-خیلی بد جنســــــــــــــــــی! اثر نداره!-چرا، داره. مگه داستان آقا قرائتی یادت نیس؟ (https://www.aparat.com/v/iWYo3)
اگه یه بچه سر اون میز بلند میگفت «من نمیخورم!» چون ... شاید مادر جونش که بزرگ فامیل هم بود میگفت: منم نمیخورم.بعد میز بقلی حرف اینا رو میشنید. این مهمونی نه، مهمونی و عروسیه بعدی حرفش به گوش داماد میرسید!شاید به خاطر همین حرف یه نوجوون، یه روز داماده به مسئول تالار بگه، نوشابهاش فلان نباشه! بعد شاید بشن دو تا دامادبعد تالار چیه به مسئول خریدش بگه بگرد چند تا نمونه وطنی بزار تو لیستشاید یه روز مسئول پخش، به کارخونه بگه، تو فلان شهر چند تا تالار رو از دست دادیم و...( #داستان #گل_دهان اینجا کار میرسه، انشاالله دربارهاش مینویسم)
پرده چهارم، همون فردا، آشپزخانه، میز ناهار
-!آخ آخ دلم میسوزه-چرا؟-ولَ کن، چی بگم، آخه آدم همه عمرشو بزاره دو تا دسته گل و آب بده بعد-خب چی شده؟-آخه این همه به سر و سینه زدیم برای مردم غزه و با هم گفتیم باید کاری کرد، چرا دولت و فلان و ... بعد خودمون، از یک مزهی دلچسب نوشابه نگذریم.اصلا از شما دو تا انتظار نداشتم!کوچیکه میاد بقلم میکنه-من که نخوردم!-واقعا؟! تو نخوردی؟! تو سالن هم نخوردی؟-نه نخوردم، من دوغ خوردم.-مال ما دوغ نداشت-تو ماشین چی؟! تو نخوردی؟-نه! نخوردم.- وای من بهت افتخار میکنم! عالی بود، این کار، برای تو خیلی سخت بوده ...از تالار اومدیم، به خاطر حجاب و متانت خواهرت بهش افتخار کردم، یادته گفتی پس من چی؟ الانم به تو افتخار میکنم.خواهرش خندهی ریزی میکنه هم خوشحاله هم یکم خجالته
پرده بعدی
-بازم نخورم بهم افتخار میکنی؟-تو به فکر خودت نخوردی! نه به خاطر اینکه من بهت افتخار کنم. این خیلی خوبهبه این افتخار میکنم.-دفعهی بعد به بقیه هم میگم نخورن!
-الحمد لله
اینجا از یادداشتهای من در مادری و معلمی و گروهی که در فکرورزی دینی فعال است، خواهید شنید.https://ble.ir/rooyesh_javaneh
اگه یه بچه سر اون میز بلند میگفت «من نمیخورم!» چون ... شاید مادر جونش که بزرگ فامیل هم بود میگفت: منم نمیخورم.بعد میز بقلی حرف اینا رو میشنید. این مهمونی نه، مهمونی و عروسیه بعدی حرفش به گوش داماد میرسید!شاید به خاطر همین حرف یه نوجوون، یه روز داماده به مسئول تالار بگه، نوشابهاش فلان نباشه! بعد شاید بشن دو تا دامادبعد تالار چیه به مسئول خریدش بگه بگرد چند تا نمونه وطنی بزار تو لیستشاید یه روز مسئول پخش، به کارخونه بگه، تو فلان شهر چند تا تالار رو از دست دادیم و...( #داستان #گل_دهان اینجا کار میرسه، انشاالله دربارهاش مینویسم)
پرده چهارم، همون فردا، آشپزخانه، میز ناهار
-!آخ آخ دلم میسوزه-چرا؟-ولَ کن، چی بگم، آخه آدم همه عمرشو بزاره دو تا دسته گل و آب بده بعد-خب چی شده؟-آخه این همه به سر و سینه زدیم برای مردم غزه و با هم گفتیم باید کاری کرد، چرا دولت و فلان و ... بعد خودمون، از یک مزهی دلچسب نوشابه نگذریم.اصلا از شما دو تا انتظار نداشتم!کوچیکه میاد بقلم میکنه-من که نخوردم!-واقعا؟! تو نخوردی؟! تو سالن هم نخوردی؟-نه نخوردم، من دوغ خوردم.-مال ما دوغ نداشت-تو ماشین چی؟! تو نخوردی؟-نه! نخوردم.- وای من بهت افتخار میکنم! عالی بود، این کار، برای تو خیلی سخت بوده ...از تالار اومدیم، به خاطر حجاب و متانت خواهرت بهش افتخار کردم، یادته گفتی پس من چی؟ الانم به تو افتخار میکنم.خواهرش خندهی ریزی میکنه هم خوشحاله هم یکم خجالته
پرده بعدی
-بازم نخورم بهم افتخار میکنی؟-تو به فکر خودت نخوردی! نه به خاطر اینکه من بهت افتخار کنم. این خیلی خوبهبه این افتخار میکنم.-دفعهی بعد به بقیه هم میگم نخورن!
-الحمد لله
اینجا از یادداشتهای من در مادری و معلمی و گروهی که در فکرورزی دینی فعال است، خواهید شنید.https://ble.ir/rooyesh_javaneh
۷:۴۸