عکس پروفایل 🌹شهید حاج قاسم سلیمانی🌹

🌹شهید حاج قاسم سلیمانی🌹

۷۲۵عضو
thumnail
دنیای بی مادر...
#فاطمیه undefined#عبدالرضا_هلالی

۹:۴۴

thumnail
مادر به خدا حسین هستم نه حسن...#فاطمیه undefined

۱۱:۵۸

thumnail
گریه کنید مادر ما بی گناه بود
#فاطمیه undefined#محمد_حسن_فیضی#مهدی_رعنایی

۱۳:۴۲

thumnail
#پروفایل#انتقام_سخت#حاج_قاسم

۱۳:۴۵

thumnail
#پروفایل#حاج_قاسم

۱۳:۴۶

thumnail
شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
تمام غصه عالم نشسته در محراب

نگاه کن که ببینی چگونه می‌بارد
مصیبت از در و دیوار خانه ارباب

برای غسل شب قدر آمده امشب
فقط خدا و رسولش به منزل مهتاب

بنای زندگی اش را به آب می‌شوید
الهی صبر علی را به فاطمه دریاب

به قطره قطره سرشکش دخیل می‌بندد
بر آن ضریح کبود و شکسته و بی‌تاب

چه آبها که سراسیمه غسل می‌کردند
برای آن که نماند در آن بدن خوناب

چه می‌رسد به علی از مرور خاطره‌ها
که ناله‌های صبورش ندارد امشب تاب

رحمان نوازنی

#فاطمیه undefined#استوری

۱۵:۵۱

thumnail

من غلامی ز غلامان توام یا زهرا
مستمندی به سر خان توام یا زهرا
از زمانی که به خود آمده ام فهمیدم
خاطر آشفته و حیران تو ام یازهرا
شهادت حضرت فاطمه تسلیت باد
#فاطمیه undefined

۷:۳۴

thumnail
ای وای مادرم:)undefined
#کتاب_کشتی_پهلوگرفته
#فاطمیه

۱۱:۴۰

thumnail
انگار نه انگار....دیروز یه بچه شهید شد با مسمار undefined#فاطمیه#مهدی_رسولی

۱۱:۴۳

thumnail
گل چادر گلدارت... undefined#استوری#فاطمیه

۱۲:۰۴

thumnail
undefined:)
#استوری
#حاج_قاسم

۱۴:۰۰

بازارسال شده از به‌نام حضـ مـღـادر ـر ڪه عاشقش هستم
thumnail

┄━═✿♡﷽♡✿═━┄



#قسمت_اول

#عنایت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها

حجت الاسلام آقای راشد نقل میکنند
یکی از رفقای من که در مشهد قاضی بودند، برایم تعریف کردند، شبی در عالم رویا حضرت زهرا سلام الله علیها را در خواب دیدم، حضرت به من فرمودند، قاتل را آزاد کن و یک شماره پرونده و نام شخصی رو به من داد و چندین بار تاکید کردند، آزادش کن، آزادش کن، آزادش کن، من از خواب بیدار شدم از دهشت خوابی که دیده بودم به خودم می لرزیدم، فوری اسم اون بنده خدا و شماره پرونده رو نوشتم، صبح اومدم دادگستری از بایگانی شماره پرونده رو خواستم، آورند یک پرونده قطور، صاحب این پرونده موارد متعددی از سوابق کیفری فراوان و مختلف داشت، آخرین جرمی که به آن در زندان بود قتل دو نفر بود، هر دو نفر را کشته بود، سرقت اتومبیل و... جرم های دیگه، به خودم گفتم خدایا این پرونده رو من چه جوری میتونم تبرئه کنم، دستور دادم زندانی را آوردند...

#ادامه_دارد...

#تبلیغ


•✾کانال بـه نـام
undefinedحـضــ مـღـادر ــرتundefined
که عـاشـقـش هستم✾•

••●❥undefinedundefinedundefined❥●••
   @hazrate9madar18
••●❥undefinedundefinedundefined❥●••

°•کپی با ذکر #۵صلوات و #دعای_فرج آزاد است•°

۱۷:۵۰

undefined فرزندان شهدا حاج قاسم را «عمو» صدا می‌زدند
فرزندان شهدا نیز رابطه خوب و خاصی با شهید سپهبد قاسم سلیمانی داشتند. گاه به اتاق حاج قاسم در محل کار می‌آمدند و ظهر با هم ناهار می‌خوردند. یا این پذیرایی در خانه خود حاج قاسم صورت می‌گرفت. یک‌بار چند تن از فرزندان شهدای کرمان به دیدار مقام معظم رهبری آمده بودند، بعد از دیدار می‌خواستند که حاج قاسم را ببینند. من آنها را به منزل حاج قاسم بردم. شهید سلیمانی بعد از دیدار با فرزندان شهدای کرمان به من گفت که بلیط برگشت این بچه‌ها کِی هست؟ من هم گفتم که شب قرار است به کرمان برگردند. گفت برو و بلیط برگشت آنها را پس بده تا شب در خانه من باشند. بعد حاج قاسم این بچه‌ها را به امامزاده پنج‌تن برد و شب در منزل خودش از آنها پذیرایی کردند. او مانند یک پدر با آنها رفتار می‌کرد.
undefinedبرگرفته از کتاب حاج قاسمی که من میشناسم
#حاج_قاسم
#شهدا

۱۲:۲۳

thumnail
undefinedحضرت امام(ره) در پیام قطعنامه می‌فرمایند ما باید بسیج جهانی اسلام را شکل دهیم. حاج قاسم عامل شکل‌دهی به این آرزوی بزرگ امام(ره) بود. جبهه مقاومت در حقیقت همان بسیج جهانی است؛ انصارالله، فاطمیون، زینبیون، حزب‌الله، لشکر امام حسین(ع) از ایرانی‌ها، دفاع وطنی، حشدالشعبی، حیدریون و... مجموعه اینها بسیج جهانی اسلام را شکل داد.
#امام_خمینی
#حاج_قاسم

۱۲:۳۱

thumnail
undefined #ویژه
undefined فیلم دیده نشده از #حاج_قاسم در حال صحبت کردن به زبان عربی با فرماندهان مقاومتundefined
undefined شهید حـاج قاسم سلیمانی undefined

۹:۰۸

🌹شهید حاج قاسم سلیمانی🌹
بسم الله الرحمن الرحیم. در این کانال به شهید حاج قاسم سلیمانی میپردازیم ومطالب بسیار زیبا و کم نظیری را در مورد ایشان به اشتراک میگذاریمundefined
اولین پست کانال جهت بازدید و استفاده شما از همه ی مطالبundefinedundefined

۹:۰۹

thumnail
undefined ویدئویی از ارادت ویژه شهید حاج قاسم سلیمانی به مادرش
#حاج_قاسم #روز_مادر

۱۵:۵۲

thumnail
إنا لله و إنا إلیه راجعونروح بلند مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی شیخ لطف الله صافی گلپایگانی به ملکوت اعلی پیوست.undefined

۱۱:۴۸

بسم الله
#یکیازحرفهای_نگو!
سرکشی از جانبازان و مجروحان و خیمه شهدا خیلی طول کشید. هر کدام از رزمندگان را که میدیدی، از لباس و سر و وضع و سلاحش گرد و خاک و خون میچکید. پیروز که چه عرض کنم، شکست نخوردیم. عرصه سختی بود. جوری تن به تن شدیم که گاهی فضا برای چرخاندن سلاح نداشتیم و هر کس هر جور بلد بود به جان طرف مقابلش افتاده بود.
کم کم اعلام کردند که رسول خدا فرموده همه جمع شوند. رسم حضرا بر این بود که بعد از هر نبرد، همه را جمع میکردند و ابتدا حاضر غیاب میکردند و سپس خطبه کوتاهی میخواندند.
شروع به خواندن اسم ها کردند. پیامبر روی جهاز مختصری نشسته بود و همه رزمندگان گرد ایشان بودند.
فلانی ، حاضرفلانی ، حاضرفلانی ، شهید شدفلانی ، زنده است اما مجروح شدهفلانی ، شهید شدو ...
تا اینکه پیامبر نگاهیبه جمعیت کردند و فرموند: علی کجاست؟
سکوت، جمعیت را فرا گرفت. هیچ کس حرفی نزد. پیامبر دو مرتبه فرمودند علی کجاست؟ باز هم همه ساکت و هاج و واج به اطرافشان نگاه میکردند!
پیامبر از سر جا برخواستند تا همه جمعیت را دقیق تر ببینند. شرق و غرب یاران و لشکر را دیدند. نگاهی به زمین و نگاهی به زمان کردند. با همان حالت خاص خودشان فرمودند: بروید ... همه بروند دنبال علی ... هر کس خبر سلامتیش را بیاورد، هر چه بخواهد به او میدهم! هر چه بخواهد!
تاکید پیامبر بر «هر چه بخواهد به او میدهم» خیلی وسوسه انگیز بود. چه برای طالبان معرفت و آخرت و چه برای طالبان دنیا و زر و سیم روزگار و چه برای پیاده هایی مثل من که عقلم نمیرسید پیامبر چه وعده نابی داده. فقط سه چهار نفر از اقوام و آشناها را صدا کردم و همین طور که همه جمعیت پراکنده شدند تا علی را بیابند، ما هم دنبالش رفتیم.
سه چهار نفری که دور هم جمع شدیم، هر کدام برای خودشان اعجوبه ای بودند. یک نفرشان از بوی هوا میتوانست مسیر پرواز پرنده را پیدا کند! یک نفر دیگر چشمش را اگر میبستیم، از شتر و جَک و جانورها دقیق تر مسیرش را پیدا میکرد. یک نفر دیگر اصلا در همین صحرا به دنیا آمده بود و از وقتی یادش بود با دانه های شن و سوز بیابان روزگار گذرانده بود. من هم که ... نه به اندازه آنها ... اما داشتم یک چیزهایی در خودم.
مثل بقیه شروع به دویدن به این ور و آن ور نکردیم. دقایقی دور هم ایستادیم و فکر کردیم. دیدیم علی مرد فرار و رو به عقب که نیست. مرد رفتن به طرف کوه و دامنه و پناه گرفتن و از بالا بلندی به دشمن زخم زدن هم نیست. یک طرف دیگر هم که لشکر خودمان بود و در این جمعیت انبوه و خیمه های شهدا و مجروحان هم نیست. پس از سه جهت فقط یک جهت میماند و آن هم جهتی است که دشمن قرار داشت!
برای لحظاتی هر چهار نفرمان به همان جهت چشم دوختیم. دروغ چرا؟ هیچ کداممان دلمان نمیخواست پیشنهاد بدهیم که به مسیر فرار و عقب نشینی دشمن برویم. چون هنوز آن مسیر امن نبود و گوشه به گوشه اش امکان تله و تیرانداز و هزار چیز خطرناک وجود داشت.
هر چهار نفرمان برگشتیم و به هم نگاه کردیم. گفتیم نزدیک ترین رزمنده به صف اول دشمن علی بوده. خودمان را گول نزنیم. باید به همان مسیری میرفتیم که از آن میترسیدیم. راهی نبودا. شاید همه اش دو سه کیلومتر نبود. ولی فقط جبهه رفته ها میدانند دو سه کیلومتر در عمق دشمن رفتن بعنی چه؟
بسم الله گفتیم و رفتیم. از اینکه قدم به قدم که از وسط کشته های دوست و دشمن رد میشدیم و چه حالی داشتیم بگذریم. تا اینکه از جایی به بعد، دیگر جنازه خودی نمیدیدم. تکه پاره های دشمن بود که مشخص نبود به آنها صاعقه خورده یا تیر غیب به سر و گردن آنها فرود آمده که نَبُریده ... کاش بریده بود ... ریز ریزشان کرده! وقتی جلوتر رفتیم، یک نفرمان گفت «ابوالحسن اینجا بوده! شک نکنید.»
من گفتم «از اینکه ابوالحسن فقط میتواند اینجاها باشد شکی نیست اما تو چطور فهمیدی؟»
گفت «به جنازه ها نگاه کنید. همه از سینه به بالا لته پار شده اند و ندارند. معمولا ذوالفقار علی پایین نمی آید. از همان بالا که مثل صاعقه فرود می آید و مسیر را کوتاه کرده و همان سر و کول و گردن و سینه و اعضای رئیسه را میزند و از هم میپاشد و پیش میرود.»
یک نفرمان گفت «شیر مادر حلالش! نگاه کن ... اصلا جنازه خودی اینجا نیست. همه جا ... اِ ... آنجا ... نگا ...»
همه ما از سرِ اسب ها بلند شدیم تا دقیق تر ببینیم. دیدیم یک نفر نشسته کنار آب باریکه ای و به کاری مشغول است. لباسش از خودمان بود. به خاطر همین جرات کردیم اما با احتیاط به همان طرف رفتیم.
خودش بود. جمال نورانی حیدر در آنجا نشسته بود و در آب باریک، آستین و ذوالفقارش را میشست و طاهر میکرد. دل و جانمان روشن شد. از اسب پیاده شدیم و به طرفش دویدیم. به ایشان که نزدیک شدیم، سلام کردیم و به تماشایش نشستیم.
-علیکم السلام. شما کجا و اینجا کجا؟- خدا قوت. ما حتی از وسط کشته ها هم جرات رد شدن نداشتیم. چه برسد به اینکه کیلومترها پشت جبهه دشمن نفوذ کنیم!

۹:۳۸

thumnail
به یاد حاج قاسم...!undefinedundefined

۱۰:۴۰