بله | کانال با مداد عاشقی🙂🫀:)
عکس پروفایل با مداد عاشقی🙂🫀:)ب

با مداد عاشقی🙂🫀:)

۸۲عضو
20:20

۱۶:۵۰

پارت بزارم؟؟

۲۰:۵۲

اول از همه یه ناشناس بریم:/#

۱۲:۰۲

https://harfeto.timefriend.net/17009140636708
آیدی ناشناسم هرچی خواستید بگید:))

۱۲:۰۷

#پارت_پنجم
قبل از اینکه در بسته شده دوییدم و خودمو بین در گذاشتم تا بسته نشه یه پسر خوشتیپ و هیکلی هم اونجا بود معلوم بود از این خود شیفته هاسیه تنه بهش زدم بغلش واستادمم که برگشت نگام کردبهش گفتم نگاه داره؟؟حامی: دیدم خر صفا دارهآنیتا: آقای محترم مزاحم نشو به حراست اینجا اطلاع میدمحامی: هعه تونستیآنیتا: ببینیمدیگه حرفی نزدیم که رسیدم طبقه 7 در که باز شد هردو باهم رفتیم از در خارج شیم که گیر کردیمآنیتا: اهعههه درست هم بلد نیست راه بره مرتیکه خر(زیر زبونش جوری که نشنوعه)حامی: چیزی گفتی؟؟آنیتا: نهدوباره خواستیم خارج شیم که گیر کردیم این دفعه اون عصبی شدحامی: خانوم محترم بلد نیستید راه برید شعور ندارید اول باید بزرگ تر خارج شه؟؟آنیتا: دگ خیلی داری پرو‌ میشی خانوم ها مقدم تر برو انور سریع پریدم بیرون که در آسانسور بسته شد و من شاتالاق با کله خوردم زمین اون مرتیکه خرفت هم توی آسانسور موند به 2 ثانیه نکشید دیدم از پله ها اومد پایین بالا سر من می‌خندهبلند شدم وارد شرکت شدم اونم پشت سرم وارد شد برام جالب بود ببینم چکا داره اینجارفتم داخل نشستم روی یکی از صندلی ها که منشیش بلند شد و با دلبری گف منشی(اسمش مانیساس) : خوش اومدید آقا حامیundefinedاون یکی منشیش بلند شد و ساده گف:منشی(اسمش سباس): سلام خوش اومدیدحامی: خانوم فتوحی(فامیلی مانیساس) صد بار گفتم منو با اسم کوچیک صدا نکنید یه بار دگ اسسمو اینجوری بشنوم اخراج پسر خالتون نیستم کهمانیسا: ببخشید آقای فراهانی


آنیتا توی افکار خودش🥲undefined: آهان پس اسمش حامیع فاککک من با این بحثم شددد اگه قبولم نکنه چیییی چیکار کنمممم من میخام خودم کار کنم هوففف خدایااا://
بلند شدم رفتم سمت میز منشی که همون که فامیلیش فتوحی بود چشم غوره عی رفت که فهمیدم چقدر عفاده عیه چشم ازش گرفتم رو به اون دختر خوشگله که خیلی قیافش با نمک بود گفتمببخشید میشه با مدیر هماهنگ کنید واسه کار اومدم دختره بهم نگاه کرد و با لبخند گفت چشم هماهنگ‌ میکنم عزیزممم undefined
ادامه دارد....

۱۲:۵۲

با مداد عاشقی🙂🫀:)
https://harfeto.timefriend.net/17009140636708 آیدی ناشناسم هرچی خواستید بگید:))
thumbnail
1: اصلم میخای:/ سماعم ¹⁶تهران2:کیستییی؟؟ بی پی://3: آرزو دارم

۱۲:۵۶

thumbnail
دوست پسر پرستو:/

۱۴:۲۸

#پارت_شش
آنیتا: یه مرسی گفتم رفتم سر جام‌ نشستم زیر لب صلوات میفرستادم که قبولم کنه ولی جا قهدی نبود واسه کار اگه قبول میکرد بخاطرع نزدیک بودنش و اینکه آشنای مهدیس بود صلوات میفرستادم توی افکار خودم بودم که اون دختر با مزه که اسمشو نمی‌دونستم گف عزیزم میتونی بری داخل بلند شدم و مرسی گفتم رفتم
دو تا تقه به در زدم وارد شدمحامی: خانوم مگه خودم بیا داخل؟؟آنیتا: خودت صدام کردیundefinedحامی: گفتم پشت در وایسی تا بگم بیای داخل نه اینکه عین چی سرتو بندازی پایین بیای تو انیتا: واحامی : والاخب رشته تحصیلی تون چیه؟؟ انیتا: هنوز در حال ادامه دادنم ولی معماری میخونمحامی: اوهم خوبه سابقه کار داری؟؟آنیتا: نه بار اولمهحامی: چه ساعتی میتونی بیای؟؟که دانشگات عقب نمونه؟؟آنیتا: باید ببینم استاد هام چی میگن حامی: اوکی آنیتا: راستی ببخشید بابت رفتار امروزم توی آسانسورحامی: هه تو بودی اوکیع آنیتا توی افکار خودششش: پسره کو.نی اصن براش مهم نی کی هستم چییی بیشور عوضیییحامی: خب میتونید فرم هارو از خانوم لطفی بگیریدآنیتا: لطفی کیه؟؟حامی: برید بیرون خودتون متوجه میشیدآنیتا : باشه ممنون داشتم از در خارج میشدم که گفحامی: کجا؟؟آنیتا: مگ نگفتید برم فرم بیگیرم؟؟حامی گفتم بگیر نگفتم خارج شو://آنیتا : بله بفرمایید چیکارم دارید؟؟حامی : هیچی میتونی بریآنیتا در افکار خودششش: وییی من این پسر رو میکشممممم ایکبیرییییسریع در در خارج شدم و سمت منشی رفتم
ادامه دارد...

۱۵:۰۴

دوستان

۱۸:۵۷

امروز پارت نداریم متاسفانه

۱۸:۵۷

فردا 6 تا پارت می‌زارمundefined

۱۸:۵۷

#پارت_هفتم
رفتم سمت اون دختر خوشگله بهم گفت قبولت کرد بهش گفتم آرهآنیتا: فقط خانوم لطفی کیه؟؟دختر خوشملع: منم آنیتا: وی عزیزم تویی عشقم آقا حامی گفت فرم هارو بهم بدید لطفی: اوکی عشقم اسم سباس اسم تو چیه؟؟ آنیتا: منم انیتام خوشبختم به اون یکی منشی هم سلام دادم آشنا شدیمفرم هارو پر کردم از پس فردا کارم شروع میشد رفتم پایین که سوار ماشین‌ بشم دیدم پنچر کرده ماشین من که نمیتونستم عوض کنم واستادم میخواستم زنگ بزنم به داداشم که گوشیم خاموش شد وییی خدا من شانس ندارم داشتم میرفتم بالا که با تلفن سبا زنگ بزنم که با سر خوردم به یه چیز سفت سرمو بالا آوردم حامی بود چه بو خوبی میداد عوضی باید یه عطر خوب می‌گرفتم حامی: خانوم جلو چشتو نگا کنآنیتا: ببخشید ماشینم پنجر کرده گوشیمم خاموش شد بلد نیستم جک بزنم میخام زنگ بزنم داداشم فکرم درگیر بود ببخشید(پسره بیشور اون جلو چچشو نگا نکرده به من گیر میده)حامی: بیاید برم ببینمآنیتا: ممنون مزاحمتون نمیشم( من مزاحم شم اون مزاحمع عیشش)حامی: من نگفتم من درست میکنم آنیتا: منم نگفتم درست کنید چرا به خودتون گرفتید؟؟حامی : مگه کسی دیگه ای هم جز ما اینجا هس؟؟آنیتا: آقا حامی بفرمایید برید من حوصله بحث ندارمحامی: منو داری از شرکت خودم بیرون میکنی؟آنیتا: اع شرکت شماست؟؟حامی: نه برا شماست(حامی در افکارش: دختره خیره سر جواب منم میده )آنیتا: اع پس مال منه بفرمایید بیرونحامی :ببخشید ازتون اجازه نگرفتم توی ملک شما واستادم


#پارت_هشتم آنیتا: خواهش میکنم بعد این حرف سریع اومد بیرون سمت تاکسی رفتم پیدا نمیشد دوباره رفتم سمت ماشینم لاستیک از صندوق در آوردم گذاشتمش زمین جک هم آوردم ولی بلد نبودم توی همین حین یه پسره اومد گفت ببخشید خانوم
آنیتا: بلع؟؟پسره: کمک میخایید؟؟انیتا: عام نمیدونمپسره: برید کنار بلد نیستید من بلدمآنیتا: باشرفتم کناره و پسره بهم کمک کرد کار که تموم شد حامی دیدم اون ور خیابون با یه دختره واستاده بود بهم دیگه یه چیزایی میدادنو دختره نیشش تا بنا گوشش باز بود جالب بود ببینم چیهحامی هم هیچ واکنشی نداشت برام مهم نبود پس برگشتم از پسره تشکر کردم گف اگه خواستید شمارمو داشته باشید لاستیکتون رو براتون درست میکنیم شمارمو بهش دادم خاستم بهش پول بدم که رد کرد گف من فقط اومدم کمک کنم پول نخواستم کهبازم تشکر کردم اون رفت سمت یه پروش برگام ریخته بود عام عام اشباع شد تعجب کردم با این تعجبم ماشین روشن کردم راه افتادم اون ور خیابون و نگا کردم ببینم حامی هست که نبودن
و راه افتادم سمت خونه 30دقیقه تا خونه طول کشید وقتی رسیدم رفتم خونه جیغ زدم سلاممممممم نازنی از آشپز خونه اومد بیرون سمت اومد گفت سلام عزیزم خوبی انیتا: اره عشقم تو خوبی؟؟نازی: فدات شم

۹:۲۳

#پارت_نهم
آنیتا: به نازی گفتم میرم بالا سری دوییدم بالا سمت اتاقم رفتم بازش کردم اتاق ترکیده بود انگار دزد اومده بودبا خودم حرف میزنم میگفتم باخدا کی میخواد اینو جمع کنه ویییی
رفتم سمت لباسایی که گوله افتاده بود گوشه اتاق همرو گذاشتم توی سبد گذاشتمشون یه گوشه با سبد رو تختیم رو از زمین ور داشتمو هرچی وسایل روی تختم بودو ریختم پایین تخت بد رو تختیم هم گذاشتم توی سبد رو تختی جدید انداختم کتابارو از روی میزم جمع کردم گذاشتمش توی کمد رفتم سمت میز آرایشی و وسایل رو گذاشتم زمین میزو رو تمیز دستمال کشیدم دوباره وسایل رو چیدمرفتم سمت کمد لباسام امروز باید میرفتم بیرو یه لباس خوشگل ست مشکی برداشتم که یه بارم نپوشیده بودمش عاشقششش بودمیه پیشبندی کرمیبا یه کت کرمی و یه بافت جذب کرمی قهوه عی و یه بوت مشکی خیلی ست خوشگلی بود خداییلباسارو گذاشتم روی تخت و رفتم یه دوش بگیرم با اینکه پاییز بود ولی بد از ظهر ها واقعا گرم بود ادامه دارد...

۹:۳۳

#پارت_دهم
بد از حموم که اومدم بیرون خونه سرددد سرد بود یه دوش20 دقیقه عی گرفتم رفتم سمت شوفاژ و ردرجه رو بردم بالا تر لباسامو پوشیدم یه بافت صورتی با یه لگد مشکی پوشیدم رفتم پایین مامان رو صدا کردم گف جونم گفتم بابام کوشش؟؟
گفت رفته سرکار مثلاً امروز شنبه اسگفتم راس میگیا فردا من کلاس دارم راستیتوی همین صحبتمون نازی از آشپز خونه اومد بیرون بهش گفتم بیا دختر بیا بشین خسته شدینازی: آخه وضیفمه نمیشه بشینمآنیتا: عهع دختر بیا بشین دگگنازی: چشمآنیتا: بیا بیا
اومد نشست ازم پرسیدنازی: عام ببخشید میپرسم اتاقتون که تمیز نکردید؟؟آنیتا: عام فدا سرت تمیز کردم چطو؟؟نازی: آخه شما نباید کار کنید پس چرا منو استخدام کردید؟؟آنیتا: چون من تنها نباشم دلم یه خواهر میخواد منم ماهر ندارم کی بهتر از تو بشه مثل یه خواهر واسه من نازی: ببخشید تمیز نکردم من آنیتا: عه نازی این چه حرفیه من خودم تمیز کردم تو چرا عذر خواهی میکنی؟؟نازی: ببخشیدآنیتا: مامان بلند شدو گف دخترای خوشگلممم امروز ناهار شما بپزید ببینم چه میکنیدانیتا: چشممفقط من امروز باید برم بیرون نازی: من درست میکنمآنیتا: نه خیرررباهم دیرم نمیشه بلندشو بریم درست کنیم

ادامه دارد....

۹:۴۰

با مداد عاشقی🙂🫀:)
undefined دوست پسر پرستو:/
خدایی بهرداد خیلی خوشگله:/

۹:۴۱

پارت دوباره بزارم؟؟

۹:۴۲

ببخشید این چند روز فعالیت نداشتم

۹:۴۲

سرم خیلی شلوغه

۹:۴۲

تایم

۲۰:۳۰

پارت؟؟

۲۰:۵۱