بسم الله الرحمن الرحیم
«شبیخون»
دلم پر درد و آشوب استدر سودای شبهای ملالانگیزو در سوگ است اندر ماتم شهری که میسوزدمیان شعلههای آتش ناپاک وهمانگیز!
هنوز آن شب به یادم هست؛شبیخون بود و پیر شهرجوانان راکه خواب شهپریان در میان لشگرِ دشمنچو پیچکهای هرزی پایبند مرگشان میکردز حیلتهای چشمآرا حذر میداد!ولیکن چشمها و گوشها و قلبهاشان قفلولیکن کور و کرهمچون مجانین ذهنهاشان گنگنفهمیدند و نشنیدند هشدار شبیخون را!
هنوز آن شب به یادم هست؛که اول در نقاب دلقکان و مطربانآتش به پا کردند آتشبازی شب راپریان چشمها را سِحر با چشمانشان کردندو در اوضاع خوابآلود این مردمخودم دیدمتمام کوچههای شهرمان اندر میان شعلهها میسوخت!
هنوز آن شب به یادم هست؛تمام سایههای شببه آرامی ز دژهامان گذر کردندو خنجرهای زهرآگینبه جان مردهای خفته در اوهامبه آرامی و با نرمی اثر کردند!و برخی زهرخون گشتهبه خنده پیر را گفتند:«دشمن را کجا دیدی؟!که دشمن در سرای خودهزاران دردسر دارد!»نفهمیدند دشمن فطرتش با فطرت این مردمان قهر است!
هنوز آن شب به یادم هست؛که دشمن حِقد و بغضش رابه جادو درد آزادی نشان میدادو با غیظی شرارتباربا چنگال و دندانشبه پیر شهر خشمش را نشان میداد!و مردان در غل و زنجیر نفسانیاسارت را میان فتنهی شیطانبه آزادی مثل کردند!
ولی امروزاگرچه جنگ اندر خانهمان برپاستجوانانیز نسل آن اساطیر سفر کردهدوباره همتی بستند افشای حقایق را!دوباره قصد حمله کردهاند امروزبا طرحیتمام مایهاش افکار پیر شهر!
بدین امّیدکه برخیزند مردان از میان فتنهی دشمنو صفهای نبرد خویش را از سر به پا سازندو دژها را ز دشمنهای مردم باز پس گیرند!
بدین امیدکه برگرددجوان آسمانیرهبر آن حملهی آخر!بدین امیدکه اندر آسمان پر غبار شهردوباره سر زند خورشید!دوباره سر زند خورشید!
سجاد رستمعلی (تهمتن)
️بازنشر کلیه آثار مجاز است.
عزیزانتان را یک جرعه شعر مهمان کنید!
#نُه_دی#بصیرت#فتنه#جهاد_تبیین#جهادتبیین_راه_مقابله_با_جنگشناختی_دشمن#ما_را_دعا_کنید_به_دیدار_روی_دوست
کانال سرودههای سجاد رستمعلی (تهمتن):
@TahamtanPoems
«شبیخون»
دلم پر درد و آشوب استدر سودای شبهای ملالانگیزو در سوگ است اندر ماتم شهری که میسوزدمیان شعلههای آتش ناپاک وهمانگیز!
هنوز آن شب به یادم هست؛شبیخون بود و پیر شهرجوانان راکه خواب شهپریان در میان لشگرِ دشمنچو پیچکهای هرزی پایبند مرگشان میکردز حیلتهای چشمآرا حذر میداد!ولیکن چشمها و گوشها و قلبهاشان قفلولیکن کور و کرهمچون مجانین ذهنهاشان گنگنفهمیدند و نشنیدند هشدار شبیخون را!
هنوز آن شب به یادم هست؛که اول در نقاب دلقکان و مطربانآتش به پا کردند آتشبازی شب راپریان چشمها را سِحر با چشمانشان کردندو در اوضاع خوابآلود این مردمخودم دیدمتمام کوچههای شهرمان اندر میان شعلهها میسوخت!
هنوز آن شب به یادم هست؛تمام سایههای شببه آرامی ز دژهامان گذر کردندو خنجرهای زهرآگینبه جان مردهای خفته در اوهامبه آرامی و با نرمی اثر کردند!و برخی زهرخون گشتهبه خنده پیر را گفتند:«دشمن را کجا دیدی؟!که دشمن در سرای خودهزاران دردسر دارد!»نفهمیدند دشمن فطرتش با فطرت این مردمان قهر است!
هنوز آن شب به یادم هست؛که دشمن حِقد و بغضش رابه جادو درد آزادی نشان میدادو با غیظی شرارتباربا چنگال و دندانشبه پیر شهر خشمش را نشان میداد!و مردان در غل و زنجیر نفسانیاسارت را میان فتنهی شیطانبه آزادی مثل کردند!
ولی امروزاگرچه جنگ اندر خانهمان برپاستجوانانیز نسل آن اساطیر سفر کردهدوباره همتی بستند افشای حقایق را!دوباره قصد حمله کردهاند امروزبا طرحیتمام مایهاش افکار پیر شهر!
بدین امّیدکه برخیزند مردان از میان فتنهی دشمنو صفهای نبرد خویش را از سر به پا سازندو دژها را ز دشمنهای مردم باز پس گیرند!
بدین امیدکه برگرددجوان آسمانیرهبر آن حملهی آخر!بدین امیدکه اندر آسمان پر غبار شهردوباره سر زند خورشید!دوباره سر زند خورشید!
سجاد رستمعلی (تهمتن)
#نُه_دی#بصیرت#فتنه#جهاد_تبیین#جهادتبیین_راه_مقابله_با_جنگشناختی_دشمن#ما_را_دعا_کنید_به_دیدار_روی_دوست
۱۸:۵۴