پدر و مادرم فدای تو باد
مسکن برکت خدایی تووارث کل انبیایی توحکم ها جمله دست تو است ولیبه رضای خدا رضایی تواولین خلق خالقی هرچندهشتمین حجت خدایی توسر و جانم که هیچ قابل نیستاز دل و جان فدای پای تو باد
پدر و مادرم فدای تو باد
تا بدیدم طلایه حرمتشکر کردم ز دعوت و کرمتسجده کردم چو دیدم از ره دورقبه و بارگاه محتشمتبار الاها هر آنچه شکر کنیمکی شود پاس این همه نعمت؟!دردمندیم ای امام همامبر همه دردها شفای تو باد
پدر و مادرم فدای تو باد
آنکه حب رضا به ما آموخترسم و آئین ارتضا آموختشیعه آستان حضرت بودکه به ما کرنش و دعا آموختما کجا و کجا مقام رضاشیعه بر ما ره رضا آموختهم عطا کرد اسم و رسم «وفا»جان به قربان اولیای تو باد
پدر و مادرم فدای تو باد
#وفا
به ما بپیوندید
۱۶:۰۱
در تهنیت مولود مسعود حضرت امام رضا علیه السلام
دلنشین، خرم و سرسبز ببین فرش زمینپای کوبان ز طرب خنده به لب عرش برین
گوش خود داده به استادی بلبل سنبلعقدهی غنچه گشودست نگارین نسرین
رخت بر بست خزان از دل یاران ز یسارپا نهادست به دل شور بهاران ز یمین
عنبرین حله به تن کرده گلستان رسول(ص)یاسمین پوش نگر گلشن و باغ یاسین
طالع از مشرق توحید ببین مهر رضا(ع)چشم عالم شده روشن ز قدوم شه دین
پادشاهی که جهان در کف با قدرت اوستگل عذاری که جنان بسته ز چهرش آذین
روز محشر بوَد از بهر محبش ضامنمهر او فیض جنان را بنماید تضمین
ریزه خوار کرمش عرش و فلک، جن و ملکسوده بر خاک سرایش همه آفاق، جبین
مشهدش قبلهی آمال قلوب عشاقحرمش خاتم افلاک و زمین راست نگین
او بود سلم و رضا را ز خداوند نشانملک تقدیر و قضا راست رضا(ع) تخت نشین
منزل دوست دهد یکسره در علیینافکند دشمن خود در درکات سجین
شیعه رخشنده شعاعی است ز خورشید رخشطینت او شده با طینت آن شاه عجین
بار الها بنما شیعهی او را تسدیدحفظ فرمای وجودش ز بلایا، آمین
#محمدحسین_اصفهانی
به ما بپیوندید
۵:۳۰
زمین رشک مینو و هفت آسمان شدبلند آستان شد، جلالت نشان شد
به تن رخت نو کرده اینک بهارانکه نور آمد از ره، منور جهان شد
تن کوهساران طراوت گرفتهبه هر گوشهی دشت رودی روان شد
شده نقش فردوس بر چهرهی گلمثالی ز باغ جنان، گلسِتان شد
به هر شاخهی گل دو صد غنچه ملحقچو لعل بدخشان که گوهرفشان شد
ز هر شاخساری به گوش آید آواهَزاری به سودای گل نغمه خوان شد
همه نعمت رب به عالم نمایانهمه لطف باری به خلقش بیان شد
قدم رنجه بر خاک بنمود شاهیکه جودش دلیل وجود جنان شد
ملَک در سپاهش، فلک خيمهگاهشثناخوان جاهش زمین و زمان شد
قضا وامدارش، قدر جیرهخوارشیکی از هِزارش مگر بر زبان شد
مه از او فروزان، به مهر اوست تابانجهان روشن از آن فروغ عیان شد
همو هشتمین جلوهی نور واحدکه بنیاد خلق عوالم از آن شد
همای سعادت به دوش خراساننشست و از آن طوس، خلد آشیان شد
درخشنده نوری، سليمان ظهوریخلایق چو موری و لطفش امان شد
نه آهو، که هر آنکه رو سوی شه کردعلی ابن موسی الرضایش ضمان شد
وه از حسن پابوسی بارگاهشکه با عید مولود او در قران شد
خدایا به حق خدیو خراسانکه بر شیعه مهرش نوشته به جان شد
مصون از بلا دار مولای ما راکه روشن از او چشم و هم راهمان شد
#محمدتقی_وکیلزاده
به ما بپیوندید
۹:۳۱
شمیم محبت چنان میتراودکه جان نشنود عطر مشک تتاری
زمین بوس او هر سحرگاه افتدبلند آفتاب از پی خاکساری
چو باغ جنان فرش صحن و سرایشکه دارد ز لطف و صفا پود و تاری
بسازند اهل نظر سرمه چشمگر از آستانش برآید غباری
یقین بقعهای از بقاع بهشت استملک مینماید در آن پرده داری
بهشتی که دارالقرار خدا گشتدل از شوق وصلش کند بی قراری
به یمن وجود علی ابن موسی(ع) بنای شریعت گرفت استواری
شهی پا به سر مظهر نور دادارز هر چه بغیر از خدا گشته عاری
ولای وی آمد همی شرط توحیدبه جز این نیابی ره رستگاری
همه عمر خود دوستان برندارندز درگاه او چشم امیدواری
دو عالم شود دارعزت برایتمحبان او را اگر دوستاری
در آل محمد نگر نور یزدانکند این زمان شیعه آیینه داری
#صالح_ابراهیمی
به ما بپیوندید
۱۵:۳۰
چگونه زار نگریم که بی تو حیرانم شبیه کودک گمگشته در خیابانم
کجا روم که بدون تو در شب تاریکز سیل لشکر تنهاییام هراسانم
جز ابر مرحمت پادشاه بندهنوازکه میکشد قلم عفو بر گناهانم
ز قعر چاه وجودم همی کشم فریادبیا بیا که من از کردهام پشیمانم
به چارسوق کریمان بجز تو ای دلدارکه میخرد دل صد پارهی پریشانم
چنان سرشته به دل شد نوازش مهرتکه در فراق تو یک دم قرار نتوانم
سرم بیاد تو هر شب بروی بالین استبدین امید که روزی فدا شود جانم
#محمد_شفیعیان
به ما بپیوندید
@saraaparde
کجا روم که بدون تو در شب تاریکز سیل لشکر تنهاییام هراسانم
جز ابر مرحمت پادشاه بندهنوازکه میکشد قلم عفو بر گناهانم
ز قعر چاه وجودم همی کشم فریادبیا بیا که من از کردهام پشیمانم
به چارسوق کریمان بجز تو ای دلدارکه میخرد دل صد پارهی پریشانم
چنان سرشته به دل شد نوازش مهرتکه در فراق تو یک دم قرار نتوانم
سرم بیاد تو هر شب بروی بالین استبدین امید که روزی فدا شود جانم
#محمد_شفیعیان
به ما بپیوندید
۱۶:۰۱
بسمه تعالی
در مدح حضرت صاحب الامر (عج)
جان به قربان تو ای جان جهانصاحب الامر(عج) شه عصر و زمان
عرش در نزد جلالت چون فرشفرشِ تحت قدمت آمد عرش
فَلک از فیض تو شد در گردشفُلک ارض از تو گرفت آرامش
میزند بوسه به پای تو قضاگشته تقدیر به دستت امضا
مهر از نور تو شد نورانیماه بی مهر تو باشد فانی
جسم عالم ز تو میگیرد جانخلق از فکر تو گیرد فرمان
در کف قدرت تو میل قلوبمدد از فیض تو گیرد بد و خوب
بی جوازی ز تو ای شاه جهانندمد صبح، نریزد باران
نرود پیش، زمان بی حُکمتامر جاری نکنی بی حِکمت
قلبها را به تو شد روی نیازدستها سوی تو گردیده دراز
دیده ها منتظر دیدن توتشنه ها تشنهی باریدن تو
بنه از لطف قدم بر چشمانتا بگیرد تن بی جان ز تو جان
دست رحمت به سر ما بگذارتا که عقلی شود از آن بیدار
در غم دوری تو گریم یماز تو دردم بوَد و مرهم هم
نور خورشید رخت ای جاناناز پس ابر بزرگان تابان
شیعه تابنده شعاعی از توستنور مهر تو ز وی باید جست
طاعتت طاعت او باشد و بستو هوایی و مرا اوست نفس
مقصدم روی تو باشد ای شاهشیعه باشد به سرایت درگاه
ملِکا شیعهی خود حفظ نمااز بد و فتنه و شرّ اعدا
#محمدحسین_اصفهانی
به ما بپیوندید
@saraaparde
در مدح حضرت صاحب الامر (عج)
جان به قربان تو ای جان جهانصاحب الامر(عج) شه عصر و زمان
عرش در نزد جلالت چون فرشفرشِ تحت قدمت آمد عرش
فَلک از فیض تو شد در گردشفُلک ارض از تو گرفت آرامش
میزند بوسه به پای تو قضاگشته تقدیر به دستت امضا
مهر از نور تو شد نورانیماه بی مهر تو باشد فانی
جسم عالم ز تو میگیرد جانخلق از فکر تو گیرد فرمان
در کف قدرت تو میل قلوبمدد از فیض تو گیرد بد و خوب
بی جوازی ز تو ای شاه جهانندمد صبح، نریزد باران
نرود پیش، زمان بی حُکمتامر جاری نکنی بی حِکمت
قلبها را به تو شد روی نیازدستها سوی تو گردیده دراز
دیده ها منتظر دیدن توتشنه ها تشنهی باریدن تو
بنه از لطف قدم بر چشمانتا بگیرد تن بی جان ز تو جان
دست رحمت به سر ما بگذارتا که عقلی شود از آن بیدار
در غم دوری تو گریم یماز تو دردم بوَد و مرهم هم
نور خورشید رخت ای جاناناز پس ابر بزرگان تابان
شیعه تابنده شعاعی از توستنور مهر تو ز وی باید جست
طاعتت طاعت او باشد و بستو هوایی و مرا اوست نفس
مقصدم روی تو باشد ای شاهشیعه باشد به سرایت درگاه
ملِکا شیعهی خود حفظ نمااز بد و فتنه و شرّ اعدا
#محمدحسین_اصفهانی
به ما بپیوندید
۶:۰۰
آنچه پیش است، اگر جمله بدانید شماروز و شب خون ز رهِ دیده فشانید شما
دیدهی دل بگشایید و نکو درنگریدمیرود عمر، چه در بند جهانید شما
چون رَوی از پی دنیی، برود دین از دستوز پی سودِ جهان بس بزیانید شما
پیش دارید یکی راه عجب دور و درازنیک کوشید در این راه نمانید شما
هیچکس نیست که این راه ندارد در پیشگورها را نگرید ار به گمانید شما
اگر از قوس قضا تیر اجل بر تو رسدبهر آن تیر، یقین، جمله نشانید شما
ای نسیمی چو تو خورشید برآمد به جهاناین همه ذره بدان نور نهانید شما
#نسیمی
به ما بپیوندید
@saraaparde
دیدهی دل بگشایید و نکو درنگریدمیرود عمر، چه در بند جهانید شما
چون رَوی از پی دنیی، برود دین از دستوز پی سودِ جهان بس بزیانید شما
پیش دارید یکی راه عجب دور و درازنیک کوشید در این راه نمانید شما
هیچکس نیست که این راه ندارد در پیشگورها را نگرید ار به گمانید شما
اگر از قوس قضا تیر اجل بر تو رسدبهر آن تیر، یقین، جمله نشانید شما
ای نسیمی چو تو خورشید برآمد به جهاناین همه ذره بدان نور نهانید شما
#نسیمی
به ما بپیوندید
۶:۳۱
" خانه دوست "
دوست که پرسیده اند: خانه او در کجاست؟ خانه او گفته اند، باغ گلی باصفاست
خانه محبوب دوست، گفت ندانم کجاست گفت: نشانت دهم، خانه او بی ریاست
گفت: نشانی بده ، تا بروم بر دَرَش گفت: کمی صبر کن، صبر بسی ره گشاست
گفت: بگو شرح آن، تا بروم سوی آن گفت که آن باغ گل، بهشتِ هر بینواست
چشم دلت باز کن، گوش همی تیز کن بوی گُلَش میرسد، صدای بلبل رَساست
باغ بهشت برین ، حلقه ذکر خداست این سخن از حضرتش، احمد محمود(ص) راست
پرچمی از یا حسین (ع) بر در آن خانه است بوی گل و میوه ها، پر شده در آن فضاست
مستمع مجلسش ، مردم پر مهر و عشق ذاکری از مؤمنان ، شاغل ذکر خداست
اشک بریزد کسی، گریه کند دیگریسر به گریبان برد، آن که سکوتش دواست
چای بریزد کسی، آب دهد دیگری پیر و جوان، مرد و زن، به ذکرو فکر و دعاست
پای در آن گر نهی، هوش به ذاکر دهی گوش دلت بشنود، آنچه تو را رهنماست
دیده بریزد چو شمع، اشکِ دِلِ شُسته را شُستَنِ دِل از گناه ، شِکَستَنَش از جفاست
چون شنوی آن جفا، بر صف مهر و وفا تیغ ز کین از قفا ، آب ز نیکان جداست
سبط نبی امین ، تشنه لبان بر زمین صحنه آن کارزار، زاری دل را رواست
آب شود سنگ دل، اشک بریزد چو شمع قطره اشکی چنین ، صفای دل را گواست
روضه رضوان کجاست؟ مجلسی از ذکر دوست خانه اصلی دوست ، در حرم نینواست
سلسله زائران ، سینه زنان حلقه ها " هرکه در این حلقه نیست، بیخبر از ماجراست "
حلقه یاران او ، نیست فقط در عراق مقبره اش نی فقط، پنجره ای از طلاست
ندای هل ناصرش میرسد از آن حرم در همه جا یاد اوست، کل زمین کربلاست
در دل هر مؤمنی، شورحسینی بپاست روضه رضوان او ، در دل هر با وفاست
راه فقط دوستی است، یاری یاران او دور شو از ناکسان، نور خدا بر ملاست
خانه او در دل است، خانه دل کربلاست خانه اصلی دوست، جان و دل اولیاست
#شبیر_شبرذیقعده ۱۴۴۰ - تیر ۱۳۹۸
به ما بپیوندید
@saraaparde
دوست که پرسیده اند: خانه او در کجاست؟ خانه او گفته اند، باغ گلی باصفاست
خانه محبوب دوست، گفت ندانم کجاست گفت: نشانت دهم، خانه او بی ریاست
گفت: نشانی بده ، تا بروم بر دَرَش گفت: کمی صبر کن، صبر بسی ره گشاست
گفت: بگو شرح آن، تا بروم سوی آن گفت که آن باغ گل، بهشتِ هر بینواست
چشم دلت باز کن، گوش همی تیز کن بوی گُلَش میرسد، صدای بلبل رَساست
باغ بهشت برین ، حلقه ذکر خداست این سخن از حضرتش، احمد محمود(ص) راست
پرچمی از یا حسین (ع) بر در آن خانه است بوی گل و میوه ها، پر شده در آن فضاست
مستمع مجلسش ، مردم پر مهر و عشق ذاکری از مؤمنان ، شاغل ذکر خداست
اشک بریزد کسی، گریه کند دیگریسر به گریبان برد، آن که سکوتش دواست
چای بریزد کسی، آب دهد دیگری پیر و جوان، مرد و زن، به ذکرو فکر و دعاست
پای در آن گر نهی، هوش به ذاکر دهی گوش دلت بشنود، آنچه تو را رهنماست
دیده بریزد چو شمع، اشکِ دِلِ شُسته را شُستَنِ دِل از گناه ، شِکَستَنَش از جفاست
چون شنوی آن جفا، بر صف مهر و وفا تیغ ز کین از قفا ، آب ز نیکان جداست
سبط نبی امین ، تشنه لبان بر زمین صحنه آن کارزار، زاری دل را رواست
آب شود سنگ دل، اشک بریزد چو شمع قطره اشکی چنین ، صفای دل را گواست
روضه رضوان کجاست؟ مجلسی از ذکر دوست خانه اصلی دوست ، در حرم نینواست
سلسله زائران ، سینه زنان حلقه ها " هرکه در این حلقه نیست، بیخبر از ماجراست "
حلقه یاران او ، نیست فقط در عراق مقبره اش نی فقط، پنجره ای از طلاست
ندای هل ناصرش میرسد از آن حرم در همه جا یاد اوست، کل زمین کربلاست
در دل هر مؤمنی، شورحسینی بپاست روضه رضوان او ، در دل هر با وفاست
راه فقط دوستی است، یاری یاران او دور شو از ناکسان، نور خدا بر ملاست
خانه او در دل است، خانه دل کربلاست خانه اصلی دوست، جان و دل اولیاست
#شبیر_شبرذیقعده ۱۴۴۰ - تیر ۱۳۹۸
به ما بپیوندید
۵:۳۰
بی مِهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندستوز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست
هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردمدور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست
میرفت خیالِ تو ز چشمِ من و میگفتهیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصلِ تو اَجَل را ز سرم دور همیداشتاز دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگویددور از رُخَت این خستهی رنجور نماندست
صبر است مرا چارهی هجرانِ تو لیکنچون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟
در هِجرِ تو گر چشمِ مرا آبِ روان استگو خونِ جگر ریز که معذور نماندست
حافظ، ز غم از گریه نپرداخت به خندهماتم زده را داعیهی سور نماندست
#حافظ
به ما بپیوندید
@saraaparde
هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردمدور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست
میرفت خیالِ تو ز چشمِ من و میگفتهیهات از این گوشه که معمور نماندست
وصلِ تو اَجَل را ز سرم دور همیداشتاز دولتِ هجرِ تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگویددور از رُخَت این خستهی رنجور نماندست
صبر است مرا چارهی هجرانِ تو لیکنچون صبر توان کرد که مقدور نماندست؟
در هِجرِ تو گر چشمِ مرا آبِ روان استگو خونِ جگر ریز که معذور نماندست
حافظ، ز غم از گریه نپرداخت به خندهماتم زده را داعیهی سور نماندست
#حافظ
به ما بپیوندید
۶:۳۰
ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیستگر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
خلق را بیدار باید بود از آب چشم منوین عجب کان وقت میگریم که کس بیدار نیست
ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدتآفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست
بارها روی از پریشانی به دیوار آورمور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست
بیدلان را عیب کردم لاجرم بیدل شدمآن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکنبدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست
دوستان گویند سعدی خیمه در گلزار زنمن گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست
#سعدی
به ما بپیوندید
@saraaparde
خلق را بیدار باید بود از آب چشم منوین عجب کان وقت میگریم که کس بیدار نیست
ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدتآفرین گویی بر آن حضرت که ما را بار نیست
بارها روی از پریشانی به دیوار آورمور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست
بیدلان را عیب کردم لاجرم بیدل شدمآن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکنبدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست
دوستان گویند سعدی خیمه در گلزار زنمن گلی را دوست میدارم که در گلزار نیست
#سعدی
به ما بپیوندید
۵:۳۰
روز ما بی تو سیاهست، بیاحال ما بی تو تباهست، بیا
دیده ها بس که بود در راهتجاده یک مد نگاهست، بیا
گر خریدار متاع نظریچشم بسیار به راهست، بیا
وحشت از کثرت عشاق مکنحشمت شه ز سپاهست، بیا
رنگ ما رونق مهتاب شکستفیضها با شب ماهست، بیا
گفتی: آیم به وداعت دم نَزعتا رمق در تن ما هست، بیا
گر سر پرسش مخلص داریحال بیچاره تباهست، بیا
#مخلص_کاشانی
به ما بپیوندید
@saraaparde
دیده ها بس که بود در راهتجاده یک مد نگاهست، بیا
گر خریدار متاع نظریچشم بسیار به راهست، بیا
وحشت از کثرت عشاق مکنحشمت شه ز سپاهست، بیا
رنگ ما رونق مهتاب شکستفیضها با شب ماهست، بیا
گفتی: آیم به وداعت دم نَزعتا رمق در تن ما هست، بیا
گر سر پرسش مخلص داریحال بیچاره تباهست، بیا
#مخلص_کاشانی
به ما بپیوندید
۱۵:۳۶
دوباره برده شرار جنون فراغ دلمکسی گرفته ز باد صبا سراغ دلمنسیم وصل شما میوزد به باغ دلمکه رفته غصه و روشن شده چراغ دلمدلم اگر چه نیرزد ولی فدای شما
تو از کدام بلاد آمدی بدین خوبیکه اوفتاده به هر خانه از تو آشوبیببین که با همه زهد و خضوع و محجوبیچگونه قلب محبان به سینه میکوبیکه زیر لب نسرایند جز ثنای شما
من از تو جز تو تمنا ندارم ای دلدارچو خفته ای که ز بوی گلی شود بیدارگدای مهر تو گشتم به اولین دیداردوباره پرده از آن روی همچو گل بردارکه مرغ دل غزلی سر دهد برای شما
نه من به خاک در دوست سر سپردم و بسگرفته خاک درش دامن هزاران کسببین فتاده غزال گریز پا ز نفسز هر چه دشت و بیابان گرفته چشم هوسکه بسته پای دلش را نخ قبای شما
ببین بنای محبت که باب فضل خداستکنار چشم حسودان چگونه پا برجاستکدام سایه تواند، ز آفتابش کاستخدا تلألوء حق را چنان عیان میخواستکه هر غریب ببیند در آشنای شما
نه زاهدم که بنازم به ترک مال و مقامنه عابدی که بود توشه اش صلات و صیامیکی غلام گنه کرده ی گسسته لجامکه در محاسبه چشم امید اوست تمامبه لطف و مرحمت و بخشش و رضای شما
#مهدی_ضیاءابراهیمی
به ما بپیوندید
@saraaparde
تو از کدام بلاد آمدی بدین خوبیکه اوفتاده به هر خانه از تو آشوبیببین که با همه زهد و خضوع و محجوبیچگونه قلب محبان به سینه میکوبیکه زیر لب نسرایند جز ثنای شما
من از تو جز تو تمنا ندارم ای دلدارچو خفته ای که ز بوی گلی شود بیدارگدای مهر تو گشتم به اولین دیداردوباره پرده از آن روی همچو گل بردارکه مرغ دل غزلی سر دهد برای شما
نه من به خاک در دوست سر سپردم و بسگرفته خاک درش دامن هزاران کسببین فتاده غزال گریز پا ز نفسز هر چه دشت و بیابان گرفته چشم هوسکه بسته پای دلش را نخ قبای شما
ببین بنای محبت که باب فضل خداستکنار چشم حسودان چگونه پا برجاستکدام سایه تواند، ز آفتابش کاستخدا تلألوء حق را چنان عیان میخواستکه هر غریب ببیند در آشنای شما
نه زاهدم که بنازم به ترک مال و مقامنه عابدی که بود توشه اش صلات و صیامیکی غلام گنه کرده ی گسسته لجامکه در محاسبه چشم امید اوست تمامبه لطف و مرحمت و بخشش و رضای شما
#مهدی_ضیاءابراهیمی
به ما بپیوندید
۷:۰۰
ای نور چشم و میوۀ جانم خوش آمدیآرام قلب و روح روانم خوش آمدی
از روزگارِ هجر تو پیری نمود رویای باز گشته بخت جوانم خوش آمدی
از رفتن تو کالبدم شد ز جان تهیای روح بخش تاب و توانم خوش آمدی
ای سخت پنجه باز کبوتر اسیر سازبر صید مرغ دل بنشانم خوش آمدی
نام تو بر زبانم و نقش تو بر دلمای دلفریبِ ورد زبانم خوش آمدی
خوانم من از نگاه تو صد نکتۀ نهانای نکته سنج راز نهانم خوش آمدی
مردم در انتظار جنانند روز حشرای در جهان شکفته جنانم خوش آمدی
روز از توام مبارک و شب از توام امیدای زیب بخش روز و شبانم خوش آمدی
#راضی
به ما بپیوندید
@saraaparde
از روزگارِ هجر تو پیری نمود رویای باز گشته بخت جوانم خوش آمدی
از رفتن تو کالبدم شد ز جان تهیای روح بخش تاب و توانم خوش آمدی
ای سخت پنجه باز کبوتر اسیر سازبر صید مرغ دل بنشانم خوش آمدی
نام تو بر زبانم و نقش تو بر دلمای دلفریبِ ورد زبانم خوش آمدی
خوانم من از نگاه تو صد نکتۀ نهانای نکته سنج راز نهانم خوش آمدی
مردم در انتظار جنانند روز حشرای در جهان شکفته جنانم خوش آمدی
روز از توام مبارک و شب از توام امیدای زیب بخش روز و شبانم خوش آمدی
#راضی
به ما بپیوندید
۱۶:۰۱
قلم آن مایه ندارد که مدیحت بسرایدنسراید همه وصف تو و عمرش بسرآید
بنده هرگز نتواند که به تصویر درآردچهره ای را که در آن نور خدا جلوه نماید
باید از عهده بر آید که تجلی کند ای دوستجلوه یار در او ور نه کی از عهده برآید
گر تواند که از آن چهره یکی نقش نگاردجلوه چهره محبوب غم از دل بزداید
گر که اخلاص بود در دل صاحب قلم امابتواند که کند شمه ای از وصف تو شاید
دلبری سازد با نقش قلم کلک سخنورکه دل صاحب آن نقش قلم را برباید
چه خوش است ار که «وفا» بهتر ازاین وصف تو گویدبیتی از گفته سعدی به کلامش بفزاید
«صبر بسیار بباید پدر پیر فلک راتا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید»
#وفا
به ما بپیوندید
@saraaparde
بنده هرگز نتواند که به تصویر درآردچهره ای را که در آن نور خدا جلوه نماید
باید از عهده بر آید که تجلی کند ای دوستجلوه یار در او ور نه کی از عهده برآید
گر تواند که از آن چهره یکی نقش نگاردجلوه چهره محبوب غم از دل بزداید
گر که اخلاص بود در دل صاحب قلم امابتواند که کند شمه ای از وصف تو شاید
دلبری سازد با نقش قلم کلک سخنورکه دل صاحب آن نقش قلم را برباید
چه خوش است ار که «وفا» بهتر ازاین وصف تو گویدبیتی از گفته سعدی به کلامش بفزاید
«صبر بسیار بباید پدر پیر فلک راتا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید»
#وفا
به ما بپیوندید
۵:۰۰
قافله رو سوی بیت الله شد نوبت حج الوداع شاه شد
مشعرش را خون دل گشته شعار قلبها شد از شعارش بیقرار
بست با دادار خود عهد الست در رهش از جان شیرین شست دست
آمد از بهر وداع آخرین در مدینه نزد ختم المرسلین
درد و دلها با نبی آغاز کردلب به آهنگ شهادت باز کرد
رفت سوی کعبه در احرام عشق شد بلند از غربت او نام عشق
کعبه شد لبریز لبیک حسین شاه خوبان پادشاه عالمین
تا به علیین ذکر او رسید صوت او را هر دل عاشق شنید
جور دشمن کرد حجش نا تمام حجتش اتمام گشته بر انام
عاشقان رفتند از کوه منا بر منای عشق یعنی کربلا
قافله سالار از مکه رود کربلا چشم انتظار او بود
کاش بر میگشت از این راه خون یا که میشد فرش هستی واژگون
تا نمیشد خاک بر سر این جهان از جفا و محنت دور زمان
#ابراهیم_لنگری
به ما بپیوندید
@saraaparde
مشعرش را خون دل گشته شعار قلبها شد از شعارش بیقرار
بست با دادار خود عهد الست در رهش از جان شیرین شست دست
آمد از بهر وداع آخرین در مدینه نزد ختم المرسلین
درد و دلها با نبی آغاز کردلب به آهنگ شهادت باز کرد
رفت سوی کعبه در احرام عشق شد بلند از غربت او نام عشق
کعبه شد لبریز لبیک حسین شاه خوبان پادشاه عالمین
تا به علیین ذکر او رسید صوت او را هر دل عاشق شنید
جور دشمن کرد حجش نا تمام حجتش اتمام گشته بر انام
عاشقان رفتند از کوه منا بر منای عشق یعنی کربلا
قافله سالار از مکه رود کربلا چشم انتظار او بود
کاش بر میگشت از این راه خون یا که میشد فرش هستی واژگون
تا نمیشد خاک بر سر این جهان از جفا و محنت دور زمان
#ابراهیم_لنگری
به ما بپیوندید
۵:۴۴
عید قربان است و گردم کاش من قربان دوستجان صد چون جان من بادا فدای جان دوست
حسن بی آغاز دنیا پیش چشمم هیچ نیستتاکه ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست
دوستی آسان نمیآید به دست اینک که هست قدردان بایست بود از صحبت آسان دوست
تا که دستی داری و دامان یار آید به دستبر مدار این دست را ای دوست از دامان دوست
داستان راستان را گر شنیدستی ببیناین زمان آن داستان در چهره رخشان دوست
آنچه میخواهی ز خیر و عافیت از دوست خواهزآنکه باشد اصل خیر و عافیت از آن دوست
الغرض با دوست پیمان وفاداری ببندبشکند بس عهد اما نشکند پیمان دوست
هر بلا کز آسمانها میرسد یا از زمین جمله را گردان خداوندا بلاگردان دوست
قصه عشق از «وفا» پرسیدم و گفتا که باشچشم بر دیدار یار و گوش بر فرمان دوست
#وفا
به ما بپیوندید
@saraaparde
حسن بی آغاز دنیا پیش چشمم هیچ نیستتاکه ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست
دوستی آسان نمیآید به دست اینک که هست قدردان بایست بود از صحبت آسان دوست
تا که دستی داری و دامان یار آید به دستبر مدار این دست را ای دوست از دامان دوست
داستان راستان را گر شنیدستی ببیناین زمان آن داستان در چهره رخشان دوست
آنچه میخواهی ز خیر و عافیت از دوست خواهزآنکه باشد اصل خیر و عافیت از آن دوست
الغرض با دوست پیمان وفاداری ببندبشکند بس عهد اما نشکند پیمان دوست
هر بلا کز آسمانها میرسد یا از زمین جمله را گردان خداوندا بلاگردان دوست
قصه عشق از «وفا» پرسیدم و گفتا که باشچشم بر دیدار یار و گوش بر فرمان دوست
#وفا
به ما بپیوندید
۶:۰۱
ای که در باغ نکویی به تو نبود مانندگل به رخسار نکو، سرو به بالای بلند
هیچکس نیست ز خوبان جهان همچون توهرگز استاره به خورشید نباشد مانند
با وجود تو که هستی ز شکر شیرینترنیست حاجت که کس از مصر به روم آرد قند
کبر شاهانهی تو شاخ امیدم بشکستناز مستانهی تو بیخ قرارم برکند
ساقی عشق تو ما را به زبان شیرینشربتی داد خوش و شور تو در ما افکند
عاشق روی تو از خلق بود بیگانهمرد را عشق تو از خویش ببرّد پیوند
در جهان گر نبود هیچکسی غم نخوردزآنکه درویش تو نبود به کسی حاجتمند
گر بر او عرضه کنی هشت بهشت اندر وینکند بی تو قرار و نکند جز تو پسند
هر که را عشق تو بیمار کند جانش راندهد شهد، شفا و نکند زهر، گزند
دل او از غم تو تنگ نگردد زیرانیست ممکن که از آتش کند اندیشه سپند
دست تدبیر کسی پای گشاده نکندچون دلی را سر گیسوی تو آرد در بند
هر چه غیر تو، همه دشمن جانند مراچون منی چون شود از دوست به دشمن خرسند
سیف فرغانی بیروی تو در فصل بهارخوش همی گرید چون ابر، تو چون گل میخند
#سیف_فرغانی
به ما بپیوندید
@saraaparde
هیچکس نیست ز خوبان جهان همچون توهرگز استاره به خورشید نباشد مانند
با وجود تو که هستی ز شکر شیرینترنیست حاجت که کس از مصر به روم آرد قند
کبر شاهانهی تو شاخ امیدم بشکستناز مستانهی تو بیخ قرارم برکند
ساقی عشق تو ما را به زبان شیرینشربتی داد خوش و شور تو در ما افکند
عاشق روی تو از خلق بود بیگانهمرد را عشق تو از خویش ببرّد پیوند
در جهان گر نبود هیچکسی غم نخوردزآنکه درویش تو نبود به کسی حاجتمند
گر بر او عرضه کنی هشت بهشت اندر وینکند بی تو قرار و نکند جز تو پسند
هر که را عشق تو بیمار کند جانش راندهد شهد، شفا و نکند زهر، گزند
دل او از غم تو تنگ نگردد زیرانیست ممکن که از آتش کند اندیشه سپند
دست تدبیر کسی پای گشاده نکندچون دلی را سر گیسوی تو آرد در بند
هر چه غیر تو، همه دشمن جانند مراچون منی چون شود از دوست به دشمن خرسند
سیف فرغانی بیروی تو در فصل بهارخوش همی گرید چون ابر، تو چون گل میخند
#سیف_فرغانی
به ما بپیوندید
۵:۳۱
در مدح حضرت امام هادی علیه السلام
ای چارمین علیِ ولی و دهم اماموی بر فراز عرش ولایت تو را مقام
آه، ای به کنیه بوالحسن و در لقب نقیخورشید و ماه آینهدار تو صبح و شام
خصمانِ تو که یکسره خصم ولایتندانداختند سنگ شقاوت تو را به جام
میخواستند تا تو نباشی و بستُرنداز لوح روزگار تو را نقش هر چه نام
پس زهر سینهسوز به کام تو ریختندپس تیغ کینهساز کشیدند از نیام
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»ای زنده همیشه و ای جان مستدام
ای با همه جوانیِ خود آن چه خضر دیددر آینه پدید، تو دیده به خشت خام
ای رهنمای گمشدگان، هادی البشروی این لقب به نام تو ظرفیتش تمام
ماییم و زخمهای گرانی که تا ابددر سینههایمان نپذیرند التیام
زخم عمیق سینۀ سوزان کربلااین خونچکان که تازه نماید علیالدوام
ماییم و انتظار، اماما، که کی کِشَداز آستین، نوادۀ تو تیغ انتقام
#حسین_منزوی
به ما بپیوندید
@saraaparde
ای چارمین علیِ ولی و دهم اماموی بر فراز عرش ولایت تو را مقام
آه، ای به کنیه بوالحسن و در لقب نقیخورشید و ماه آینهدار تو صبح و شام
خصمانِ تو که یکسره خصم ولایتندانداختند سنگ شقاوت تو را به جام
میخواستند تا تو نباشی و بستُرنداز لوح روزگار تو را نقش هر چه نام
پس زهر سینهسوز به کام تو ریختندپس تیغ کینهساز کشیدند از نیام
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»ای زنده همیشه و ای جان مستدام
ای با همه جوانیِ خود آن چه خضر دیددر آینه پدید، تو دیده به خشت خام
ای رهنمای گمشدگان، هادی البشروی این لقب به نام تو ظرفیتش تمام
ماییم و زخمهای گرانی که تا ابددر سینههایمان نپذیرند التیام
زخم عمیق سینۀ سوزان کربلااین خونچکان که تازه نماید علیالدوام
ماییم و انتظار، اماما، که کی کِشَداز آستین، نوادۀ تو تیغ انتقام
#حسین_منزوی
به ما بپیوندید
۱۰:۳۵
علی را دوست میدارم
بروی برگ گلهای بهاریاينچنين خواندم :
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارمجهان زين جمله پر گل شد سراسر نغمه موزون بلبل شد همه دشت و دمن يكباره اين آوای سر دادند :
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارم
در و دشت و هوا و كوه و بستان پر شقايق گشت نسيم اين صوت بشنيد و بگوش آشنايان گفت - نسيم اين رسم بیپروائی از عهد كهن دارد - درخت از شوق میلرزيد و سر مستانه كف ميزد سر از شادی تكان میداد و در گوش درختان دگر میگفت: بهار من همين حرف است همين سرّ بهاران است تمام برگ برگ من كنون از شوق میلرزد نسيم احوال او را ديد و قولش را بگوش بلبل افسردهدل آهسته نجوا كرد چگويم بلبل افسرده از اين داستان چون شد تمام نخوت سرد زمستان از دلش يكباره بيرون شدز خود يكباره بیخود گشت افسون شد ز دل آواز گرم عاشقی سر داد و غوغا كرد:
علی را دوست میدارم
زبان كوه او را پاسخی شيرين و شيوا داد :
علی را دوست میدارم
زمين و كوه و ابر و آسمان يكباره آوا داد: علی را دوست میدارمكه بود آنكس كه اين را گفت؟ اين حرف دل ما بود همين حرف دل ما بود و ما آنرا نمیخوانديم همين حرف دل ما بود و ره اينگونه پيدا كرد ره در كوه و صحرا كرد نسيم از خويش بیخود گشت و غوغا كرد و غوغا كرد بعمق دره ها پيچيد صداها حالت افسانهای بگرفت و آوائی اثيری شد سكوتی در دل كهسار میرقصيد نشاطی در فضای دشت می پاشيد سكوت از عمق خود اين نغمه انشا كرد:
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارم
هزاران خرمن گل همچو بهمن در ميان درهها غلطيد بدست هر گياهی شاخههائی از گلی جا كرد نسيم اين بار عطر واژهها از كوه بالا برد دوباره آستين از شوق بالا كرد بگوش ابر اين گلواژههای آسمانی خواند دل ابر از اميد و آرزو ناگه بذوق آمد بخود پيچيد و اشك شوق بر كهسار و صحرا ريخت گهی گرييد و گه خنديد
ز عمق آسمان، از دور خيلی دور سكوتی دلپذير از راز موجی دلپذير از رمز پيدا شد ز عمق آسمان انوار زيبائیچو طيفی از هزاران رنگ در صحرا هويدا شد من اين طيف هزاران رنگ را هر روز میبينم من اين حرف هزاران واژه را هر روز میخوانم سكوتش را بجان هر دم خريدارم نوا و شور و غوغايش بگوش جان پذيرايم نمیدانم چه میگويم نمیدانم چه میگويم من و از آن چه ميفهی زبان سادهای دارم تمام حرف من اين است:
علی را دوست میدارم
به ليلی هر چه مجنون گفت درون چشم عذرا هر چه وامق ديد بكوه بيستون نجوای آن دلداده نامینبوده غير از اين گفتار خوش آهنگ:
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارم
بهر لفظی اگر بودهاست، اين بودهاست
چو، طفلی میخرامد پيش روی مادر مشتاق چوناو بی طاقت از مهری عبيرآميز میگردد چو بر میدارد و آن طفل را بر سينه میگيرد از اين كارش بجز اين جمله معنائی هويدا نيست
علی را دوست میدارم
نمیدانم چه میگويم من و از آن چه میفهیزبان سادهای دارم :
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارم،علی را دوست میدارم
تمام حسنها معنای اين لفظ است صدای جويباران در دل صحرا طراوتهای حاصل از نم باران شكفتنهای گلها غمزۀ نرگس تمام پيچ و تاب مست و عطر آگين سنبل، نغمۀ بلبل اگر حرفی شكوفه در دل نازكتر از برگ گلش دارد همين حرف است:
علی را دوست میدارم
علی را دوست میدارم
#سلیم
ارتباط با ادمین@Mehdiziaebrahimi@MHEsfahani
به ما بپیوندید
@saraaparde
بروی برگ گلهای بهاریاينچنين خواندم :
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارمجهان زين جمله پر گل شد سراسر نغمه موزون بلبل شد همه دشت و دمن يكباره اين آوای سر دادند :
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارم
در و دشت و هوا و كوه و بستان پر شقايق گشت نسيم اين صوت بشنيد و بگوش آشنايان گفت - نسيم اين رسم بیپروائی از عهد كهن دارد - درخت از شوق میلرزيد و سر مستانه كف ميزد سر از شادی تكان میداد و در گوش درختان دگر میگفت: بهار من همين حرف است همين سرّ بهاران است تمام برگ برگ من كنون از شوق میلرزد نسيم احوال او را ديد و قولش را بگوش بلبل افسردهدل آهسته نجوا كرد چگويم بلبل افسرده از اين داستان چون شد تمام نخوت سرد زمستان از دلش يكباره بيرون شدز خود يكباره بیخود گشت افسون شد ز دل آواز گرم عاشقی سر داد و غوغا كرد:
علی را دوست میدارم
زبان كوه او را پاسخی شيرين و شيوا داد :
علی را دوست میدارم
زمين و كوه و ابر و آسمان يكباره آوا داد: علی را دوست میدارمكه بود آنكس كه اين را گفت؟ اين حرف دل ما بود همين حرف دل ما بود و ما آنرا نمیخوانديم همين حرف دل ما بود و ره اينگونه پيدا كرد ره در كوه و صحرا كرد نسيم از خويش بیخود گشت و غوغا كرد و غوغا كرد بعمق دره ها پيچيد صداها حالت افسانهای بگرفت و آوائی اثيری شد سكوتی در دل كهسار میرقصيد نشاطی در فضای دشت می پاشيد سكوت از عمق خود اين نغمه انشا كرد:
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارم
هزاران خرمن گل همچو بهمن در ميان درهها غلطيد بدست هر گياهی شاخههائی از گلی جا كرد نسيم اين بار عطر واژهها از كوه بالا برد دوباره آستين از شوق بالا كرد بگوش ابر اين گلواژههای آسمانی خواند دل ابر از اميد و آرزو ناگه بذوق آمد بخود پيچيد و اشك شوق بر كهسار و صحرا ريخت گهی گرييد و گه خنديد
ز عمق آسمان، از دور خيلی دور سكوتی دلپذير از راز موجی دلپذير از رمز پيدا شد ز عمق آسمان انوار زيبائیچو طيفی از هزاران رنگ در صحرا هويدا شد من اين طيف هزاران رنگ را هر روز میبينم من اين حرف هزاران واژه را هر روز میخوانم سكوتش را بجان هر دم خريدارم نوا و شور و غوغايش بگوش جان پذيرايم نمیدانم چه میگويم نمیدانم چه میگويم من و از آن چه ميفهی زبان سادهای دارم تمام حرف من اين است:
علی را دوست میدارم
به ليلی هر چه مجنون گفت درون چشم عذرا هر چه وامق ديد بكوه بيستون نجوای آن دلداده نامینبوده غير از اين گفتار خوش آهنگ:
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارم
بهر لفظی اگر بودهاست، اين بودهاست
چو، طفلی میخرامد پيش روی مادر مشتاق چوناو بی طاقت از مهری عبيرآميز میگردد چو بر میدارد و آن طفل را بر سينه میگيرد از اين كارش بجز اين جمله معنائی هويدا نيست
علی را دوست میدارم
نمیدانم چه میگويم من و از آن چه میفهیزبان سادهای دارم :
علی را دوست میدارم، علی را دوست میدارم،علی را دوست میدارم
تمام حسنها معنای اين لفظ است صدای جويباران در دل صحرا طراوتهای حاصل از نم باران شكفتنهای گلها غمزۀ نرگس تمام پيچ و تاب مست و عطر آگين سنبل، نغمۀ بلبل اگر حرفی شكوفه در دل نازكتر از برگ گلش دارد همين حرف است:
علی را دوست میدارم
علی را دوست میدارم
#سلیم
ارتباط با ادمین@Mehdiziaebrahimi@MHEsfahani
به ما بپیوندید
۵:۳۰
در تهنیت عید سعید غدیر
خیز و نگر خرمی گنبد مینا گرفتنقش بهشت برین ساحت صحرا گرفتز دلبری کار گل ببین چه بالا گرفتباز طبیعت به خود صورت زیبا گرفتدوباره دشت و دمن دامن خضرا گرفتگشت جهان مشک بار، به کام شد روزگار
خیز که بار دگر موسم شادی رسیدداد صبا شادمان نوید عید سعیدزمشرق دین نگر صبح سعادت دمیدحسن و عطوفت از آن به قلبها شد مزیدطعم مودت محب ز شهد ایمان چشیدگرفته عالم صفا ز رحمت کردگار
خواست خدا برکشد ز چهرهی خود نقاباز پی اکمال دین کرد نبی را خطابآیه بلغ رسید پای بنه در رکابماه جهان جلوه کرد بر زبر آفتاببازوی حیدر گرفت شهنشه مستطابگرفت از این اقتران دین مبین اعتبار
مظهر پروردگار آیت والای اودرود حی ودود بر او و ابنای اوطنین فکند آن زمان صوت دلارای اوهر که ولیاش منم علیست مولای اوبارخدایا بدار دوست احبای اودشمن او تا ابد جایگهش قعر نار
یا رب یاری نما هر که بود یار اوبه خاک ذلت فکن دشمن جبار اوز لطف نصرت نما جمله انصار اووجه خدا آشکار بود ز رخسار اوائمهی طاهرین تالی انوار اوطالع از او یازده اختر والا تبار
علیست عین الیقین ساقی کوثر علیشافع محشر علی نفس پیمبر علیدست خدا در زمین دلیر و صفدر علیضارب سیفین اوست فاتح خیبر علیبنده خاص خدا شاه مظفر علیفارس بدر و حنین حیدر دلدل سوار
خوانده صراطش خدا اوست ره مستقیممخزن اسرار حق مظهر حی قدیمروشن از او چشم ما دیده چو بر هم نهیملقای آن شهریار معنی فوز عظیمگر بوَدم در کنار ندارم از نار بیمنیست بهشت برین جز بوصال نگار
علت غائی علی خلق خدا را دلیلخادم دربار او آدم و نوح و خلیلغلام حُکمش ملک حاجب او جبرئیلدرّ کلامش خوشاب یگانه و بی بدیلچهر نکوی علی وجه خدای جمیلماه شب چارده نیست چو آن گل عذار
ناد علی ورد من چاره رنج و تعبذکر کرامات او در همه دم روی لبعروهی وثقای خلق آیت عظمای ربشاه شجاعان به روز، یار یتیمان به شبکه دیده شاهی چنین زفضل او بس عجببه سروری چون علی جهان کند افتخار
تالی او این زمان حجت ثانی عشر انفس و آفاق را پادشه منتظرگشته ز ابصار ما ماه رخش مستترشهر هدایت بود ، شیعه بر آن شهر درآورد از آن جناب سوی محبان خبرکه شیعه باشد به دین تکیه گهی پایدار
به ظلمت روزگار شیعه سراج منیربه سوی کوی حبیب، بود یگانه مسیرهر که بجوید نجات، جوید از او ناگزیربار خدایا کنون به یمن عید غدیربه حق آل عبا ای تو علی قدیراز فتن روزگار وجودش ایمن بدار
#محمدحسین_اصفهانی
به ما بپیوندید
۵:۰۰