عکس پروفایل روزمرگی چان یوکی و مین یونگیر

روزمرگی چان یوکی و مین یونگی

۹۸عضو
سلام اینجا رمان ، تک پارتی ، سناریو و... از یوکی و یونگی گذاشته میشه
امیدوارم لذت ببرید
به بقیه هم چنلمون رو معرفی کنید
لف ندید
حضرت یونگی : لف دادن کار بدی است خوابم میاید خداحافظ
_یوکی

۶:۲۸

آشنایی
پارت 1

یوکی:+ ، یونگی:_ ، معلم:؛ ، گارسن:٫ ، خواهریوکی:;
ویو یوکیداشتم به حرف های معلم گوش میکردم که دیدم مین یونگی دستش رو گذاشت رو شونم و یه کاغذ بهم داد (امروز ساعت ۲ میبینمت تو کافه)+این چیه؟_داخلش رو بخون
ویو یونگیوقتی کاغذ رو بهش دادم بهم استرس وارد شدازم پرسید این چیه منم گفتم داخلش رو بخونه
ویو معلممن داشتم درس میدادم که کاغذی رو که مین یونگی به چان یوکی داد توجه‌م رو جلب کرد؛چان و مین ، حواستون به درس باشه_چشم
ویو یونگی معلم صدامون زد و گفت حواسمون به درس باشهوقتی که زنگ خورد و میخواستیم بریم خونه ، دم در کلاس وایسادم تا چان بیاد ، وقتی میدیدمش یه حسی بهم دست میداد ، انگار عاشقش شده بودم ، وقتی اومد با عجله رفت و نزاشت حرفمو بزنم_چاااااان یووووکیییی
ویو یوکیمین دم در وایساده بود حس کردم میخواد یه چیزی بهم بگهدست خودم نبود زود رفتم_چاااااان یووووکییییتعجب کردم ، سر جام وایسادم و برگشتم ببینم چیکار داره
ویو یونگیبرگشت که ببینه چی میگمرفتم جلو _یادت نره!+امروز سرم شلوغه نمیتونم بیام معذرت میخوام_ببی‍....نزاشت حرفمو بزنم و زود رفت
ویو یوکی وقتی رفتم خونه زود لباسم رو عوض کردم و روی تخت افتادمبه یاد اون کاغذ که مین بهم داد افتادم ، یه بار دیگه نگاهش کردمزود خوابم برد ، وقتی بیدار شدم دیدم ۱۰ دقیقه مونده به ساعت ۲ حول شده بودم ، همش با خودم میگفتم برم یا نرموجدانم اجازه نمیداد زود لباس پوشیدم و رفتم
ویو یونگیدیدم که بالاخره اومد! ، مطمئن بودم که میادبلند شدم تا منو ببینه+سلام_سلام چقدر دیر اومدی! +ببخشید یه کار برام پیش اومده بود_اشکال نداره حالا بیا بشینوقتی که نشستیم همش به پایین نگاه میکرد
ویو یوکیخیلی خجالت زده شده بودممیخواستم بدونم چی میخواد بگهحول شده بودم یه وقت سوتی ندم
ویو گارسنبه سمت اون دختره و پسره رفتم ببینم چی میخورن٫چی میل دارید؟_دو تا اسموتی لطفاً
ویو یونگیوقتی که گارسن اسموتی ها رو آورد چان فقط به اسموتی زل زده بود و هیچ کاری نمیکردمیخواستم شروع کنم که بهش بگم که دیدم گوشیش زنگ خورد
ویو یوکی گوشیم زنگ خورد میخواستم جواب بدم که دیدم قطع شد نگاه کردم دیدم خواهرم بودبهش زنگ زدم ولی جواب نمیداد
ویو خواهر یوکی از پشت شیشه داشتم نگاهشون میکردمیوکی هی داشت بهم زنگ میزد و اس‌ام‌اس میداد ولی گوشیم روی سایلنت بود خودم هم نمیخواستم جواب بدم
ادامه دارد...

۶:۲۸

thumbnail
🩶*سلامـ یونگىـ پرستـ🩶undefinedاگهـ رمانـ جذابـ از یونگىـ میخواىـ اینـ زیر گذاشتمـ براتـundefinedundefined@ruzmaregi_chan_yuki_min_yoongiundefinedundefinedامیدوارمـ از خوندنـ رمانـ ها لذتـ ببرىـundefined🩶اگهـ دوستىـ دارىـ کهـ بایسشـ شوگاعهـ یا آرمیهـ بهشـ بگو بیاد اینجا خانوادمونـ زیاد بشهـ🩶undefinedفعلا باىـ آرمىـ*undefined

۶:۲۹

دوستای خوبم اگه کسی رو میشناسید که آرمیه یا بایسش شوگاعه اینو براش بفرستید_یوکی

۶:۲۹

آشنایی
پارت2

یوکی:+ یونگی:_. اسم‌خواهر‌یوکی:نارا نارا:; پدریونگی:؛
ویو ناراداشت به زنگ زدنش ادامه میداد آخرش مجبور شدم جواب بدم+الو نارا؟ چرا جواب نمیدی؟؟;سلام یوکی+سلام ، چرا جواب نمیدادی؟;ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم+خب باشه چیکار داشتی زنگ زدی؟;هیچی فقط میخواستم احوالتو بپرسم+کاری نداری؟;نه خداحافظ+خداحافظ
ویو یوکیقشنگ از حرف زدنش معلوم بود که داره دروغ میگه ، به اطرافم نگاه کردمدیدم کنار شیشه یه نفر وایساده و تا منو دید قایم شد +ببخشید من الان میام_باشهرفتم ببینم کیه ، دیدم نارا بود و داشت از شیشه داخل کافه رو نگاه میکردیدونه زدم تو گوشش و فرستادمش تا بره خونهبرگشتم که برم داخل کافه که دیدم یونگی اونجا وایساده ، حول شدم
ویو یونگیبرگشت که بیاد داخل ، تا منو دید دستپاچه شد_داری چیکار میکنی؟ اون کی بود؟+ام اون خواهرم بودرفتیم داخل ، وقتی نشستیم من شروع کردم به حرف زدن_ام یوکی... راستش چند وقته که یه حسی بهت پیدا کردم میدونی...+حرفشم نزن ، حتی فکرشم نکن! نه خودم بهت اجازه میدم نه خانوادم..._اگه باهام ازدواج کنی بهت قول میدم خوش بختت کنم!+اصلا ، توی بچه کوچولو که الان ازدواج به سنت نمیخوره بشین سر جات باباو بعد گذاشت و رفت
ویو یوکیپررو ، میخواست بهم درخواست ازدواج بده!زود تا اون حرف رو زدم پاشدم رفتم خونه ، وقتی رسیدم خیلی خسته بودم ، عرق کرده بودم ، رفتم یه دوش گرفتم...
ویو نارایوکی یه جوری منو محکم زد که صورتم قرمز شده بود ، معلوم نبود اون پسره که داشت باهاش حرف میزد کی بود ، من که سر در نیوردم ، وقتی رفتم خونه گرفتم خوابیدم
ویو یونگیباور نمیکردم که انقدر عصبانی و ناراحت بشه ، زود پاشد رفت ، منم که دیگه چاره ای نداشتم پاشدم رفتم خونه ؛هی یونگی؟ تا الان کدوم گوری بودی؟_ببخشید بابا؛زود برو تو اتاقت درس هاتو بنویس_چشمرفتم داخل اتاقم ، خیلی شیفته‌ش شده بودم ، بیکار بودم ، گفتم آهنگ جدید بنویسم ، بعد پاشدم رفتم دستشویی ، وقتی برگشتم داخل اتاقم دیدم آهنگی که نوشتم پاره شده...
ویو پدر یونگیرفتم تو اتاقش دیدم یه عالمه آهنگ های بیخودی نوشته ، همه رو پاره کردم و رفتم بیرون
ویو یونگیمیدونستم کار بابام بودهگرفتم خوابیدم ، وقتی بیدار شدم صبح زود بود ، همه خواب بودن ، کوله پشتی‌مو برداشتم و داخلش چند دست لباس گذاشتم و ۱۰ هزار وون که تمام پس‌‌اندازم بود و گیتارم رو با خودم بردم ، خونه رو گذاشتم و رفتم سئول ،
ویو یوکیامروز پاشدم و رفتم مدرسه ، سرکلاس بودم ، مین غایب بود ، (چند روز بعد)یه چند روزی بود که مین نیومده بود مدرسه ، نگران‌ش شده بودم و ازش خبر نداشتم ، موقع برگشتن رفتم در خونه ی مین‌یونگی ، باباش در رو باز کرد+عهه سلام آقای مین؛سلام شما؟+من همکلاسی یونگی هستم ، چند روز نیومده بود مدرسه گفتم شاید خونه باشه؛نه یونگی چند روزه خونه هم نیومده من و مادرش و برادرش خیلی نگرانش هستیم تو ازش خبر نداری؟+نه من هم بخاطر همین اومدم اینجا ، ببخشید مزاحمتون شدم خداحافظ؛خداحافظبا خودم گفتم شاید از دگو رفته منم تصمیم گرفتم برم سئول که شاید رفته باشه اونجا
ادامه دارد...

۶:۳۰

پارت3 رو فردا براتون میزارم_یوکی

۶:۳۱

تک پارتی از شوگا
_تو به من اهمیت نمیدی!+اتفاقا ساکت بودن من معنی اهمیت رو میده!_بله ، ولت کردیم حالا هم فکر میکنی خیلی گنگی...+سیگار کشیدنم به خاطر اینکه فکر کنن خیلی گنگم نبود ، _من میدونم ، تو عاشق شدی!+من عاشق کسی شدم که بهم گفت عاشق شدم!_آره جون خودته...+کسی که فکر میکنی دوست داره الان رو به روت وایساده!..._کسی هم که فکر میکنی ازت متنفره الان پشت سرته...٫تو به من خیانت کردی!+من به کسی خیانت میکنم که الان داشتم باهاش حرف میزدم..._تو به حرف زدنت ادامه بده و بمیر!+من دلم نمیخواد با همچین آدمایی مثل شما دو تا که قبلاً با هم دوست صمیمی بودن و الان غریبه شدن حرف بزنم!...٫ما دیگه همدیگه رو نمیشناسیم... حتی تو رو هم دیگه داره یادمون میره!+چون آلزایمر گرفتید و دوستی و رفاقت رو یادتون میره! ولی کینه و غم رو یادتون میمونه!..._تو به درد ما دوتا نمیخوری!+اگه به دردتون نمیخورم پس چرا دارید با من حرف میزنید؟!...(راه میفته و میره)_یونگی هیونگ؟...+الان که دارم میرم دلت برام تنگ شده؟٫تو خودت باعث شدی تو رو از یاد ببریم!...+کسایی که عشقشون رو میخوان از یاد میبرن! ولی کسی که ازش متنفرن رو نه... شما دوتا هم عاشق همدیگه بودید!...
پایان

۶:۳۱

لایک نمیکنید؟_یوکی

۶:۳۱

thumbnail
روز شماری
پارت1

یوکی:+ یونگی:_
+الو یونگی کجایی؟_تو راهم دارم میام
ویو یونگیوقتی رسیدم خونه دیدم همه ی برق ها خاموشه و خونه تاریکه ، رفتم برق رو روشن کردم که دیدم همه داد زدن : تولد تولد تولدت مبارک...تعجب کردم+تولدت مبارک گربه کوچولوم!
ویو یوکیبه نظر میرسید که یونگی انگار ناراحتهوقتی جشن تموم شد و همه رفتن ، رفتم کنار یونگی نشستم+یونگی ناراحت به نظر میرسی؟؟_نه چیزی نیست من همیشه اینجوری ام...
ویو یونگیبه یوکی نگفتم که صاحب کارم منو اخراج کرده ، رفتم تو اتاق که بخوابم ، دیدم یوکی هم اومد +چطوره باهم بخوابیم؟ منم خیلی خسته ام_باشه(صبح شد)بیدار شدم رفتم دستشویی که دیدم روشویی خونیه دیدم از داخل خونه صدای یوکی میاد رفتم دیدم یوکی زخمی شده...+ی‍و..ی‍..یونگی کمکم ک‍..ن...اینو گفت و از حال رفتزود زنگ زدم به آمبولانس ، تموم شد... ، یوکی رفت کما
ویو یوکی نصف شبی بیدار شدم که برم دستشویی ، داشتم دست هام رو میشستم ، به آینه نگاه کردم ، دیدم یه نفر پشت سرمه ، چاقو رو کرد تو بدنم و زود فرار کرد ، کشان کشان خودم رو رسوندم داخل هال ، از هوش رفتم... ، بعد چند دقیقه دیدم صدای در میاد چشمام رو باز کردم دیدم یونگیه ، +یو..ی‍..یونگی کمکم ک‍..ن...اینو گفتم و از حال رفتم
ادامه دارد

۶:۳۲

سناریووقتی کوک برای ناهار مهمونتونه
یونگی : خوش اومدی کوک
یوکی : خوش اومدی بیا بشین خرگوش کوچولو
کوک : ناهار چی داریم یوکی؟
یوکی : کیم چی
یونگی : حالا چه اهمیتی داره؟؟
کوک : آخه من شیرموز میخوام
یوکی : یونگی برو شیرموز بخر
یونگی : ولش کن شیرموز برا چیشه ، شیرموز که غذا نیست
مود کوک : در حال گریه کردن و دست و پا زدن مثل بچه های دو ساله
لایک کنید

۶:۳۳

لایک هاتون کجاست؟_یوکی

۶:۳۳

thumbnail
روز شماری
پارت2

یوکی:+ یونگی:_ دکتر:٫ پرستار:؛
ویو یونگیتوی بیمارستان شب و روز رو بیدار بودم تا یوکی به هوش بیاد ، هی روز شماری میکردم روز شماری میکردم روز شماری میکردم...
ویو دکترآقای مین همش تو بیمارستان قدم میزد... ، و روز شماری میکرد ، یه روز رفتم پیشش روی صندلی نشستم٫آقای مین بیا باهم بریم_کجا؟؟٫شما بیاید لطفاً...
ویو یونگیبا دکتر رفتم داخل اتاقش ، چراغ رو گرفت تو چشمم و بهش نگاه کرد ٫شما افسردگی گرفتید_آخه م‍..من...‌٫شما باید برید خونه و استراحت کنید...
ویو یوکیچشمام رو باز کردم و انگار از یه خواب طولانی بیدار شده بودم ، دیدم یه عالمه سیم بهم وصل بود ، دیدم یه پرستار اومد داخل؛ام ، به هوش اومدید؟!...+مگه من از هوش رفته بودم؟؟؛صبر کنید الان میام
؛دکتر؟؟٫بله؟؛خانم یوکی به هوش اومدن!!..._ام پرستار میتونم ببینمش؟٫بله حتما!...
ویو یونگیوقتی که رفتم داخل اتاق یوکی دیدم کلی سیم بهش وصله ، خیلی آروم صداش زدم_یوکی+یونگی؟_به هوش اومدی گربم؟!+یونگی من اینجا چیکار میکنم؟دکتر اومد داخل اتاق؛همسرتون چند ساعت دیگه مرخصه و میتونید ببریدش خونه
ادامه دارد

۶:۳۴

آشنایی
پارت3

یوکی:+ یونگی:_ نارا:٫ویو یوکیپاشدم رفتم سئول ، رفتم توی یه هتل و شب رو اونجا خوابیدم فرداش گفتم برم بیرون یه حال و هوایی بهم عوض بشه ، از کنار پارک که داشتم رد میشدم مین رو دیدم که توی پارک خوابیده بود ، به سمتش رفتم+مین یونگی؟...یه دفعه با ترس بیدار شد ، انگار خواب بد دیده بود+حالت خوبه؟ چرا اینجا خوابیدی؟ چرا اومدی سئول؟_یوکی تویی؟+نه پس من باباتم... تو به سوال من جواب بده چرا اومدی سئول؟_تو اینجا چیکار میکنی؟!
ویو یونگیدر حال عوض کردن بحث بودم که همش میگفت چرا به سئول اومدم+بیا برگردیم..._نه ، من دیگه نمیام دگو ، میخوام همین‌جا بمونم...+آخه چرا؟_همین که گفتم... من میمونم ، اگه تو میخوای بری ، برو اینو گفتم و فرستادمش تا بره...
ویو نارانمیدونم چرا یوکی رفت سئول ، دیروز دیدم که رفته در خونه ی همکلاسی‌ش و میگفت که چند روز بوده که مدرسه و خونه نیومده...زنگ زدم به گوشیش+الو نارا؟٫الو یوکی سلام+سلام چه خبر؟ کار داشتی زنگ زدی؟!٫نه میخواستم ببینم که حالت چطوره... خوبی؟+آره من خوبم تو چی؟!٫خبری از مین یونگی نشد؟+چی؟؟ تو از کجا میدونی؟!٫نه چیزه عه... کار نداری من باید برم خداحافظنمیدونم چرا یه دفعه اسم مین یونگی رو به زبون اوردم...
ویو یوکینمیدونم نارا چجوری اسم مین رو بلد بود فردا که شد راه افتادم و رفتم دگو ٫سلام یوکی برگشتی؟!+سلام آره داری میبینی که برگشتم٫خب حالا چرا عصبانی میشی+تو مین یونگی رو از کجا میشناسی؟؟٫خب..م‍..من..+من من نکن جواب سوال منو بده٫اون روزی که رفته بودی در خونش منم اونجا بودم و داشتم میدیدمت+ای بی ادب... مگه من صد بار بهت نگفتم که تو کار مردم فضولی نکنی؟!٫کار مردم نبود که کار تو بود+بحث رو عوض نکن جواب منو بده مگه بهت صد بار نگفتم؟٫گفتی+خب ، تو که هنوز فضولی کردی!...٫حالا این یه بار رو ببخش ، بیا بریم شام بخوریم...یه دوش گرفتم و رفتم سر میز شام ، وقتی که شام تموم شد رفتم داخل اتاقم و زود خوابیدم...
ادامه دارد...

۹:۱۸

روزمرگی چان یوکی و مین یونگی
آشنایی پارت3 یوکی:+ یونگی:_ نارا:٫ ویو یوکی پاشدم رفتم سئول ، رفتم توی یه هتل و شب رو اونجا خوابیدم فرداش گفتم برم بیرون یه حال و هوایی بهم عوض بشه ، از کنار پارک که داشتم رد میشدم مین رو دیدم که توی پارک خوابیده بود ، به سمتش رفتم +مین یونگی؟... یه دفعه با ترس بیدار شد ، انگار خواب بد دیده بود +حالت خوبه؟ چرا اینجا خوابیدی؟ چرا اومدی سئول؟ _یوکی تویی؟ +نه پس من باباتم... تو به سوال من جواب بده چرا اومدی سئول؟ _تو اینجا چیکار میکنی؟! ویو یونگی در حال عوض کردن بحث بودم که همش میگفت چرا به سئول اومدم +بیا برگردیم... _نه ، من دیگه نمیام دگو ، میخوام همین‌جا بمونم... +آخه چرا؟ _همین که گفتم... من میمونم ، اگه تو میخوای بری ، برو اینو گفتم و فرستادمش تا بره... ویو نارا نمیدونم چرا یوکی رفت سئول ، دیروز دیدم که رفته در خونه ی همکلاسی‌ش و میگفت که چند روز بوده که مدرسه و خونه نیومده... زنگ زدم به گوشیش +الو نارا؟ ٫الو یوکی سلام +سلام چه خبر؟ کار داشتی زنگ زدی؟! ٫نه میخواستم ببینم که حالت چطوره... خوبی؟ +آره من خوبم تو چی؟! ٫خبری از مین یونگی نشد؟ +چی؟؟ تو از کجا میدونی؟! ٫نه چیزه عه... کار نداری من باید برم خداحافظ نمیدونم چرا یه دفعه اسم مین یونگی رو به زبون اوردم... ویو یوکی نمیدونم نارا چجوری اسم مین رو بلد بود فردا که شد راه افتادم و رفتم دگو ٫سلام یوکی برگشتی؟! +سلام آره داری میبینی که برگشتم ٫خب حالا چرا عصبانی میشی +تو مین یونگی رو از کجا میشناسی؟؟ ٫خب..م‍..من.. +من من نکن جواب سوال منو بده ٫اون روزی که رفته بودی در خونش منم اونجا بودم و داشتم میدیدمت +ای بی ادب... مگه من صد بار بهت نگفتم که تو کار مردم فضولی نکنی؟! ٫کار مردم نبود که کار تو بود +بحث رو عوض نکن جواب منو بده مگه بهت صد بار نگفتم؟ ٫گفتی +خب ، تو که هنوز فضولی کردی!... ٫حالا این یه بار رو ببخش ، بیا بریم شام بخوریم... یه دوش گرفتم و رفتم سر میز شام ، وقتی که شام تموم شد رفتم داخل اتاقم و زود خوابیدم... ادامه دارد...
شاید ادامه‌ش رو شب براتون بزارم_یوکی

۹:۲۴

لایک ها گم شدن؟_یوکی

۱۰:۰۴

میرم تا پارت چهارم رو بنویسم_یوکی

۱۷:۱۱

دیدگاه رو باز کنم باهم بحرفیم؟_یوکی

۱۷:۱۱

روزمرگی چان یوکی و مین یونگی
دیدگاه رو باز کنم باهم بحرفیم؟ _یوکی
با undefined بهم بگید_یوکی

۱۷:۱۷

چون لایک نمیکنید یه دقیقه دیگه کانالو پاک میکنم_یوکی

۱۸:۲۵