بازارسال شده از
وسایل لازم جهت کلاس خانم مربی
پارچه یانمد ٢٠×١٠
خورده نمد دکمه قابلمه ای ١ جفت نخ رنگ نمدتون اگه دوست داریدسوزن قیچی
لطفا همه ابزار هارو تا روز چهار شنبه اماده کنید
پارچه یانمد ٢٠×١٠
خورده نمد دکمه قابلمه ای ١ جفت نخ رنگ نمدتون اگه دوست داریدسوزن قیچیلطفا همه ابزار هارو تا روز چهار شنبه اماده کنید
۲۳:۴۱
بازارسال شده از
وسایل لازم جهت کلاس خانم مربی
پارچه یانمد ٢٠×١٠خورده نمد دکمه قابلمه ای ١ جفت نخ رنگ نمدتون اگه دوست داریدسوزن قیچی
لطفا همه ابزار هارو تا روز چهار شنبه اماده کنید
پارچه یانمد ٢٠×١٠
خورده نمد دکمه قابلمه ای ١ جفت نخ رنگ نمدتون اگه دوست داریدسوزن قیچیلطفا همه ابزار هارو تا روز چهار شنبه اماده کنید
۲۳:۴۱
بازارسال شده از
.#اربعین#نایب_الزیاره
زندگی...از آن‌وقت به کام ما شد...که کار و بارمان...با تو گره خورد!ای عشق شیرین...ای نهایتِ مهربانی...ای رفیقِ همیشگی...ای حسین!
انیمیشن نایب الزیاره، تقدیمِ نگاه زائرانو چشم‌انتظاران کربلا .
۲۳:۴۳
بازارسال شده از
سلام به روی ماه دخترای گلمدلم براتون تنگ شده بود و با عکسای شما کلیپی درست کردم...دلم با دیدنتون باز شدشما هم ببینید و لذت ببرید#پایگاه_تابستانی_مدرسه_چمران_۱۴۰۰
۲۳:۴۵
بازارسال شده از
۱۷:۰۰
بازارسال شده از
کلاس خیاطیآموزش دوخت دندون موشی
۱۷:۳۰
بازارسال شده از
داستان اول ایثار و از خودگذشتگی (در بحث خوراک )چیزی که این روزا به بهانه کرونا و پروتکل های بهداشتی اخلاق زیر پا گذاشته میشه و قبل از کرونا هم زیاد میدیدم که تو مدارس غیرانتفاعی گاها و اماکنی بچه ها تغذیه میاوردن و هرکس خودش جدا میخورد بدون اینکه به کنار دستی اش تعارف کنه و .... در صورتیکه اسلام دستورات زیبایی در باب خوردن دارد و یکیشم اینه که تنها نخور در جمع و باهم بخور
یک داستان قشنگ پردازش کنید از دوران کودکی پسری مهربان بنام قاسمپسری که با اینکه کوچک بود ولی بسیار مهربان و شجاع بود یکروز وقتی از خواب بیدار شد به خودش گفت من نباید همش بازی کنم️ و درس بخوانم پدرم خیلی سخت کار میکنه و من باید به پدرم کمک کنم همین بود که از خواب بلند شد بسم الله گفت و با پدرش به مزرعه رفت اون روز مادر برای قاسم هم ناهار گذاشت و یک بقچه به پدر دادو یک بقچه غذا به قاسم اونها راه افتادن به سمت مزرعه و قاسم چون قبلا دیده بود که پدر چه کارهایی انجام میده میدونست باید چطوری کمک پدرش کنه مشغول کار شد میوه های درختارو چید درختا رو آب داد گندم کاشت سبزی ها رو چید و.....خلاصه خیلی کار کرد آفتاب گرم تابستان بر او و پدرش میتابید قاسم گرمش بود و خیس عرق شده بود خواست بره آب بخوره که ناگهان نگاهش به پدرش افتاد که چطور از پیشانی اش عرق میچکد و چقدر خسته است دوید به سمت درختی که سایه داشت کوزه آب رو برداشت و برای پدرش برد پدرش خیلی خوشحال شد آب رو خورد و دستانش رو بلند کرد و گفت قاسم جان بابا خدا بهت عزت بده . روزهای قبل پدرش با اینکه خسته و گرسنه میشد ولی وقت نداشت تا بره آب و غذا بخوره باید صبر میکرد تا همه کارهاش تموم شه بعد بره زیر درخت سایه دار بشینه آب و غذا بخوره ولی اون روز قاسم برای پدرش آب برد .بعد از دعای پدر قاسم اوهم از کوزه آب خوردو اون روز کارهای مزرعه خیلی زودتر از قبل تمام شد پدر قاسم به او گفت پسرم امروز خیلی خسته شدی کمکم کردی حالا برو ناهارت رو با دوستات بخور قاسم که خیلی خوشحال شده بود از پدرش خداحافظی کرد و راه افتاد تو کوچه دوستانش رو دید با اونها همراه شد و به باغ پدر احمد رفتن اونجا بچه های فقیر زیادی بودن که میرفتن باغ احمد اینا و کار میکردنو از پدر احمد پول میگرفتن بعد از کلی دنبال بازی و بدو بدو بچه ها کنار جوی آب نشستن تا استراحت کنن که قاسم دستانش رو در جوی آب فرو برد و یک مشت اب پاشید به بچه ها و دوباره آب بازی بچه ها شروع شد اون روز خیلی به همه شون خوش گذشت نزدیک عصر شده️ بود و بچه ها خیلی گرسنه بودن قاسم گفت بچه ها بیاید باهم ناهار بخوریم همه خندیدن و کنار جوی آب نشستن و بقچه های غذاشون باز کردن که ناهار بخورن .همه انقدر خسته و گرسنه بودن که تا بقچه هاشونو باز کردن و بوی غذاهاشونو فهمیدن بسم الله گفتن و شروع کردن به خوردن اما قاسم قصه ما که خیلی مهربون بود همیشه موقع خوردن خوراکی یا غذا اول نگاه میکرد تا ببینه همه غذا دارن یا نه بعد غذا رو میخورد اون روز هم با اینکه خیلی تو مزرعه کار کرده بود و خیلی گرسنه بود به تک تک دوستاش نگاه کرد تا اینکه دید یکی از بچه ها تو بقچه اش فقط تکه ای نان داره سریع از تو بقچه خودش غذاشو برداشت نصف کرد و به او داد گفت این غذا برای هر دوی ماست اگه تو بخوری منم میخورم چشمان اون پسر فقیر از خوشحالی برق زد همه بچه ها به قاسم نگاه کردن به اینکه او چقدر مهربان است
ble.ir/join/YjQ4MjVlMT
یک داستان قشنگ پردازش کنید از دوران کودکی پسری مهربان بنام قاسم
پسری که با اینکه کوچک بود ولی بسیار مهربان و شجاع بود یکروز وقتی از خواب بیدار شد به خودش گفت من نباید همش بازی کنم️ و درس بخوانم پدرم خیلی سخت کار میکنه و من باید به پدرم کمک کنم همین بود که از خواب بلند شد بسم الله گفت و با پدرش به مزرعه رفت اون روز مادر برای قاسم هم ناهار گذاشت و یک بقچه به پدر دادو یک بقچه غذا به قاسم اونها راه افتادن به سمت مزرعه و قاسم چون قبلا دیده بود که پدر چه کارهایی انجام میده میدونست باید چطوری کمک پدرش کنه مشغول کار شد میوه های درختارو چید درختا رو آب داد گندم کاشت سبزی ها رو چید و.....خلاصه خیلی کار کرد آفتاب گرم تابستان بر او و پدرش میتابید قاسم گرمش بود و خیس عرق شده بود خواست بره آب بخوره که ناگهان نگاهش به پدرش افتاد که چطور از پیشانی اش عرق میچکد و چقدر خسته است دوید به سمت درختی که سایه داشت کوزه آب رو برداشت و برای پدرش برد پدرش خیلی خوشحال شد آب رو خورد و دستانش رو بلند کرد و گفت قاسم جان بابا خدا بهت عزت بده . روزهای قبل پدرش با اینکه خسته و گرسنه میشد ولی وقت نداشت تا بره آب و غذا بخوره باید صبر میکرد تا همه کارهاش تموم شه بعد بره زیر درخت سایه دار بشینه آب و غذا بخوره ولی اون روز قاسم برای پدرش آب برد .بعد از دعای پدر قاسم اوهم از کوزه آب خوردو اون روز کارهای مزرعه خیلی زودتر از قبل تمام شد پدر قاسم به او گفت پسرم امروز خیلی خسته شدی کمکم کردی حالا برو ناهارت رو با دوستات بخور قاسم که خیلی خوشحال شده بود از پدرش خداحافظی کرد و راه افتاد تو کوچه دوستانش رو دید با اونها همراه شد و به باغ پدر احمد رفتن اونجا بچه های فقیر زیادی بودن که میرفتن باغ احمد اینا و کار میکردنو از پدر احمد پول میگرفتن بعد از کلی دنبال بازی و بدو بدو بچه ها کنار جوی آب نشستن تا استراحت کنن که قاسم دستانش رو در جوی آب فرو برد و یک مشت اب پاشید به بچه ها و دوباره آب بازی بچه ها شروع شد اون روز خیلی به همه شون خوش گذشت نزدیک عصر شده️ بود و بچه ها خیلی گرسنه بودن قاسم گفت بچه ها بیاید باهم ناهار بخوریم همه خندیدن و کنار جوی آب نشستن و بقچه های غذاشون باز کردن که ناهار بخورن .همه انقدر خسته و گرسنه بودن که تا بقچه هاشونو باز کردن و بوی غذاهاشونو فهمیدن بسم الله گفتن و شروع کردن به خوردن اما قاسم قصه ما که خیلی مهربون بود همیشه موقع خوردن خوراکی یا غذا اول نگاه میکرد تا ببینه همه غذا دارن یا نه بعد غذا رو میخورد اون روز هم با اینکه خیلی تو مزرعه کار کرده بود و خیلی گرسنه بود به تک تک دوستاش نگاه کرد تا اینکه دید یکی از بچه ها تو بقچه اش فقط تکه ای نان داره سریع از تو بقچه خودش غذاشو برداشت نصف کرد و به او داد گفت این غذا برای هر دوی ماست اگه تو بخوری منم میخورم چشمان اون پسر فقیر از خوشحالی برق زد همه بچه ها به قاسم نگاه کردن به اینکه او چقدر مهربان استble.ir/join/YjQ4MjVlMT
۲۰:۳۷
بازارسال شده از
قاسم وقتی غذا داشت تنها خوری نمیکرد غذا میداد به دوستاش اونا رو هم سیر میکرد
منبع عکس و شعر کتاب بگو کیه قهرمان
۲۰:۳۷
بازارسال شده از
سلام بچه هابه نظر شما کدام یک از افرادی که در این فیلم بازی کردند شجاع تر هستند؟؟؟؟به چه آدمی شجاع گفته می شود؟؟؟این فیلم را به همراه پدر و مادر ببینید و درباره شجاعت قدری گفتگو کنید( صوت گفتگوی خودتان را ضبط کنید)
۲۰:۳۸
بازارسال شده از
کلاس ریاضی چهارممبحث : محاسبه های تقریبی ۲۰:۴۲
بازارسال شده از
کلاس ریاضی چهارممبحث : محاسبه حاصل ضرب ۲۰:۴۳
بازارسال شده از
چگونه ضرب یک رقم در چهار رقمی حل کنیم؟
۲۰:۴۹
بازارسال شده از
تو این روزهای گرمِ نزدیک به تابستون
این کلاه خوشگل رو برای قندِعسل‌ها درست کنید تا بپوشه و با لذت باهاش بازی کنه
وسایل مورد نیازمقوای ضخیم (برای بدنه کلاه)قیچی چسب مقواهای رنگی (برای تزئین کلاه)
راستی میتونید از مروارید، پولک، برچسب، نخ کاموا و هر وسیله دیگه ای که فرزند خلاق‌تون دوست داره برای تزئین استفاده کنید.
مامان‌ها و باباهای عزیز یادتون باشه استفاده از وسیله‌ای که کودک شما با خلاقیت و توانمندی خودش اون رو درست کرده باعث عزت نفس و حال خوب فرزند شما خواهد بود.🥰
#خلاقانه
https://ble.ir/donyaekoodaki
https://zil.ink/donyaekoodaki
این کلاه خوشگل رو برای قندِعسل‌ها درست کنید تا بپوشه و با لذت باهاش بازی کنه
وسایل مورد نیازمقوای ضخیم (برای بدنه کلاه)قیچی چسب مقواهای رنگی (برای تزئین کلاه) راستی میتونید از مروارید، پولک، برچسب، نخ کاموا و هر وسیله دیگه ای که فرزند خلاق‌تون دوست داره برای تزئین استفاده کنید.مامان‌ها و باباهای عزیز یادتون باشه استفاده از وسیله‌ای که کودک شما با خلاقیت و توانمندی خودش اون رو درست کرده باعث عزت نفس و حال خوب فرزند شما خواهد بود.🥰#خلاقانه
https://ble.ir/donyaekoodaki
https://zil.ink/donyaekoodaki
۱۶:۴۹