#شازده.کوچولو#۶
فصل ۲
_«اما-تو اینجا چه کار می کنی؟ »و در جواب به طوری که انگار دارد درباره یک موضوع بسیار مهم صحبت میکند؛ بسیار آهسته تکرار کرد:_«اگر ممکن است-برایم یک گوسفند بکش... »زمانی که یک راز خیلی پرقدرت است انسان جرئت نافرمانی نمی کند. برای من نامعقول به نظر می رسید که هزاران مایل دورتر از زیستگاه هر انسانی و در حالی که در خطر مرگ هستم، نقاشی کنم، اما با این حال از جیبم یک برگه و خودنویسم را بیرون آوردم؛ اما بعد به یاد آوردم چطور مطالعات من روی جغرافیا، تاریخ، حساب و دستور زبان متمرکز شده است!و به مرد جوان کوچک(کمی هم با ناراحتی) گفتم:_«نمی دانم چطور نقاشی بکشم»_«اشکالی ندارد. یک گوسفند برایم بکش...»اما من هیچ وقت یک گوسفند نکشیده بودم. پس فقط برایش یکی از دو تصویری را که تا به حال کشیده بودم نقاشی کردم؛ یعنی مار بوآ از بیرون؛ کاملا بهت زده شدم هنگامی که رفیق کوچک من این گونه با آن برخورد کرد! :_«نه نه نه! من یک فیلم داخل مار بوآ نمیخواهم. مار بوآ مخلوقی بسیار خطرناک است و فیل هم خیلی چاق پو گنده است. جایی که من زندگی می کنم همه چیز بسیار کوچک است. من فقط یک گوسفند می خواهم و فقط یک گوسفند بکش. »پس من نقاشی کشیدم. :
فصل ۲
_«اما-تو اینجا چه کار می کنی؟ »و در جواب به طوری که انگار دارد درباره یک موضوع بسیار مهم صحبت میکند؛ بسیار آهسته تکرار کرد:_«اگر ممکن است-برایم یک گوسفند بکش... »زمانی که یک راز خیلی پرقدرت است انسان جرئت نافرمانی نمی کند. برای من نامعقول به نظر می رسید که هزاران مایل دورتر از زیستگاه هر انسانی و در حالی که در خطر مرگ هستم، نقاشی کنم، اما با این حال از جیبم یک برگه و خودنویسم را بیرون آوردم؛ اما بعد به یاد آوردم چطور مطالعات من روی جغرافیا، تاریخ، حساب و دستور زبان متمرکز شده است!و به مرد جوان کوچک(کمی هم با ناراحتی) گفتم:_«نمی دانم چطور نقاشی بکشم»_«اشکالی ندارد. یک گوسفند برایم بکش...»اما من هیچ وقت یک گوسفند نکشیده بودم. پس فقط برایش یکی از دو تصویری را که تا به حال کشیده بودم نقاشی کردم؛ یعنی مار بوآ از بیرون؛ کاملا بهت زده شدم هنگامی که رفیق کوچک من این گونه با آن برخورد کرد! :_«نه نه نه! من یک فیلم داخل مار بوآ نمیخواهم. مار بوآ مخلوقی بسیار خطرناک است و فیل هم خیلی چاق پو گنده است. جایی که من زندگی می کنم همه چیز بسیار کوچک است. من فقط یک گوسفند می خواهم و فقط یک گوسفند بکش. »پس من نقاشی کشیدم. :
۲۰:۰۹
نقاشی پارت ۶ (گوسفند اول)
۲۰:۱۰
#شازده.کوچولو#۷
فصل ۲
او با دقت به آن نگاه کرد سپس گفت:_«نه این گوسفند خیلی مریض به نظر می آیدی. یک گوسفند دیگر بکش.»پس من نقاشی دیگری کشیدم.
(نقاشی گوسفند ۲ پارت۷)
دوستم به نرمی و با آرامش خندید. او گفت:«خودت ببین که این یک گوسفند نیست. این یک قوچ است. شاخ دارد.»بنابراین من یک بار دیگر نقاشی ام را از اول کشیدم.
(نقاشی گوسفند ۳ پارت ۷)
اما این هم مثل قبلی ها قبول نشد. _«این یکی خیلی پیر است. من گوسفندی می خواهم که سال های زیادی زندگی کند. »
دیگر حوصله ام سر رفته بود چرا که می خواستم موتور هواپیما را باز کنم؛ بنابر این این نقاشی را کشیدم...
(نقاشی گوسفند ۴ پارت ۷)
فصل ۲
او با دقت به آن نگاه کرد سپس گفت:_«نه این گوسفند خیلی مریض به نظر می آیدی. یک گوسفند دیگر بکش.»پس من نقاشی دیگری کشیدم.
(نقاشی گوسفند ۲ پارت۷)
دوستم به نرمی و با آرامش خندید. او گفت:«خودت ببین که این یک گوسفند نیست. این یک قوچ است. شاخ دارد.»بنابراین من یک بار دیگر نقاشی ام را از اول کشیدم.
(نقاشی گوسفند ۳ پارت ۷)
اما این هم مثل قبلی ها قبول نشد. _«این یکی خیلی پیر است. من گوسفندی می خواهم که سال های زیادی زندگی کند. »
دیگر حوصله ام سر رفته بود چرا که می خواستم موتور هواپیما را باز کنم؛ بنابر این این نقاشی را کشیدم...
(نقاشی گوسفند ۴ پارت ۷)
۲۰:۱۸
نقاشی گوسفند ۲ پارت ۷
۲۰:۲۱
نقاشی گوسفند ۳ پارت ۷
۲۰:۲۳
نقاشی گوسفند ۴ پارت ۷
۲۰:۲۵
۲۰:۳۴
۲۰:۳۴
شازده کوچولو میگفت:گل من گاهی بداخلاقو کم حوصله و مغرور بوداما ماندنی بود... این بودنش بود که او را به گل من تبدیل کرده بود.
۲۰:۳۴
#استوریپارت بیاد موندنی شازده کوچولو 
۲۰:۳۸
شازده کوچولو
https://digipostal.ir/curjagy
بازش کن امشب برات عمر طولانیسلامتی کنار عزیزانتو دل خوش آرزو میکنمیلدات مبارک عزیزم
شب یلدا ¹⁴⁰³پیشاپیش بر همگی مبارک 
۲۱:۱۶
#شازده.کوچولو#۸
فصل ۲
و یک توضیح نیز در موردش دادم. _«این جعبه فقط مال گوسفند است و گوسفندی که خواسته بودی درون جعبه است.»خیلی شگفت زده شدم وقتی که نور شوقی را در صورتش دیدم:_«من دقیقا همین جوری می خواستم! آیادتو فکر میکنی که این گوسفند باید یک عالمه علف بخورد؟»_«چرا؟»_«چون در جایی که من زندگی می کنم همه چیز خیلی کوچک است...»_«حتما برای او به مقدار کافی علف وجود دارد.این یک گوسفند بسیار کوچکی است که من به تو داده ام.»او سرش را به سمت نقاشی خم کرد:_«نه این قدر کوچک که-نگاه کن! اون خوابیده... »و این گونه من با شازده کوچولو آشنا شدم.
فصل ۲
و یک توضیح نیز در موردش دادم. _«این جعبه فقط مال گوسفند است و گوسفندی که خواسته بودی درون جعبه است.»خیلی شگفت زده شدم وقتی که نور شوقی را در صورتش دیدم:_«من دقیقا همین جوری می خواستم! آیادتو فکر میکنی که این گوسفند باید یک عالمه علف بخورد؟»_«چرا؟»_«چون در جایی که من زندگی می کنم همه چیز خیلی کوچک است...»_«حتما برای او به مقدار کافی علف وجود دارد.این یک گوسفند بسیار کوچکی است که من به تو داده ام.»او سرش را به سمت نقاشی خم کرد:_«نه این قدر کوچک که-نگاه کن! اون خوابیده... »و این گونه من با شازده کوچولو آشنا شدم.
۱۰:۴۷
#شازده.کوچولو#۹
فصل سوم: راوی داستان در مورد جایی که شازده کوچولو از آنجاکه آمده بیشتر می آموزد.
زمان زیادی طول کشید تا بفهمم او از کجا آمده است. شازده کوچولو که سوالات زیادی از من پرسیده بود به نظر هیچ وقت سوالات مرا نمی شنید. فقط به طور اتفاقی کلماتی که به زبان می آورد باعث شد تا همه چیز برای من روشن شود. مثلا، وقتی برای اولین بار هواپیمای مرا دید( نمی خواهم هواپیمایم را نقاشی کنم چون برایم خیلی سخت است)، پرسید:_«این چیز چیست؟»_«این چیز نیست. پرواز می کند. این یک هواپیما است. این هواپیمای من است. »و حس غرور کردم از این که به او گفتم می توانم پرواز کنم. او فریاد زد:_«چی؟ تو از آسمان پایین افتادی؟ »من هم با تواضع جواب دادم «بله»._«اوه! خنده دار است! »و شازده کوچولو با چنان قهقه ی جانانه ای خندید که مرا خیلی ناراحت و عصبانی کرد. راستش من دلم می خواهد دیگران بدبختی های مرا جدی بگیرند. سپس گفت:_«پس تو از آسمان آمده ای! سیاره ات کدام است؟. »در آن هنگام جرقه ای در ذهنم نسبت به راز سربسته حضور او زده شد؛ و من ناگهان پرسیدم:
فصل سوم: راوی داستان در مورد جایی که شازده کوچولو از آنجاکه آمده بیشتر می آموزد.
زمان زیادی طول کشید تا بفهمم او از کجا آمده است. شازده کوچولو که سوالات زیادی از من پرسیده بود به نظر هیچ وقت سوالات مرا نمی شنید. فقط به طور اتفاقی کلماتی که به زبان می آورد باعث شد تا همه چیز برای من روشن شود. مثلا، وقتی برای اولین بار هواپیمای مرا دید( نمی خواهم هواپیمایم را نقاشی کنم چون برایم خیلی سخت است)، پرسید:_«این چیز چیست؟»_«این چیز نیست. پرواز می کند. این یک هواپیما است. این هواپیمای من است. »و حس غرور کردم از این که به او گفتم می توانم پرواز کنم. او فریاد زد:_«چی؟ تو از آسمان پایین افتادی؟ »من هم با تواضع جواب دادم «بله»._«اوه! خنده دار است! »و شازده کوچولو با چنان قهقه ی جانانه ای خندید که مرا خیلی ناراحت و عصبانی کرد. راستش من دلم می خواهد دیگران بدبختی های مرا جدی بگیرند. سپس گفت:_«پس تو از آسمان آمده ای! سیاره ات کدام است؟. »در آن هنگام جرقه ای در ذهنم نسبت به راز سربسته حضور او زده شد؛ و من ناگهان پرسیدم:
۱۱:۰۰
#شازده.کوچولو#۱۰
فصل ۳
_«تو از سیاره دیگری آمده ای؟ »اما او جواب نداد. بدون اینکه چشمانش را از هواپیمایم بردارد سرش را پایین انداخت:_«معلوم است که با این شیع نمی توانی از جای دوری آمده باشی...»و غرق در خیالی شد که مدت زیادی طول کشید. سپس گوسفند مرا از جیبش در آورد و محو تماشای آن گنج گرانبها شد.
فصل ۳
_«تو از سیاره دیگری آمده ای؟ »اما او جواب نداد. بدون اینکه چشمانش را از هواپیمایم بردارد سرش را پایین انداخت:_«معلوم است که با این شیع نمی توانی از جای دوری آمده باشی...»و غرق در خیالی شد که مدت زیادی طول کشید. سپس گوسفند مرا از جیبش در آورد و محو تماشای آن گنج گرانبها شد.
۱۱:۰۴
#شازده.کوچولو#۱۱
فصل ۳
لابد می توانید تصور کنید که چقدر حس کنجکاوی من با جمله ی پر از اعتماد به نفس او که گفت:"سیاره دیگر"، بر انگیخته شد. بنابراین تلاش زیادی کردم تا در مورد این موضوع بیشتر بفهمم. _«مرد کوچک من، اهل کجایی؟ این "جایی که من زندگی می کنم" که از آن صحبت می کنی، چیست؟ گوسفندا را کجا می خواهی ببری؟ »بعد از سکوتی متفکرانه گفت:_«این جعبه که تو به من دادی چیز خیلی خوبی است. چون شب ها می تواند به عنوان خانه از آن استفاده کند. »_«حتما همین جور است؛ و اگر تو هم خوب باشی من یک طناب هم به تو می دهم که او را روز ها با آن ببندی و حتی یک تیره هم می دهم تا طناب را به آن گره بزنی.»اما به نظرم رسید شازده کوچولو به خاطر این پیشنهاد جا خورد:_«ببندمش؟ چه فکر عجیبی!»_«اما اگر او را نبندی ممکن است در اطراف پرسه بزند و گم شود. »دوست کوچولوی من دوباره غش غش خنده را سر داد:_«خب فکر می کنی کجا می تواند برود؟ »_«هر جا. مستقیم، راهشو می گیرد و می رود. »سپس شازده کوچولو صادقانه گفت:_«اشکالی ندارد جایی که من زندگی می کنم همه چیز خیلی کوچک است! »و احتمالا با کمی ناراحتی ادامه داد:_«یک راست هم که بگیرد برود، جای دوری نمیره رود... »
فصل ۳
لابد می توانید تصور کنید که چقدر حس کنجکاوی من با جمله ی پر از اعتماد به نفس او که گفت:"سیاره دیگر"، بر انگیخته شد. بنابراین تلاش زیادی کردم تا در مورد این موضوع بیشتر بفهمم. _«مرد کوچک من، اهل کجایی؟ این "جایی که من زندگی می کنم" که از آن صحبت می کنی، چیست؟ گوسفندا را کجا می خواهی ببری؟ »بعد از سکوتی متفکرانه گفت:_«این جعبه که تو به من دادی چیز خیلی خوبی است. چون شب ها می تواند به عنوان خانه از آن استفاده کند. »_«حتما همین جور است؛ و اگر تو هم خوب باشی من یک طناب هم به تو می دهم که او را روز ها با آن ببندی و حتی یک تیره هم می دهم تا طناب را به آن گره بزنی.»اما به نظرم رسید شازده کوچولو به خاطر این پیشنهاد جا خورد:_«ببندمش؟ چه فکر عجیبی!»_«اما اگر او را نبندی ممکن است در اطراف پرسه بزند و گم شود. »دوست کوچولوی من دوباره غش غش خنده را سر داد:_«خب فکر می کنی کجا می تواند برود؟ »_«هر جا. مستقیم، راهشو می گیرد و می رود. »سپس شازده کوچولو صادقانه گفت:_«اشکالی ندارد جایی که من زندگی می کنم همه چیز خیلی کوچک است! »و احتمالا با کمی ناراحتی ادامه داد:_«یک راست هم که بگیرد برود، جای دوری نمیره رود... »
۱۱:۱۶
۱۳:۳۷
۱۰ نفر بیارید بریم پاکت
۱۴:۱۶
دیدگاه فعال کردم نظر بدین
۲۱:۰۵