بله | کانال شهدای هویزه
عکس پروفایل شهدای هویزهش

شهدای هویزه

۳۰۴عضو
thumbnail
undefined #گزارش_تصویری | #با_زائران
undefined حضور دانش آموزان در جوار شهدای مظلوم عشایر عرب کرخه نور
#اخبار_هویزه#شهدای_کرخه_نور#راهیان_نور_دانش_آموزی1404#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه@shohaday_hoveizeh

۱۸:۱۵

thumbnail

۱۸:۱۵

thumbnail

۱۸:۱۵

thumbnail

۱۸:۱۵

thumbnail

۱۸:۱۵

thumbnail

۱۸:۱۵

thumbnail

۱۸:۱۵

thumbnail
undefined #ببینید |
undefined سلام بر مادران و همسرانی که فرزندانشان را نه فقط برای خانه‌های خود، که برای خانه‌ی بزرگ‌تری به نام میهن پرورش دادند.
#مادران_شهدای_هویزه#همسران_شهدای_هویزه#روز_مادر#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه@shohaday_hoveizeh

۱۸:۳۶

thumbnail
undefined #اطلاع_رسانی |
undefined فراخوان دهمین کنگره ملی «شعر ایثار» تمدید شد
undefinedفراخوان دهمین کنگره ملی «شعر ایثار» که به میزبانی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان فارس و با هدف تجلیل از شاعران، خانواده‌های شهدا، جانبازان و آزادگان برگزار می‌شود، برای فراهم کردن فرصت بیشتر برای مشارکت علاقه‌مندان تا ۱۵ دی ۱۴۰۴ تمدید شد.
undefinedبر اساس این فراخوان، علاقه‌مندان می‌توانند آثار خود را در قالب‌های شعر «کلاسیک»، «شعر نو و نیمایی»، «سروده و ترانه و تصنیف» و شعر «کودک و نوجوان» به دبیرخانه کنگره ارسال کنند.
undefinedشرکت در این کنگره برای همگان آزاد بوده و هیچ محدودیت سنی یا جغرافیایی ندارد و دریافت آثار صرفاً از طریق سایت نوید شاهد به نشانی www.navideshahed.com انجام می‌شود.
#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه@shohaday_hoveizeh

۱۷:۲۵

thumbnail
undefined #عکس |
دل از شهرت به تنگ آمد؛ زهی رندی و گمنامی...
#شهدای_هویزه#راهیان_نور_دانش_آموزی1404#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه@shohaday_hoveizeh

۱۷:۲۶

thumbnail
undefined با اینکه دل آزرده از بی مهرها هستیمتا جان به تن داریم، سرباز شما هستیم
سربازتان هستیم؛ این راه مدام ماستجمهوری اسلامی ایران، کلام ماست
ما متحد هستیم زیر پرچم ایرانبِالروح، بِالدَم می شود فریاد خوزستان
ای رهبر آزادگان ما عهد خون بستیمصد بار دیگر هم اگر لازم شود هستیم
با نغمه «آهنگران» آماده باش از نو«ای لشکر صاحب زمان» آماده باش از نو undefined
#برای_ایران#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه@shohaday_hoveizeh

۱۷:۲۶

شهدای هویزه
undefined #گزارش_به_خاک_هویزه (81)| خاطرات سردار یونس شریفی undefined مین زیر پایم منفجر شد! undefined روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی undefined زیر بغل جلال را گرفتم و در حالی که حبیب پشت سرم می آمد به راه افتادیم. کمی که راه رفتیم من پشیمان شدم کـه چـرا چاشنی را داخل جیبم گذاشتم. دست داخل جیبم کردم، اما نمی دانم چاشنی کجا رفته بود و پیدایش نکردم. undefined هنوز سه چهار قدم بیشتر نرفته بودیم که انفجار بسیار مهیبی اتفاق افتاد. من احساس کردم که از روی زمین بلند شده و چند متر آن‌طرف تر پرتاب شدم. با صورت داخل آب افتادم. در پاهایم احساس سوزش شدیدی می‌کردم و نمی توانستم آنها را حرکت بدهم. جلال و حبيب هم هر کدام به گوشه ای پرت شدند. بچه ها سریع از آب بیرونم کشیدند. به لفته بوعذار گفتم. - مرا خاموش بکنید! دارم می‌سوزم. آتش گرفته ام. undefined لفته گفت: - یونس تو آتش نگرفته ای. - چرا آتش گرفته ام خاموشم کنید. ناگهان یادم آمد از سید جلال. گفتم: - سید... سید جلال چطوره. حالش خوبه؟ undefined گیج و منگ شده بودم و نمی دانستم حتی دارم چه می گویم. دلم خیلی فکر سید جلال بود و می‌ترسیدم بلایی سرش آمده باشد. چند بار گفتم: - سید جلال ، سید جلال ، سید جلال چه شده ؟ undefined معلوم شد ما این چند مرتبه ای که از کنار سیم های خاردار عبور می کرده ایم بدون آنکه بفهمم از میان میدان مین گذاشته ایم و این بار پای من روی مین رفته و مین زیر پایم منفجر شده است. در شب عملیات اول، شیخ شویش ما را به میدان مین برده و از داخل میدان مین عبور داده بود. undefined در هتل نادری وقتی به هوش آمدم دیدم پاهایم را باند پیچی کرده و روی تخت بیمارستان خوابیده ام. خبری از جلال و حبیب نداشتم و نمی دانستم چه شده‌اند. پدر و مادرم بالای سرم ایستاده بودند. مادر تا مرا دید گریه کرد، پدرم هم گریه می‌کرد. سراغ سید جلال و حبیب را گرفتم که گفتند آنها مجروح شده و در بیمارستان بستری هستند. undefined فردای آن روز مرا با آمبولانس به فرودگاه اهواز بردند. به من گفتند که جلال و حبیب را هم به فرودگاه برده اند. خیلی دلم می خواست جلال را ببینم. در فرودگاه مرا داخل سالن انتظار گذاشتند. همـه بچه های سپاه هویزه دورم جمع شده بودند و حالم را می پرسیدند. از بچه ها سراغ جلال را گرفتم. یکی گفت: - جلال پرواز کرده و قبل از تو رفته است! undefined حالم بد بود و مرتب به خواب می رفتم. بچه ها هم خیلی محبت می کردند و برایم گل آورده بودند. در این حین برادر شالباف یکی از بچه های سپاه اهواز به همراه سید کاظم علم الهدی؛ برادر سیدحسین به ملاقاتم آمدند. شالباف از دوستان صمیمی سید جلال بود. تا آمـد خـــم شد و مرا بوسید و گفت: - یونس تو تا آخرین لحظه ها با سید جلال بودی، از او برایم بگو. ناگهان احساس کردم مرا داخل استخر پر از آب یخ انداخته و بـرق ۲۲۰ ولت به من وصل کرده اند. از آنچه می‌شنیدم دچار حیرت شدم و برای لحظاتی از زندگی ناامید شدم. دلم می‌خواست همان موقع بمیرم و حرفهایی را که برادر شالباف می‌گفت نشنوم. undefined فهمیدم که سید جلالم شهید شده است. حالم خیلی بد شد. دچار بهت و حیرت شدم. در آن لحظه ها واقعاً نمی‌دانستم باید چه کار کنم. برایم تحمل ناپذیر بود که سید جلال را از دست بدهم. او که به قول بچه ها «بچه» من بود. سید به مـن گفته بود که شهید می‌شوم. اما من دلم می‌خواست زودتر از او بروم. undefined بچه ها به برادر شالباف اعتراض کردند آن بنده خدا با خجالت گفت: - به من می‌گفتید که یونس از شهادت جلال اطلاع ندارد! آنقدر خجل شد که خیلی پیشم نماند و رفت. بدجوری روحیه ام را باختم. در همان فرودگاه گریه کردم. من به جلال تعلق روحی خاصی داشتم. واقعاً در آن لحظه ها نمی دانستم داغ فراغش را چگونه باید تحمل کنم. بچه ها که بی تابی مرا دیدند آمدند بالای سرم و دلداریم دادند. یکی گفت: - تو اصغر، رضا و حسین را از دست دادی و تحمل کردی، داغ جلال را هم تحمل کن. undefined اما داغ جلال برایم تحمل ناپذیر بود و مثل این بود که بچه ام را از دست داده ام و جانم را. هواپیمای c130 مخصوص حمل مجروحین و شهدا آماده پرواز شد. هواپیما دو قسمت بود در قسمتی شهدا را می گذاشتند و در قسمتی دیگر مجروحان را می‌خواباندند همین طور که خوابیده بودم تابوت های شهدا را می‌آوردند و بار هواپیما می کردند. با دقت تابوت ها را نگاه می‌کردم. ناگهان مثل کسی که برق گرفته باشدش نام «حبیب» را روی یکی از تابوت ها دیدم. undefined به فاصله چند دقیقه ضربه روحی دیگری بر من وارد شده و فهمیدم که کسی که صبح غسل شهادت را در اهواز کرده است، شب هنگام به شهادت رسیده است. با خودم فکر می کردم که چرا خدا دو عزیز را نزد خود بازگرداند اما مرا روی زمین جا گذاشت و لطفش شامل حالم نشد. undefined ادامه دارد... #سردار_شریفی #شهدای_هویزه #ما_فاتحان_قله_ایم * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
undefined #گزارش_به_خاک_هویزه (82)| خاطرات سردار یونس شریفی
undefined از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم! undefined روایتی خواندنی از نخستین روزهای تهاجم دشمن بعثی
undefined کم کم پایم بهبود پیدا کرد. در بیمارستان که بودم متوجه شدم برخی از پرستارهای بیمارستان، عربی را با لهجه مصری می توانند حرف بزنند. وقتی که از آنها پرسیدم این زبان را کجا یاد گرفته اند؟ گفتند: در جنگ ۱۹۷۳ میلادی، افسران و سربازان مصری که در جنگ با اسرائیل مجروح شده در این بیمارستان بستری بودند و ما عربی را از آنها یاد گرفته ایم.
undefined بعد از سه ماه که در بیمارستان بستری بودم از آنجا مرخص شدم. برای پای قطع شده ام قرار شد پای مصنوعی بسازند که خودش دردسر و مصیبت خاصی داشت که مایل نیستم در اینجا به شرح جزئیات آن بپردازم.
undefined آن ایام بنیاد شهید، مرکزی در تهران برای ساختن پروتز و پای مصنوعی ساخته بود که یک اتریشی یا آلمانی متخصص آن بود. مواد اولیه ساخت پروتز هم از آلمان وارد می شد. مرا به این مرکز معرفی کردند و انصافاً بچه های بنیاد شهید که در آنجا کار می کردند با محبت و دلسوزی رفتار کردند.
undefined من پس از مرخصی از بیمارستان برای چند ماه در آسایشگاه قدس واقع در خیابان طالقانی تهران زندگی کردم و مرتب برای ساخت پای مصنوعی می‌رفتم. مدتی نیز ما را به هتلی به نام «میامی» در خیابان ولی عصر بردند. ما در این هتل خیلی اذیت روحی شدیم.
undefined بعد از ظهر که برای هواخوری و دیدن مردم به بیرون از هتل می آمدیم و در هوای باز عده زیادی از معلولین را می‌دیدم که دست و پایشان قطع شده بود و برخی نیز قطع نخاعی بودند. بعضی از عابران هنگامی که از کنار ما عبور می‌کردند ما را مسخره می‌کردند و یا لیچار و متلک بارمان می کردند. حرف های آنها مثل خنجر در روحمان می نشست و خیلی آزارمان می داد، طوری که من سعی می‌کردم کمتر از اتاقم خارج شوم و بیشتر اوقات داخل هتل می‌ماندم تا طعنه و کنایه های آنها را نشنوم.
undefined مدتی که در هتل میامی بودم «حافظ» را کشف کردم. دیوان او به دستم رسیده بود و اغلب اوقات حافظ می خواندم و با اشعارش حال می‌کردم. یادم هست یک روز جلو هتل نشسته بودم و داشتم به جمال و اصغر و جلال فکر می‌کردم و به حالشان غبطه می خوردم. عابری از کنارم رد شد و گفت:الحمد الله که انقلاب شد و دهاتی‌ها هم پایشان به هتل‌های شمال شهر باز شد!
undefined خیلی از این حرف آتش گرفتم، طوری که بغض گلویم را گرفت و دلم می‌خواست همان موقع می‌مُردم و چنین حرف هایی را نمی شنیدم. کلافه شدم و از روی ناچاری به دیوان حافظ پناه بردم. این بیت غزل آمد: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایماز بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم! وقتی این شعر را خواندم ناخودآگاه گریه ام گرفت. دل لسان الغیب شیرازی هم به حال ما می‌سوخت!
undefined شب جمعه ما را برای دعای کمیل بردند. دعا را آقای رستگاری با آن صدای زیبایش خواند. قبل از آنکه دعای کمیل را شروع کند همین غزل حافظ را خواند. من همانجا احساس غریبی کردم. وقتی ما را به هتل باز گرداندند به برادری گفتم که این شعر حافظ را روی پارچه بزرگی با خط خوش بنویسند و جلوی در هتل نصب کنند تا عابرانی که ما را به تمسخر می گیرند، بدانند که ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدیم، از بد حادثه اینجا به پناه آمدیم!
undefined حدود یک سال در تهران ماندم تا زخم پایم کاملاً خوب شد و توانستم با پای مصنوعی که برایم ساخته بودند راه بروم. از جنوب، خبرهای خوشی به گوش می‌رسید. اوایل مهرماه سال ۱۳۶۰ رزمندگان ما در هجومی همه جانبه آبادان را از محاصره دشمن در آوردند. من حدود یک هفته بعد از انجام عملیات «طريق القدس» بـه جنوب برگشتم.
undefined وقتی به اهواز رسیدم خبرهای بد مثل مسلسل بـه سـویم نشانه رفتند. در این یک سالی که در صحنه جنگ نبودم عده زیادی از بچه های سپاه هویزه و همکارانم یکی یکی جان به جان آفرین تسلیم کرده و به شهادت رسیده بودند. «حسین احتیاطی» شهید شده بود. «حسن بوعذار» یار شب‌های تاریک و زمین‌های باتلاقی ما شهید شده بود. «صدر السادات» آن دوست صمیمی من شهید شده بود. «لفته بوعذار» ، آن مرد دلاور به شهادت رسیده بود. یارانم همه رفته بودند و من را تنها گذاشته بودند. همچنین به طور قطع و یقین شنیدم که سید حسین علم الهدی و حسن آقا قدوسی نیز به شهادت رسیده اند.
undefined ادامه دارد...
#سردار_شریفی#شهدای_هویزه#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه@shohaday_hoveizeh

۱۷:۳۶

thumbnail
undefined #گزارش_تصویری | #با_زائران
undefined در دو روز گذشته بیش از دو هزار و 950 زائراستان های خراسان جنوبی، کرمان، یزد، تهران، مرکزی، خوزستان، خراسان شمالی، البرز، لرستان و قم مهمان شهدای مظلوم کربلای هویزه و کرخه نور بودند.
#اخبار_هویزه#شهدای_هویزه#راهیان_نور_دانش_آموزی1404#ما_فاتحان_قله_ایم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه@shohaday_hoveizeh

۱۸:۲۱

thumbnail

۱۸:۲۱

thumbnail

۱۸:۲۱

thumbnail

۱۸:۲۱

thumbnail

۱۸:۲۱

thumbnail

۱۸:۲۱

thumbnail

۱۸:۲۱

thumbnail
undefined #ببینید | #هویزه
undefined آسمان به زمین هویزه نزدیک است...
#شهدای_هویزه#راهیان_نور_دانش_آموزی1404
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه@shohaday_hoveizeh

۱۸:۳۸