جُفَنْگْ
خیلی از خاطراتی که ما از حاجی[لک] داریم قابل بیان نیست ولی همه تجربه کردن! #دکتر_نصرت_پناه
یک بازهای من و چند نفر از رفقا نصفشبها از روی دیوار کنار استخر میپریدیم و میرفتیم داخل آب شنا میکردیم و میرفتیم بیرون. خیلی هم سروصدا کردهبود این کار ما داخل دانشگاه. یکبار حاجی [لک] من رو دیدن گفتن: «فلانی! یک عدهای هستند شبها قاچاقی میرن داخل استخر» بعد هم یکسری از همون الفاظ مگو که آقای نصرتپناه گفتند نمیشه گفت رو نثار اون عده کردند که باعث شد من دیگه این کار رو نکنم!
#دکتر_محمدی_علویجه
#دکتر_محمدی_علویجه
۱۶:۰۲
حاجی همیشه میگفتن: «اینجا کلاس ورزش نیست، ورزش از مصدر ورزاء هست یعنی گاو کاری، اینجا کلاس تربیت بدنیه، باید به خدا برسید»
#آقامحمد_اسکندی
#آقامحمد_اسکندی
۱۶:۱۱
یکبار یک بنده خدایی که یک فروشگاه لباس داشت آشنای حاجآقا[لک] بود. این بندهخدا چندبار حاجی رو دعوت کرده بود که بیاد مغازهاش یک سری بزنه، حاجی بالاخره بعد از چند وقت تصمیم گرفت بره. حاجی که رفتند فروشگاهِ اون بنده خدا از در پشتی فروشگاه رفت داخل که قبل از دیدن صاحب مغازه داخل فروشگاه یک دوری بزنه؛ حاجی که وارد فروشگاه شد دید یک خانم و آقا از سمت درِ پشتی فروشگاه دارن تمام قفسههای لباس رو خالی میکنن و میدزدن! حاجی که نگاه کرد دید اتفاقا اون آقا از شاگردای کُشتی حاجی بوده! حاجی بهش میگه: «فلانی! تویی؟» اونم تعجب میکنه میگه: «حاجآقا لک خودتونید؟» حاجی بهش میگن: «فلانی چیکار میکنی؟ داری دزدی میکنی؟» اونم میگه: «چیکار کنم حاجی مجبورم...»حاجی بهش میگه: «فقط به یک شرط هیچی نمیگم» میپرسه چی؟ حاجی میگن: «هرچی دزدیدی نصف نصف!»اونم میگه: «نوکرتم حاجی حله!»خلاصه حاجی کمکش میکنه قفسهها رو خالی کنه و بار ماشین کنه، بعد بهش میگه: «برو زیر فلان پُل وایستا تا من بیام، فرار نکنیها!»اون میره و بعد حاجی میاد پیش صاحب مغازه و احوال پرسی میکنه، اونم میگه: «حاجی از کجا اومدی؟ از این در اصلی میاومدی یک گاوی گوسفندی چیزی برات زمین میزدیم»؛ حاجی از صاحب مغازه میپرسه: «خب خوب کار میکنی توی مغازهات؟» اونم میگه: «آره حاجی خداروشکر» حاجی هم میگه: «نه خوب کار نمیکنی، من اون قفسههای ته فروشگاه رو خالی کردم شما نفهمیدید!» اونم میگه کجا؟ خلاصه میرن میبینند که واقعا خالی شده! بعد حاجی میگه: «بابا من خالی کردم بگو پولش چقدر میشه؟» خلاصه حاجی پولش رو حساب میکنه و میره زیر پُل به اون شاگردش میگه فلانی! اینو من حساب کردم؛ اینو ببر سرمایهی کارِت بکن دیگه هم هیچوقت دزدی نکن.
#آقامحمد_اسکندری
#آقامحمد_اسکندری
۱۶:۳۱
حاجیلک یک عادتی داشتند که میسکال میانداختند؛ یک تکزنگ میزدند که وقت خاصی هم نداشت، گاهی نیمهشب، گاهی ظهر و...علیآقای فروغی که مدیر شبکه سه هستند، یک شماره ایرانسل داشت که این شماره رو حاجی از ایشون داشت. گذشت و گذشت و علی فروغی از دانشگاه رفت، رفت بسیج سازمان و خلاصه اونجا هم گذشت و آقای فروغی اون خط رو واگذار کرد به یک بندهخدایی در سازمان صداوسیما و اون بنده خدا هم برای خانمش اون خط رو گرفته بود. حالا حاجیلک هر شب نصفشبها تکزنگ میزد به این شماره؛ حالا حاجی هم تلفن جواب نمیده، هرچی این بندهخدا زنگ میزد حاجی جواب نمیدادند؛ خلاصه اینقدر زنگ زد که حاجی یکبار جواب داد، اون بنده خدا شروع کرد که: «آقاااا! شما کی هستی؟ برای چی به خانم من شبها تکزنگ میزنییییی؟....» حاجی هم جا خورده بود!
#سید_احمد_موسوی_صمدی
#سید_احمد_موسوی_صمدی
۱۷:۰۴
+ آقای مودب شما از اومدن به دانشگاه امام صادق علیهالسلام پشیمانید؟- نه والا ما اون ابتدا که اومدیم یک حمله روانی سنگینی از سوی کدبالاییها به ما شد که نیای اینجا بدبخت میشی و اینها؛ ماهم از روستا اومده بودیم با خودمون میگفتیم خدایا اینجا چطوره...اما از اون دالان مرگ که به سلامت گذشتیم دیگه بعدش خوب بود، ما کاری نمیکردیم که، شعر میگفتیم و...
#سید_احمد_موسوی_صمدی#علی_محمد_مودب
#سید_احمد_موسوی_صمدی#علی_محمد_مودب
۱۷:۰۸
- آقای علوی! امامصادقیبودن به شما نون رسونده؟+ امامصادقیبودن به ما نور رسونده!
#سید_احمد_موسوی_صمدی#سید_علیاصغر_علوی
#سید_احمد_موسوی_صمدی#سید_علیاصغر_علوی
۱۷:۱۰
دانشگاه ما یک تنوعی دارد که اصلا اینطوری از بیرون نشون داده نمیشه، درباره یکی از رفقا پرسیدم گفتند الان رئیس پلیس لسآنجلس شده!
#وحید_جلیلی
#وحید_جلیلی
۱۷:۱۸
ما همون سالهای اول یک اتاقی داشتیم توی بلوک ۹؛ یک رفیقی داشتیم که هماتاقی ما بود، خیلی روحیه معنویای داشت، نماز شب میخوند و اینها... این بندهخدا یک دفعه زد توی این فاز که من میخوام انصراف بدم و بروم از دانشگاه چون اینجا فضاش اصلا معنوی نیست!هرچی ما نصیحتش میکردیم که نه حالا اینجا بمون اینجا خوبه، میگفت نه اینجا اصلا معنوی نیست، من باید برم یک جایی که سقفش اصلا گنبدی باشه! و خلاصه رفت.چند وقت پیش از یکی پرسیدم چی شد این بندهخدا؟ گفت فعلا که نماز رو ترک کرده، الان هم درگیره ببینه با خدا میتونه کنار بیاد یا نه!
#وحید_جلیلی
#وحید_جلیلی
۱۷:۲۱
من یک زمانی میخواستم ازدواج کنم، رفتم پیش حاجآقا باقری استخاره بگیرم، حاجآقا سریع[قرآن رو] باز و بسته میکنن و مثلا میگن «خوبه!»خلاصه من رفتم از حاجآقا برای ازدواجم استخاره بگیرم حاجآقا باز کردن و بستن و گفتن: «برو کربلا و برگرد، بعد بگیرش»؛ یکی دیگه از رفقا هم کنار من بود که میخواست ماشین بگیره، حاجآقا برای اون هم استخاره گرفت گفت: «زیاد بوق نزن!»
#سید_احمد_موسوی_صمدی
#سید_احمد_موسوی_صمدی
۱۷:۲۹
من یکبار از سازمان بازرسی بهم پیشنهاد مسئولیتی شد از طرف آقای دکتر مخلصالائمه، تقریبا هم کار قطعی شده بود. گفتم حالا برم از حاجآقا باقری هم یک استخاره بگیرم. رفتم و گفتم حاجآقا یک استخاره میخوام؛ حاجآقا قرآن رو باز کردن و بستن و گفتن: «یک جایی بهت پیشنهاد شده که خیلی خوب نیست، فعلا توی دانشگاه بمون».بعد از اون آقای دکتر مخلصالائمه هی به من میگفت بابا پاشو بیا تو همهی کارهات انجام شده باید بیای؛ من بهش گفتم: «دکتر من سفت نشستم توی دانشگاه بیرون هم نمیام، فعلا تا یکی دو هفته شبها هم دانشگاه میخوابم!»
#دکتر_لطیفی
#دکتر_لطیفی
۱۷:۳۳
من ماجرای ورودم به دانشگاه خیلی جالبه برای بعضیا هم گفتم. سال ۶۲ بود شنبه، اول دیماه، گفتند شما ورودی جدیدها بیاید دانشگاه؛ من هم خیلی علاقهمند بودم به دانشگاه و نمیخواستم اصلا از دست بدم، گفتم شاید من اگر از شیراز جمعهشب حرکت کنم اتفاقی بیفته و دیر برسم، لذا گفتم پنجشنبه حرکت میکنیم جمعه رو دانشگاه میمونیم و شنبه هم میریم سرکلاس یکی از رفقا هم همراه من بود. آقا خلاصه ما پنجشنبه حرکت کردیم نیمهشب رسیدیم تهران، حالا برف سنگینی هم آمده بود و هوا هم سرد بود. اومدیم دم درب اصلی دانشگاه آقای روشنی دم در به ما گفت نمیشه وارد بشید، شما باید شنبه میاومدید. ما گفتیم بابا الان توی این سرما که ما جایی نمیتونیم بریم تو رو خدا ما رو راه بده؛ خلاصه هرچی گفتیم کوتاه نیامد. یک آقای ناطقی بود که برادر همین رفیق ما بود و کد ۶۱ بود گفتیم بذار حداقل به این رفیقمون زنگ بزنیم بگیم چه کنیم؟ خلاصه زنگ زدیم این بندهخدا توی همون برفها اومد دم در، اون بندهخدا هم هرچی اصرار کرد آقای روشنی راهنداد. ایشون گفت اجازه بدید من برم پیش حاجآقا مباشری، رفت پیش حاجآقا و ایشون تماس گرفت به آقای روشنی گفت اینها رو راه بده ولی حق ندارن توی دانشگاه بگردند، سرشون رو بندازن پایین اطرافشون رو هم نگاه نکنند و فقط با همین دوست کدبالاییشون برن داخل اتاق اون و بیرون هم نیان تا فردا حق هم ندارن کاری بکنن حتی غذا هم نباید بهشون بدید فقط برن توی اتاق؛ خلاصه ما رفتیم اونجا و مستقر شدیم. گذشت و روز جمعه شد و ماهم شهرستانی بودیم و احساس غربت میکردیم و غروب جمعه هم بود و دلگیر بود. من و این دوستم داخل اتاق مونده بودیم و آقای ناطقی که مهمان اتاق ایشون بودیم رفت مسجد، ما هم حق نداشتیم بیرون بریم، موندیم همونجا نماز رو توی اتاق خوندیم. اونجا بودیم ناگهان دیدیم دوتا از ماموران کمیته دم در اتاق در زدند، حالا اون موقع زمان جنگ هم بود و امنیت دانشگاه با کمیته انقلاب اسلامی بود، خیلی هم سخت میگرفتند؛ گفتند: «اون دو نفری که قاچاقی وارد دانشگاه شدند کجا هستند؟» ما گفتیم: «ما قاچاقی وارد نشدیم، حاجآقا مباشری هماهنگ کردن!» اونا هم گفتن: «اینا به ما ربطی نداره باید برید بیرون!» خلاصه ما رو انداختند جلو و کشاندند تا دم درب اصلی، هرچقدر هم ما التماس میکردیم «بابا الان شبه، برفه ما کجا بریم؟» اونها میگفتند «به ما ربطی نداره برید هتل!» ما هم میگفتیم «بابا ما بلد نیستیم، پول نداریم!» خلاصه دم در که رسیدیم یکیشون دلش سوخت گفت: «صبر کنید من زنگ بزنم یک جایی هماهنگ کنم برید اونجا»، گفتم: «کجا؟» گفت: «زندان اوین!»خلاصه نزدیک بود ما رو بفرستند اونجا که معلوم نبود باز ما رو اشتباهی یکوقت اعدامی چیزی بکنن که خبر به آیتالله باقری رسید ایشون وساطت کردند که ما رو راه دادند دوباره ولی اجازه ندادند بریم اتاق همون رفیقمون، ما رو بردند بلوک ۱۶ اونجا یک اتاقی بود که تختهای شکسته رو اونجا میانداختند گفتند: «فعلا شما اینجا بمونید تا صبح!»حالا میخوام عرض کنم اگر هزار بار این اتفاق برام بیفتد و هزار بار مرا بسوزانند و هزار بار قطعهقطعه کنند بازهم میام دانشگاه امام صادق علیهالسلام.
#دکتر_همایون
#دکتر_همایون
۱۸:۰۲
بازارسال شده از احیاء _ محمد نوروزی
به رسم همعهدی
اشاره:امشب، به لطف خداوند متعال، اولین آیین دانشآموختگی دانشگاه برگزار شد. متنی در آنجا قرائت کردم که در ادامه تقدیم میشود:

باسمه تعالیسلامی به رسم هم عهدی
همین عهد را هم پیر طریق یادمان داده بود، با خندههای دلنشین، شوخیهای نمکین و لطف پدرانه.
با همان هل انتم علی العهد گفتنهایش! با همان جمله که میگفت شماها عشق من هستید و با همان...و با همان نفسهای حقاش ... همان نفسهایی که بود، هست و خواهد بود ...
برادران عزیزم؛امروز پایان یک آغاز کوتاه و آغاز یک راه بیپایان است!
بگذارید راحتتر بگویم، فارغالتحصیلی، افسانهای بیش نیست ولی دانشآموختگی واژه قابل تاملی است! لااقل در دانشگاه امام صادق علیهالسلام میشود روی دو واژه دانش و آموختن ایستاد، فکر کرد و تصمیم گرفت!
بسیاری از ما و شاید همه ما، بهترین سالهای عمرمان را در دانشگاهی گذراندیم که انسانیت را، برادری را و حیات را به ما آموخت.
دانشگاه امام صادق علیهالسلام، یک دانشگاه به معنای متعارفش نبوده و نیست، اینجا همه زندگی ماست. از کلاس و دانشکدهاش گرفته تا مسجد و تشکل و اقامتگاه و همه و همه و همهاش.
من محمد نوروزی، یکی هستم همچون شما. در دوران راهنمایی و دبیرستان، قرار بود مهندسی صنایع بخوانم، در یکی از شرکتهای شیمیایی یا صنایع غذایی و یا هر چیز دیگر که کنسرو و غذا و شامپو و صابون میدهند دست مردم، خدمت کنم و جه بسا نگاههای تحسینبرانگیز خانواده و اطرافیان را برانگیزم و هم من عالم را سیر کنم و هم پدرم و هم مادرم و شاید کل خانوادهام ... ولی حالا همان جوان ۱۸_ ۱۹ ساله شهرستانی، در دانشگاهی قرار گرفته و بیست سالی هست که قلب و جان و دلش را برای آرمان آن باخته است.
داشتم میگفتم، دانشگاه امام صادق علیهالسلام و آموختن را پیوندی است ناگسستنی. من در دانشگاه امام صادق علیهالسلام آموختم که دنیا بد نیست ولی خیلی کم است!
من از زی طلبگی استادانم خاصه آیت الله مهدوی کنی و آیتالله باقری کنی یاد گرفتم که قدر آدمی بسیار بالاتر از آن است که خودش را ارزان بفروشد.
من در دانشگاه امام صادق علیهالسلام آموختم که انسانها باید به اندازه تحملشان بر خویش تحمیل کنند تا بزرگ شوند، جان بگیرند، سرریز شوند و حیات ببخشند ...
من در دانشگاه امام صادق علیهالسلام یاد گرفتم که انسانها به اندازه دردهایشان میارزند، به اندازه دغدغههایشان، به همان انداره که مولایمان فرمود قدر الرجل علی قدر همته! به اندازه همّ و غمّام! به بزرگی دردها! و به راستی هر که سر بزرگ، درد بزرگ و هر که را درد بزرگ، روح بزرگ!
به راستی که در این دنیا، هیچ چیز برای ما نیست، فقط چند روزی نوبت ماست و هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود، صحنه پیوسته به جاست ...
روزگار غریبی است، آدمی را آفتی است که یا در لحظه زندگی نمیکند و یا در لحظه گیر میکند! حال آنکه، حرکت اصل اساسی زندگی است، آدمی محکوم است به حرکت، هر بار تنها یک قدم ولی یک قدم محکم!
فصلی از زندگیتان، برگی از دفتر عمرتان، آنی از لحظات حیاتتان گذشت ...بالاخره تمام شد! شاید این دردناکترین لذت زندگی باشد ... لحظهای که آدمی نمیداند بخندد، گریه کند، شاد باشد، زانوی غم بغل بگیرد یا چه و چه و چه ...لحظهای توأم با بیم و امید، با دلهره و دلتنگی، با شیرینی و تلخی، با گریه با لبخند ...
برادرانم، من، امروز در جایی ایستادهام که چند سال بعد شماست و شما در جایی ایستادهاید که چند سال بعد خیلیهاست! شاید بیثمرترین سوال این باشد که اگر به گذشته برگردی چه میکنی! سوالی که آن را نتیجهای نیست!ولی سوال دقیق تر آن است که بگویی برای آینده خود چه خواهید کرد؟! برای آرمانتان، برای دردتان ...
به یاد استاد عزیزمان بار دیگر از خود میپرسیم:هل انتم علیالعهد ...
به رسم همعهدی با افتخار دوستتان دارم


پ.ن:ان شاءالله الرحمن، آیین دانشآموختگی از باقیاتالصالحات دانشگاه باشد و از عزیزانی که زحمت این مراسم را کشیدند، قبول باشد.
#آیین_دانش_آموختگی#دانشگاه#به_رسم_همعهدی
------------------احیاء _ یادداشتهای محمد نوروزی@noruzimohammad
اشاره:امشب، به لطف خداوند متعال، اولین آیین دانشآموختگی دانشگاه برگزار شد. متنی در آنجا قرائت کردم که در ادامه تقدیم میشود:
به رسم همعهدی با افتخار دوستتان دارم
#آیین_دانش_آموختگی#دانشگاه#به_رسم_همعهدی
------------------احیاء _ یادداشتهای محمد نوروزی@noruzimohammad
۱۹:۵۵
بازارسال شده از بلوک دَه🍃
ایده جذاب دانشگاه برای جشن فارغ التحصیلی
۱۶:۳۷
بازارسال شده از بلوک دَه🍃
۱۶:۳۷
بازارسال شده از بلوک دَه🍃
نصف کانال دار های دانشگاه فارغ التحصیل شدن
۱۹:۳۰
بازارسال شده از خبرگزاری صدا و سیما
@iribnews
۱۸:۵۵
بازارسال شده از پرانتز
۲۱:۵۱
جُفَنْگْ
+ امروز سالگرد تسخیر لانه جاسوسیه - آره + بهترین کار رو کردید آمریکاییها رو از ایران بیرون کردید! #احمد_السراجی #همکلاسی_عراقی
الان به شدت یک چرت کوتاه زمستونی ۶ ماهه میچسبه
#احمد_السراجی#همکلاسی_عراقی
#احمد_السراجی#همکلاسی_عراقی
۸:۳۰
بازارسال شده از پرانتز
قسمت چهارم پادکست سایهروشن.mp3
۳۵:۱۳-۱۴.۱۱ مگابایت
#سایه_روشن#سوریه
۲۲:۰۱
+ حاجآقا سخن بزرگان بگو- الان چیزی تو ذهنم نیست، وقتی میخوای سخن بزرگان بگی نمیاد، وقتی نمیخوای بگی میاد؛ رزق لایُحتسبه!
#مکالمه_بزرگان#عمو_مالک_مهربون#حاجآقا_کرباسفروشان
#مکالمه_بزرگان#عمو_مالک_مهربون#حاجآقا_کرباسفروشان
۹:۲۸