بازنگشتند! رودهایی که به دریا رفتند،
سربازانی که به جنگ و یارانی که به دیار غریب!
سربازانی که به جنگ و یارانی که به دیار غریب!
۱۱:۵۲
شاید میخواهم گریه کنم. یعنی باید گریه کنم.چون لابد وقتی نمیشود فریاد زد یا شیشهها را شکست،باید گریه کرد!
۱۵:۴۸
در من،کودکی فلج است که خواب دیده میشود دوید!
۹:۲۹
حتی اگر برای بریدن این رگ تیغ در خانه نباشد،تا مغازه هم نخواهم رفت.چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ!
۱۱:۲۸
۸:۱۵
خاله همیشه متر و قیچی و بشکاف خیاطیاش دم دستَش بود. همیشه پارچهها را پاره میکرد و بَست میزد. قیچی میکرد و میدوخت. میچسباند و برمیداشت. به یک بشکاف نیاز دارم! که بخیههای خونی جناق سینهام را بشکافد. باید هرچه زودتر این غمها را از قلبم بکشم بیرون! قبل از اینکه قد بکشند و ریشههایَش،خفهام کنند.
۱۱:۲۹
آخ آخ رسول شنُفتی که میگن خدا آدم رو از خاک و گل درست میکنه؟به گمونم گِل من رو از توی دریا آورده بس که گریه میکنم و آروم نمیشم!
۲۱:۰۸
نمونه یک آدم بی ریشه،بی غیرت و بی اصل و نسب رو میتونید در آقای مهران غفوریان مشاهده کنید!
۲۰:۰۷
آقای غفوریان. کاش همونموقع که سکته کرده بودید،ما به جای دعا برای سلامتیتون،دعا میکردیم بمیرید!شما لکه ننگ ایران و ایرانی هستید.
۲۰:۰۸
مثل عروس خان که میداند پسرزا نیست
حس میکنم عمر خوشیهایم به دنیا نیست
حس میکنم عمر خوشیهایم به دنیا نیست
۷:۵۹
«خوب نیستمبا تلاشی که برایزنده ماندن میکنممیتوانستم اهرام مصر را بسازم..»
۴:۵۴
سینمای ایران | تاسیان
۱۶:۵۸
من،حتی یادم میآید در کدام عکس،بیشتر دوستت داشتم.
۹:۲۸
دهه دوم زندگیام هستم اما گویی هزارههای زیادی گذشته...
۱۷:۱۰
آنکه آغوش را کشف کرد،لال بود.میخواست همه چیز را یکباره بیان کند.
۱۱:۱۰
مارا همه شب نمی بَرَد خواب …
۲۰:۳۵
「 تآسیـٰان 」
درد دارم که شعر میخوانم!!!!!
درد،ذرهذره از تنم بالا میآمد.موریانهوار و خورنده.
۶:۰۲
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.
۱۴:۱۹
من از روزی که فهمیدم نخواستنی هستم،دیگر در آن خانه،همیشه جایی نزدیک به در مینشستم.
۱۶:۵۶
حتی برلین بمباران شده هم اینگونه غمگین به نظر نمیرسید.
۳:۰۹