ت

تحلیلی بر آیات قرآن،احادیث و اشعار

۷۷عضو
سوره یوسف

۱۰:۵۱

کانال تحلیلی در آیات قرآن ، احادیث،اشعار حافظ و مولانا:باسمه تعالیبرداشتهایی از نهج البلاغه خطبه سوم: قسمت ۲خطبه شقشقیهبخش دومحضرت علی می فرمایند،خلیفه اول چندین بار اقرار نمود که ای مردم بیعت خودتان را از من پس بگیرید و حضرت علی اولاتر از همه است و او سزاوار حکومت بر مسلمین است.اما در اواخر عمر خود، نظرش عوض شد و عمر را بعنوان جانشین خود معرفی نمود.حضرت خلافت را به یک شتر شیر ده با دو بچه تشبیه می کند که در ابتدا یکی از بچه شتر ها نیمی از آن را خورد و نصف دیگر را بچه شتر دیگر آنرا می خورد. حضرت می فرمایند، آنان در تقسیم کردن این شیر شیر بین خود اصرار داشتند.از ابن ابی الحدیده نقل است که عمر بد زبان و بد اخلاق بود.چنانچه از قرآن از عمر کسی سوال می کرد و او نمیدانست،او را شلاق می زدند که شما عمدا سوال می کنید.زیرا می دانید که خلیفه به قرآن آشنا نیست.در مقابل حضرت علی می گفت هر چه می خواهید سوال کنید قبل از اینکه دنیا را ترک نمایم.حضرت می فرمایند، وقتی عمر سخن می گفت سخنان او گزنده و نیش دار بود.او به شدت روح افراد را جریحه دار می کرد.همچنین او رفتاری خشن آلود داشت و امکان برقراری ارتباط ملایم با او نبود.لغزش های فراوانی داشت.علامه امینی در الغدیرحدود صد تا از لغزش های عمر را جمع آوری کرده است.مثلا زن دیوانه را که دچار خطا شده بود ،دستور سنگ سار شدن می داد.همچنین زن خطا کار را با فرزند در رحمش دستور سنگ سار شدن می داد، که حصرت به او اعتراض می کردند.در مورد اول، حکم برای فرد دیوانه قابل اجرا نیست و در مورد دوم فرزند فرد خطا کار که تقضیری ندارد و امثال اینها فراوان بود.خلیفه دوم می گفت اگر زنی مهریه سنگین داشت، باید انرا به بیت المال عودت دهد.در صورتی که قرآن می گوید ،حتی اگر مهریه به اندازه سکه های درون یک پوست گاو باشد، شوهر مکلف به پرداخت به زن است.
خلافت بی علی، تخت و کلاهی استکه پایانش سقوط است و تباهی استدوام هر حکومت ، علم و تقواستبدون نور حق، چاه و سیاهی است
دکتر علی رجالی@alirejali

۸:۵۳

باسمه تعالیبرداشتهایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت دومبخش سومخطبه شقشقیهنقل است که خلیفه دوم عمر از کوچه ای عبور می کرد، صدای زن و مردی را شنید که با هم نزاع می کنند.احتمال داد که آنها عمل ناشایستی انجام می دهند.لذا از پشت بام وارد خانه آنها شد.او گفت که در محضر خدا معصیت می کنید و فکر می کنید کسی شما را نمی بیند.سپس صاحب خانه به او گفت فرص کنید من یک گناه مرتکب شدم، شما سه گناه انجام دادید. مگر قرآن نخوانده اید، که می گوید از درب منزل وارد شوید و ابتدا سلام بگوئید و در امور مردم تجسس نکنید.شما سه خلاف قرآنی را مرتکب شده اید.حضرت می فرمایند، آنقدر لغزش های عمرزیاد بود که مجبور می شد که مرتب عذر خواهی کند.گاهی برای کنترل شتر، داخل بینی او را سوراخ و چوبی از درون آن رد می کردند.سپس طنابی به دو سر چوب می بستند و مهار آن در دست راکب بود و بوسیله آن شتر را از سر کشی مهار می کردند.حضرت می فرمایند، همنشینی با انسان سرکش، سوار شدن بر شتری است که بینی او را سوراخ کر ده باشند.اگر بخواهی او را به کنترل در آوری، باید مهار بینی او را بکشی.در اینصورت کینه شتری حیوان ظاهر و تا تو را به زمین نزند و انتقام نگیر د آرام نمی گیرد.چنانچه بی اعتنا باشی، شتر چموش است و به بی راه می رود و تا خود و دیگران رد به هلاکت نرساند، آرام نمی گیرد.لذا همکاری با چنین خلیفه ای همانند سوار شدن بر یک چنین شتر چموش می باشد.حضرت می فرمایند، مردم به خاطر رفتار خلیفه دوم دچار سر در گمی شده بودند.مردم سرکش شده بودند و ثبات رای نداشتند.بعلاوه مردم بجای اینکه مستقیم حرکت کنند و در طول بروند ، در عرض به طرف چپ و راست می رفتند.لذا هیچ قدمی برای رسیدن به هدف بر نمی داشتند.لذا حصرت می فرمایند، در این شرایط غیر از صبوری ،هیچ گزینه ای دیگر نداشتم.حصرت حدود ده سال و چند ماه این شرایط را تحمل کردند.
من ندانم که چه خوب است و چه زشتمن ندانم که ملک وصف مرا نیک نوشتنشناسم خود و خود خواهم وجویای خداکس نداند که جهنم چه بود یا که بهشت
دکتر علی رجالی@alirejali

۸:۵۳

کانال تحلیلی در آیات قرآن ، احادیث،اشعار حافظ و مولانا:باسمه تعالیبرداشتهایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت ۴بخش اولخطبه شقشقیهاگر به نحوه ای تکامل یک درخت توجه کنیم که مراحل گوناگونی از رشد را طی می کند تا اینکه بالاخره خشک می گردد.ابتدا یک ساقه و ریشه کوتاه دارد.بتدریج تنومند می شود و به موازات ریشه های بیشتری برای اینکه بتواند درخت را تغدیه کامل کند بوجود می آید.مثال دیگر، سیر تکاملی انسان است.در ابتدا یک نطفه بوده، سپس به یک جنین تبدیل می شود،آنگاه به دنیا می آید و ابتدا یک نوزاد و بعد طفل می شود، سپس نوجوان و بعد جوان و سپس میان سال ونهایتا پیر می گردد و این دنیا را ترک می کند.مشابه یک فواره آب که تا ارتفاعی پرش می کند و سپس به داخل حوض سقوط می کند.عالم و آدم نیز یک سیر صعودی و نهایتا یک فرودی را بهمراه دارند.ما این فرود را مرگ و یا نابودی می نامیم و آن صعود را وجود و هستی می نامیم.تمام موجودات عالم این طی تکاملی و صعود و فرود را باید طی کنند.حضرت علی در خصوص خلفا، همین تعابیر را در این خطبه بکار می برند.بدین مضمون که خلفا راهی را که تا مرگ فرا رسد را طی نمودند.با این تمایز که ابوبکر با مرگ طبیعی و عمر کشته شد.ابن عسیر در کتاب خود نحوه رفتن عمر از این دنیا را شرح می دهد.ابولولو غلام مغیره بود.روزی در بازار از اربابش به عمر گله می کند.سپس عمر می گوید با توجه به توانائی هایی که داری باید مبالغ درخواستی ارباب خود را پرداخت کنید.عمر از او می خواهد که آسیاب بادی برای خرد کردن گندم برای او بساز د.ابولولو گفت آسیابی بسازم که زبان زد عام و خاص باشد.عمر گفت که او مرا تهدید به مرگ کرد.تا اینکه روزی ابولولو خنجر بدست وارد مسجد شد و صبحگاه با ضربات خنجر عمر را نیمه جان کرد.سپس عمر بعد مدتی از این دنیا رفت.
اگر خواهی جمال دلربا رااطاعت کن ولی و مصطفی راتفکر پیشه کن با زهد و تقوااگر عاشق شوی بینی خدا را
دکتر علی رجالی@alirejali

۱۵:۵۱

باسمه تعالیبرداشت هایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت چهارمبخش دومخطبه شقشقیهخلیفه دوم شش نفر را تعیین نمود و گفت پس از من این شورا در خصوص جانشین من تصمیم بگیرند.در این شورا امیر المومنین نیز یکی از آنان بود.با عنایت به اینکه حضرت علی وقتی که می تواند جانشین پیامبر اسلام باشد، قطعا می تواند پس از عمر ، بر مسلمین حکومت کند.بعلاوه حضرت این عضویت را پذیرفت، اگر چه می دانست انتخاب افراد به گونه ای می باشد که حضرت علی انتخاب نگردد.حضرت علی علت اینکه چرا عضویت در شورا را پذیرفت را به عبد الله ابن عباس می گوید.عمر از قول پیمبر به غلط ،در زمان انتخاب ابوبکر گفته بود که نبوت و خلافت در یک خاندان جمع نمی شود.من برای رد سخن عمر و اینکه او مرا سزاوار و اهل خلافت می داند ، در صورتیکه زمان خلیفه اول چنین اعتقادی نداشت، عضویت آنرا بپذیرفتم ، اگر چه می دانم که من انتخاب نمی شوم.تا بدینوسیله اثبات شود که حدیثی که عمر نقل کرده بود، صحیح نبوده است.عمر قوانینی برای شورای متشکل از حضرت علی، عثمان، طلحه، زبیز،عبدالرحمن عف و سعد ابن ابی وقاس وضع کرده بود.انتخابی هوشمندانه که قطعا نتیجه آن جلسه امیر المومنین نبود و قطعا عثمان پیراهن خلافت را به تن می کرد.ابن ابی الحدید می گوید،عمر ابو طلحه انصاری را پس از انتخاب اعضای شورا خواست و گفت پس از مرگ من این شش نفر را در محلی جمع می کنی و آنها را توسط پنجاه نفر شمشیربه دست محاصره می کنی.اگر در طی حداکثر سه روز آنها به نتیجه نرسیدند، سر هر شس نفر را بزن و بگذار مردم خود تصمیم برای بر گزیدن خلیفه جدید کنند.اما اگر نتیجه رای گیری یک به پنج و یادو به چهار شد،سر یک نفر مخالف و یا دو نفر مخالف را بزن.اما اگر نتیجه سه با سه شد،رای آن سه نفری ملاک است که عبد الرحمن عف در آن وجود دارد برحق و باید از بین آن سه نفر خلیفه مشخص گردد.دقیقا مخالف نطر پیمبر که میزان حق را علی می دانست.عمر می گوید، اگر هر سه نفر تمکین نکردند، سر هر سه نفر را بزن.
شیعه خطش، خط شاه کربلاستجوهرش خون و قلم تیغ ولاستمکتبش عشق حسین سر جداستسجده گاهش خاک پاک نینواست
دکتر علی رجالی@alirejali

۱۵:۵۲

باسمه تعالیبرداشت هایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت چهارمبخش سومخطبه شقشقیهحضرت علی در ادامه خطبه می فرمایند از ترکیب و ضوابط شورا به خدای متعال پناه می برم. شورائی که یکی از اعضایش عثمان است و تشنه خلافت می باشد ، دیگری داماد عثمان عبد الرحمن عف می باشد.نفر سوم سعد ابن ابی وقاس،پدر عمر سعد،قاتل امام حسین است.نفر چهارم طلحه می باشد که کینه فراوان حضرت را به دل دارد.در زمان رای گیری، طلحه گفت که من به نفع عثمان کنار می روم.زبیر هم به نفع امیر المومنین کنار رفت.ابی وقاس هم به نفع عبدالرحمن عف کناره گیری کرد.عبدالرحمن رو به حضرت علی کرد و گفت در صورتی با تو بیعت می کنم که رفتار و ملاک قضاوت تو کتاب قرآن، سنت پیمبر و سیره دو خلیفه گذشته باشد.حضرت در پاسخ گفتند که من بر اساس کتاب خدا،سنت پیغمبر و اجتهاد خودم حکومت داری می کنم.عبد الرحمن همین سوال را از عثمان کرد و او شرایط را پذیرفت.عبدالرحمن دو مرتبه دیگر سوال و شروط خود را را به حضرت مطرح نمود و در هر دوبار پاسخ اول حضرت را شنید.سپس دست بیعت به عثمان داد و او را امیر المومنین خطاب نمود.حضرت علی در پایان رای گیری فرمودند، این اولین باری نیست که به ما پشت می کنید.خداوند به ما صبری زیبا و جمیل داده است و از خدای متعال یاری و مدد می طلبم.حضرت رو به عبدالرحمن کردند و گفتند خلافت را به کسی دادی، که بعد از مردن او حکومت به تو برسد.اما خداوند هر روزی در کاری است و اشاره به زن عطر فروشی کردند که افراد قبل از رفتن به جنگ عطر او را می خریدند تا بتوانند به خاطر آن تعداد بیشتری از افراد دشمن را به هلاکت برسانند.اتفاقا بین عثمان و عبدالرحمن اختلاف نظر پیش آمد و خونریزی شدید و زیادی شد.سپس عبدالرحمن در پاسخ به سخنان حضرت گفت یا علی پیش پای ما کشتن خود را قرار مده.بعد حضرت جلسه را ترک نمودند.
سیر حق دارد سروری جان فزاجملگی عشق است و نور است و صفاهر که باشددر صراط مستقیممی چشد می را ز دست دلر با
دکتر علی رجالی@alirejali

۷:۱۶

باسمه تعالیچرا دیدن خدا مقدور نیستوقتی به ادیسون می نگریم، او یک انسان  از جنس ما است که برق را که یک چیز قابل دیدن نیست و مجازی است اختراع و کشف نمود و همگی به خاطر روشنایی که برق ایجاد می کند به او نسبت  می دهیم و هر گز در وجود ادیسون که خالق برقی بود که آنرا نمی بینیم ،شک نمی کنیم.وقتی مخلوق خدا می تواند اثراتی خلق کند که وجود دارد ولی قابل دیدن نیست.چگونه است که بعضی خدا را می خواهند با چشم سر ببینند.فرض کنیم خدا با چشم سر و یا ذهن قابل تصور بود.این تناقض دارد با اینکه خداوند می فرماید من بر همه چیز احاطه دارم.هر گز نامحدود قابل  نشاندن در محدود نیست.در عجبم، که چگونه است که بعضی وجود خدا را انکار می کنند و با استدلال های عقلی در صدد وجود خدا هستند.اگر چه ، استدل باعث آرامش عقل می گردد و با کنجکاوی است که حقایق هستی بر انسان آشکار می گردد.حتی ما در بین انسانها می گوئیم اگر کسی را می خواهید بشناسید،  اطرافیان او را بشناسید.لذا خداوند با آثار خود بخوبی ما خود را نشان می دهد.به هر چه می نگریم و می اندیشیم  جز عظمت و دانش و حکمت چیزی دیگر قابل مشاهده نیست.دکتر علی رجالی@alirejali

۷:۳۲

باسمه تعالیظاهرو باطن، اول و آخر
در قرآن کریم خداوند این‌‌گونه معرفی شده است: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاَخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکلُ‏ِّ شىَ‏ْءٍ عَلِیمٌ».امام صادق(ع) در معنای «الْأَوَّلُ» فرموده: خداوند نخستین موجودی است که قبل از او اوّلى نبوده، و آغازى بر او مقدّم نیست، و «الاَخِرُ» یعنی هر چیز جز پروردگار جهانیان نابود شود و دگرگون گردد، تنها او است که همیشه به یک حالت بوده و باشد. در تبیین معنای ظاهر و باطن گفته شده: «الظاهر» یعنی حجت‌‌هاى روشن و برهان‌‌هاى نورانى و نشانه‌‌های مختلف، که دلالت بر ربوبیت و صحت یکتا بودنش دارد و «الباطن» یعنى کسى است که از دیدگان پنهان است؛ یعنی ذاتش از اوهام و خیالات بشر مخفى مى‏‌باشد و انسان نمی‌‌تواند با حواس او را درک کند و یا به ذاتش دست یابد.خداوند در قرآن می فرمایند، من هم اول هستنم و هم آخر،هم ظاهر هستم و هم باطن.این سوال به ذهن خطور می کند چگونه ممکن است و منظور خدا وند از این آیه چیست.اگر ما خدا را حقیقتی بدانیم که حتی از نیات ما آگاه است.در اینصورت می توان گفت که برای انجام هر کاری اولین حقیقتی که آگاه است که ما چه عملی را قصد انجام داریم ، خدا می باشد. همچنین او آگاه است که چه موقع یک عمل به پایان می رسد و با اراده اوست که آن کار انجام می گردد.لذا می توان گفت که او آخر هم هست.بعلاوه خداوند با تو جه به آثار خلقت ظاهر و قابل دیدن است.از طرفی این حقیقت نامحدود و قابل رویت نیست لذا می توان گفت که خداوند ناپیدا و باطن است.شاعر می گوید :
ای آنکه طلب کار خدایی ، به خود آاز خود بطلب کز تو خدا نیست جدااول به خودآ، چون به خود آیی به خدااقرار بیاری ، به خدایی خدا
دکتر علی رجالی@alirejali

۱۶:۴۲

باسمه تعالیبرداشتهایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت ۴بخش چهارمخطبه شقشقیه
عثمان فرزند عفوان و او فرزند ابی العاص است .ضمنا حکم ابی العاس فرزند امیه می باشد.بنابراین عثمان از نوادگان بنی امیه می باشد.در دوره عثمان بود، که حکم از تبعید برگشت.اما عمر و ابوبکر حاضر نشدند فرمان رسول اکرم در خصوص تبعید حکم را لغو کنند.حضرت علی می فرمایند، خلافت عثمان باعث شد که نوادگان بنی امیه که با طائفه بنی هاشم ضدیت زیادی داشتند، دو مرتبه قدرت بگیرند و مناصبی را اشغال کنند.در این دوره از بیت المال مسلمین، برداشت های نا مشروعی می شد و ریخت و پاش های زیادی می شد بطوریکه خزانه دار وقت کلید بیت المال را با حالت گریان تحویل خلیفه سوم داد.علامه امینی در کتاب الغدیر در جلد هشتم خود، مقداری از کارهای خلاف و حیف ومیل کردن اموال بیت المال را اشاره نموده است.ابن ابی الحدید که از اهل سنت هم هست در شرح نهج الباغه خود در جلد یک می گوید،حکم از دشمنان سر سخت پیامبر اسلام بود.رسول گرامی او را از مدینه به طائف تبعید کردند.از اولین اقدامات عثمان بازگشت حکم به مدینه همراه با مروان بود.عثمان پس از بازگشت حکم، به او هزار درهم هدیه نمود.بعلاوه فدک حضرت زهرا را به پسرش مروان داد.همچنین از بیت المال دستور داد که کاخی برای حکم بسازند.حضرت علی در ادامه خطبه می فرمایند، آنقدر ریخت و پاش زیاد بود که فرزندان بنی امیه اموال بیت المال را بین خود پخش و از بین می بردند. همانند کسی که از روی ولع با عجله دو لپه و نجویده غذا می خورد.همانند شتری که زمستان را با علف های خشک گذرانده است و اکنون فصل بهار فرا رسیده است.لذا فرصت را غنیمت شمرده و در چمن زار ،علف های تازه را با چه ولع و شتابی می بلعد.
خدعه و مکر نمودند پس از مرگ نبی تا حکومت برسد بر دگران جز به علیگاه گویند جوان است و گهی حیله کنندلیک غافل که خدا حامی حق است و ولی
دکتر علی رجالی@alirejali

۷:۰۷

باسمه تعالیبرداشتهایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت ۴بخش پنجمخطبه شقشقیهحضرت علی در ادامه می فرمایند، عثمان با این ریخت و پاش ها و انتصابات و قدرت دادن به فرزندان بنی امیه نتوانست در تداوم حکومت موفق باشد.عملکرد و رفتار او موجبات سقوط او را فراهم آورد. شکم پرستی عثمان ، بالاخره او را از صورت به زمین انداخت.شرح کامل ماجرا را ابن ابی الحدید در جلد دوم کتاب شرح نهج البلاغه خود از قول تاریخ نویس معتبر بنام طبری توضیح داده است.در دوران حکومت عثمان افراد متقی همچون مالک، ابوذر،عمار را کنار گذاشته شدند و یا تبعید نموند و بیت المال مورد تعرض زیاد قرار گرفت.افرادی شرابخوار همچون ولید را بکار گماشتند.در این موقع بود که مردم به تنگ آمدند و شورش کردند و خانه عثمان را محاصره کردند و خواستند که از حکومت کناره گیری کند.در این زمان بود که عثمان از حضرت علی کمک خواست که مردم را به آرامش دعوت کند.عثمان از حضرت خواست که با مردم صحبت کند و او قول داد که از سخنان حضرت پیروی کند.‌اگر چه حضرت چندین بار به او در خصوص حکومت تذکر داده بودند و او قبول می کرد ولی در عمل اعتنایی نمی کرد.امام به اتفاق سی نفر از یاران خود به نزد مردم که علیه خلیفه سورش کرده بودند رفت.امام با جمعی از سران شورش که از مصر آمده بودند صحبت نمودند و آنها قبول کردند که برگردند و عثمان نیز قول داد که به شکایات مردم رسیدگی کند.عثمان وقتی به خانه برگشت، دید که مروان به اتفاق گروهی از خاندان بنی امیه آنجا نشسته اند.مروان گفت سخن بگویم و یا ساکت باشم.همسر عثمان گفت ساکت باش.شما ها قاتل عثمان هستید و فرزندان او را یتیم خواهید کرد.مروان به عثمان گفت آنچه تو در مسجد گفتی به صلاح خلافت نمی باشد.حضرت علی که مطلع از حضور مروان در منزل عثمان گردید، به طرف منزل عثمان رفتند و به عثمان گفتند که خاندان بنی امیه نمی گذارند که به قول خود عمل کنی و چند روز مرا نخواهی دید.در این ایام سران مصریانی که به طرف مصر می رفتند از نیمه راه باز گشتند و نامه غلام عثمان به والی مصر در رابطه با مجازات شورشیان را تحویل حضرت دادند.عده ای گفتند این کار مروان است که این نامه را تهیه و مهر عثمان را پای آن زده و به غلام عثمان داده که به والی و عرماندار مصر جهت اجرا آنرا ببرد.حضرت موضوع را با عثمان در میان گذاشتند.عثمان گفت که من از این نامه بی خبرم.عده ای دیگر گفتند مگر امکان دارد که فردی چون مروان اقدام به چنین عملی بدون نظر عثمان کند و عثمان خبر نداشته باشد.عثمان گفت من خبر ندارم که مروان چنین کاری را انجام داده است.مصریان گفتند از دو حال خارج نیست.اگر واقعا از این نامه خبر نداری،این کار نشان می دهد که لیاقت حکومت داری بر مسلمین را نداری.چنانچه خودت اقدام به این کار کرده ای، باز این خلاف تعهدی است که دادی و کار درستی نیست.در هر صورت لایق خلافت بر مسلمین را نداری.
مکن تکیه بر مال و زور و نفراگر می توانی از آن کن حذرشوی خوار گر تکیه بر آن کنیبود سخت این امتحان بر بشر
دکتر علی رجالی@alirejali

۹:۳۳

باسمه تعالیبرداشتهایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت چهارمبخش ششمخطبه شقشقیهعثمان گفت من این لباس خلافت از طرف خدا به من رسیده است و آن را از تن بیرون نمی آورم ولی توبه می کنم.مصریان گفتند یا تو را به قتل می رسانیم و یا خودت از خلافت صرف نظر کن.عثمان باز از حضرت کمک خواست و گفت سه روز به من فرصت دهید تا به مشکلات مردم رسیدگی کنم.عثمان در این سه روز مشغول تدارکات جنگ و منتظر آمدن نیروهای کمکی از اطراف مدینه بود تا قیام مردم را سرکوب کند.مردم که از این موضوع آگاهی پیدا کردند، حلقه محاصره را تنگ تر کردند.حتی برای تسلیم شدن عثمان، آب را هم بروی او قطع کردند.عثمان پیکی را نزد حضرت علی فرستاد تا برای او آب بیاورند.حضرت نیز پذیرفتند و توسط فرزندان خود آب را به او رساندند. در این بین درگیری بین مردم و هوادارن عثمان در خانه او در گرفت و چندین نفر از طرفین کشته شدند.عده ای وارد اطاق عثمان شدند و تقاضای تسلیم شدن او را کردند و او نپذ یرفت و نهایتا کشته شد.بدن عثمان سه روز به زمین افتاده بود و کسی دفن نمی کرد.باز حضرت وساطت کردند، که بدن عثمان به خاک سپرده شود.باز عده ای ممانعت می کردند که بالای سر او نماز خوانده شود ، که با وساطت حضرت نماز میت برای او خوانده شد.بدن عثمان در گورستانی در خارج از بقیع دفن شد. معاویه در زمان حکومت خود دستور داد که به خاطر اینکه اهانتی به عثمان نشده باشد، این گورستان را نیز جزئی از بقیه محسوب منظور کنند و قبرستان بقیع را توسعه دادند.
فرصت طلبان ذلیل و خوارند و حقیرقدرت طلبان حریص و مستند و اسیردوری ز هوای نفس و دوری ز گناهمنجر به هدایت است و یاری و نصیر

دکتر علی رجالی@alirejali

۹:۳۳

باسمه تعالیچگونه اعمال ما بهشت و جهنم را می سازد
برای اینکه نقش اعمال در آخرت را به روشنی بیان کنیم، با یک مثال بحثمان را شروع می کنیم.فرض کنید شما یک درس ریاضی را در دوره کارشناسی اخذ کرده اید.در صورتی می توانید این درس را پاس کنید که در امتحان این درس قبول شوید.لذا سرنوشت شما در این درس به اعمالی بستگی دارد که در دوران ترمی که این درس را اخذ نموده اید و آنچه در برگه امتحانی نوشته اید.اگر در طول ترم به تدریج مطالعه و تحقیق کرده باشیدو زیر نظر استاد درس در کلاس درس حضور منظم داشته باشید و بطور مرتب درس بخوانید بگونه ای که آنها را خوب فهمیده باشید و خود را همواره در حالت امتحان قرار داده باشید، در اینصورت بدون دلهره می توانید به سوالات استاد درس پاسخ دهید.تنها چیزی که می تواند شما را نجات دهد، نوشته های شما روی برگه امتحان است.اگر آنچه نوشته اید، دقیقا پاسخ به سوالات امتحانی باشد، آموزش اجازه به شما داده می دهد که درس بالاتر را اخذ و صعود به مراتب بالاتر پیدا نمائید.به نظر می رسد هر عملی که ما انجام می دهیم یک ظاهر دارد و یک باطن.عملی که توسط ما در این دنیا انجام می گردد ظاهر عمل است.اما بطن عمل نتیجه آن عمل است که از این عمل حاصل می گردد.اگر عمل ما سنخیت با روح و روان ما داشته باشد، موجبات شادی و لذت می گردد که این باطن و نتیجه عمل خوب ماست.اگر عمل ما خلاف فطرت ما باشد، لذات آنی اگر چه ممکن است حاصل آن عمل گردد و لی در دراز مدت موجبات آزردگی خاطر ما را فراهم می کند.لذا می توان گفت هر عمل خوب منجر به یک پاداش خوب و هر عمل بد منجر به یک عذاب می گردد.لذا با اعمال خود در همین دنیا بهشت و جهنم خود را می سازیم.تعدادی از اعمالی که ما در این دنیا انجام می دهیم،ثواب و عذاب آن در آخرت دیده می شود.این روح ماست که در عالم های گوناگون دچار عذاب و یا شاد می گردد.لذا در عالم برزخ و عالم قیامت،همانند عالم طبیعت، روح ما در بدن های مثالی و حقیقی،همانند بدن مادی،می تواند بهشت و یا جهنم ایجاد کند.
بهشت فاسقان در این جهان استبهشت زاهدان در لا مکان استبهشت عاشقان اندر دو عالمبهشت و دوزخ ما در نهان است
دکتر علی رجالی@alirejali

۶:۵۰

باسمه تعالیبرداشتهایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت ۵بخش اولخطبه شقشقیهبیعت و تبریکحکومت عثمان با کشته شدن او ، بعد از حدود دوازده سال به پایان رسید.در حقیقت دوران خلافت او چون فصل پائیز بود.با ایجاد حکومت اسلامی توسط حضرت علی، فصل بهارفرا رسید.مولانا می گوید:
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمدنگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمدصبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمدخرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمدصفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شدشفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمدحبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقانطبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمدسماع آمد سماع آمد سماع بی‌صداع آمدوصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمدربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمدشقایق‌ها و ریحان‌ها و لاله خوش عذار آمدکسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گرددمهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمددلی آمد دلی آمد که دل‌ها را بخنداندمیی آمد میی آمد که دفع هر خمار آمدکفی آمد کفی آمد که دریا در از او یابدشهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمدکجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست اوولیکن چشم گه آگاه و گه بی‌اعتبار آمدببندم چشم و گویم شد گشایم گویم او آمدو او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمدکنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آیدرها کن حرف بشمرده که حرف بی‌شمار آمدحضرت علی در ابتدای خطبه فرمودند، دو را بیشتر برایم نبود.اگر قیام می کردم، یار و همراه و یاوری نداشتم و لذا نتیجه مشخص بود.تنها برایم صبر و بردباری باقی می ماند ،که آن را پیشه نمودم.حضرت در خطبه۲۲۹ نهج البلاغه می فرمایند، بسیاری از مردم با شادمانی با من بیعت کردند.حتی کودکان نیز خندان و خوشحال شده بودند.بزرگسالان و پیران با حالت لرزان برای بیعت و تبریک پیش من می آمدند.حتی بیماران سوار بر دوش دیگران می آمدند تا بیعت کنند.بطور کلی زن و مرد، پیر و جوان،سالم و بیمار همگی برای بیعت آمدند.حافظ می گوید:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شدزدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شدآن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمودعاقبت در قدم باد بهار آخر شدشکر ایزد که به اقبال کله گوشه گلنخوت باد دی و شوکت خار آخر شدصبح امید که بد معتکف پرده غیبگو برون آی که کار شب تار آخر شدآن پریشانی شب‌های دراز و غم دلهمه در سایه گیسوی نگار آخر شدبارم نیست ز بدعهدی ایام هنوزقصه غصه که در دولت یار آخر شدساقیا لطف نمودی قدحت پرمی بادکه به تدبیر تو تشویش خمار آخر شددر شمار ار چه نیاورد کسی حافظ راشکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد
با آمدن علی چه غوغایی شداز فرط خوشی چه شور یکتایی شدهر پیر و جوان به شوق بیعت رفتنددعوت همه گیر و یک صدایی شد
دکتر علی رجالی@alirejali

۹:۲۵

باسمه تعالی
لقای الهی چیست
آیات متعددى از قرآن مجید که اشاره به قیامت و رستاخیز مى کند تعبیر به «لقاء الله» یا «لقاء ربّ» آمده است. این تعبیر بسیار پرمعنى و عمیق است، هرچند جمعى از مفسّران، بسیار ساده از کنار آن گذشته اند:
۱. گاه گفته اند منظور از «لقاء الله» ملاقات فرشتگان خدا در قیامت است.۲.گاه گفته اند منظور ملاقات حساب و جزاء و ثواب او است.۳.گاه گفته اند به معنى ملاقات حکم و فرمان او است.به این ترتیب هر کدام کلمه اى را در تقدیر گرفته اند، در حالى که مى دانیم تقدیر بر خلاف اصل است و تا دلیلى بر آن نباشد باید از آن پرهیز کرد.بدون شک منظور ملاقات حسى پروردگار نیست، چرا که ملاقات حسى تنها در مورد اجسام است که داراى مکان و زمان و رنگ و کیفیات دیگرند، به طورى که مى توان آنها را با چشم ظاهر دید. بلکه منظور یک شهود باطنى و دیدار و ملاقات روحانى و معنوى با خدا است، زیرا در قیامت حجاب ها کنار مى رود، و آثار خداوند چنان در عرصه محشر و تمام صحنه ها و مواقف قیامت ظاهر و آشکار مى گردد که همه کس حتى کافران خدا را با چشم دل مى بینند، و او را دیدار مى کنند! (هرچند این دیدارها متفاوت است).مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان چنین مى گوید: «بندگان خدا در شرائطى قرار مى گیرند که حجابى میان آنها و پروردگارشان نیست، زیرا طبیعت روز قیامت ظهور و بروز حقایق است، همانگونه که در آیه 25 سوره نور آمده:«وَیَعْلَمُونَ اَنَّ الله هُوَ الْحَقُّ الْمُبیْنُ» (در آن روز مى دانند که خداوند حق آشکار است)(1).جالب اینکه در حدیث مشروحى مى خوانیم مردى خدمت امام امیر مؤمنان على (علیه السلام) آمد و عرض کرد من درباره قرآن مجید به شک افتاده ام!امام فرمود: چرا؟! عرض کرد: در آیات بسیارى مى بینیم که قرآن سخن از ملاقات پروردگار در قیامت مى گوید، و از سوى دیگرى مى فرماید: لاتُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ: «چشم ها او را درک نمى کند، و او چشم ها را درک مى کند» این آیات چگونه باهم سازگار است؟.امام (علیه السلام) فرمود: اَللِّقاءُ هُنا لَیْسَ بِالرُّؤْیَةِ، وَالِّلقاءُ هُوَ الْبَعْثُ فَافْهَمْ جَمیعَ ما فى کِتابِ الله مِنْ لِقائِهِ فَانَّهُ یَعْنى بِذلِکَ الْبَعْثَ:«لقاء به معنى مشاهده با چشم نیست، بلکه لقاء همان رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان است، پس معنى تمام آنچه در قرآن تعبیر به لقاءالله شده است درک کن که همه به معنى بعث است»(2).در حقیقت امیرمؤمنان على(علیه السلام) مسأله لقاء الله را به چیزى تفسیر مى کند که شهود پروردگار از لوازم آن است، آرى روز رستاخیز روز برطرف شدن حجاب ها و کنار رفتن پرده ها، و ظهور آیات حق، و تجلى خداوند بر قلوب است، و از این تعبیر امام (علیه السلام) هر کس به فراخور حال خود مطلب را در سطوح مختلف درک مى کند، و همان گونه که گفتیم شهود باطنى اولیاء الله در قیامت با افراد عادى بسیار متفاوت و مختلف است.(3)فخر رازى در تفسیرش در اینجا بیان جالبى دارد، او مى گوید: «انسان در این دنیا به خاطر غرق شدن در امور مادى و تلاش براى معاش غالباً از خدا غافل مى شود، ولى در قیامت که همه این شواغل فکرى برطرف مى گردد انسان با تمام وجودش متوجه پروردگار عالم مى شود و این است معنى لقاءالله»(4)(5)این حالت ممکن است بر اثر پاکى و تقوا و عبادت و تهذیب نفس در این دنیا براى گروهى پیدا شود، چنان که در نهج البلاغه مى خوانیم: یکى از دوستان دانشمند على (علیه السلام) به نام «ذعلب یمانى» از امام (علیه السلام) پرسید«هل رأیت ربک»: «آیا خداى خود را دیده اى»؟! امام (علیه السلام) فرمود افأعبد مالا ارى آیا خدائى را که نبینم پرستش کنم»؟! و هنگامى که او توضیح بیشتر خواست امام اضافه کرد: لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» «چشم هاى ظاهر هرگز او را مشاهده نکنند، بلکه قلبها به وسیله نور ایمان او را درک مى نمایند»(6).ولى این حالت شهود باطنى در قیامت براى همگان پیدا مى شود، چرا که آثار عظمت و قدرت خدا در آنجا آنچنان آشکار است که هر کور دلى هم ایمان قطعى پیدا مى کند.(7)مراجع:1 ـ تفسیر المیزان جلد 15 صفحه 103 و جلد 10 ص 69.2 ـ توحید صدوق صفحه 267 (باتلخیص).3 ـ تفسیر پیام قرآن 5/444 ـ «تفسیر کبیر فخر رازى» ذیل آیه مورد بحث.5 ـ تفسیر نمونه 17/3596 ـ نهج البلاغه کلام 179.7 ـ تفسیر نمونه 1/217
پایگاه آطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی

۱۲:۰۸

باسمه تعالیبرداشتهایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت ۵بخش دومخطبه شقشقیهمردم تا آن زمان چنین استقبالی از زمامداران خود نکرده بودند.ابوبکر با زور وضرب و توسط سقیفه بنی ساعده با تعداد اندکی به خلافت رسید.عمر به پیشنهاد ابوبکر، به خلافت رسید.عثمان،توسط یک شورای شش نفره به خلافت رسید.حضرت علی در ادامه خطبه می فرمایند، هیچگاه اینقدر از حضور مردم شگفت انگیز نشده بودم.مردم گروه گروه و بطور فشرده برای بیعت و عرض تبریک می آمدند.حضرت می گویند،استقبال و ازدحام مردم، همانند پشت کفتار که بسیار فشرده و متراکم است، بود.حضرت می گویند، همانند زنبور های عسل که بسوی ملکه هجوم می برند.مردم نیز به سوی من می آمدند تا وفاداری به عهد و پیمان خود را با ولی مسلمین اعلام نمایند.حتی از دیارهای دور و نزدیک، برای بیعت آمده بودند.مولانا می گوید:
هر کجا بوی خدا می‌آیدخلق بین بی‌سر و پا می‌آیدزانک جان‌ها همه تشنه‌ست به ویتشنه را بانگ سقا می‌آیدشیرخوار کرمند و نگرانتا که مادر ز کجا می‌آیددر فراقند و همه منتظرندکز کجا وصل و لقا می‌آیداز مسلمان و جهود و ترساهر سحر بانگ دعا می‌آیدخنک آن هوش که در گوش دلشز آسمان بانگ صلا می‌آیدگوش خود را ز جفا پاک کنیدزانک بانگی ز سما می‌آیدگوش آلوده ننوشد آن بانگهر سزایی به سزا می‌آیدچشم آلوده مکن از خد و خالکان شهنشاه بقا می‌آیدور شد آلوده به اشکش می‌شویزانک از آن اشک دوا می‌آیدکاروان شکر از مصر رسیدشرفه گام و درا می‌آیدهین خمش کز پی باقی غزلشاه گوینده ما می‌آیدحضرت می فرمایند، آنقدر فشار جمعیت زیاد بود که حسن و حسین که محافظ من بودند و افرادی برومند شده بودند، به زیر دست و پای مردم افتاده شده بودند.همچنین شانه های من از بس که به این طرف و آن طرف کشیده می شد، زخم پیدا کرده بود.حضرت مردم را به گله های گوسفدی که از ترس گرگ به شبان خود پناه می برند و در آغل سرانشان بطور فشرده در هم هست، بدور من حلقه زده بودند.لازم به ذکر است که این تشابهات در فارسی هم بکار می رود.مثلا وقتی باران سنگینی ببارد، می گوئیم همانند دم اسب می بارد. حضرت می فرمایند، در ذهن من یک چنین تصویری را بخاطر می آورد.
با آمدن علی چه غوغایی شداز فرط خوشی چه شور یکتایی شدهر پیر و جوان به شوق بیعت رفتنددعوت همه گیر و یک صدایی شد
دکتر علی رجالی@alirejali

۷:۰۹

باسمه تعالیبرداشتهایی از نهج البلاغهخطبه سوم : قسمت ۵بخش دومشقشقیهحضرت علی می فرمایند، اگر چه عده ای به ظاهر با انبوه مردم با اینجانب بیعت کردند، اما به خاطر ریخت و پاش های بی جای خلیفه سوم، عده ای را پر توقع کرده بود.با حکومت امیر المومنین , منافع عده ای از حکومت قطع شد و مخالفت آنها به تدریج شکل گرفت.مولانا می گوزد:
این جهان و اهل او بی‌حاصل‌اندهر دو اندر بی‌وفایی یکدل‌اندزادهٔ دنیا چو دنیا بی‌وفاستگرچه رو آرد به تو آن رو قفاستاهل آن عالم چو آن عالم ز برتا ابد در عهد و پیمان مستمرابن ابی الحدید در کتاب شرح نهج البلاغه خود می گوید که پیامبر گرامی یک روز سخنی به امیر المومنین گفتند که می توان آنرا از معجزات پیغمبر بر شمرد.حضرت محمد می گویند، تو بعد ازمر گ من با سه دسته از جماعات می جنگی.ناکثین و قاسطین و مارقین.قاسطین ظالمینی هستند که به ظاهر و در ابتدا با تو بیعت می کنند ولی بیعت خود را پس از مدتی می شکنند.عده ای از دین خدا خارج می شوند که به آنها مارقین گفته می شود.ناکثین نیز گروهی پیمان شکن هستند.حضرت علی در این خطبه اشاره به این حقایق می کنند.ایشان می فر مایند، عده ای با شروع به کار اینجانب، اقدام به پیمان شکنی نمودند و بیعت خود را شکستند.از جمله طلحه و زبیر.هنوز سه ماه از حکومت امیر المومنین نگذشته بود که اقدام به مخالفت با حضرت نمودند.اینان بعد از اینکه فهمیدند که حضرت با توجه به مصالح مسلمین و شناختی که از آنها دارند، افرادی را منتصب در پست های حکومتی می کنند و دیگر ریخت و پاش های دوران خلیفه سوم تمام شده است.لذا به حضرت گفتند که ما برای اجرای حج عمره عازم مکه هستیم.حضرت به آنها گفتند که به خدا قسم، شما برای فتنه و پیمان شکنی عازم مکه هستید.طلحه و زبیر عازم مکه می گردند و در مکه با عایشه، سومین همسر پیمبر گرامی و فرزند ابوبکر، صحبت می کنند.عایشه به خاطر قتل عثمان و بیعت مردم با حضرت علی ناراحت بود.تاریخ یعقوبی می گوید به بهانه خون خواهی از مرگ عثمان، عایشه را متقاعد می کنند که لشکری را به بصره بفرستند و با متقاعد کردن مردم بصره به حضرت علی به جنگ بپردازند.تاریخ یعقوبی می نویسد، شبانه لشکری عازم بصره شد.در بین راه برای آب دادن حیوانات در محلی توقف کردند که سگهای آنجا پارس می کردند.این نشانه ای از محلی بود که پیمبر به عایشه گفته بودند.لذا عایشه تصمیم می گیرد که برگردد.اما چهل نفر نزد او می آیند و می گویند اینجا محلی نیست که پیمبر اسلام به آن اشاره داشتند.
ناکثین و قاسطین و مارقینجملگی هستند افرادی  لعینعهد با آنها ندارد ارزشیبشکنند در  لحظه های واپسین
دکتر علی رجالی@alirejali.ir

۷:۲۳

باسمه تعالیبرداشتهایی از آیات قرآنسوره نساء آیه ۱خداشناسی
این سوره پر از حکمت های الهی است.درآیه اول حقایقی ساده و عمیق بیان می شود.اگر مردم آنرا مطالعه ودرک و عمل می کردند، موجبات تحول و دگر گونی در زندگی خود احساس می کردند. این آیه ما را به سرچشمه ی وجود می برد.مردم فراموش می کنند که از کجا آمده اند.با فراموشی این حقیقت موجبات فراموشی بسیاری از چیزها را ایجاد می کنند.انسانها حقیقتی هستند که پا به دنیا می نهند و قبل از اولین خلقت ، انسانی همانند آنها نبوده است.این سوال مطرح است، شما که با اراده خود به این دنیا نیامده اید، چه کسی شما را به این دنیا آورد. اراده ای موجب حیات و زندگی شما گردید.چه کسی به شما استعداد ها و علایق را در شما ایجاد کرد.بدون اینکه خودتان متوجه آن باشید و آمادگی لازم را ایجاد کرده باشید.لذا بیائیم و این حقیقت را بپذیریم که تنها حقیقتی که به کلیه امور ما آشناست، خدای متعال است.تنها اوست که می تواند به امور ما سر و سامان ببخشد.تنها اراده اوست که می تواند قوانین زندگانی را به نحو احسن تنظیم نماید.تنها اوست که می تواند ارزشها را برای ما معرفی و تبیین کند. تنها خداوند است که انسانها در زمان مشکلات و اختلافات می توانند به او مراجعه کنند و مشکلاتشان حل کنند.خداوند در این آیه می فرمایند به طرف خدایی بروید که خالق و رب و تربیت کننده شماست.اراده او موجب رشد و تکامل شما گردید. خداوند می فرمایند که ما زن و مرد از یک جنس بوجود آوردیم.اگر مردم این حقیقت را می پذیرفتند دیگر رنگ و نژاد و طبقات گو ناگون اجتماعی ایجاد نمی شد.خداوند می فرمایند زن را از همان نفس و وجودی آفریدیم که مرد را خلق نمودیم.لذا اگر مرد از خاک بوجود آمد، زن نیز از خاک بوجود آمد.نه اینکه ابتدا آدم خلق شد و سپس زن توسط او بدنیا آمد.اگر انسان در طول تاریخ به این حقیقت آشنا می شد، دیگر این همه ظلم و تعدی به زنان وجود نداشت بطوریکه حتی آنان را زنده بگور کنند و یا با سو استفاده های گوناگون از آنها حقوق مسلم آنها را پایمال کنند. چرا زن از این همه حقوق مسلم در طول تاریخ محروم بود.زیرا بشر از این حقیقت که فرقی بین زن و مرد در خلقت هستی از نظر آفرینش وجود ندارد و هر دو آنها از یک چیز خلق شده اند را به فراموشی سپرده است.زن و مرد مکمل یکدیگرند.هر کدام به تنهایی کامل نیستند.لذا گفته می شود که با ازدواج دین و ایمان و روح خود را کامل کنید.خداوند از طریق آدم و حوا، زن و مرد را بر روی زمین گستراند.اگر چه خداوند می توانست همانطوریکه آدم و حوا را خلق نمود بقیه انسانها را نیز خلق کند.اما خدا خواست که بین انسانها پیوند باشد .با صله رحم بین آنها دوستی و محبت ایجاد گردد.با این کار خداوند خواست که یگانگی بین مردم ایجاد کند و از تفرقه و دوری از هم پرهیزکنند.تا یک زندگی خوشی را در کنار هم دیگر داشته باشند و بخاطر چیزهای ناچیز به جان همدیگر نیفتند.علت اینکه جوامع بشری امروز،مرتب در حال کشتار یکدیگر و تعرض به حقوق یکدیگرند بخاطر این است که فراموش کرده اند که همه انسانها از آدم و حوا بدنبا آمده اند و از یک زن و مرد و از یک حقیقت خلق شده اند. اگر بجای بیگانگی از هم دبگر به یگانگی به همدیگر می اندیشیدیم ،آنگاه با هم در همه حال هم درد می شدیم.چه خوب سعدی می گوید:بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش ز یک گوهرندلذا قرآن می فرماید، این خالق یکتا را برای خود حفظ کنید.شما وقتی چیزی از همدیگر می خواهید ,پای خدا را به میان می آورید و می گوئید تو را به خدا قسم این کار را برای من انجام بده.خداوند می فرماید همه شما از یک پدر و مادر هستید.لذا بیائید به همدیگر کمک کنید و از نزاع و چند دستگی دوری کنید. بنابراین برادری خود را از نظر رنگ و قوم و مذهب و امثال آن حفظ کنید و اینقدر چند دسته نشوید.خدا را شاهد بر اعمال و افکار و کردار خود بدانید و اینقدر به جان یکدیگر نیفتید.

دکتر علی رجالی@alirejali

۶:۵۸

باسمه تعالیبرداشتهایی از آیات قرآنسوره نساءآیه ۲حقوق یتیمان
انبیای الهی همانند فانوس می مانند.در تاریکی امکان حرکت نیست و انسان نمی تواند به مقصد مورد نظر برسد.اما با نور اگر چه کم باشد امکان حرکت وجود دارد. خداوند برای رهایی از جهالت و گمراهی،در دوران گوناگونان پیامبرانی را برای هدایت مردم مبعوث کرده است تا آنها را به راه صحیح و درست هدایت کنند و از ظلم و تاریکی و جهالت نجات دهند.آخرین پیغمبر الهی،حضرت محمد(ص) می باشد.ایشان در سرزمین حجاز مبعوث شدند ودین اسلام را برای نجات مردم معرفی نمودند.زمانی که ایشان مبعوث شدند،مردمان سرزمین عربستان دچار ظلمت و جهالت زیادی بودند.خشونت های قبیله ای زیادی حکمفرما بود.بعلاوه به ارزشهای اخلاقی اهمیتی داده نمی شد. بدیهی است انسان های ضعیف در این شرایط،حقوقشان بیشتر از دیگران پایمال می گردید.پیامبر گرامی با بعثت خود از این اقشار ناتوان و ضعیف چه از نظر مادی و یا عاطفی حمایت نمود.یکی از آیاتی که روشنگری نمود همین آیه دوم سوره نسا می باشد.در این آیه خداوند می فرمایند از روی میل و عطوفت کمک و یاری به ضعفا نمائید.مبادا که با آنها با تندی و بد خلقی کنید.شما به مال یتیمان دست اندازی و تعرض نکنید.خداوند می فرماید اموال مرغوب یتیمان را با اموال نامرغوب عوض نکنید.بعلاوه اموال آنها را در تصرف خود در نیاورید.خداوند می فرمایند دخل و تصرف و پایمال کردن حقوق یتیمان از گناهان کبیره است.با گناه کردن انسان تهی دست می گردد و چیزی برای قیامت با خود نمی برد.کسانی که اموال یتمان را به اموال خود اضافه می کنند ،در ظاهر و این دنیا اضافه می گردد ولی در حقیقت از توشه آخرت آنها کاسته می گردد.
دکتر علی رجالی@alirejali

۲۰:۵۳

باسمه تعالیبرداشتهایی از آیات قرآنسوره نساء ، آیه۳قسمت اولازدواج
از گل می توان عطر و گلاب بدست آورد.اما گلاب مصرف شخصی دارد ولی عطر هم برای فرد مفید است و هم اطرافیان فرد.آیات الهی نیز نقش گل را دارند.هم می تواند باعث هدایت فرد گردند و هم می تواند خود و دیگران را با یاد گیری بهره مند ساز د. نقش گلاب در قرآن احکام و دستوراتی است که ما از آنها بهره می بریم و آنها را عمل می کنیم.با بکار بردن احکام الهی خود فرد از مزایای آن بهره مند می گردد.اما عطر قرآن درس هایی است که ما از آیات قرآن برداشت و بهره مند می شویم.با اجرا و عمل به این دروس ابتدا خود فرد و سپس دیگران بهره مند می شوند.در آیه دوم سوره نسا دیدیم که این آیه یک حکم داشت و یک درس.دستور آن دادن اموال یتیمان با رضا و رغبت بود.اما درس آن اینکه پناه بی پناهان باشید.در حقیقت بیائید خدایی کنید.چون خدا حامی یتیمان است. در این آیه خداوند بر حمایت بر یتیمان و عدم تضییع حقوق آنها تاکید دارد.با عنایت به اینکه در دوران جاهلیت جنگ و جدال بین اقوام زیادبود.لذا بسیاری از دختران یتیم می شدند.لذا عده ای برای تصاحب اموال آنها و دادن مهریه کم با آنها ازدواج می کردند.لذا خداوند سفارش می کنند که از ضایع کردن حقوق آنها پرهیز کنید.مواردی اتفاق می افتاد که در تامین معاش و مسکن برای آنها سختگیری می کردند و پس از تصاحب اموال دختران یتیم، آنها را از خانه بیرون می کردند.بعضی از یتیمان هم که تمکن مالی نداشتند، خواستگارنداشتند.لذا خداوند در ای خصوص سر پرستی آنها شدیدا تاکید می کند که پناه بی پناهان باشید.خداوند در آیات دیگری در قرآن می فرماید کسانی که اموال یتیمان را به تصرف خود در می آورند در آتش جهنم می سوزند.خداوند در این آیه می فرماید، اگر می ترسید که نمی توانید از حقوق یتیمان محافظت کنید و با آنها به عدالت رفتار کنید.شما با این دختران یتیم ازدواج نکنید.بلکه بروید و با زنان پاک ازدواج کنید.بعبارت دیگر سراغ زنان آلوده دامن و ناپاک نروید.
دکتر علی رجالی@alirejali

۶:۵۱