بله | کانال خودگویی
عکس پروفایل خودگوییخ

خودگویی

۱,۱۸۵عضو
دو نکته در مورد قانون عفاف و حجابمحمد فدائی و پدرام کاویان
اول. فرامتن قانون حجاب، درک محجبه‌هاست.در کشمکش‌های اجتماعی، از نگاه حکمران فرهنگی دو طیف کلی داریم: خوب‌ها و بدها. بدها را معضل می‌بینیم، اسمشان را می‌گذاریم جامعه‌ی هدف و برایشان کار می‌کنیم.مثلا در موضوع حجاب، خوب‌ها همان محجبه‌هایند، بدها هم بدحجاب‌ها و بی‌حجاب‌ها. ما دوست داریم بی‌/بدحجاب‌ها را باحجاب کنیم؛ خوب‌کردن بدها.نوعاً می‌گوییم اگر اعتقادشان درست شود، خوب می‌شوند و حجاب را انتخاب می‌کنند. فلذا کار تبلیغی را مثلاً در مدرسه یا دانشگاه به عنوان یک اقدام اثربخش نشانه می‌رویم. غلط هم نیست اما از یک نکته‌ی راهبردی غفلت می‌کنیم.درست است که عرصه‌ی زندگی اجتماعی، محل انتخاب است، اما آدم‌ها اغلب بر اساس اعتقادشان انتخاب نمی‌کنند، بلکه بر اساس اعتمادشان انتخاب می‌کنند.تعارف را باید کنار گذاشت. حجاب «امروز» یک محدودیت است! فقط به زبان آوردن آن تابو شده، چون حکمران فرهنگی دوست ندارد ظرفیت خود را درگیر خوب‌ها هم کند. زندگی محجبه‌ها را در اموری مثل اشتغال، خرید، تفریح‌، سفر، ورزش روزانه، انتخاب دانشگاه، مراجعه به پزشک، اتاق عمل و در تردد روزانه نگاه کنیم. سختی باحجابی بیشتر است یا بی‌اعتنایی به حجاب؟دختر نوجوانی را در نظر بگیرید که ما او را مجبور کرده‌ایم برای رسیدگی‌های پیراپزشکی جلوی یک مرد، نیمه برهنه شود یا در زندگی روزانه باید در صندلی عقب تاکسی به یک مرد بچسبد یا وقتی خیلی عجله دارد به مرد راکب موتور. بسیار خوب، او دیگر چرا باید موهای خود را جلوی پسرعمویش بپوشاند؟اولین اقدام در سیاست حجاب و عفاف، باید تسهیل زندگی محجبه‌ها باشد. طوری که همه اعتماد کنند که در صورت پیوستن به این جریان، زندگی رضایت‌بخشی خواهند داشت. محدود نیستند. لازم نیست برای رفع نیازهای روزمره به اندازه‌ی سه، چهار مرد تکاپو کنند. ببینند جریان اصلی زندگی روزمره متعلق به آنان است، اکثریت‌ مطلق هستند. باید ببینند محجبه شدن، پایان امکان زندگی راحت نیست؛ بلکه شروع تازه‌ای از سبک تازه‌ای از زندگی است.به قول شاعر، اول بروب خانه، دگر میهمان طلب.
دوم. خدمات متقابل قانون و عرفدر ادراک اجتماعی در طی دهه 1390، جامعه شامل دو دسته‌ی باحجاب‌ها و بدحجاب‌ها می‌شد که گروه دوم خود را اکثریت قلمداد کرده و ذی‌حق می‌دیدند. روند اجتماعی پس از پاییز 1401 برای اولین بار جامعه‌ی متعهد به حجاب را در ادراک اجتماعی از حالت اقلیت (چادر و پوشش کامل) به اکثریت (چادر، پوشش کامل و کم‌حجاب‌های باروسری) تبدیل و در برابر گروه مکشفه‌ها و شهوانی‌پوشان قرار داد. افرادی که به هر نحو امروز روسری سر می‌کنند، چیزی درونشان برای تعهد به حجاب است و این یک بازاندیشی اجتماعی در عرف روز جامعه است. بار دیگر، فرصتی از بطن تهدید برای ما روییده است.این رخداد تاریخی فرصتی است تا قانون به کمک عرف بیاید و مرزها را تثبیت کند. بلندپروازی می‌تواند این فرصت مهم یعنی «مهار شهوانی‌گردی و کشف حجاب» را از کشور سلب کند.گروهی از عقلا (A) فرصت فوق را به خوبی ادراک کرده‌اند و گروهی از کمال‌گرایان (B) نیز کماکان به دنبال فتح مرزها آن‌سوی عرف‌اند. قانون «عفاف و حجاب»، گویی حاصل اجتماع نظرات این دو گروه است (AՍB) و این اجتماع ممکن است فرصت تازه‌بدست‌آمده‌ را دوباره به تهدید بدل ‌کند.معماری صحیح سیاست فرهنگی، کنش قانونی و قهری در مرز پذیرفته‌شده‌ی جامعه (عرف) و کنش تبیینی و تبلیغی برای حرکت خودخواسته و ارادی از مرز تثبیت‌شده (عرف) به سمت قله‌ی نیکی و درستی (خیر) است. فعلِ خیر، دعوت است و فعلِ معروف، امر. وَلتَكُن مِنكُم أُمَّةٌ يَدعونَ إِلَى الخَيرِ وَيَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ.قانون عفاف و حجاب، رسمیت‌بخشی به عرف را به درستی دریافته اما با نادیده گرفتن عقلانیت متناسب با این رسمیت‌بخشی و دلالت‌های سیاسی و سیاستی آن، از تولید یک نیروی فراگیر برای اصلاح عاجز می‌ماند. لذا دعوت به خوانش متن قانون، جای عدم درک فرامتن حول پدیده‌ی حجاب در ایران را نمی‌گیرد.شاید اگر این فرامتن ادراک می‌شد، سخنگوی این قانون یک بانو با پوشش عرفی بود و عرف جامعه‌ی اسلامی به عنوان مرز در دسترس، جای آرزوهای فرامرزی فعلاً دور از دسترس می‌نشست.
مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی@fadaee_kavian

۹:۲۹

کوک ناکوک زهر مارمحمّد فدائی و پدرام کاویان
از ابتدای دهه‌ی 90 ضرورتاً روحیه‌ای درون بعضی از ما شکل گرفت که اشکالات را هم ببینیم و هرجا شد به قصد اصلاح، نقد کنیم. به تدریج که این رفتار رشد کرد، به «نقد درون‌گفتمانی» معروف شد. به علاوه، روحیه‌ی نقدشنوی و نقدپذیری از تابو خارج شد و کج دار و مریز ارزش گرفت.
این روحیه که نمک کار برای انقلاب بود، به زبان برخی مزه کرد و اشتغالشان شد نقد. وقتی ما عادت کنیم به نقد، دال نقد زدوده می‌شود و نق باقی می‌ماند. افراد نق‌نقو ناخواسته دچار دو انفعال می‌شوند. نخست چون بر سر همه نق می‌زنند، به تدریج از همه جدا شده و یک کُلُنی از اقلیت شکل می‌گیرد. حیات این اقلیت در وجود کاستی در دیگران است و به همین علت باید یا کاستی‌یابی کند، یا کاستی‌سازی. بنابراین اگر توطئه‌ای حس شد که الحمدلله، اگر نشد، توهم توطئه یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر خواهد بود.
انفعال دوم، اصرار به الصاق برچسب است که همان فحاشی نسبتاً مودبانه بوده و حکایت از خالی بودن چنته از مغز و محتواست. خطاب‌های لیبرال، سکولار، صورتی، خائن، نفوذی، بی‌بصیرت، وفاقی و ... فحش‌های دم دستی شده و شاهدیم برخی بدون اینکه حتی معنای این الفاظ را بدانند، مخاطبان خود را در این دسته‌های متکثرِ در حال توسعه، اصطلاحاً «جریان‌شناسی» می‌کنند.
زاویه گرفتن از اخلاق اگر در حد افراد باقی بماند شاید مسئله‌ی جدیدی نباشد، اما وقتی شکل یک جریان به خود گرفت، آن‌وقت مثل یک زخم چرکین، بدن جامعه را تهدید می‌کند. در اینجا جامعه‌ی مؤمنین را. گفت «هرچه بگندد نمکش می‌زنند، وای به روزی که بگندد نمک».
شبه‌جریانی اکنون در کشور نموّ یافته و حیات خود را در نقد افراطی، سیاه‌بینی، بزرگنمایی در کاستی‌ها، زخم زبان در شکست‌ها و انقطاع امید از هرکس و هرچیز می‌بیند. گروهی که جوّ زیست بچه‌های حزب‌الهی را زهر مار می‌کند. طوری‌که ادراک سعادت ملی را گناه بدانند و ذره‌ای نقاط مثبت در نظام اسلامی را توهم قلمداد کنند.
از یک سخنرانی دوساعته‌ی خوب، یک جمله‌ی بد را پیراهن عثمان می‌کنند، موصوف آنان آمیخته است با سونامی، سیاه‌چاله، ته دره، اوج فلاکت، تیره‌بختی، تنگنا و امثال این. نه دروازه‌بانی می‌کنند، نه دفاع، نه حمله، نه گل؛ فقط تماشاچی‌های پیگیری هستند که کارشان تحقیر و توهین به تیم خودی است. بدون اینکه درک کنند این رفتار به نفع تیم حریف است.
وقتی همه‌کارِ همه‌کس غلط باشد، پس تشخیص سره از ناسره «سالبه به انتفاء موضوع» است. هر داده‌ای بدون نیاز به صحت‌سنجی، فراتحلیل می‌شود. این نوع خاص از کنش که به دعوا نزدیک‌تر است جریان حق را خجل و با تشدید اختلافات، اجازه‌ی شنیده‌شدن راه‌حل‌های ایجابی را سلب می‌کند. به علاوه طرف مقابل را (از هر سلیقه و جناحی) به دلیل برانگیختگی حاصل از شنیدن ناسزا، از هدایت و نصیحت محروم می‌سازد.
اگر ما به میزانسن رهبر انقلاب در چیدمان حکمرانی جمهوری اسلامی نگاه کنیم، تأکید بر قدرت، آرامش، انسجام و حرکت به سوی قله موضوعیت دارد. میزانسن جریان نقد افراطی، ضعف، تشویش، دوقطبی و سقوط به ته دره است. وقتی در میزانسن رهبر بخواهیم بازی کنیم باید به فکر حل مسئله، خلق راه حل، ابتکار و خلاقیت، ایمان و تکاپو باشیم. در میزانسن آنان ولی باید حمله، تهدید، افشا و مرزبندی کرد. به زبان ساده وقتی به دست آنان کوک می‌شوی خود را در «منظومه‌ی کلام رهبری» و در «جریان زندگی روزانه» ناکوک می‌بینی.
قطب‌نمای هر انسان انقلابی، در میزان و جهت حرکتی است که برای رسیدن و رساندن به آرمان‌های انقلاب به آن خو کرده. اگر فهممان از انقلابی‌بودن، ترمز کشیدن به منظور برپاسازی یک انقلاب جدید باشد که باید همه چیز و همه کس را بکوبیم تا از نقطه‌ی صفر و از نو ساخته شود، ما ضدّانقلابیم.
مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی@Fadaee_Kavian

۱۱:۴۶

thumbnail
ققنوس‌وارمحمّد فدائی و پدرام کاویان
هنوز هُرم فقدان حاج‌قاسم دل‌ را می‌سوزاند. هرچه بیشتر می‌گذرد، بیشتر درک می‌کنیم چه کسی را از دست دادیم، دشمن چه کسی را از ما گرفت. در یک نگاه کلی می‌توان گفت عروج شهید سلیمانی دو حس عمیق توأمان برای ما به همراه داشت. یک، مرثیه‌ برای آن داشته‌ی عزیزی که از دست دادیم و دو، رشک بردن به جایگاه فراتاریخی او. این جایگاه چگونه بدست آمد؟
شهید سلیمانی هرچند مولود نهاد مبارزات انقلابی حضرت امام(ره) بود و پس از آن با رشادت‌های کم‌بدیل در دفاع مقدس و سپس جنوب شرق کشور خدمات ارزنده‌ای به ملت ایران عرضه کرد، اما آن رویدادی که سردار سلیمانی را حاج‌قاسم کرد، آن برنامه‌ای بود که غرب برای ما طراحی کرده بود؛ ناامن‌سازی پایدار غرب آسیا.
از دل موج‌های سهمگین ناامن‌سازی که با حضور مستقیم ناتو برای بسترسازی آشفتگی در عراق و افغانستان شکل گرفت؛ شامل کاشت، داشت و برداشت سلفی‌گری تروریستی و سپس جنگ صوری با آنان برای حضور در منطقه، بمباران مجالس و تجمعات مردم عادی، تشکیل دولت‌های ضعیف یا دیکتاتور، تشدید گسل‌های مذهبی و قومیتی و ایجاد بحران غذا، بهداشت و ...، مردی در ایران رشید شد که نقش آب بر آتش را ایفا کرد.
آنچه که غرب درک نمی‌کند، الگویی از هویت‌یابی انسان ایرانی مسلمان تکامل‌یافته بود که اتفاقاً وقتی تضعیفش کنی، تکمیل می‌شود. شخصیت بلند حاج‌قاسم حائز این ویژگی فراارزشمند است که مثل ققنوس، از دل خانه‌ای به آتش‌کشیده حیات یافته و با سوختن آغاز می‌شود.
ما در تاریخ چهل و اندی ساله، فقط زمانی گوی پیروزی در رسانه را از غرب می‌رباییم که او بخواهد. این پذیرش خودخواسته‌ی شکست فقط در چند برهه رقم خورده: 1. شکست طبس 2. حمله به عین‌الاسد 3. حملات رژیم نجس صهیونیستی به خاک ایران. در هیچ یک از این سه پیروزی ما، غرب نه تنها در رسانه فراروایتی در مقابل روایت ایران جعل یا خلق نکرده، بلکه عمدتاً سکوت پیشه کرده. زیرا مطمئن است اگر کارد به استخوان انسان ایرانی مسلمان برسد، هویتی تحت فشار تکاملی، نظیر حاج‌قاسم شکوفا می‌شود.
این ویژگی، آن علتی است که غرب را از ایجاد منازعه‌ی مستقیم بزرگ با ایران بر حذر می‌دارد. برعکس، راهبرد فشار غیرمستقیم طولانی از طریق محاصره را اولویت می‌بخشد. چراکه مطمئن است اثر خودویرانگری، خودانتحاری و خوددرگیری خواص ایرانی با یکدیگر بیش از زور هر دشمن خارجی است.
همان علتی که شهید سلیمانی با هوش ناب خود، جمهوری اسلامی را حرم می‌نامد. زیرا حرم جای نزاع نیست، در حرم کسی دیگری را بی‌حرمت نمی‌کند. همه فرض می‌بینند در حرم آرامش برقرار باشد. هدف از حضور در حرم نیل به خداست، نه اثبات خود. بعداً در این رابطه به تفصیل خودگویی خواهیم کرد.
مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی@Fadaee_Kavian

۷:۳۳

thumbnail
اشباه الرجال، حلوم الاطفالمحمد فدائی و پدرام کاویان
نگاه به آمدوشد رجال در تاریخ معاصر نشان می‌دهد قهرمانان از دل کتاب‌ها، روزنامه‌ها و تمجید این‌وآن خلق نمی‌شوند. قهرمان از میان بحران و در دل میدان متولد می‌شود. گویی بحران، زهدان قهرمان بوده و او را می‌زاید.مثل امیرکبیر در بحران سیاسی و ارضی با روسیه و عثمانی، حسام‌السلطنه در بحران هرات، تختی و سیاهی فقر در تهران، خرازی، باکری، همت و متوسلیان در مقابله با رژیم بعث، حججی در برابر داعش و همین‌طور حاج‌قاسم، ابومهدی، سیدحسن، سنوار و ...
کار قهرمان، کنش و واکنش با بحران است نه روایت آن. مرثیه‌سرایی نمی‌کند، گلایه‌پیشه نیست، نقالی و پرد‌ه‌خوانی شاخص فلاکت، تورم و ناترازی نمی‌کند.
بیش از یک دهه شده که اغلب سیاست‌مداران ما دیگر شمایل قهرمان ندارند. به جای دل‌آرامی دادن به مردم، بیش‌نمایی بحران را در ذهن مردم سرازیر می‌کنند. به تعبیری عرصه‌ی سیاست به لوسی گراییده.
پدری را در نظر بگیرید که در چالش‌های زندگی، به جای حل مسئله، ناله سر دهد. وقتی از خرابی تأسیسات منزل آگاه شد در پاسخ گریه کند، در دیرکرد اقساط همه را جمع کند و به سر و صورت خود بزند. برای خرید مایحتاج، واویلا بگوید. برای مشکلات مختلف فرزندان بگومگو درست کند. دیگر نه این مذکر پدر است نه آن مسقّف خانه.
بخش قابل توجهی از سیاست‌مداران ما نُنُر شده‌اند. تصور دارند باید مدام از کسری بودجه، ناترازی انرژی، قاچاق و ... مرثیه ببافند. شاید تصور می‌کنند بروزات پرابلماتیک در فضای مجازی، سخنرانی و مصاحبه، از آنان چهره‌ای واقع‌بین و مردمی می‌سازد. مثلاً یکی تهدید می‌کند که «نگذارید به مردم بگویم چه شرایطی را در این دوره تحویل گرفته‌ایم!»
تصور اینکه کشورداری یعنی یک روزِ آرمانی وجود دارد که تمام مسائل حل شده و با هم می‌نشینیم و از رفاه ایجادشده لذت می‌بریم، سوء تصور پزشکی است که خیال کند روزی همه‌ی انسان‌ها در سلامت خواهند بود و این پایان همه‌ی بیماری‌هاست یا نانوایی که گمان کند روزی باید فرابرسد که همه‌ی محل سیر باشند و دیگر نیاز نباشد نانی بپزد!
اساساً هرکس در جامعه مسئول رفع چیزی است و سیاست‌مدار مسئول رفع بحران. برای همین سیاست‌مداران قابل، قهرمان ملت خود هستند. در مقابل، سیاست‌مدار لوس از بحران گریزان است. فقط شرایط آرام و آسان را برای فعالیت می‌خواهد. مثل بازرگان و تهدید آمریکا.
لوس بودن موجب می‌شود که واقعیت‌ها وارونه دیده شوند. به عنوان مثال، بزرگ‌ترین و سخاوتمندانه‌ترین سیاست توزیع انرژی در تاریخ جهان، که در قالب خطوط گسترده برق، لوله‌های گاز و تأمین بنزین دولتی، که باردهی یک برنامه ملی پس از نیم قرن تلاش شبانه‌روزی است، به گونه‌ای به ضد ماهیت اجتماعی خود تبدیل می‌شود که به جای افتخار به آن و اصلاح نواقص طبیعی، به عنوان یک بحران جدید تلقی گردد.
کشوری که تلاش کرده در خلیج فارس با فناوری و سرمایه نامحدود آمریکا و اروپا رقابت کند و پس از سی سال مسابقه، مثلاً در برداشت از ابرمخزن پارس جنوبی از رقبای قدرتمند خود پیشی بگیرد، وقتی کارش به لوس‌بازی برسد، با این گزاره‌ی برساختی مواجه می‌شود که «شمال خلیج فارس از جنوب آن عقب افتاده است». گویی نیاز است روشن شود که ورزشکاری که در کوه ۵۰۰ متر صعود کرده، از تاجری که با بالگرد به قله رسیده، کوهنوردتر است.
کشورداری یعنی اینکه نگذاری آب در دل مردم تکان بخورد و این هم البته به معنی جاروکردن خاکروبه زیر فرش و کتمان مسئله نیست، به معنی قامت راست کردن و کمر همت بستن برای حل فوری و پایدار مسئله است، چنان یک قهرمان.
ته خواست سیاست‌مدار لوس این هدف کودکانه است که اعلام کرده باشد تقصیر من نیست، من نبودم، او بود. اما قهرمان اصلاً چون بحرانی وجود دارد پا به میدان می‌گذارد. پرواضح است که نباید دلهره بگیرد و نباید دلهره منتقل کند. او که خودش دلهره خلق می‌کند ضدّقهرمان است. برای همین، فقط قهرمان‌ها حق دارند و بایست وارد سیاست شوند.
مطالعه‌ی یادداشت‌های بیشتر در کانال خودگویی@Fadaee_Kavian

۶:۲۹

thumbnail
جامعه‌ی حزب‌اللهی؛ جامعه‌ای تحت فشارمحمد فدائی و پدرام کاویان
جامعه‌ی حزب‌اللهی ایران، یکی از مهم‌ترین ذخایر تمدنی اسلام است. کارنامه‌ی درخشان آنان در پیشرانی مبارزات علیه هژمون سیاسی – فرهنگی آمریکا و بیرون راندن دودمان سرسپرده‌ی پهلوی و سپس پاسبانی از خاک و ناموس و دین در برابر شرق و غرب بر هیچ‌کس پوشیده نیست.
گذر از دوره‌ی اصلاحات که از حیث ایدئولوژی حاکم، برای این جامعه پراضطراب و پرفشار بود، فتح‌الفتوحی را در چارچوب دولت اول احمدی‌نژاد آفرید تا فرصت تحقق ارزش‌ها و آرمان‌هایی نظیر «عدالت اجتماعی»، «حاکمیت دین»، «فصل‌الخطاب‌بودن ولایت» و «در رأس بودن نیروهای ارزشی» فراهم شود. می‌رفت تا این جامعه‌ی بی‌تاب دغدغه‌مند، قدری آرام شود که یکباره همه غافلگیر شدند.
همه چیز از خانه‌نشینی احمدی‌نژاد شروع شد. آن اسطوره‌ای که از اوج ستاییده‌ی این جامعه فرو لغزید و در قعر نکوهیده جای گرفت تا آغازگر سلسله‌ای از فشارهای ذهنی خُردکننده و ابهامات بی‌پاسخ شود.
تحرکات سیاسی زیادی برای شناساندن یک «دیگری» به عنوان مقصر طراحی شد، امّا عرصه‌ی اجتماعی این‌قدر خُرد و قابل مرزبندی نبود و همه‌ی این اتفاقات به عنوان غم‌باد، در سینه‌ی جامعه‌ی حزب‌اللهی رسوب کرد و او را در هم‌نشینی‌های خانوادگی، میتینگ‌های سیاسی و تعاملات روزمره، تحت فشاری بی‌پایان قرار داد.
تنگنا به اینجا متوقف نشد و خودویرانگری عناصر ارزشی و شکست در انتخابات 92، توافق هسته‌ای و باران تبریک‌ها از تریبون‌های نباید، خسارت برجام (با آن شیوه‌ی تصویب)، بی‌تدبیری بنزین 98، هشت‌ساله‌شدن دولت روحانی، موج افشاگری‌های درست و غلط فساد، و آن زخم بی‌بهبود شهادت حاج‌قاسم عزیز، درد را تا اوج غیرقابل تحمل بالا برد.
منش و سلامت شهید رئیسی التیام‌بخش و درمان تدریجی برخی از این فشارها بود، امّا نوع شهادت ایشان خود به سوزی دیگر تبدیل شد که آن را می‌توان نقطه‌ی ثبوت ابهام نیز دانست. پس از این رویداد، افسردگی و ابهام به بخشی از زیست سیاسی جامعه‌ی حزب‌اللهی تبدیل شد؛ آن هم در پیچی تاریخی که «جهاد تبیین»، مأموریت ویژه‌ی آنان بود.
تنازع نیروهای ارزشی در انتخابات زودهنگام و باخت به یکی از مناسب‌ترین چهره‌های اصلاح‌طلب برای پیروزی سهل‌الوصول، هنوز هضم نشده بود که ترور شهید هنیه و پس از آن سیدحسن نصرالله، مرز و سطح درد را جابجا کرد. به همه‌ی این‌ها، جسارت رژیم بازنده‌ی صهیونیست در تعرض به خاک میهن، سقوط سوریه و تعویق عملیات وعده‌ی صادق 3 را اضافه کنید.
سلسله‌ی درد و ابهام تا کنون متوقف نشده و کسی فعلاً نمی‌تواند التیام‌بخش دردهای فروهِشته‌ی جامعه‌ی حزب‌اللهی شود. لذاست که ایتا، یک سوگواری دسته‌جمعی و یک التیام‌طلبی جمعی است که اینان را گرد هم کشانده تا از آرمان‌های خود بگویند، برای خود. از حماسه‌های گذشته در برابر دردهای امروز، از حدس‌های دل‌روشن‌کننده در برابر ابهام‌های بلاخیز. ایتا، شاهنامه‌ی مؤمنان است در برابر ترس از محوشدن پهلوانی و پارسی‌گویی در برابر احاطه‌ی خردکننده‌ی روایت غزنوی‌تازانه‌ی دوران.
کسی دستش نمی‌رسد ‌هم‌اکنون دردهای این جامعه را مرهم کند، چراکه اساساً برعکس، تا‌به‌حال رویه این بوده که این جامعه خود دستگیر و مرهم دیگری شود. مصادیق فراوان است.
برخی تلاش می‌کنند صحنه را به نحو دیگری از شرح فوق، و صرفاً پیروزمندانه روایت کنند. این روایت‌ها اگرچه واقعی است و مصادیق بزرگی نظیر زبونی رژیم در پذیرش آتش‌بس، اقتدار روزافزون کشور، رشد کم‌نظیر معنویت و عقلانیت عمومی، توسعه‌ی زیرساخت‌های توسعه‌ی اقتصادی و انسانی، خلق الگوی متفاوتی از حکمرانی، ایجاد جامعه‌ای باشخصیت و باورمند به خود، و دل‌گرم‌کننده‌تر از همه، نشان افتخار تنها دولت رسمی جهان که به اسرائیلِ پَست حمله‌ی مستقیم نظامی کرده را دارد، امّا واقعیت چیزی افزون به این است. پیروزی‌های پی‌در‌پی نافی وجود داغ‌های جانکاه نیست.
پیروزی و داغ، توأمان در حال رشد است. داغ شرط لازم است و عامل جداسازی و تمحیص. اساساً قاعده‌ بر این است. پس چه باید کرد؟ چطور باید آرام گرفت؟نباید فراموش کرد ویژگی مؤمن، ایمان به غیب است «الَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ». ایمان به نادیدنی.و ویژگی کافر و منافق، شک و تردید «فَهُمْ فِی رَیبِهِمْ یتَرَدَّدُونَ».ایمان به نادیدنی چطور ممکن می‌شود؟ با طرحی راهبردی به نام صبر فعال.صبر فعال یعنی صبر نه به عنوان یک خصیصه‌ی اخلاق فردی یا ماده‌ای مخدّر و انفعال‌ساز، بلکه به عنوان یک راهبرد تمدنی فعال، دل‌قرص‌کننده و حرکت‌آفرین که «وَلَمَن صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِن عَزمِ أُلأُمُورِ».
کامجویان را ز ناکامی چشیدن، چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

مطالعه‌ی یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی@Fadaee_Kavian

۵:۴۷

thumbnail
صبر نوع چهارممحمد فدائی و پدرام کاویان
انتهای یادداشت گذشته، به بحث لزوم «صبر فعال» رسید. صبر فعال به چه معناست و چطور نه تنها منجر به تخدیر نمی‌شود، بلکه برای حرکت، قدرت تولید می‌کند؟امروز که روز تشییع سید مقاومت است، شاید بیش از هر زمان دیگری نیازمند گفتن و شنیدن از صبر فعال باشیم.این یادداشت، اقتباسی است از کتاب «گفتاری در باب صبر» که برگرفته‌ای از سخنرانی‌های رهبر معظم انقلاب است، پیش از وقوع انقلاب.
در برداشتی عامیانه معمولاً صبر را «تحمّل ناگواری‌ها» معنا می‌کنند. این تعبیر هنگامی که در یک جامعه‌ی بی‌اراده مطرح شود، بزرگ‌ترین وسیله برای سلطه، و بزرگ‌ترین عامل، برای عقب‌ماندگی آن جامعه است.دین امّا تعریف جالب دیگری از صبر ارائه می‌دهد؛ «مقاومت آدمی در راه تکامل» در برابر انگیزه‌های شرّآفرین، فسادآفرین و انحطاط‌آفرین. فلذا الصّبر ثلاثةٌ: صبرٌ عند المُصیبة، صبرٌ علی الطاعة و صبرٌ عن المَعصیة. که هر سه جزء الزامات تکامل آدمی است.بحث ما، درباره‌ی «صبر در مصیبت» است.
در پیشامدهای تلخ زندگی (چه زندگی فردی و چه حیات اجتماعی) که البتّه به صورت قهری و بدون میل و اراده‌ی انسان در زندگی او رخ می‌دهد، سه گروه متولد می‌شوند؛ «برخی مقاومت خود را از دست داده و دچار شکستگی روحی می‌شوند»، «برخی خودآگاه یا ناخودآگاه اصل مصیبت را انکار کرده و به زندگی غافلانه‌ی خود برمی‌گردند» و برخی اگرچه مصیبت را پذیرفته امّا ضمن سوگواری، در برابر آن تسلیم نمی‌شوند و از مسیر خود صرف‌نظر نمی‌کنند. انسان صبور در برابر مصائب (گروه سوم)، متانت روحی و شخصیّت خود را از دست نداده، دست‌وپای خود را در برابر حادثه گم نمی‌کند. مصیبت او را دل‌مُرده و افسرده و بی‌نشاط نمی‌سازد و پای او را از حرکت و تلاش در راه هدف اصلی و جدّی زندگی‌اش باز نمی‌دارد.این برداشت اوّل از «صبر در مصیبت» است امّا موضوع فراتر از این‌هاست.
نگرشی عمیق‌تر | تولید «صبر نوع چهارم»هدف‌های عالی انسانی و در رأس آن هدف‌های الهی، براثر برهم‌کنش با منافع طبقات ستمگر، زورگو و سودجو، مورد مخالفت قرار گرفته و به این دلیل، میان منادیان این هدف‌ها با سردمداران طبقات مزبور، ستیزه‌ و درگیری‌های دائمی برقرار می‌شود. آیات متعدّدی از قرآن که از مترَفین و ملأ و طاغوت‌ها در برابر انبیاء یاد کرده، ناظر به همین واقعیّت علمی است.درواقع آنان که خواستند مؤمن و بنده‌ی خدا زندگی کنند و به وظایف و تکالیف و تعّهدات الهی خود پای‌بند باشند، از طرف مخالفان به انواع ناملایمات و ناراحتی‌ها دچار می‌گردند. این حوادث و بلایا، متفاوت از مصیبت‌های غیرارادی بوده و در واقع بلایا و «مصائب اختیاری» است.خُضِ الغَمَراتِ إلی الحقّ | در راه حق، قدم در گرداب‌های بلا بنه و در آن فرو برو. (تحف‌العقول، ص 69)
بنابراین، می‌توان دسته‌بندی سه‌گانه‌‌ی صبر را این‌طور بازآرایی کرد:الف/ صبر بر طاعتب/ صبر بر معصیتج/ صبر در مصیبت غیراختیاری که برای همگان پیش می‌آید.د/ صبر در برابر «مصیبت اختیاری» که ناشی از انتخاب راه حق و مخصوص پیروان انبیای الهی است.صبر نوع چهارم، صبر در مصیبت اختیاری است. این نوع از صبر به دلیل «ماهیت آگاهانه و اختیاری بودن آن»، ذاتاً صبر فعال، خودخواسته و نشاط‌آفرین است. این نوع از صبر است که نه تنها بدلیل اختیاری بودن، بلکه بدلیل وجود مؤیدات و وعده‌های پرتکرار، دل مؤمنین را قرص می‌کند و حرکت می‌زاید؛ از جمله در هنگامه‌ی جنگ صفّین، که امیرالمؤمنین(ع) در خلال خطبه‌ی مهیّجی می‌فرمایند: واستعینوا بالصّدق و الصّبر، فإنَّ بعد الصّبر ینزلُ علیکم النّصر. خاستگاه صبر قدرت‌شکن و انسان‌آفرین در جنوب لبنان و فلسطین، نوعی از صبر و استحکام روحی است که ریشه در انتخابی بزرگ، «آگاهانه و داوطلبانه» دارد. صبری که انسان و جهان مدرن را در بهت فرو برده است.
مسئله «انتخاب» است. کوهنوردی که می‌خواهد به قلّه برسد، از سنگلاخ مسیر و سربالایی کوه گلایه ندارد، حظ می‌برد. طلب راه آسفالت و قلم‌دوش‌شدن ندارد. انتخاب کرده با پای خودش به قلّه برسد. مصیبات و فشارهای زورگویان و سلطه‌گران مؤید درستی مسیر و صدق وعده‌ی الهی است.
وجود یا فقدان صبر نوع چهارم، دو نوع تمدن مختلف خلق می‌کند. مردمی که بار را به دوش کشیده و پا را برای بالارفتن استوار می‌دارند تمدن‌های زنده، رونده و مانا، و مردمی که تسلیم راه شده و سوار مرکبِ دیگری می‌شوند تمدن‌های وابسته و راکد ایجاد می‌کنند. اولی برای رفتن با هر کس و هر چیز مانعی مبارزه می‌کند و دومی اصلاً موجودیتی از خود ندارد بلکه جزئی از تمدن غالب است، لذاست که نه تنها جلوی ظلم نمی‌ایستد بلکه قهراً بخشی از وجود ظالم است.
مطالعه‌ی یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۷:۳۴

thumbnail
آمریکا در پی نابودی ایرانمحمد فدائی و پدرام کاویان
تحلیل درست وقایع امروز بین ایران و آمریکا، نیازمند نگاهی پرحوصله به بالاوپایین روابط دو کشور از 1320 تا 1404 است. این 84 سال می‌تواند نشان دهد آینده‌ی تعاملات چه سمت و سویی خواهد داشت.
آمریکا که پس از جنگ جهانی دوم به عنوان یار تعویضی، جایگزین استعمار پیر در غرب آسیا شد تلاش بسیاری کرد تا شاهنشاهی ایران، جزیره‌ای باثبات برای پیاده‌سازی نیروها، سیاست‌ها و روش‌های او در منطقه باشد. این ثبات به آسانی حاصل نمی‌شد و ابزارهای نرم و سخت زیادی بکارگیری شد، ازجمله: «اجرای طرح‌های همسوسازی مثل اصل چهارم ترومن»، «تربیت نیروی بومی برای تصدی مسئولیت‌های کلیدی»، «مشارکت در تشکیل دولت‌های همسو (مثل امینی و علم)» و «لابی، تضعیف و کودتا علیه دولت‌های غیرهمسو (مصدق)».
مردم ایران از شروع اولین سیاست‌های آمریکایی یعنی اصلاحات ارضی تا تبعید مرجعیت و همچنین مصادره‌ی استقلال ارتش، علیه این سیاست‌ها مبارزه کردند و در این راه شهدای بسیاری تقدیم شد.
آنچه که آمریکا هرگز نمی‌تواند درباره‌ی انقلاب اسلامی 1357 بپذیرد، پایان 37 سال برنامه‌ریزی جامع فرهنگی، اقتصادی، نظامی و سیاسی خود در قلب خاورمیانه است که مردم آن را به هم ریختند و دست او را از مدیریت همه‌جانبه‌ی راهبردی‌ترین پهنه‌ی جهان کوتاه کردند.
نشستن آمریکا پای میز مذاکره‌ای که خود ترک کرده پس از مصادره‌ی اموال ارزی ملت ایران، حفاظت از اموال مسروقه‌ی‌ ملت توسط پهلوی‌ها، حمله‌ی طبس، حمایت مالی و نظامی از دشمنان به‌خصوص صدام، منافقان، تجزیه‌طلبان و نتانیاهو، اجرای طرح‌های پرهزینه‌ی تهاجم فرهنگی به‌وسیله‌ی رسانه‌های فارسی‌زبان و از همه مهم‌تر، محاصره‌ی فلج‌کننده‌ی اقتصادی 20 ساله (که هر سالش می‌توانست بزرگترین قدرت‌های اقتصادی را از کره‌ی جغرافیا محو کند) تأمل‌برانگیز است.
پرواضح است که ایران برای آمریکا لقمه‌ای گلوگیر و به مراتب قوی‌تر از ویتنام، کوبا، عراق و افغانستان است. اگر این سرزمین‌ها برای آمریکا خطرآفرین بودند، ایران را باید کُشنده دانست. آنچه که آمریکا را به سوی اتخاذ این راهبرد سوق داده، امکانی است که سلاح راهبردی مذاکره در اختیار وی قرار می‌دهد. سلاحی که بزرگترین تهدید یعنی اتحاد جماهیر شوروی را قبلاً توانست مضمحل کند.
مذاکره با ایجاد بهبودهای ذهنی و غیرواقعی در فضای بازار، بار فشار اقتصادی را کاهش می‌دهد و به مسئولان این اصل را القا می‌کند که می‌توان کاری نکرد و نتیجه‌های خوب گرفت.
در این بین اگر با طراحی طرف آمریکایی، بهبودهای مقطعی ناپایدار (مثل برجام) فراهم شود (مثل همین دو هواپیمای ایرباس که سال‌ها در عمان پارک بود و 28 فروردین وارد کشور شد)، افراد بیشتری به این گمانه می‌پیوندند که آمریکا آماده‌ی سرازیر کردن دلار به ایران بوده و این نظام سیاسی حاکم است که مانع می‌شود. در این شرایط مسئولان در این بازی قرار می‌گیرند که بین دوراهی کاذب «سازش» و «اقتصاد نابسامان» باید یکی را انتخاب کنند.
مذاکره سلاح مخرب آمریکاست که با ایجاد فضای غیرواقعی در جوامع ابتدا سرمایه‌گذاری را دچار اختلال می‌کند (چون سرمایه‌گذار منتظر می‌ماند ببیند قرار است چه نتیجه‌ای حاصل شود)، نوسانات ارزی و قیمت‌ها را به خود گره می‌زند، انگیزه را در مسئولان برای اصلاحات الزامی از بین می‌برد و هزینه‌ی ترک مذاکرات بی‌فایده را به شدت بالا می‌برد (پذیرش هزینه‌ی اجتماعی افزایش ناگهانی قیمت‌ها از عهده‌ی هر سیاست‌مداری برنمی‌آید‌).
آمریکا از مذاکره به دنبال یارگیری در ایران، تضعیف جبهه‌ی ایرانی، ایجاد دلبستگی در بین مسئولان به طرف آمریکایی و آماده‌سازی شرایط برای انتقام از ملت است.
انتخاب گزینه‌ی مذاکره‌ی غیرمستقیم از پیشنهاد دوگانه‌ی ترامپ مبنی بر انتخاب بین جنگ یا مذاکره نیز از آن جهت اهمیت دارد که جمهوری اسلامی به تاریخ نشان دهد که تا آخرین لحظه جنگ را برای در امان نگه داشتن مردم و پرهیز از تبعات مخرب آن، دور نگه داشته است. بااین‌حال، اصرار دولت به ناتوانی از حل مسائل کلان اقتصادی می‌تواند به عنوان یک کُنش‌یار برای تداوم مذاکرات عمل کند.
نباید فراموش کرد شیطان بزرگ هرگز به فکر بهبود وضعیت مردم ایران نخواهد بود و هدفی جز انتقام خفت واردشده به حیثیت خود به واسطه‌ی انقلاب اسلامی 1357 ندارد.
تاریخ هرگز روایت آشتی یا سازش قدرت‌ها نبوده. هرچه در تاریخ است روایت جنگ و چیرگی یا جنگ و شکست بوده. صلحی هم اگر رقم خورده پس از جنگ بوده نه قبل از آن. نباید با تحلیل‌های غلط انتظار ایجاد صلحی را داشت که به صورت تمدنی امکان تحقق ندارد. آن‌هایی که از این صلح رویا می‌فروشند (سرمایه‌گذاری 2000 میلیارددلاری آمریکا در ایران) به دنبال نابودی کشورند.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۸:۳۲

thumbnail
انسداد شناخت در ایران: تحلیلی بر سیطره‌ی جهل بر نهاد علممحمد فدائی و پدرام کاویان
مسیر پیشرفت برای هر سرزمینی، نه نصب یک جاده از پیش ساخته شده، بلکه مسیری است که باید با درک عمیق از جغرافیای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی «همان سرزمین»، گام به گام طراحی و اجرا شود. این فرآیند، نیازمند تعمق نخبگان بر مسائل و موانع بومی، کالبدشکافی واقعیت‌های عینی و در نهایت، تدوین راه‌حل‌هایی است که از دل همین شناخت برخاسته باشند. اما آنچه در حکمرانی علم ایرانی مشاهده می‌شود، گسستی عمیق میان این اسلوب صحیح با رویه‌های تصمیم‌سازی در نهادهای کلیدی کشور است.
این گسست، ریشه در سیطره‌ی جریانی فکری دارد که مشخصه‌اش، نه دغدغه فهم پیچیدگی‌های مسائل بومی، بلکه ایمان راسخ به مجموعه‌ای از راه‌حل‌های از پیش تعیین‌شده است. این جریان، با اتکا به جایگاه خود در ساختار قدرت، توانسته نگاه خود را به عنوان نگاه علمی غالب سازد. حال آنکه رسالت حقیقی علم، شناخت بی‌واسطه از واقعیت و نمایش صادقانه آن است، نه تکرار و تحمیل نسخه‌هایی که برای دردهای دیگران تجویز شده‌اند.
نهاد علم در این میان، به جای تربیت اندیشمندانی قادر به تولید دانش بومی و متناسب با نیازهای جامعه، به محلی برای آموزش و بازتولید تئوری‌های ساده‌ساز و توهمی تبدیل شده است. می‌توان این وضعیت را به کار خیاطی تشبیه کرد که کُتی را برای اندامی خاص در سرزمینی دیگر دوخته و اکنون اصرار دارد که این کت را به زور بر تن واقعیت‌های ایران بپوشاند. نتیجه این اصرار، چیزی جز بدقواره شدن و عدم کارایی نیست. این مدل‌های وارداتی، هرچند ممکن است در بوم خود کارا باشند، اما در مواجهه با واقعیت‌های ما، نه تنها راهگشا نیستند، بلکه خود به «مانع اصلی» در مسیر شناخت و حل مسئله تبدیل می‌شوند.
قدرت و نفوذ این جریان در ساختار نهادی ایران، مسئله را به مراتب پیچیده‌تر می‌کند. این جریان آنچنان توانمند است که می‌تواند هر جریان فکری دیگری را که بر شناخت مسئله و ارائه راه‌حل بومی تأکید دارد، به حاشیه رانده و تلاش‌های آن‌ها را بی‌اعتبار سازد. آن‌ها با برچسب غیرعلمی زدن به رویکردهای واقع‌نگر، انحصار دانش و راه‌حل را در دست خود نگه می‌دارند.
نتیجه این سیطره، وضعیتی است که در آن «ایران، مسائل خود را نمی‌شناسد»، یا بهتر بگوییم، اجازه‌ی شناخت مسائل خود را ندارد.
این رویکرد، ماهیتی عمیقاً ایدئولوژیک و سیاسی دارد. به نظر می‌رسد با جریانی مواجه هستیم که بیش از آنکه دغدغه حل مسائل ایران را داشته باشد، مأموریت دارد مدل‌های نامربوط را تبلیغ کند. ما با یک «سازمان تبلیغ» مواجه‌ایم، نه یک زاویه‌ی دید.
نشانه‌ی بارز ناکارآمدی این جریان، عدم موفقیت آن‌ها در حل هر مسئله‌ای است. روی هر مسئله‌ای در طول این چهل‌واندی سال متمرکز شده‌اند، کار بیخ پیدا کرده؛ از آزادی اجتماعی، هنر و سرگرمی تا مسکن، نظام سلامت وغیره. و شوربختانه به جای بازنگری در کلیشه‌های خود، جامعه و ساختارها را مقصر دانسته و از آن‌ها می‌خواهند که برای پذیرش راه‌حل‌های شکست‌خورده‌ی آن‌ها تغییر کنند یا تسلیم شوند. آن‌ها به واقعیت می‌گویند «تغییر کن» تا با من متناسب شوی! این اصرار بر عدم انعطاف و تحمیل نگاه خود به واقعیت، نشانه‌ای دیگر از ماهیت ایدئولوژیک و غیرعلمی این جریان بوده که متأسفانه سرنوشت توسعه ایران را به گروگان گرفته است.
پی‌نوشت: ویدئو از دکتر مهدی الوانی، چهره‌ی ماندگار و پدر علم مدیریت دولتی ایران است.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۱۰:۴۲

خودگویی
undefined انسداد شناخت در ایران: تحلیلی بر سیطره‌ی جهل بر نهاد علم محمد فدائی و پدرام کاویان مسیر پیشرفت برای هر سرزمینی، نه نصب یک جاده از پیش ساخته شده، بلکه مسیری است که باید با درک عمیق از جغرافیای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی «همان سرزمین»، گام به گام طراحی و اجرا شود. این فرآیند، نیازمند تعمق نخبگان بر مسائل و موانع بومی، کالبدشکافی واقعیت‌های عینی و در نهایت، تدوین راه‌حل‌هایی است که از دل همین شناخت برخاسته باشند. اما آنچه در حکمرانی علم ایرانی مشاهده می‌شود، گسستی عمیق میان این اسلوب صحیح با رویه‌های تصمیم‌سازی در نهادهای کلیدی کشور است. این گسست، ریشه در سیطره‌ی جریانی فکری دارد که مشخصه‌اش، نه دغدغه فهم پیچیدگی‌های مسائل بومی، بلکه ایمان راسخ به مجموعه‌ای از راه‌حل‌های از پیش تعیین‌شده است. این جریان، با اتکا به جایگاه خود در ساختار قدرت، توانسته نگاه خود را به عنوان نگاه علمی غالب سازد. حال آنکه رسالت حقیقی علم، شناخت بی‌واسطه از واقعیت و نمایش صادقانه آن است، نه تکرار و تحمیل نسخه‌هایی که برای دردهای دیگران تجویز شده‌اند. نهاد علم در این میان، به جای تربیت اندیشمندانی قادر به تولید دانش بومی و متناسب با نیازهای جامعه، به محلی برای آموزش و بازتولید تئوری‌های ساده‌ساز و توهمی تبدیل شده است. می‌توان این وضعیت را به کار خیاطی تشبیه کرد که کُتی را برای اندامی خاص در سرزمینی دیگر دوخته و اکنون اصرار دارد که این کت را به زور بر تن واقعیت‌های ایران بپوشاند. نتیجه این اصرار، چیزی جز بدقواره شدن و عدم کارایی نیست. این مدل‌های وارداتی، هرچند ممکن است در بوم خود کارا باشند، اما در مواجهه با واقعیت‌های ما، نه تنها راهگشا نیستند، بلکه خود به «مانع اصلی» در مسیر شناخت و حل مسئله تبدیل می‌شوند. قدرت و نفوذ این جریان در ساختار نهادی ایران، مسئله را به مراتب پیچیده‌تر می‌کند. این جریان آنچنان توانمند است که می‌تواند هر جریان فکری دیگری را که بر شناخت مسئله و ارائه راه‌حل بومی تأکید دارد، به حاشیه رانده و تلاش‌های آن‌ها را بی‌اعتبار سازد. آن‌ها با برچسب غیرعلمی زدن به رویکردهای واقع‌نگر، انحصار دانش و راه‌حل را در دست خود نگه می‌دارند. نتیجه این سیطره، وضعیتی است که در آن «ایران، مسائل خود را نمی‌شناسد»، یا بهتر بگوییم، اجازه‌ی شناخت مسائل خود را ندارد. این رویکرد، ماهیتی عمیقاً ایدئولوژیک و سیاسی دارد. به نظر می‌رسد با جریانی مواجه هستیم که بیش از آنکه دغدغه حل مسائل ایران را داشته باشد، مأموریت دارد مدل‌های نامربوط را تبلیغ کند. ما با یک «سازمان تبلیغ» مواجه‌ایم، نه یک زاویه‌ی دید. نشانه‌ی بارز ناکارآمدی این جریان، عدم موفقیت آن‌ها در حل هر مسئله‌ای است. روی هر مسئله‌ای در طول این چهل‌واندی سال متمرکز شده‌اند، کار بیخ پیدا کرده؛ از آزادی اجتماعی، هنر و سرگرمی تا مسکن، نظام سلامت وغیره. و شوربختانه به جای بازنگری در کلیشه‌های خود، جامعه و ساختارها را مقصر دانسته و از آن‌ها می‌خواهند که برای پذیرش راه‌حل‌های شکست‌خورده‌ی آن‌ها تغییر کنند یا تسلیم شوند. آن‌ها به واقعیت می‌گویند «تغییر کن» تا با من متناسب شوی! این اصرار بر عدم انعطاف و تحمیل نگاه خود به واقعیت، نشانه‌ای دیگر از ماهیت ایدئولوژیک و غیرعلمی این جریان بوده که متأسفانه سرنوشت توسعه ایران را به گروگان گرفته است. پی‌نوشت: ویدئو از دکتر مهدی الوانی، چهره‌ی ماندگار و پدر علم مدیریت دولتی ایران است. مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی
thumbnail
تبعات طبیعی امتداد بلندمدت سیطره‌ی جهل

۱۳:۴۷

thumbnail
بازخوانی نظریه‌ی ولایت فقیه برای «طرفداران آن»محمد فدائی و پدرام کاویان
تبیین تئوریک بچه‌های انقلاب از الگوی ولایت فقیه باعث شد نه تنها جامعه‌ای که تجربه‌ی انقلاب اسلامی 57 را از سر گذرانده بود نظریه‌ی ولایت فقیه را اجمالاً بپذیرد، بلکه دیگرانی که بیرون دایره‌ی فکری ما به آن می‌نگریستند نیز آن را به خوبی فهم کنند. آنچه محل تأمل و نیازمند بازخوانی بوده، این تضاد آشکار است: چگونه گروهی که در تبیین این نظریه‌ برای دیگران اینچنین توانا بود، خود در «فهم عملی» همان نظریه دچار غفلت شد و به حالتی از انفعال رسید؟
به نظر می‌رسد ریشه‌ی این انفعال، در یک خطای منطقی در درک سازوکار این نظریه نهفته است. تصور غالب این بود که با نصب یک ولی فقیه، گویی یک خلبان خودکار برای نظام فعال می‌شود که قرار است خودش مسیر را تعیین کند، خودش پیمایش کند و امت را به مقصد برساند و پیاده کند. اما این تصویر، از اساس با منطق درونی نظریه‌ی ولایت فقیه در تعارض است. چرا؟
مقصد، یک جایگاه مادی یا سیاسی نیست که بتوان با ابزارهای مادی یا قدرت قهری به آن رسید. مقصد، یک قرارگاه الهی است؛ رسیدن به رشد، قرب الهی، کمال معنوی و عدالت فراگیر. این مقصد، ذاتاً نیازمند حرکت و اراده‌ی خود امت است. ولی، راهبر و هادی این حرکت بوده نه عامل قهری که امت را به اجبار به جایی ببرد که شاید آمادگی آن را ندارند. منطقاً، نمی‌توان موجودات مختار را بدون اراده‌ی خودشان به کمال رسانید. نقش ولی، تسهیل‌گری و رفع موانع در مسیری است که امت با اراده‌ی خود انتخاب کرده.
علت اصلی این سوءفهم و انفعال، نگاه ابزاری به ملت است. اگر ملت صرفاً ابزار باشند، آنگاه تصور خلبان خودکار منطقی به نظر می‌رسد؛ ابزار را می‌توان به هر سمتی برد. اما اگر ملت صاحبان اراده و اختیار باشند، که در این نظریه چنین فرض شده، آنگاه ولی نمی‌تواند بدون اراده‌ی آنان طی مسیر کند. حرکت ولی نه با نیروی کاریزماتیک او، بلکه با سوخت خواست و اراده‌ی مردم ممکن می‌شود.
انقلاب اسلامی، منطقاً، تغییر یک شخص (شاه) با یک شخص دیگر (ولی فقیه) نبود؛ بلکه یک دگرگونی پارادایمی بود؛ تغییر یک نظام حکمرانی (ارباب و رعیت) که مبتنی بر سلطه و اطاعت محض بود به یک نظم جدید (ولی و جامعه) که مبتنی بر هدایت و همراهی در مسیر الهی است. بنابراین، منطقاً نمی‌توان انتظار داشت که بخشی از جامعه مطالبه کنند که ولی، بخش دیگری از جامعه را با زور و سرنیزه به سمت مدنظر آنان سوق دهد (مثلاً انجام عملیات وعده‌ی صادق 3).
ما قبل از اینکه یک تعداد مسلمان باشیم باید یک جامعه‌ی مسلمان بشویم. کار ولی، حرکت در بستر «اجماع جامعه» است. چرا که هدف، الهی‌شدن جامعه است نه اینکه عده‌ای که سرعت بیشتری دارند با زیر پا گذاشتن کندترها، به خدای خود برسند.
ولی‌ای که در سال ۱۳۴۱ علیه سلطه‌ی خارجی و برای استقلال ملت ایستادگی کرد، به دلیل عدم کفایت حضور مردم در صحنه ناگزیر به تبعید می‌شود. اما در سال ۱۳۵۷، با رشد آگاهی و اراده‌ی همان مردم و حضور آنان در میدان، بساط طاغوت را برهم می‌زند و در سال ۱۳۶۷ آنگاه که به دلایلی جبهه‌ها به قدر لازم از حضور و اراده‌ی مردم برای رسیدن به هدف نهایی (چون محو صهیونیسم و نجات عتبات) پر نشد، ناگزیر به نوشیدن جام زهر می‌شود.
در سال‌های ۱۳۷۶ و ۱۳۸۸، ولی از رأی مردم در برابر اراده‌ی خواص و اشراف صیانت می‌کند؛ دو رأی به ظاهر متضاد؛ چراکه ولی پاسدار سازوکار ابراز اراده‌ی مردم است، حتی اگر نتایج آن معارض هم باشد. در نهایت، در مبارزه با دشمنی چون آمریکا، اگر کلیت امت به قدر لازم در میدان حضور نیابد و اراده‌ی کافی برای ایستادگی نشان ندهد، ولی منطقاً ناگزیر از صدور مجوز مذاکره در سال‌های ۱۳۹۲ و ۱۴۰۴ می‌شود. این نه از سر ضعف، بلکه نتیجه‌ی منطقی عدم کفایت سوخت مردمی برای پیشبرد اهداف در آن سطح است.
این سیر، گواه عملِ ولی در بستر اراده‌ی مردم و برای تحقق آرمان‌های الهی در جامعه‌ای است که خود آن جامعه اراده‌ی حرکت به سوی آن را دارد. بازخوانی این منطق، برای خروج از انفعال و درک صحیح رسالت انسان انقلابی دهه‌ی پنجم حیاتی است.
پی‌نوشت: این تحلیل پای سؤال مهمی را به بحث باز می‌کند. اراده و خواست مردم چیست و چگونه کشف می‌شود؟ آیا رسانه‌های عمومی، ترندهای شبکه‌های اجتماعی، نظرسنجی‌های ملی یا افکار عمومی (به معنای متعارف) می‌تواند شاخص خوبی برای معرفی اراده‌ی مردم باشد؟دراین‌باره به زودی خواهیم نوشت.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۱۸:۳۰

thumbnail
چطور یک پدیده‌ی پنهان روان‌شناختی تبدیل به بزرگ‌ترین تهدید برای منافع ملی می‌شود؟محمد فدائی و پدرام کاویان
همه‌ی ما بارها در زندگی با این جملات مواجه شده‌ایم که:«استاد ترم قبل به من 9 داد، این ترم 20 گرفتم!».«همکاران من با تخلف‌ وضع مالی بهتری کسب کردن، من چوب پاک‌دستی‌ام رو خوردم».«امتحان رو عالی دادم چون خیلی خوب خونده بودم. امتحان قبلی نمره‌ام کم شد چون سؤالات چرند بود».«پروژه‌ام عالی پیش رفت چون واقعاً تلاش کردم، پروژه‌ی قبلیم خراب شد چون همکارها کم‌کاری کردن».«تیم ما خیلی خوب بازی کرد و بردیم، بازی قبل داور باعث باخت ما شد».«در زندگی مشترک مشکلی ندارم چون من خیلی صبورم، ازدواج قبلیم به هم خورد چون اون خیلی خودخواه و غیرمنطقی بود».
اغلبِ روایت‌ روزمره‌ی خیلی از ماها، گفتن و شنیدن جملاتی است که یک دیگری بد، تلاش‌های بی‌نقص ما را تباه می‌کند. دیگری کیست؟ چرا با ما دشمنی دارد؟ چرا همگان (حتی در سطوح بالا) سعی دارند «رفتارهای دیگری» را به عنوان «علت اصلی نابسامانی‌ها» معرفی کنند؟
در ادبیات روزمره‌ی ایرانیان، مشهورترین دیگری، حکومت است. نهادی که بعضی از ما او را «جمهوری اسلامی» خطاب می‌کنیم – با اندکی تحقیر در لحن. جمهوری اسلامی را می‌توان مقصر هر امر نامطلوبی دانست. از رفتن گلشیفته فراهانی تا قتل دلخراش مرحوم امیرمحمد خالقی (دانشجوی دانشگاه تهران) و عدم قهرمانی تیم‌ محبوب ما در لیگ برتر. خانم فراهانی حتی عدم استقبال سینمای غرب از خود را به قرار گرفتن ایران در جغرافیای خاورمیانه نسبت می‌دهد! در مورد درصدی از احتمال قصورِ خود کسی ابداً اظهارنظر نمی‌کند.
چرا هر خوبی و موفقیتی به بُعد فردی فرد نسبت داده می‌شود و هر قصوری به ساختار؟چطور است که در موفقیت‌، این ماییم که سوژگی داریم و در ناکامی‌ها، نظام؟
در روان‌شناسی پدیده‌ای به نام سوگیری به نفع خود (Self-serving bias) وجود دارد که در آن افراد موفقیت‌هایشان را به عوامل درونی (مانند استعداد و تلاش) و شکست‌هایشان را به عوامل بیرونی (مانند شانس بد و محیط نامساعد) نسبت می‌دهند.مثال‌های زیادی وجود دارد تا نشان دهد این یک رفتار عوامانه هم نیست، بلکه در بین افرادی که از آن‌ها انتظار پختگی وجود دارد نیز با چگالی زیادی متداول است، در میان مسئولان، اساتید دانشگاه و فضلا.
روشن است که حکومت اگر کاستی‌هایی دارد – که دارد – نمی‌توان همه‌ی نابسامانی‌ها را به او نسبت داد و نیز اگر فردی در ورزش، علم، مدیریت، هنر، بازار، تولید و ... موفق می‌شود، نمی‌توان نقش حکومت در ایجاد بسترهای فعالیت و حمایت از او را هیچ در نظر گرفت.تا اینجا احتمالا این برداشت شکل گرفته که نگارندگان قائل به اینند که باید منصف بود و نقشی برای نظام نیز قائل شد، خیر! مسئله ابداً یک توصیه‌ی اخلاقی نیست.
این سوگیری در تحلیل پدیده‌های ایرانی وقتی اولاً بدیهی (فلذا غیرقابل گفتگو) فرض شده و ثانیاً عمومیت می‌یابد، آسیبی تاریخی و غیر قابل جبران دارد که دامنگیر کل مسائل کشور شده است. اولین آسیب این نگرش، افتراق و شکاف در منابع قدرت ملی و در منافع ملی است.چراکه با عمومیت یافتن این بیماری تحلیلی از مشاهده‌ی واقعیت پدیده‌ها آنقدر فاصله می‌گیریم که راه‌حل‌هایمان کلی، فضایی، نشدنی فلذا تدریجاً برون‌نگر شده و در نهایت به بیگانه‌پرستی ختم شود.
نسبت ساختار و فرد مثل پیوستار قله و دامنه است‌. هیچ قله‌ای نیست که بالای یک دامنه تکیه نداده و دست هیچ دامنه‌ای به بالاتر از قله‌ی خود نمی‌رسد. چسبیدن به این روایت ساده‌انگارانه که ما همواره قله‌ی مستقل و بی‌نقصیم و ساختار صرفاً دامنه‌ای ویرانگر، نه تنها واقعیت را مخدوش می‌کند، بلکه توانایی ما را برای درک پیچیدگی زمینه‌ای که بر آن ایستاده‌ایم، ناممکن می‌سازد.با نادیده گرفتن پیوند ناگسستنی قله و دامنه – اینکه چگونه دامنه قله را ممکن می‌سازد و قله به دامنه شکل می‌دهد – خود را محکوم به جستجوی رستگاری در افق‌های دوردست می‌کنیم، به جای آنکه مسیر زیر پایمان را بشناسیم و هموار سازیم.
بیماری واقعی، نه صرفاً قضاوت ناعادلانه یا غیرمنصفانه، بلکه نوعی از کوری فراگیر تحلیلی است که ما را از اقدام مؤثر و خوداتکا باز می‌دارد و راه را برای وابستگی و بیگانه‌پرستی می‌گشاید.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۱۰:۲۶

thumbnail
در جنگ‌ها، کدام طرف پیروز است و کدام طرف بازنده؟محمد فدائی و پدرام کاویان
اصولاً جنگ‌ها با یک معاهده‌ی حقوقی، که نظم جدیدی را برقرار می‌سازد، تمام می‌شوند. تسخیر کامل سرزمین یا نابودی کامل صرفاً یک فانتزی ذهنی است که مؤیدات تاریخی چندانی ندارد. جنگ‌های جهانی هم در نهایت با همین سازوکار به پایان رسید و طرف‌های بازنده و برنده مشخص شد. سؤال مهم این است که براساس تاریخ جنگ‌ها، برنده و بازنده چطور تعیین می‌شود؟ چه چیزی عامل پیروزی و شکست است؟
داستان جنگ جهانی دوم وقتی تمام شد که هیتلر خودکشی کرد. یعنی با حذف پیشوا بازنده مشخص شد. اما با شهادت اسماعیل هنیه و یحیی سنوار، غزه هنوز غزه است. در همین نقطه با وجود زنده‌ماندن بشار اسد، سوریه ظرف یک هفته از هم پاشید. چه چیزی غزه را سرپا نگه می‌دارد و سوریه را نه؟ چه عاملی است که تعیین می‌کند یک جامعه کی شکست خورده؟
پاسخ، ذهن و اراده‌ی جامعه است. ذهن و اراده‌ی مردم تعیین می‌کند یک سرزمین تا ابد بماند یا با چند عکس سلفی در جلوی کاخ ریاست‌جمهوری (سوریه) از هم بپاشد.
اساساً هدف از جنگ، تسخیر ذهن و فروپاشی روانی است؛ به همین دلیل، خبر ورود مستقیم آمریکا به درگیری از خود ورود به مراتب کارسازتر و خطرناک‌تر است. مهم‌تر این خواهد بود که در برابر خبر این ورود چه می‌کنیم، تا اینکه در میدان در برابر خود ورود چه واکنشی نشان دهیم.
جمهوری اسلامی با فناوری هسته‌ای و بدون آن می‌ماند، اگر اراده‌ی مردم این باشد. اگر اراده‌ی مردم این نباشد، با وجود بمب اتم هم نظام رفتنی است.
آنچه که ایران را سرپا نگه خواهد داشت، ساخت ذهنی، آرامش روانی و اراده‌ی مردم است. مردم این اراده‌ را امروز در بیشترین پشتیبانی از کشور در برابر دشمن متجاوز نشان داده‌اند و این راهبردی‌ترین داشته‌ی ایران ماست. به این دلیل است که امروز، «زندگی کردن» نوعی از مبارزه است آن هم در خط مقدّم درگیری.
دشمن این اراده را هدف گرفته، نبرد نظامی فقط بخشی از ابزار اوست. جنگ روانی ترامپ، فضاسازی رسانه‌ای و ‌‌‌... ابزارهای دیگر این جنگ اراده هستند. دقیق‌تر بگوییم؛ نبرد نظامی، بخشی کوچک از جنگ ادراکی و روانی است.
یمن موشک می‌خورد و با اراده‌ای آهنین، موشک‌زننده را مبهوت و متحیر می‌کند. حمله‌ی نظامی واقع شده تا اراده‌ی مردم آن را سست کند اما هیچ تأثیری ندارد و متجاوز برای جلوگیری از کاهش بیشتر هیمنه‌اش، جنگ را تمام کرده و از مرزها دور می‌شود. یمن با اراده‌ی مردمش، رویین‌تن شده.
مرزهای امروز استقلال و جهش قریب‌الوقوع ایران، ساحت ذهن و اراده‌ی مردم است. همان ساحت ذهنی مردم دزفول، در زندگی‌کردن کنار خط مقدم. باید از این اراده خودآگاه و هوشیار‌ پاسبانی کرد.
مهم این است که نترسیم و نشان بدهیم نترسیدیم. اصلاً آمریکا وارد این جنگ نشد تا فردو را بزند. وارد شد بگوید: مردم ایران این من هستم با شما می‌جنگم، نه اسرائیل! بترسید! «مهم این است که نترسیم و نشان بدهیم نترسیدیم.»
اگر نترسیم، کار آمریکا برای همیشه تمام است. دیگر کسی برای او تره هم خرد نخواهد کرد. و این جنگ وجودی ماست.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۹:۳۱

thumbnail
کابوس غرب، ایرانِ بدون بمب هسته‌ای است.محمد فدائی و پدرام کاویان
جنگ از کجا آغاز شد؟ بهانه‌ی جنگ یک توقع تحمیلی بود؛ غنی‌سازی ممنوع! غنی‌سازی ممنوع با بمب هسته‌ای ممنوع زمین تا به آسمان تفاوت دارد. ریشه‌ی این تفاوت و صراحت لهجه‌ی غربی‌ها از کجاست؟
داعیه‌ی جمهوری اسلامی ایران برای جهانیان شیوه‌ی متفاوتی از زیستن و انسان بودن است. این شیوه برای آن‌که فهمیده شود نیاز دارد به نماد. به یک قله‌ی برجسته که تمایزات تئوریک و بنیادین خود را با شیوه‌ی زیستن و انسان بودن کنونی (غربی) فریاد زند.
انسان و انسانیت غربی که امروز حاکم بر جهان است، شعارش استیلا و زورگویی است. من قوی هستم پس مشروع است که تو را از حقوق طبیعی خودت محروم بدارم حتی از نحوه‌ی متمایز زیستن خودت. فلذا نیاز دارد به عالی‌ترین ابزارهای اعمال زور و سلطه‌یابی که برترین چیزی که تا به امروز کشف و تسخیر کرده است، بمب هسته‌ای است.
باطل‌السحر انسان و تمدن غرب، کلاهک‌های هسته‌ای بیشتر و قدرت‌مندتر نیست. ضعف و سستی و ستم‌پذیری هم نیست که این مؤید و مکمل پروژه‌ی سلطه‌یابی و زورگویی اوست. باطل‌السحر، انسانی است که توان اعمال قدرت دارد اما آن را به کار نمی‌گیرد. غنی‌سازی در سطوح عالی دارد، قادر بر تولید کلاهک‌های متعدد هسته‌ای است اما چون بر خود و هوای خود و نفس خود مسلط است، آن را بکار نمی‌بندد.
ایران با فناوری پیشرفته‌ی غنی‌سازی‌ای که بمب هسته‌ای نمی‌سازد بزرگ‌ترین ترس غربی‌هاست. این همان نماد برجسته و درخشان است که شیوه‌ی متمایزی از زیستن و ساخت نوینی از جهان را فریاد می‌زند.
نگرانی نظام سلطه مطلقاً دست‌یابی ایران به بمب هسته‌ای نیست، کابوس مرگ‌آور آنان عدم اراده‌ی جمهوری اسلامی به تولید بمب هسته‌ای در عین توانایی است. جهانی شدن این نحو از انسانیت متمایز و حیرت‌آور است که پایه‌های تمدن ظالم حاکم را سست خواهد ساخت.
این همان روحیه‌ای است که باعث شده جمهوری اسلامی در عین حمایت همه‌جانبه و طولانی‌مدت خود از گروه‌های مقاومت هیچ‌گاه خود را بر ایشان حاکم نسازد و از استقلال فکر، تصمیم و کنش آنان استقبال و حمایت کند.
این همان منطق ولایت است که ولی‌فقیه را در عالی‌ترین سطح قدرت (که حتی قادر بر تغییر احکام اولیّه‌ی الهی است) می‌نشاند اما او اراده و خواست مردم را بر خود حاکم می‌سازد.
جهان پله‌پله دارد با این خط‌مشی جمهوری اسلامی آشنا می‌شود. آگاهی می‌یابد بکارنگرفتن تسلیحات شیمیایی جلوی صدام یک انتخاب بود، نه یک الزام. عفو فریب‌خوردگان، مدارا با مخالفان سیاسی، پناه طولانی‌مدت به آوارگان جنگی همسایگان و ... همگی از همین جنس است. در حکومت اسلامی حقوق بشر ابزار نیست، هدف است.
اکنون وقت آن رسیده جهان نمایشی فاخرتر از نگاه تمدن اسلامی به نوع انسان را مشاهده کند. خروج از معاهده‌ی NPT و در عین حال، مهارزدن بر شهوت ساخت بمب اتمی، نمودی از انسان آخرالزمانی اسلام است که در عین نفی زور و کفر، خود، ناظر عمل خود است (نظارت الهی) و در عین توانایی و میل، دستور خدا را به خواست دنیایی خود ترجیح می‌دهد.انسان غربی با زور اسلحه و بند اسارت به اسلام سیاسی نمی‌پیوندد. مقایسه‌ی او از دو شیوه‌ی «حیوانی و انسانیِ زیستن»، انقلاب اسلام را در «قلب» او برپا خواهد کرد.
درود خدا بر امام راحل و رهبری معظم که ما را با این شیوه‌ی دل‌ربا از انسانیت و زیستن و خُلق پیامبری در عصر ظلم، زور و سلطه آشنا و دل‌گرم ساختند.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۶:۲۲

thumbnail
مصرف بی‌رویه‌ی خبر با ما چه می‌کند؟محمد فدائی و پدرام کاویان
اگرچه در میدان «جنگ سخت»، دست‌های ما بسته نیست و بارها توانسته‌ایم قدرت خود را به رخ بکشیم، اما واقعیت تلخ و انکارناپذیری وجود دارد که هیچ فرد خوش‌بینی نیز نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد. قدرت، به طرز غریبی، در آستانه ورود به میدان «جنگ نرم» تحلیل می‌رود و به ضعفی استراتژیک تبدیل می‌شود.
تصور ما از رسانه، همچنان در چارچوب «پیوست» یا «ضمیمه» یک کار اصلی باقی مانده. در ذهن ما، رسانه ابزاری است برای اطلاع‌رسانی یا در بهترین حالت، تبلیغات پس از یک رویداد. این در حالی است که برای دشمن، رسانه نه تنها یک ابزار، بلکه فناوری به‌‌نتیجه‌رسانی عملیات است.
این تفاوت نگاه، ریشه در فهم عمیق دشمن از ماهیت جنگ وجودی دارد. آن‌ها دریافته‌اند که کنترل روایت، مهم‌تر از کنترل قلمرو است. وقتی نتانیاهو در کنفرانس‌های خبری ظاهر می‌شود، این تنها یک نمایش نیست؛ این یک «عملیات شناختی» است که هر کلمه، هر مکث و هر تصویر آن، با هدف مهندسی افکار عمومی جهانی و حتی داخلی ما طراحی شده. تیم‌های ده بیست نفره‌ای که پشت دوربین هستند، نه صرفاً مشاوران رسانه‌ای، بلکه مهندسان افکار و طراحان عملیات‌ روانی‌اند. آن‌ها می‌دانند که یک جمله در زمان درست، می‌تواند اثرگذاری صدها موشک را داشته باشد.
برای دشمن، هر اتفاقی، چه پیروزی و چه شکست، بهانه‌ای برای آغاز یک «عملیات رسانه‌ای» است. شکست، فرصتی بوده برای مظلوم‌نمایی و جلب همدردی؛ پیروزی، مجالی است برای نمایش قدرت و ایجاد رعب. حتی مخالفت‌های داخلی آن‌ها، مانند واکنش سی‌ان‌ان به اظهارات ترامپ، می‌تواند بخشی از پازل مدیریت افکار و جهت‌دهی به روایت باشد.
اینکه ما هنوز از جزئیات آتش‌بس اخیر بی‌خبریم و نمی‌دانیم «چه بود، چرا، چگونه و تا کی»، مصداق بارز این ضعف است. این عدم شفافیت، نه تنها به دلیل نبود اطلاعات، بلکه به دلیل فقدان روایت‌گری موثر است.
«واکنش‌های رسانه‌ای ما در چارچوب عملیات‌های دشمن است»، این یک اعتراف تلخ است. ما به جای اینکه روایت خود را بسازیم و دشمن را مجبور به واکنش کنیم، در دام روایت‌های او می‌افتیم و تنها واکنش نشان می‌دهیم. این یعنی ما در زمین آن‌ها و با قواعد آن‌ها بازی می‌کنیم. نتیجه این وضعیت، انفعال است. در عمل هر کس که بیشتر اخبار می‌خواند، بیشتر در معرض این عملیات روانی قرار می‌گیرد و منفعل‌تر می‌شود. چون ذهن او، با چارچوب‌ها و مفروضات دشمن پر می‌شود.
اینکه خبر را «تیر دشمن» و «سحر شیطان» بنامیم، نه یک تعبیر ادبی، که یک تحلیل دقیق از کارکرد آن در جنگ شناختی است. خبر، در ظاهر اطلاعاتی بی‌طرفانه بوده که در باطن، ابزاری است برای مهندسی فکر. عبارت به عبارت آن را ممکن است اطلاعات درست تشکیل دهد، اما کلیت آن، با انتخاب روایت، ترتیب جملات، برجسته‌سازی‌ها و حذف‌ها، به گونه‌ای طراحی شده که نتیجه‌ای متفاوت و مورد نظر دشمن را به دست دهد. این معنای «سحر» است؛ واقعیتی که به گونه‌ای ارائه می‌شود که ذهن مخاطب را به سمت نتیجه‌ای از پیش تعیین‌شده سوق دهد.
توییت‌های ترامپ، نمونه‌ای شاهکار از این تله‌ی فکری است. آن‌ها برای «متلاشی کردن فکر ما» نوشته شده‌اند. هدف آن‌ها، نه اطلاع‌رسانی، بلکه مشغول کردن ذهن ما، ایجاد شک و تردید، و منحرف کردن توجه از اهداف اصلی‌مان است. اگر آن‌ها را بخوانیم، ناخواسته وارد بازی ذهنی او می‌شویم و انرژی فکری ما صرف تحلیل و واکنش به چیزی می‌شود که او برای ما طراحی کرده. اغراق نیست اگر بگوییم توئیت‌های ترامپ را شخص شیطان (لعنه الله علیه) می‌نویسد.
اخبار جنگ، یک محیط رادیواکتیو است که لباس محافظ و تغذیه‌ی خاص می‌طلبد. این تشبیه، دقیقاً بیانگر ماهیت سمی این فضا برای ذهن است. تنفس بی‌محابا در این محیط، به مرور زمان، منجر به «متلاشی شدن از درون» می‌شود. یعنی از دست دادن قدرت تحلیل، سردرگمی، بی‌اعتمادی، و در نهایت، انفعال و فلج شدن اراده.
«لباس محافظ» نیاز است تا پیام‌ها را فیلتر کنیم، منابع را بشناسیم، و هدف پشت هر خبر را درک کنیم. «در معرض برخی تشعشعات نرفتن»، به معنای پرهیز از غرق شدن در منابع آلوده و هدفمند دشمن است؛ منابعی که تنها برای تزریق سم و ایجاد تشویش طراحی شده‌اند. «تغذیه خاص»، یعنی تمرکز بر میدان، تحلیل‌ منطقی، و مهم‌تر از همه، تقویت روایت‌های داخلی و خودی.
اگر «آدم‌های هیجانی» هستیم، اگر «احساسات گرمی» داریم، باید در مصرف اخبار بسیار محتاط باشیم. زیرا این ویژگی‌ها، ما را به طعمه‌ای آسان برای عملیات‌های روانی دشمن تبدیل می‌کند (در هر سطحی که باشیم). هیجان و احساس، قدرت تحلیل را کاهش می‌دهد و ما را مستعد پذیرش هر روایتی حتی اگر مسموم باشد می‌کند. این یک خودگویی جدّی است.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۷:۱۸

thumbnail
جنگ با اسرائیل؛ موعد بازنشستگی ذهن‌های کُندمحمد فدائی و پدرام کاویان
جهان امروز در حال تحول است. سرعت سرسام‌آور دگرگونی‌ها در یک دهه اخیر، از جنگ‌ و ناترازی‌ تا تغییرات عجیب مردم، پیچیدگی را به اوج رسانده و قواعد بازی را از اساس تغییر داده است. موج‌های تغییر، هر یک به تنهایی توان فروپاشی ساختارهای کهنه را دارند. در چنین بستری، رویکردهای دمده در حکمرانی، بر مبنای پیش‌بینی‌های محفلی و تسکین‌های تنبل‌کننده، به مثابه‌ی لنگرگاهی است که کشتی را در طوفان به قعر می‌کشد. دیگر نمی‌توان با تجربه‌ی دیروز، به نیازهای امروز و فردای جامعه پاسخ داد.
اصرار بر تداوم نظامات مدیریتی که ریشه در اقتضائات کهنه دارند، نه تنها نشانه‌ای از ایستایی، بلکه گواهی بر عدم درک ماهیت «عصر گسست‌های نو به ‌نو» است. محیط ما در حال دگرگونی‌های کوانتومی است. وقتی جنگی در عرض دوازده روز، نه تنها تمیهدات میدان نبرد، بلکه ذهنیت مردم و ماهیت دشمن را دگرگون می‌سازد، چگونه می‌توان انتظار داشت که ذهنیت، رویکردها، خط‌مشی‌ها و ساختارهای مدیریتی ما با سرعتی کمتر از این بازتعریف نشوند؟ این یک ضرورت حیاتی برای بقا و پیشرفت است.
در چنین فضایی، کلید رستگاری، در «خِرد یادگیرنده» است. درس‌آموزی از ضربه‌ها، به معنای تحلیل شکست‌ها، بازسازی شناختی و خلق الگوهای جدید برای پیروزی‌های آتی است. اذهان بطی، کند، پیر و ساکن، نه تنها شایسته مدیریت در شرایط جدید نیستند، بلکه مانعی جدی بر سر راه حرکت رو به جلو خواهند بود. این نقد، هرگز به معنای نفی تجربه یا سن نیست، بلکه تأکیدی بر «جوانی ذهن» است؛ ذهنی که پیوسته در حال بازاندیشی و هضم داده‌های جدید است. در این میان، هم آن پیرمردانی که با اسلوب پیش از انقلاب مسائل را تحلیل می‌کنند و هم آن جوانانی که دچار «پیرغلامی زودرس» شده و از انعطاف‌پذیری ذهنی تهی هستند، هر دو به یک اندازه مضر و پس‌برنده‌اند.
ذهن تنبل، از کیلومترها دورتر قابل تشخیص است. کسی که یادگیری را مذموم می‌شمارد، تغییرات را انکار می‌کند و در برابر هر چالش پیچیده، تنها یک راهکار کلیشه‌ای – چه آنکه همه چیز را به «نفوذ» تقلیل دهد و چه آنکه تنها راه را در «مذاکره» ببیند – ارائه می‌دهد، در واقع فاقد «توانمندی شناختی» لازم برای حکمرانی در عصر حاضر است. حضور چنین فردی در رأس امورات، به مثابه سرطان است که توان انطباق‌پذیری سیستم را از بین می‌برد.
«قدرت یادگیری» در حقیقت، «قدرت تغییر دیدگاه» است. این قدرت، شامل «سازگاری شناختی» در مواجهه با داده‌های متناقض، «شجاعت پذیرش خطا» به مثابه گامی ضروری برای اصلاح مسیر، «مهارت جذب نیروهای مفید» با دیدگاهی فراتر از سلایق شخصی، «توان پیش‌بینی دقیق آینده» بر اساس داده و «تمهید تدابیر هوشمندانه» برای مواجهه با ناشناخته‌هاست. اینها، نه تنها برای حکمرانان «اوجب واجبات» است، بلکه برای تک‌تک ماها نیز پرسشی حیاتی را مطرح می‌کند: پس از این همه طوفان و گسست، ما چه تغییری کرده‌ایم؟
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۹:۳۹

thumbnail
ما (ویرگول) این گروه عصبانی (نقطه)محمد فدائی و پدرام کاویان
نشسته‌ایم به این فکر می‌کنیم که چرا این همه انرژی، این همه شور و گاه خشم، به ثمر نمی‌نشیند؟ این حجم بی‌پایانِ نفی، ما را از نقطه‌ای که ایستاده‌ایم، فراتر نمی‌برد؟ «گفتمان سلبی، هیچ‌وقت نمی‌تواند اثری خلق کند». این جمله، چون پتکی بر سرمان فرود می‌آید. گفتمان سلبی، محکوم است که در سایه‌ی دیگری زندگی کند؛ هویتش را از نفیِ دیگری وام می‌گیرد. تنها می‌تواند بر روی آنچه هست، سایه افکند، آن را تحقیر، تمسخر و از آن ابراز انزجار کند.
اگر تنها تعریف ما از خودمان، مخالفِ فلان شخص یا فلان جریان باشد، آنگاه با حذف آن دیگری، هویت ما چیست؟نام: مخالف؛ نام خانوادگی: فلانی. نام و نام خانوادگی: مخالف فلانی!این هویتِ متکی بر نفی، شکننده و بی‌ریشه است. ما باید برای چیزی باشیم، نه فقط علیه چیزی.
این میل غریب به دوگانه‌‌سازی‌های سیاه و سفید، به دوگانه‌ی «دیو زورگو و شیّاد» و «دلبر تحت فشار و زندانی» - که ریشه در نوعی ساده‌سازی افراطی و تقلیل پیچیدگی‌ها دارد - یک بیماری فکری است که مانع از درک ابعاد خاکستری واقعیت - حد فاصل سیاه و سفید - می‌شود.
و فاجعه آنجاست که با ساخت دیو و دلبر از عرصه‌ی سیاست، فقط دلبر را تخریب می‌کنیم. دلبری که ما می‌سازیم، اغلب موجودی است منفعل، بی‌خبر و صرفاً قربانی. قهرمان نیست. وضع کشور را درک نمی‌کند، حقیقت را نمی‌داند، امید واهی می‌دهد. در نهایت، دلبر از باور سیاست‌مداران حذف می‌شود و تلخ‌تر آنکه زمینه‌اش را هم ما می‌چینیم. ما با دست خودمان؛ با این نگاهِ ولایت بر فقیه!
خودمان را هم با سلب و نفیِ همه‌چیز تبدیل می‌کنیم به اقلیت عصبانی از همه. وقتی همه چیز بد است و همه دشمن، جهان به زندانی بی‌انتها تبدیل می‌شود. هر اتفاقی در عالم بیفتد، خنجری به قلب ماست. این اقلیت عصبانی، در نهایت، نه تنها توانایی جذب دیگران را ندارد، بلکه حتی از درون نیز فرسوده می‌شود و به گروه‌های کوچک‌تر و عصبانی‌تر تقسیم می‌شود.
تمسخر، اگرچه ممکن است باعث تخلیه‌ی هیجان شود اما اعتماد عمومی را جلب نمی‌کند، تصویر یک گروه بی‌برنامه و صرفاً معترض را ارائه می‌دهد که فاقد عمق و جدیت لازم برای اداره‌ی امور است. مردم در جستجوی راه حل هستند، نه صرفاً نقد. مردم به دنبال امیدند، نه یأس.
راه چاره چیست؟ یک راه وجود دارد: ما نیازمند طرح بدیل خودمان هستیم. بدیلی که از دل نفی برنیاید، بلکه از دل ایجاب و اراده به ساختن متولد شود. بدیلی برای اداره‌ی کشور. بدیلی برای ایجاب. و این باید شامل برنامه‌های حل مسئله‌ی عملی و چشم‌اندازی روشن از آینده باشد.
یک انقلاب درونی لازم است که باید رخ دهد؛ انقلابی در هویت، در شیوه‌ی تفکر، و در نگاه ما به جهان. باید غلبه‌ی رویکرد سلبی را از هویت خود کنار بگذاریم تا بتوانیم ایجابی فکر کنیم و خلق کنیم. با ایجاد یک هویت ایجابی در درون*، می‌توانیم به سمت *خلق واقعی در بیرون حرکت کنیم.اینجاست که خودگویی به یک مرامنامه برای تغییر تبدیل می‌شود.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۱۱:۲۲

thumbnail
زیرگیری از انفعالمحمد فدائی و پدرام کاویان
او خودش است. جوّ روانی هرچه باشد، مثبت یا منفی، او خودش است.هرجا که لازم باشد از خودش چهره‌ی خوشایندی نشان بدهد، تصمیم می‌گیرد به جای آن، خودش باشد.وقتی می‌خواهد در مورد اینترنشنال صحبت کند، یا وقتی در مورد سایر بزرگان ورزش مثل علی دایی صحبت می‌کند، یا وقتی می‌خواهد از مجلس بودجه بگیرد؛ خودش است. با همان ابعاد یک کشتی‌گیر – چغر بدبدن.
علیرضا دبیر دارد سبک خاصی از مدیریت را به جوان‌های انقلابی نشان می‌دهد. به جای گربه رقصاندن برای اکابر سیاست، به کارنامه‌اش تکیه کرده (تنها ایرانی دارنده مدال طلای سبک‌وزن کشتی آزاد در المپیک) و به جای سردواندن بین مسئولیت‌ها و حرفه‌های مختلف، سال‌هاست روی کشتی متمرکز است.با اینکه کم دشمن ندارد، بیانیه‌بازی نمی‌کند، کارش را می‌کند – با تمرکز. با اینکه کم خواهان ندارد، محفل‌سازی نمی‌کند، کارش را می‌کند – با تمرکز. با اینکه کم مانع ندارد، بهانه‌پردازی نمی‌کند، کارش را می‌کند – با تمرکز.
تیپ نیست، شخصیت است و همینی است که هست، برای اینکه خودش است مورد طعن و گزند و تقبیح قلم‌به‌مزدها و بازنده‌ها قرار دارد. و مهم‌تر اینکه تلاش نمی‌کند پاسخ بددهانی کسی را بدهد، همین که خودش است را بهترین پاسخ می‌داند. بدون تلاش برای کسب مدال رضایت از این و آن؛ با تلاش برای رسیدن به هدف، هدف ملی.پس از سال‌ها ایستادن روی سکوی نخست کشتی آزاد و فرنگی جهان را مدیون سبک مدیریتی دبیر هستیم.
این خودبودن (هویت‌مندی) و نتیجه‌ی طبیعی آن، یعنی اعتمادِ به نفس و متمرکز شدن، مدیر را از انفعال خارج می‌کند. خروج از انفعال همان و خیزش‌های انفجاری همان.سؤال کلیدی این است که چطور می‌توان این سبک از مدیریت را به سایر حوزه‌های ورزشی و‌ مهم‌تر، حکمرانی تسری داد؟
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۸:۱۷

برجام: تاریخ انقضا: 1404/07/05محمد فدائی و پدرام کاویان
پایان برجام به دست بانیانش، پرده از یک طرح شوم برداشت. حالا باید به این درک قطعی رسیده باشیم که هدف از باتلاقِ «مذاکره، توافق، عدم توافق، توافق دوباره، خروج از توافق، درخواست مذاکرات جدید، توافق، اختلال در توافق، مذاکره و مذاکره و مذاکره» چیزی جز تضعیف مستمر و هدفمند ما نبوده. طرحی هوشمندانه برای نگه داشتن ما در قتلگاه ابهام.
دیگر منطقی نیست از سطوح کلان تا خرد منتظر بنشینیم ببینیم چه کسی رئیس جمهور آمریکا می‌شود یا چه موقع اروپا از آمریکا طلاق می‌گیرد.
اکنون وارد دوره‌ی یقین و قطعیت شده‌ایم. این دوره، دوره‌ی عبور از ابهامات و پیچیدگی‌های کشنده‌ی گذشته، عبور از بی‌ثباتی در رفتار و عبور از به تعویق انداختن تصمیمات بزرگ و حیاتی کشور است. خروج از این ابهام، به معنای آمادگی کامل برای اتخاذ جهت‌گیری‌های باثبات و محکم است. دوره‌‌ی اراده‌‌های قاطع و عملگرایی بی‌وقفه.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۹:۵۰

thumbnail
شما فرض کنید سقف یک خونه آتیش گرفته و شعله از هر طرف به آسمان زبانه کشیده طوری که از چند کیلومتر دورتر هم میشه نور این شعله رو دید.دو گروه اشتباه می‌کنند:یکی اون‌هایی که میگن شعله‌ای نیست و خونه سالمه.دوم گروه‌هایی که دل همه رو خالی می‌کنند و اون وسط می‌شینن خاک توی سر خودشون و بقیه می‌پاشن و مدام میگن بدبخت شدیم دچار فلاکت شدیم بیچاره شدیم خونه آتیش گرفته سقف داره می‌ریزه.
گروه اول غلط میگه و گروه دوم راست میگه.اما هر دو گروه باعث میشن خونه از بیخ و بن بسوزه و از بین بره.باید اونجا سعی کنی بقیه رو آروم کنی و راهی برای خاموش کردن آتیش پیدا کنی. اینکه هی بگی داد بزنی آتیش آتیش کمکی نمی‌کنه.
آدم‌های حسابی دو تا مشغله بیشتر ندارن:روحیه دادنوخاموش کردن آتیش
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۸:۲۵

سیاست‌‌مدار یا بلاگر سیاسی؟محمد فدائی و پدرام کاویان
در عصر گسست‌های نو به نو، هر دم گسستی جدید در مسیر حرکت سربرمی‌آورد. تا ساربان روندگان را منسجم می‌کند، هیاهوی مریضی یک انشعاب خلق می‌کند. چه می‌شود وسط این همه مسئله و جای خالی مردانی که باید زیر مسئله را بگیرند، یکی هوس می‌کند قیل‌وقالی علم کرده و معرکه‌ای خلق کند و خلایق را از زیر کار به پیش بار دعوت کند؟مرز میان سیاست‌مدار اصیل و بلاگر سیاسی کمرنگ شده. حل مسائل و قوی‌شدن، کار سیاستمدار اصیل است. ما اما گرفتار بلاگرهای سیاسی می‌شویم. تفاوت این دو چیست؟
سیاست‌مدار اصیل، سیاست را عرصه‌ی خدمت می‌بیند؛ مسیری پرپیچ و خم و طولانی که هدف آن، بهبود شرایط است. بلاگر، سیاست را سکوی پرتاب خود می‌بیند. بلاگر، برای دیده شدن خود و رشد آسانسوری، از ابزارهای سیاسی استفاده و در این مسیر، به ساحت سیاست خیانت می‌ورزد. سیاست برای او یک کالای مصرفی است که باید با جنجال و هیجان، بیشترین بازدهی را در کوتاه‌ترین زمان ممکن برای برند شخصی‌اش داشته باشد.
سیاستمدار اصیل می‌داند که مدیریت جامعه، مستلزم درک پیچیدگی‌ها و گاهی سکوت‌های استراتژیک است. سینه‌اش مخز‌ن‌الاسراری است که بازکردنش دل مردم را خالی می‌کند. او می‌داند که باید میان «وعده‌ی اصلاحات ایده‌آل» و «وعده‌ی اصلاحات ممکن» تمایز قائل شود. او مردم را آگاه می‌کند، حتی اگر این آگاهی تلخ باشد، چون پیش‌شرط بلوغ سیاسی جامعه است. سیاست‌مدار در خلوت می‌سازد و رنجِ گمنامی را می‌پذیرد؛ بلاگر در انظار ویران می‌کند تا دیده شود.
بلاگر از ناآگاهی مردم سوء استفاده می کند. او به جای تبیین پیچیدگی‌ها، به دنبال ساده‌سازی‌های هیجان‌انگیز است. دهانش پر است از شعارهایی که مردم را ناامید می سازد، زیرا این شعارها نه برای کمک به درک واقعیت، بلکه بر اساس نیاز به تولید محتوای پربازدید طراحی شده‌اند. این رفتار حیثیت سیاست را بردن است و خیانتی مستقیم به رابطه دولت و ملت محسوب می‌شود.
سیاست‌مدار اصیل، آینه‌ی تمام‌نمای واقعیت است، حتی اگر غبارآلود باشد؛ بلاگر، فیلترِ رنگینِ توهم است که حقیقت را به نفعِ لایک‌ها مصادره می‌کند.
سیاست یک بازی بلندمدت است که نیازمند «ثبات در اصول» و «آرامش در اجرا» است. اولویت های سیاست‌مدار ثابت است و بر اساس اصول کلان تعریف می‌شود و گاهی برای سال‌ها تغییر نمی‌کند. او به دنبال ایجاد آرامش و تجمیع منابع در کانون هدف است. اما اولویت بلاگر سیاسی را نرخ روز تعیین می کند. او ناآرام است و وظیفه‌اش بر هم زدن آرامش، محتوای آرام، دیده نمی‌شود. او به جای ثبات، به دنبال ترندها و جنجال‌های لحظه‌ای است.
سیاست‌مدار برای مردم تولید می‌کند. او با تولید گفتمان، جامعه را به سمت اهداف بزرگتر سوق می‌دهد. او به دنبال افزودن افراد به دایره‌ی خودی است و با رویکردی پدرانه و فراگیر، تلاش می‌کند تا شکاف‌ها را پر کند: «آن دختر بی حجاب دختر خود من است یا او عیب ظاهر دارد من عیب باطن». او یار اضافه می‌کند. بلاگر مصرف‌کننده‌ی همین سرمایه‌ها است. او به جای افزودن، یار موجود را محو می‌سازد تا مخاطبانِ رادیکال و وفادار خود را منسجم کند.
سیاست‌مدار طبیب جامعه است که درد و درمان را با هم تجویز می‌کند و به آینده‌ی سلامت می‌اندیشد؛ بلاگر، دلالِ مسکّن‌های زودگذر است که فقط درد را به تأخیر می‌اندازد و عفونت را کهنه می‌کند.
کنشگری بلاگر سیاسی، در بلندمدت، همان کارکرد مخدر را در جامعه سیاسی ایفا می‌کند. انبساط خاطر کوتاه و بلافاصله پس از آن، خلق خماری تا نابودی در بلندمدت. این خماری، همان بی‌اعتمادی، سرخوردگی و احساس درماندگی در برابر مسائل واقعی است.سیاستمدار اصیل به دنبال بلوغ جامعه است؛ عادت بد را ترک می دهد، عادت خوب را تشویق می کند و به جای تزریق هیجان لحظه‌ای، به دنبال ایجاد سازوکارهای پایدار برای مشارکت و مسئولیت‌پذیری است.
برای همین، سیاستِ اصیل، سخت، کند و اغلب خسته‌کننده است، اما تنها راهی است که به هدف می‌رسد. بلاگر سیاسی، آسان، سریع و جذاب است، اما در نهایت، چیزی جز خاکستر و ویرانی از خود به جای نمی‌گذارد.
مطالعه یادداشت‌های دیگر در کانال خودگویی

۷:۳۶