بازارسال شده از میم رِ نون
۷:۱۶
بازارسال شده از میم رِ نون
۷:۱۶
بازارسال شده از میم رِ نون
الحمدلله
#روایتگری#شهید_امیرعلی_خرمی#شهید_۱۳ساله#دفاع_مقدس_۱۲روزه#روایت_فتح
۷:۱۶
پیرزن ۹۰ و چند سالهای روی تخت نشسته بود.
کمرش کاملا خم و سرش پایین. صورتش را نمیتوانستم ببینم. فقط صدای نفس کشیدنش را میشد شنید.
هر دوپایش رو تخت دراز بود اما یکی باندپیچی بود. همان پایی که استخوان پاشنه اش شکسته بود و علاوه بر شکستگی، چندین زخم داشت که هر روز پاسمانش را عوض میکردند.
دستها از کار افتاده بود و توان حرکت آنها وجود نداشت.
قدرت تکلّمش تقریبا از بین رفته بود.
۳ قاشق سوپ، تمام غذایی که در طول یک روز خورده بود.
کاش همه بودند و میدیدند پیرزنی که تا قبل از انفجار، خودش به کمک واکر حرکت میکرد، الان مانند تکه گوشتی، به حالت احتضار روی تخت افتاده و فقط نفس میکشد و چند دقیقه یکبار، آهی از سر دردهای بیشمارش.
کاش همه بودند و میدیدند موج انفجار با بدن او چه کرده. کوفتگی و درد در عضلات باعث شده بود تا هر حرکتی، نالهاش را بلند کند.
کاش همه بودند و با تمام وجود، #سفاک_بودن اسرائیل را درک میکردند. با تمام وجود سفاک بودن آمریکا را درک میکردند. با تمام وجود سفاک بودن #تمدن_غرب را درک میکردند. همان تمدنی که اسرائیل را ایجاد کرد و در تمام این سالها تمام قد پشتیبان اسرائیل بوده و هست.
۸:۰۳
موقع رفتن، جلوی درب منزلش ایستاد و نشانه پیروزی گرفت و گفت: «عکس بگیر!»
#روایت#مردم
۷:۳۰
۷:۳۰
۷:۳۰
۷:۳۰
۷:۳۰
بازارسال شده از میم رِ نون
شهید امیرعلی خرمی.mp3
۰۶:۵۴-۹.۵۷ مگابایت
#روایتگری#شهید_امیرعلی_خرمی#شهید_۱۳ساله#دفاع_مقدس_۱۲روزه#روایت_فتح
۳:۴۴
مکان: سمت سیدخندان
برای اعلام آمادگی، ساعاتی که میتوانید کمک دهید را به شناسه زیر اعلام کنید:@razanimohammadیا علی
۹:۰۴
بازارسال شده از میم رِ نون
اولین رزق امسال یه پیکسل بود. گرفتمش. عکس یه #شهید بود. یه شهید جنگ ۱۲ روزه. شهید فرمانده و معروف هم نبود. اما آشنا بود. بُهتزده زل زدم به عکس.
من...
مرز خسروی...
اولین موکب...
اولین رزق...
بین این همه چیز پیکسل، بین این همه شهید و فرماندهی معروف و این همه شهید غیرمعروف، دقیقا دقیقا دقیقا عکس امیرعلی...
اونم با همون قالبی که مد نظر داشتم...
الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر!
#نائب_الشهید#مرگ_بر_اسرائل#مرگ_بر_آمریکا#اربعین
۱۵:۲۴
در این پویش، زوار عزیز در زیارت عتبات عالیات، به نیابت از شهدا قدم بر میدارند و زیارت میکنند. سپس با تصویر آن شهید عکس میگیرند یا از حرمهای مطهر عکس یا فیلمی به یاد آن شهید میگیرند و برای ما ارسال میکنند.
الحمدلله تصاویر شهدا، بعد از تلاش فراوان، آماده شده؛ هرکسی میخواهد که به نیابت از این عزیزان زنده، زیارت نیابتی انجام دهد، به این سرشناسه پیام دهد:@Fotross133
#رفیق_شهید #زیارت_نیابتی#اجتماع_قلوب_مومنین
۱۹:۳۲
بین ساعت ۹ تا ۵ عصر
مکان: سمت سیدخندان
برای اعلام آمادگی، به شناسه زیر پیام دهید:@razanimohammadیا علی
۱۷:۱۹
بازارسال شده از بسیج مشکوة
༺ قرارگاه جهادی بسیج مشکات ༻#ویژه_طلاب_مدرسه_علی_بن_موسی_الرضا_علیه_السلام
۹:۰۹
مکان: محله صابونچی
زمان: هم صبح هم عصر
برای اعلام آمادگی، ساعاتی که میتوانید کمک کنید را به شناسه زیر اعلام کنید:@razanimohammadیا علی
۷:۰۴
بازارسال شده از أخٌفيالله
با چراغ چشمکزن بنزین آخر شب خودم را رساندم به پمپ بنزین، رسیدم به ورودی جایگاه و خوشحال از اینکه در راه نماندم، گفتم آخیش...هنوز آخیشم تمام نشده بود که مسئول جایگاه ورودی را بست و گفت حساب و کتاب آخر ماه داریم و ۴۵ دقیقه جایگاه تعطیله!من که بنزینی برای حق انتخاب رفتن و نرفتن نداشتم، خوشحال از اینکه هیچوقت انقدر نفر اول در هیچ صفی نبودم، ماندم همانجا و منتظر شدم ببینم خیر این اتفاق نصفه شبی برای من چیستچند دقیقه بعد یک موتوری آمد و کنارم پارک کرد و نشست روی جدولجوانی با تیشرت مشکی و شلوار جیندر صف پشت سرم بگو مگوی کوچکی شد سر اینکه یکی میخواست برود و یکی نه و راه یکدیگر را بسته بودندیکی گفت میخواهند گران کنند!یکی گفت هک شده؟جوان با صدای بلند که بشنوند گفت نه، من قبلا هم دیدهام، سر ماه آمار میگیرند و همیشه همین استگفتم حالا نصفه شبی جنگ شروع میشود و ما میمانیم بی بنزینزد زیر خندهگفتم جنگ خرداد من اتفاقی شب قبل رفته بودم و باک را پر کردم و در طول ۱۲ روز بنزین داشتم، برعکس پارسال که موقع هک جایگاهها در جاده بیرون شهر مانده بودم بی بنزینگفت از تهران نرفتید که بنزین برایتان کافی بود؟ گفتم نه، محکم ماندیماینبار هر دو خندیدیمگفت اتفاقا مادر من هم همینطوری بود...بود؟گفت مادرم در این جنگ فوت کردفوت کرد؟گفت شهید شد...گفتم واقعا؟!
گفت بله، ۷۰ سالش بود، ما میخندیدم، اما او حتی اسمش را برای رفتن به فلسطین نوشته بودجوان نمیدانست دقیقا چه خبر بوده، گفت این پیامکهایی که برای قدس بود، همانها را اسم نوشته بود که اگر شد برود، ما میخندیدیم که مادر مثلا شما میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود مثلا آشپزی، یا هرکاری که بشود...گفت آن شب هم رسیدم دم خانه و دیدم شلوغ است، رفتم داخل، دیدم ترکشی از ساختمان نزدیک که موشک خورده، آمده و آمده و خودش را رسانده به مادرم و مادرم شهید شد...
با حیرت نگاهش کردم و گفتم هرچه شنیدم همین بوده، انگار واقعا شهادت حساب و کتاب دارد...
گفت حتما همینطور است، ناراحتیم از رفتن مادرمان اما خوشحالیم طوری که دوست داشت اما فکرش را هم نمیکردیم رفت...
گفتم او که رحمت شده و انشاالله همنشین حضرت زهرا سلام الله علیهاست، الحمدلله که خیر معطلی امشب شنیدن این ماجرا بود و امید به اینکه در پیشگاه خدا نیتها گم نمیشود، تا آنجا که پیرزنی به خاطر دل شکستهاش برای فلسطین در گوشهای از خانه انتخاب میشود برای شهادت...
گفت بله، ۷۰ سالش بود، ما میخندیدم، اما او حتی اسمش را برای رفتن به فلسطین نوشته بودجوان نمیدانست دقیقا چه خبر بوده، گفت این پیامکهایی که برای قدس بود، همانها را اسم نوشته بود که اگر شد برود، ما میخندیدیم که مادر مثلا شما میخواهی چه کار کنی؟ گفته بود مثلا آشپزی، یا هرکاری که بشود...گفت آن شب هم رسیدم دم خانه و دیدم شلوغ است، رفتم داخل، دیدم ترکشی از ساختمان نزدیک که موشک خورده، آمده و آمده و خودش را رسانده به مادرم و مادرم شهید شد...
با حیرت نگاهش کردم و گفتم هرچه شنیدم همین بوده، انگار واقعا شهادت حساب و کتاب دارد...
گفت حتما همینطور است، ناراحتیم از رفتن مادرمان اما خوشحالیم طوری که دوست داشت اما فکرش را هم نمیکردیم رفت...
گفتم او که رحمت شده و انشاالله همنشین حضرت زهرا سلام الله علیهاست، الحمدلله که خیر معطلی امشب شنیدن این ماجرا بود و امید به اینکه در پیشگاه خدا نیتها گم نمیشود، تا آنجا که پیرزنی به خاطر دل شکستهاش برای فلسطین در گوشهای از خانه انتخاب میشود برای شهادت...
۸:۴۰
گروه جهادی مشکات
تصویر
با خندهی متعجبانهای گفت: «شما نظرمو عوض کردید!» پرسید: «از کجایید؟»گفتم: «جهادی هستیم.» به نظرم اومد متوجه نشد منظورم چیه. ادامه دادم: «خودجوش اومدیم.»گفت: «آهان، مثل آقای خادم.» منظورش رسول خادم کشتیگیر بود. گفت: «ایشونم خودجوش رفته کلی به مردم کمک کرده.»گفتم: «خانوم این عمامه رو نبینید اینو برداریم دقیقا یکی مثل شما مردمیم.»گفت: «مشکل ما با همون عمامهست.»گفتم: «اگه با این مشکل دارید اینو من بر میدارم که راحت باشید» و عمامه رو برداشتم و گذاشتم روی میز مغازه. یکم شوکه شدن.
*گفت: «ولی هنوز چیز جذابی راجع بهشون نگفتید که منو جذب کنه و جذاب باشه.»
گفتم: «جذابترین چیزی که این دو نفر دارن به نظر من همین مردمی بودن و مهم بودن مردم براشون هست. همین باعث شده حتی مردم کشورهای دیگه حتی غیرمسلمونا و بیدینهاشون هم جذبشون بشن»
با چند ساعت بین مردم بودن و خدمت کردن و صحبت کردن خیلی از ذهنیتهای از پیش ساخته توسط رسانههای دشمن به چالش کشیده میشه...
الحمدلله
#روایت
۵:۱۹
طرح ملی «طلوع دوباره»
در این طرح در تلاشیم تا برای جوانانی که همزمان هم با مشکلات روانی ناشی از فروپاشی خانواده و هم با فقر مالی مواجهاند، و به شدت در معرض آسیبهای اجتماعی قرار دارند، بستری برای بازسازی شخصیت و رشد آنها فراهم کنیم؛ از طریق مشاوره و آموزشهای تخصصی و علمی در زمینهی روانشناسی و سبک زندگی.
قرار است یک فرایند مشاوره و آموزش یک ماهه برای هر یک از این جوانان برگزار شود. طبق شناسایی اولیه ۵۰ نفر هدف طرح هستند که گروههای مختلف در حال جمعآوری کمک هستند و ما میخواهیم فعلا هزینهی دو نفرشان را تامین کنیم.
شماره کارت:5041721066026858بانک رسالت، به نام محمد رازانی
قرار است یک فرایند مشاوره و آموزش یک ماهه برای هر یک از این جوانان برگزار شود. طبق شناسایی اولیه ۵۰ نفر هدف طرح هستند که گروههای مختلف در حال جمعآوری کمک هستند و ما میخواهیم فعلا هزینهی دو نفرشان را تامین کنیم.
شماره کارت:5041721066026858بانک رسالت، به نام محمد رازانی
۱۱,۰۰۰,۰۰۰ ریال
از ۳۶,۰۰۰,۰۰۰ ریال
۳۰%
تامین شده
مهلت تمام شد
جزئیات
۲:۴۱