بله | کانال ستوده‌یار
عکس پروفایل ستوده‌یارس

ستوده‌یار

۱۴۸عضو
بسم الله الرحمن الرحیمخدا کند که آن بنویسم که او میخواهد و آن‌چه او می‌خواهد بنویسم.

۱۱:۳۵

ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى‏ أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّـهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ
سوره مبارکه روم، آیه ۱۰
عاقبت کسانی که بد کردند، به تکذیب و تمسخر آیات خدا انجامید!
#قرآن_نوشت
undefined @sotoudeyar

۱۲:۵۸

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ مِنْ شُرَكائِهِمْ شُفَعاءُ وَ كانُوا بِشُرَكائِهِمْ كافِرِينَ
سوره مبارکه روم، آیه ۱۳
این‌هایی که برای خدا شریک قرار دادید، شریک شمایند و نه شریک خدا!
پناه بر خدا از همه‌ی چیزهایی که در عالم موثر قرارشان دادیم...
#قرآن_نوشت
undefined @sotoudeyar

۱۳:۰۴

undefined کربلا، اربعین، برائت
undefined سکانس اول:دوشنبه ۲۰ مردادundefinedنماز جماعت ظهر و عصر حرم در قسمتی که امام جماعت آن منسوب به دفتر شیرازی‌هاست به پایان رسید و تعداد کمی از جمع، کم رمق شعار "مرگ بر اسرائیل" سر دادند. همین که صدا پیچید خادمان حرم سریعا واکنش نشان داده و صدا کمی فروکش کرد. ناگهان از یکی از حجره‌های جنب باب‌القبله فردی ایستاده شعار را تکرار کرد و این‌بار جمعیت مهیج‌تر ادامه داد. چهره‌ی درهم‌کشیده خادمان یکسره‌ سیاه‌پوش پلیس عتبه (البته بعدا فهمیدم اسم‌شان این است) که تلاش بیشتر اما بی‌فایده‌تری برای ساکت‌کردن زوار می‌کردند نشان می‌داد در کنترل جمعیت مصرند. یک دقیقه نشد که کل صحن در حال شعار بودند؛ که البته هیچ شعاری علیه شیرازی‌ها و حتی شعار مرگ بر ضد ولایت‌فقیه هم گفته نمیشد.
undefinedبه تعداد خادمانی که بین جمعیت با خشونت در حال برخورد بودند افزوده می‌شد. یکی‌شان یک‌دفعه دستم را محکم گرفت و در تلاش مذبوحانه‌ای که برای تخلیه جمع داشتند با عتاب تلاش کرد به بیرون بیندازدم. واکنش بچگانه‌ای بود. دستم را رها کردم و با یکی‌شان تلاش کردم صحبت کنم. مدام میگفت "زیاره الحسین آرام". شاید یک دقیقه نشد که دیدم هم‌او در حال رها کردن مشت و لگد به سمت زائران است! اوضاع کاملا آشفته و به هم‌ریخته‌ای بود. جمعیت هم دیگر جری شده و به هیچ وجه آرام نمی‌شد. بهانه‌ی این‌که نماز سمت آقای سیستانی هنوز تمام نشده هم خیلی سریع رنگ باخت و دروغ بودنش عیان شد.
undefinedدر بین خدام یکی‌شان از همه بیشتر اخم داشت و خشونت. از چهره‌اش گویا نفرت می‌ریخت. مثل این ناظم‌هایی که می‌رسند بالا سر دانش‌آموزان سیگار به دست مدرسه. شعارها این‌ها بود و ولاغیر: مرگ بر اسرائیل، مرگ بر آمریکا، خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست، اباالفضل علمدار خامنه‌ای نگهدار و هیهات من الذلّه
undefinedدر این اثنا یک نفر با ظاهری حزب اللهی و سری بی‌مو در حلقه‌ای از زائران که معلوم بود رفیقانش هستند شروع کرد به لیدری جمع. حرف خاص تحریک‌آمیزی نزد اما توانست شعارها را متحدتر کند. گویا اوضاع داشت برایش خراب می‌شد که رفقایش جمعش کردند و بردند. تجربه تجمعات تهران و جلوی سفارت‌ها آدم را نسبت به هر لیدری مشکوک می‌کند اما این‌جا جایی برای مشکوک شدن نبود. الله اعلم.
undefinedهمین که بردنش گویا یک نفر شمشیر را روی شانه‌ی چپ و راستم زد و به رهبری قیام منصوبم کرد. یک‌هو من بودم و جمعیتی پر از خشم و انتظار برای ادامه شعار. مدت کوتاهی شعار دادم تا این‌که با تذکراتی که منطقی یافتم جمعیت را با صلواتی متوقف کردم. با‌ اینکه پیش از اذان زیارت عاشورا خوانده شده بود اما عتبه به نظر تعمدی و برای در حاشیه بردن شعارها باز هم زیارت عاشورا پخش کرد.
undefinedبه احترام زیارت که در میانه‌اش بود ساکت ماندیم. در این وقفه کوتاه دیگر رسما به عنوان وزیرشعار این جمع در حال شنیدن پیشنهادهای مردمی برای شعارها بودم: "اصل مشکل این‌ها آمریکاست، مرگ بر آمریکا یادت نره"،
"شعارت باید عربی باشه ها"،
"منم میخوام وسطش یه نوحه یزدی حماسی بخونم"،
"مرگ بر ضد ولایت فقیه از همه مهم‌تره"
اما حرف خاص دیگری هم بود. یکی در این میانه آمد زیر گوشم گفت: "این ها منتظرند جمعیت خلوت شود تا همه را بگیرند. زودتر شعار را شروع کنید تا مردم نرفتند." فکر نمی‌کردم حرفش جدی باشد و گذاشتم به حساب روحیه پلیسی امنیتی‌اش.
undefinedاین وسط دو سه روحانی هم آمدند و تلاش کردند برای قرارگیری در حلقه لیدری جمع ولی به وضوح امکانش را نداشتند. یکی دیگر آمد و گفت که خدام اشتباهشان را مبنی بر ضرب و شتم پذیرفتند و دیگر نباید ادامه دهیم که حساس‌شان کنیم. اما در آن میانه گوش مردم به هیچ چیز بدهکار نبود. حدس خودم این بود برای اتمام این وضعیت باید دقایق کوتاهی شعار را ادامه داد و بعد با آرامش تمامش کنیم. یکی دو نفر هم مجدد آمدند و همین‌ها را گفتند.
undefinedبه هر حال زیارت عاشورا تمام شد و به محض اتمامش فریاد زدم مرگ بر اسرائیل. جمعیت مجدد خروشید.شاید دو سه دقیقه هم نشد که اتفاقی مشکوک و غلط میانه داستان را تغییر داد. در بین جمعیتی که تا الان حتی یک شعار علیه #شیرازی‌ها نداده بودند، فردی فریاد زد که: "شیرازی از این طرف (باب القبله) رفت بیرون، بریم پشت سرش شعار بدیم." من شعار و به طور کلی مقابله با شیرازی‌ها در اربعین و مخصوصا کربلا را غلط می‌دانستم. اقلیتی که در این سال‌ها کم زورتر و تزویرش آشکارتر بود، نباید مبارزه ما با استکبار را به حاشیه می‌برد. حتی بلند گفتم اشتباه می‌کنید اما دیگر کار خراب شده بود. جمعیت به سرعت و با استقبال گرم خدام برای تخلیه حرم، از باب القبله بالا رفتند و رفتند و رفتند.اینجا بود که از جمعیت خارج شدم و به داخل حرم بازگشتم. بازگشتی پرماجرا و دنباله‌دار...
undefined @sotoudeyar

۵:۵۶

undefined کربلا، اربعین، برائت
undefined سکانس دوم:undefinedبعد از این که جمعیت اینطور به حاشیه رفت، سردرگم شدم. فکر نمی‌کردم داستان به این‌جا برسد که مردم دنبال شیرازی بروند. انحراف از موضوع اصلی خودش خبط بود، چه برسد به این‌که به طرز مشکوکی شیرازی‌ها در دستور کار قرار بگیرند. مانده بودم چه کنم.
undefinedبلافاصله که از جمعیت خارج شدم نگاه سنگین خدام امنیتی حرم را روی خودم احساس کردم. بعد از اینکه یکی‌شان با دست نشانم داد و بیسیمش به کار افتاد مطمئن شدم که داستان جدی‌ست. همین‌که روی فرش نشستم یکی‌شان در دو متری ام ایستاده مرا می‌پایید. برای منی که می‌خواستم مدعی باشم و نه متهم قرارگیری در این موقعیت باخت بود. فلذا خودم رفتم و گفتم "آنی بخدمتکم". چند ثانیه بعد یکی‌شان آمد و محترمانه مرا با خودش برد. این که در ابتدا تربت در دستم گذاشت حسن برخوردش را تشدید کرد.
undefinedحجره‌ی "قِسم شئون حفظ النظام" خلوت بود. همین که آمدم نگران بودم گوشی‌ام را بگیرند فلذا زودتر به خانواده اطلاع دادم که خودشان برگردند و منتظرم نمانند که البته تا انتها با گوشی‌ام کاری نداشتند. شیرینی و آبی که برای پذیرایی آوردند به نظرم گوارا آمد. یک ربعی نشستم تا رییسِ قِسم آمد. فردی محترم و جاافتاده که خودش گفت‌وگو را آغاز کرد.
undefinedاول که مطمئن شد حدودی از عربی را میفهمم شروع کرد که مهم‌ترین جملاتمان این‌ها بود:
- رعایت ضوایط حرم بر همه واجب است. ما همه بر ضد اسرائیل هستیم اما حرم جای زیارت است و نه کار سیاسی.+ پس هیهات من الذله و حرب لمن حاربکم چیست؟ آیا جزو زیارت نیست؟ این‌ها را خود سیدالشهدا فرمود.- در حرم نباید سر و صدا و ازدحام ایجاد کرد. مگر قرآن نگفته که لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی؟ آیا این سر و صدا درست بود؟+ سر و صدای باطل که غلط است اما مگر خودتان بعد از نماز بلند صلوات نمیفرستید؟ مگر همه با هم لبیک یا حسین نمی‌گویند؟ این تولی و آن تبری‌ است. ما که در حال تکلم با امام نیستیم! اینکه خدام، زوار را ضرب و شتم کنند صحیح است؟- هر خادمی که زائر را زده اسمش را بدهید که من تنبیهش کنم اما خوب است ما هم بیاییم مشهد را شلوغ کنیم؟+ شما بیایید با هم برویم شعار بدهیم.- اینجا عراق است! در حرم گروه‌های مختلفی مثل مقلدین آقای سیستانی، شیرازی‌ها و... می‌آیند و می‌روند. اگر شعارهای سیاسی باب شود ما نمی‌توانیم اینجا را مدیریت کنیم. مجبوریم جلوی شعارها را بگیریم و این قانون حرم است.
undefinedجمله آخرش قابل تامل بود و سختی‌های مدیریت حرم کربلا را می‌رساند. بالاخره گفت‌وگویمان به نحو مثبتی تمام شد و علی رغم نگاه سنگین برخی‌شان، با همه‌ حضار دستی دادم و از حرم بیرون آمدم. آمدنی که علی رغم تصورم انتهای کار نبود.
undefined @sotoudeyar

۵:۵۶

undefined کربلا، اربعین، برائت
undefined سکانس سوم:چهارشنبه ۲۲ مردادundefinedروز قبل به خاطر بیماری نتوانسته بودم به زیارت بروم و سحر چهارشنبه آخرین فرصتی بود که داشتم. با اوضاع سختی که هم ناشی از بیماری و هم آفتاب‌سوختگی کتف‌هایم بود حدود ساعت ۳ صبح با همسرم به سمت حرم راه افتادیم. از قضا لباس‌هایم بیش از حد راحت و غیررسمی هم بود. تصورم این بود که قرار است یک زیارت سریع برویم و دیگر سخت نگرفتم.
undefinedهمین که آخرین تفتیش پیش از ورود به خود حرم را رد کردیم، شاید کمتر از یک دقیقه هم نشد که سه چهار نفر از همان یکدست سیاهپوش‌های بیسیم به دست دور و برم را گرفتند و اول از همه گوشی‌ام را خواستند. حدسم این بود که اشتباه گرفته‌اند. حدسی که به سرعت رنگ باخت و متوجه شدم که به داستان‌های پریروز مربوط است. خوشحال بودم که پاسپورتم همراهم نبود که ضبط شود.
undefinedشنیده بودم که مشکلات مربوط به مسائل انتظامی- امنیتی حرم در مقرِ به اصطلاح پشتِ مستشفی بررسی می‌شود و وقتی داشتند مرا به آنجا می‌بردند این یعنی مسئله‌ام امنیتی است. در مسیر به همسرم رساندم که وضعیتمان را به دوستانمان اطلاع بدهد. جالب بود که گوشی او را نگرفتند. کلا در برخوردهای امنیتی‌شان نیز باگ‌های زیادی دارند. وقتی متوجه صوت دادن همسرم شد گوشی او را نیز گرفت و دیگر کامل در اختیارشان بودیم.
undefinedوارد مقر که شدیم، جایی شبیه اداره های امنیتی ما نبود. گویا لابی یک مسافرخانه‌است. یکی‌شان که کامل فارسی روان بلد بود آمد و گفت نگران نباشید، آمده‌اید پیش خدام امام حسین. آنجا حدس زدم که داستان یک گفت‌وگوی ساده است و شاید می‌خواهند اتمام حجت کنند که دیگر شلوغ نکنیم و شعار ندهیم. این انگاره زمانی باطل شد که برخوردهای همان فردی که در روز حادثه مثل ناظم‌های عصبانی با زائر برخورد می‌کرد را با خودم دیدم. اخمو و عصبانی و بدعنق. وقتی از من شنید پاسپورت ندارم و از کیف همسرم پاسپورتش را پیدا کرد، به تصور اینکه دروغ گفته‌ام خنده‌ای قهرمانانه زد که البته با کشف واقعیت روی لبانش خشکید.
undefined یکی‌شان گفت: "دیروز خیلی شلوغش کردید. بیا استوری‌های مرا ببین. همه‌‌اش جنگ ایران و اسرائیل است. اما این چه ربطی به زیارت دارد؟ حرم که جای کار سیاسی نیست." بنا نداشتم بحثی کنم. بی فایده بود. موقعیتم هم ایجاب نمی‌کرد. چیزی نگفتم. عکسم را گرفتند و شروع کردند به پرسیدن اطلاعاتم. باورش نمی‌شد فقط طلبه باشم. از لابلای صحبت‌های فرد بداخلاق‌شان که گویا بالاسری‌شان بود چندبار کلمه "قنسل" را شنیدم و فهمیدم که کار بیخ پیدا کرده. اگر مرا رها می‌کردند تا دو ساعت دیگر از کربلا خارج شده بودم اما گویا عنصر نامطلوب را باید اخراج کرد.
undefinedشروع کردم به صحبت با همان که خوب فارسی بلد بود. صحبت‌هایی که دردش تا مغز استخوانم احساس شد. وقتی که از ماوقع آن روز و گفت‌و‌گوی مثبتی که با رییس‌شان داشتم گفتم، گفت: "خیلی اشتباه کردی. من خودم مدافع حرمم اما حرم که جای سیاست نیست. سیاست از زیارت جداست." جوری این جملات را با قاطعیت می‌گفت که باورکردنی نبود. "تو چقدر سیاست می‌دانی؟ من رشته‌ام علوم سیاسی است. تو نمیدانی که عراق زیر نظر آمریکا اداره می‌شود؟ وقتی در حرم علیه آمریکا شعار میدهید، ناظران آمریکایی در حرم گزارش می‌دهند و یقه ما را می‌گیرند." ازش پرسیدم اسرائیل چطور؟ عراق زیر نظر اسرائیل که نیست. گفت: " آن هم برادر آمریکا. فرقی نمی‌کند." باورنکردنی بود. این حد از ذلت را وقتی پذیرفته‌ای دیگر استدلال‌های منِ یک‌لاقبا فایده‌ای ندارد. اگر ملتی شخصیت خود را تا این حد خرد شده بپذیرد خیلی سخت می‌توان او را به قیام دعوت کرد.
undefinedدر نهایت قرار شد که مرا ببرند و تحویل کنسولگری ایران بدهند. در هایلوکسی سوارمان کردند و راه افتادیم. لحظات آخر برگشتم به سمت گنبد و صلی الله علیک یا اباعبدالله‌ای گفتم که از شیرین‌ترین‌های عمرم بود. این هم زیارت آخر امسال با طعم دستگیری!
undefined @sotoudeyar

۵:۵۶

undefined کربلا، اربعین، برائت
undefined سکانس چهارم و آخر:undefinedبعد از کلی پیچ و تاب بالاخره رسیدیم. مادام که مسیر طولانی‌تر می‌شد بیشتر نگران قضا شدن نماز بودیم. ما را تحویل نگهبان عراقی کنسولگری دادند و رسیدش را تحویل گرفتند. نماز را که خواندیم نماینده کنسولگری آمد و اطلاعات و وسایل‌مان را صورت‌جلسه کرد. توصیه کرد که همسرم نماند. او پاسپورت داشت و ممکن بود ضبط شود و برود در لیست سیاه و هزار دردسر دیگر. پیش‌بینی‌ این بود که احتمال خیلی زیاد دیپورت می‌شوم و مستقیم میفرستندم مرز و بهتر است همسرم با کاروان باشد که مشکلی ایجاد نشود.
undefinedبالاخره تنها شدم و حدود ساعت ۵ صبح، تنها با قرآنی که لحظه‌ی آخر همسرم داد به بازداشت‌گاه کنسولگری رفتم.کانتینری بود فلزی با دو سه پتوی کثیف و ۹ نفر دیگر که خواب بودند. تا آمدم تو یکی‌شان بلند شد و از جرمم پرسید. جرمی که گفتن و شنیدنش هم خنده‌دار بود. بقیه را اکثرا برای دزدی و یکی را برای مزاحمت نوامیس گرفته بودند. روند گرفتن سارقین هم خیلی حرفه‌ای شده الحمدلله. دوربین‌های چهره‌زن که زحمت شناسایی من را هم کشیده بودند، فردی که پارسال دزدی کرده بود را به سرعت پیدا کرده بودند و دستگیرش کردند. سابقه‌دار زندانِ کوچکِ کنسولگری یکی بود که پنج روز را در این حال گذرانده بود برای دزدی ۱۵۰۰ دلار.
undefinedبدی‌اش این بود که این بیچاره‌ها را نه آب و غذا داده بودند و نه فرصتی برای قضای حاجت و این در فشارِ بازداشت و هوای سردِ کولر گازی کانتینر یعنی تلاش برای رفع فشار به هر شکل!بالاخره بعد از دو ساعت یکی آمد و جرم‌هایمان را پرسید و یادداشت کرد و هماهنگ کرد که سرویس ببرندمان.
undefinedپس از بازگشت دیدم که حال این‌ها خیلی خراب است و روحیه‌ها داغان. پیش دستی کردم و پرسیدم میخواهید برایتان روضه بخوانم؟ موافقت کردند و شروع کردم:"ای عهده‌دار مردم بی‌دست و پا حسین..."روضه قمربنی‌هاشم و خانم رقیه را به نیت باز‌ شدن گره‌هاشان خواندم. برخی‌شان اقرار به دزدی و برخی مدعی بی‌گناهی بودند. الله اعلم اما چهره‌ی یکی دوتاشان و حال‌ و قال‌شان طرفدار بی‌گناهی‌شان بود تا بزهکاری. الحمدلله روضه موثر افتاد و فضا شکست و به حرف افتادند. امیدشان این بود که دیپورتشان کنند و به زندان‌های عراق نیفتند. گویا از امسال روند را تغییر داده‌اند که مجرمین ایرانی تحویل کنسولگری بشوند وگرنه زند‌ان عراق است و مایِ باردش!
undefinedحرف‌ها که تمام شد، آرام آرام خوابم برد و قدری بعد با صدای نگهبان بیدار شدیم. مثل اینکه وقت حساب‌رسی رسیده بود. نشاندندمان و باز جرم‌ها را پرسیدند و اولین نفر صدایم کردند.مصاحبه‌کننده -بخوانید بازجو- فردی بود جوان و کاملا حزب‌اللهی و الحمدلله خوش‌برخورد. از خودم و داستانم پرسید. ماجرا را که گفتم، گفت شعارهای این چند روز شده بحران بزرگ عتبه. از طرفی شیرازی‌ها هم دارند روی این بحران موج سواری می‌کنند و پیش عتبه، ایرانی‌ها را بدنام. خبر جالبش این بود که عتبه امثال من را ۲ تا ۵ سال ممنوع‌الورود به حرم کرده که البته در حال رایزنی بودند برای لغوش. در انتها هم خواست تا تعهدی بدهم که قانون را من بعد رعایت خواهم کرد. خودش هم قبول داشت وقتی این قانون را جایی نگفته‌اند و ننوشته‌اند نباید رعایتش را توقع کنند‌. البته که دیگر جایی برای این بحث نبود که شعار مرگ بر اسرائیل دیگر سیاسی نیست. شعاری‌ست دینی، اخلاقی و انسانی که هر کس سر سوزنی از فطرت پاکش باقی گذاشته باشد نمی‌تواند آن‌ را سر ندهد. با بی میلی و اکراه تعهد را نوشتم و تحویل دادم. بنده‌خدا چندین و چندبار تاکید کرد که دور و بر حرم هم دیگر نروم. وسایلم را گرفتم و آمدم.
undefined*روزی را پشت سر گذاشتم که در آن به خاطر شعار علیه پست‌ترین موجودات تاریخ در کشوری مسلمان و شیعه و در حرم بزرگ‌ترین مبارز با ظلم و ذلت دستگیر شدم. هم تلخ بود و هم شیرین. اینجا بود که قدر حاکمیت #جمهوری‌_اسلامی را بیشتر فهمیدم. نظام و حکومت ما آزادانه، سربلند و بدون واهمه جلوی کثیف‌ترین جانیان جهان ایستاده و ما پشت سرش از هیچ ابرقدرتی نمی‌ترسیم که از ترسش مجبور باشیم بلندترین مفاهیم دینمان را کتمان و یا سکولاریزه کنیم.الحمدلله.*
پایان.
undefined @sotoudeyar

۵:۵۶

ستوده‌یار
undefined کربلا، اربعین، برائت undefined سکانس اول: دوشنبه ۲۰ مرداد undefinedنماز جماعت ظهر و عصر حرم در قسمتی که امام جماعت آن منسوب به دفتر شیرازی‌هاست به پایان رسید و تعداد کمی از جمع، کم رمق شعار "مرگ بر اسرائیل" سر دادند. همین که صدا پیچید خادمان حرم سریعا واکنش نشان داده و صدا کمی فروکش کرد. ناگهان از یکی از حجره‌های جنب باب‌القبله فردی ایستاده شعار را تکرار کرد و این‌بار جمعیت مهیج‌تر ادامه داد. چهره‌ی درهم‌کشیده خادمان یکسره‌ سیاه‌پوش پلیس عتبه (البته بعدا فهمیدم اسم‌شان این است) که تلاش بیشتر اما بی‌فایده‌تری برای ساکت‌کردن زوار می‌کردند نشان می‌داد در کنترل جمعیت مصرند. یک دقیقه نشد که کل صحن در حال شعار بودند؛ که البته هیچ شعاری علیه شیرازی‌ها و حتی شعار مرگ بر ضد ولایت‌فقیه هم گفته نمیشد. undefinedبه تعداد خادمانی که بین جمعیت با خشونت در حال برخورد بودند افزوده می‌شد. یکی‌شان یک‌دفعه دستم را محکم گرفت و در تلاش مذبوحانه‌ای که برای تخلیه جمع داشتند با عتاب تلاش کرد به بیرون بیندازدم. واکنش بچگانه‌ای بود. دستم را رها کردم و با یکی‌شان تلاش کردم صحبت کنم. مدام میگفت "زیاره الحسین آرام". شاید یک دقیقه نشد که دیدم هم‌او در حال رها کردن مشت و لگد به سمت زائران است! اوضاع کاملا آشفته و به هم‌ریخته‌ای بود. جمعیت هم دیگر جری شده و به هیچ وجه آرام نمی‌شد. بهانه‌ی این‌که نماز سمت آقای سیستانی هنوز تمام نشده هم خیلی سریع رنگ باخت و دروغ بودنش عیان شد. undefinedدر بین خدام یکی‌شان از همه بیشتر اخم داشت و خشونت. از چهره‌اش گویا نفرت می‌ریخت. مثل این ناظم‌هایی که می‌رسند بالا سر دانش‌آموزان سیگار به دست مدرسه. شعارها این‌ها بود و ولاغیر: مرگ بر اسرائیل، مرگ بر آمریکا، خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست، اباالفضل علمدار خامنه‌ای نگهدار و هیهات من الذلّه undefinedدر این اثنا یک نفر با ظاهری حزب اللهی و سری بی‌مو در حلقه‌ای از زائران که معلوم بود رفیقانش هستند شروع کرد به لیدری جمع. حرف خاص تحریک‌آمیزی نزد اما توانست شعارها را متحدتر کند. گویا اوضاع داشت برایش خراب می‌شد که رفقایش جمعش کردند و بردند. تجربه تجمعات تهران و جلوی سفارت‌ها آدم را نسبت به هر لیدری مشکوک می‌کند اما این‌جا جایی برای مشکوک شدن نبود. الله اعلم. undefinedهمین که بردنش گویا یک نفر شمشیر را روی شانه‌ی چپ و راستم زد و به رهبری قیام منصوبم کرد. یک‌هو من بودم و جمعیتی پر از خشم و انتظار برای ادامه شعار. مدت کوتاهی شعار دادم تا این‌که با تذکراتی که منطقی یافتم جمعیت را با صلواتی متوقف کردم. با‌ اینکه پیش از اذان زیارت عاشورا خوانده شده بود اما عتبه به نظر تعمدی و برای در حاشیه بردن شعارها باز هم زیارت عاشورا پخش کرد. undefinedبه احترام زیارت که در میانه‌اش بود ساکت ماندیم. در این وقفه کوتاه دیگر رسما به عنوان وزیرشعار این جمع در حال شنیدن پیشنهادهای مردمی برای شعارها بودم: "اصل مشکل این‌ها آمریکاست، مرگ بر آمریکا یادت نره"، "شعارت باید عربی باشه ها"، "منم میخوام وسطش یه نوحه یزدی حماسی بخونم"، "مرگ بر ضد ولایت فقیه از همه مهم‌تره" اما حرف خاص دیگری هم بود. یکی در این میانه آمد زیر گوشم گفت: "این ها منتظرند جمعیت خلوت شود تا همه را بگیرند. زودتر شعار را شروع کنید تا مردم نرفتند." فکر نمی‌کردم حرفش جدی باشد و گذاشتم به حساب روحیه پلیسی امنیتی‌اش. undefinedاین وسط دو سه روحانی هم آمدند و تلاش کردند برای قرارگیری در حلقه لیدری جمع ولی به وضوح امکانش را نداشتند. یکی دیگر آمد و گفت که خدام اشتباهشان را مبنی بر ضرب و شتم پذیرفتند و دیگر نباید ادامه دهیم که حساس‌شان کنیم. اما در آن میانه گوش مردم به هیچ چیز بدهکار نبود. حدس خودم این بود برای اتمام این وضعیت باید دقایق کوتاهی شعار را ادامه داد و بعد با آرامش تمامش کنیم. یکی دو نفر هم مجدد آمدند و همین‌ها را گفتند. undefinedبه هر حال زیارت عاشورا تمام شد و به محض اتمامش فریاد زدم مرگ بر اسرائیل. جمعیت مجدد خروشید. شاید دو سه دقیقه هم نشد که اتفاقی مشکوک و غلط میانه داستان را تغییر داد. در بین جمعیتی که تا الان حتی یک شعار علیه #شیرازی‌ها نداده بودند، فردی فریاد زد که: "شیرازی از این طرف (باب القبله) رفت بیرون، بریم پشت سرش شعار بدیم." من شعار و به طور کلی مقابله با شیرازی‌ها در اربعین و مخصوصا کربلا را غلط می‌دانستم. اقلیتی که در این سال‌ها کم زورتر و تزویرش آشکارتر بود، نباید مبارزه ما با استکبار را به حاشیه می‌برد. حتی بلند گفتم اشتباه می‌کنید اما دیگر کار خراب شده بود. جمعیت به سرعت و با استقبال گرم خدام برای تخلیه حرم، از باب القبله بالا رفتند و رفتند و رفتند. اینجا بود که از جمعیت خارج شدم و به داخل حرم بازگشتم. بازگشتی پرماجرا و دنباله‌دار... undefined @sotoudeyar
thumbnail
undefinedبخش ابتدایی شعارهای روز دوشنبه
undefined حرم امام حسین علیه السلام
اینجا کمی بعد از درگیری میان زوار و خدام است و شرایط قدری آرام شده
undefined @sotoudeyar

۲:۲۸

بازارسال شده از عبور

جدال دو اسلام .mp3

۵۳:۲۶-۱۲۲.۳۲ مگابایت
undefined#بشنوید | جدال اسلام ناب محمدی و اسلام آمریکایی در عراق
روایتی از دستگیری محمد ناصربخت فارغ التحصیل دانشگاه علم و صنعت و طلبه حوزه علمیه مشکات در سفر اربعین۱۴۰۴
undefinedمحمد ناصربختطلبه حوزه علمیه مشکات
#جدال_دو_اسلام#گزارش_صوتی
__undefined رســانه عبـــــورundefined@oboor_ir

۱۴:۰۶

undefined*بايد برای آخرت پاسخی آماده کنند!*

undefinedخداوند از مردم بيش از توانشان نخواسته است، که آنها در چارچوب اولويت‌ها، شرايط و داشته هایشان عمل می‌کنند. اما اينکه آیا انسان هرگز قادر به انجام کاری نيست!؟ چگونه می‌تواند قادر به انجام کاری نباشد؟ بسياری از مردم قادر به انجام کارهای زيادی هستند. ببين چه کاری از دستت برمی‌آيد؟ بايد انجامش بدهی!
undefinedای تمام بشريت، برادران و خواهران، ای کسانی که اين سال را گذرانده‌ايد، يعنی سال ميلادی فعلی، سال ميلادی قبلی، سال هجری قبلی و سال هجری فعلی، در روز قيامت از همه مردم مسئول، زن و مرد، درباره فلسطين، جبهه‌های منطقه، پيامدهای اين نبرد، موضع‌گيری، کار و رفتارشان سوال خواهد شد. چه گفتند؟ چه کردند؟ چه ارائه دادند؟ و بايد برای آخرت پاسخی آماده کنند.
undefined*در اين دنيا شايد کسی از کسی سوال نکند. در اين دنيا بسياری از مسئوليت شانه خالی می‌کنند، بهانه‌های واهی و پوچ می‌آورند و در توهمات خود غرق می‌شوند، اما در روز قيامت جايی برای اين نوع کارها نيست.* روزی است که اسرار آشکار می‌شود و حق در دست خداوند متعال است.
undefined سید حسن نصرالله عزیز
undefinedسخنرانی به مناسبت اولین روز ماه محرم، چند ماه قبل از شهادت

undefined @sotoudeyar

۲:۰۷

-e-nNxBq8Wc.mp3

۰۵:۵۷-۵.۴۹ مگابایت
undefined عَسَىٰ رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَٰفِرِينَ حَصِيرًا - (اسراء،۸)
اميد است كه پروردگارتان به شما رحم كند و اگر به طغيان و فساد برگرديد، ما هم [عذاب سخت] بازگرديم، و دوزخ را براى كافران، زندانى تنگ قرار داديم.
اگر برگردند، برمی‌گردیم. با دلی قرص‌تر، عزمی محکم‌تر و اراده‌ای آهنین. مگر مردان را از جنگ هراسی هست؟!
undefined @sotoudeyar

۵:۵۲