عکس پروفایل ساحل رمانس

ساحل رمان

۱۱۴عضو
عکس پروفایل ساحل رمانس
۱۱۴ عضو

ساحل رمان

undefinedبعضی لحظه ها سخت و کسل کننده می‌گذرند،undefinedیک چیزی، یک‌حرفی، یک کاری، نیاز دارم تا این لحظه های ناآرام را آرام بخش کنم. undefinedنویسنده‌هایی هستند که خاص لحظه های من می‌نویسند.undefinedو فکرم را هر دم تازه تر می‌کنند.undefined

راه ارتباط با ما :

۲۶ مرداد ۱۳۹۹

thumnail
══✼ساحِلِ‌رُمان✼══
خیانت بزرگے است...
undefined@saheleromanundefined

۱۳:۵۸

بازارسال شده از فائزی
ــــــــــــــــــundefinedundefinedundefinedـــــــــــــــــ
#رمان_من‌نه؛ما#نرجس_شکوریان‌فرد#قسمت_صدوهشتادوپنجم🍃
┄┄┅┅┅❅ما❅┅┅┅┄┄
..
undefined..undefined<img style=" />undefinedundefined..
مشقمان هم شد راجع به چند چیز فکر کنیم و یک صفحه بنویسیم.

من آمدم راجع به هرچیز فکر کنم شما دویدی وسط فکرم
(آن لبخندی که روی لبانت نقش بسته را دوست دارم.)
اما باور کن،که نشستم زیر آسمان خدا،
تا از آسمان یا ابر بنویسم،
به خودم آمدم دیدم شب شده و ستاره‌ها دارند جمیعا چشمک می‌زنند و شما هنوز در وسط که نه، همه جای فکر منی.
گفتم پس راجع به ماه و ستاره‌ها می‌نویسم،
نصفه شب شد و شما شده بودی ماه و ستاره و سیاره.

گفتم اصلا آسمان خیال‌پرور است، رفتم سر سفرۀ غذا تا از انواع سبزی‌ها بنویسم و غذا و نان و آب.
آن‌ور سفره زل زده بودی به من و ...

رفتم از میوه بنویسم...

خیالم را مشت کرده‌ای و نگهش داشته‌ای، نمی‌گویی من آبرو دارم؟!
حالا فردا بروم خانۀ معلممان فقط از تو بگویم؟
نمی‌خوابم تا بروی از وسط دفتر و کاغذم که نه، از وسط فکرم...
یا خودت بنویس مشقم را و بفرست.
#ادامه_دارد....
#کپی_ممنوع undefined
undefinedhttps://ble.im/saheleromanundefined

۱۴:۰۱

#یک_جرعه_شعر undefined
در شب توفان غم، آرام بودن مشکل استمن لبالب آه‌ام اما لب‌گشودن مشکل است

۱۴:۰۱

ــــــــــــــــــundefinedundefinedundefinedـــــــــــــــــ
#رمان_من‌نه؛ما#نرجس_شکوریان‌فرد#قسمت_صدوهشتادوششم🍃
┄┄┅┅┅❅ما❅┅┅┅┄┄
..
undefined..undefined<img style=" />undefinedundefined..تو شاید حالا مبتلا شده باشی،
من همان روز اول که آمدم و صحبت کردم، بعد شد روز دوم و آمدم و صحبت کردی،
خواب شبم شدی خودت،
بساط وسط کار و درسم هم شده بودی خودت.
هادی مسخره‌ام می‌کرد که مجنون شده‌ای.
آبرو می‌دانی چیست؟
بر باد رفته بود از خیال تو لیلی جان!

البته که این اصالت خاصی است، خدا می‌اندازد وسط زندگی جوان و مبتلایش می‌کند.
من هم خوشحالم که مبتلا شده‌ام به بلایتو و البته دل هیچ جوانی بی بلا نباشد بانو جان!

اصلا چه معنی می‌دهد که فکرت را به جز من به چیزی در این دنیا مشغول کنی.
فقط اجازه داری در خواب و خیالت من را راه بدهی.
همین که گفتم ضعیفه! این تکه را با صدای کلفت و قاطع و تهدیدوار بخوان!

فکر کنم این کالس تفکر معلمتون از مدرک فوق لیسانس هم مهم‌تر باشه!

معلمتان یک کار دیگر هم گفته بود که یادتان می‌دهد، خوشم آمد از حرفش!
خوبی‌ها را دیدن؛ این کاری است که خیلی سخت است یعنی هست، اما سخت است.
شما را نمی‌گویم بانوی مهربان من، که از تمام من فقط خوبی‌هایم را دیدی اما برای غالب انسان‌ها خیلی سخت است که افراد را با خوبی‌هایشان ببینند.
نه این‌که آدم‌ها به سمت بدی‌ها کشش دارند نه؛
اتفاقا به دلیل فطرت ناب و وجدان بیدار غالب آدم‌ها عاشق خوبی‌ها هستند اما قدرت نفس و زر زر شیطان نمی‌گذارد که به سمت خوبی‌ها برویم.

خوبی را دیدن و بدی را ندیدن کار هر کسی نیست و هم‌سن هم هست که اختالفات زیاد می‌شود.
مادرها و پدرها غالبا این طور هستند یعنی خوبی بچه‌هایشان را زیاد می‌بینند و بدیش را می‌پوشانند.
بچه‌ها برعکس هستند یعنی خوبی والدینشان را غالبا نمی‌بینند و با کوچک‌ترین چیزی شروع به نقد والدینشان می‌کنند و زحمات فوق تصور آنها از کودکی تا حال یا شایددرست‌تر بگویم از بارداری مادر تا حال را نمی‌بینند.
این بسته به میزان محبت است؛ یعنی هر چه‌قدر بیشتر کسی را دوست داشته باشی او را بهتر می‌بینی و کمتر در بوتۀ نقدت می‌گذاری.

اما خدا برای زن و شوهر گفته محبت زیادی زیادی که می‌شود مودت.
دیگر وقتی بین این دو کبوتر عاشق این مودت باشد،زنها نمی‌شینند پشت سر همسرشان حرفی بزنند و مردها هم حریم زن را نمی‌شکنند.
به قول خدا لباس همدیگر می‌شوند. لباس پوشانندگی دارد شما هم عیوبت را می‌پوشانی با لباس هم زیباتر نشان میدهی هم از گزند گرما و سرما و حشرات و آسیب‌های دیگر در امانی.
خدا زن و شوهر را این طور خواسته است.
این‌که بین جمع‌ها بدی هم را می‌گویند از کمی محبت است و از بدی دیگران را دیدن و بدی خود را ندیدن!

حالا که برایت این را نوشتم یک چیزی را فهمیدم؛
من خودم با خدا همین‌طورم، زندگیم و تمام دنیا و بودم را مدیون او هستم و همه جا و همه وقت گله دارم از او!
اما برعکسش خدا تنها من را به خوبی به همه معرفی می‌کند و تمام بدی‌های من را می‌پوشاند. او من را دوست دارد و من...
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع undefined
https://ble.im/saheleromanوundefined

۱۴:۰۲

thumnail
#معرفی_کتاب undefinedundefined

undefinedهوای منundefined
داستان گمشدگی ما جوونا و نوجووناس...داستان سرگشتگی و گم شدن میون ریزundefined و درشتundefined زندگی...
هوای من راه حل پیدا شدنه، پیداشدن من و تو... برای رسیدن به حال و هوای آفتابی دلامون...برای رسیدن به...undefinedundefinedundefined
undefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefined

undefinedسفارش این کتاب جذاب با تخفیفundefined undefinedundefinedundefinedundefinedhttps://namaktab.ir
#هوای_من#نرجس_شکوریان_فرد

undefined" undefined "undefined ════╗ @saheleroman╚════ undefined" undefined" undefined

۱۴:۰۲

thumnail
#شماوساحل undefined
سلام رفیقundefined
شیرینی رمان نوش جونتونundefined
undefined@saheleromanundefined

۱۴:۰۴

thumnail
#شماوساحل undefined
تفاهم رفیقمون با زهرای داستانundefined
زندگی‌تون شیرینundefined
undefined@saheleromanundefined

۱۴:۰۵

thumnail
که هست...undefined@saheleromanundefined

۱۴:۰۵

ــــــــــــــــــundefinedundefinedundefinedـــــــــــــــــ
#رمان_من‌نه؛ما#نرجس_شکوریان‌فرد#قسمت_صدوهشتادوهفتم🍃
┄┄┅┅┅❅ما❅┅┅┅┄┄
..
undefined..undefined<img style=" />undefinedundefined..یکی از بچه‌ها با مادرشوهرش زندگی می‌کند.

خانه‌شان سه طبقه است، خودش طبقۀ بالاست، مادرشوهرش وسط، برادرشوهرش زیرزمین.
همیشه یک پایۀ داستانی جمعمان سمیه و مادرشوهرش است. یعنی قصۀ سمیه و مادرشوهر!
گیر دادن‌ها، بی‌محلی کردن‌ها، فرق گذاشتن‌ها...
آن‌روز هم نتوانست حتی مقابل معلممان سکوت کند و کمی از سفرۀ دلش را باز کرد،راستش من از کودکی در ترک بوده‌ام و با دعوا نسبتی ندارم. اصولا هرجا دعوا هست؛ من مفرد مونث غائب می‌شوم. اینجا هم بلند شدم تا شربت بیاورم و آنقدر معطل کردم تا حرف‌های سمیه تمام شود. البته من چون مادرشوهرش را دیده بودم، غیبت هم نشنوم.
وقتی سینی رو آوردم تا تعارف کنم شنیدم که معلممان گفت:
-شماها باید باورهاتون رو هم درست کنید که توی همین جلسات هم دیدتون درست می‌شه هم کلماتتون، هم باوراتون...

شربت را که خوردیم، انگار همه از صحبت‌های سمیه جگرشان آتش گرفته بود و حالا خنک شده بودند، جو عوض شد و معلممان خودش بحث را دست گرفت:
-یادتونه نظام باور رو چی تعریف کردم؟
-هر چی که ما قبولشون داریم و به صورت طبقه‌بندی شده چیده شده توی ذهنمون!
خندید معلم از تعریف من و گفت:
-دوباره کلمه به کلمه تعریف کردی؟ هر چی اطلاعات با اختیار و بی‌اختیار به دست می‌ارید یه جا جمع می‌شه توی ذهنتون، طبق زمان و مکان و هدف مشخص!

اصل ذهنتون هم همینه. بعد هر کاری می‌خواهید انجام بدید اینا بازیابی میشه و اثر مستقیم داره!

اگه ذهنتون از کوچیکی پر از تصورات منفی باشه، منفی‌گرا می‌شید و اگر پر از اتفافات و اطلاعات و تصورات مثبت باشه، مثبت‌اندیش می‌شید.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع undefined
undefinedhttps://ble.im/saheleromanundefined

۱۴:۰۶

thumnail
#شماوساحل undefined
زیبایی رمان یه طرفundefined
سلامتی چشماتونم یه طرفundefined
مواظب خودتون و چشماتون باشیدundefined
undefined@saheleromanundefined

۱۴:۰۶

thumnail
#شماوساحل undefined
دقت در حد...undefined
ما خیییییلییی خوبیم، مگه نهundefined
undefined@saheleromanundefined

۱۴:۰۷

#یک_جرعه_شعر🌲
من بگردم گرد آن یاری که میگردد پی ام…


undefined@saheleromanundefined

۱۴:۰۸

ــــــــــــــــــundefinedundefinedundefinedـــــــــــــــــ
#رمان_من‌نه؛ما#نرجس_شکوریان‌فرد#قسمت_صدوهشتادوهشتم🍃
┄┄┅┅┅❅ما❅┅┅┅┄┄
..
undefined..undefined<img style=" />undefinedundefined.
اصلا متوجه نشدم کی سئوال کرد اما یکی پرسید:
-چند درصد ذهنمون رو گرفته؟
-غربیا میگن نود درصد. اما من درستش رو براتون می‌گم، یعنی خیلی بررسی کردم و با اساتید فن چک و چونه زدم می‌گم که این‌طور نیست، ما اول که خلق می‌شیم، فطرتمون پاک و طیب و خداییه!
بعد که در مسیر زندگی قرار می‌گیریم، خدا با سیر زندگی و قوانین خوبی که داده دائم به ما کمک کرده که دچار اشتباه و درگیر زشتیا نشیم، در نتیجه ما ذهنمون می‌تونه بیشترین تصورات درست و مثبت رو داشته باشه و کمترین تصورات منفی!
اگر هم جایی تصورات نامطلوب وارد نظام شده باشه با کمک خود خداوند متعال و همت خود من می‌شه که بازیافت بشه و تمیز و درست به کار گرفته بشه
-یعنی ما الان زدیم خودمون رو خراب کردیم و هر اتفاقی بخواد تو زندگیمون رقم بخوره ممکنه درست از آب در نیاد چون نظام باورهامون پر از تصویرهاییه که اکشنه.

میدانی محمد جان یاد قضیه مادر شوهر افتادم.
نظام باور همه نسبت به این قضیه خرابه!
یعنی اگر کسی بخواد تغییر کنه باید اول یه الک برداره نظام باوراش رو غربال کنه، بعد می‌شه امید داشت به تغییرش.

اینی هم که تمام ذهن من و شما پر شده از لذت با هم بودنمون، به خاطر اینه که نظام باور تمام مردم نسبت به عروس و داماد مثبت و پر از لذته!

باید مواظب باشم کسی یا خودم تو را نزد ذهنم خراب نکند و برعکس خودم، خودم را پیش شما خراب نکند.

تا همیشه ملکۀ ذهنت بمانم.

حالا دارم واقعا فکر می‌کنم. دارم ابتداییات نظام را راجع به آسمان پیدا می‌کنم، تا کنار هم بچینم و بعد پردازش کنم و بتوانم کشفی داشته باشم.
اما فقط می‌دانم که رنگش آبی است و نظام ذهنم خالی از آسمان است.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع undefined
undefinedhttps://ble.im/saheleromanundefined

۱۴:۰۹

thumnail
#شماوساحل undefined
کم‌کم داریم هممون متفکر می‌شیم انگارundefinedundefined
undefined@saheleromanundefined

۱۴:۰۹

thumnail
#شماوساحل undefined
به این می‌گن تفاهمundefined
undefined@saheleromanundefined

۱۴:۱۰

thumnail
#شماوساحل undefined
به این می‌گن بی‌تفاهمیundefined
undefined@saheleromanundefined

۱۴:۱۰

ــــــــــــــــــundefinedundefinedundefinedـــــــــــــــــ
#رمان_من‌نه؛ما#نرجس_شکوریان‌فرد#قسمت_صدوهشتادونهم🍃
┄┄┅┅┅❅ما❅┅┅┅┄┄
..
undefined..undefined<img style=" />undefinedundefined..
معلممان که نیست؛
تو هم که یک هفته است نیستی و رفته‌ای روستایتان...
دلتنگ شده‌ام، آسمان و زمینم تویی عزیزم!
اما راستش را بگویم حس می‌کنم گر آسمان و زمینم تو باشی، تو خودت یکی هستی مثل من، ضعیف و کوچک و محتاج...
این شعار نیست که می‌نویسم...

دلم یک کسی را می‌خواهد که بزرگتر از من و هر کسی مثل من باشد...
یک بزرگی که روحم را بشناسد و نیازی نباشد برای دوریش دلتنگ شوم،

برای خواستنش دعوا کنم،

برای کوتاهیش ناراحت شوم...

تو برای من خوبی اما بی‌نهایت نیستی...
وقتی هستی، هستی و نیستی وقتی هم نیستی که نیستی...

اما خوبی که همیشه باشد و هست هست باشد...
می‌شود دعا کنی که همین خدایی که دست من را در دست شما گذاشته خودش را هم تقدیم من کند...
من ذوب شوم در حضورش و او بماند و لذت بودنش! او را که داشته باشم انگار که تو را هم دارم،
او که باشد من هیچوقت فقیر و نیازمند نیستم... او خداست!

#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع undefined
undefinedhttps://ble.im/saheleromanundefined

۱۴:۱۱

thumnail
#شماوساحل undefined
چقدررررررر ما هنرمندیم...undefinedundefined
undefined@saheleromanundefined

۱۴:۱۲

#یک_جرعه_شعر undefined
خوشا به من که دلم کاروانسرا نشده‌ست ...undefinedundefined
undefined@saheleromanundefined

۱۸:۲۹

ــــــــــــــــــundefinedundefinedundefinedـــــــــــــــــ
#رمان_من‌نه؛ما#نرجس_شکوریان‌فرد#قسمت_صدونودم🍃
┄┄┅┅┅❅ما❅┅┅┅┄┄
..
undefined..undefined<img style=" />undefinedundefined..

چه‌قدر آخرین جملات نوشته‌ات آرامشم را به هم ریخت و آرامم کرد.
بلد نیستم در ادامۀ حس فوقالعاده‌ات چیزی بنویسم و فقط چند باری خواندمش.

اما دختر و پسر با همین نظام باورشونه که گول می‌خورن و ازدواج می‌کنن دیگه.
الان من فریب تو را خورده و دل به تو سپرده، چه‌کنم که یک هفته‌ای بس سخت، لحظه‌ها را می‌شمردم که تمام شدنی هم نبود.
اما به خیر گذشت!
می‌گم اگر این‌طوریه، پس آدمایی که ذهنشون بیشتر درگیر بدی‌ها و نکات منفی شده، بدی رو زودتر جذب می‌کنند، آدمایی هم که ذهنشون پر از امید و نکات مثبته، راحت‌تر خوبیا و حق رو می‌چشن!

حالا فهمیدم چرا برای بعضی آدما، خیلی وقت می‌ذاری و از حق می‌گی اما باز هم می‌رن سراغ باطل، باید اول خودشون بخوان نظام باورهاشون رو اصلاح کنن تا بتونن امیدوارانه طلب خیر کنن. انگار حرف خوب رو نمی‌تونن هضم کنن و گم می‌شه وسط بدی‌هاشون!

می‌دونی فکر کردن آدم رو به سمت خوبیا می‌بره و رشد می‌ده و سالم‌سازی می‌کنه!
آدمای اهل فکر، یاری دهنده می‌شن و کمتر دچار اشتباه می‌شن.
بعد هم که مشاور بقیه.

حالا خانم اهل تفکر خودم، من چند روزه شوما رو ندیدم، یه کمکی بده که خلاصه بشه رخ یار را دید.
نمی‌شه من رو دعوت کنید به صرف صبحانه‌ای، نهاری، شامی...
یه فکری بکن! نظام باورام، پر از خوبی تواِ، نذار تغییر کنه!
#ادامه_دارد....
#کپی_ممنوع undefined
undefinedhttps://ble.im/saheleromanundefined

۱۸:۳۰