تعبیر یک رویا
صبح بعد از بازدید از کلیسای سنت پورفیروس، به مسجد معروف جامع العمری رفته و بعد هم از بازار طلای غزه که بازار قیساریه نام داشت، دیدن کرده بودیم.
زودتر از بقیه همسفران به محل قرارمان رسیدیم، مغازههای کوچکی در اطراف بازار بود که زیتون و خرما میفروختند و جلوی آنها چند میز و صندلی برای استراحت گردشگران قرار داده بودند.
ظرف زیتون را روی میز چوبی جلوی همسر و پسرم گذاشتم. از ظرف دیگر، خرمایی برداشتم و به دست پسر کوچکم دادم بلکه چنددقیقه آرام بگیرد و از ما دور نشود.
به همسرم گفتم: «حیفِ این زیتون و خرماها که سالها زیر سایه نحس اسراییل توان رشد نداشتند.»
پسرم گفت: «مامان اون ظرفهای سفالی رو برای کی خریدی؟»
_سوغاته عزیزم، برای مامان جونها خریدم. یکی از گلدونها رو هم برای خودمون، یادگاری از سفر به غزه. سرامیکهای فلسطینی معروفند.
همسرم گفت: «تو میگی خرما و زیتون، من میگم حیف این همه مسجد، آثار تاریخی و طبیعت زیبا که زیر آتیش اونها بود.»
سرم را تکان دادم و گفتم: «حیف این مردم شریف و نجیب.»
کمکم سروکلهی همسفرهایمان پیدا شد.طبق برنامهی مسئولان تورگردشگری، مقصد بعدیمان بیت المقدس و خواندن نماز جمعه در مسجدالاقصی بود و بعد دیدن قبه الصخره با گنبد طلایی که قبلاً گاهی آن را با مسجدالاقصی اشتباه میگرفتیم.
همگی بیتاب و مشتاق برای تحقق رویایی بودیم که سالها آرزویمان بود.رویایی که اولین نشانه های برآورده شدنش را با خواندن یک آگهی در کانالی مجازی دیده بودم.«تور زیارتی و سیاحتی غزه؛ هوایی ۵ شب و ۶ روز، با بهترین امکاناتهمراه با اقامه نماز جمعه در بیت المقدس»
به پسرهایم نگاه کردم، با هستههای خرما و زیتون خانه درست کرده بودند. لبخندی زدم و در دلم گفتم :«شکرخدا که در دنیای بدون اسراییل نفس میکشید. باید برای خدمت در حکومت مهدوی آمادهتان کنیم.»
به قلم: حدیث زارعی



#ایدهـشماره_۱۱#مرحلهـداوری#راهیافتگانـبهـمرحلهـدومـداوری#شاید_شما_برنده_فراخوان_ما_باشید
#فرداـمنهایـاسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
صبح بعد از بازدید از کلیسای سنت پورفیروس، به مسجد معروف جامع العمری رفته و بعد هم از بازار طلای غزه که بازار قیساریه نام داشت، دیدن کرده بودیم.
زودتر از بقیه همسفران به محل قرارمان رسیدیم، مغازههای کوچکی در اطراف بازار بود که زیتون و خرما میفروختند و جلوی آنها چند میز و صندلی برای استراحت گردشگران قرار داده بودند.
ظرف زیتون را روی میز چوبی جلوی همسر و پسرم گذاشتم. از ظرف دیگر، خرمایی برداشتم و به دست پسر کوچکم دادم بلکه چنددقیقه آرام بگیرد و از ما دور نشود.
به همسرم گفتم: «حیفِ این زیتون و خرماها که سالها زیر سایه نحس اسراییل توان رشد نداشتند.»
پسرم گفت: «مامان اون ظرفهای سفالی رو برای کی خریدی؟»
_سوغاته عزیزم، برای مامان جونها خریدم. یکی از گلدونها رو هم برای خودمون، یادگاری از سفر به غزه. سرامیکهای فلسطینی معروفند.
همسرم گفت: «تو میگی خرما و زیتون، من میگم حیف این همه مسجد، آثار تاریخی و طبیعت زیبا که زیر آتیش اونها بود.»
سرم را تکان دادم و گفتم: «حیف این مردم شریف و نجیب.»
کمکم سروکلهی همسفرهایمان پیدا شد.طبق برنامهی مسئولان تورگردشگری، مقصد بعدیمان بیت المقدس و خواندن نماز جمعه در مسجدالاقصی بود و بعد دیدن قبه الصخره با گنبد طلایی که قبلاً گاهی آن را با مسجدالاقصی اشتباه میگرفتیم.
همگی بیتاب و مشتاق برای تحقق رویایی بودیم که سالها آرزویمان بود.رویایی که اولین نشانه های برآورده شدنش را با خواندن یک آگهی در کانالی مجازی دیده بودم.«تور زیارتی و سیاحتی غزه؛ هوایی ۵ شب و ۶ روز، با بهترین امکاناتهمراه با اقامه نماز جمعه در بیت المقدس»
به پسرهایم نگاه کردم، با هستههای خرما و زیتون خانه درست کرده بودند. لبخندی زدم و در دلم گفتم :«شکرخدا که در دنیای بدون اسراییل نفس میکشید. باید برای خدمت در حکومت مهدوی آمادهتان کنیم.»
به قلم: حدیث زارعی
#فرداـمنهایـاسرائیل
۴:۱۹