#بسمهاو...
#صبا☘
#پارت_۱
صدای هیجان زدهش تو ماشین اکو بود.
-وای صبا،تو کمتر از چند ساعت سی کا ویو خورده.
گاز بیشتری دادم.
-برای همین زنگ زدی؟دارم رانندگی می کنم.
-مرده شور خودِ بی شعور و مزخرفتو ببرم با اون رانندگی وحشیت...من که میدونم تا قطع کنم یکی از اون آهنگای اَمینمو باز میکنی مثل دیوونه ها میرونی.
نور آفتاب داشت کورم میکرد،عینکمو از تو داشبرد برداشتم و به چشمام زدم.
-اِمینم!
-صبا میام خفت میکنما،آدم باش آشغال!
خندم گرفت وگفتم:
-خب چی بگم؟خورده که خورده نخورده بود هم باز میخورد.
-عوضی چرا تو اینطوری آخه؟
قهقهم به هوا رفت.
-مهگل...تازگیا زیاد حرص میخوریا،با حمید دعوا کردی؟
-گمشو بی شعورِ نکبتی،پنجشنبه شب میای دیگه؟
-ببینم چی میشه.
-صبا جدی جدی داری عصبیم میکنیا، چندماهه تو جمع نیستی باز کپیدی تو اون خونه که چی؟میخوای جغد بشی بگو اطلاع داشته باشیم.
باز خندم گرفت،دختره دیوونه یه چرت و پرتایی میگفت که.
-خیله خب حالا،منم جدی جدی دارم رانندگی میکنم با گوشی نمیشه بذار برسم خونه فکر میکنم،کاری نداری؟
با مکث جواب داد:
-نه.
با گفتن بای دکمه قطعو زدم.
نگاهی به آینه انداختم و تا حدودی مطمئن شدم خیابون خلوته ،تو پلی لیست دنبال آلبوم جدید امینم گشتم و همین که پلی شد با سرخوشی گاز بیشتری دادم و شروع به همراهی با آهنگ کردم.
دلم یه آبمیوه خنک میخواست،مثلا آب هندونه.
نه نه،آب طالبی...شیرینیشم زیاد باشه،وای حتی فکر کردن بهش هم سینمو خنک میکرد.
کم مونده بود برسم.
باید نگه دارم از سوپری چندتا طالبی شیرین بخرم،کوچیکاش شیرین ترن آره.
تو همین فکرا بودم و همه چی اوکی بود که یهو یه صدای گرومپی از پشت شوکم کرد یه طوری که زود رو ترمز زدم.
نفس نفس میزدم و دستام رو فرمون چنگ شده بودند.
از ماشین پیاده شدم و گیج و ویج نگاهم به پژو خاکستری و صندوق له شده سمند نازنیم بود.
راننده ماشین هم پیاده شد.
-خانم چرا انقدر سرعت کم بود؟
نگاهم رو صورتش نشست،یه پسر جوون هول و هوش۱۶,۱۷ساله.
-چی؟سرعتم چی بود؟! انتظار داری تو این سربالایی سرعتم چند باشه؟
سرشو تکون داد.
-نوچ...زن جماعت بشینه پشت فرمون نمیشه باهاش بحثم کرد.
صدام بی اختیار بالا رفت،جلوش وایسادم و با خنده عصبی گفتم:
-بحث کن ببینم میخوای چه غلطی کنی مثلا؟!بچهجون زدی بهم حالا طلبکارم هستی؟
صورتش سرخ شد،شاید از لفظ بچه ای که به کار بردم.
-بچه؟بچه رو با کی بودی؟
صدای باز شدن دستیگره اومد یه پسر دیگه هم پیاده شد.
-میلاد!چی شد؟خانم بنده عذر میخوام حال دوستم یکم...
پرید وسط حرف دوستشو با حرص گفت:
-عرفان تو دخالت نکن،خودم حلش میکنم چیز خاصی نیست.
پوزخند زدم.
-چیز خاصی نیست؟درسته حق باتوعه،حالا که چیز خاصی نیست زنگ میزنم افسر بیاد مشکلمونو حل کنه.
دوستش آرنجشو عقب کشید و با هول و ترس گفت:
-خانوم گفتم که حال دوستم خوب نیست،ما هرچی خسارت باشه رو میدیم،من از طرفش معذرت میخوام.
#نویسنده:ث.بشاش
" />
#صبا☘
#پارت_۱
صدای هیجان زدهش تو ماشین اکو بود.
-وای صبا،تو کمتر از چند ساعت سی کا ویو خورده.
گاز بیشتری دادم.
-برای همین زنگ زدی؟دارم رانندگی می کنم.
-مرده شور خودِ بی شعور و مزخرفتو ببرم با اون رانندگی وحشیت...من که میدونم تا قطع کنم یکی از اون آهنگای اَمینمو باز میکنی مثل دیوونه ها میرونی.
نور آفتاب داشت کورم میکرد،عینکمو از تو داشبرد برداشتم و به چشمام زدم.
-اِمینم!
-صبا میام خفت میکنما،آدم باش آشغال!
خندم گرفت وگفتم:
-خب چی بگم؟خورده که خورده نخورده بود هم باز میخورد.
-عوضی چرا تو اینطوری آخه؟
قهقهم به هوا رفت.
-مهگل...تازگیا زیاد حرص میخوریا،با حمید دعوا کردی؟
-گمشو بی شعورِ نکبتی،پنجشنبه شب میای دیگه؟
-ببینم چی میشه.
-صبا جدی جدی داری عصبیم میکنیا، چندماهه تو جمع نیستی باز کپیدی تو اون خونه که چی؟میخوای جغد بشی بگو اطلاع داشته باشیم.
باز خندم گرفت،دختره دیوونه یه چرت و پرتایی میگفت که.
-خیله خب حالا،منم جدی جدی دارم رانندگی میکنم با گوشی نمیشه بذار برسم خونه فکر میکنم،کاری نداری؟
با مکث جواب داد:
-نه.
با گفتن بای دکمه قطعو زدم.
نگاهی به آینه انداختم و تا حدودی مطمئن شدم خیابون خلوته ،تو پلی لیست دنبال آلبوم جدید امینم گشتم و همین که پلی شد با سرخوشی گاز بیشتری دادم و شروع به همراهی با آهنگ کردم.
دلم یه آبمیوه خنک میخواست،مثلا آب هندونه.
نه نه،آب طالبی...شیرینیشم زیاد باشه،وای حتی فکر کردن بهش هم سینمو خنک میکرد.
کم مونده بود برسم.
باید نگه دارم از سوپری چندتا طالبی شیرین بخرم،کوچیکاش شیرین ترن آره.
تو همین فکرا بودم و همه چی اوکی بود که یهو یه صدای گرومپی از پشت شوکم کرد یه طوری که زود رو ترمز زدم.
نفس نفس میزدم و دستام رو فرمون چنگ شده بودند.
از ماشین پیاده شدم و گیج و ویج نگاهم به پژو خاکستری و صندوق له شده سمند نازنیم بود.
راننده ماشین هم پیاده شد.
-خانم چرا انقدر سرعت کم بود؟
نگاهم رو صورتش نشست،یه پسر جوون هول و هوش۱۶,۱۷ساله.
-چی؟سرعتم چی بود؟! انتظار داری تو این سربالایی سرعتم چند باشه؟
سرشو تکون داد.
-نوچ...زن جماعت بشینه پشت فرمون نمیشه باهاش بحثم کرد.
صدام بی اختیار بالا رفت،جلوش وایسادم و با خنده عصبی گفتم:
-بحث کن ببینم میخوای چه غلطی کنی مثلا؟!بچهجون زدی بهم حالا طلبکارم هستی؟
صورتش سرخ شد،شاید از لفظ بچه ای که به کار بردم.
-بچه؟بچه رو با کی بودی؟
صدای باز شدن دستیگره اومد یه پسر دیگه هم پیاده شد.
-میلاد!چی شد؟خانم بنده عذر میخوام حال دوستم یکم...
پرید وسط حرف دوستشو با حرص گفت:
-عرفان تو دخالت نکن،خودم حلش میکنم چیز خاصی نیست.
پوزخند زدم.
-چیز خاصی نیست؟درسته حق باتوعه،حالا که چیز خاصی نیست زنگ میزنم افسر بیاد مشکلمونو حل کنه.
دوستش آرنجشو عقب کشید و با هول و ترس گفت:
-خانوم گفتم که حال دوستم خوب نیست،ما هرچی خسارت باشه رو میدیم،من از طرفش معذرت میخوام.
#نویسنده:ث.بشاش
۲۰:۱۲