بسم الله الرحمن الرحیم
۱۵:۴۹
بوسه گر نیست،دل خستهبه پیغام خوش است..
#صائب_تبریزی



#صائب_تبریزی
۱۵:۴۹
حافظا علم و ادب ورز که در مجلسِ شاه
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود
#حافظ
هر که را نیست ادب لایقِ صحبت نبود
#حافظ
۱۶:۰۳
خودم اینجا دلِ منپیش تو سرگردان است...
#فاضل_نظری



#فاضل_نظری
۱۶:۰۴
شیـخ فرمود که از بوسه حَذَر کن؛هیهات
تشنه،از آب گوارا که حذر نتواند!
#جواد_هاشمی



تشنه،از آب گوارا که حذر نتواند!
#جواد_هاشمی
۳:۳۷
سوز دلاشک روانآه سحر ناله شب ،
این همه از نظر لُطف شما میبینم...
#حافظ



این همه از نظر لُطف شما میبینم...
#حافظ
۳:۳۷
اندرآ در خانه یارا ساعتیتازه کن این جان ما را ساعتی
این حریفان را بخندان لحظهایمجلس ما را بیارا ساعتی
تا ببیند آسمان در نیم شبآفتاب آشکارا ساعتی
تا ز قونیه بتابد نور عشقتا سمرقند و بخارا ساعتی
روز کن شب را به یک دم همچو صبحبی درنگ و بیمدارا ساعتی
تا ز سینه برزند آن آفتابهمچو آب از سنگ خارا ساعتی
تا ز دارالملک دل برهم زندملک نوشروان و دارا ساعتی
#مولانا



این حریفان را بخندان لحظهایمجلس ما را بیارا ساعتی
تا ببیند آسمان در نیم شبآفتاب آشکارا ساعتی
تا ز قونیه بتابد نور عشقتا سمرقند و بخارا ساعتی
روز کن شب را به یک دم همچو صبحبی درنگ و بیمدارا ساعتی
تا ز سینه برزند آن آفتابهمچو آب از سنگ خارا ساعتی
تا ز دارالملک دل برهم زندملک نوشروان و دارا ساعتی
#مولانا
۱۲:۳۸
به دردت خو گرفتم نیستم دربندِ درمانت....
#شهریار



به دردت خو گرفتم نیستم دربندِ درمانت....
#شهریار
۱۸:۴۶
بادبانی تو مگر؟ باد به دامان داری یا که دریایی و امواج خروشان داری
جرمِ دل بود، که برکشتی دلدار نشستبی خبر آنکه، تو در دل سرطغیان داری
سرکشی، خصلت دریای خروشان باشدتو دل آرام، چرا میل به طوفان داری
باورم نیست که طاوسِ بهشتی باشیهمچو شاهین هوسِ بلبلِ نالان داری
دفترِ سینه ی ما پر شده از شعر وغزلتو هنوز داعیه ی دفتر و دیوان داری
چلچراغِ دلِ ما بودی و از فرطِ غرورهوس کشتنِ این چلچله ی جان داری
بسترم سرد شد از بادِ غرور انگیزتبعدِ سرمازدگی سینه ی سوزان داری
صمدی غرق به امواجِ خروشان باشدتا تو بر عرشه، خدا باشی و سکان داری
#صمدی



جرمِ دل بود، که برکشتی دلدار نشستبی خبر آنکه، تو در دل سرطغیان داری
سرکشی، خصلت دریای خروشان باشدتو دل آرام، چرا میل به طوفان داری
باورم نیست که طاوسِ بهشتی باشیهمچو شاهین هوسِ بلبلِ نالان داری
دفترِ سینه ی ما پر شده از شعر وغزلتو هنوز داعیه ی دفتر و دیوان داری
چلچراغِ دلِ ما بودی و از فرطِ غرورهوس کشتنِ این چلچله ی جان داری
بسترم سرد شد از بادِ غرور انگیزتبعدِ سرمازدگی سینه ی سوزان داری
صمدی غرق به امواجِ خروشان باشدتا تو بر عرشه، خدا باشی و سکان داری
#صمدی
۱۸:۴۷