بله | کانال دفتر انشا
عکس پروفایل دفتر انشاد

دفتر انشا

۱۴۰عضو
شبی که ماه کامل شد
ماه کامل است امشب؛مثل امشبی دخترکی، خسته از راه طولانی و سخت، خسته از زخم و درد، وحشت‌زده از ظلم آن‌همه نامرد، در تنهایی خود یک لحظه که آسمان را نگریست یاد عمو افتاد؛مثل امشبی خواهری، نگران از حال کودکان حرم، در حال جستجو برای ذره‌ای مرهم، ثانیه‌ای دیده‌اش در کرانه سماء به جمال برادر رشیدش گره‌خورد؛مثل امشبی مادری، بالای سرش را که نگاه کرد، دوباره یاد فرزندش افتاد که با نَمی از رطوبت مَشک عمو هم سیراب می‌شد؛امشب شب سختی‌ست...
https://ble.ir/daftar_ensha

۱۷:۴۲

عادلانه نبود...
این عادلانه نبود که اینقدر زود بروی؛تازه داشتیم می‌چشیدیم طعم خدمت و تکریم راتازه داشتیم می‌دیدیم عزت و هویت کشور رااز همان روزهای اولی که منتخب ملت شدی چیزهایی یادم مانده که روزی برایم التیام‌بخش بود و امروز روحم را زخمی می‌کند. از «خیر» محکمت خطاب به رئیس‌جمهور آمریکا یادم می‌آید که بعد از سال‌ها وادادگی، شور و هیجان استقلال و اقتدار کشور را در قلبم به غلیان انداخت.از دیدارهای مردمی‌ات به ذهنم خطور می‌کند، منطقه‌به‌منطقه، شهربه‌شهر که همگی را هشت سال بود دلتنگ بودیم.از صبح جمعه‌هایت و سفرهای کم‌هزینه استانی، بدون تشریفات اضافه که آن صبح جمعه‌ی تلخ را از نظر مردم پاک کرد.تا پرچم اقتدار و عظمتی که هر بار در سازمان ملل بر سر دست گرفتی....همگی دردآورند امروز برایم. نمی‌دانم چندسال خواهد گذشت و دلتنگ این‌ها خواهم بود. نمی‌دانم چرا اینقدر کوتاه بود شیرینی حضورت، باور نمی‌کنم و هنوز نمی‌دانم کجا رفتی ناگهان. و نمی‌دانم چرا اینقدر دنیا ناعادلانه است؟ این عادلانه نبود که بعد از آن هشت‌سال و تلخیِ کشیدنِ صبر و انتظار، تو را اینقدر زود از دست بدهیم ابراهیم!این عادلانه نبود...
https://ble.ir/daftar_ensha

۵:۴۴

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ ۚ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ...

۱۱:۲۷

شبی عجیب است می‌ترسم از خوابمی‌ترسم دوباره مثل آن صبح لعنتی بیدار شوم و خبر تلخ بشنومخسته هستم و بیش‌تر نگرانعادتم بود گاه که خیلی اضطراب مغلوبم می‌کرد بخوابم تا از شکنجه افکار فاصله بگیرم اما امشب می‌ترسماز خواباز تکرار آن صبح لعنتیاز بیدارشدن می‌ترسم...

۲۲:۵۳

ای خدایی که بزرگ‌تر از موشک‌های اسرائیل استای خدایی که تنها پناه مظلومان و ضعیفانیای که بر خصم اسلام بزرگ‌ترین هراسیای که جبار و منتقمیدر این شب چشمان و دل‌های ما پناهی جز تو نداردآقای ما را برسانبه قلب داغدیدگان لبنان مرهم گذاربه دل نگران ما عنایتی کنبه سلاح اسلام و رزمندگانش قوت بدهو خائنین را چنانچه امیدی به اصلاحشان نیست خوار و ذلیل فرماسید مقاومت را در کنف حمایت و حصن حصین‌ات حفظ بفرماکام ما را با پیروزی در این نبرد تاریخی شیرین کنو باز التماست می‌کنیم مولای ما را برسان

۲۳:۱۴

الحمدلله الذی خلق البکاء

۱۶:۰۰

undefined

۲۱:۱۲

thumbnail
#آشنایِ_ناآشنامرگ همواره موضوع عجیب و مبهمی برای آدمی‌ست. در عین آنکه پرتکرارترین و حتمی‌ترین واقعه‌ایست که در دنیا برای بشریت رخ می‌دهد باز برای انسان نامأنوس است. دنیای فناوری و ادوات آن نیز بر حیرت و عدم مؤانست با آن افزوده؛ دیدن پیام‌ها، تصاویر، شنیدن صدا و مشاهده ویدیوهای کسانی که از پیش ما پرکشیده‌اند شدید انسان را به حیرت فرو می‌برد و به ناباوری نسبت به مرگ. همین ناباورانه‌نگریستن و نامأنوس‌بودن عاملی‌ست که انسان‌های وارسته و خردمند را بر آن می‌دارد که زیاد از آن یاد کنند، و زیاد دیگران را به یادش بیندازند. که اگر آدمی به یاد مرگ بود بسیاری از آنچه در دنیا به خاطر غفلتش پی می‌گیرد را رها می‌کرد و بر بسیاری از آنچه رها کرده مداومت می‌ورزید.رفتن دوستان و آشنایان نشانه‌ای است که می‌تواند تلنگری به ما بزند برای یاد مرگ، برای یادآوری اینکه نه در این دنیا سختی پایدار است و نه شیرینی؛ نه می‌توان بدان دل‌بست و نه می‌توان در آن از مسئولیت‌ها گریخت. باید ماند، جنگید، صبور بود و البته دل‌نبست و حسرت نخورد بابت متاعی قلیل و موجودیتی که ناپایدار است و البته ثمره زیستن در آن تا ابد با ما همراه خواهد بود.
پ.ن: برای رفیق مرحوم ما صلوات و فاتحه‌ای مرحمت کنید.
https://ble.ir/daftar_ensha

۱۷:۰۰

thumbnail
داستان قافله ما مملو از حکایت دست‌هاست. دست‌هایی که زنده‌اند و هرگز نخواهند مرد و همه این دست‌ها مقتدایی دارند که دریا را در خود جا داد و در تاریخ ماندگار شد.
پ.ن: سلام بر صاحب دست‌های فداکار، سلام بر مقتدای همه مجاهدان؛ سلام بر عباس ابن علی (سلام‌الله‌علیه).
https://ble.ir/daftar_ensha

۱۸:۰۸

thumbnail

۱۸:۰۸

thumbnail

۱۸:۰۸

thumbnail

۱۸:۰۸

thumbnail

۱۸:۰۸

بچه که بودم مثلا بگو شاید ده دوازده ساله؛ بچه‌ی کوچک فامیل و اقوام زیاد به خانه‌مان رفت‌وآمد داشت. من و برادرم هم به نسبت زیادی اهل بازی و ارتباط با بچه‌ها بودیم. یک بار یادم هست در بردن یکی از بچه‌ها -که مثلا سه چهار ساله بود- به دستشویی تاخیر شد و بچه‌ی بیچاره هم گلاب به رویتان خودش را خیس کرد. مادرم آن روز به همین بهانه به من و برادرم نکته مهمی گفت. گفت که در این سن بچه‌ها خیلی حواسشان به دستشویی داشتن نیست. سرگرم بازی که می‌شوند اینقدر بازی می‌کنند و بازی می‌کنند که دیگر نزدیک است دستشویی‌شان بریزد. آن موقع که وضعیت اورژانسی است و لحظه‌ای درنگ بحران‌آفرین می‌شود، تازه یادشان می‌افتد دستشویی دارند و می‌گویند دستشویی داریم! آن لحظه باید آب اگر دستت هست زمین بگذاری و بچه را سرویس ببری اگر نه دیگر کار از کار می‌گذرد...من ویژگی بدی دارم. کلا آدم حرف نزنی هستم. چیزی اگر آزارم بدهد آنقدر در خودم می‌ریزم و می‌ریزم که نزدیک می‌شود به سرریز شدن. وقتی از چیزی ناراحت باشم و درباره‌اش حرف بزنم یا اعتراضی کنم یا حالا بگو اصلا غُر؛ یعنی خیلی کار بیخ پیدا کرده و اینقدر در ذهنم آن موضوع تلنبار شده که اگر دیر جنبیده شود، گلاب به رویتان مثل همان کودک خردسال اتفاق بدی می‌افتد. این ویژگی البته ویژگی خوبی نیست و باید تلاش کنم اصلاحش کنم ولی به هر حال فعلا بدبختانه در من هست.
https://ble.ir/daftar_ensha

۲۱:۳۸

تکلیف حضور در میدان نبرد ترکیبی؛چرا ترک دانشگاه در این ایام اشتباه است؟
روایت زندگی و استمرار حیات عادی مردم در نبردهای ترکیبی اهمیت بالایی دارد. در نبردهای ترکیبی که عمده موشک‌ها نه صرفا در میدان فیزیکی بلکه در اذهان و افکار فرود می‌آیند، بیش از هرچیز مقابله با ادراک ضعف، شکست و عدم پشتیبانی از نبرد سرنوشت جنگ را تعیین می‌کند.در لبنان و غزه سال‌ها حملات رژیم اشغالگر استمرار داشته است اما آنچه موجب ادامه حیات مقاومت شده ادامه حیات مردم است. اینکه کنار آوارهای منزل‌شان چادر می‌زنند، روی مبل می‌نشینند و قلیان می‌کشند خود نوعی مبارزه است که در میدان جنگ ترکیبی و در بُعد شناختی اثرگذاری خود را دارد. و همین نکات است که ایستادگی را ایجاب می‌کند. نگرانی خانواده‌ها و دشواری مطالعه برای امتحان قابل درک است اما ترس و گریختن و پشت نقاب عقلانیت پنهان شدن قابل توجیه نیست. در توجیه البته گفته می‌شود که هنگام ناتوانی بر حضور در میدان جهاد عقلانیت بر پدافند غیرعامل و دوری از معرکه خطر است، پاسخ آن است که چنانچه ذکر شد نباید حضور در معرکه نبرد را صرفا در پوشیدن لباس نظامی و دست گرفتن سلاح دانست. ماندن دانشجویان در محله شهرک غرب که بدنه‌ای چندان مستحکم و انقلابی ندارد برای ادامه حیات جامعه خود نوعی جهاد است. شنیده‌شدن صدای الله اکبر در هنگام حملات دشمن خود جهاد در میدان نبرد شناختی است. حضور در نماز جمعه، راهپیمایی میلیونی روز غدیر، فعالیت رسانه‌ای و... همگی می‌توانند مصادیقی از حضور در میدان جنگ باشند.امتحان دادن و درس‌خواندن اگر سخت است، جهاد و حضور و دوری از ترس وظیفه‌ است. فراموش نکنیم که سرنوشت محتوم جهان پیروزی جریان حق و سپاه الهی‌ست اما علل و اسباب و سنت‌هایی نیز وجود دارند که این سرنوشت را دستخوش تغییر یا تاثیر می‌کنند و یکی از مهم‌ترین این اسباب پشتیبانی و همراهی اعضای جامعه اسلامی ست.
https://ble.ir/daftar_ensha

۱۰:۰۴

thumbnail
undefinedمنتشر شده در نشریه فتح، شب تاسوعای حسینی:
پیش از معرفی خودم باید بگویم که آدم‌های زیادی در تاریخ نبودند که به من «نه» گفته باشند. باری البته کسی ورق‌های مرا پاره‌کرد و زیر پا نهاد اما عمده دوران‌ها، دوران حکومت من بوده است غالب انسان‌های کره خاکی جز معدودی من را راه‌حل بسیار خوبی برای رسیدن به سعادت و عزت می‌دانسته‌اند. زیاد اگر بخواهم راه دور نروم، در همین دوران معاصر می‌توانم مثال‌های بسیاری را برایتان روایت کنم.سال ۱۹۷۳ ویتنام شمالی توافق صلح پاریس را امضا کرد تا جنگش با آمریکا پایان‌پذیرد. مفاد این قرارداد این بود که آمریکا رسما آتش‌بس را بپذیرد، نیروهایش را از ویتنام و منطقه خارج کند و بدون دخالت اجازه دهد که فرآیندهای دموکراتیک سرنوشت ویتنام جنوبی را مشخص کند تا ویتنام یکپارچه شود. در عمل اما آمریکا با حمایت گسترده نظامی از رژیم ویتنام جنوبی اجازه نداد که توافق به صلحی پایدار منجر شود و جنگ میان ویتنام شمالی و جنوبی تا بیش از دو سال ادامه پیدا کرد و اهداف ویتنامی‌ها از این توافق محقق نشد.کوبایی‌ها نیز که پس از انقلاب ۱۹۵۹ قصد برقراری ارتباط با آمریکا را داشتند به سرنوشتی مشابه دچار شدند. حمله به خلیج خوک‌ها و وضع تحریم‌های سنگین اقتصادی علیه کوبا نتیجه‌ای بود که محصول توافق کوبا با آمریکا بود که نهایتا منجر به رویگردانی کوبا از آمریکا و سوق پیدا کردنش به سمت بلوک شرق شد.صدام حسین، دیکتاتور عراق هم مدتی به من اعتماد کرد. بعد از جنگ خلیج فارس در ۱۹۹۱ صدام تحت فشار نهادهای بین‌المللی تحریم‌ها را علیه کشورش پذیرفت و سپس به بازرسی تسلیحاتی نهادهای بین‌المللی تن داد. در سال ۲۰۰۳ اما کشورهای غربی و در رأس آن‌ها آمریکا و انگلیس، به همین بهانه، یعنی اینکه تسلیحات کشتار جمعی در عراق وجود دارد، علی رغم پیدا نشدن هیچ اثری از آن‌ها در بازرسی‌های بین‌المللی به عراق حمله نظامی کردند. نکته قابل تامل آن است که بازرسی‌های تسلیحاتی و نشت اطلاعات تسلیحات عراق موجب شد که به سادگی و با ترفندهای ساده‌ای تسلیحات پیشرفته عراق فلج شده و عملا دست صدام برای آمریکا رو باشد. آمریکا بدون درگیری سنگینی عراق را تصرف کرد و موجب سقوط صدام شد.شاید معروف‌ترین مثال تاریخی دیگر لیبی باشد. قذافی رهبر لیبی که سال‌ها در نبرد با استکبار جهانی از سرآمدان بود، در سال ۲۰۰۳ از مقاومت دست کشید و تصمیم گرفت پس از مذاکرات طولانی برنامه هسته‌ای کشورش را تعلیق کرده و با نهادهای بین‌المللی و کشورهای غربی همکاری کند. او حتی برد موشک‌هایش را کاهش داد و با انگلیس قراردادی نظامی امضا کرد که در صورت تجاوز به خاک لیبی به کمک او و لیبی بیاید. نتیجه این عهدنامه هم مثل اصل ماجرایش مشهور است. لیبی مورد حمله خود انگلیس و سایر متحدین غربی آمریکا قرار گرفت. قذافی سقوط کرد، دولتش همینطور و بعد در شرایط تحقیرآمیزی کشته شد و لیبی تا همین امروز یعنی زمانی که بیش از ۲۰ سال از آن قرارداد می‌گذرد هنوز درگیر جنگ و درگیری داخلی است.بله؛ احتمالا درست حدس زدید. من همان کسی هستم که در دوره‌های مختلف تاریخی نام‌های متفاوت، اما ماهیتی یکسان داشته‌ام. در دوره‌ای من را توافق یا قرارداد یا عهدنامه می‌نامند و چندی قبل به امان‌نامه شناخته می‌شدم. همانطور که گفتم من را خیلی‌ها تنها راه سعادت می‌دانستند و تن به من می‌دادند تا از خطر دشمنان‌شان دور شوند. در کنار خاطرات مذکور که از خودم برایتان تعریف کردم اما باید یک واقعه مهم تاریخی دیگر را نیز ذکر کنم که خودم را شوکه کرد. قرن‌ها قبل، در میان بیابان‌های عراق، من را به مردی پیشنهاد کردند. ظاهرا آن مرد با برخی از افرادی که مقابل او و کاروانش صف‌آرایی کرده بودند و قصد کشتن‌شان را داشتند نسبت فامیلی داشت. آن‌ها هم به رسم این نسبت فامیلی او را مستثنی کرده و من را نوشتند و تحویل مرد دادند. تعجب کردم چون برخلاف انتظارم مرد وقتی مرا دید خشمگین شد، پرسید مرا امان می‌دهید و حال آنکه فرزند رسول خدا در خطر است؟ ورق‌های مرا پاره‌کرد و زیر پا قرار داد. او سعادت و عزت را در من ندید، سرنوشت او چه شد؟ همه دنیا و تاریخ می‌دانند.
https://ble.ir/daftar_ensha

۱۹:۳۷

بزرگ‌ترین حسرت زندگی
شاید برای شما هم کاملا تکراری باشد که می‌گویند آدم‌ها بی‌نهایت‌طلبند. در چارچوب نمی‌گنجند؛ مثلا یک آدم ثروتمند وقتی مال و وجهه‌ای کسب می‌کند حس نمی‌کند خب دیگر بس است! مگر من چقدر نیاز دارم درآمد داشته باشم و کار کنم؟ بلکه دقیقا برعکس! بیش از پیش می‌دود و تلاش می‌کند، گویا با کسب تجربه عطشش بیشتر هم می‌شود. من هم از کودکی مثل تقریبا همه‌ی آدم‌ها احساس می‌کردم بی‌نهایت‌طلبم؛ در چارچوب نمی‌گنجم، مثلا وقتی از من می‌پرسیدند می‌خواهی چه کاره شوی؟ می‌گفتم دکتر! ولی با خودم می‌گفتم پلیس‌ها هم شغل جذابی دارندها؛ یا مثلا مدیر یک شرکت بودن هم در بعضی حیث‌ها خیلی جذابتر است. بزرگ‌تر که شدم و دوران نوجوانی و جوانی را تجربه کردم عطشم بیشتر هم شد! چون ابعاد تازه‌ای را در زندگی تجربه کرده بودم‌. فهمیدم خلق یک اثر هنری مثل فیلم هم چقدر می‌تواند جذاب باشد، یا مثلا لذت نویسنده بودن هم چقدر قلب مرا تسخیر کرده! حتی گاهی با خودم را یک کشاورز ساده در یک روستای دور افتاده با زندگی سنتی تصور می‌کردم که چقدر سخت ولی فوق‌العاده است؛ کسب وجهه علمی و معلمی در دانشگاه نیز چقدر می‌تواند جذاب باشد؛ ترک جاه و اعتبار دنیا و رفتن یک گوشه محروم و مثل عبدالله والی‌ ها دویدن برای محرومان هم چقدر مجاهدانه است.این فکرها باعث شد که نگران این موضوع باشم که خب قاعدتا آدم که نمی‌تواند همه این‌ها را در یک زندگی تجربه کند، پس احتمالا بزرگ‌ترین حسرت و غم زندگی‌ام در سال‌های آخر جوانی و دوران میانسالی این خواهد بود که چرا نتوانستم یا نخواستم برخی از این‌ها را تجربه کنم.وسواسی که گاه در پذیرش مسئولیت‌ها و انجام کارهایم به خرج می‌دادم نیز محصول همین بود که دائم پیش و حین آن کار از خودم می‌پرسیدم: «واقعا توجیه درستی برای صرف عمرم برای این کار دارم؟ آیا بعد از انجام این کار و دور شدن از سایر مسیرهای ممکن پشیمان نخواهم شد؟»حالا سال‌هاست این فکرها در سرم بوده. روزهای آخر دانشجویی‌ام در دوره ارشد و شاید در شهر تهران را می‌گذرانم. هیچ بخشی از آینده‌ام مشخص نیست و یقینا در آستانه‌ی ورق خوردن فصل قدیمی زندگی‌ام و آغاز فصلی جدید هستم. راستش اما اخیرا احساس می‌کنم بیش از هراس از حسرت آینده، از دلتنگی برای گذشته بیم دارم. اینکه همه‌ی چیزهای عادی اطرافم می‌تواند ناگهان تمام شود بُهت‌آور است. هم‌اتاقی‌هایت را همین روزها برای شاید آخرین بار خواهی دید و کنارشان خواهی بود، محیط دانشگاه و دوستانت را شاید دیگر هرگز نبینی، شاید اصلا شهر محل زندگی‌ات که سال‌ها مأنوسِ آن شده‌ای تغییر کند؛ آینده‌ای که برایش تخیل می‌کردی ممکن است از زمین تا آسمان با آنچه فرش تقدیر مقابل پایت پهن می‌کند تفاوت کند و همه‌ی این‌ها را تا تجربه نکنی شدت وحشت‌انگیز بودنش را درک نمی‌کنی. حسرت بزرگ زندگی تجربیاتی که نتوانستی داشته باشی نیست[هرچند آن نیز دردناک است]، بلکه حسرت بزرگ زندگی تجربیاتی است که آن‌ها را زندگی کرده‌ای و ساده از کنارشان گذشته‌ای.
۲۲ مرداد ۱۴۰۴
https://ble.ir/daftar_ensha

۱۵:۰۲

بازارسال شده از حیات خلوت

شماره ۳۸ نشریه حیات خلوت.pdf

۳.۹۶ مگابایت

undefined نسخه دیجیتال شماره ۳۸ نشریه حیات خلوت
undefined آغاز مسیر عادی نبودن!undefined ویژه‌نامه بصیرت ۱۴۰۴ undefined
برای تهیه نسخه فیزیکی به شناسه @hayatkhalvat98 پیام بدهید.جا نمونید که فقط یه تعداد محدودی باقی مونده... undefined
#حیات_تازه#شماره۳۸
_undefined حیاتی که برای شما خلوت شده است...@hayatkhalvat

۱۹:۲۷

thumbnail
تفاوت‌های کوچک، تمایزهای بزرگ
نمی‌دانم درباره گروه‌های خونی چقدر اطلاعات دارید. من راستش اطلاعات پزشکی زیادی ندارم اما همیشه با خودم فکر می‌کردم چرا خون‌های آدم‌ها باهم فرق می‌کند؟ همیشه کنجکاو بودم وقتی رنگ، بو، کارکرد و حتی عمده مواد تشکیل‌دهنده خون آدم‌ها یکسان است، چرا وقتی خون یک نفر را به دیگری انتقال دهیم گاه باعث مرگ او می‌شود! این سوال را احتمالا پزشکانی که برای اولین‌بار خونِ اسب را به انسانی انتقال دادند و آن انسان از دنیا رفت هم داشتند! و پاسخ آن را در تفاوت بخش بسیار کوچکی از بافت سلولی روی گلوبول‌های خون یافتند. همین تفاوت خیلی کوچک، تمایزی از مرگ تا زندگی را برای سرنوشت یک انسان رقم می‌زند.تفاوت‌ها و تمایزها همینقدر تعیین‌کننده هستند. مثلا ما آدم‌ها نیز نقاط مشترک بسیاری داریم. همگی جسم مشابه داریم، روح و روان نزدیک به یکدیگر داریم و گاه حتی نژاد، دین، ملیت و موارد متعددی مثل یکدیگر داریم؛ لکن آنچه اثر و هویت واقعی ما را تعریف می‌کند تفاوت‌ها و تمایزهای ما هستند. در دین هم چنین است؛ بزرگی برایم توضیح می‌داد که تبری از تولی مهم‌تر است. هرچند رکن اصلی دین تولی است اما اگر تبری نباشد چطور تمایز راه و منش ما با سایر عقاید مشخص شود؟ ما از میان همه‌ی منش‌های انسانی عالم، دین‌داری را انتخاب کردیم، از میان همه‌ی ادیان عالم دینی الهی را برگزیدیم، از بین همه‌ی ادیان الهی اسلام را معتقد شدیم و از بین همه‌ی تفاسیر و برداشت‌ها از اسلام، اسلام سیاسی را و اسلام خمینی را؛ هرچه ما را در این دوره تاریخی هویت بخشیده اعتقاد به این نقطه تمایز با عالم است. ما مسلمانیم به اسلام خمینی، و معتقدیم اگر نبود خمینی، اسلام ناب هم نبود. شاید خیلی‌ها قائل و مدعی اطاعت الهی باشند. از آن یهودی صهیونیست، تا وهابی سعودی و مسلمان سکولارِ شیعه‌ی ایرانی، همگی مدعی اطاعت خدایند، نقطه مشترک ما اینجاست لکن نقطه تفاوت و تمایز ما با ایشان آن است که معتقدیم و بی‌پروا فریاد می‌زنیم: «من اطاع الخمینی فقد اطاع الله» همین تفاوت است که مرز شقاوت و سعادت را و مرز مرگ و زندگی را تعیین می‌کند، مثل همان تفاوت کوچک در گروه‌های خونی!

https://ble.ir/daftar_ensha

۲۰:۵۳