بسم الله الرحمن الرحیم
اویی که عالم در دستان اوست هر فعلی بدون استعانت از نام بزرگ اش بریده و ابتر است و هر بزرگی بدون او پوچ و کوچک...
پس عنایت او را طالبیم که رافع است مضرات را و جاذب است مصالح را
اویی که عالم در دستان اوست هر فعلی بدون استعانت از نام بزرگ اش بریده و ابتر است و هر بزرگی بدون او پوچ و کوچک...
پس عنایت او را طالبیم که رافع است مضرات را و جاذب است مصالح را
۱۴:۵۱
۱۴:۵۴
۱۴:۵۴
۱۵:۲۰
۱۵:۲۰
۷:۵۰
۱۱:۴۴
اکسیری به نام مادر
رسیدن به کمال بدون در خدمت مادر بودن ممکن نیست.در نگاه آسمانی ها دستان مادر ، دستان مستجاب الدعوه است که هرگاه برای دعای فرزند رو به آسمان بلند می شود، دست خالی بر نمی گردد.
این داستان را بخوانیم:
شیخ مرتضی انصاری که یگانه دهر بود و از نوادر دوران، وقتی که رهبر همه ی شیعیان عالم بود، مادرش را بر دوش گرفته، به سوی حمام میبرد تا زنان او را بشویند و آنگاه دوباره بر شانه میگذارد و به منزل میآورد.
مردم از او میپرسیدند: «در منزل، قاطر یا الاغی نداری که او را بر آن بنهیم؟»
فرمود: «دارم. نمیدانید، از وقتی که مادرم را بر دوش گرفتم، زیر این بار به ظاهر سنگین چه گرههایی بر من گشوده شده است.»
چون مادر ایشان از دنیا رفت، به پهنای صورت میگریست. از آنجا که سن و سالی از مادرش گذشته بود، از گریهی سخت او اشکال میکردند. در جواب فرمود: «گریهام به سبب این است که از امروز به بعد، به چه شخصی خدمت کنم که خداوند این چنین گرههای من را بگشاید؟ مگر در عالم، وزنی سنگینتر از مادر برای رسیدن به خداوند وجود دارد؟»
طلبه زیرک با دستان مادرش کارهایی می کند که چاره ای دیگر ندارند.
این از رمز و راز های طلبگی است...
@sheykhhassan
رسیدن به کمال بدون در خدمت مادر بودن ممکن نیست.در نگاه آسمانی ها دستان مادر ، دستان مستجاب الدعوه است که هرگاه برای دعای فرزند رو به آسمان بلند می شود، دست خالی بر نمی گردد.
این داستان را بخوانیم:
شیخ مرتضی انصاری که یگانه دهر بود و از نوادر دوران، وقتی که رهبر همه ی شیعیان عالم بود، مادرش را بر دوش گرفته، به سوی حمام میبرد تا زنان او را بشویند و آنگاه دوباره بر شانه میگذارد و به منزل میآورد.
مردم از او میپرسیدند: «در منزل، قاطر یا الاغی نداری که او را بر آن بنهیم؟»
فرمود: «دارم. نمیدانید، از وقتی که مادرم را بر دوش گرفتم، زیر این بار به ظاهر سنگین چه گرههایی بر من گشوده شده است.»
چون مادر ایشان از دنیا رفت، به پهنای صورت میگریست. از آنجا که سن و سالی از مادرش گذشته بود، از گریهی سخت او اشکال میکردند. در جواب فرمود: «گریهام به سبب این است که از امروز به بعد، به چه شخصی خدمت کنم که خداوند این چنین گرههای من را بگشاید؟ مگر در عالم، وزنی سنگینتر از مادر برای رسیدن به خداوند وجود دارد؟»
طلبه زیرک با دستان مادرش کارهایی می کند که چاره ای دیگر ندارند.
این از رمز و راز های طلبگی است...
@sheykhhassan
۷:۱۹