وارداتی
صدای بابا که سرش توی یخچال بود و لپش پر آمد: "بچه ها این زیتونا رو کجا قایم کردید؟ اون درشتا." مامان آرام زد روی دوش بابا. بابا با نیش باز از یخچال بیرون آمد. توی دستش شیشه زیتون بود با طرح گنبد مسجدالاقصی و درختان زیتون. درش را باز کرد و بو کشید. "عجب محصولی میداده این باغ های دیر یاسین و ما محروم بودیما"
به قلم: مرضیه احمدی



#ایدهـشماره_۱۴#مرحلهـداوری#راهیافتگانـبهـمرحلهـدومـداوری#شاید_شما_برنده_فراخوان_ما_باشید
#فرداـمنهایـاسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
صدای بابا که سرش توی یخچال بود و لپش پر آمد: "بچه ها این زیتونا رو کجا قایم کردید؟ اون درشتا." مامان آرام زد روی دوش بابا. بابا با نیش باز از یخچال بیرون آمد. توی دستش شیشه زیتون بود با طرح گنبد مسجدالاقصی و درختان زیتون. درش را باز کرد و بو کشید. "عجب محصولی میداده این باغ های دیر یاسین و ما محروم بودیما"
به قلم: مرضیه احمدی
#فرداـمنهایـاسرائیل
۱۷:۴۴
۲:۴۸
خمپارهای توی دیوار
جلوی ساختمان مخروبه دانشگاه میخکوب شدم، یاد اولین اردوی راهیان نور میافتم، ساختمانی که در قلب خرمشهر دیوارهایی داشت پر از جای گلوله و روی پیشانی دیوار هنوز هم یک خمپاره جا خشک کرده بود! توی ذهن آن روزهای من نگهداشتن دیواری پر از سوراخ ِجای گلوله و خمپاره نمادی از مقاومت ایران در برابر جنگ تحمیلی با عراق بود.آرام اشک گوشهی چشمم را پاک میکنم، به سمت ساختمان جدید دانشگاه برمیگردم. دیدن ساختمان مخروبه دانشگاه بنگوریون برایم نمادی از همان مقاومت مردم ایران در برابر جنگ تحمیلی دیگری است. اشکم تا روی لبم میآید، شور است! مزهی شوق و غرور دارد. اشکم را با پشت دست پاک میکنم، قدمهایم را تندتر برمیدارم تا قبل از استاد به کلاس برسم، انگار برگی در باد رها و سبک هستم. نفس عمیقی میکشم و بازدمی عمیق تر! دیگر نه صدامی هست و نه اسراییلی! دنیایی بدون وصلههای ناجور!
به قلم: زهراجعفری



#ایدهـشماره_۱۵#مرحلهـداوری#راهیافتگانـبهـمرحلهـدومـداوری#شاید_شما_برنده_فراخوان_ما_باشید
#فرداـمنهایـاسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
جلوی ساختمان مخروبه دانشگاه میخکوب شدم، یاد اولین اردوی راهیان نور میافتم، ساختمانی که در قلب خرمشهر دیوارهایی داشت پر از جای گلوله و روی پیشانی دیوار هنوز هم یک خمپاره جا خشک کرده بود! توی ذهن آن روزهای من نگهداشتن دیواری پر از سوراخ ِجای گلوله و خمپاره نمادی از مقاومت ایران در برابر جنگ تحمیلی با عراق بود.آرام اشک گوشهی چشمم را پاک میکنم، به سمت ساختمان جدید دانشگاه برمیگردم. دیدن ساختمان مخروبه دانشگاه بنگوریون برایم نمادی از همان مقاومت مردم ایران در برابر جنگ تحمیلی دیگری است. اشکم تا روی لبم میآید، شور است! مزهی شوق و غرور دارد. اشکم را با پشت دست پاک میکنم، قدمهایم را تندتر برمیدارم تا قبل از استاد به کلاس برسم، انگار برگی در باد رها و سبک هستم. نفس عمیقی میکشم و بازدمی عمیق تر! دیگر نه صدامی هست و نه اسراییلی! دنیایی بدون وصلههای ناجور!
به قلم: زهراجعفری
#فرداـمنهایـاسرائیل
۳:۵۴
پرواز مستقیم
#قسمت_اول
مامان حسابی ذوقزده بود؛ مثل بچههایی که میخواهند با همکلاسیهایشان به اردو بروند، حتی از خواب و خوراک هم افتاده بود. از همان روزی که فهمید میتواند با پرواز مستقیم از همین تهران برود، شروع کرد به بستنِ چمدان.
شبی که به من زنگ زد و گفت عازم است، خشکم زد. توی آشپزخانه پای گاز بودم و دستهایم چسبناک از مایهی کتلت، بین کاسه و ماهیتابه در رفت و آمد بودند. تلویزیون برای خودش روشن بود و سروصدای بچهها هم از توی اتاق میآمد. تلفن که زنگ زد، دستهایم را شستم. همانطور که با گوشهی پیشبند، خشکشان میکردم رو به اتاق بچهها داد زدم: «یواشتر! باز فردا باید جواب همسایهها رو منِ بیچاره بدم.»کنترل تلویزیون آمد زیر پایم؛ دست گرفتم و با حرص دکمهی قرمزش را فشار دادم. گوشی تلفن را برداشتم؛ مامان بود. از همان سلام و احوالپرسیاش فهمیدم خبری شده. زنگ زده بود که بگوید خودش بلند شده و رفته این طرف و آن طرف، دنبال کاروان و بلیط. بعد هم گفت: «انشاءالله حدود دو هفتهی دیگه پرواز داریم.» ماتم برد. کِی این کارها را کرده بود که ما نفهمیدیم؟! نمیدانستم چه بگویم. از یک طرف نگران بودم که چطور با بیماری و آنهمه دارویی که میخورد، میتواند به مسافرت برود و از طرفی وقتی شوق و ذوقش را میدیدم نمیتوانستم مخالفت کنم.
بوی کتلتِ سوخته به دادم رسید. گفتم: «مامان غذام رو گازه. بعد زنگ میزنم مفصل صحبت میکنیم.» اما در واقع میخواستم زمان بخرم و فکر کنم که چطور راضیاش کنم نرود. مامان هم که انگار بدش نمیآمد زودتر از شرّ مخالفتهای احتمالیام خلاص شود، خداحافظی کرد. گوشی را گذاشتم و به آشپزخانه دویدم.



رضا توی هال نشسته و سرش توی لپتاپ بود. بچهها هم که از صبح توی سر و کلهی هم زده بودند و حسابی خسته شده بودند، شام خورده و نخورده غش کرده بودند. همانطور که آشپزخانه را جمع و جور میکردم گفتم: «به نظرت کار درستیه بذاریم مامان بره؟» رضا سرش را بالا آورد و از پشتِ صفحهی لپتاپ گفت: «میدونی مامان چند ساله منتظر یه همچین روزیه؟! چهارده پونزده سالشو که من خودم شاهدم.» دستمال آشپزخانه را انداختم توی سینک و نشستم پشت میز ناهارخوری. گفتم: «حدود سی سال! از وقتی بچه بودم منتظر بود. میگفت من همهی جاهای زیارتی رو رفتم و فقط مونده اینجا که اونم انشاءالله عمرم قد میده و میرم!» رضا لپتاپش را بست و آنطرفِ میز نشست. دستهایش را روی سینه گره کرد و گفت: «یادته همین دو سال پیش مامان جفتپاهاشو کرده بود تو یه کفش که میخوام با پاداش بازنشستگیم برم مکه؟ یادته چقدر تو گوشش خوندیم که نره؟ گفتیم شما قبلا تو جوونی رفتی و حاجخانم شدی. الان اذیت میشی تو شلوغی. یادته چی گفت؟»
یادم بود. آن دفعه هم من نگران سلامتیاش بودم و او به فکر زیارتش.- آره یادمه. وقتی برگشت گفت اگه این سفر رو نمیرفتم اصلا نفهمیده بودم زیارت مکه و مدینه یعنی چی!! میگفت موقع زیارت وداع که سمت چپش گنبد خضراء بوده و سمت راستش گنبد حرم ائمهی بقیع، دلش میخواسته بقیهی عمرشو بده ولی بتونه یه روز دیگه هم اونجا بمونه.- خب وقتی اینهمه بهش خوش میگذره چرا مانعش بشیم؟!



بچهها مدرسه بودند و آفتاب پهن شده بود وسط هال. رضا هم سر کار بود. من مانده بودم و خانهی خالی و مغزی که فکرهای عجیب و غریب در آن رژه میرفتند. مامان دیشب پرواز داشت. اما از صبح هر چه زنگ میزدم گوشیاش خاموش بود. دلم هزار راه میرفت. به آشپزخانه پناه بردم. دستکشهایم را پوشیدم و افتادم به جانِ گاز. گوشیام که زنگ خورد نفهمیدم چطور دستکشها را پرت کردم روی کابینت. شماره آشنا نبود. زیر لب بسماللّهی گفتم و دکمهی سبز را لمس کردم: «الو، بفرمایید!» صدایم در گوشی میپیچید و دوباره به گوش خودم میرسید.#ادامه_در_قسمت_دوم
#قسمت_اول
مامان حسابی ذوقزده بود؛ مثل بچههایی که میخواهند با همکلاسیهایشان به اردو بروند، حتی از خواب و خوراک هم افتاده بود. از همان روزی که فهمید میتواند با پرواز مستقیم از همین تهران برود، شروع کرد به بستنِ چمدان.
شبی که به من زنگ زد و گفت عازم است، خشکم زد. توی آشپزخانه پای گاز بودم و دستهایم چسبناک از مایهی کتلت، بین کاسه و ماهیتابه در رفت و آمد بودند. تلویزیون برای خودش روشن بود و سروصدای بچهها هم از توی اتاق میآمد. تلفن که زنگ زد، دستهایم را شستم. همانطور که با گوشهی پیشبند، خشکشان میکردم رو به اتاق بچهها داد زدم: «یواشتر! باز فردا باید جواب همسایهها رو منِ بیچاره بدم.»کنترل تلویزیون آمد زیر پایم؛ دست گرفتم و با حرص دکمهی قرمزش را فشار دادم. گوشی تلفن را برداشتم؛ مامان بود. از همان سلام و احوالپرسیاش فهمیدم خبری شده. زنگ زده بود که بگوید خودش بلند شده و رفته این طرف و آن طرف، دنبال کاروان و بلیط. بعد هم گفت: «انشاءالله حدود دو هفتهی دیگه پرواز داریم.» ماتم برد. کِی این کارها را کرده بود که ما نفهمیدیم؟! نمیدانستم چه بگویم. از یک طرف نگران بودم که چطور با بیماری و آنهمه دارویی که میخورد، میتواند به مسافرت برود و از طرفی وقتی شوق و ذوقش را میدیدم نمیتوانستم مخالفت کنم.
بوی کتلتِ سوخته به دادم رسید. گفتم: «مامان غذام رو گازه. بعد زنگ میزنم مفصل صحبت میکنیم.» اما در واقع میخواستم زمان بخرم و فکر کنم که چطور راضیاش کنم نرود. مامان هم که انگار بدش نمیآمد زودتر از شرّ مخالفتهای احتمالیام خلاص شود، خداحافظی کرد. گوشی را گذاشتم و به آشپزخانه دویدم.
رضا توی هال نشسته و سرش توی لپتاپ بود. بچهها هم که از صبح توی سر و کلهی هم زده بودند و حسابی خسته شده بودند، شام خورده و نخورده غش کرده بودند. همانطور که آشپزخانه را جمع و جور میکردم گفتم: «به نظرت کار درستیه بذاریم مامان بره؟» رضا سرش را بالا آورد و از پشتِ صفحهی لپتاپ گفت: «میدونی مامان چند ساله منتظر یه همچین روزیه؟! چهارده پونزده سالشو که من خودم شاهدم.» دستمال آشپزخانه را انداختم توی سینک و نشستم پشت میز ناهارخوری. گفتم: «حدود سی سال! از وقتی بچه بودم منتظر بود. میگفت من همهی جاهای زیارتی رو رفتم و فقط مونده اینجا که اونم انشاءالله عمرم قد میده و میرم!» رضا لپتاپش را بست و آنطرفِ میز نشست. دستهایش را روی سینه گره کرد و گفت: «یادته همین دو سال پیش مامان جفتپاهاشو کرده بود تو یه کفش که میخوام با پاداش بازنشستگیم برم مکه؟ یادته چقدر تو گوشش خوندیم که نره؟ گفتیم شما قبلا تو جوونی رفتی و حاجخانم شدی. الان اذیت میشی تو شلوغی. یادته چی گفت؟»
یادم بود. آن دفعه هم من نگران سلامتیاش بودم و او به فکر زیارتش.- آره یادمه. وقتی برگشت گفت اگه این سفر رو نمیرفتم اصلا نفهمیده بودم زیارت مکه و مدینه یعنی چی!! میگفت موقع زیارت وداع که سمت چپش گنبد خضراء بوده و سمت راستش گنبد حرم ائمهی بقیع، دلش میخواسته بقیهی عمرشو بده ولی بتونه یه روز دیگه هم اونجا بمونه.- خب وقتی اینهمه بهش خوش میگذره چرا مانعش بشیم؟!
بچهها مدرسه بودند و آفتاب پهن شده بود وسط هال. رضا هم سر کار بود. من مانده بودم و خانهی خالی و مغزی که فکرهای عجیب و غریب در آن رژه میرفتند. مامان دیشب پرواز داشت. اما از صبح هر چه زنگ میزدم گوشیاش خاموش بود. دلم هزار راه میرفت. به آشپزخانه پناه بردم. دستکشهایم را پوشیدم و افتادم به جانِ گاز. گوشیام که زنگ خورد نفهمیدم چطور دستکشها را پرت کردم روی کابینت. شماره آشنا نبود. زیر لب بسماللّهی گفتم و دکمهی سبز را لمس کردم: «الو، بفرمایید!» صدایم در گوشی میپیچید و دوباره به گوش خودم میرسید.#ادامه_در_قسمت_دوم
۹:۳۴
#قسمت_دوم
بالاخره صدای مامان را شنیدم: «سلام زهرا جان. خوبی؟ بچهها و آقارضا خوبن؟» نفس راحتی کشیدم و با خوشحالی گفتم: «سلام مامان جون. کی رسیدین؟ چرا اینقدر دیر زنگ زدی؟!»
- تا سیمکارت خریدیم طول کشید. الان هتلیم و کاروان میخواد راه بیفته سمت مسجد. گفتم اول یه زنگ بزنم خیالت راحت بشه. کاری نداری؟ من برم که جا نمونم.»چه کار داشتم جز اینکه بگویم مواظب خودش باشد! شماره را به نامِ «مامان» ذخیره کردم. گوشی را گذاشتم روی کابینت و نگاهی به آشپزخانه انداختم. ظرفهای نَشُستهی توی سینک صدایم میکردند... .
جانماز را توی کشوی زیر میز تلویزیون گذاشتم. چادرنمازم را روی جالباسی آویزان کردم و رفتم تا یک لیوان چای تازهدم برای خودم بریزم. آشپزخانه از تمیزی برق میزد و عطر خورش فسنجان بوی وایتکس را در خود حل کرده بود. هنوز تا آمدنِ بچهها و رضا چندساعتی وقت داشتم. عطر چای و هل که خورد زیر بینیام، خستگیام را فراموش کردم. چقدر دلم میخواست مامان هم اینجا بود. میدانستم الان حسابی خوشحال است و دارد خوش میگذراند؛ اما باز هم نگران و دلتنگش بودم.
چشمهایم را بستم و سرم را به پشتی مبل تکیه دادم. وسط یک خواب شیرین بودم که صدای زنگ گوشی بیدارم کرد. چند ثانیه طول کشید تا حواسم جمع شد و توانستم از جایم بلند شوم. مامان بود که تماس تصویری گرفته بود. سریع پریدم طرف جالباسی و چادرنمازم را پوشیدم. آمدم توی هال و رو به پنجره ایستادم که تصویرم واضح باشد. صفحه را بالا کشیدم. باورم نمیشد! نمیدانستم به صورت خوشحالِ مامان نگاه کنم یا جمعیت انبوه یا گنبد طلایی و پرچمی که با آن مثلث قرمزِ گوشهاش در باد تکان میخورد.
نمیدانستم به صدای مامان گوش کنم که با شوق و ذوق حرف میزد یا به صدایی که در فضا پیچیده بود. مامان هم که انگار متوجه حالم شده بود گفت: «یه دقیقه من هیچی نمیگم تو فقط گوش کن و ببین من حق داشتم مشتاق زیارت باشم یا نه؟!»
صفحهی گوشی جلوی چشمهایم میلرزید. گوشهایم را تیز کردم و از نوایی که در فضای مسجدالاقصی پیچیده بود قلبم فرو ریخت. انگار درِ قلعهی خیبر دوباره شکسته شده باشد: «أشهَدُ أنَّ مَولانا أمیرَالمؤمنینَ عَلیاً وَلیُّ الله...»
به قلم: مطهره مظهری



#ایدهـشماره_۱۶#مرحلهـداوری#راهیافتگانـبهـمرحلهـدومـداوری#شاید_شما_برنده_فراخوان_ما_باشید
#فرداـمنهایـاسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
بالاخره صدای مامان را شنیدم: «سلام زهرا جان. خوبی؟ بچهها و آقارضا خوبن؟» نفس راحتی کشیدم و با خوشحالی گفتم: «سلام مامان جون. کی رسیدین؟ چرا اینقدر دیر زنگ زدی؟!»
- تا سیمکارت خریدیم طول کشید. الان هتلیم و کاروان میخواد راه بیفته سمت مسجد. گفتم اول یه زنگ بزنم خیالت راحت بشه. کاری نداری؟ من برم که جا نمونم.»چه کار داشتم جز اینکه بگویم مواظب خودش باشد! شماره را به نامِ «مامان» ذخیره کردم. گوشی را گذاشتم روی کابینت و نگاهی به آشپزخانه انداختم. ظرفهای نَشُستهی توی سینک صدایم میکردند... .
جانماز را توی کشوی زیر میز تلویزیون گذاشتم. چادرنمازم را روی جالباسی آویزان کردم و رفتم تا یک لیوان چای تازهدم برای خودم بریزم. آشپزخانه از تمیزی برق میزد و عطر خورش فسنجان بوی وایتکس را در خود حل کرده بود. هنوز تا آمدنِ بچهها و رضا چندساعتی وقت داشتم. عطر چای و هل که خورد زیر بینیام، خستگیام را فراموش کردم. چقدر دلم میخواست مامان هم اینجا بود. میدانستم الان حسابی خوشحال است و دارد خوش میگذراند؛ اما باز هم نگران و دلتنگش بودم.
چشمهایم را بستم و سرم را به پشتی مبل تکیه دادم. وسط یک خواب شیرین بودم که صدای زنگ گوشی بیدارم کرد. چند ثانیه طول کشید تا حواسم جمع شد و توانستم از جایم بلند شوم. مامان بود که تماس تصویری گرفته بود. سریع پریدم طرف جالباسی و چادرنمازم را پوشیدم. آمدم توی هال و رو به پنجره ایستادم که تصویرم واضح باشد. صفحه را بالا کشیدم. باورم نمیشد! نمیدانستم به صورت خوشحالِ مامان نگاه کنم یا جمعیت انبوه یا گنبد طلایی و پرچمی که با آن مثلث قرمزِ گوشهاش در باد تکان میخورد.
نمیدانستم به صدای مامان گوش کنم که با شوق و ذوق حرف میزد یا به صدایی که در فضا پیچیده بود. مامان هم که انگار متوجه حالم شده بود گفت: «یه دقیقه من هیچی نمیگم تو فقط گوش کن و ببین من حق داشتم مشتاق زیارت باشم یا نه؟!»
صفحهی گوشی جلوی چشمهایم میلرزید. گوشهایم را تیز کردم و از نوایی که در فضای مسجدالاقصی پیچیده بود قلبم فرو ریخت. انگار درِ قلعهی خیبر دوباره شکسته شده باشد: «أشهَدُ أنَّ مَولانا أمیرَالمؤمنینَ عَلیاً وَلیُّ الله...»
به قلم: مطهره مظهری
#فرداـمنهایـاسرائیل
۹:۳۵
جئنا لنبقی، آمدهایم که بمانیم
گزارش خبرنگار پرستیوی از فلسطین:در و دیوارهای تمام کشور از عکس نامزدهای ریاست جمهوری برای تشکیل دولت پر شده است. تقریبا تمام گروههای فلسطینی در این انتخابات نامزدی را معرفی کردهاند، جنبش فتح و جنبش حماس دو رقیب اصلی انتخابات هستند. بنابه نظرسنجیهای انجام شده نامزد حزب حماس از سایر رقبا جلوتر است. از دو هفته پیش دولت موقت حماس اعلام کرد به دلیل اینکه سفارتهای فلسطین در نقاط مختلف دنیا هنوز بازگشایی نشده، رأیگیری برای تعیین دولت فقط داخل کشور فلسطین انجام خواهد شد. همزمان با اعلام این خبر، سیل بازگشت فلسطینیان از اقصی نقاط جهان به کشور آغاز شد. به طوریکه مرزهای دریایی، هوایی و زمینی فلسطینی با ازدحام شدید مهاجران مواجه شدهاست. ملت فلسطین که قریب به هشتاد سال است در کشورهای مختلف دنیا پراکنده شدهاند حالا فوجفوج خود را به سرزمینشان میرسانند تا در تعیین آینده کشورشان نقش داشته باشند. در میان اتباع فلسطینی که در حال بازگشت به خانههایشان هستند سالخوردگانی هستند که قبل از سال ۱۹۴۸ از خانهی خود آواره شدهاند و حالا به سختی و مشقت خود را به فلسطین رساندهاند و در حالیکه اشک شوق آنها قطع نمیشود، کلیدهای خانهشان را که سالها نزد خود نگه داشتهاند به خبرنگارها نشان میدهند.در کنار سالن ورودی فرودگاه شهید یحیی سنوار، تلی از انواع مدارک هویتی به چشم میخورد، فلسطینیها هنگام ورود به کشور اسناد مربوط به تابعیتِ کشورهای دیگر را دور ریخته و با مشتهای گره کرده شعار میدهند: جئنا لنبقی، آمدهایم که بمانیم.
به قلم: مریم صفدری



#ایدهـشماره_۱۷#مرحلهـداوری#راهیافتگانـبهـمرحلهـدومـداوری#شاید_شما_برنده_فراخوان_ما_باشید
#فرداـمنهایـاسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
گزارش خبرنگار پرستیوی از فلسطین:در و دیوارهای تمام کشور از عکس نامزدهای ریاست جمهوری برای تشکیل دولت پر شده است. تقریبا تمام گروههای فلسطینی در این انتخابات نامزدی را معرفی کردهاند، جنبش فتح و جنبش حماس دو رقیب اصلی انتخابات هستند. بنابه نظرسنجیهای انجام شده نامزد حزب حماس از سایر رقبا جلوتر است. از دو هفته پیش دولت موقت حماس اعلام کرد به دلیل اینکه سفارتهای فلسطین در نقاط مختلف دنیا هنوز بازگشایی نشده، رأیگیری برای تعیین دولت فقط داخل کشور فلسطین انجام خواهد شد. همزمان با اعلام این خبر، سیل بازگشت فلسطینیان از اقصی نقاط جهان به کشور آغاز شد. به طوریکه مرزهای دریایی، هوایی و زمینی فلسطینی با ازدحام شدید مهاجران مواجه شدهاست. ملت فلسطین که قریب به هشتاد سال است در کشورهای مختلف دنیا پراکنده شدهاند حالا فوجفوج خود را به سرزمینشان میرسانند تا در تعیین آینده کشورشان نقش داشته باشند. در میان اتباع فلسطینی که در حال بازگشت به خانههایشان هستند سالخوردگانی هستند که قبل از سال ۱۹۴۸ از خانهی خود آواره شدهاند و حالا به سختی و مشقت خود را به فلسطین رساندهاند و در حالیکه اشک شوق آنها قطع نمیشود، کلیدهای خانهشان را که سالها نزد خود نگه داشتهاند به خبرنگارها نشان میدهند.در کنار سالن ورودی فرودگاه شهید یحیی سنوار، تلی از انواع مدارک هویتی به چشم میخورد، فلسطینیها هنگام ورود به کشور اسناد مربوط به تابعیتِ کشورهای دیگر را دور ریخته و با مشتهای گره کرده شعار میدهند: جئنا لنبقی، آمدهایم که بمانیم.
به قلم: مریم صفدری
#فرداـمنهایـاسرائیل
۱۶:۲۹
یقین داریم تحقق رویای وعده داده شده، طلوع خورشید حقّ و حقیقت، ظهور نجاتبخش بشریت و ریشهکن کننده ظلم و ستم بسیار نزدیک است.
به اطلاع میرسانیم همهی ایدههای منتخب مرحلهی اول داوری، در کانال فراخوان منتشر شدند.
رأیگیری تا ساعت ۲۲ روز دوشنبه ۱۷ شهریور ادامه دارد و بعد از آن، نتایج داوری مردمی اعلام خواهد شد.
تا ۷ روز آینده برای معرفی کانال، دعوت از اطرافیان برای خواندن ایدهپردازیها و پسند
این هفته ملاکهای انتخاب ایده های برتر از نظر داوران فراخوان را با شما به اشتراک میگذاریم.با ما همراه باشید...
#فرداـمنهایـاسرائیل
۱۵:۳۴
همراهان گرامی،
چند نکته در باب انتخاب ایدهها لازم به ذکر است:
معیار ما برای جمعبندی نتایج، تعداد پسندهای کانال بله است. همراهان کانال ایتا برای شرکت در بخش داوری مردمی حتما به کانال بله مراجعه نمایند.
درباره متنهای دو قسمتی، آراء دو قسمت با هم جمع نمیشوند و فقط تعداد پسندهای قسمت دوم متن در نظر گرفته میشود.
به دلیل آنکه، امکان ارسال ۱۷ ایده منتخب تیم فراخوان بهصورت همزمان وجود نداشت؛ ایدهها به صورت تدریجی طی ۵ روز متوالی در کانال فردا منهای اسرائيل ارائه شدند. فرصت یکهفتهای برای ارزیابی ایدهها توسط مخاطبین، صرفا جهت رعایت عدالت در حد توان برای دیده شدن متن همه ایدهپردازان منتخب در نظر گرفتهشده است.



#مرحلهـداوری_مردمی
#فرداـمنهایـاسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
#فرداـمنهایـاسرائیل
۱۰:۱۵
تیم فراخوان، با ترکیب چند روش علمی رایج برای ارزیابی و انتخاب ایدهها، به فهرستی از معیارهایی با ارزشگذاری متفاوت رسید.این مِلاکها که در ۳ گروه تقسیمبندی شدهاند، خدمتتان ارائه خواهند شد.
۱. نوآوری؛ به اندازهای که ایده حرف جدیدی داشته باشد، یا حرفی تکراری را با مدلی جدید بیان کرده باشد و مخاطب را غافلگیر کند.
۲. انسانمحور بودن؛ میزان ارتباط انسانی و احساسی مخاطب با ایده و جذابیت آن.
۳. قابل تبدیل بودن؛ تنوع قالبهایی که قابلیت تولید اثر از ایده مورد بررسی را دارد. کلیپ، پادکست، داستان، فیلم کوتاه و...
#پیشمرحله_داوریها#معیارهای_ارزیابی_ایدهها#فردا_منهای_اسرائیل
#ادامه_دارد...
۸:۱۷
تیم فراخوان، با ترکیب چند روش علمی رایج برای ارزیابی و انتخاب ایدهها، به فهرستی از معیارهایی با ارزشگذاری متفاوت رسید.این مِلاکها که در ۳ گروه تقسیمبندی شدهاند، خدمتتان ارائه خواهند شد.
۱. ارزش وقتگذاری؛ به اندازهای که متن کشش داشته باشد مخاطب برای تا انتها خواندنش وقت بگذارد.
۲. معتبر بودن؛ ایده باید بر اساس حرف و اطلاعات معتبری بیان شده باشد.
۳. داستانی بودن؛ چینش زیبای اطلاعات موجود در کنار هم.
#پیشمرحله_داوریها#معیارهای_ارزیابی_ایدهها#فردا_منهای_اسرائیل
#ادامه_دارد...
۸:۰۲
تیم فراخوان، با ترکیب چند روش علمی رایج برای ارزیابی و انتخاب ایدهها، به فهرستی از معیارهایی با ارزشگذاری متفاوت رسید.این مِلاکها که در ۳ گروه تقسیمبندی شدهاند، خدمتتان ارائه خواهند شد.
۱. اقناع؛ میزان قانعکننده بودن ایده برای مخاطب.
۲. سادگی؛ پیچیده نبودن و دریافت سریع مقصود ایدهپرداز توسط مخاطب.
۳. ملموس بودن؛ میزان قابل تصور بودن ایده.
#پایان
#فردا_منهای_اسرائیل
۵:۴۲
فراموش نکنید ساعت ۲۲ امشب، آخرین فرصت انتخاب ایدهها در بخش داوری مردمی است.
۱۷ ایده کاندیدای این مرحله را بخوانید و برترینها را پسند کنید.
#فردا_منهای_اسرائیل
۱۶:۲۵

پاکت هدیه
فردا، منهای اسرائیل
مبارک باد تولد نوری که بیش از هزار و چهارصد سال است برای خاموش کردنش کوشیدند، ولی این روزها روشنتر از همیشه، بر پهنهی تاریخ میدرخشد.
صَلّی اللهُ عَلَیکَ یا أباالقاسِم، یا مُصطَفی، یا مُحَمَّد
صَلّی اللهُ عَلَیکَ یا أباالقاسِم، یا مُصطَفی، یا مُحَمَّد
سلام و رحمت،
مرحله داوری مردمی فراخوان فردا منهای اسرائیل به پایان رسید.
پیش از اعلام نتایج لازم میدانیم مراتب تقدیر و تشکر تیم پشتیبان را برسانیم؛ به همه عزیزانی که با این فراخوان همراه شدند،برای آن ایدهپردازی کردند، ایدههای ارسالی را مطالعه و بهترینهاشان را پسند کردند.قطعا این همراهی و حتی دقایقی اندیشیدن به دنیای بدون اسرائیل و تصوّر آن در ذهن و خیال، ما را در واقعیت هم به آن روزها نزدیکتر میکند، هرچند قدمی کوچک باشد.
ممنون که در این بخش هم همراهمان بودید. ایدههای منتخب از نگاه شما به قرار زیر است:
صبا سبحانی؛ نور بیدلهره (۲۶۱ پسند)
سمانه حسنی(کرمی)؛ قول مادرانه (۲۲۰ پسند)
حدیث زارعی؛ تعبیر یک رؤیا (۱۹۴ پسند)
این موفقیت را به منتخبین از نگاه شما تبریک میگوییم.

به زودی هدایایی به رسم یادبود خدمتشان اهدا خواهد شد.
#اعلام_منتخبین_مردمی#فردا_منهای_اسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
مرحله داوری مردمی فراخوان فردا منهای اسرائیل به پایان رسید.
پیش از اعلام نتایج لازم میدانیم مراتب تقدیر و تشکر تیم پشتیبان را برسانیم؛ به همه عزیزانی که با این فراخوان همراه شدند،برای آن ایدهپردازی کردند، ایدههای ارسالی را مطالعه و بهترینهاشان را پسند کردند.قطعا این همراهی و حتی دقایقی اندیشیدن به دنیای بدون اسرائیل و تصوّر آن در ذهن و خیال، ما را در واقعیت هم به آن روزها نزدیکتر میکند، هرچند قدمی کوچک باشد.
ممنون که در این بخش هم همراهمان بودید. ایدههای منتخب از نگاه شما به قرار زیر است:
این موفقیت را به منتخبین از نگاه شما تبریک میگوییم.
#اعلام_منتخبین_مردمی#فردا_منهای_اسرائیل
۱۵:۲۳
از هرچه بگذریم،سخن داوری اصلی فراخوان خوشتر است...
مرحله اصلی داوری، انتخاب ۳ ایده برتر از بین ایدهپردازیهای ارسالی منتخب تیم فراخوان است که توسط داور مدعو انجام میگردد.
در پیامهای بعدی، با معرفی داور مدعو و اعلام نتایج نهایی همراه ما باشید... .
#فردا_منهای_اسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
مرحله اصلی داوری، انتخاب ۳ ایده برتر از بین ایدهپردازیهای ارسالی منتخب تیم فراخوان است که توسط داور مدعو انجام میگردد.
در پیامهای بعدی، با معرفی داور مدعو و اعلام نتایج نهایی همراه ما باشید... .
#فردا_منهای_اسرائیل
۱۳:۲۵
نمایشگاه کتاب سه سال پیش را یادتان هست؟! مقام معظم رهبری به نویسنده کتاب «یک محسن عزیز» گفتند فقط یک زن میتوانست ظرایف زندگی شهید وزوایی را بنویسد. دو سال پیش، دیدار رهبر با زنان در حسینیه امام خمینی(ره) برقرار بود که یکی از سخنرانها دل مامانهای بچه مدرسهایدار را خنک کرد و روضهی تعطیلیهای آلودگی هوا را خواند.
آن نویسنده و این سخنران چه کسی بودند؟ یک نفر به نام فائضه غفارحدادی!
فائضه غفار حدادی متولد ۱۳۶۳ در تبریز است. سه فرزند دارد و هر سه هم پسر. دوران دانشآموزی را در دبیرستان فرزانگان تبریز درس خوانده. دوست داشته در دبیرستان وارد رشته علوم انسانی شود، اما چون آن دبیرستان سمپاد به جز ریاضی و تجربی رشته دیگری نداشت، از سرِ اجبار به تجربی پناه برده. تحصیلات آکادمیک را هم تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته زیستدریا در دانشگاه شهید بهشتی ادامه داده.غفارحدادی اما زیست دریا را کنار گذاشته و زیستن با کلمهها را به آن ترجیح داده. دشواری مبارک*، *دورت بگردم*، *خط مقدم*، *یک محسن عزیز*، *دهکده خاک بر سر و چند کتاب دیگر، نتیجه پیوند او با کلمات هستند. او در رمان «شبیه» گریزی هم به آینده و روزگار پس از ظهور زده و دستی در حوزه آیندهنگاری دارد.
#فردا_منهای_اسرائیل
۱۵:۳۶
۱۶:۵۳
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
سلام و نور،
رسیدیم به ایستگاه پایانی؛ به حول و قوّهی الهی و همراهی شما عزیزان، قدم اول از فراخوان «فردا، منهای اسرائیل» را محکم و قوی برداشتیم.
سرکار خانم غفار حدادی، داور مدعو فراخوان، معیار انتخاب برگزیدگان را هوشمندانهتر و خلاقانهتر بودن ایده قرار دادند.ضمن تقدیر و تشکر فراوان از ایشان بابت وقتگذاری و همراهی صمیمانه با فراخوان،برترینهای نگاه داوری از این قرار است؛
*زهرا جعفری؛* قصهی شِفاءُ الأرض(توجه به تاثیر نابودی اسرائیل در کشورهای غیرمسلمان)
*مطهره مظهری؛* پرواز مستقیم(تصوّر گسترش مذهب تشیّع و تاثیر نابودی اسرائیل بر وهابیت)
*مریم صفدری؛* جِئنا لِنَبقی(تصویر رقم زدن سرنوشت فلسطین بعد از نابودی اسرائیل به دست خود فلسطینیها)
ضمن تبریکات فراوان خدمت عزیزان برگزیده، موثر بودن در تحقق رویاهای نزدیکشان را آرزومندیم.

این پایان راه نیست... .همچنان با ما همراه باشید.
#فردا_منهای_اسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
رسیدیم به ایستگاه پایانی؛ به حول و قوّهی الهی و همراهی شما عزیزان، قدم اول از فراخوان «فردا، منهای اسرائیل» را محکم و قوی برداشتیم.
سرکار خانم غفار حدادی، داور مدعو فراخوان، معیار انتخاب برگزیدگان را هوشمندانهتر و خلاقانهتر بودن ایده قرار دادند.ضمن تقدیر و تشکر فراوان از ایشان بابت وقتگذاری و همراهی صمیمانه با فراخوان،برترینهای نگاه داوری از این قرار است؛
ضمن تبریکات فراوان خدمت عزیزان برگزیده، موثر بودن در تحقق رویاهای نزدیکشان را آرزومندیم.
این پایان راه نیست... .همچنان با ما همراه باشید.
#فردا_منهای_اسرائیل
۱۱:۵۹
«بسم الله الرّحمن الرّحیم»در دنیای پر هیاهوی جنگ و آتش و خون، انسانهایی میآیند تا رسمالخط دنیا را عوض کنند؛بعضی شعر میسرایند و بعضی طرح و نقش میکشند و برخی هنرمندانه اثری خلق میکنند. هرکدامشان یکجوری رسیدن میوهی امید و پیروزی را به تصویر میکشند. در این دوره که از «جنگ روایتها» رسیدهایم به «جنگ تصویر آینده»، هر گروه به نحوی با هنر و کلام، جهان مطلوب خود را ترسیم میکنند.برخی هم قلم برمیدارند و رؤیای شیرین روزگار رهایی مظلوم از دست ظالم را با کلمات خلق میکنند.در این میان، شما دوست گرامی هم دلتان برای یاری مظلوم میتپد، انسانیت را گذاشتهاید روی میز زندگی. وقتی فراخوان «فردا، منهای اسرائیل» را دیدید، دریای دلتان متلاطم شد. برای این رؤیای شیرین و نزدیک، به فکر فرو رفتید، ایدهپردازی کردید و خودتان را به کاروان رسیدن به فرداهای شیرین ملحق نمودید.بدینوسیله از شما سرکار خانم ............عزیز، بهعنوان منتخب ایدهپردازی از نگاه داور مدعو در کانال «فردا، منهای اسرائیل» صمیمانه تشکر میکنیم. امید داریم اصل سپاس و قدردانی را به زودی زود از دست خدای قادر توانا دریافت کنید؛ که قلبهایی که برای حق و حقیقت میتپد، شایستهی بهترین تقدیرهاست.
با احترام؛کارگروه رؤیامدار مادران انقلابی (مادرانه)







نوشتهای که خواندید، متن تقدیرنامه برگزیدگان فراخوان فردا، منهای اسرائیل است که بههمراه هدایایی تقدیم حضورشان خواهد شد.این هدایا یادآور سرزمین زیتون و قبله اول مسلمانان هستند؛ تا با دیدنشان هربار از رؤیای نابودی رژیم صهیونیستی و آزادی قدس یاد کنند و برای به تحقق پیوستنش دعا کنند. مُهر تربت، منقّش به بیتالمقدّس و سجاده با طرح فلسطینی.بزرگوارانی که توسط داور مدعو برگزیده شدند، علاوه بر جوایز فوق، ساعت دیواری چوبی با طرح فلسطین آزاد که نمادی از فردای منهای اسرائیل منحوس هست را نیز دریافت خواهند کرد.
#به_وقت_تقدیر#داوری_مدعو#داوری_مردمی
#فردا_منهای_اسرائیل
[ایتا](https://eitaa.com/TomorrowMinusIsrael) | بله
با احترام؛کارگروه رؤیامدار مادران انقلابی (مادرانه)
نوشتهای که خواندید، متن تقدیرنامه برگزیدگان فراخوان فردا، منهای اسرائیل است که بههمراه هدایایی تقدیم حضورشان خواهد شد.این هدایا یادآور سرزمین زیتون و قبله اول مسلمانان هستند؛ تا با دیدنشان هربار از رؤیای نابودی رژیم صهیونیستی و آزادی قدس یاد کنند و برای به تحقق پیوستنش دعا کنند. مُهر تربت، منقّش به بیتالمقدّس و سجاده با طرح فلسطینی.بزرگوارانی که توسط داور مدعو برگزیده شدند، علاوه بر جوایز فوق، ساعت دیواری چوبی با طرح فلسطین آزاد که نمادی از فردای منهای اسرائیل منحوس هست را نیز دریافت خواهند کرد.
#به_وقت_تقدیر#داوری_مدعو#داوری_مردمی
#فردا_منهای_اسرائیل
۵:۵۹