عکس پروفایل روایتِ «یک ایران جهش»ر

روایتِ «یک ایران جهش»

۳۶۳عضو
شهادتِ انگشت
وارد صحن امامزاده سید مرتضی شدم. یک حاج خانم که رویش را تنگ گرفته بود برای گروهی از خانم‌ها که دورش جمع شده بودند، صحبت می‌کرد: «ما توی جوونی انقلاب کردیم، اما الان رای نمی‌دیم. دورۀ قبل هم رای ندادم‌.» جلوتر رفتم و عذرخواهی کردم. با لحن محترمانه‌ای گفتم: «حاج خانم ببخشید حرفاتونو شنیدم. یه سوال داشتم. چرا فکر می‌کنید اگه رای ندید شرایط بهتر میشه؟حداقل می‌تونید با رای دادنتون توی سرنوشت کشور سهیم بشید. ماشاالله شما خانم با دین و ایمانی هستید و بهتر از من این احادیث رو بلدید. شما دوست ندارید که روز قیامت انگشتتون شهادت بده که برای انقلاب و مردم ایستادید و مقاومت کردید؟ حالا صلاح و مصلحتی هرچه باشه ولی شما بالاخره یه قدمی برداشتین.» کمی از اوضاع اقتصادی گفت و درد و دل کردیم. بعد که کمی فکر کرد، رویش را تنگ‌تر کرد و گفت: «باشه میام، برای روز قیامت که انگشتم شهادت بده میام و رای میدم.» بعد رو کرد به خانم‌ها و گفت: «خانم‌ها شما هم برای روز قیامت رای بدید تا انگشتتون شهادت بده!» کمی صمیمی‌تر که شدیم گفتند: «حالا کی خوب هست؟» گفتم: «من تحقیق کردم و به دکتر جلیلی رسیدم.» یک نفرشان گفت: «من که اسم‌شو نشنیدم. اگه کاری کرده بود که اسمش رو می‌شنیدیم» نشستم کنارش و گفتم: « حاج خانم یعنی هرکی غریب بود کاری نکرده؟ مگه علی غریب نبود؟» هیچی نگفت. حالا از همان روز به بعد دوستی‌مان بیشتر شده و شده‌اند پایۀ ثابت معرفی دکتر جلیلی!

undefined شما هم روایت‌های‌تان را برای ما به آیدی زیر ارسال کنید: undefined @zfarhadisadr
#روایت_مردمی#دکتر_سعید_جلیلی

undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۱۲:۲۷

thumbnail
گفتگوی من با حاج خانم
_حاج خانم رای میدی؟+بله که رای میدم.اگه رای ندم چی میشه؟ _آخه دشمن خیلی میگه رای ندین!+اگه دشمن مسلسل هم بگیره بازم رای میدم_حالا تحقیقم کردین؟ مناظره ها رو دیدین؟+بله ما فقط به جلیلی رأی میدیم! نوه خودمو هم می‌برم که برام بنویسه. شما هم به همین رای بدین!

undefined شما هم روایت‌های‌تان را برای ما به آیدی زیر ارسال کنید: undefined @zfarhadisadr
#روایت_مردمی#دکتر_سعید_جلیلی

undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۲۲:۰۷

دفاع جانانه
تازه از اتاق مشاوره بیرون آمده بودم. مراجعه کننده سختی داشتم و حسابی خسته بودم. یکی از همکارانم بحث سیاسی را شروع کرد. با اینکه خسته بودم اما سعی کردم هم‌صحبتش شوم.شروع کرده بود به دفاع از جریان غرب‌گرا. در عین ناباوریِ من، خانمی که توی اتاق انتظار نشسته بود و از لحاظ ظاهری حجاب کاملی هم نداشت از روی صندلی بلند شد و گفت: «خانم چرا اینقدر حرص میخوری!؟ من خودم اصلاح طلب بودم، اما فهمیدم اشتباه می‌کردم، فهمیدم حرفشون با عمل‌شون یکی نیست!» خلاصه جلوتر از من شروع کرده بود به دفاع از جریان انقلابی. همکار دکترم با تعجب زیاد از خانم سوال کرد: «حالا اگه شما به قالیباف رای دادی و اوضاع بدتر شد چی؟» یهو خانم کم حجاب با افتخار و با چشم‌هایی که برق می‌زد، به من نگاه کرد و گفت: «رای من آقای دکتر جلیله» و من ناباورانه یاد فرمایش حضرت آقا افتادم که فرمود دل‌های این مردم با انقلاب است.

undefined شما هم روایت‌های‌تان را برای ما به آیدی زیر ارسال کنید: undefined @zfarhadisadr
#روایت_مردمی#دکتر_سعید_جلیلی

undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۶:۵۷

رأی محال
محال بود رای بده. می‌شناسمش‌. صدقه‌سر عملکرد دولت بنفش از همه‌چی برید. جوری ضدیت پیدا کرد که با شهدای مدافع حرم و حاج‌قاسم هم بدجور درافتاد. برام عجیب بود که زند‌گی پس از زندگی میبینه و بعضی قسمت‌ها رو با بغض برام تعریف میکنه. اما همچنان رای ندادن و ضدیتش بانظام پابرجا بود. تا این که آقای رئیسی شهید شد. فهمیدم دلش لرزید. انگار یه پرده‌ای از روی چشمش کنار رفت. انگار فهمید اونی که از دست رفت واقعاً داشت خدمت می‌کرد.دیروز بدون این‌که چیزی بپرسم گفت: «منم رای میدم. به جلیلی!»

undefined شما هم روایت‌های‌تان را برای ما به آیدی زیر ارسال کنید: undefined @zfarhadisadr
#روایت_مردمی#دکتر_سعید_جلیلی

undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۱۱:۰۰

من سربازتم
چند روزی است حسابی بهم ریختم که چرا درس و کتاب و دانشگاه نذاشت تا در مسیر انقلابم قدم بردارمundefined
امروزم در حالِ مطالعه اما بسیار متاسف که نتونستم هیچ کاری بکنم.
یکی از دانشجویانم، بهم زنگ زد و گفت: استاد به کی رای بدمundefined
با تعجب گفتم: مگر در گروهِ "من سربازتم" عضو نیستی؟ undefined ( گروهی متشکل از کلِ دانشجویانم که حدودا دو هفته است دارم به روشنگریِ انتخاباتی می پردازم)
گفت: نه استاد، اطلاعی نداشتم
خلاصه با زبانی نرم و به دور از اجبار گفتم:
من اگرچه آقای قالیباف رو دوست دارم ولی میخوام به دکتر جلیلی رای بدم به این دلیلundefined
(نگاهِ تمدن سازِ ایشون رو برای دانشجوم گفتم ضمن اینکه از خطراتِ روی کار آمدنِ پزشکیان و تقطیع و شکستن آرا گفتم)
دانشجوم گفت: چقدر خوب که راهنمایی م کردين اتفاقا خانوادم هم هیچ کدوم رو نمیشناختن و به من میگفتن تو باسوادی بگو به کی رای بدیم.
پس با کلِ خانوادم میریم به ایشون رای میدیم undefinedundefined
به همین زیباییبه همین دلچسبیبه همین خوشمزگیundefinedundefinedundefined
عکسش رو هم فرستادundefinedundefinedundefined
خیلی مشعوف شدم که تونستم یه قدمی و لو کوچک بردارم ولی هنوز ناراحت بودم که کاش میشد این حرکت رو بیشتر کنم
آژانس گرفتم برای رفتن به صندوقِ رای
راننده آژانس گفت : کجا برم
گفتم: هرجا خلوت تره حاج آقا
گفت: به کی میخوای رای بدی خواهر؟
گفتم: به دکتر جلیلیundefined
گفت: من که به هیچ کدومشون رای نمیدمundefined
گفتم: حق دارین حاج آقا! هرچی بگین حق دارین! یه عده اومدن روی کار و کشورمون رو به فساد کشوندن.... نون مون رو از توی سفره کم کردن.... گفتم و گفتم و گفتم و باهاش همدردی کردم
راننده گفت: خواهر بدبختمون کردن... منِ کارگر جلو زن و بچم شرمنده شدم و....
گفتم: حق دارین حاج آقا... ولی تا کِی بذاریم که خونه خرابمون کنن، رای ندادیم روحانی رو آوردن، رای ندادیم خاتمی رو آوردن، رای ندادیم هاشمی رو آوردن، اماامااما
الان میخوام برم رای بدم تا یکی مثل رئیسی رو بیارمundefined
اونا ۳۰ سال اومدن و کشور رو از چنگ مون در آوردن
ولی آقای رئیسی فقط ۳ سال بود اومد و کلی به نفعِ ما قشرِ ضعیف عمل کرد فقط طفلی عمرش کفاف نداد که ما رو از فلاکت نجات بده ( زبانِ مردمی حرف زدن خیلی مهمه )
راننده : اشک ریخت و گفت رئیسی خیلی خوب بود خواهر🥺 حیف رفت
گفتم: خوب پس!! حالا میرم به جلیلی رای میدم که ادامه ی راهِ رئیسی مون رو بره🥺 چرا از حقم دفاع نکنم
راننده گفت: خواهرم برای رای چی لازمهundefined
گفتم: فقط یه کارت ملی( از خوشحالی تو پوستم نمی‌گنجیدم undefinedundefined)
راننده: منم میام به جلیلی رای میدم
رسیدیم حسینیه ی نجم و دوتایی مثل پدر و دختر رفتیم رای دادیمundefined
چرا نشه خواهرای گلم!میشه!حتی تو خونه! حتی تو مسیرِ رای دادن!حتی با مشغله ی کاری!
تنها با یک رای، پیروزی رو از آنِ خودمون کنیم
و جلوی شبهات رو بگیریم
به امیدِ پیروزی ان شاءالله undefinedundefinedundefined

undefined شما هم روایت‌های‌تان را برای ما به آیدی زیر ارسال کنید: undefined @zfarhadisadr
#روایت_مردمی#دکتر_سعید_جلیلی

undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۲۱:۱۱

thumbnail
از دیروز صبح مادر شهید به دوست و آشنا زنگ میزند و همه رو به شرکت در انتخابات دعوت میکندصبح زود جزء اولین نفرات به مسجد جامع رفت و رای خود را که کاندیدای مقبول اصلح بود در صندوق انداختسفره نهار را جمع کردم که ماد شهید زنگ زدگفت به یکی از دوستام(مادر شهید دلبری) هرچی زنگ میزنم جواب نمیدهمیای بریم یک سری بهش بزنمبا ماشین به آدرسی که داد رفتیممادر شهید خودش رای داده بود ولی همسرش به علتکهولت سن حال و حوصله رفتن نداشتبا التماس همسر و دخترش او را سوار ماشین کرده و به مکان رای دادن بردمشخدا خیر بده مامور اخذ رای رابا تشکیلات اخذ رای اومد و داخل ماشین رای پدر شهید را گرفتمن خوشحال از این حس کمک در جهت افتخار کشورم آنهارا به منزلشان رساندم و به مقصد دوست بعدی مادرم حرکت کردیم#دکتر_سعید_جلیلی#یک_جهان_فرصت_یک_ایران_جهش
undefined گروه هواداران دکتر جلیلی_غرب خراسان| عضو شویدundefinedundefined https://eitaa.com/joinchat/225379118C22939739eaundefined آدرس کانال «هواداران دکتر جلیلی_غرب خراسان» در ایتا: undefined https://eitaa.com/dr_jalali_sabzevar

۲۱:۱۱

thumbnail
باید رأی بدهم
با کارت ملی قدیمی اومد. نتونستیم استعلامشو بگیریم. رفت با کپی شناسنامه اومد. اصرار کرد رای بده. ازش عذرخواهی کردیم. دو ساعت بعد با شتاب اومد گفت: «پیدا کردم شناسنامم رو» ازش تشکر کردیم. گفت: «عمو جان وظیفمونه وظیمونه!» کارگر بود و به خاطر کهولت سن خانه‌نشین شده بود.
undefined شما هم روایت‌های‌تان را برای ما به آیدی زیر ارسال کنید: undefined @zfarhadisadr
#روایت_مردمی#دکتر_سعید_جلیلی

undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۲۱:۱۲

undefined بیستکالی‌تجربهٔ پویش بیستکالی‌
گوشی را گرفتم دستم. ساعت، ۹ و نیم را نشان می‌داد. اولین شماره را گرفتم. خاموش بود. ناامید نشدم. رفتم سراغ شماره‌ی بعدی. صدای بوق و بعد "الو" توی گوشی پخش شد. بعد سلام، گفتم: «می‌خواستم راجع‌به انتخابات باهاتون صحبت کنم.» پشت فرمان بود و با معذرت‌خواهی قطع کرد.
undefinedدوباره انگشتم را روی دکمه‌ی سبزِ صفحه کلید فشردم و نفر بعدی جواب داد. گل از گلم شکفت. تا پرسیدم: «رای‌تون کیه؟» با خونسردی گفت: «رأی بی رأی. تاثیری نداره رای من که. همه‌شون یکی‌ان‌.» با مهربانی پرسیدم: «این چند سالی که رای ندادین تاثیری داشته؟» سکوت کرد. غلظت مهربانی صدایم را بالا بردم و گفتم: «به حرفام فکر کنین. مزاحم‌تون نمی‌شم بیشتر از این‌.»
undefinedتماس بعدی کمی اوضاع فرق کرد. گفت: «می‌خوام به آقای پزشکیان رای بدم.» از برنامه‌های آقای جلیلی برایش گفتم. از تفکر و تیم آقای پزشکیان هم گفتم. با صدایی متعجب گفت: «نمی‌دونستم آقای پزشکیان مثل دولت روحانیه. ان‌شاءالله به آقای جلیلی رأی میدم.»
undefinedامیدم برای گرفتن شماره‌ی بعدی محکم‌تر شد. بحث رأی که شد، گفت: «خیالت راحت! رأی من آقای جلیلیه.» خوش‌حال شدم و گفتم: «حالا که خودتون روشن هستین برای آقای جلیلی تبلیغ کنید.» با جان و دل پذیرفت.
undefinedچهار ساعت گذشت. با ۴۰ شماره، تماس گرفتم. نصف‌ش یا خاموش بود یا دسترس نبود. از ۲۰ تماس دیگر، ۵ نفر مایل به صحبت نبودند. ۳ نفر گفتند رأی‌ام شخصی است. ۵ نفر رأی نداده بودند که ۳ نفرشان گفتند که وقت نکردیم و تنها ۲ نفر گفتند رأی بی‌رأی. ۷ نفر همکاری خوبی کردند که ۳ نفرشان پزشکیانی بودند و ۲ نفرشان منصرف شدند و به جلیلی رأی می‌دهند. ۴ نفر هم رأیشان جلیلی بود که تشویق به تبلیغ شدند. گوشی را گذاشتم کنار و با خودم گفتم: «این هفته نباید شب و روز بشناسم.»

undefined شما هم روایت‌های‌تان را برای ما به آیدی زیر ارسال کنید: undefined @zfarhadisadr
#روایت_مردمی#دکتر_سعید_جلیلی

undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۱۲:۵۹

thumbnail
هر ماشین یک ستاد undefined
#سعید_جلیلی

undefined شما هم روایت‌های‌تان را برای ما به آیدی زیر ارسال کنید: undefined @zfarhadisadr
#روایت_مردمی#دکتر_سعید_جلیلی

undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۱۳:۰۰

undefinedچند گفتگوی انتخاباتی با مردم
undefined رفتم پمپ گاز. ساعت ده صبح بود. توی صف، جوانی چشمش به عکس های روی ماشین افتاد. پرسید: از انتخابات چه خبر؟ گفتم: پزشکیان و جلیلی میروند دور دوم. با تعجب گفت: پزشکیان؟ گفتم: بله. دست گذاشت روی سرش و گفت: اوه اوه. بهتش را که دیدم، گفتم: شما به کی رأی دادی؟ گفت: هیچکدوم و ادامه داد: اگر پزشکیان بیاد که بدبختیم. گفتم: سه سال پیش به کی رأی دادی؟ گفت: رئیسی و ادامه داد: دور دوم حتما میرم سر صندوق تا پزشکیان رأی نیاره.
undefined دو روزی از اعلام نتایج گذشته بود. رفتم داخل مغازه ابزار فروشی. فروشنده چپه تراش بود و موهایش را رنگ سیاه زده بود. چند روز پیش برای خرید تسمه کولر رفته بودم مغازه اش. تسمه کوچک بود و پسش دادم اما پولش را نگرفتم. بهانه خوبی بود تا دوباره بهش سربزنم. گفتم: پول تسمه را نمیخواهم به جایش چسب برق و نوار تفلون بده. گفت: به روی چشم. داخل قفسه ها دنبال چسب می گشت. پرسیدم: از انتخابات چه خبر؟ گفت: رفته دور دوم. گفتم: شما به کی رأی دادی؟ گفت: پزشکیان. اما خانمم می گوید نباید رأی می‌دادی. گفتم: چرا به پزشکیان رأی دادی؟ گفت: توی یکی از مناظرات گفت: باید هر چیزی سر جای خودش باشد. با خودم گفتم همین آدم درست کار می کند. گفتم: بقیه مناظرات را هم دیدی؟ گفت: نه. من فقط چند دقیقه از همین مناظره را دیدم. گفتم: می شناختی از قبل آقای پزشکیان را؟ گفت: نه. من علاقه ام پزشکی است. کتابی اگر در این فضا باشد می‌خوانم و یادداشت برداری می کنم. از سیاست سر در نمی آورم. با خنده ادامه داد: خانمم سیاسی است. او گفته این بار به آقای جلیلی رأی بده. چند دقیقه ای از ویژگی های دو کاندیدا و تیم همراهشان گفتم. وسط توضیحات پرسید: این اطلاعات را از کجا باید پیدا کرد؟ گفتم: همین برنامه های کاندیداها و فضای مجازی فرصت خوبی است برای شناخت. قصه کم کردن بودجه ده میلیاردی شورای عالی امنیت ملی به دو و نیم میلیارد را که برایش توضیح دادم گل از گلش شکفت. خداحافظی کردم و آمدم بیرون.
undefined نگاهی به میوه ها کردم و از پسرم پرسیدم: چی بگیریم؟ آلو یا شلیل؟ علی گفت: شلیل. شلیل که گرفتم. پلاستیک را دادم تا شاگرد مغازه خیار هم پر کند. با آقا کاظم صاحب مغازه چاق سلامتی کردم و همان سوال تکراری را پرسیدم؟«از انتخابات چه خبر؟» من منی کرد و با لبخند گفت: دوتاشان آمدند بالا. یکی میگوید این بهتر است و یکی میگوید آن. گفتم: شما رأی دادی؟ گفت: توی این شلوغی کی وقت میکنم بروم؟ همکارش که خستگی از سر و رویش می بارید و لباسش از جابجایی میوه ها کثیف شده بود دو دستش را برد بالا و گفت: این مملکت هیچ وقت درست نمی شود. هیچ وقت. گفتم: چرا درست نشود؟ دور اول احمدی نژاد بد بود اسم احمدی نژاد که آمد نطق آقا کاظم وا شد. - نگاه کن. اگر احمدی نژاد میومد، چهل میلیون رأی میدادن. احمدی نژاد خیلی کار کرد برای روستاها. من خودم نامه نوشتم بهش. پنج روزه جوابم رو داد. گفتم: قصه نامه چی بود؟ گفت: من سرباز بودم. فرمانده اومد و گفت حمیدی ادامه خدمت رو میخوای بری شهر خودتون، مشهد؟ گفتم: چطور؟ گفت: مگه تو به احمدی نژاد نامه ننوشته بودی؟ گفتم: جلیلی از همون جنس احمدی نژاد دور اوله. مغازه شلوغ شد و مدام ترازو پر و خالی می شد. نمی شد بیشتر صحبت کرد. فعلا بذر گفتگوی انتخاباتی را کاشته بودیم. برای برداشتش هنوز فرصت بود! از مغازه زدم بیرون.
undefined میوه هایی که خریده بودم را گذاشتم داخل ماشین و رفتم میوه فروشی روبرو. زنجیر طلای جوان مغازه دار روی لباسش افتاده بود و روی مچش تتو داشت. پرسیدم: انگورها چنده؟ گفت: چهل و پنج. گفتم: چرا چهل و پنج؟ خندید. نایلون یک کیلویی را که پر کردم وارد مغازه شدم. انگور را گذاشت روی ترازو. پشتش، عکس شهدای خدمت بود. سوال تکراری را دوباره پرسیدم. گفت: دو نفر رفتند دور دوم. گفتم: شما به کی رأی دادی؟ گفت: نرسیدم رأی بدم. گفتم: سه سال پیش به کی رأی دادی؟ انگار که خجالت بکشد، گفت: از ۹۲ که به روحانی رأی دادم شناسنامه ام سفید مانده. اما این جمعه رأی میدم. بچه ها میگن جلیلی خوبه. منظورش از بچها همان «رفقا»یش بود. گفتم: فرصت داری چند دقیقه ای در مورد جلیلی صحبت کنیم؟ گفت بفرما: قصه شناسایی فساد سه هزار میلیاردی و مخالفت با ریخت و پاش دوره حضورش در شورای امنیت را توضیح دادم. تعجب کرد. از فروش دویست هزار بشکه ای نفت دوره روحانی گفتم و فروش یک و نیم میلیونی دوره شهید رئیسی و جلسات مشترک شان و طرح هایی که جلیلی به رئیسی و حتی روحانی داده. تشکر کرد. از مغازه آمدم بیرون. به این فکر می کردم جهان تحلیلی ما در رأی دادن و ندادن مردم به کاندیداها چه قدر از واقعیت دور است که علی با خنده گفت: بابا، کاش همیشه انتخابات باشد اول نفهمیدم. گفتم: چطور بابا؟ جواب نداده فهمیدم تیکه انداخته. دستم رو شده بود و فهمیده بود خرید کردن یک ساعته ام انتخاباتی بوده!علیرضا اشرفی نسب

۱۳:۵۸

عمو زنبودار
چقدر راننده سرم داد زد. گفت تا دم انتخابات میشه یه عده مثل تو پیدا میشن تو همه‌چی صاحب‌نظرن. میدونی من تو دوراهیِ مرگِ فکه راننده‌ سوخت بودم؟‌ میدونی یه دختر دارم یه پسر که پسره رو به زور ایران نگه داشتم؟ هی میگه می‌خوام برم فرانسه هی میگم دوسال دیگه صبر کن مملکت درست میشه. پسرم نخبه‌ این مملکته. رتبه‌ ۶ کنکور بوده. اون‌وقت پول این مملکت باید تو شش‌تا جبهه خرج بشه.یمن لبنان فلسطین کجا کجا. معلومه به بچه‌ من نمیرسه. تا اومدم از دوران خاتمی بگم گفت برو خانم! مردم دوران خاتمی رو مگه دیگه به خواب ببینن. چرت و پرت نگو.هی داد زد سرم. گفت مردم گوشت کیلویی ۳۰۰تومن رو دیگه به خواب ببینن. من زنبوردارم، کشاورزم، راننده آژانسم اما دخل و خرجم نمیخونه.
گفتم عه! عمو منم زنبوردارم. یه لبخند زد گفت دیدی چقدر تجهیزات کندو گرون شده؟ زنبورداری چیزی که توش نیست فقط عشقه.گفتم عمو کجا کندوداری بیام ازت کار یاد بگیرم؟ آدرس روستای بارونق رو داد.گفت: راوند میری چکار؟ گفتم بابام کارگر کارخونه ریسندگی راوند بود. گفت عه عه عه راست میگی؟ کدوم قسمت؟ گفتم ترانسپورت. اصغر ماه‌پری. اوس اصغر باطری‌ساز.
نمیدونی چه ذوقی کرد. گفت از اول بگو. کلی شرمنده شد. هی گفت ببخش بی‌ادبی کردم. منم کارگر همینجا بودم. یه روزی به کارخونه ریسندگی میگفتن عروس خاورمیانه. من:(undefined) بابات مرد بزرگیه.
گفتم به جلیلی رای میده. گفت منم به خدا دور اول بهش رای دادم. با این که میدونم همه سر و ته یه کرباسن. اما گفتم شاید مملکت عوض بشه این یه‌دونه پسر من از دستم نره. من نوکر آقای خامنه‌ای‌ام. عاشق امام‌حسینم. الهی به حق امام زمان خود امام زمان به جلیلی کمک کنه. شماره‌ام رو یادداشت کن هروقت اومدی روستا قدمت روی چشم.
undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۸:۱۵

thumbnail
دوستان من دیشب دست بچه‌ام رو گرفتم رفتیم توی شهر، با یک گروهی آشنا شدیم. داشتن وسط میدان برای دکتر تبلیغ با پلاکار و پخش آهنگ‌های ملی انجام میدادند. بچه‌ام خیلی خوشش اومد، بهم گفت بابا امشب زودتر بریم. انشاالله امشب زودتر میریم توی خیابون. با رفتن توی فروشگاه‌های بزرگ مردم رو اولا دعوت می‌کنیم به شرکت توی انتخابات و دوما رأی به اصلح دکتر جلیلی.
undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۸:۱۵

thumbnail
ببینید
گفتگوی چهره به چهرهفاز دو شهرك توحيد

undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۸:۱۷

thumbnail
ببینید
تبیین خادمین شهدا در محله شهرک ابوذر
undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۸:۱۹

thumbnail
بروید پیش اهل بصیرت!
اینجا مسجدی است در حاشیه شهر عزیزم سبزوار. دیوارهایش کاهگلی است و فرش ها و گلیم‌هایش تماما دست چندم و کهنه!‌ اولین باری که وارد این مسجد شدم،حس کردم از در و دیوار این مسجد نور می‌بارد و آرامش.‌ دوست داشتم بنشینم وسط مسجد ساعت ها لذت ببرم از این همه سادگی! کمی بعد از اینکه وارد مسجد شدم، یکی یکی سر و کله اهالی محل پیدا شد.
آمده بودند که با هم در مورد انتخابات صحبت کنیم. هر چه بیشتر صحبت میکردند بیشتر به بصیرتشان پی میبردم،طوری مسائل کشور را تحلیل میکردند که صد تا کارشناس هم نمیتوانستند به آن خوبی تحلیل کنند...وقتی صحبتمان حول مشارکت تمام شد.دوستانه پرسیدم:خوب خانوم های کارشناس حالا به کی میخواین رای بدین:همه یکصدا گفتند:معلومه دیگه.دکتر جلیلی!
لبخند آمد روی لبم و گفتم خدا رو شکر.حالا چرا؟ گفتند چون فهمیدیم با دکتر جلیلی هم دنیامان آباد میشود.هم آخرتمان! در و‌ دیوار این مسجد پر از نور بود و آن هم بخاطر همین آدم های ساده اما بصیری بود که با تمام توان پای کار انقلاب بودند!
undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۸:۱۹

thumbnail
مردم میفهمند!
با رفقا رفته بودیم یکی از محله های حاشیه شهر برای دعوت به مشارکت در انتخابات.تک تک آدم‌های این محله با تعصب میگفتند: رای ما آقای جلیلیهپرسیدیم چرا؟یکی یکی جوابها می‌رسید: _چون برای مردم ارزش قائله و وقتی تو تلوزیون صحبت میکنه اخلاقو رعایت میکنه_چون اون فقط درد ما محروم ها رو میفهمه._چون اهل دروغ و دغل نیست_چون باج نمیده به کسیاز هر گوشه یک صدایی میرسید، به تک تک صداها دقت کردم. با خودم گفتم این مردم چقدر خوب شاخصه های اصلح را برایم لیست کردند. دمشان گرم!
undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۸:۱۹

thumbnail
کادوی تولد
تولدش بود...این را وقتی فهمیدم که وسط هیاهوی روشنگری و تبلیغات و‌معرفی اصلح,یک جعبه شیرینی یزدی گرفته بود دستش و به بچه ها تعارف میکرد.جعبه را گرفت جلویم، خندیدم و گفتم تولد که بدون هدیه صفا نداره،حالا چی دوست داری برات بخرم؟؟لبخند زد و گفت: بهترین کادوی تولدم پیروزی آقای جلیلیه!دعا کنید همچین آدم بزرگی پیروزی این میدان باشه!undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۸:۲۷

thumbnail
undefined «خیزش مردم سبزوار»
undefinedامروز؛ چهارشنبهساعت ۲۰:۰۰
undefined مکان: ستاد دکتر سعید جلیلی؛ خیابان بیهق؛ روبروی خیابان شریعتمداری
#جلیلی#نه_به_دولت_سوم_روحانی
undefined # عضو _ شویدگروه‌«هواداران دکترجلیلی_غرب‌خراسانکانال«هواداران دکترجلیلی_غرب‌خراسان

۱۶:۲۰

thumbnail
حلالت باشه مرد!
ساعت یازده شب بود و داشتم تعدادی پوستر و تراکت برای مبلغین آماده میکردم.همسر و دختر کوچکم منتظر بودند!چشمانم از فرط خستگی باز نمیشد و حس میکردم توی این سه هفته انرژی ام تحلیل رفته...با خودم گفتم فردا را میمانم توی خانه و استراحت میکنم.تلوزیون روشن بود و مناظره دکتر جلیلی و اقای پزشکیان پخش میشد...همینطور که کارم را انجام میدادم مناظرات را با دقت گوش میدادم.چیزهایی میشنیدم که باورم نمیشد،خونم به جوش آمده بود،بی اخلاقی رقیب آقای جلیلی تمامی نداشت...به آقای جلیلی نگاه کردم که با سعه صدر تمام،مثل شهید رئیسی اخلاق را رعایت میکرد و بی اخلاقی را با بی ادبی جواب نمیداد...یکی از عکس های آقای جلیلی را گرفتم روبرویم و گفتم:حلالت باشه مرد!سه هفته تلاش کردم تا حرف انقلاب و نگاه شما رو به مردم برسونم،کاش زمان بود و روزها این کار رو ادامه میدادم.کاش شب ها نمیخوابیدم و بیشتر برای راه شما تلاش میکردم.شما ارزش این همه فداکاری رو دارین آقای جلیلی!بی اخلاقی رقیب شما بیشتر از همه به من انرژی داد که تا آخرین لحظه تلاش کنم و خسته نشوم.
undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۱۶:۲۰

#تجربیات_انتخابات#علی_ر
روی دریافت شماره کلیک کردم. شماره را گرفتم. آخر این وقت روز باید چه می گفتم؟گوشی را جواب داد.- سلام علیکم...نمی دانستم باید چه بگویم! یک آدم معمولی در اتاق خودم با یک نفر دیگر که معلوم نبود کجای ایران است؛ در اداره است یا سر زمین کشاورزی، تماس گرفته بودم...- از ستاد آقای جلیلی تماس می گیرم. خوب هستین شما حاج آقا؟از صحبتش می شد تشخیص داد که احتمالا یک کشاورز روستایی است.
از اینکه به کی رای می دهد صحبتی نکرد. اما داشت درد و دل می کرد که انشالله به حق صاحب زمان کسی باشد که راه شهدا را ادامه دهد و درد مردم را دوا کند...در تجمع مصلی، پایین در هجدهم، بچه های ستاد، غرفه ی پویش #بیستکال را به پا کرده بودند. مردم هم پیر و جوان آمده بودند تا شرکت کنند. در روز های آخر تماس ها به روزانه 140000 تماس رسیده بود.در این چند روز، هم خودم شخصا و هم نقش مدیریتی اعضا را در اجرای پویش بیستکال دیدم. این چند هفته یکی از نقاط مهمی بود که می شد در آن (تجلی نقش مردم) را در یک حرکت مجاهدانه پیدا کرد. انشالله که اتفاقاتی که افتاده به صلاح بوده و این حرکات خالص مردمی و پای کار بودن، از جانب خداوند بی پاسخ نمی ماند.
undefinedبه کانال روایتِ «یک ایران جهش» بپیوندید:undefined@revayatejalili

۱۴:۳۳