۱۹:۴۱
۱۹:۴۲
۲۰:۳۵
۲۰:۳۶
۲۰:۳۷
۲۱:۳۰
۲۱:۳۰
۱۴:۱۷
یکی از قشنگیایی که شب عاشورا، در منطقه ما، وجود داشته و داره،
" #صبحدم" هستش ،بیدار بودن در حسینیه ها و تکایا تا اذان صبحمراسم های پر شور #شب_عاشورا به نیمه شب که میرسه ، شکل دیگه ای بخودش میگیره،دیگه یه غم و اندوه غریبی حسینیه ها و هیئت ها رو فرا میگیره، به صورت عزادران که نگاه کنی، انگار در سکوت دارن #مویه میکنن و التماس دارن به هر لحظه لحظه ی شب ، که مرو، نرو به سمت صبح؛ ️بچه که بودیم، مادرم همیشه وقت رفتن به #حسینیه، خیلی تاکید داشتن کنار خودم بشینین،دستشو میزد روی فرش میگفت همینجا بشینین و خَشَوی نکنید(شیطنت اذیت)و #حرمت_مجلس امام رو نگه دارید،ببینید بچه های مردم چطور پیش مادراشون قشنگ میشینن و #روضه گوش میدن!️و چن دقیقه بعد ما با همون بچه های مردم، وسط حیاط حسینیه به بازی و شلوغی سرمون گرم بودولی #شب_عاشورا که میشد،لازم نبود هیچ مادری به بچه ش گوشزد کنه، همون #حُزن نگاه و چهره #غمزده بزرگترامون رو که می دیدیم، رمقی نمی موند برامون،می فهمیدیم قراره یه اتفاق بزرگ بیوفته، این سکوت تلخ ملال آور، تا حوالی صبح، به قول ما، دل آدمو میخورد، تا وقتی ساعتی مونده به اذان #صبح_عاشورا، صدای مکن ای صبح طلوع شصتمون رو خبر دار میکرد،که اتفاقی خارج از توان و تحمل موجودات در حال جریانه،..انگار یک شبه بزرگ میشدیم #ادب_حضور پیدا میکردیمامشبی را شه دین در حرمش مهمان است عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است(صبح فردا)مَکن ای صبح طلوع
#تقوی@tohasti
" #صبحدم" هستش ،بیدار بودن در حسینیه ها و تکایا تا اذان صبحمراسم های پر شور #شب_عاشورا به نیمه شب که میرسه ، شکل دیگه ای بخودش میگیره،دیگه یه غم و اندوه غریبی حسینیه ها و هیئت ها رو فرا میگیره، به صورت عزادران که نگاه کنی، انگار در سکوت دارن #مویه میکنن و التماس دارن به هر لحظه لحظه ی شب ، که مرو، نرو به سمت صبح؛ ️بچه که بودیم، مادرم همیشه وقت رفتن به #حسینیه، خیلی تاکید داشتن کنار خودم بشینین،دستشو میزد روی فرش میگفت همینجا بشینین و خَشَوی نکنید(شیطنت اذیت)و #حرمت_مجلس امام رو نگه دارید،ببینید بچه های مردم چطور پیش مادراشون قشنگ میشینن و #روضه گوش میدن!️و چن دقیقه بعد ما با همون بچه های مردم، وسط حیاط حسینیه به بازی و شلوغی سرمون گرم بودولی #شب_عاشورا که میشد،لازم نبود هیچ مادری به بچه ش گوشزد کنه، همون #حُزن نگاه و چهره #غمزده بزرگترامون رو که می دیدیم، رمقی نمی موند برامون،می فهمیدیم قراره یه اتفاق بزرگ بیوفته، این سکوت تلخ ملال آور، تا حوالی صبح، به قول ما، دل آدمو میخورد، تا وقتی ساعتی مونده به اذان #صبح_عاشورا، صدای مکن ای صبح طلوع شصتمون رو خبر دار میکرد،که اتفاقی خارج از توان و تحمل موجودات در حال جریانه،..انگار یک شبه بزرگ میشدیم #ادب_حضور پیدا میکردیمامشبی را شه دین در حرمش مهمان است عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است(صبح فردا)مَکن ای صبح طلوع
#تقوی@tohasti
۲۳:۰۶
۲۲:۱۲
۲۲:۱۲
۲۲:۱۳
۲۰:۳۲
۲۰:۳۷
۲۰:۳۷
۲۰:۳۷
۲۰:۳۸
۲۰:۴۰
۲۰:۴۲
۱۵:۱۲