۱۷ آذر ۱۴۰۰
روز شانزدهم
سلام ای أمّ مومنین...شما زمانی در اوج دارایی بودید و زمانی در اوج ناداری، اما حتما حالتان در هر دو حالت حال رضایت بوده است...در دارایی تان نگفتید ربّی أکرمن... و در ناداری تان نگفتید ربّی أهانن...همین است که هم خودتان راضیة مرضیة بوده اید و هم دختری راضیة مرضیة در دامان پرورش دادید...امکان ندارد مادری از حالش ناخشنود و ناراضی بوده باشد و بتواند دختری بپروراند راضی و شاکر ...اصلا این رضایت عجیب مقامی است که گویی شما به تمامی دارا بودید...چقدر حال خوشی است حال رضایت... رضایت... آرامش .... خشنودی ... همنشینی با بندگان خوب خدا... وارد بهشت خدا شدن....چقدر عجیب است کسی در شعب ابی طالب خود را در بهشت خدا حس کند...چقدر عجیب است کسی که روزی در نهایت ثروتمندی بود، روزی کفن تن هم نداشته باشد و باز راضی و خشنود باشد...آری خیلی عجیب است و شما هم مظهر العجایب هستید...چقدر یک مادر برای مادری کردنش نیازمند حال رضایت است...توسل میکنم به شما مگر به عنایت شما، اندکی از شهد شیرین رضایت را هم به ما بچشانند....
#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
سلام ای أمّ مومنین...شما زمانی در اوج دارایی بودید و زمانی در اوج ناداری، اما حتما حالتان در هر دو حالت حال رضایت بوده است...در دارایی تان نگفتید ربّی أکرمن... و در ناداری تان نگفتید ربّی أهانن...همین است که هم خودتان راضیة مرضیة بوده اید و هم دختری راضیة مرضیة در دامان پرورش دادید...امکان ندارد مادری از حالش ناخشنود و ناراضی بوده باشد و بتواند دختری بپروراند راضی و شاکر ...اصلا این رضایت عجیب مقامی است که گویی شما به تمامی دارا بودید...چقدر حال خوشی است حال رضایت... رضایت... آرامش .... خشنودی ... همنشینی با بندگان خوب خدا... وارد بهشت خدا شدن....چقدر عجیب است کسی در شعب ابی طالب خود را در بهشت خدا حس کند...چقدر عجیب است کسی که روزی در نهایت ثروتمندی بود، روزی کفن تن هم نداشته باشد و باز راضی و خشنود باشد...آری خیلی عجیب است و شما هم مظهر العجایب هستید...چقدر یک مادر برای مادری کردنش نیازمند حال رضایت است...توسل میکنم به شما مگر به عنایت شما، اندکی از شهد شیرین رضایت را هم به ما بچشانند....
#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
۲۰:۱۸
۲۱ آذر ۱۴۰۰
سلام الله علیکمروز سی وهشتم
روزگار میگذردمن با تو آشنا شده امروز گاری طولانی گذشته بودومن با تو آشنا نبودم وحتی حالا هم مطمئن نیستم آشنا باشم.توکیستی که زنانگی را معنا میکنی،توکیستی که مادری را معنا میبخشی،توکیستی که اسلام را شناختی وایمان آوردی،تو کیستی که پیامبر خاتم را شناختی وخواستی در طول مسیر سعادت وتوحید با او باشی،تو همان خدیجه هستی که تمدن ساز شدی، تو همان طاهره هستی که طاهره را بدنیا آوردی،تو همان نخل مثمره هستی که از وجود آن نسلها پاک میشوند،تو همان اهل احسان هستی که تمام داراییهای را بخشیدی بخاطر عشق به محمد که نه بخاطر عشق به خدا تو خدیجه ای ، خارج از عیب و نقص که مادر فاطمه شدی،تو یک زن هستیزنزنانگی با تو معنا میشود.#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
روزگار میگذردمن با تو آشنا شده امروز گاری طولانی گذشته بودومن با تو آشنا نبودم وحتی حالا هم مطمئن نیستم آشنا باشم.توکیستی که زنانگی را معنا میکنی،توکیستی که مادری را معنا میبخشی،توکیستی که اسلام را شناختی وایمان آوردی،تو کیستی که پیامبر خاتم را شناختی وخواستی در طول مسیر سعادت وتوحید با او باشی،تو همان خدیجه هستی که تمدن ساز شدی، تو همان طاهره هستی که طاهره را بدنیا آوردی،تو همان نخل مثمره هستی که از وجود آن نسلها پاک میشوند،تو همان اهل احسان هستی که تمام داراییهای را بخشیدی بخاطر عشق به محمد که نه بخاطر عشق به خدا تو خدیجه ای ، خارج از عیب و نقص که مادر فاطمه شدی،تو یک زن هستیزنزنانگی با تو معنا میشود.#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
۴:۲۷
۲۵ آذر ۱۴۰۰
سلام الله علیکمروز سی ونهمهزاران فرد درنظر می آید و خودم هم آن وسط هایم، بین تمام این آدمهای مختلف احساس رشد ندارم، بین تمام این آدمها احساس کوچکی وخواری وحرکت نکردن دارم. من دربین تمام این آدمها وهیاهوی زندگی سریع گم می شوم. جایی هست که دیگر می نشینم و سست میشوم، ناگهان بین همین نبودن هایم بودنی را حس میکنم، بودنی از جنس دست کشیدن بر سرم. تو می آیی ام المومنین دستت را بر سرم میکشی، مادری میکنی و به درد و دل هایمگوش میکنی. فقط گوش میشوی برایم،گوشی که نداشته ام تا بشنود و شنونده غصه های حتی دنیایی ام باشد، شنونده خواستن های مادی ام. بعد آرام درگوشممیگویی من مادر راضیه مرضیه هستم. من همانم که دختری دارم که خدا از او راضی است و اوهم از خدا راضی است. بلندمیگویی بین تمام نداشتن هایت دنبال معنویت در زندگیت بگرد. معنویت همان چیزی است که مرا ام المومنین کرده است، معنویت همان خدافهمی در زندگی است. خدافهمی که باشد رشد هست، پیشرفت هست، عزت هست. خب حالا چگونه خدافهم شوم؟
#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
۲۳:۳۷
۱ دی ۱۴۰۰
سلام الله علیکمروز چهلمدوست ندارم چهلم را بنویسمدوست ندارم قرار مان تمام شوددوست دارم کشش بدهمدوست دارم بیشتر وبیشتر باشددوماه از قرار اولیه مان میگذرداینکه آرامش خاص را بدست آورده ایم یانه را نمیدانم ولی میدانم همین با شما بودن خوب بود،خود قرار را دوست داشتمگاهی میشود انسان برای رسیدن به چیزی قرار یاعهدی میبنند ولی خود عهد برایش شیرین میشود دیگر آن هدف برایش کم رنگ میشود.شاید بشود باز هم قراری دیگر گذاشت.شاید بشود قراری ابدی گذاشت، قراری از جنس باهم بودن تا ابدیت.اولین قرار را خودتان گذاشتید آنجا که ام المومنین لقب گرفتید، همانجا بود که عهد مادر وفرزندیتان را با ما بستید. چه خوب که به این مهم پی بردم، چه خوب که نمردم و از این قرار باخبر شدم.ممنونم ازتان مادر همه مومنین، ممنون که هستید.
شاید قرار های بعدی مان با خوبانی دیگر و ازجنس هایی دیگر باشد.
#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
شاید قرار های بعدی مان با خوبانی دیگر و ازجنس هایی دیگر باشد.
#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
۳:۴۴
۱۵ دی ۱۴۰۰
سلام الله علیکمبسم الله الرحمن الرحیمعرض تسلیت این ایام فرزند به مادرش وابسته است، هرچه کوچکتر باشد وابستگی اش بیشتر و بادور شدن مادر عکس العملش بیشتر میشود. این حس وابستگی و این نیاز است که توجه صرفش را به مادر بیشترمیکند.در بازی است ولی توجهش هست که مادرش باشد. مادرم ومادر همه امت تسلیت باد به شما این غم. دعا میکنمنیازمان به وابستگی شما بیشتر و بیشتر شود تا توجهمان به بودن شما درزندگی مان بیشتر باشد.التماس دعا
۱۵:۵۴
۱۷ دی ۱۴۰۰
سلام بر امٌ مومنین...
تمام این روزها که نمی نوشتم، در درونم با شما رازها می گفتم و آرامش می یافتم اما چیز زیادی نمی شنیدم.تمام این روزها، هرروز یه یادتان بودم و رخ نمودنِ آرامش را می دیدم، اما آرامشی که بیش از آنکه ناشی از رفع علت باشد، شبیه مُسَکِن بود....هنوز سوال و بیقراری باقی بود اما آزاردهی اش به شکل محسوسی کمتر شده بود و این را مدیون کرامت مادرانه شما هستم.
حالا اما مادر مومنین، گمانم این است که زمزمه های روشنگرانه تان را شنیدم و لازم است آن را ثبت کنم.
یک هفته ای است که چشم هایم بارانی است.نمی دانم چرا، اما این بار بیش از هروقت دیگری فکرم مشغول حاج قاسم بود...و عجیب هر یادی از او آسمان چشم هایم را بارانی می کرد... از اشک های بی امانم متعجب بودم اما آن را عنایتی از جانب خدا می پندارم که اراده کرده بود تا قلبم عمیق تر از همیشه پیوند بخورد به یک شهید.... حسی که هیچ گاه شبیه آن را تجربه نکرده بودم... حسِ دوست داشتنی عمیق و متفاوت از هر دوست داشتن دیگری که تجربه کرده بودم... و این برایم دلچسب اما عجیب بود...هربار به خودم رجوع میکردم که مبادا از سر جوزدگی و القا باشد و می دیدم نه، این حسِ عجیبِ حُبّ، مرا در خود نمی بلعد، بلکه دارد دائم توجه و میل و رغبت مرا به سمت امام معطوف میکند... پس به چشم ها اجازه باریدن دادم.... و آن ها بی امان این روزها باریدند.... یک دل سیر که در روضه های فاطمیه گریه کردم، عاقبت حس می کنم پاسخ یافتم....با خودم می اندیشم که یعنی به عنایت کدامیک، مُجاب شدم؟ أمِّ مومنین؟ یا حضرت خیرالنساء؟ یا حاج قاسم؟ و دوست دارم خیال کنم به عنایت تک تک شان، سوالم جواب داده شده.... جوابی که شاید تازگی نداشته باشد اما برای من شبیه استجابت است....
تمام این روزها که نمی نوشتم، در درونم با شما رازها می گفتم و آرامش می یافتم اما چیز زیادی نمی شنیدم.تمام این روزها، هرروز یه یادتان بودم و رخ نمودنِ آرامش را می دیدم، اما آرامشی که بیش از آنکه ناشی از رفع علت باشد، شبیه مُسَکِن بود....هنوز سوال و بیقراری باقی بود اما آزاردهی اش به شکل محسوسی کمتر شده بود و این را مدیون کرامت مادرانه شما هستم.
حالا اما مادر مومنین، گمانم این است که زمزمه های روشنگرانه تان را شنیدم و لازم است آن را ثبت کنم.
یک هفته ای است که چشم هایم بارانی است.نمی دانم چرا، اما این بار بیش از هروقت دیگری فکرم مشغول حاج قاسم بود...و عجیب هر یادی از او آسمان چشم هایم را بارانی می کرد... از اشک های بی امانم متعجب بودم اما آن را عنایتی از جانب خدا می پندارم که اراده کرده بود تا قلبم عمیق تر از همیشه پیوند بخورد به یک شهید.... حسی که هیچ گاه شبیه آن را تجربه نکرده بودم... حسِ دوست داشتنی عمیق و متفاوت از هر دوست داشتن دیگری که تجربه کرده بودم... و این برایم دلچسب اما عجیب بود...هربار به خودم رجوع میکردم که مبادا از سر جوزدگی و القا باشد و می دیدم نه، این حسِ عجیبِ حُبّ، مرا در خود نمی بلعد، بلکه دارد دائم توجه و میل و رغبت مرا به سمت امام معطوف میکند... پس به چشم ها اجازه باریدن دادم.... و آن ها بی امان این روزها باریدند.... یک دل سیر که در روضه های فاطمیه گریه کردم، عاقبت حس می کنم پاسخ یافتم....با خودم می اندیشم که یعنی به عنایت کدامیک، مُجاب شدم؟ أمِّ مومنین؟ یا حضرت خیرالنساء؟ یا حاج قاسم؟ و دوست دارم خیال کنم به عنایت تک تک شان، سوالم جواب داده شده.... جوابی که شاید تازگی نداشته باشد اما برای من شبیه استجابت است....
۲۳:۰۷
این سوال را بارها از خود پرسیدم و از شما ای أم مومنین، که واقعا آخرت خواهی چطور است؟ و چه شکلی است؟ چطور می شود اختیارِ آخرت همه مواجهات فرد را تغییر دهد؟ میفهمیدم که سبک زندگی شما، تحمل رنج ها و سختی ها و همه و همه براساس این اختیار و ترجیح آخرت بر دنیا بوده...اما در عمل نمی توانستم الگویی عملی برای خودم از آن استخراج کنم...برایم در حد شعار و گزاره باقی می ماند... اینکه کسی آخرت را برگزیند چطور زندگی اش را آنقدر تغییر می دهد که زینت های دنیا او را فریفته نکند؟ اصلا ترجیح آخرت بر دنیا یعنی چه؟ در دنیای امروز و در زندگی یک زن عادی مثل من، چطور بروز می یابد؟
۲۳:۱۴
۱۸ دی ۱۴۰۰
حاج قاسم در همین زمانه ی پر زینت پر فریب پر مشغله ی ما زندگی می کرد اما دائم در جهاد بود. و این یعنی آخرت را بر دنیا برگزیده بود. یعنی توانسته بود از زینت های دنیا دل بکند و آخرت را اختیار کند. توانسته بود حُبَّش به همسر، فرزند، زندگی در آرامش و آسایش، مقام، اعتبار و نفوذ، مال، شهرت و همه را مدیریت کند، در عین اینکه می توانست همه این ها را در بالاترین سطحش داشته باشد، همه را در یک حدی نگه داشته بود تا بتواند حُبّ بالاتری که حُبّ خداست را برگزیند. همه این زینت ها و حُب ها پیش چشم او هم بود اما آنها را اختیار نمی کرد، پس می زد، و جهاد را، هرچقدر سخت و به ظاهر ناخواستنی، بر می گزید. و معلوم است که شهادت چقدر گوارای وجود این همه بی تابی و این همه شوق لقاست...خب تا اینجا که همه درباره سبک زندگی و اختیار آخرت یک «مرد» بود. اما من یک زن هستم! و باز از این هم نمی توانستم مدل و الگویی برای زندگی خودم استخراج کنم.
۷:۰۹
و آنچه ناگهان، واقعا ناگهان بر قلبم تابید و آن را نورانی و مستجاب کرد این حقیقت بود که:
ظاهرش این است که حاج قاسم از دنیا و ما فیها دل کنده بود و حب به همه زینت های دنیا را کنار گذاشته بود به شوق لقا. همسر و فرزند و زندگی و مال و اعتبار را می گذاشت و بیابان به بیابان دنبال شهادت می گشت...اما باطنش این است که همسرش از همه زینت های دنیا چشم فرو بسته بود.شنیده ای جهاد المرأة حسن التبعل؟ جهاد زن خوب شوهرداری کردن است؟خب نگاه کن! چقدر همسر حاج قاسم خوب شوهرداری کرده است!او آنقدر از دنیا دل بریده و آنقدر چشم از زینت های دنیا فروبسته و آنقدر تقاضا نکرده و آنقدر از خود گذشته که همسرش می تواند در آرامش خاطر در خانه نباشد و دنبال جهاد باشد، به فکر رسیدگی به بچه های شهدا باشد، به فکر رسیدگی به همه محرومین جهان باشد...همسرش آنقدر از خودش و از دنیا و حب دنیا و زینت های دنیا چشم فرو بسته و آنقدر آنها را اختیار نکرده و آنقدر مال و شهرت و آسایش و خیال راحت را بر خود حرام کرده، که حاصلش می شود حاج قاسمی که فکرش برای گشودن گره های کور نظامی باز است، حاصلش می شود حاج قاسمی که زمانش برای رسیدگی به خانواده های شهدا آزاد است...آری! به راستی او خوب شوهرداری کرده . به راستی او هم جهاد کرده و به راستی او هم آخرت را بر دنیا برگزیده که حاصلش شده چنین سرداری با این همه کار و این همه محبوبیت و این همه شوق شهادت....و مگر می شود همسرش در اجر همه جهادهای او شریک نباشد؟و مگر می شود زنی آخرت خواه و آخرت گزین نباشد، و همسرش بتواند با خیالی آسوده دنبال جهاد برود؟و مگر می شود زنی پی در پی دنبال آسایش خیال خود و دنبال زینت های دنیا باشد و آنها را از همسر تقاضا کند و همسر بتواند این همه در خانه نباشد و این همه رسیدگی به محرومین داشته باشد؟و مگر می شود زنی دائم نگرانی از وضع بچه ها را پیش گوش همسر زمزمه کند و مرد بتواند آنها را واگذارد و سراغ رسیدگی به یتیمان برود؟ نه نمی شود!حالا دانستی که خوب شوهرداری کردن جهاد است؟حالا دانستی آنقدر خدایت مهربان است که جهاد تو را در نفس خودت و کنج خانه ات قرار داده و تو را از راههای نزدیک تری به لقای خود می رساند؟حالا دانستی خوب شوهرداری کردن یعنی چه؟حالا دانستی آخرت خواهی در لباس یک زن چه شکلی است؟حالا دانستی در همین زمانه هم یک زن می تواند آخرت گزین باشد و دائم در حال جهاد؟و حال دانستی جهاد یک زن، کارهای عجیب غریب کردن و همان ها که القا می شود و تصور می کنی نیست؟
ظاهرش این است که حاج قاسم از دنیا و ما فیها دل کنده بود و حب به همه زینت های دنیا را کنار گذاشته بود به شوق لقا. همسر و فرزند و زندگی و مال و اعتبار را می گذاشت و بیابان به بیابان دنبال شهادت می گشت...اما باطنش این است که همسرش از همه زینت های دنیا چشم فرو بسته بود.شنیده ای جهاد المرأة حسن التبعل؟ جهاد زن خوب شوهرداری کردن است؟خب نگاه کن! چقدر همسر حاج قاسم خوب شوهرداری کرده است!او آنقدر از دنیا دل بریده و آنقدر چشم از زینت های دنیا فروبسته و آنقدر تقاضا نکرده و آنقدر از خود گذشته که همسرش می تواند در آرامش خاطر در خانه نباشد و دنبال جهاد باشد، به فکر رسیدگی به بچه های شهدا باشد، به فکر رسیدگی به همه محرومین جهان باشد...همسرش آنقدر از خودش و از دنیا و حب دنیا و زینت های دنیا چشم فرو بسته و آنقدر آنها را اختیار نکرده و آنقدر مال و شهرت و آسایش و خیال راحت را بر خود حرام کرده، که حاصلش می شود حاج قاسمی که فکرش برای گشودن گره های کور نظامی باز است، حاصلش می شود حاج قاسمی که زمانش برای رسیدگی به خانواده های شهدا آزاد است...آری! به راستی او خوب شوهرداری کرده . به راستی او هم جهاد کرده و به راستی او هم آخرت را بر دنیا برگزیده که حاصلش شده چنین سرداری با این همه کار و این همه محبوبیت و این همه شوق شهادت....و مگر می شود همسرش در اجر همه جهادهای او شریک نباشد؟و مگر می شود زنی آخرت خواه و آخرت گزین نباشد، و همسرش بتواند با خیالی آسوده دنبال جهاد برود؟و مگر می شود زنی پی در پی دنبال آسایش خیال خود و دنبال زینت های دنیا باشد و آنها را از همسر تقاضا کند و همسر بتواند این همه در خانه نباشد و این همه رسیدگی به محرومین داشته باشد؟و مگر می شود زنی دائم نگرانی از وضع بچه ها را پیش گوش همسر زمزمه کند و مرد بتواند آنها را واگذارد و سراغ رسیدگی به یتیمان برود؟ نه نمی شود!حالا دانستی که خوب شوهرداری کردن جهاد است؟حالا دانستی آنقدر خدایت مهربان است که جهاد تو را در نفس خودت و کنج خانه ات قرار داده و تو را از راههای نزدیک تری به لقای خود می رساند؟حالا دانستی خوب شوهرداری کردن یعنی چه؟حالا دانستی آخرت خواهی در لباس یک زن چه شکلی است؟حالا دانستی در همین زمانه هم یک زن می تواند آخرت گزین باشد و دائم در حال جهاد؟و حال دانستی جهاد یک زن، کارهای عجیب غریب کردن و همان ها که القا می شود و تصور می کنی نیست؟
۷:۳۰
آری و من اینگونه به عنایت شهید مُستجاب شدم! هیچ کدامِ این ها حرف جدیدی نبود اما تفصیلی که در وجود من یافت، مرا مُجاب کرد.وجه یا بیان دیگری از این حقیقت که به عنایت أم المومنین و صدیقه طاهره برایم تفصیل یافت اینست:اینکه تو آخرت خواه و آخرت گزین باشی، یعنی دائم و در هر مواجهه ای باید به دنبال پاسخ این سوال باشی که در قیامت از چه چیزی از تو سوال می کنند و تو بابت چه چیزی مسئولی و برای این مسئولیت هایت اولویت و سطح بندی کنی.اینکه بدانی کدام مسئولیت اولیه و وظیفه تو است که روز قیامت از آن مورد سوال واقع خواهی شد و کدامیک امری خودساخته است یا اثر القای عرف و جامعه است یا در اثر هوای نفس است یا حتی وظیفه ای است که اولویت ندارد، تو را به آخرت خواهی و قیام نزدیک می کند.هرکاری که می کنم باید از خودم بپرسم آیا در قیامت بابت این کار مسئولم؟حتما و قطعا اولین و مهم ترین چیزی که در برابر آن مسئولم همین جهادم هست که آیا خوب شوهرداری کردم؟شاید نوشتن این واگویه ها خنده دار و مسخره باشد اما باید ثبت کنم تا باورم شود گاهی دغدغه هایی که برای زندگی ام ساخته ام همین قدر نازل و مسخره است وقتی در قیاس با آخرت خواهی و سوال قیامت قرار می گیرد.با خودم می گویم:از تو نخواهند پرسید در قیاس با فلان شخص چند کلاس برگزار کردی؟از تو نخواهند پرسید آیا مدرک دکترایت را گرفتی؟ آیا مقاله ISI دادی؟ آیا کتاب نوشتی؟ از تو نخواهند پرسید پسرت در کلاس اول، بین چهل نفر چندمین نفر بود!از تو نخواهند پرسید دخترت در دو سالگی چند شعر یا حتی سوره بیشتر از همسالانش بلد بود!از تو نخواهند پرسید همه اسباب بازی ها قبل از ساعت ۵ جمع شده بود؟!از تو نخواهند پرسید آن ماهی یک کتاب هایی که خودت را ملزم کرده بودی، خواندی یا نه؟از تو نخواهند پرسید چرا کمتر از دیگران، در کلاس ها شرکت کردی و چرا نرسیدی صوت هایش را گوش کنی و چرا و چرا و چرا....
و خیلی چیزهای دیگر، که حواس و فکر و ذکر تو را به خود مشغول کرده و نمی گذارد تو آنچه از آن سوال می شوی را در بالاترین سطح انجام دهی...نمی گذارد درون تو آرام باشد تا خانه را آرام نگاه داری تا همسرت در آرامش جهاد کند و آخرت را اختیار کند...آری...تو و آرامش تو و آخرت خواهی توست که جهت گیری و دغدغه های همه اعضای خانواده ات را می سازد و تو با این همه دغدغه خودساخته ای که بابتش مسئول نیستی، هرگز نخواهی توانست خوب شوهرداری کنی....
حتما آن قله بلندی که از موفقیت برای خودت ساخته ای، اگر با از خود گذشتگی همراه نباشد، نه جهادی کرده ای و نه آخرت خواهی ....
شاید جهاد تو، همین گذشتنت از مطلوب ترین سطح موفقیت خودت هست، تا همسرت در آرامش، جهاد کند و فرزندانت در آرامش بالنده شوند و آخرت خواه...
آنچه از غرض باید منتقل میشد به گمانم با این سطور، منتقل شد... باقی بماند برای عمل...
و خیلی چیزهای دیگر، که حواس و فکر و ذکر تو را به خود مشغول کرده و نمی گذارد تو آنچه از آن سوال می شوی را در بالاترین سطح انجام دهی...نمی گذارد درون تو آرام باشد تا خانه را آرام نگاه داری تا همسرت در آرامش جهاد کند و آخرت را اختیار کند...آری...تو و آرامش تو و آخرت خواهی توست که جهت گیری و دغدغه های همه اعضای خانواده ات را می سازد و تو با این همه دغدغه خودساخته ای که بابتش مسئول نیستی، هرگز نخواهی توانست خوب شوهرداری کنی....
حتما آن قله بلندی که از موفقیت برای خودت ساخته ای، اگر با از خود گذشتگی همراه نباشد، نه جهادی کرده ای و نه آخرت خواهی ....
شاید جهاد تو، همین گذشتنت از مطلوب ترین سطح موفقیت خودت هست، تا همسرت در آرامش، جهاد کند و فرزندانت در آرامش بالنده شوند و آخرت خواه...
آنچه از غرض باید منتقل میشد به گمانم با این سطور، منتقل شد... باقی بماند برای عمل...
۸:۵۶
بازارسال شده از نکات و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی رحمه الله علیه
۹:۰۰
۳ بهمن ۱۴۰۰
بازارسال شده از فعالان مجمع مدارس
۴:۳۳
۲۳ اسفند ۱۴۰۰
سلام ای أم مومنینمی دانم آنقدر برای خودم دغدغه و دلمشغولی درست کرده ام که دیر به دیر فرصت می کنم یاد خودم بیفتم! و چه غفلت اندوهناکی است غفلت از خود، و مباد که چنین باشد... مادر مهربان مومنین، من خیلی تغییر کرده ام... حالا شاید هم نشود گفت خیلی، اما واقعا تغییر کرده ام... از وقتی توسلاتم به شما بیشتر شده.... حتی بااینکه هنوز خوب نمی شناسم تان... حتی بااینکه هنوز مستمر نیست... حتی بااینکه هنوز یادم می رود گاهی.... حتی بااینکه هنوز خیلی توی چشمم میزند خودخواهی هایم....اما واقعا اثر داشت برایم انس با شما، هرچند کم و محو...انسم را می گویم! نه اثر را! یعنی باوجود همین انس محو و اندکم، اثرهای شگرف دیدم...
گفتم که ثبت کنم، که یادم نرود .... و بهانه ای باشد برای انس های عمیق تر و مستمرتر...
شما مادرید و من طفل گریز پای... من چه میدانم حقایقی را که شما می بینید... من گرفتار لعب هستم... همین را میبینم و می خواهم....همچون یک طفل دو سه ساله....
برایم مادری کنید دستم را بگیرید و بزرگم کنید...سعی ام را می کنم که دستم را از دامان تان نکشم....
بگویم روز اول از یک دوره جدید انس؟
#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
گفتم که ثبت کنم، که یادم نرود .... و بهانه ای باشد برای انس های عمیق تر و مستمرتر...
شما مادرید و من طفل گریز پای... من چه میدانم حقایقی را که شما می بینید... من گرفتار لعب هستم... همین را میبینم و می خواهم....همچون یک طفل دو سه ساله....
برایم مادری کنید دستم را بگیرید و بزرگم کنید...سعی ام را می کنم که دستم را از دامان تان نکشم....
بگویم روز اول از یک دوره جدید انس؟
#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
۲۲:۰۱
۲۴ فروردین ۱۴۰۱
سلام ای أم مومنینمدام با خود فکر می کنم، این احساس ارتباط عمیق من با شما، تلقین است یا واقعی استمدام فکر میکنم من خودم را به یاد شما وامیدارم، یا واقعا شما عنایت کرده اید و درهای آرامش را به رویم گشوده اید...نمیدانم شاید زیاد هم فرقی نکند، وقتی حاصلش قرب باشد...هرچه که هست عجیب مادری تان را حس می کنمو عجیب شما را بزرگوار و مهربان و گشاده آغوش می یابم...دیشب، عهدی بستم با شما...عهدی بود و اشکی بود و مقام حرمتی...به حرمت شما... ادای حق دخترتان...به حرمت نام دخترتان...ادای حق شماو این بار چقدر وجدان کردم حرمت داشتن نام دخترم را...و تا آمدم که سرافکنده شوم و و شرمسار از هر کوتاهی و بدی و بی حرمتی ....مادرانه سرم را بالا گرفتید و منادی گفت:« به حرمت احترام حرّ به مادر حسین، الهی العفو...»و من دیدم و دانستم که أنّ الراحل الیک قریب المسافه....
و من دانستم که شما واقعا مادر مایی و مادر راضی نمی شود به سرافکندگی فرزندشو مادر راضی نمی شود به تباهی فرزندش...
دستمان را رها نکنید ای مادر مهربان مومنین....
و من دانستم که شما واقعا مادر مایی و مادر راضی نمی شود به سرافکندگی فرزندشو مادر راضی نمی شود به تباهی فرزندش...
دستمان را رها نکنید ای مادر مهربان مومنین....
۰:۰۰
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
سلام ای أم مؤمنین
نه اینکه بخواهم اغراق کنم، یا جنبه ادبی به کلامم بدهم و تشبیه و استعاره به کار ببرم؛ که حقیقتاً حسّ بیتابی و بی قراری و بی چارگی نوزادی که از مادر عزیزش دور افتاده دارم...حسّ نرسیدن و نشدن و نتوانستن...حسّی که اصلا از جنس رضایت نیست...حسّی که رنگ و بوی بهشت نمی دهد...حسّی که اوقاتم را مدام تلخ می کند...
میدانم که نباید اینطور باشدو نمی خواهم اینطور باشد
همین است که میگویم حس میکنم حقیقتاً از آغوش پرمهر مادری تان دور افتاده ام...
بچه هرکار هم کند باز بچه است و بچه هر کار هم کند و هرجا هم برود باز آغوشی گشوده تر از دستان مادر نمی یابد و پناه آخرش مادر است...
مرا ببخشید اما حس میکنم دستم را از دستتان بیرون کشیدم و حالا در این شلوغی و هیاهو گم شده ام...
و گم شدن و سرگردانی بدترین حسّی است که کسی میتواند در عمرش تجربه کند...البته راستش را بخواهید ته دلم آنقدر مطمئنم که شما حواستان بهم هست، آن ترس عمیق گم شدگی را ندارم... اما واقعا سرگردان و حیران هستم...بیهوده دور خودم و دور این دنیا می چرخم...چه کار کنم تا زود پیدایم کنید؟یا چه کار کنم تا زود پیدایتان کنم؟
مادر مهربان مؤمنین مرا دریابید... شاید همین واگویه های بی سر و ته ام با شما، دستاویزی شود برای اینکه باز آغوش مهربان مادری تان را تجربه کنم....
پس؛ سلام ای مادر مهربان مؤمنین...
نه اینکه بخواهم اغراق کنم، یا جنبه ادبی به کلامم بدهم و تشبیه و استعاره به کار ببرم؛ که حقیقتاً حسّ بیتابی و بی قراری و بی چارگی نوزادی که از مادر عزیزش دور افتاده دارم...حسّ نرسیدن و نشدن و نتوانستن...حسّی که اصلا از جنس رضایت نیست...حسّی که رنگ و بوی بهشت نمی دهد...حسّی که اوقاتم را مدام تلخ می کند...
میدانم که نباید اینطور باشدو نمی خواهم اینطور باشد
همین است که میگویم حس میکنم حقیقتاً از آغوش پرمهر مادری تان دور افتاده ام...
بچه هرکار هم کند باز بچه است و بچه هر کار هم کند و هرجا هم برود باز آغوشی گشوده تر از دستان مادر نمی یابد و پناه آخرش مادر است...
مرا ببخشید اما حس میکنم دستم را از دستتان بیرون کشیدم و حالا در این شلوغی و هیاهو گم شده ام...
و گم شدن و سرگردانی بدترین حسّی است که کسی میتواند در عمرش تجربه کند...البته راستش را بخواهید ته دلم آنقدر مطمئنم که شما حواستان بهم هست، آن ترس عمیق گم شدگی را ندارم... اما واقعا سرگردان و حیران هستم...بیهوده دور خودم و دور این دنیا می چرخم...چه کار کنم تا زود پیدایم کنید؟یا چه کار کنم تا زود پیدایتان کنم؟
مادر مهربان مؤمنین مرا دریابید... شاید همین واگویه های بی سر و ته ام با شما، دستاویزی شود برای اینکه باز آغوش مهربان مادری تان را تجربه کنم....
پس؛ سلام ای مادر مهربان مؤمنین...
۲۳:۳۶
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
سلام ای أم مؤمنین...
سخت است وسط نعمت ها باشی و حس خوب نداشته باشی...🪷سخت است غوطه ور در رحمت باشی و طالبِ عذاب...سخت است دلت رحمت خواه باشد و زبانت عذاب خواه...سخت است خوبی و زیبایی را ببینی و انکار کنی و میلت به بدی و نازیبایی بچرخد...سخت است دلیل شکر داشته باشی و زبان به کفر گشایی...سخت است توان بذل محبت داشته باشی و خشم و نفرت منتشر کنی...سخت است بتوانی مهربان باشی و غضبناک باشی...سخت است بتوانی روحت را در آسمان بیکران پرواز دهی و خودخواسته اسیرش کنی در قفس هویٰ...
می بینی مادر مهربان مؤمنین؟گاهی آدم حاضر است به سختی ها تن دهد و به راحتی ها نه!سختی ها برایش نزدیک تر و شدنی تر و خواستنی تر است...دیده ام که می گویم! نه آن دور دورها...همین حوالی...یکی هست که بدجور دارد سختی می کشد می گویند مادرها طاقت سختی کشیدن بچه ها را ندارند... هرچه بچه کوچکتر توان تحمل سختی اش هم کمتر....
مَپَسَند سختی کشیدنم را...
دستی به دعا بلند کن برایم که من سخت محتاج دعایم ای مادر مهربان مؤمنین...
#فسنیسره_للعسری#فسنیسره_للیسری
سخت است وسط نعمت ها باشی و حس خوب نداشته باشی...🪷سخت است غوطه ور در رحمت باشی و طالبِ عذاب...سخت است دلت رحمت خواه باشد و زبانت عذاب خواه...سخت است خوبی و زیبایی را ببینی و انکار کنی و میلت به بدی و نازیبایی بچرخد...سخت است دلیل شکر داشته باشی و زبان به کفر گشایی...سخت است توان بذل محبت داشته باشی و خشم و نفرت منتشر کنی...سخت است بتوانی مهربان باشی و غضبناک باشی...سخت است بتوانی روحت را در آسمان بیکران پرواز دهی و خودخواسته اسیرش کنی در قفس هویٰ...
می بینی مادر مهربان مؤمنین؟گاهی آدم حاضر است به سختی ها تن دهد و به راحتی ها نه!سختی ها برایش نزدیک تر و شدنی تر و خواستنی تر است...دیده ام که می گویم! نه آن دور دورها...همین حوالی...یکی هست که بدجور دارد سختی می کشد می گویند مادرها طاقت سختی کشیدن بچه ها را ندارند... هرچه بچه کوچکتر توان تحمل سختی اش هم کمتر....
مَپَسَند سختی کشیدنم را...
دستی به دعا بلند کن برایم که من سخت محتاج دعایم ای مادر مهربان مؤمنین...
#فسنیسره_للعسری#فسنیسره_للیسری
۲۳:۰۵
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
سلام الله علیکم
شب شهادت شما مرا یاد عهد خودم با شما انداخت.
" هنر خدیجه در احسان اوست، احسان یعنی انجام رفتار زیبا در حالی که دارای قدرت باشی. کسی که توان احسان دارد، یعنی با وجود همه ی بزرگی خود، می تواند با جان ودل، تواضع وفروتنی کند." از کتاب مصطفی
خدایا دراین شب ظرف وجودمان را در مجرای چنین احسانی قرار بده.
شب شهادت شما مرا یاد عهد خودم با شما انداخت.
" هنر خدیجه در احسان اوست، احسان یعنی انجام رفتار زیبا در حالی که دارای قدرت باشی. کسی که توان احسان دارد، یعنی با وجود همه ی بزرگی خود، می تواند با جان ودل، تواضع وفروتنی کند." از کتاب مصطفی
خدایا دراین شب ظرف وجودمان را در مجرای چنین احسانی قرار بده.
۱۸:۱۷
۲۵ تیر ۱۴۰۲
بازارسال شده از اللهم لبیک🕋
۳:۵۶
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
سلام الله علیکم
درکجای تاریخ مانده ام؟!
درکجای آینده گیر کرده ام؟!
درحال چه میکنم؟!
زمان مرا میبرد یا من زمان را می سازم؟!
خودم را میبینم در زمان پیامبر
در زمان حضرت خدیجه س
در زمان حضرت فاطمه س
درزمان حضرت ساره س
آنجا که به صورت خود زد(فصکت وجهها) از فرزند آوری در پیری
اصلا
برو
برو
برو عقب تر
عقب تر از زمان حضرت مریم س
برو به زمان آسیه
به زمان میریام یا حکیمه خواهر حضرت موسی س
برو به زمان حوا
من از جنس زن هستم
زنی که اسباب حیات خداوند برای بشریت است
زنی که می تواند مقامی داشته باشد که خداونداو را اصطفی کند و طهارت بهد تا محل حیات کلمه خداوند عیسی ع شود.
زنی که اسباب مادی را کنار زند و حجاب ها را بردارد و آیه کن فیکون خداوند شود.
این است رحمت خداوند که در وجود زن به ودیعه گذاشته شده است.
این است تجلی توحید در ابراز لم یلد ولم یولد
برگرفته از داستان حضرت مریم س در سوره مریم و آل عمران
#قلم_مستور_مسطور#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
درکجای تاریخ مانده ام؟!
درکجای آینده گیر کرده ام؟!
درحال چه میکنم؟!
زمان مرا میبرد یا من زمان را می سازم؟!
خودم را میبینم در زمان پیامبر
در زمان حضرت خدیجه س
در زمان حضرت فاطمه س
درزمان حضرت ساره س
آنجا که به صورت خود زد(فصکت وجهها) از فرزند آوری در پیری
اصلا
برو
برو
برو عقب تر
عقب تر از زمان حضرت مریم س
برو به زمان آسیه
به زمان میریام یا حکیمه خواهر حضرت موسی س
برو به زمان حوا
من از جنس زن هستم
زنی که اسباب حیات خداوند برای بشریت است
زنی که می تواند مقامی داشته باشد که خداونداو را اصطفی کند و طهارت بهد تا محل حیات کلمه خداوند عیسی ع شود.
زنی که اسباب مادی را کنار زند و حجاب ها را بردارد و آیه کن فیکون خداوند شود.
این است رحمت خداوند که در وجود زن به ودیعه گذاشته شده است.
این است تجلی توحید در ابراز لم یلد ولم یولد
برگرفته از داستان حضرت مریم س در سوره مریم و آل عمران
#قلم_مستور_مسطور#واگویه_های_من_و_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
۶:۰۸
۱۲ شهریور
به نام خدای آفریننده ستارگان
توی جاده بودیم و از پنجره به آسمان پرستاره و بدون مهتاب نگاه میکردیم؛️
من: ستاره ها رو میبینی؟
مهدی: آره مامان؛ ۱،۲،۳،۴
شروع میکند به شمارش ستاره ها.
من: بنظرت میشه ستاره ها رو شمرد؟
مهدی شروع میکند دستش را بیرون می برد، طوریکه انگار او هست که باد را تولید میکند و تو صورت ما پرت میکند.
من: بنظرت ما نمیتونیم ستاره ها رو بشمریم یا اینقدر ستاره ها زیادند که شمردنی نیستند؟
مهدی فقط فکر میکند و می گوید مامان ۲۰۰تاهستند نه ۵۰۰تا نه ۸۰، ۳۰۰،۲۰۰،۵۰۰، همینجوری اعداد راپشت هم می اورد وحس میکند خیلی زیاد را میتواند با پشت هم گفتن اینها نشان دهد.
در بی کران دنیای سیاه نقطه نقطه گم میشوم.
یاد نامتناهی شمارا و نامتناهی غیر قابل شمارش افتادم.
تناقض های نامتناهی بالفعل و آزمایش های فکری؛ هتل هیلبرت و کتابخانه و ... .
شاید بشود با مرگ ستاره ها و تولدشان و بیکران این نقطه نقطه هم یک آزمایش فکری با پدیده ها ساخت؛ بی نهایتی در دل طبیعت نه برساخت ذهن انسان.
این نگاه به شمارش و اعداد و اینطور بینهایت ها را دعای حریق حضرت فاطمه خیلی خوب بیان کرده است. آنجایی که نامتناهی های غیر قابل شمارش و پیوسته وناپیوسته و همه انواع را با دسته بندی خاصی باهم ذکر میکند:
"وَ بِعَدَدِ زِنَةِ ذَرِّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأرَضِينَ وَ الرِّمَالِ وَ التِّلَالِ وَ الْجِبَالِ وَ عَدَدِ جُرَعِ مَاءِ الْبِحَارِ وَ عَدَدِ قَطْرِ الْأمْطَارِ وَ وَرَقِ الْأشْجَارِ وَ عَدَدِ النُّجُومِ وَ عَدَدِ الثَّرَى وَ الْحَصَى وَ النَّوَى وَ الْمَدَرِ وَ عَدَدِ زِنَةِ ذَلِكَ كُلِّهِ... ."
یکی از فانتزی هایم این است که اتفاقاتی که در دنیا افتاده است را در ذهنم ثبت میکنم و میگویم رفتم اون دنیا یادم باشه، نگاه کنم ببینم حقیقت این وقایع چه بوده است یا مثلا در فلان زمان در تاریخ حقیقتاً چه اتفاقاتی افتاده است.( فکر کنم برمیگرده به روحیه فضول بودنم و کریمانه اش را بخواهم بگویم روحیه کنجکاوی)
یکی از آنها،زمان حضرت خدیجه است؛
قبل از بارداری اش؛
در صحراهای مکه براو چه گذشته؟!
چه دیده است؟!
با آسمان و ستاره ها و...چگونه ارتباط داشته است؟!
نمی شود دختری اینگونه با بینهایت ها ارتباط داشته باشد و از مادر به ارث نبرده باشد!
همان موقع که غذا برای حضرت میبرده است؛
شاید نمیتوانم با پیامبر خوب ارتباط بگیرم ولی حس میکنم، اگر در آن زمان بودم با حضرت خدیجه س رفت وآمد میداشتم.
از او یاد میگرفتم چگونه باید صبور بود و خود را به ارث گذاشت، درخشیدن زهراگونه.
رو کردم به یاسمن زهرا، دختر خواهرم، که خیره شده بود به آسمان پرستاره.
میدانی معنای اسمت چیست؟
سرش را به معنای نه تکان داد.
گفتم یعنی درخشنده؛ یعنی نورانی ؛
مثل این ستاره ها و حتی خیلی پرنور تر اینقدر که همه اینها به نورت غبطه بخورند.
متوسل شویم به حضرت مادری که حضرت مادر بدنیا آورده است.
نمی دانم چرا دوست دارم از حضرت خدیجه سلام الله علیها بگویم بجای پیامبر صلوات الله علیع در سالروز وفات ایشان!
#تسلیت_حضرتخدیجهس#حضرت_مادر_زهرا#ستاره_بینهایت#قلم_مسطور_مستور https://ble.ir/ghalamemastoor
توی جاده بودیم و از پنجره به آسمان پرستاره و بدون مهتاب نگاه میکردیم؛️
من: ستاره ها رو میبینی؟
مهدی: آره مامان؛ ۱،۲،۳،۴
شروع میکند به شمارش ستاره ها.
من: بنظرت میشه ستاره ها رو شمرد؟
مهدی شروع میکند دستش را بیرون می برد، طوریکه انگار او هست که باد را تولید میکند و تو صورت ما پرت میکند.
من: بنظرت ما نمیتونیم ستاره ها رو بشمریم یا اینقدر ستاره ها زیادند که شمردنی نیستند؟
مهدی فقط فکر میکند و می گوید مامان ۲۰۰تاهستند نه ۵۰۰تا نه ۸۰، ۳۰۰،۲۰۰،۵۰۰، همینجوری اعداد راپشت هم می اورد وحس میکند خیلی زیاد را میتواند با پشت هم گفتن اینها نشان دهد.
در بی کران دنیای سیاه نقطه نقطه گم میشوم.
یاد نامتناهی شمارا و نامتناهی غیر قابل شمارش افتادم.
تناقض های نامتناهی بالفعل و آزمایش های فکری؛ هتل هیلبرت و کتابخانه و ... .
شاید بشود با مرگ ستاره ها و تولدشان و بیکران این نقطه نقطه هم یک آزمایش فکری با پدیده ها ساخت؛ بی نهایتی در دل طبیعت نه برساخت ذهن انسان.
این نگاه به شمارش و اعداد و اینطور بینهایت ها را دعای حریق حضرت فاطمه خیلی خوب بیان کرده است. آنجایی که نامتناهی های غیر قابل شمارش و پیوسته وناپیوسته و همه انواع را با دسته بندی خاصی باهم ذکر میکند:
"وَ بِعَدَدِ زِنَةِ ذَرِّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأرَضِينَ وَ الرِّمَالِ وَ التِّلَالِ وَ الْجِبَالِ وَ عَدَدِ جُرَعِ مَاءِ الْبِحَارِ وَ عَدَدِ قَطْرِ الْأمْطَارِ وَ وَرَقِ الْأشْجَارِ وَ عَدَدِ النُّجُومِ وَ عَدَدِ الثَّرَى وَ الْحَصَى وَ النَّوَى وَ الْمَدَرِ وَ عَدَدِ زِنَةِ ذَلِكَ كُلِّهِ... ."
یکی از فانتزی هایم این است که اتفاقاتی که در دنیا افتاده است را در ذهنم ثبت میکنم و میگویم رفتم اون دنیا یادم باشه، نگاه کنم ببینم حقیقت این وقایع چه بوده است یا مثلا در فلان زمان در تاریخ حقیقتاً چه اتفاقاتی افتاده است.( فکر کنم برمیگرده به روحیه فضول بودنم و کریمانه اش را بخواهم بگویم روحیه کنجکاوی)
یکی از آنها،زمان حضرت خدیجه است؛
قبل از بارداری اش؛
در صحراهای مکه براو چه گذشته؟!
چه دیده است؟!
با آسمان و ستاره ها و...چگونه ارتباط داشته است؟!
نمی شود دختری اینگونه با بینهایت ها ارتباط داشته باشد و از مادر به ارث نبرده باشد!
همان موقع که غذا برای حضرت میبرده است؛
شاید نمیتوانم با پیامبر خوب ارتباط بگیرم ولی حس میکنم، اگر در آن زمان بودم با حضرت خدیجه س رفت وآمد میداشتم.
از او یاد میگرفتم چگونه باید صبور بود و خود را به ارث گذاشت، درخشیدن زهراگونه.
رو کردم به یاسمن زهرا، دختر خواهرم، که خیره شده بود به آسمان پرستاره.
میدانی معنای اسمت چیست؟
سرش را به معنای نه تکان داد.
گفتم یعنی درخشنده؛ یعنی نورانی ؛
مثل این ستاره ها و حتی خیلی پرنور تر اینقدر که همه اینها به نورت غبطه بخورند.
متوسل شویم به حضرت مادری که حضرت مادر بدنیا آورده است.
نمی دانم چرا دوست دارم از حضرت خدیجه سلام الله علیها بگویم بجای پیامبر صلوات الله علیع در سالروز وفات ایشان!
#تسلیت_حضرتخدیجهس#حضرت_مادر_زهرا#ستاره_بینهایت#قلم_مسطور_مستور https://ble.ir/ghalamemastoor
۲:۱۸