📔"معرفی کتاب" 📔
و اما ...... یه خبر خیلی خوب داریم 😃🤩🤩🤩 که وقتی ۱۰۰ نفر شدیم 😉😉😉 میزارم 😁😁😁 پس اگه از کانال راضی هستین 😍😍😍 ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید ❤️❤️❤️❤️
یادتون رفته؟؟_خبرِ خوب و..ما هنوز منتظریم تا ما رو به دوستاتون معرفی کنید🙏🏻➖➖➖➖➖🏡
۱۷:۳۰
☆☆معرفی کتاب مثل بیروت بود☆☆
کتاب مثل بیروت بود دومین اثر بلند زهرا اسعد بلنددوست است. این کتاب را بهنوعی میتوان دنبالۀ رمان چایت را من شیرین میکنم هم دانست. مثل بیروت بود اولینبار در سال 1399 توسط نشر کتابستان معرفت منتشر شد و بهخوبی توانست نظر مخاطبین خودش را جلب کند.این کتاب در واقع دست روی لایههای زیرین اتفاقات پیرامونمان گذاشته و خبر از پشت پردۀ آنها میدهد. نیمنگاهی هم به حوادث آبان 1398 دارد. بعد از خواندن این کتاب شاید دیگر بهراحتی نتوان روی آدمها برچسب خوب و بد چسباند. اتفاقات کتاب مثل بیروت بود بر پایۀ مستندات و اسناد است؛ اما اسعد بلنددوست قدری تخیل هم چاشنیاش کرده است.
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
کتاب مثل بیروت بود دومین اثر بلند زهرا اسعد بلنددوست است. این کتاب را بهنوعی میتوان دنبالۀ رمان چایت را من شیرین میکنم هم دانست. مثل بیروت بود اولینبار در سال 1399 توسط نشر کتابستان معرفت منتشر شد و بهخوبی توانست نظر مخاطبین خودش را جلب کند.این کتاب در واقع دست روی لایههای زیرین اتفاقات پیرامونمان گذاشته و خبر از پشت پردۀ آنها میدهد. نیمنگاهی هم به حوادث آبان 1398 دارد. بعد از خواندن این کتاب شاید دیگر بهراحتی نتوان روی آدمها برچسب خوب و بد چسباند. اتفاقات کتاب مثل بیروت بود بر پایۀ مستندات و اسناد است؛ اما اسعد بلنددوست قدری تخیل هم چاشنیاش کرده است.
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
۱۸:۳۷
برشی از کتاب مثل بیروت بود
دکمۀ سبز را فشردم. در انتظار برقراری تماس تن داغ سیبزمینیها را در جلز و ولز روغن جابهجا کردم. بوق اول به انتها نرسیده پاسخ داد. موج احوالپرسیاش طوفانی نهفته داشت؛ طعنه پراند به حذف جدید سپاه.نمیفهمیدم چه میگوید. هرچه کلمات پرخشمش را زیرورو میکردم به منظورش نمیرسیدم. خشاب تند زبانش را بدون توضیحی واضح، مسلسلوار بر شنواییام هدف میگرفت. بیتوجه به گیجیام، متنی بلندبالا از ظلم مزدوران رژیم و مظلومیت همفکرانش خواند. همیشه همینطور بود؛ هر بار که خبری به کامش تلخ میآمد، به این جرم که خون حاجاسماعیل به رگ داشتم، من را نشانه میگرفت. میدانستم باز سوژهای داغ به گوشش رسیده. حوصلۀ صبوری نداشتم.ببین فائزه، خوب وقتی برای عقدهگشایی انتخاب نکردی. یا درست حرف بزن، بگو دردت چیه یا… اجازه نداد حرفم را تمام کنم. دردم؟ درد من خبرهای امروزه؛ خبرهایی که واسه تو و امثال تو اینقدر عادی شده که دیگه به چشمتون نمیآد. کار ما از عقدهگشایی گذشته، خانم. تکتک جوانهای این مملکت شدن یه نارنجک سیار. با نارنجک یهقلدوقل بازی نمیکنن.
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
دکمۀ سبز را فشردم. در انتظار برقراری تماس تن داغ سیبزمینیها را در جلز و ولز روغن جابهجا کردم. بوق اول به انتها نرسیده پاسخ داد. موج احوالپرسیاش طوفانی نهفته داشت؛ طعنه پراند به حذف جدید سپاه.نمیفهمیدم چه میگوید. هرچه کلمات پرخشمش را زیرورو میکردم به منظورش نمیرسیدم. خشاب تند زبانش را بدون توضیحی واضح، مسلسلوار بر شنواییام هدف میگرفت. بیتوجه به گیجیام، متنی بلندبالا از ظلم مزدوران رژیم و مظلومیت همفکرانش خواند. همیشه همینطور بود؛ هر بار که خبری به کامش تلخ میآمد، به این جرم که خون حاجاسماعیل به رگ داشتم، من را نشانه میگرفت. میدانستم باز سوژهای داغ به گوشش رسیده. حوصلۀ صبوری نداشتم.ببین فائزه، خوب وقتی برای عقدهگشایی انتخاب نکردی. یا درست حرف بزن، بگو دردت چیه یا… اجازه نداد حرفم را تمام کنم. دردم؟ درد من خبرهای امروزه؛ خبرهایی که واسه تو و امثال تو اینقدر عادی شده که دیگه به چشمتون نمیآد. کار ما از عقدهگشایی گذشته، خانم. تکتک جوانهای این مملکت شدن یه نارنجک سیار. با نارنجک یهقلدوقل بازی نمیکنن.
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
۱۸:۳۹
امروز معرفی سه تا کتاب داشتیم😊امیدوارم بخونیدش و لذت ببرید✌️🏻
۱۸:۵۹
شبتون رویایی🫀😴
۱۸:۵۹
معرفی کتاب دعبل و زلفا
رمان جذاب، تاثیرگذار و پرفروش دعبل و زلفا اثر تحسینبرانگیز دیگری از حجتالاسلام والمسلمین، مظفر سالاری، نویسنده داستان پرفروش «رویای نیمهشب» است. مظفر سالاری در این اثر در قالب داستانی عاشقانه جوانان را با روزگار پرمشقت امامان هفتم و هشتم آشنا میکند.دعبل خزاعی از پرجرئتترین شاعران شیعه در زمان امام موسی بن جعفر(ع) و امام رضا(ع) بود، این رمان، قصه عشق دعبل به همسرش زلفا را روایت میکند.در کنار این اثر عاشقانه و غرق شدن در داستان جذاب زندگی دعبل خزاعی و عشق شورانگیزش به زلفا، نویسنده بستری فراهم کرده تا ما را با زمانه امامان مذکور بیشتر آشنا کند. مظفر سالاری در این اثر تمام سعی خودر ا کرده است تا حوادث را بر اساس دادههای تاریخی بازآفرینی کند.یکی از جذابترین بخشهای کتاب لحظاتی است که داستان به زندگی امام موسی بن جعفر(ع) و فرزندشان علی بن موسی الرضا(ع) میرسد. سالاری زندان هارونالرشید و اتاقی را که امام معصوم شیعیان در آن محبوس است، پیش چشم ما مجسم میکند و ما را در حسرت یاران نزدیک آن امام عزیز که تشنه دیدارش بودند، شریک میکند.
#اد_محبالرضا...@yamahdyfateme...
رمان جذاب، تاثیرگذار و پرفروش دعبل و زلفا اثر تحسینبرانگیز دیگری از حجتالاسلام والمسلمین، مظفر سالاری، نویسنده داستان پرفروش «رویای نیمهشب» است. مظفر سالاری در این اثر در قالب داستانی عاشقانه جوانان را با روزگار پرمشقت امامان هفتم و هشتم آشنا میکند.دعبل خزاعی از پرجرئتترین شاعران شیعه در زمان امام موسی بن جعفر(ع) و امام رضا(ع) بود، این رمان، قصه عشق دعبل به همسرش زلفا را روایت میکند.در کنار این اثر عاشقانه و غرق شدن در داستان جذاب زندگی دعبل خزاعی و عشق شورانگیزش به زلفا، نویسنده بستری فراهم کرده تا ما را با زمانه امامان مذکور بیشتر آشنا کند. مظفر سالاری در این اثر تمام سعی خودر ا کرده است تا حوادث را بر اساس دادههای تاریخی بازآفرینی کند.یکی از جذابترین بخشهای کتاب لحظاتی است که داستان به زندگی امام موسی بن جعفر(ع) و فرزندشان علی بن موسی الرضا(ع) میرسد. سالاری زندان هارونالرشید و اتاقی را که امام معصوم شیعیان در آن محبوس است، پیش چشم ما مجسم میکند و ما را در حسرت یاران نزدیک آن امام عزیز که تشنه دیدارش بودند، شریک میکند.
#اد_محبالرضا...@yamahdyfateme...
۱۸:۱۰
برشی از کتاب
بیرون از دروازه و حصار شهر، تا چشم کار میکرد در دو طرف، دکان بود و کاروانسرا. دستفروشها چند متر آنطرفتر، به موازات ردیف دکانها، زیر سایهٔ چادرهایی رنگارنگ و پر وصله، بساط کرده بودند. تنوع کالاهای ریز و درشت چنان بود که اگر کسی ساعتی میچرخید و پرسه میزد، باز هم انگار چیزی ندیده بود. دعبل به هیاهوی آن شلوغبازار و به سکویی که روی آن، چند غلام و کنیز نیمهبرهنه را به نمایش گذاشته بودند، توجهی نشان نداد.صدها شترِکاروان با دهها اسب و نگهبان مسلح و غلامان پیاده و چندتایی قاطر و سگ همراهش به کاروانسرایی بزرگ خزید که پر از بار و شتر و گاری و حمال و انبار و اطاقکهایی در اطراف بود. بارها را که پایین میآوردند، دهها کودک گدا و پابرهنه و دخترکان ولگرد و بیسرپرست، دورهشان کردند. در گوشهای خربزههایی بزرگ را تلنبار کرده بودند. دعبل بزرگترین خربزه را خرید. تا دو حمال، بار شتر را بر پشت اسبش بگذارند و ببندند، خربزه را به دهها باریکه برید و بین بچهها و دخترکان تقسیم کرد. دست، کاسه کرد و تخمههای خربزه را به اسبش خوراند. به خودش چیزی نرسید.سکهای به حمالها و چند سکه به کاروانسالار داد و از ابنسیار و دو سه همسفر دیگر خداحافظی کرد. ابنسیار گفت: امیدوارم تو به زودی ندیم هارون شوی و من، طبیب مخصوص او!نگهبانها دختران و زنان اسیر را کنار صدها طاقه پارچه و خمرههای گلین جمع کرده بودند. با تکان دادن تازیانههای حلقه شده، مجبورشان میکردند که فشردهتر بنشینند و از جلو چشم دور نشوند. دلش میخواست برود و خبری از او بگیرد. باز پا روی خواهش دل گذاشت و به سوی خروجی کاروانسرا بهراه افتاد.- گیرم که بخواهند او را چون کنیزی بفروشند، تو پولت کجا بود که بتوانی چنین ماهرویی را بخری؟ اگر ده کیسه دینار هم داشتی، از پس خریداران ثروتمندی برنمیآمدی که برای اینگونه دختران ماهرو، دندان تیز کردهاند و دستوپا میشکنند.
#اد_محبالرضا...@yamahdyfateme...
بیرون از دروازه و حصار شهر، تا چشم کار میکرد در دو طرف، دکان بود و کاروانسرا. دستفروشها چند متر آنطرفتر، به موازات ردیف دکانها، زیر سایهٔ چادرهایی رنگارنگ و پر وصله، بساط کرده بودند. تنوع کالاهای ریز و درشت چنان بود که اگر کسی ساعتی میچرخید و پرسه میزد، باز هم انگار چیزی ندیده بود. دعبل به هیاهوی آن شلوغبازار و به سکویی که روی آن، چند غلام و کنیز نیمهبرهنه را به نمایش گذاشته بودند، توجهی نشان نداد.صدها شترِکاروان با دهها اسب و نگهبان مسلح و غلامان پیاده و چندتایی قاطر و سگ همراهش به کاروانسرایی بزرگ خزید که پر از بار و شتر و گاری و حمال و انبار و اطاقکهایی در اطراف بود. بارها را که پایین میآوردند، دهها کودک گدا و پابرهنه و دخترکان ولگرد و بیسرپرست، دورهشان کردند. در گوشهای خربزههایی بزرگ را تلنبار کرده بودند. دعبل بزرگترین خربزه را خرید. تا دو حمال، بار شتر را بر پشت اسبش بگذارند و ببندند، خربزه را به دهها باریکه برید و بین بچهها و دخترکان تقسیم کرد. دست، کاسه کرد و تخمههای خربزه را به اسبش خوراند. به خودش چیزی نرسید.سکهای به حمالها و چند سکه به کاروانسالار داد و از ابنسیار و دو سه همسفر دیگر خداحافظی کرد. ابنسیار گفت: امیدوارم تو به زودی ندیم هارون شوی و من، طبیب مخصوص او!نگهبانها دختران و زنان اسیر را کنار صدها طاقه پارچه و خمرههای گلین جمع کرده بودند. با تکان دادن تازیانههای حلقه شده، مجبورشان میکردند که فشردهتر بنشینند و از جلو چشم دور نشوند. دلش میخواست برود و خبری از او بگیرد. باز پا روی خواهش دل گذاشت و به سوی خروجی کاروانسرا بهراه افتاد.- گیرم که بخواهند او را چون کنیزی بفروشند، تو پولت کجا بود که بتوانی چنین ماهرویی را بخری؟ اگر ده کیسه دینار هم داشتی، از پس خریداران ثروتمندی برنمیآمدی که برای اینگونه دختران ماهرو، دندان تیز کردهاند و دستوپا میشکنند.
#اد_محبالرضا...@yamahdyfateme...
۱۸:۱۱
معرفی کتاب باروت خیس
کتاب باروت خیس، رمانی است که در عصر حاضر و در چند بخش به نگارش درآمده است و به روایت خبرنگاری می پردازد که برای مقصودی خاص، آسیای غربی را کند و کاو کرده و در پایان عراق مقصد آخر او خواهد بود. اگر اهل رویدادهای جذاب و مهیج هستید؛ کتاب باروت خیس، گزینه ای مناسب و هیجان انگیز برای مطالعه می باشد.
@yamahdyfateme
#اد_یاحیدر
کتاب باروت خیس، رمانی است که در عصر حاضر و در چند بخش به نگارش درآمده است و به روایت خبرنگاری می پردازد که برای مقصودی خاص، آسیای غربی را کند و کاو کرده و در پایان عراق مقصد آخر او خواهد بود. اگر اهل رویدادهای جذاب و مهیج هستید؛ کتاب باروت خیس، گزینه ای مناسب و هیجان انگیز برای مطالعه می باشد.
@yamahdyfateme
#اد_یاحیدر
۱۸:۱۲
برشی از متن کتاب
مردی شبیه هیچ کسیک سال از آن روز پرحسرت می گذشت. حالا در این جلسه انتظارش را می کشیدم، انتظار. خاطرات آن دیدار نافرجام زنده شد. تمام لحظات بعد از هوشیاری، در ذهنم رژه رفت. روی تخت درمانگاه چشم گشودم. تصویر مبهم بسام را در چند وجبی ام می دیدم. کتفم یک جور وحشتناکی درد می کرد. آه از چاه گلویم برخاست. توجه بسام به من جلب شد.زمان و مکان را نمی شناختم.- من کجام؟!بسام با صدایی بم پاسخ داد: «تو مُردی فادیه. اینجا دم در جهنمه. منتظریم شماره ت رو بخونن، بری داخل». صدای بم زنی مسن بلند شد: «آره، اینم دلقک عذابه.»بسام خندید. زمان و مکان برگشت. هاله ای از یک زن و کودک خوابیده در آغوشش، روی برانکارد مقابل دیدم. چند بار پلک زدم. نگاهم واضح شد.این دو را می شناختم. بسام جمله ساخت: «همون زن و بچه هستن که گیر افتاده بودن. اون دو تا رفتن از وسط آتیش کشیدنشون بیرون، اما رزمنده ایرانیه بدجور زخمی شد. حالش خوب نیست». با تأسف سر تکان داد: «از اهل و عیال داعشی هاس. ظاهراً تنها نیست. به تعداد دیگه هم هستن که چند تاشون زخمی هستن و تو خرابه ها مخفی شده ن. می گفت نه راه پس دارن، نه راه پیش. یه هفته س گیر کرده ن وسط برزخ. قراره امشب رزمنده ها برن بیارنشون». صدای زمخت آن پیرزن پرستار در شنوایی ام نشست. لحنش پر از خشم بود: «اگه دست من بود، همون جا ولشون می کردم. به عجز و ناله شون نگاه نکن، این ها از شمر و خولی هم بدترن. شکمشون که با نون ماها سیر بشه، آب که زیر پوستشون بره، باز چاقو تیز می کنن واسه شاهرگ جوون هامون. برو تو کمپشون، ببین چه خبره. از زیر دست و پای همون ریش قرمزهای حروم زاده جمعشون کردیم ها، اما باز می گن ابوبکر بغدادی! باز می گن داعش! اینا نطفه شون نطفه ی کفتاره! از هر هزار تا، یکیشون آدمه، بقیه شون از نسل حرمله هستن».لبخندم را در سینه حبس کردم. درست می گفت. هدف جز این نبود. کله های خالی، روح های پلاسیده، دهان های باز. پیرزن یک ریز حرف می زد و ذهن آشفته ام را بیشتر به هم می ریخت، ذهنی که در آن انفجار باقی ماند، در آن دیدار نصفه نیمه، در آن چند قدمی. و حالا بعد از یک سال انتظار، دل دل می کردم برای آنالیز، برای کشف، برای دیدار از نزدیک.پچ پچ آرام بسام در چند وجبی گوشم، مرا به زمان حال کشید: «فادیه، امروز هر طور شده باید ازم چند تا عکس با حاجی بگیری، حتی اگه نیروی حفاظت بزنه لهت کنه»!
@yamahdyfateme
#اد_یاحیدر
مردی شبیه هیچ کسیک سال از آن روز پرحسرت می گذشت. حالا در این جلسه انتظارش را می کشیدم، انتظار. خاطرات آن دیدار نافرجام زنده شد. تمام لحظات بعد از هوشیاری، در ذهنم رژه رفت. روی تخت درمانگاه چشم گشودم. تصویر مبهم بسام را در چند وجبی ام می دیدم. کتفم یک جور وحشتناکی درد می کرد. آه از چاه گلویم برخاست. توجه بسام به من جلب شد.زمان و مکان را نمی شناختم.- من کجام؟!بسام با صدایی بم پاسخ داد: «تو مُردی فادیه. اینجا دم در جهنمه. منتظریم شماره ت رو بخونن، بری داخل». صدای بم زنی مسن بلند شد: «آره، اینم دلقک عذابه.»بسام خندید. زمان و مکان برگشت. هاله ای از یک زن و کودک خوابیده در آغوشش، روی برانکارد مقابل دیدم. چند بار پلک زدم. نگاهم واضح شد.این دو را می شناختم. بسام جمله ساخت: «همون زن و بچه هستن که گیر افتاده بودن. اون دو تا رفتن از وسط آتیش کشیدنشون بیرون، اما رزمنده ایرانیه بدجور زخمی شد. حالش خوب نیست». با تأسف سر تکان داد: «از اهل و عیال داعشی هاس. ظاهراً تنها نیست. به تعداد دیگه هم هستن که چند تاشون زخمی هستن و تو خرابه ها مخفی شده ن. می گفت نه راه پس دارن، نه راه پیش. یه هفته س گیر کرده ن وسط برزخ. قراره امشب رزمنده ها برن بیارنشون». صدای زمخت آن پیرزن پرستار در شنوایی ام نشست. لحنش پر از خشم بود: «اگه دست من بود، همون جا ولشون می کردم. به عجز و ناله شون نگاه نکن، این ها از شمر و خولی هم بدترن. شکمشون که با نون ماها سیر بشه، آب که زیر پوستشون بره، باز چاقو تیز می کنن واسه شاهرگ جوون هامون. برو تو کمپشون، ببین چه خبره. از زیر دست و پای همون ریش قرمزهای حروم زاده جمعشون کردیم ها، اما باز می گن ابوبکر بغدادی! باز می گن داعش! اینا نطفه شون نطفه ی کفتاره! از هر هزار تا، یکیشون آدمه، بقیه شون از نسل حرمله هستن».لبخندم را در سینه حبس کردم. درست می گفت. هدف جز این نبود. کله های خالی، روح های پلاسیده، دهان های باز. پیرزن یک ریز حرف می زد و ذهن آشفته ام را بیشتر به هم می ریخت، ذهنی که در آن انفجار باقی ماند، در آن دیدار نصفه نیمه، در آن چند قدمی. و حالا بعد از یک سال انتظار، دل دل می کردم برای آنالیز، برای کشف، برای دیدار از نزدیک.پچ پچ آرام بسام در چند وجبی گوشم، مرا به زمان حال کشید: «فادیه، امروز هر طور شده باید ازم چند تا عکس با حاجی بگیری، حتی اگه نیروی حفاظت بزنه لهت کنه»!
@yamahdyfateme
#اد_یاحیدر
۱۸:۱۴
امروز هم معرفی دو تا کتاب داشتیم😊
۱۸:۵۶
امیدوارم بخونیدش و نظرتون رو برامون بنویسید🙂
۱۸:۵۶
پایان فعالیت های امروز😎
۱۸:۵۷
شبتون رویایی🫀😴
۱۸:۵۷
السّلام علیک ای نور کبری، ای نیّره عظمی
سلام بر تو ای شیرین لقای از دست رفته محمد(ص)!
ای چراغ روشن شب های رسالت، کاش هنوز بودی و بقچه محبتت را تا غار حرایِ تنهاییِ رسول، به دوش می کشیدی، تا اوج وفای خود را با پرچم صفای زنانه ات، بر قله کوه های مکه به تماشا بگذاری!
سلام بر تو ای انیس تهی دستیِ دین، ای مونس محمد امین!
🏴🏴سالروز وفات حضرت خدیجه(س)تسلیت باد.🏴🏴
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
سلام بر تو ای شیرین لقای از دست رفته محمد(ص)!
ای چراغ روشن شب های رسالت، کاش هنوز بودی و بقچه محبتت را تا غار حرایِ تنهاییِ رسول، به دوش می کشیدی، تا اوج وفای خود را با پرچم صفای زنانه ات، بر قله کوه های مکه به تماشا بگذاری!
سلام بر تو ای انیس تهی دستیِ دین، ای مونس محمد امین!
🏴🏴سالروز وفات حضرت خدیجه(س)تسلیت باد.🏴🏴
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
۱۸:۲۴
☆☆معرفی کتاب سلول های بهاری ☆☆
کتاب سلولهای بهاری به نویسندگی بهنام باقری و ویراستاری مجتبی موحدیان با موضوع خاطرات تولید و توسعه دانش سلولهای بنیادی به روایت دکتر حسین بهاروند است. ناشر این اثر انتشارات راه یار می باشد.بهنام باقری در طول مصاحبههایی که با دکتر بهاروند انجام داده است، موفق شد تا خاطرات او را در قالب یک کتاب گردآوری کند. کسی که برای اولین بار در سال ۱۳۸۲ به همراه همکارانش در پژوهشگاه رویان موفق شد تا سلول بنیادین انسانی تولید کند و به واسطه آن علم بیولوژی را به شدت تکان دهد.
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
کتاب سلولهای بهاری به نویسندگی بهنام باقری و ویراستاری مجتبی موحدیان با موضوع خاطرات تولید و توسعه دانش سلولهای بنیادی به روایت دکتر حسین بهاروند است. ناشر این اثر انتشارات راه یار می باشد.بهنام باقری در طول مصاحبههایی که با دکتر بهاروند انجام داده است، موفق شد تا خاطرات او را در قالب یک کتاب گردآوری کند. کسی که برای اولین بار در سال ۱۳۸۲ به همراه همکارانش در پژوهشگاه رویان موفق شد تا سلول بنیادین انسانی تولید کند و به واسطه آن علم بیولوژی را به شدت تکان دهد.
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
۱:۱۷
برشی از متن کتاب سلولهای بهاری
اوایل تابستان سال 28 به درخواست آقای دکتر کاظمی در دفتر جهاد دانشگاهی علوم پزشکی ایران واقع در چهارراه جهان کودک جلسه ای گذاشتیم که دکتر کاظمی، دکتر شاهورد، دکتر رضازاده و یکی دو نفر دیگر بودیم؛ الان فقط اسامی این بزرگواران در ذهنم است. دکتر کاظمی گفت: «برای اینکه بگیم به دانش سلّول بنیادی جنینیِ انسانی دست پیدا کردیم چه شواهدی داریم و به چه شواهد دیگه ای نیاز داریم؟» طرح موضوع شد؛ بحث های علمی سنگینی کردیم، نظر دوستان را هم گرفتیم و درنهایت قرار شد یک سری آزمایشات برای اثبات بنیادینگی این سلول ها انجام بدهیم. حدودًا مردادماه تمام شده بود که آزمایش ها را انجام دادیم و ثابت شد سلّول هایی که کشت داده ایم، سلّول های بنیادی رویانی (جنینی) انسانی هستند. دکتر کاظمی گفت: «حالا که این طوره بذارید خدمت آقای خامنه ای گزارش بدیم و بپرسیم نتیجۀ اون استفتائی که ازتون کردیم چی شد.»...
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
اوایل تابستان سال 28 به درخواست آقای دکتر کاظمی در دفتر جهاد دانشگاهی علوم پزشکی ایران واقع در چهارراه جهان کودک جلسه ای گذاشتیم که دکتر کاظمی، دکتر شاهورد، دکتر رضازاده و یکی دو نفر دیگر بودیم؛ الان فقط اسامی این بزرگواران در ذهنم است. دکتر کاظمی گفت: «برای اینکه بگیم به دانش سلّول بنیادی جنینیِ انسانی دست پیدا کردیم چه شواهدی داریم و به چه شواهد دیگه ای نیاز داریم؟» طرح موضوع شد؛ بحث های علمی سنگینی کردیم، نظر دوستان را هم گرفتیم و درنهایت قرار شد یک سری آزمایشات برای اثبات بنیادینگی این سلول ها انجام بدهیم. حدودًا مردادماه تمام شده بود که آزمایش ها را انجام دادیم و ثابت شد سلّول هایی که کشت داده ایم، سلّول های بنیادی رویانی (جنینی) انسانی هستند. دکتر کاظمی گفت: «حالا که این طوره بذارید خدمت آقای خامنه ای گزارش بدیم و بپرسیم نتیجۀ اون استفتائی که ازتون کردیم چی شد.»...
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
۱:۱۸
☆☆معرفی کتاب روایت بی قراری☆☆
دفاع در هرکجا و به هر شکل که باشد، یک وظیفه است؛ خصوصاً اگر قرار باشد برای حفظ یک ارزش والا و یک آرمان معنوی، در برابر شریرترین انسانها بایستیم. شهدای مدافع حرم درست به اندازه رزمندگانی که برای مرزهای کشورمان به جنگ نیروهای بعثی رفتند، مقام شهادت را در نزد خداوند از آن خود کردند و خلق آثار فرهنگی و هنری در این باره، مسئولیتی بر دوش ماست. کتاب «روایت بیقراری» بازنویسی خاطرات زنی است که همسرش در میان همین مردان شجاع بوده؛ مردی که مثل صدها سرباز و درجهدار ارتش و سپاه پاسداران، برای حفظ حیثیت و دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) به سوریه رفتند تا دست خونین داعشیها را از این حریم کوتاه کنند.
اما این بار نه روایتی از صحنه نبرد، که از سمت دیگر ماجرا میخوانیم. «مرضیه بلدیه» همسر شهید مدافع حرم «حسین محرابی»، روایتی از بیقراریهای یک همسر را برای نویسنده و گردآورندگان این کتاب روایت میکند؛ بازگویی خاطراتی که شرح آنها مثل پاشیدن نمک بر زخم است اما او به عنوان همسر ایثارگری که انگیزه غایی خود را جز شهادت نمیبیند، روایت آن را مسئولیت خود میداند
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
دفاع در هرکجا و به هر شکل که باشد، یک وظیفه است؛ خصوصاً اگر قرار باشد برای حفظ یک ارزش والا و یک آرمان معنوی، در برابر شریرترین انسانها بایستیم. شهدای مدافع حرم درست به اندازه رزمندگانی که برای مرزهای کشورمان به جنگ نیروهای بعثی رفتند، مقام شهادت را در نزد خداوند از آن خود کردند و خلق آثار فرهنگی و هنری در این باره، مسئولیتی بر دوش ماست. کتاب «روایت بیقراری» بازنویسی خاطرات زنی است که همسرش در میان همین مردان شجاع بوده؛ مردی که مثل صدها سرباز و درجهدار ارتش و سپاه پاسداران، برای حفظ حیثیت و دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) به سوریه رفتند تا دست خونین داعشیها را از این حریم کوتاه کنند.
اما این بار نه روایتی از صحنه نبرد، که از سمت دیگر ماجرا میخوانیم. «مرضیه بلدیه» همسر شهید مدافع حرم «حسین محرابی»، روایتی از بیقراریهای یک همسر را برای نویسنده و گردآورندگان این کتاب روایت میکند؛ بازگویی خاطراتی که شرح آنها مثل پاشیدن نمک بر زخم است اما او به عنوان همسر ایثارگری که انگیزه غایی خود را جز شهادت نمیبیند، روایت آن را مسئولیت خود میداند
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
۲۲:۲۷
برشی از متن کتاب
نمیشه، نمیشه آقاجان، مسئولیت داره. ما مجاز به همچین کاری نیستیم. اگه خیلی اصرار دارین خودتون با مسئولیت خودتون میتونین برین، کسی جلوتونو نگرفته.این جوابهایی است که مسئول کاروان میدهد. هیچ جوره راضی نمیشود که با گروه برویم زیارت. میگوید خطر جانی دارد. شهر ناامن است و به او اجازهٔ عبور و مرور در شب را ندادهاند. حسین هم مدام میگوید: برادرِ من، آدم شبِ شهادت فاطمهٔ زهرا نجف باشه و توی هتل لم بده! ما که تا اینجا جونمونو کف دستمون گذاشتیم مابقی رو هم خدا درست میکنه.من کناری ایستادهام و گوش میکنم. هیچکدام کوتاه نمیآیند و حسین هم انگار نمیخواهد تنهایی مزهٔ زیارت را در این شب بچشد.یکی میانه را میگیرد و میگوید: هر کی بخواد میتونه بره، فقط این بندهٔ خدا مسئوله، نمیتونه. شایدم نمیخواد خودشو به دردسر بندازه، شما خودتون برین برادر من.با حسین میرویم سالن غذاخوری. شام مختصری میخوریم و دوتایی راه میافتیم سمت حرم. هر دوتامان ذوق داریم. آخ که صفایی دارد ایوان نجف!توی ماشین که مینشینیم، اولین کاری که میکنیم، کشیدنِ پردههاست. این را به خواستِ راننده انجام میدهیم. بهخاطرِ سربازهای آمریکایی که همه جا ایستادهاند.حسین نشسته کنار من. یکی دو تا از مسافرها که همراهمان آمدهاند، جلو نشستهاند. راننده، عربی چاقوچله و خوشصحبت است که دستوپاشکسته فارسی صحبت میکند. از راه و طولِ مسیر چیز زیادی را نمیدیدم جز روبرو. کوچههای تاریک و روشن، نظامیها و بعد خیابانهای عریض و طویل و البته خاک.پیاده که میشویم حسین از راننده کلی تشکر میکند و پول همه را یکجا حساب میکند. هرچه بقیه اصرار میکنند راضی نمیشود. جلوتر که میرویم نگاهی به صورتش میاندازم و میخندد.
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
نمیشه، نمیشه آقاجان، مسئولیت داره. ما مجاز به همچین کاری نیستیم. اگه خیلی اصرار دارین خودتون با مسئولیت خودتون میتونین برین، کسی جلوتونو نگرفته.این جوابهایی است که مسئول کاروان میدهد. هیچ جوره راضی نمیشود که با گروه برویم زیارت. میگوید خطر جانی دارد. شهر ناامن است و به او اجازهٔ عبور و مرور در شب را ندادهاند. حسین هم مدام میگوید: برادرِ من، آدم شبِ شهادت فاطمهٔ زهرا نجف باشه و توی هتل لم بده! ما که تا اینجا جونمونو کف دستمون گذاشتیم مابقی رو هم خدا درست میکنه.من کناری ایستادهام و گوش میکنم. هیچکدام کوتاه نمیآیند و حسین هم انگار نمیخواهد تنهایی مزهٔ زیارت را در این شب بچشد.یکی میانه را میگیرد و میگوید: هر کی بخواد میتونه بره، فقط این بندهٔ خدا مسئوله، نمیتونه. شایدم نمیخواد خودشو به دردسر بندازه، شما خودتون برین برادر من.با حسین میرویم سالن غذاخوری. شام مختصری میخوریم و دوتایی راه میافتیم سمت حرم. هر دوتامان ذوق داریم. آخ که صفایی دارد ایوان نجف!توی ماشین که مینشینیم، اولین کاری که میکنیم، کشیدنِ پردههاست. این را به خواستِ راننده انجام میدهیم. بهخاطرِ سربازهای آمریکایی که همه جا ایستادهاند.حسین نشسته کنار من. یکی دو تا از مسافرها که همراهمان آمدهاند، جلو نشستهاند. راننده، عربی چاقوچله و خوشصحبت است که دستوپاشکسته فارسی صحبت میکند. از راه و طولِ مسیر چیز زیادی را نمیدیدم جز روبرو. کوچههای تاریک و روشن، نظامیها و بعد خیابانهای عریض و طویل و البته خاک.پیاده که میشویم حسین از راننده کلی تشکر میکند و پول همه را یکجا حساب میکند. هرچه بقیه اصرار میکنند راضی نمیشود. جلوتر که میرویم نگاهی به صورتش میاندازم و میخندد.
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
#اد_یامهدی
۲۲:۲۹
📔"معرفی کتاب" 📔
و اما ...... یه خبر خیلی خوب داریم 😃🤩🤩🤩 که وقتی ۱۰۰ نفر شدیم 😉😉😉 میزارم 😁😁😁 پس اگه از کانال راضی هستین 😍😍😍 ما رو به دوستانتون هم معرفی کنید ❤️❤️❤️❤️
خبر خوب در انتظاره ...🤩🤩🤩ما هم منتظریم😉😉😉
۱۳:۲۹
سلام بر لحظه هایی که تو را آوردند!❣❣سلام بر لبهای رسول اللّهکه میلاد تو را به درگاه پروردگار، سبحه گفتو نام یگانه ات را از دست جبرئیل گرفت و در گوش عصمتت زمزمه کرد!سلام بر لبخند سرافراز علی علیه السلام ، 🤍🤍که در طلوع تو اتفاق افتاد!سلام بر تو، 💚امامتِ فردای پس از علی!سلام بر تو،💚شباهتِ بیشائبه محمدی!سلام بر اقیانوس کرامت و سخاوتی که از دامان «کوثر» و «ابوتراب» برخاست.💚
🤍زمین و آسمان دریای نور است❤️ ❤️دل شیعه ز شادی در سرور است🤍 🤍علی مرتضی زین باره خرسند❤️ ❤️به غنچه گل زده همواره لبخند🤍 🤍جناب فاطمه (س) دارد تبسم❤️ ❤️که از این چهره جنت شد تجسم🤍 🤍به عرش حق شده بزمی مهیا❤️ ❤️امام مجتبی آمد به دنیا🤍
🎉🎉میلاد کریم اهل بیت مبارک…🎉🎉
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
🤍زمین و آسمان دریای نور است❤️ ❤️دل شیعه ز شادی در سرور است🤍 🤍علی مرتضی زین باره خرسند❤️ ❤️به غنچه گل زده همواره لبخند🤍 🤍جناب فاطمه (س) دارد تبسم❤️ ❤️که از این چهره جنت شد تجسم🤍 🤍به عرش حق شده بزمی مهیا❤️ ❤️امام مجتبی آمد به دنیا🤍
🎉🎉میلاد کریم اهل بیت مبارک…🎉🎉
...@yamahdyfateme...#معرفی_کتاب👆🏻👆🏻👆🏻
۱۳:۲۶