عکس پروفایل رمانــ📚ــکدهر

رمانــ📚ــکده

۱,۵۸۴عضو
لایک کنید چهار و نیمم پارت بزارم
#ریحانه

۱۲:۴۹

#پارت237
#این‌امیر‌بگیره🐬🫧

اینو که گفتم از حرکت ایستاد و وقتی دیدم که صدای پاش نمیاد منم سرجام ایستادم

، نگاهی به پشت سرم انداختم که دیدم مثل مجسمه خشک شده سرجاش

راه رفته رو چند قدمی برگشتم و گفتم:

چیشد؟ پنچر کردی؟

یه قدمی نزدیکم اومدو گفت:

+ پس که کیس خوبیه آره؟؟

به تقلیدش قدمی به عقب برداشتم و گفتم:

آره خوب که چی؟

دوباره چند قدمی به سمتم اومد که منم عقب عقب میرفتم ، امیر قدماشو تند تر کردو یهو شروع به دوییدن کرد

مثل گربه دنبالم میومدو منم مثل اسکلا داشتم از دستش فرار میکردم ، چند دقیقه که دوییدم نفسم بند اومد دست از دوییدن برداشتم

چهار زانو روی ماسه ها افتادم

داشتم نفس نفس میزدم که با حس دستای مردونه ای دور بازوم با وحشت جیغی کشیدمو یهو بین زمینو هوا معلق موندم

پاهامو تکون تکون میدادم و فریاد میزدم:

گودزیلا منو بزار زمینننن

امیر چند دور منو دور خودش چرخوند که نزدیک بود محتویات معدم از حلقم بپاچه بیرون

هرچی کباب خورده بودم داشت از حلقومم میزد بیرون که یهو امیر از چرخش دست برداشت و گفت:

+ بگو کیس مناسب کیه حالا؟

با حالت پشیمونی لب زدم:

تویی به جون مامانم تویی ، فقط منو بزار زمین حالم داره بدمیشهههه گوریله خالدارررر

۸:۴۳

رمانــ📚ــکده
#پایان_خونی #پارت۲ رسیدم خونه درو الیزا باز کرد مثل بازجو ها جلومو گرفته بود و ازم سوال می‌کرد +کجا بودی _بیرون دیگه +میدونم بیرون بودی کجا بودی مانلیundefined منم نشستم براش همچی رو تعریف کردم اونم بهم دلداری میداد نمیدونم چیشد کلا یادم رفت قرار کاری داشتم و از خستگی خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم الیزا کنارم خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم ولی چون کار داشتم باید میرفتم بیرون برای قرار کاری پتو رو روش کشیدم و آروم رفتم با اون ماشینی که بابا برام خریده بود مطمعن بودم زود میرسم یه لاماری سفید و دلبر رسیدم اونجایی که مامان گفته بود خانم رسولی به زیبایی ازم استقبال کرد و خودشون رو معرفی کردن ولی شرکتش خدایی خیلی خوشگل بود فکم باز مونده بود و دیدم خانم رسولی داره بهم توضیح میده باید چیکار کنم و اینا دیگه سیع کردم آرامش خودم رو حفظ کنم تو دلم میگفتم چرا اینجا اینجا اینقدر پسر داره 🫠 خانم رسولی گفتن که از اینجا #الیزا
#پایان‌خونی
#پارت۳
که از این به بعد تو اینجا دست راست منی منم که زوغ کرده بودم همه کارایی که باید میکردم رو انجام دادم و به خونه برگشتم خوشبختانه هنوز الیزا بیدار نشده بود خیلی آروم وارد خونه شدم تا متوجه نشه که یهو مثل دریا زده ها از خواب پرید سیع کردم جلب توجه نکنم که نفهمه بیرون بودم الیزا از من کوچیک تر بود خب همیشه حواسش بهم بود منم مثل کوه پشتش بودم و خب اینکه یه خواهری مثل الیزا دارم بهم روحیه میداد الیزا که قرارداد رو توی دستم دید
+ گفت این چیه
_من توی یک شرکت خوب انتخاب شدم
الیزا از خودم بیشتر زوغ کرد
+مبارکه باید امروز ببریم بیرون و بهم شیرینی بدیاundefined
منم که از خدام بود برم بیرون فورا قبول کردم ولی الان میبینم چه خواهر خوشگلی دارما به خودم رفته مثل آهو حاضر شد من که دوست داشتم پروانه بیاد زنگ زدم که اونم بیاد پروانه حدود ۱ ساعت بعد رسید دم خونه و یه پسر خوشتیپم کنارش بود پروانه گفت معرفی میکنم آقا میلاد آقا میلاد مانلی و الیزا پروانه چقدر تو کلکی چون میدونست قراره سین جینش کنم خودش زود تر عتراف کرد
#الیزا

۹:۵۴

شلام

۲۲:۳۵

․‧ꕇ جغد های من کیا بیدار اعلام حضور کنید احساس تنهایی نکنم undefinedundefined໒࣪ ْٜ
#الیزا

۲۲:۳۶

مرسی از اینکه مرا همراهی کردید یعنی همه خوابن🥲

۲۲:۳۸

رمانــ📚ــکده
مرسی از اینکه مرا همراهی کردید یعنی همه خوابن🥲
عه یه نفر هست🥺

۲۲:۴۱

رمانــ📚ــکده
عه یه نفر هست🥺
میدونستی امار میانگینی‌ که نشون میده دخترایی که تا صبح بیدار می‌موند بالای ۲ میلیون نفره؟undefined !!

۲۲:۴۲

خب یه پارت بزارم

۲۲:۴۲

رمانــ📚ــکده
#پایان‌خونی #پارت۳ که از این به بعد تو اینجا دست راست منی منم که زوغ کرده بودم همه کارایی که باید میکردم رو انجام دادم و به خونه برگشتم خوشبختانه هنوز الیزا بیدار نشده بود خیلی آروم وارد خونه شدم تا متوجه نشه که یهو مثل دریا زده ها از خواب پرید سیع کردم جلب توجه نکنم که نفهمه بیرون بودم الیزا از من کوچیک تر بود خب همیشه حواسش بهم بود منم مثل کوه پشتش بودم و خب اینکه یه خواهری مثل الیزا دارم بهم روحیه میداد الیزا که قرارداد رو توی دستم دید + گفت این چیه _من توی یک شرکت خوب انتخاب شدم الیزا از خودم بیشتر زوغ کرد +مبارکه باید امروز ببریم بیرون و بهم شیرینی بدیاundefined منم که از خدام بود برم بیرون فورا قبول کردم ولی الان میبینم چه خواهر خوشگلی دارما به خودم رفته مثل آهو حاضر شد من که دوست داشتم پروانه بیاد زنگ زدم که اونم بیاد پروانه حدود ۱ ساعت بعد رسید دم خونه و یه پسر خوشتیپم کنارش بود پروانه گفت معرفی میکنم آقا میلاد آقا میلاد مانلی و الیزا پروانه چقدر تو کلکی چون میدونست قراره سین جینش کنم خودش زود تر عتراف کرد #الیزا
#پایان‌خونی
#پارت۴
وقتی سوار ماشین شدیم همچی رو گفت خدا شانس بده آخه آدم چقدر خر شانس!
ولی آخه اصلا کی تو رو میگیره آخه پروانه
+از تو که بهترم خب حالا که میبینی یکی پیدا شده بعدم مانلی من و اون فقط رلیم هیمنundefined
_میخوای برو خواستگاریش اصن ۲ روزه چجوری رل زدین؟!undefined
+عزیزم به من چه تو داری توشی میندازی
بعد یه عالمه حرف و بحث سوکت زیادی در ماشین بر قرار شد الیزا آروم اومد بغلم کرد اوخدا چه اجی مهلبونی دالم من
_الیزا دانشگاه چطوره؟
+ام راستش خوبه ها ولی
_ولی چی ؟ چیزی شده؟
+نه ببین یه برنامه ریختم مامانم قبول کرد فقط تو باید قبول کنی
_جونم برنامت چیه؟
+از این به بعد آخر هفته ها منم باهات میام سر کار _چیکار میخوای بکنی؟ مگه بچه بازیه نفسم؟
+مانلیundefined من بچم؟
_خب اره تو برای من همیشه بچه ای ولی خب راستش خودمم خیلی دوست دارم بیایundefined
+خب پس قبوله منم میامundefined
بعد ۱۰ دیقه رسیدیم قرار بود کلی کیف کنیم خب الان ما توی ایران مال هستیمundefined
خب ولی از ایران مال خاطره خوبی ندارم اینجا خیلی بزرگه سری پیش من گم شدم و کلی دردسر درست کردم ولی خب ایندفعه حواسم هست ‌که گم نشم undefined
اوخدااااا چه بانمک میلاد دست پروانه رو گرفته 🫶undefined
چه زود ارتباط خوب برقرار کردن دلم برای میلاد میسوزه چون قراره تخلیه بشه خب با آسانسور از پارکینگ
#الیزا

۸:۳۴

#پارت238
#این‌امیر‌بگیره🐬🫧

منو پایین گزاشت که تلو تلو خوران بالاخره سرجام ایستادم ،

دستمو روی دهنم گزاشتم و باحالت استفراغ اوقی زدم که امیر دستشو روی کمرم گزاشت و گفت:

+ دریا خوبی؟

دستشو پس زدم و با تشر گفتم:

گمشو انور اسب آبی ، حالمو بد کردی ، به والله تو مسلمون نیستی امیر

+ تقصیر خودته دیگ سر به سرم میزاری منم یهو خل میشم گل باقالی خانوم

باقالی خودتی پشمک خان

و دستمو روی شکمم گزاشتم که مثل ماشین لباسشویی در حال چرخ زدن بود ، امیر رو به روم ایستادو گفت:

+ نمیری حالا بمونی رو دستمون

مشتی به سینش کوبیدم و گفتم:

هیس شو ملعون ، وای خدا شکمم درد گرفت از بس بالا پایین شدم

+ اگه حالت خوب نیست میخوای بریم دکتر؟

خواستم جوابشو بدم که یه دفعه اوقی زدمو هرچی که خورده بودمو روی امیر بالا آوردم

واییی خدایااا عجب گندی زدم ، مطمعن بودم ایندفه دیگه منو میکشه و با دلو جیگرم کباب درست میکنه

نگاهمو به چشماش دوختم که با دهن باز داشت نگام میکرد ، وای خدایا سکته نکرده باشه؟ حتی پلکم نمیزد بدبخت

با دستمالی که تو جیب شلوارم بود استفراغ دور دهنمو تمیز کردم ، وضعیت انقد اسف ناک بود که اصن نمیتونستم نگاه کنم

خواستم رومو برگردونم سمت دریا تا حالم دوباره بد نشه که امیر گفت:

+ دریا دقیقا بگو چه غلطی کردی الان؟

با دست کوبیدم تو پیشونیم و گفتم:

متاسفانه ترمالی شد ، ببخشید ، انقد چرخوندیم که روت بالا آوردم

از قیافش میتونستم بفهمم که چقد حالش خرابه ، نفسای عمیق میکشید و مشخص بود به شدت عصبانیه....

۱۰:۱۹

میخوام براتون pdf رمان بزارم بیاید پی درخواست بدید
@muffin666
#ریحانه

۱۴:۵۳

بچه ها این امیر بگیره رمان اصلیه نمیتونم پی دی افش رو بزارم باقی در خواست ها در اسرع وقت گذاشته میشه
#ریحانه

۱۵:۴۸

رمان جدید آوردم براتون
#ریحانه

۶:۵۰

_ پَشّمَڪِ حّــاج عَبدٌاَللّه
#پــارت_۱

چادر گلگلی سفیدی که حاجی برای تولدم گرفته بود رو جلوتر کشیدم
تسبیحو بین انگشتای ظریف و لاک خوردم چرخوندم
بعد با لبخند فوق خبیثانه ای بی توجه به چهره خجالت زده دختری که داخل مسجد به لطف و وساطت حاج عبدالله ،پدر بزرگوار بنده عقد کرده بود بلند طوری که صدام به اون طرف پرده مسجد، قسمت مردونه برسه کِل کشیدم و همونطور که بشکن میزدم با ریتم خوندم:
_عروس باید ببوسه شادومادو
این عاسق رسیده به مرادو
همه بگین عروس ببوسه یالا
مبارکه عروسیشون ایشالله
حاج خانوما حاج اقاها همه تکرار کنید یه روز واسه عقد دختر و پسرای گلتون باید بخونینا حالا همه باهم
مبارکهه عروسیشون ایشالله

صدای هین خانم ها و استغفرالله گفتن ریش سفیدای اون طرف پرده بلند شد

عروس که دختر کم رو و خجالتی بود با گونه های رنگ گرفته سرشو تو یقش فرو کرده بود

ای بابا دخترم اینکارا چیه اگه من بودم همین الان جلو ملت چنان لپشو قرمز کنم

ولی من امروز کمر بسته بودم به بردن شرف حاج عبدالله که یه محله سر غیرت و با خدا بودنش قسم میخورن!

بلند تر از قبل بی توجه به نیشگون گرفتنای ماهرخ ادامه دادم
_حالا داماد میگه
دوماد شاخ شمشاد
نگاه به گل عروس کن
چشمامونو میبندیم


ماهرخ با حرص زیر گوشم غرید
_آیه بسه ،تو مسجدیم ورپریده حاجی خونتو میریزه

پچ پچ ها بین خانم ها بالا گرفت
_باور کن مرضیه اصلا به حاجی نمیخوره
همچین دختر سبک و جلفی داشته باشه!

_خاک تو سرم مگه این دختر حاج عبدالله‌ست؟
_اره دیگه دختر

بی توجه به حرف و نگاهای اطرافیانم به معنای تعظیم کمر خم کردم

_ایشالله واسه عروسی خودم جبران کنید خانما

صدای زیر لبی سمیرا خانم پیرزنی که از قضا همسایه بغلیمون بود باعث شد بلند بزنم زیر خنده

_ایشالله یه مغز خر گاز گرفته ای بیاد بگیرتت حاج عبدالله از شرت راحت شه

که انقدر آتیش می سوزونی دختره آتیش پاره!

۶:۵۱

#پارت238
#این‌امیر‌بگیره🐬🫧

منو پایین گزاشت که تلو تلو خوران بالاخره سرجام ایستادم ،

دستمو روی دهنم گزاشتم و باحالت استفراغ اوقی زدم که امیر دستشو روی کمرم گزاشت و گفت:

+ دریا خوبی؟

دستشو پس زدم و با تشر گفتم:

گمشو انور اسب آبی ، حالمو بد کردی ، به والله تو مسلمون نیستی امیر

+ تقصیر خودته دیگ سر به سرم میزاری منم یهو خل میشم گل باقالی خانوم

باقالی خودتی پشمک خان

و دستمو روی شکمم گزاشتم که مثل ماشین لباسشویی در حال چرخ زدن بود ، امیر رو به روم ایستادو گفت:

+ نمیری حالا بمونی رو دستمون

مشتی به سینش کوبیدم و گفتم:

_ هیس شو ملعون ، وای خدا شکمم درد گرفت از بس بالا پایین شدم

+ اگه حالت خوب نیست میخوای بریم دکتر؟

خواستم جوابشو بدم که یه دفعه اوقی زدمو هرچی که خورده بودمو روی امیر بالا آوردم
واییی خدایااا عجب گندی زدم ، مطمعن بودم ایندفه دیگه منو میکشه و با دلو جیگرم کباب درست میکنه
نگاهمو به چشماش دوختم که با دهن باز داشت نگام میکرد ، وای خدایا سکته نکرده باشه؟ حتی پلکم نمیزد بدبخت
با دستمالی که تو جیب شلوارم بود استفراغ دور دهنمو تمیز کردم ، وضعیت انقد اسف ناک بود که اصن نمیتونستم نگاه کنم
خواستم رومو برگردونم سمت دریا تا حالم دوباره بد نشه که امیر گفت:
+ دریا دقیقا بگو چه غلطی کردی الان؟
با دست کوبیدم تو پیشونیم و گفتم:
متاسفانه ترمالی شد ، ببخشید ، انقد چرخوندیم که روت بالا آوردم

از قیافش میتونستم بفهمم که چقد حالش خرابه ، نفسای عمیق میکشید و مشخص بود به شدت عصبانیه....
#پارت239
#این‌امیر‌بگیره🐬🫧

با دست کوبیدم تو پیشونیم و با حالت زاری گفتم:

متاسفانه بیرون روی داشتم روی لباست ، تمام هودیت نجس شده

با احتیاط دست کرد داخل شلوارشو یه چاقوی زامن دار به سمتم گرفت و گفت:
+ میتونی با این چاقو هودیمو از پشت پاره کنی؟
آره میتونم

چاقورو از دستش گرفتمو پشتش ایستادم ، با آرامش لباسشو از بالا پاره کردم که تو یه حرکت درش آوردمو روی ماسه ها انداخت

با حسرت زل زده بودم به هودیش که به فنا رفته و همشم تقصیر من بوده

ولی دمش گرم حتی دعوامم نکرد! من اگه بودم تا اینجا هودیش نمیکردم ول کن ماجرا نبودم

کمی ماسه روی هودی ریختم و گفتم:

حیف شد هودی خوب بود

+ هدیه مادرم بود ، بریم نمیخوام بهش فکرکنم
شرمنده بخدا دست خودم نبود یهو حالم بد شد

لبخندی بهم زد و گفت:

+ فدای سرت ، فقط اگه دیگ بالا نمیاری رومون بریم داخل ماشین

ای من به فدای اون شعورت عزیزکم ، آرمینو زیر پات قربونی کنم ایشالا

تک خنده ای کردمو باهم به سمت ماشین رفتیم ، امیر استارت زدو به سمت ویلا حرکت کردیم

بعد از یه رب به ویلا رسیدیمو با ذوق وسایلامو به دست گرفتم تا به پری نشون بدم

بدون اینکه منتظر امیر بمونم به سمت ویلا رفتم و وارد خونه شدم . صدامو تو گلوم انداختم و داد زدم:

پرییی جونمممم کجایی

منتظر جوابی از پری شدم ولی مثل اینکه هیچکس اینجا نبود ، وا یعنی اینا از بدظهر رفتن بیرون هنوز لش نیاوردن؟#پارت240#این‌امیر‌بگیره🐬🫧
دست کردم داخل کیفمو گوشیمو از توش در آوردم ، شماره پریو گرفتمو گوشیو روی آیفون گزاشتم
پری گوشیو برداشت که صدای همهمه باعث میشد صداش واضح نیاد
+ الو؟ دریا ؟
مرگ دریا ، کجایی ورپریده؟ ساعت ده شبه

+ دریا صدات نمیاد اینجا خیلی شلوغه ما اومدیم شهر بازی

عه عه دختره اسکل چرا به ما نگفتین؟ نامردا

+ چیییی؟ بلند تر صحبت کن
نخود چییی ، گمشو برو نبینمت یابو

و با حرص گوشیو قط کردم ، دستمو روی دهنم گزاشتم و غرغرکنان گفتم:

عه عه عه تورخدا ببینش ، بدون هماهنگی پاشده رفته شهربازی! انگار نه انگار که ما اینجا آدمیم! اصن همش تقصیر اون آرمینه این بچه رو اینجوری کرده

داشتم بلند بلند با خودم حرف میزدم که یهو در باز شدو امیر اومد داخل ، با دیدنم تو اون حالت گفت:
+ چرا لباساتو عوض نکردی هنوز؟؟
تو میدونستی آرمینو پری رفتن شهربازی؟؟

+ نه چطور؟

پس به توام نگفته بودن نه؟؟ عجب آدمایی هستنا

+ خوب حالا چرا انقد حرص میخوری؟ حتما دوسداشتن تنها باشن دیگ
به گور باباشون خندیدن که بخوان تنهایی برن عشقو حال ، اگه میخواستن دونفری همجا برن پس دیگ چرا مارو دنبال خودشون راه انداختن؟ این دختره رو امشب آدمش میکنم من

نزدیکم اومدو گفت:

+ حالا نمیخواد جومونگ بازی در بیاری ، اگه حوصلت سر رفته یه فیلم بزارم ببینیم؟

آره بزار ، چه فیلمی هست حالا؟

+ فیلم احظار۲
با آوردن اسم فیلم ترسیده آب دهنمو قورت دادم و.....#پارت241undefined🫧#این‌امیر‌بگیره
با آوردن اسم فیلم ترسیده اب دهنمو قورت دادم و با تته پته گفتم:
چ.چ.چی؟ احظاررر؟

دست انداخت و موهامو پشت گوشم گزاشت و خیلی ریلکس گفت:

آره چطور؟ میترسی مگ

با اینکه داشتم قالب تهی میکردم از ترس ولی لبخند زورکی زدم و گفتم:
_ نه بابا منو ترس؟ چه حرفا میزنیا
+ خب پس خوبه ، برو بالا*

۷:۰۱

لباستو عوض کن تا منم فیلمو اوکی کنم
باشه

با قدمای لرزون به سمت اتاقم میرفتمو تو دلم داشتم به خودم فحش میدادم. لعنت بردهانی که بی موقع باز شود

اخه من کجام به فیلم ترسناک میخوره فانوسا؟؟ هووف خدایا عجب گرفتاری شدیم

این امیرم خودشو گیر آورده رسما! این وقت شب موقعه فیلم ترسناکه؟ والا فضای این کلبه خودش به اندازه کافی دارک هست

چه برسه دیگ توش احظار و فیلم جنیم ببینی! بیخیال شونه ای بالا انداختم و به سمت اتاقم رفتم

لباسامو با یه ست خرسی بنفش عوض کردمو به سمت حال رفتم ، امیر روی مبل تکیه داده بود که رفتم کنارش نشستم و گفتم:

اوممم چیزه امیر

سوالی نگام کرد که چشمامو شبیه خر شرک کردم
میخوای فردا ببینیم فیلمو؟ یکم حالم میزون نیست

+ بابا فیلم ترسناک شب حال میده دیگ ، اگه میترسی میخوای نبینی تو؟ برو تو اتاقت استراحت کن

نه بابا بچه شدی؟ ترس نداره که

آره ارواح عمت دریا خانوم . ترس نداره نه! اون موقه که شلوارتو خیس کردی یادت میارم
امیر ظرف تخمه رو به سمتم تعارف کرد و همزمان فیلمو پلی کرد
بسم اللهی زیر لب گفتم و تکیه دادم به مبل ، همونطور که تخمه میخوردم امیر پاشدو تمام برقارو خاموش کرد
یه لحظه خوف کردمو هینی کشیدم
_ وای شبیه شب اول قبر شد امیر تورخدا حداقل یه لامپو روشن بزار
کنارم نشست و به صفحه TV خیره شد
+ هیس ساکت شروع شد.....*

۷:۰۱

لایکا کوش؟؟
#ریحانه

۸:۰۲

رمانــ📚ــکده
_ پَشّمَڪِ حّــاج عَبدٌاَللّه #پــارت_۱ چادر گلگلی سفیدی که حاجی برای تولدم گرفته بود رو جلوتر کشیدم تسبیحو بین انگشتای ظریف و لاک خوردم چرخوندم بعد با لبخند فوق خبیثانه ای بی توجه به چهره خجالت زده دختری که داخل مسجد به لطف و وساطت حاج عبدالله ،پدر بزرگوار بنده عقد کرده بود بلند طوری که صدام به اون طرف پرده مسجد، قسمت مردونه برسه کِل کشیدم و همونطور که بشکن میزدم با ریتم خوندم: _عروس باید ببوسه شادومادو این عاسق رسیده به مرادو همه بگین عروس ببوسه یالا مبارکه عروسیشون ایشالله حاج خانوما حاج اقاها همه تکرار کنید یه روز واسه عقد دختر و پسرای گلتون باید بخونینا حالا همه باهم مبارکهه عروسیشون ایشالله صدای هین خانم ها و استغفرالله گفتن ریش سفیدای اون طرف پرده بلند شد عروس که دختر کم رو و خجالتی بود با گونه های رنگ گرفته سرشو تو یقش فرو کرده بود ای بابا دخترم اینکارا چیه اگه من بودم همین الان جلو ملت چنان لپشو قرمز کنم ولی من امروز کمر بسته بودم به بردن شرف حاج عبدالله که یه محله سر غیرت و با خدا بودنش قسم میخورن! بلند تر از قبل بی توجه به نیشگون گرفتنای ماهرخ ادامه دادم _حالا داماد میگه دوماد شاخ شمشاد نگاه به گل عروس کن چشمامونو میبندیم ماهرخ با حرص زیر گوشم غرید _آیه بسه ،تو مسجدیم ورپریده حاجی خونتو میریزه پچ پچ ها بین خانم ها بالا گرفت _باور کن مرضیه اصلا به حاجی نمیخوره همچین دختر سبک و جلفی داشته باشه! _خاک تو سرم مگه این دختر حاج عبدالله‌ست؟ _اره دیگه دختر بی توجه به حرف و نگاهای اطرافیانم به معنای تعظیم کمر خم کردم _ایشالله واسه عروسی خودم جبران کنید خانما صدای زیر لبی سمیرا خانم پیرزنی که از قضا همسایه بغلیمون بود باعث شد بلند بزنم زیر خنده _ایشالله یه مغز خر گاز گرفته ای بیاد بگیرتت حاج عبدالله از شرت راحت شه که انقدر آتیش می سوزونی دختره آتیش پاره!
ادامش بدیم؟؟
#ریحانه

۱۰:۳۷

رمانــ📚ــکده
#پایان‌خونی #پارت۴ وقتی سوار ماشین شدیم همچی رو گفت خدا شانس بده آخه آدم چقدر خر شانس! ولی آخه اصلا کی تو رو میگیره آخه پروانه +از تو که بهترم خب حالا که میبینی یکی پیدا شده بعدم مانلی من و اون فقط رلیم هیمنundefined _میخوای برو خواستگاریش اصن ۲ روزه چجوری رل زدین؟!undefined +عزیزم به من چه تو داری توشی میندازی بعد یه عالمه حرف و بحث سوکت زیادی در ماشین بر قرار شد الیزا آروم اومد بغلم کرد اوخدا چه اجی مهلبونی دالم من _الیزا دانشگاه چطوره؟ +ام راستش خوبه ها ولی _ولی چی ؟ چیزی شده؟ +نه ببین یه برنامه ریختم مامانم قبول کرد فقط تو باید قبول کنی _جونم برنامت چیه؟ +از این به بعد آخر هفته ها منم باهات میام سر کار _چیکار میخوای بکنی؟ مگه بچه بازیه نفسم؟ +مانلیundefined من بچم؟ _خب اره تو برای من همیشه بچه ای ولی خب راستش خودمم خیلی دوست دارم بیایundefined +خب پس قبوله منم میامundefined بعد ۱۰ دیقه رسیدیم قرار بود کلی کیف کنیم خب الان ما توی ایران مال هستیمundefined خب ولی از ایران مال خاطره خوبی ندارم اینجا خیلی بزرگه سری پیش من گم شدم و کلی دردسر درست کردم ولی خب ایندفعه حواسم هست ‌که گم نشم undefined اوخدااااا چه بانمک میلاد دست پروانه رو گرفته 🫶undefined چه زود ارتباط خوب برقرار کردن دلم برای میلاد میسوزه چون قراره تخلیه بشه خب با آسانسور از پارکینگ #الیزا
میخواستم ازتون خدافظی کنم حلال کنید واقعا ببخشید من دلم گرفته دیگه دلم نمیخواد تو این دنیا بمونم و خب دارم میرم ببخشید
#الیزا

۱۲:۱۷