عکس پروفایل ◇رمان عاشقانه مبینا◇

◇رمان عاشقانه مبینا◇

۲۱۲عضو

Mehran_Hoveyda_-_Sabze_Be_Naz_Miayad_(128).mp3

۰۲:۳۱-۲.۴۲ مگابایت
آهنگی که تو ماشین اهورا پخش شد🥹undefinedundefined#اهنگ💋
https://ble.ir/romankade_mowbina

۱۶:۳۳

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل ◇رمان عاشقانه مبینا◇

◇رمان عاشقانه مبینا◇

آمدم آی آمدم، با دستی پر آمدمundefined🫣undefinedundefined
سلام به دوستان تازه وارد خیلی خوش اومدینundefined

من مبینام و رمانی که داخل کانال گذاشته میشه اسمش حریر دلربای من هستش.
قبل از اینکه شروع کنید به خوندن خلاصه فصل اولی که الان ریپلای میکنم رو بخونید چون فصل یکش یه ربطی به فصل دو داره حالا به دلایلی گذاشته نشده🥰
امیدوارم از داستان خوشتون بیاد و ما رو با لایک هاتون خوشحال کنید🥹
اینم آیدی من کاری داشتین درخدمتمundefined
@mobina0416

۲۱:۳۴

thumnail
اهوراundefinedحریرundefinedنریمانundefined
«عکس شخصیت‌های حریر دلربای من» undefinedundefined
نظورتون؟ 🥹https://ble.ir/romankade_mowbina

۱۴:۱۵

thumnail
خواهرش از پاتریک داداش تره🤌undefinedundefinedundefined

۲۱:۱۴

خـــوشـ تَـر از نَقشِـ تو دَر عـالَمِ تَصــویر نَبود ... undefined #حافظ️

۱۲:۲۷

thumnail
حریرundefinedundefined
#نظرته؟ undefined
^_^

۱۳:۲۱

thumnail
نریمانundefinedundefined
#نظرته؟ undefined
پ. ن: کراش منه این لهنتیundefined

۱۳:۲۱

thumnail
اهوراundefinedundefined
#نظرته؟ undefined
پ. ن: این که دیگه هیچ من غشundefinedundefined

۱۳:۲۲

thumnail
درون من قبریـــست که تخـت خواب من استــمرا به جای به خاکــبه آبـــundefined بســــپاریدundefined
#کلیپ_تایم❤
https://ble.ir/romankade_mowbina

۱۶:۵۷

بچه ها شرکت کنید دیگه حال میده🫤

۱۷:۰۱

سلام دوستان میشه یه لطفی در حقم بکنید و وان شاتی که نوشتم رو بخونید و لایک کنید؟ 🥺

۱۹:۵۹

موضوع 'وان شات بی ایل | مبینا مهرآور کاربر انجمن یک رمان' https://forum.1roman.ir/threads/257349/

۱۹:۵۹

تو سایت یک رمان ثبت نام کنید و بعد لایکش کنید خلاصش هم راجب پسری هستش که عاشق دختر دشمن خانوادگیشون میشه ممنونم ازتون🥹undefined

۲۰:۰۱

قسمتی از وان شات:
آراز-چیه مامان برای خودت خیالبافی می‌کنی، اصلا ام اینطور نیست.
مادر-چرا اینطوریه ، اونا چیزخورت کردن، اون نامردا می‌دونن نفطه ضعف بابات تویی برای همین می‌خوان تو رو از ما زگیرن.
آراز لا الله اللهی گفت و از جایش بلند شد.
آراز-مامان من این چیزا حالیم نمیشه باید بری خواستگاریش.
مادر-دهنت رو ببند چشم سفید اصلا می‌دونی خلیل چیکار کرده؟؟
آراز  حرف مادرش را برید و گفت-آره آره می‌دونم چیکار کرده به قول خودتون سر بابا رو کلاه گذاشته بدبختش کرده. ولی تقصیر من و آیوا چیه؟ما همدیگه رو می‌خوایم.
مادر با چشمانی از هدقه درآمده گفت-نکنه با هم مراورده دارین؟؟
آراز دیگر چیزی نگفت و از چادر بیرون رفت. مادر جوابش را گرفت... کی انقدر از پسرش غافل شده بود که اینطور خود را در دام عشفی ممنوعه و سوزان انداخته بود. سخت بود پذیرش همچین چیزی...
آراز چندروزی پا پیچ مادرش شد و به اصطلاح روی مخش راه رفت تا بالاخره مادر راضی شد که با پدر صحبت کند.

۹:۲۷

سلام بچه ها چطورین🥹

۱۵:۲۹

لفت ندین امتحاناتم تموم شد دوباره برمیگردمundefined

۱۵:۳۰

سلامundefinedundefined

۱۶:۳۷

هستین شروع کنیم؟ undefined

۱۶:۳۹