بله | کانال روایت دارالعباده
عکس پروفایل روایت دارالعبادهر

روایت دارالعباده

۱۵۴عضو
thumbnail
روشنگری «شمعون گوهریان» از کلیمیان مقیم یزد از تاریخچه صهیونیست ها/صهیونیست ها یهودی نیستند. ما این‌ها را به عنوان نماینده خودمان قبول نداریم...
‌ ‌‌undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۷:۰۱

thumbnail
undefined#روایت_محرمundefined#حسینیه_ایران
روضه‌دار (۱)
چهار سال است دهه اول محرم که می شود، همه شیفت های کاری ام را جابجا می کنم و با دوربینم در کوچه‌ پس‌ کوچه‌های یزد قدم می‌زنم؛ در خانه‌هایی که هر محرم با بوی اسپند و نوای روضه جان می‌گیرند، تلاش می‌کنم ردّ زندگی روضه‌داران را ثبت کنم، آرام و مداوم!نمی‌دانم این مسیر چند سال دیگر ادامه دارد، اما می‌دانم هنوز حرف‌های ناگفته زیادی باقی مانده...روضه‌ی معروف «جلال مرشد مالمیر» یکی از روضه‌های قدیمی یزد است که سال‌هاست توسط داماد او، حاج عبدالحسین حاجی‌بیکی، در خانه‌اش برگزار می‌شود؛ پیرمردی آرام، خوش‌رو و دوست‌داشتنی.روضه این خانه یک تفاوت جدی با بسیاری از روضه ها داشت؛ به پیشنهاد پسرهای حاج عبدالحسین بین روضه ها یک متخصص اورژانس‌ یا آتش نشان یا مشاور خانواده هم سخنرانی می کرد.اما امسال وقتی وارد خانه‌اش شدم، صاحب روضه را کنار در ندیدم، روی تختی در گوشه‌ی حیاط خوابیده بود. پسرش گفت: «چند روزی‌ست مریض شده، اما خودش خواسته برایش تخت بگذاریم تا در روضه حاضر باشد.»دهه‌ی اول که تمام شد، حاج عبدالحسین هم رفت...انگار آمده بود فقط دهه را به پایان برساند و بعد راهی شود؛ آرام، بی‌صدا، درست مثل همیشه!ادامه دارد...
علی حسن زاده دوشنبه | ۲۳ تیرماه ۱۴۰۴ | #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۱۰:۰۱

thumbnail

۱۰:۰۱

thumbnail
undefined#روایت_محرمundefined#حسینیه_ایران
روضه‌دار (۲)
امروز به جای عکاسی از زندگی روزمره یک روضه‌دار، تشییع او را عکاسی کردم! تشییعی که ثبتش برای من آسان نبود.
موقع دفن، یک تکه از پوش قدیمی و معروف خانه‌اش را روی کفن گذاشتند. شاید این پوش، همان نشانه‌ای باشد که در آن دنیا شفاعتش کند...هرچند این حرف من غلط زیادی است؛ مگر می شود حسین روضه دارش را فراموش کند یا برای شفاعتش نیاز به نشانه داشته باشد؛ والله نه!
شاید این پوش بیرقی می شود در دستان حاج عبدالحسین حاجی‌بیکی تا در عالم محشر چشم ها را به خود جذب کند و همه بگویند: ببینید روضه دار حسین آمد.
علی حسن زاده دوشنبه | ۲۳ تیرماه ۱۴۰۴ | #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۱۰:۰۲

thumbnail

۱۰:۰۲

thumbnail
#قطعنامه_۵۹۸
شاید جنگ پایان یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافتزنهار این غفلتی که من و تو را فرا گرفته، ظلمات جهنم است
undefinedسید شهیدان اهل قلم سیدمرتضی آوینیundefined
undefined ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷؛سالروز پذیرش قطعنامه ۵۹۸
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۱۱:۲۹

thumbnail
#قطعنامه_۵۹۸
undefined ۲۷ تیر۱۳۶۷ سالروز پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران / پایان جنگ
undefined به برکت وجود همین جوانان دلاور و غیور بود که حتی یک وجب از خاک میهن عزیزمان کم نشد!undefined️امروز صدام کجاست؟

undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۱۱:۴۱

از این به بعد باید محتاطانه‌‌تر از واژه‌ها استفاده کنم
خسته از بدو بدو‌های صبح تا ظهر، دست‌ها را می‌شورم و می‌روم توی اتاق استراحت. ساندویچی که از خانه آورده‌ام را از کیسه بیرون می‌کشم و گاز می‌زنم. ساندویچم تمام می‌شود ولی هنوز گرسنه‌ام. به ته مانده آذوقه توی کیفم نگاه می‌کنم. یک کیک و یک سیب. فکر می‌کنم باید تا ۸ شب شیفت باشم و بهتر است این‌ها را نگه دارم برای عصر. باز حس گرسنگی مثل ماری آرام بین معده و روده‌هایم می‌خزد و نیش می‌زند. فکر می‌کنم بروم از بوفه درمانگاه چیزی بخرم. کیف پول را از کیف بیرون می‌کشم. طرح فانتزی دختر موفرفری روی آن نگاهم می‌کند، بعد یکباره تیله‌های سیاه چشمش درشت و درشت‌تر می‌شود، قد یک گوی؛ از آن‌‌هایی که جادو‌گر‌های توی فیلم‌ها دارند و از توی آن دنیا را می‌بینند. من هم توی این کره‌ی شفاف چیز‌هایی می‌بینم. کودکانی رنجور با شانه‌های افتاده و سر و صورت خاک آلود، صورت‌های استخوانی تو رفته، چشم‌هایی به گود نشسته و انگشت‌های باریک و کشیده که دور ظرف‌هایی حلبی حلقه زدند، همگی مقابلم صف کشیدند به انتظار لقمه‌ای نان.یک آن مار گرسنگی درونم تبدیل می‌شود به اژدهایی خشمگین، چنگ می‌اندازد به تمام سلول‌هایم. زبانه‌های آتش را می‌کشد به معده‌ام. دهانم تلخ می‌شود. محتویات معده‌ام تا وسط راه بالا می‌آیند، و حس تهوع جای حس قبلی را می‌گیرد. مثل زنان پا به ماه که به کسی یا چیزی حساس می‌شوند و حالشان بد می‌شود، نسبت به بی‌دردی خودم، به انتخاب واژه‌هایم و حس‌هایی که تجربه می‌کنم حالم بد می‌شود. اگر بعد از خوردن این ساندویچ پر ملامت من هنوز از کلمه‌ی گرسنگی استفاده می‌کنم پس برای حسی که این روز‌ها بچه‌های غزه دارند تجربه می‌کنند چه واژه‌ای باید به کار برد؟ چه کلمه‌ای حق مطلب را ادا می‌کند و این حس و حالشان را می‌تواند شرح دهد؟ گاهی چقدر واژه‌ها از رساندن عمق یک حقیقت فلج می‌شوند. دیگر طاقت نگاه کردن به این گوی جهان نما را ندارم. کیفم را پرت می‌کنم توی کمد. فکر می‌کنم از این به بعد باید کمی محتاطانه‌تر از واژه‌های گرسنگی و تشنگی استفاده کنم.
زهرا نجفی یزدیچهارشنبه | ۱ مرداد ۱۴۰۴ | #یزد
#مردم_مظلوم_غزه#گرسنگی#مرگ_بر_اسرائیل

undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۱۹:۴۷

thumbnail
undefined شهادت سرباز یزدی در عملیات تروریستی امروز زاهدان
undefined نیما کریمی سرباز یزدی امروز (شنبه ۴ مرداد) ورودی دادگستری زاهدان در حال نگهبانی بوده که با حمله ناجوانمردانه گروهک تروریستی جیش الظلم و پرتاب نارنجک به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.
undefined شهید نیما کریمی از اهالی اسلام آباد رستاق و از سینه زنان هیئت عاشورا بود که این روزها در صفحه شخصی خود از نگرانی جاماندن از زیارت اربعین روایت می کرد.
#شهید_نیما_کریمی#حادثه_تروریستی_زاهدان
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۱۴:۴۰

thumbnail
undefinedبیست شهید سرافراز استان یزد بیانگر اقتدار ایران اسلامی در جنگ تحمیلی آمریکایی صهیونیستی
#کنگره_شهدای_استان_یزد

undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd

۱۵:۰۸

thumbnail
قصه پرغصه گرسنگی در غزه ادامه دارد
روایتی از مریم عابدینی؛
یک بار رمضان نجف بودم. همه سلول هایم گشنه بودند. دینارهایم ته کشیده بود. صدای قرآن دم اذان مغرب از حرم بلند شد. همان دو سه تا موکب اطرف حرم هم یا سفره افطاریشان پر بود و یا غذا تمام کرده بودند. آن روز رو کردم طرف «باباعلی»، به گریه و گلایه افتادم. فقط چون می دانستم تاب دیدن گرسنگی یک غریب یا مظلوم را ندارد. از علی، پدر مظلومان، انتظار داشتم.علی جان این روزها از تو انتظار داریم. کودکان غزه به پدری و رزق‌های شبانه‌ات نیاز دارند. ما نمی‌دانیم چه کنیم؛ شاید هم می‌دانیم و نمی‌توانیم. اما تو می‌دانی و می‌توانی مولا.

نیمه مرداد ۱۴۰۴ | #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd

۱۹:۲۴

thumbnail
undefined طنین شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل در حرم مطهر سیدالشهدا(ع)
#راهپیمایی_اربعین#کربلا
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۷:۰۵

thumbnail
جامانده
هیچ وقت از لفظ جامانده خوشم نیامده. استرس می‌گیرم. قلبم به تپش می‌افتد. کف دست‌هایم از عرق سرد لِچ<۱> آب می‌شود‌. یاد ایستگاه‌های پر ازدحام قطار و اتوبوس می‌افتم. یاد بدو بدو‌‌ها برای رسیدن سر ساعتی که بالای بلیط نوشته و اضطراب به موقع نرسیدن. نزدیک اربعین هم با شنیدن واژه «جاماندگان اربعین»، همین حس و حال را دارم. مثل اینکه قطاری رفته و من نرسیدم. راستش قبول ندارم آن کسی که اربعین نمی‌رود بی توفیق است و دعوت نشده. نمی‌توانم قبول کنم که امام حسین فلانی که از یک ماه پیش از اربعین ساکن کربلا شده را بیشتر دوست دارد، آن وقت مادرم را که تمام هم و غمش شده پرستاری از مادربزرگ زمین‌گیرم، خوش نداشته باشد ببیند. یا آن یکی دوستم که طبق امر ولی زمانش جهاد فرزند آوری کرده و پای فرزند چند روزه‌اش نشسته، از چشم امام دور باشد. یا آن یکی مادر که سنگر خانه را حفظ کرده تا مردش با خیال راحت در مشایه قدم بزند یا خادمی کند. یا آن کادر درمانی که تمام تلاشش را می‌کند تا مرهمی باشد بر درد‌های بیماران. یا آن سربازی که علاوه بر دوچشم خود، دو چشم دیگر هم قرض گرفته تا چهارچشمی از وجب به وجب خاک کشورش حراست کند. نمی‌توانم قبول کنم که همه‌ی این‌ها از راه حسین جامانده باشند. مگر راه حسین فقط آن مسیر ۸۰ کیلومتری نجف به کربلاست که هر کسی که در آن پا گذاشت به مقصود رسیده باشد و آن یکی که فقط می‌تواند با پای دل طی طریق کند جامانده باشد؟ مسیر حسین نه ۸۰ کیلومتر بلکه هزاران سال است راه سرخی است که از عاشورا کشیده شده و تا جاده سبز ظهور امتداد می‌یابد. مقصد حسین است، اما نه آن آقایی که مدفون به ارض کربلاست. مقصد معرفت به امامت و ولایت اوست که در ذریه پاکش مهدی(عج) تجلی کرده. شکی نیست که آنان که در مسیر نورانی مشایه گام برداشتند، برگه‌‌ی دعوتنامه‌ با مهر و امضای امام حسین(ع) دریافت کردند؛ اما شاید آنان که نتوانستد خود را به این خیل جمعیت برسانند هم برگه ماموریت از آقا گرفتند. ماموریت مادری، سربازی، خادمی، سرداری، رهبری و...خواستم بگویم رفیق اگر تو هم مثل من پرنده‌ی خیالت را پر دادی سمت مشایه و پاهایت مجبورند روی زمین سفت دیگری غیر از آنجا قدم بردارند؛ دلگیر و غصه دار نباش. شاید گام‌های تو هم در طریق الحسین پیش می‌روند.
پ.ن، لِچ درگویش یزدی به معنای خیس
#دل‌نوشت#راهپیمایی_اربعین#راه_حسین(ع)#شاید_جامانده_نباشم_اما_دل‌‌تنگ_هستم
زهرا نجفی یزدیجمعه | ۱۷ مرداد ۱۴۰۴ | #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd
برای دیدن دیگر روایت‌ها به کانال #روایت‌دارالعباده بپیوندید.

۱۱:۱۷

thumbnail
undefined حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هربار به تابلوی #عصر_عاشورا فرشچیان نگاه کرده‌ام، گریه کرده‌ام...
undefinedرهبر انقلاب اسلامی: من هر وقت تابلوی آقای فرشچیان را که خود ایشان چند سال قبل به من داده نگاه کرده‌ام، گریه کرده‌ام؛ با این‌که من سینه‌ام پُر است از روضه‌های صبح عاشورا و عصر عاشورا. چه کسی بیشتر از ماها می‌داند که در این‌باره چه نوشته‌اند و چه خوانده‌اند و چه گفته‌اند؟
undefinedمی‌گویند آدمهایی که اهل این چیزها هستند، خودشان گریه نمی‌کنند؛ ولی ما درعین‌حال که این همه روضه بلدیم، آقای فرشچیان دارد روضه‌یی می‌خواند که ماها را می‌گریاند. این چه هنر پُرفایده و پُرمغز و پُرمعنایی است که یک‌نفر هنرمند می‌تواند این حالت را به وجود بیاورد؟ ۱۳۷۲/۰۶/۱۰
undefinedاستاد فرشچیان، هنرمند مطرح نگارگری کشور، صبح امروز، ۱۸ مردادماه ۱۴۰۴ دارفانی را وداع گفت.
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd

۱۲:۱۵

thumbnail
undefined رهبر انقلاب در دیدار با رئیس جمهور و هیأت وزیران: مسئولان راوی قدرت و قوت و امکانات کشور باشند و نه راوی ضعف‌ها. صاحبان قلم و بیان نقاط قوت را بیان کنند. ۱۴۰۴/۶/۱۶

undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd

۲۱:۰۳

thumbnail
undefinedهفده شهریور، از ایام الله است...
undefined یادتان نرود که ما یک ۱۷ شهریور داشتیم. ۱۷ شهریور از «ایّام الله» است. و باید یادمان نرود این را. آن قدر شهید دادیم و آن قدر خون دادیم ما آن روز و در مقابل اجانب و در مقابل وابستگان به اجانب. قیام کردند ملت ما و خونشان ریخته شد، لکن پیروز شدیم...
( امام خمینی(ره) | ۱۷ شهریور ۵۸ )
undefinedبه مناسبت جنایت رژیم پهلوی در به خاک و خون کشیدن مردم در روز ۱۷ شهریور ۱۳۵۷

undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd

۲۱:۱۳

thumbnail
undefined تلاش یک یزدی برای ورود به غزه
undefined پیام ویدیویی یک یزدی با کاروان کشتی‌های راهی فلسطین برای شکست حصر غزه
#کاروان‌ـ‌آزادی‌#صمود
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد
@revayateyazd

۸:۵۱

thumbnail
undefinedتصویرسازی کودکان شهید جنگ ۱۲ روزه با ترانه ایران ای سرای امید
جای خالی ۴۷ کودک شهید جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، که خیلی هایشان دانش آموز بودند غم‌انگیزترین تصویر سال تحصیلی جدید است.

undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd

۷:۱۸

thumbnail
نمونهٔ پایدارِ ایمان
مردی از سرزمینِ مجاهدت‌های خاموش!محکم و با صلابتهرچند سنی از او گذشته اما شور و شوق جوانی درونش هنوز زنده است. به او نگاه می‌کنی و می‌بینی که تجربه، ادبِ سخن و شجاعتِ بی‌ریا را در هم می‌آمیزد.
از دوستان مظلومی می‌گوید که به دست ضدانقلاب، شهید شدند؛ از نوجوانان و جوانان بسیجی یزدی تا دیگر شهدای غریب کربلای کردستان.این شیرمرد از بلاهایی که یزیدیان بر سر علی‌اکبرهای این مرز و بوم آورده‌اند، می‌گوید. از روزهایی که هر سر و دستی و پیکر اربا اربای شهدا را در یک کیسه گذاشته بودند...! از دلتنگی‌ رفقای مظلوم و شهیدش می‌گوید و پیشمرگی را افتخار زندگی‌اش می‌داند.
خوش به حال این پیرِ مریدِ معمار انقلاب. او نمونهٔ پایدارِ ایمان، سالهای دشوار اما همواره پرتلاطمِ اراده است.براستی که فرزندان دیروز امام خمینی(ره) سربازان امروز امام خامنه‌ای هستند.
#یادواره_شهدای_غرب_خون#چهل‌ودومین_سالگرد#_۲۸شهید_جوان_یزدی

مهدیه یزدانیچهارشنبه ۲۳| مهرماه ۱۴۰۴ | #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd

۷:۱۸

thumbnail
روایت کار حیرت‌آور مُقَنی‌های‌ یزدی در دفاع مقدس
undefined کتاب «خانه عموحسین» به قلم مصطفی زمانی‌فر روایت ایثار و شجاعت رزمندگان یزدی در خط پدافندی کوشک یا منطقه پاسگاه زید است؛ روایت مُقَنی‌های یزدی و کار حیرت‌آوری که در جنگ هشت ساله انجام دادند.
undefined ماجرا از این قرار است که صبح روز ۲۵ مهر سال ۱۳۶۳ نیروهای بعثی صدام بعد از ریختن یک آتش اولیه بسیار سنگین روی مواضع رزمندگان تیپ ۱۸ الغدیر یزد در خطِ معروف به زید مقداری پیشروی می‌کنند. امّا سرعت عمل و دلاوری شیرمردان تیپ الغدیر، جلو ‌پیشروی نیروهای دشمن را می‌گیرد. این واقعه از آن به بعد، به پاتک زید یا پاتک کوشک معروف می‌شود.
undefined زمانی‌فر درباره نام کتاب می‌گوید: در اردکان یزد پیرمردی مُقَنی‌ به نام «حسین میرجهانی» زندگی می‌کرد که در جبهه به عمو‌حسین معروف بود. عموحسین در این منطقه نقش اصلی را در کندن تونل داشت، که مزیت‌های آن و این‌که چرا آنجا کنده شده‌است خواننده در کتاب می‌تواند بخواند. عمو حسین در خانه خودش کار می‌کند و خانه او همان تونل است!
undefined این کتاب به همت حوزه هنری استان یزد و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

جمعه ۲۵ | مهرماه ۱۴۰۴ | #یزد
undefined#روایت‌دارالعباده | روایت مردم یزد@revayateyazd

۸:۵۶