`5` لایک تا پارت بعد
۲۰:۳۹
✯#عشق عمارتی#2✯
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
منم رفتم نزدیک و سلام کردم.
سوفیا:سلام
دوست مامانم:سلام قشنگم چطوری
سوفیا:مرسی خوبم
دوست مامانم: چقد بزرگ شدی سوفیا جان منو یادته؟
سوفیا:عم نه:)
دوست مامانم:من نگارم دوست صمیمی مامانت.
سوفیا:خوشبختم:))
نگار:بشین خوشگلم از خودت پذیرایی کن.
تولد بود. تولد پسرش.
نگار با مامانم رفتن اونور و منم رفتم باز سر گوشی.
همش خدا خدا میکردم این مهمونی کوفتی تموم بشه.
ولی خدایی عجب تولدی براش گرفته بودنااااا.
دیگ ساعت 2 شب بود و همه خسته رفتن خونه هاشون.
منم داشتم تاکسی میگرفتم که نگار
گف: سوفی نگیر.
سوفیا:چرا؟
نگار:بیاید عمارت ما هوم؟
زهرا موافقی؟
مامانمم که از خدا خواسته گف:آره بریم.
سوفیا:ماماننننننن
(زهرا اسم مامانم بود)
زهرا:سوفی بریم خوش میگذره.
سوفیا:نمیتونم رو حرف مامانم حرف بزنم که بریم.
نگار:وای عالیه سوار ماشین شین.
سوفیا:تاکسی میگرم دیگه.
نگار:ماشین هست.
رفتیمسوار ماشین شدیم که....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
منم رفتم نزدیک و سلام کردم.
سوفیا:سلام
دوست مامانم:سلام قشنگم چطوری
سوفیا:مرسی خوبم
دوست مامانم: چقد بزرگ شدی سوفیا جان منو یادته؟
سوفیا:عم نه:)
دوست مامانم:من نگارم دوست صمیمی مامانت.
سوفیا:خوشبختم:))
نگار:بشین خوشگلم از خودت پذیرایی کن.
تولد بود. تولد پسرش.
نگار با مامانم رفتن اونور و منم رفتم باز سر گوشی.
همش خدا خدا میکردم این مهمونی کوفتی تموم بشه.
ولی خدایی عجب تولدی براش گرفته بودنااااا.
دیگ ساعت 2 شب بود و همه خسته رفتن خونه هاشون.
منم داشتم تاکسی میگرفتم که نگار
گف: سوفی نگیر.
سوفیا:چرا؟
نگار:بیاید عمارت ما هوم؟
زهرا موافقی؟
مامانمم که از خدا خواسته گف:آره بریم.
سوفیا:ماماننننننن
(زهرا اسم مامانم بود)
زهرا:سوفی بریم خوش میگذره.
سوفیا:نمیتونم رو حرف مامانم حرف بزنم که بریم.
نگار:وای عالیه سوار ماشین شین.
سوفیا:تاکسی میگرم دیگه.
نگار:ماشین هست.
رفتیمسوار ماشین شدیم که....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
۱۹:۵۶
`6` لایک تا پارت بعد
۲۰:۰۸
رمـانـ🦋ـصـیـتــــے
✯#عشق عمارتی#2✯ ♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡ منم رفتم نزدیک و سلام کردم. سوفیا:سلام دوست مامانم:سلام قشنگم چطوری سوفیا:مرسی خوبم دوست مامانم: چقد بزرگ شدی سوفیا جان منو یادته؟ سوفیا:عم نه:) دوست مامانم:من نگارم دوست صمیمی مامانت. سوفیا:خوشبختم:)) نگار:بشین خوشگلم از خودت پذیرایی کن. تولد بود. تولد پسرش. نگار با مامانم رفتن اونور و منم رفتم باز سر گوشی. همش خدا خدا میکردم این مهمونی کوفتی تموم بشه. ولی خدایی عجب تولدی براش گرفته بودنااااا. دیگ ساعت 2 شب بود و همه خسته رفتن خونه هاشون. منم داشتم تاکسی میگرفتم که نگار گف: سوفی نگیر. سوفیا:چرا؟ نگار:بیاید عمارت ما هوم؟ زهرا موافقی؟ مامانمم که از خدا خواسته گف:آره بریم. سوفیا:ماماننننننن (زهرا اسم مامانم بود) زهرا:سوفی بریم خوش میگذره. سوفیا:نمیتونم رو حرف مامانم حرف بزنم که بریم. نگار:وای عالیه سوار ماشین شین. سوفیا:تاکسی میگرم دیگه. نگار:ماشین هست. رفتیمسوار ماشین شدیم که.... ♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡ https://ble.ir/romanciti ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
چرا ۳ لایک
۱۱:۰۱
۱۳ سین ۳ لایک
۱۱:۰۲
✯عشق عمارتی#3✯
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
که یکی زنگ زد بم.
هیع باز این پسره الدنگ بود.
اکسمه چند وقت پیش کات کردیم.
جوابش رو ندادم.
این همه بدی کرده بم باز پرو زنگ میزنه.
3 ساعت فقط تو راه بودیم..
مهدی:خب خب اینم عمارت ما.(اسم شوهر ساحل)
سوفیا:وووو چه قشنگه.
مامان:آره خیلی بزرگه.
ساحل:عمارت خودتونه بیاین تو.
از ماشین مهدی پیاده شدیم.
مامان:چه حیاط با صفایی:)
سوفیا:جای بابا خالی
هیچکی هیچی نگفت.
ساحل:بیاید تو سرده.
رفتیم تو که مهدی گفت:ساحل عزیزم میخای اینجا رو به مهمونا نشون بدی.
ساحل:با کمال میل
سوفیا:میشه من خودم برم بگردم؟
ساحل:آره عزیزم برو.
مامان:برو مواظب باش گم نشی و بعد همه خندیدیم..
رفتم تو حیاط و با خودم داشتم اهنگ میخوندم و قدم میزدم.
بعد نیم ساعت رفتم وارد عمارت و تو فکر بودم که یهو خوردم یه یه چیز سفت نه اونقدر سفتااا.
رومو اونور کردن که دیدم....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
که یکی زنگ زد بم.
هیع باز این پسره الدنگ بود.
اکسمه چند وقت پیش کات کردیم.
جوابش رو ندادم.
این همه بدی کرده بم باز پرو زنگ میزنه.
3 ساعت فقط تو راه بودیم..
مهدی:خب خب اینم عمارت ما.(اسم شوهر ساحل)
سوفیا:وووو چه قشنگه.
مامان:آره خیلی بزرگه.
ساحل:عمارت خودتونه بیاین تو.
از ماشین مهدی پیاده شدیم.
مامان:چه حیاط با صفایی:)
سوفیا:جای بابا خالی
هیچکی هیچی نگفت.
ساحل:بیاید تو سرده.
رفتیم تو که مهدی گفت:ساحل عزیزم میخای اینجا رو به مهمونا نشون بدی.
ساحل:با کمال میل
سوفیا:میشه من خودم برم بگردم؟
ساحل:آره عزیزم برو.
مامان:برو مواظب باش گم نشی و بعد همه خندیدیم..
رفتم تو حیاط و با خودم داشتم اهنگ میخوندم و قدم میزدم.
بعد نیم ساعت رفتم وارد عمارت و تو فکر بودم که یهو خوردم یه یه چیز سفت نه اونقدر سفتااا.
رومو اونور کردن که دیدم....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
۱۴:۰۸
✯عشق عمارتی#4✯
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
یه پسر قد بلند و خوش هیکل گنگ جلوم وایساده.
『از همینجا داستان شروع میشه:)』
پسره:شما؟:/
سوفیا:عام چیزه من مهمون مادرتونم.
پسره:از کی تاحالا مامانم دوستایی همسن تو داره؟
سوفیا:نه یعنی مامانم مهمون مامانتونه.
پسره:عا مامان منم سر خود برا خودش مهمون دعوت میکنه.
سوفیا:واا:/ ناراحتی بریم
پسره:کاری نداری؟
سوفیا:ما همین الان میریم.
پسره: خوش اومدی
تا اینو گفت منم داد زدم:مامانننننننننننن
همه ترسیدن زود اومدن.
پسره:چته وحشی چرا اربده میکشی؟؟
مامانم تا من و اون پسره رو دید فکر بد کرد و ترسید و گفت: چ.چییی شده؟؟؟
سوفیا:مامان یعضیا دوست ندارن ما تو خونشون باشیم زود جم کن وسایل رو بریم.
ساحل:کی عزیزم رفتار بدی از ما دیدی.؟
سوفیا:شما نه و آقا پسرتون بله.
مامانمهیچی نمیگفت دیگ
سوفیا:ارشیا چیکار کردی ها؟؟
ارشیا:هیچی مامان این سوسوله.
ساحل:ببند دهنتو تا بعدا به خدمتت برسم.
سوفیا:مامان جم کن وسایلتو میگم.
مامان:نصف شبی کجا بریم سوفیا جان
ساحل:سوفیا عزیزم الان خطرناکه میخواید برین بمونید امشب رو فردا برید.
ناچار قبول کردم چشم قوره ای به اون پسره فکر کنم اسمش ارشیا بود رفتم که نیش خندی زد.
ساحل منو برد و اتاقم رو بهم نشون داد.
خودشو مامانممتو یه اتاق.
من خوابم نمیبرد رفتم تو حیاط نشتم رو یه صندلی سر گوشی.
متوجه یه شخص کنارم شدم.
ارشیا..........
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
یه پسر قد بلند و خوش هیکل گنگ جلوم وایساده.
『از همینجا داستان شروع میشه:)』
پسره:شما؟:/
سوفیا:عام چیزه من مهمون مادرتونم.
پسره:از کی تاحالا مامانم دوستایی همسن تو داره؟
سوفیا:نه یعنی مامانم مهمون مامانتونه.
پسره:عا مامان منم سر خود برا خودش مهمون دعوت میکنه.
سوفیا:واا:/ ناراحتی بریم
پسره:کاری نداری؟
سوفیا:ما همین الان میریم.
پسره: خوش اومدی
تا اینو گفت منم داد زدم:مامانننننننننننن
همه ترسیدن زود اومدن.
پسره:چته وحشی چرا اربده میکشی؟؟
مامانم تا من و اون پسره رو دید فکر بد کرد و ترسید و گفت: چ.چییی شده؟؟؟
سوفیا:مامان یعضیا دوست ندارن ما تو خونشون باشیم زود جم کن وسایل رو بریم.
ساحل:کی عزیزم رفتار بدی از ما دیدی.؟
سوفیا:شما نه و آقا پسرتون بله.
مامانمهیچی نمیگفت دیگ
سوفیا:ارشیا چیکار کردی ها؟؟
ارشیا:هیچی مامان این سوسوله.
ساحل:ببند دهنتو تا بعدا به خدمتت برسم.
سوفیا:مامان جم کن وسایلتو میگم.
مامان:نصف شبی کجا بریم سوفیا جان
ساحل:سوفیا عزیزم الان خطرناکه میخواید برین بمونید امشب رو فردا برید.
ناچار قبول کردم چشم قوره ای به اون پسره فکر کنم اسمش ارشیا بود رفتم که نیش خندی زد.
ساحل منو برد و اتاقم رو بهم نشون داد.
خودشو مامانممتو یه اتاق.
من خوابم نمیبرد رفتم تو حیاط نشتم رو یه صندلی سر گوشی.
متوجه یه شخص کنارم شدم.
ارشیا..........
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
۱۴:۰۸
`3` لایک تا پارت بعد
۱۴:۰۸
✯عشق عمارتی#5✯
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
ارشیا بود.
داشت سیگار میکشید.
سرش تو گوشی بود.
ولی یه جورایی داشت منو نگاه میکرد.
منمکه حالم ازش بهم میخورد از کنارش پاشدم که یهو منو هل داد سمت خودش.
افتادم روش و فیس تو فیس شدیم.
اومد نزدیک صورتم تا اومد کاری کنه زود پاشدم.
سوفیا:چیکار میکنی عوضی؟
ارشیا همینجوری داشت میخندید.
ارشیا:مث دخترای دیگ نیصی ها
سوفیا:من مث دخترای دورت نیصم
ارشیا خندید که گفتم:یه بار دیگه این فکرای احمقانه بزنه به سرت بهت نشون میدم آقای صنایی.
ارشیا:کادوی تولدم رو میخاصم جبران کنی.
سوفیا:کادوی تولد؟
نیشخندی زد.
سوفیا:خفه بابا.
زود رفتم سمت اتاقم.
یاخدا این پسره رسما احمقه.
دراز کشیدم رو تخت .
اومدم با گوشیم ور برم که دیدم نیص
یک ساعت دنبال گوشیم میگشتم نبود که نبود.
وای خدا یعنی کجاست.
نکنه درست ارشیاعه!!
وای خدااا.
مجبور شدم رفتم سمت اتاقش و در زدم.
تق تق تق.
ارشیا: بیا تو.
رفتم داخل.....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
ارشیا بود.
داشت سیگار میکشید.
سرش تو گوشی بود.
ولی یه جورایی داشت منو نگاه میکرد.
منمکه حالم ازش بهم میخورد از کنارش پاشدم که یهو منو هل داد سمت خودش.
افتادم روش و فیس تو فیس شدیم.
اومد نزدیک صورتم تا اومد کاری کنه زود پاشدم.
سوفیا:چیکار میکنی عوضی؟
ارشیا همینجوری داشت میخندید.
ارشیا:مث دخترای دیگ نیصی ها
سوفیا:من مث دخترای دورت نیصم
ارشیا خندید که گفتم:یه بار دیگه این فکرای احمقانه بزنه به سرت بهت نشون میدم آقای صنایی.
ارشیا:کادوی تولدم رو میخاصم جبران کنی.
سوفیا:کادوی تولد؟
نیشخندی زد.
سوفیا:خفه بابا.
زود رفتم سمت اتاقم.
یاخدا این پسره رسما احمقه.
دراز کشیدم رو تخت .
اومدم با گوشیم ور برم که دیدم نیص
یک ساعت دنبال گوشیم میگشتم نبود که نبود.
وای خدا یعنی کجاست.
نکنه درست ارشیاعه!!
وای خدااا.
مجبور شدم رفتم سمت اتاقش و در زدم.
تق تق تق.
ارشیا: بیا تو.
رفتم داخل.....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
۲۱:۲۷
✯عشق عمارتی#6✯
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
رفتم داخل
سوفیا:گوشیم دست توعه؟
ارشیا:نه
سوفیا:اگه دست توعه بده
ارشیا یه گوشی از تو جیبش در آورد و گفت:ماله توعه.
سوفیا:عا اره خودشه بده.
رفتم ازش بگیرم که از تختش پاشد و نداد گوشیرو بم.
سوفیا:تروخدا اذیت نکن گوشی رو لازم دارم.
ارشیا:4 بار یکی بت زنگ زد
سوفیا:به تو چه آخه گوشی رو بده
ارشیا:یه بارشو جواب دادم.
سوفیا:تو چ غلطی کردی؟
ارشیا:یه آقا پسره بود.؛گفتم دیگ مزاحمت نشه.
سوفیا:دوست دارم بگیرم خفت کنمعوضی تو چیکار داری به گوشی و تماس های من اخه.
ارشیا:بیا بگیر
گوشی رو از دستش گرفتم
سوفیا:ک*صخل
رفتم از اتاقش بیرون و دیدم کامیار بوده که زنگ زده همون اکسم.
فکر نکنم دیگه زنگبزنه.
یه لباس راحتی پوشیدم و دراز کشیدم رو تخت.
چند بار به بابام زنگ زدماما جواب نداد.
مامانم میگفت رفته ماموریت.
ولی ماموریت چی؟
کارش اصن اینجوری نبود.
وای خدا.
همیشه عم بش زنگ میزنم جوابنمیدههه.
1000تا بش پیام دادم باز جواب نمیده.
تو فکر بودم که تا چشم رو بستم خوابم برد.
صب با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم.
سرم تو گوشی بود و داشتم راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر و افتادم زمین.
یهو دیدیم مهدیه.
خاک تو سرم حتما باید به این گنده بک میخوردم.
مهدی:دختر حواست کجاست داغون شدی
سوفیا:وای ببخشید.
مهدی:تو داغون شدی من که چیزیم نشد.
تا اومدم بلند شم
ارشیا اومد
خروس بی محل.
یه نگاه مشکوکی به منو مهدی کرد که مهدی گفت:......
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
رفتم داخل
سوفیا:گوشیم دست توعه؟
ارشیا:نه
سوفیا:اگه دست توعه بده
ارشیا یه گوشی از تو جیبش در آورد و گفت:ماله توعه.
سوفیا:عا اره خودشه بده.
رفتم ازش بگیرم که از تختش پاشد و نداد گوشیرو بم.
سوفیا:تروخدا اذیت نکن گوشی رو لازم دارم.
ارشیا:4 بار یکی بت زنگ زد
سوفیا:به تو چه آخه گوشی رو بده
ارشیا:یه بارشو جواب دادم.
سوفیا:تو چ غلطی کردی؟
ارشیا:یه آقا پسره بود.؛گفتم دیگ مزاحمت نشه.
سوفیا:دوست دارم بگیرم خفت کنمعوضی تو چیکار داری به گوشی و تماس های من اخه.
ارشیا:بیا بگیر
گوشی رو از دستش گرفتم
سوفیا:ک*صخل
رفتم از اتاقش بیرون و دیدم کامیار بوده که زنگ زده همون اکسم.
فکر نکنم دیگه زنگبزنه.
یه لباس راحتی پوشیدم و دراز کشیدم رو تخت.
چند بار به بابام زنگ زدماما جواب نداد.
مامانم میگفت رفته ماموریت.
ولی ماموریت چی؟
کارش اصن اینجوری نبود.
وای خدا.
همیشه عم بش زنگ میزنم جوابنمیدههه.
1000تا بش پیام دادم باز جواب نمیده.
تو فکر بودم که تا چشم رو بستم خوابم برد.
صب با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم.
سرم تو گوشی بود و داشتم راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر و افتادم زمین.
یهو دیدیم مهدیه.
خاک تو سرم حتما باید به این گنده بک میخوردم.
مهدی:دختر حواست کجاست داغون شدی
سوفیا:وای ببخشید.
مهدی:تو داغون شدی من که چیزیم نشد.
تا اومدم بلند شم
ارشیا اومد
خروس بی محل.
یه نگاه مشکوکی به منو مهدی کرد که مهدی گفت:......
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
۲۱:۲۸
`3` لایک تا پارت بعد
۱۹:۵۲
♡♡:♡♡
۲۰:۳۰
بچها مگه پارت بعد رو نمیخواد
۱۰:۴۴
✯عشق عمارتی#7✯
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
گفت:چیه حواسش نبود خورد به من افتاد زمین اینجوری نگا نکن.
ارشیا:این کلا حواسش نی
سوفیا:ببند بابا.
مهدی:راس میگه دیگ
ارشیا عم چشم غره دخترونه ای رفت و گفت:خب بابا مامان گفت بیاید صبحونه بخورید.
رفتیم سر میز صبحونه و نشستیم شروع کردیم به صبحونه خوردن.
سوفیا:مامان از بابا خبری نیص
مامان:عم بابا؟چیزه
سوفیا:مامان چرا اینجوری حرف میزنی؟:/
مامان:بابات خبری ازش هستش چرا هست من داشتم باهاش حرف میزدم.
سوفیا:من خیلی بش زنگزدم پیام دادم جواب نداد
تا اومدم حرفمرو ادامه بدم ساحل گفت:عهه غذا کوفتمون شد که بخورید.
و شروع کردیم به صبحونه خوردن.
من صبحونمو خوردم و زنگ زدم تاکسی بیاد.
سوفیا:مامان بدو وسایل رو جمکن بریم.
مامان:کجا بریم یهویی برا خودت تصمیم میگیریااا
سوفیا:مامان خوشت اومده بمونی اینجا پاشو نمیای خودم برم.
مامان:نه نمیام پرو پرو واسه خودت تصمیم میگیریا.
سوفیا:اوکی من میرم
ساحل:سوفی لج نکن بمون دیگ.
هیچی نگفتم و رفتم سمت اتاقم و وسایل مهمم رو برداشتم.
که یهو در باز شد.
ارشیا:داری میری
سوفیا: کوری دارم میرم دیگ
اومد نزدیکم و منو چسبوند به دیوار
ارشیا:دیگ نمیای اینجا
سوفیا:ن.نه
نزدیک صورتم شد و........
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
گفت:چیه حواسش نبود خورد به من افتاد زمین اینجوری نگا نکن.
ارشیا:این کلا حواسش نی
سوفیا:ببند بابا.
مهدی:راس میگه دیگ
ارشیا عم چشم غره دخترونه ای رفت و گفت:خب بابا مامان گفت بیاید صبحونه بخورید.
رفتیم سر میز صبحونه و نشستیم شروع کردیم به صبحونه خوردن.
سوفیا:مامان از بابا خبری نیص
مامان:عم بابا؟چیزه
سوفیا:مامان چرا اینجوری حرف میزنی؟:/
مامان:بابات خبری ازش هستش چرا هست من داشتم باهاش حرف میزدم.
سوفیا:من خیلی بش زنگزدم پیام دادم جواب نداد
تا اومدم حرفمرو ادامه بدم ساحل گفت:عهه غذا کوفتمون شد که بخورید.
و شروع کردیم به صبحونه خوردن.
من صبحونمو خوردم و زنگ زدم تاکسی بیاد.
سوفیا:مامان بدو وسایل رو جمکن بریم.
مامان:کجا بریم یهویی برا خودت تصمیم میگیریااا
سوفیا:مامان خوشت اومده بمونی اینجا پاشو نمیای خودم برم.
مامان:نه نمیام پرو پرو واسه خودت تصمیم میگیریا.
سوفیا:اوکی من میرم
ساحل:سوفی لج نکن بمون دیگ.
هیچی نگفتم و رفتم سمت اتاقم و وسایل مهمم رو برداشتم.
که یهو در باز شد.
ارشیا:داری میری
سوفیا: کوری دارم میرم دیگ
اومد نزدیکم و منو چسبوند به دیوار
ارشیا:دیگ نمیای اینجا
سوفیا:ن.نه
نزدیک صورتم شد و........
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
۱۵:۱۷
✯عشق عمارتی#8✯
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
با انگشت شصتش لبم رو لمس کرد
هولش دادم اونور
ارشیا:چرا نمیزاری؟
سوفیا:خفه شو.
ارشیا:باید این لذت رو بدست بیاری.
سوفیا:کدوم لذت ها؟
نیشخندی زد که
چشم غره رفتم و از اتاق اومدم بیرون.
از عمارت رفتم بیرون که به نگهبان عمارت گفتم:آقای حسینی در رو باز کنید.
حسینی:خانم دارید میرید؟
سوفیا:آره دیگ
حسینی:به سلامت مراقب خودتون باشید.
لبخندی زدم و رفتم بیرون.
من که دیگه پامو تو این عمارت خراب شده نمیزارم.
ولی خیلی بد مامانم ضایعم کرد خب میومدی دیگ مادر من...
اومدم گوشیمو از تو کیفم در بیارم زنگبزنم به تاکسی
که یهو یه ماشین مدل بالا باکلاس بغلم وایساد و بوق زد.
وقتی شیشه رو کشید پایین دیدم.....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
با انگشت شصتش لبم رو لمس کرد
هولش دادم اونور
ارشیا:چرا نمیزاری؟
سوفیا:خفه شو.
ارشیا:باید این لذت رو بدست بیاری.
سوفیا:کدوم لذت ها؟
نیشخندی زد که
چشم غره رفتم و از اتاق اومدم بیرون.
از عمارت رفتم بیرون که به نگهبان عمارت گفتم:آقای حسینی در رو باز کنید.
حسینی:خانم دارید میرید؟
سوفیا:آره دیگ
حسینی:به سلامت مراقب خودتون باشید.
لبخندی زدم و رفتم بیرون.
من که دیگه پامو تو این عمارت خراب شده نمیزارم.
ولی خیلی بد مامانم ضایعم کرد خب میومدی دیگ مادر من...
اومدم گوشیمو از تو کیفم در بیارم زنگبزنم به تاکسی
که یهو یه ماشین مدل بالا باکلاس بغلم وایساد و بوق زد.
وقتی شیشه رو کشید پایین دیدم.....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
۱۵:۱۸
`3` لایک تا پارت بعد
۱۹:۴۷
♡♡:♡♡
۲۰:۳۰
✯عشق عمارتی#9✯
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
دیدم مهدی بود.
مهدی:سوار شو برسونت.
سوفیا:مرسی تاکسی میگیرم.
مهدی:سوار شو کارت دارم
یاخدا یعنی چیکار داشت؟
سوار ماشین شدم
مهدی:سوفیا جان به رفتارای ارشیا دقت کردی؟
سوفیا:نه چطور؟
مهدی:نمیدونم انگار روتو گیره.؛از موقعی که تورو دیده انگار یه جوری شده رفتاراش عوض شده.
سوفیا: فک نکنم
مهدی:چرا همینجوریه من امروز باهاش حرف میزنم میفهمم چی شده.
دیگ هیچی نگفتم که گف:باز میای عمارت ما دیگ؟
سوفیا:نمیدونم
مهدی:بیا اونجا رو عمارت خودت بدون
لبخندی زدم.
مهدی:کجا میری؟
آدرس خونمون رو بش گفتم
رسیدیم خونمون و خدافظی کردم باهاش
از کیفم کلید خونه رو در آوردم و رفتن داخل.
پوووف هیجا مث خونه ی خود آدم نمیشه.
تلوزیون رو روشن کردم و داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد.
مامانم بود.
سوفیا:الو...
مامان:جدی رفتی سوفی؟
سوفیا:بله خانوم خانوما شما که نیومدی.
مامان: همین الان میای اینجا.
سوفیا:ول کن مامان دیگ
قطع کرد گوشی رو.
توجهی به حرف مامانم نکردم که یهو آیفون زنگ خورد
رفتم ببینم کیه.
با دیدن اون شخص بهت زده شدم.....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
دیدم مهدی بود.
مهدی:سوار شو برسونت.
سوفیا:مرسی تاکسی میگیرم.
مهدی:سوار شو کارت دارم
یاخدا یعنی چیکار داشت؟
سوار ماشین شدم
مهدی:سوفیا جان به رفتارای ارشیا دقت کردی؟
سوفیا:نه چطور؟
مهدی:نمیدونم انگار روتو گیره.؛از موقعی که تورو دیده انگار یه جوری شده رفتاراش عوض شده.
سوفیا: فک نکنم
مهدی:چرا همینجوریه من امروز باهاش حرف میزنم میفهمم چی شده.
دیگ هیچی نگفتم که گف:باز میای عمارت ما دیگ؟
سوفیا:نمیدونم
مهدی:بیا اونجا رو عمارت خودت بدون
لبخندی زدم.
مهدی:کجا میری؟
آدرس خونمون رو بش گفتم
رسیدیم خونمون و خدافظی کردم باهاش
از کیفم کلید خونه رو در آوردم و رفتن داخل.
پوووف هیجا مث خونه ی خود آدم نمیشه.
تلوزیون رو روشن کردم و داشتم فیلم میدیدم که گوشیم زنگ خورد.
مامانم بود.
سوفیا:الو...
مامان:جدی رفتی سوفی؟
سوفیا:بله خانوم خانوما شما که نیومدی.
مامان: همین الان میای اینجا.
سوفیا:ول کن مامان دیگ
قطع کرد گوشی رو.
توجهی به حرف مامانم نکردم که یهو آیفون زنگ خورد
رفتم ببینم کیه.
با دیدن اون شخص بهت زده شدم.....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
۱۹:۱۴
✯عشق عمارتی#10✯
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
ارشیا اینجا رو از کجا گیر آورده بود؟
یعنی مهدی انقد زود آدرس اینجا رو گفته.
در رو باز کردم که اومد بالا.
رفتم دم در.
ارشیا:باز همو دیدیم.
سوفیا:کارتو بگو.
ارشیا:اینجا تارف نمیکنی؟
رفتم کنار که بیاد تو.
سوفیا:کفشتو در بیار.
کفشش رو در آورد و اومد نشست رو مبل.
منم نشتم روبه روش
یه نگاه کلی به خونه انداخت که لب زد:ببین سوفی اولین باری که همو دیدیم من یجوری شدم
سوفیا:چجوری؟
ارشیا:نمیدونم انگار رفتارام عوض شده انگار انگار که چجوری بگم
سوفیا:لامصب بگو جون ب لب شدم.
ارشیا:سوفیا من عاشقت شدم.
با شنیدم این حرفش چشام چهار تا شد.
سوفیا:چ.چی؟
لب زد:عاشقت شدم
اومد روبه روم و لبش رو آورد دم گوشم.
ارشیا:میدونم ازم خوشت نمیاد ولی میتونم یه کاری کنم خوشت بیاد.
و
موهامو پشت گوشم انداخت و شروع کرد به.....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
ارشیا اینجا رو از کجا گیر آورده بود؟
یعنی مهدی انقد زود آدرس اینجا رو گفته.
در رو باز کردم که اومد بالا.
رفتم دم در.
ارشیا:باز همو دیدیم.
سوفیا:کارتو بگو.
ارشیا:اینجا تارف نمیکنی؟
رفتم کنار که بیاد تو.
سوفیا:کفشتو در بیار.
کفشش رو در آورد و اومد نشست رو مبل.
منم نشتم روبه روش
یه نگاه کلی به خونه انداخت که لب زد:ببین سوفی اولین باری که همو دیدیم من یجوری شدم
سوفیا:چجوری؟
ارشیا:نمیدونم انگار رفتارام عوض شده انگار انگار که چجوری بگم
سوفیا:لامصب بگو جون ب لب شدم.
ارشیا:سوفیا من عاشقت شدم.
با شنیدم این حرفش چشام چهار تا شد.
سوفیا:چ.چی؟
لب زد:عاشقت شدم
اومد روبه روم و لبش رو آورد دم گوشم.
ارشیا:میدونم ازم خوشت نمیاد ولی میتونم یه کاری کنم خوشت بیاد.
و
موهامو پشت گوشم انداخت و شروع کرد به.....
♡┅┅┅┅┅┅✮┅┅┅┅┅┅♡
https://ble.ir/romanciti
ܭܝ݆ߺܨ ܩܩܝ̇ߺوܫ
۱۹:۱۵
`4` لایک تا پارت بعد
۱۹:۱۵