به نام خدا
۲۱:۰۱
داستان از اونجایی شروع شد که تصمیم گرفتم یه سری اطلاعات رو با آدمای خوب درمیون بذارم. برای همین گفتم چرا مثل دکتر پزشکیان، رئیسجمهور ایران، منم یه سری یادداشت ننویسم؟ ولی یادداشتهای من یه فرق اساسی دارن؛ من میخوام حرف جدید بزنم، حرف از چیزایی که همهمون دوست داریم.
وقتی رسیدم خونه، اول یه کم استراحت کردم و تو فکر حل مشکلات بودم که یهو این ایده اومد به ذهنم. بعدش گوشی رو برداشتم، یه کم تحقیق کردم و چند تا مقاله مهم خوندم. باید حواسمو جمع میکردم که چیکار میکنم؛ هدفم این بود که آدمایی رو جذب کنم که ذهنیتشون با من یکی باشه. اگه اشتباه میکردم، ممکن بود همه فراری بشن.
بعد از تحقیقات، رفتم ببینم شام چیه و فهمیدم غذا حاضریه. ولی تو این هوای گرم، اصلاً نمیشد به فکر غذای داغ بود و کلاً از یادم رفت. دوباره رفتم سراغ موبایل و اینبار تو ریلز غرق شدم. دو ساعت گذشت و دیدم اینستا چقدر چرت شده، پر از محتوای بیخود و دروغ. اکثر آدمای سودجو ریلزها رو پر کردن. قبلاً اینطوری نبود و اوضاع بهتر بود.
یه فیلم دیدم که توش یه خانم یه موش تو نوشابهش پیدا کرده بود و مثل خارجیها که این اتفاقا براشون زیاد میافته، میخواست اعتراض کنه. منم فوری کامنت گذاشتم: "خودتی!" چون دیدم هیچکس واکنش نشون نداده و فکر کردم شاید ساختگی باشه. بعدش هم برام عجیب بود که موش به اون گندگی چطوری رفته اون تو؟
بعد از اون، از ریلز بیرون اومدم، یه چیزی خوردم و رفتم سراغ کانال. کانال رو درست کردم و بعد کلی فکر، یه اسم درستوحسابی و یه یوزرنیم براش گذاشتم. بهترین کسی که تو زندگیم به من توجه میکرد رو بهعنوان اولین نفر به کانال اضافه کردم. الان هم داره این متن رو میخونه و میخنده.
من تو اضافه کردن دیگران به کانالم سختمه. این شد که شروع به نوشتن کردم و رسیدم به اینجا...
امیدوارم خوشتون اومده باشه. هر شب قبل خواب بخونید و برام دعا کنید تا راحت بخوابید.
@omidvar_Notes
وقتی رسیدم خونه، اول یه کم استراحت کردم و تو فکر حل مشکلات بودم که یهو این ایده اومد به ذهنم. بعدش گوشی رو برداشتم، یه کم تحقیق کردم و چند تا مقاله مهم خوندم. باید حواسمو جمع میکردم که چیکار میکنم؛ هدفم این بود که آدمایی رو جذب کنم که ذهنیتشون با من یکی باشه. اگه اشتباه میکردم، ممکن بود همه فراری بشن.
بعد از تحقیقات، رفتم ببینم شام چیه و فهمیدم غذا حاضریه. ولی تو این هوای گرم، اصلاً نمیشد به فکر غذای داغ بود و کلاً از یادم رفت. دوباره رفتم سراغ موبایل و اینبار تو ریلز غرق شدم. دو ساعت گذشت و دیدم اینستا چقدر چرت شده، پر از محتوای بیخود و دروغ. اکثر آدمای سودجو ریلزها رو پر کردن. قبلاً اینطوری نبود و اوضاع بهتر بود.
یه فیلم دیدم که توش یه خانم یه موش تو نوشابهش پیدا کرده بود و مثل خارجیها که این اتفاقا براشون زیاد میافته، میخواست اعتراض کنه. منم فوری کامنت گذاشتم: "خودتی!" چون دیدم هیچکس واکنش نشون نداده و فکر کردم شاید ساختگی باشه. بعدش هم برام عجیب بود که موش به اون گندگی چطوری رفته اون تو؟
بعد از اون، از ریلز بیرون اومدم، یه چیزی خوردم و رفتم سراغ کانال. کانال رو درست کردم و بعد کلی فکر، یه اسم درستوحسابی و یه یوزرنیم براش گذاشتم. بهترین کسی که تو زندگیم به من توجه میکرد رو بهعنوان اولین نفر به کانال اضافه کردم. الان هم داره این متن رو میخونه و میخنده.
من تو اضافه کردن دیگران به کانالم سختمه. این شد که شروع به نوشتن کردم و رسیدم به اینجا...
امیدوارم خوشتون اومده باشه. هر شب قبل خواب بخونید و برام دعا کنید تا راحت بخوابید.
@omidvar_Notes
۲۱:۲۷
تابستان پر از چالشها و اتاق فرار مدرسه
*تاریخ*: 9 شهریور 1403 جمعه
مثل همیشه، دیشب هم به خاطر کارهای زیاد دیر خوابیدم و امروز ساعت یازده و نیم بیدار شدم. دیگه واقعا اذیتکننده شده، مخصوصا وقتی که داریم به سال تحصیلی نزدیک میشیم. باید هر طور شده ساعت خوابمو درست کنم.
بعد از بیدار شدن و خوردن صبحانه که فرقی با ناهار نداشت، رفتم سراغ لواشک. جدیدا یه سبک درست کردن لواشک تو اینترنت دیدم که آلوها رو تو سینی میچینن و روی بخار آب قرار میدن. بعد از 10 ساعت تبدیل به لواشک میشه.
لواشکها خیلی نازک بودن ولی بدبختانه به سینی چسبیده بودن. با هزار زحمت با چاقو جداشون کردیم ولی خوردنش سخت بود. آخرش تصمیم گرفتم به مرور زمان سراغشون برم و هر بار یه تیکه ازش جدا کنم.
بعدش دوباره رفتم سراغ موبایل و چند تا اخبار خوندم. دنیا داره روزهای سختی رو میگذرونه، ولی تهش به روزهای خوبی ختم میشه.
ظاهراً اونایی که آینده رو به ضرر خودشون میبینن، دیگه دست به هر کاری میزنن. تلاشهاشون که قبلاً جواب میداد، الان بینتیجه شده و دیگه برای کسی حرفاشون اهمیتی نداره. جالبه بدونید 300 ساله با همین روشها بر دنیا حکومت میکردن و سبک زندگی خودشون رو به ما القا کردن. خواستن دنیا تو یه الگوریتم سیاه بچرخه و در نهایت به نابودی کشیده بشه. ولی حالا این الگوریتم به پایان رسیده و نظم جدیدی در راهه.
این بود که یادم افتاد باید برم سراغ کتابی که سفارش داده بودم. رفتم تو سایتشون و دیدم کتاب در حال ارساله ولی دقیق نگفته بودن باید چیکار کنم. برای همین رفتم سراغ پیگیری مرسوله از طریق سایت پست و دیدم امروز رسیده تهران. تازه فهمیدم که فردا به دستم میرسه و کلی ذوق زده شدم.
غرق در شادی بودم که ناگهان یاد اتاق فرار افتادم. بله، مدرسه ما یه اتاق فرار داره میسازه که به نظر خیلی جذاب و باحال میاد. باید عجله میکردم تا ظرفیتها پر نشه. قیمتش نفری 125 هزار تومان بود و به نظرم ارزشش رو داشت.
حالا باید چند نفر رو با خودم میبردم. به اولین نفری که زنگ زدم، جواب نداد. یادم افتاد که سفر مهمی داره و نمیتونه بیاد. نفر دوم هم که خودش تو سفره و رفته تو دل طبیعت. نفر سوم هم که داره سیزنهای جدید فورتنایت رو ادامه میده. عملاً با دو نفر فکر نکنم بشه کاری از پیش برد.
به ذهنم رسید که صبر کنم ببینم خود معلما کاری میکنن یا نه؟ شاید باید صبر میکردم تا بچههای دیگهای اقدام کنن. در هر صورت، هماهنگی اون دو نفر چالش بزرگی هست سر راه من. باید برای این اتاق فرار جذاب، یه هماهنگی درست و حسابی انجام بشه. 🧩
خلاصه که فعلاً نتونستم کاری از پیش ببرم. بعدش یه تماس با اون رفیق که رفته بود تو دل طبیعت داشتم. میگفت آنتن ندارن و ناراحت بود. منم گفتم این بهترین فرصته که دو روز راحت باشی و از طبیعت لذت ببری. خودش هم خوشش اومد و گفت تا حالا کسی اینقدر خوب این موضوع رو براش توصیف نکرده بود.
دیدم راست میگه. منم چند روزه که خیلی اینترنت مصرف میکنم و دیگه داره خستهکننده میشه. تابستان فرصت رو آزاد میذاره برای استفاده از گوشی و عملاً تمام وقتمون صرف موبایل میشه.
بعدش رفتم سراغ پروژههای نیمهتمام خودم و اونها رو انجام دادم. دیدم نیاز به یه استراحت ویژه دارم، برای همین رفتم یه کم ویدئو استوری نگاه کردم. ویدئو استوری همیشه یکی از علایق من بوده، مخصوصاً اونایی که حرفهایی از دلهای بزرگ میزنن.
یه سری هم به لواشکها زدم ولی دیدم کندنشون خیلی سخت شده، پس ولشون کردم. سر آخر هم یه تماس با اون یکی رفیق که سیزنهای فورتنایت رو ادامه میداد گرفتم. از دغدغهاش برای افزایش fps گفت و منم سعی کردم با تغییر کارت گرافیک اوضاع رو بهتر کنم. ظاهراً بقیه تنظیمات رو خودش انجام داده بود و قرار شد بعداً بررسی کنه ببینه خوب شده یا نه.
یهو به دلیلی تماس رو قطع کردم و تلاش کردم دوباره بهش زنگ بزنم ولی هرچی سعی کردم جواب نداد. ظاهراً کار داشت. اینم از اتفاقات جذابی که امروز براتون به اشتراک گذاشتم.
موقع خواب بخونید و حتماً برام دعا کنید تا راحت بخوابید!
@omidvar_notes
*تاریخ*: 9 شهریور 1403 جمعه
مثل همیشه، دیشب هم به خاطر کارهای زیاد دیر خوابیدم و امروز ساعت یازده و نیم بیدار شدم. دیگه واقعا اذیتکننده شده، مخصوصا وقتی که داریم به سال تحصیلی نزدیک میشیم. باید هر طور شده ساعت خوابمو درست کنم.
بعد از بیدار شدن و خوردن صبحانه که فرقی با ناهار نداشت، رفتم سراغ لواشک. جدیدا یه سبک درست کردن لواشک تو اینترنت دیدم که آلوها رو تو سینی میچینن و روی بخار آب قرار میدن. بعد از 10 ساعت تبدیل به لواشک میشه.
لواشکها خیلی نازک بودن ولی بدبختانه به سینی چسبیده بودن. با هزار زحمت با چاقو جداشون کردیم ولی خوردنش سخت بود. آخرش تصمیم گرفتم به مرور زمان سراغشون برم و هر بار یه تیکه ازش جدا کنم.
بعدش دوباره رفتم سراغ موبایل و چند تا اخبار خوندم. دنیا داره روزهای سختی رو میگذرونه، ولی تهش به روزهای خوبی ختم میشه.
ظاهراً اونایی که آینده رو به ضرر خودشون میبینن، دیگه دست به هر کاری میزنن. تلاشهاشون که قبلاً جواب میداد، الان بینتیجه شده و دیگه برای کسی حرفاشون اهمیتی نداره. جالبه بدونید 300 ساله با همین روشها بر دنیا حکومت میکردن و سبک زندگی خودشون رو به ما القا کردن. خواستن دنیا تو یه الگوریتم سیاه بچرخه و در نهایت به نابودی کشیده بشه. ولی حالا این الگوریتم به پایان رسیده و نظم جدیدی در راهه.
این بود که یادم افتاد باید برم سراغ کتابی که سفارش داده بودم. رفتم تو سایتشون و دیدم کتاب در حال ارساله ولی دقیق نگفته بودن باید چیکار کنم. برای همین رفتم سراغ پیگیری مرسوله از طریق سایت پست و دیدم امروز رسیده تهران. تازه فهمیدم که فردا به دستم میرسه و کلی ذوق زده شدم.
غرق در شادی بودم که ناگهان یاد اتاق فرار افتادم. بله، مدرسه ما یه اتاق فرار داره میسازه که به نظر خیلی جذاب و باحال میاد. باید عجله میکردم تا ظرفیتها پر نشه. قیمتش نفری 125 هزار تومان بود و به نظرم ارزشش رو داشت.
حالا باید چند نفر رو با خودم میبردم. به اولین نفری که زنگ زدم، جواب نداد. یادم افتاد که سفر مهمی داره و نمیتونه بیاد. نفر دوم هم که خودش تو سفره و رفته تو دل طبیعت. نفر سوم هم که داره سیزنهای جدید فورتنایت رو ادامه میده. عملاً با دو نفر فکر نکنم بشه کاری از پیش برد.
به ذهنم رسید که صبر کنم ببینم خود معلما کاری میکنن یا نه؟ شاید باید صبر میکردم تا بچههای دیگهای اقدام کنن. در هر صورت، هماهنگی اون دو نفر چالش بزرگی هست سر راه من. باید برای این اتاق فرار جذاب، یه هماهنگی درست و حسابی انجام بشه. 🧩
خلاصه که فعلاً نتونستم کاری از پیش ببرم. بعدش یه تماس با اون رفیق که رفته بود تو دل طبیعت داشتم. میگفت آنتن ندارن و ناراحت بود. منم گفتم این بهترین فرصته که دو روز راحت باشی و از طبیعت لذت ببری. خودش هم خوشش اومد و گفت تا حالا کسی اینقدر خوب این موضوع رو براش توصیف نکرده بود.
دیدم راست میگه. منم چند روزه که خیلی اینترنت مصرف میکنم و دیگه داره خستهکننده میشه. تابستان فرصت رو آزاد میذاره برای استفاده از گوشی و عملاً تمام وقتمون صرف موبایل میشه.
بعدش رفتم سراغ پروژههای نیمهتمام خودم و اونها رو انجام دادم. دیدم نیاز به یه استراحت ویژه دارم، برای همین رفتم یه کم ویدئو استوری نگاه کردم. ویدئو استوری همیشه یکی از علایق من بوده، مخصوصاً اونایی که حرفهایی از دلهای بزرگ میزنن.
یه سری هم به لواشکها زدم ولی دیدم کندنشون خیلی سخت شده، پس ولشون کردم. سر آخر هم یه تماس با اون یکی رفیق که سیزنهای فورتنایت رو ادامه میداد گرفتم. از دغدغهاش برای افزایش fps گفت و منم سعی کردم با تغییر کارت گرافیک اوضاع رو بهتر کنم. ظاهراً بقیه تنظیمات رو خودش انجام داده بود و قرار شد بعداً بررسی کنه ببینه خوب شده یا نه.
یهو به دلیلی تماس رو قطع کردم و تلاش کردم دوباره بهش زنگ بزنم ولی هرچی سعی کردم جواب نداد. ظاهراً کار داشت. اینم از اتفاقات جذابی که امروز براتون به اشتراک گذاشتم.
موقع خواب بخونید و حتماً برام دعا کنید تا راحت بخوابید!
@omidvar_notes
۱۸:۳۵
ماجراجویی با افزونهها و هوش مصنوعی! 🧩 تاریخ : 10 شهریور 1403 - شنبه
امروز صبح که بیدار شدم، مستقیم رفتم سراغ لپتاپم. داشتم یه سری کارهای جذاب انجام میدادم که یهو یکی زنگ زد. معلوم شد داره با هوش مصنوعی یه افزونه برای وردپرس میسازه. وردپرس رو که میشناسی؟ اون سیستم مدیریت محتوای معروف که همه ازش استفاده میکنن. این بنده خدا هم داشت افزونهای میساخت که فونت پیشخوان وردپرس رو تغییر بده. اما فقط این نبود، کلی قابلیت دیگه هم داشت.
منم گفتم حالا که اینقدر جذابه، چرا خودم یه افزونه نسازم؟ مثلاً میدونستی هوش مصنوعی میتونه فایل بسازه و بده بهت دانلود کنی؟ این امکانات قبلاً نبود، ولی حالا که اومده، خیلی جذابتر شده. هوش مصنوعی داره با سرعت نور پیشرفت میکنه. هر روز که بگذره، بیشتر عقب میمونی اگه ازش استفاده نکنی.
یه مشکلی که توی chat-GPT هست، اینه که دو نسخه داره: یکی رایگان که اسمش mini هست و یه نسخه پولی که خیلی کارای بیشتری میکنه، مثل سرچ در اینترنت و ساخت لینک. اونایی که نسخه پولی دارن، عملاً هر کاری بخوان میتونن بکنن.
در همین بین، دوستم که عاشق فورتنایته، اومد توی تماس. داشت میگفت مشکل FPS بازیش هنوز حل نشده و مجبور شده کیفیت بازی رو بیاره پایین. منم گفتم چارهای نیست، هر کاری میشد انجام دادیم. اما همزمان داشتم با هر دو نفر صحبت میکردم، انگار که دو تا مغز دارم! خلاصه یادم رفت درباره اتاق فرار بگم و تماس رو با دوست فورتنایتیام تموم کردم.
بعد از اون، برگشتم به ساخت افزونه. تصمیم گرفتم یه افزونه بسازم که نوشتههای سایت رو دانلود کنه و تبدیل به پیدیاف کنه. دوستم هم داشت یه دامنه جدید برای سایتش میخرید و منم سرم توی افزونهسازی بود.
افزونه داشت کمکم آماده میشد و روی لوکالهاست امتحانش کردم. وقت ناهار که شد، خیلی گرسنه بودم و سالاد هم طعم غذا رو بهتر کرد. همیشه عاشق سس بودم، ولی میگن زیادش ضرر داره.
ناهار که تموم شد، برگشتم به کارم و افزونه رو کمی بیشتر پیش بردم. بعد یادم افتاد باید یه موکاپ مناسب پیدا کنم. چند تا موکاپ رو امتحان کردم ولی هیچکدوم مناسب نبودن. در نهایت بیخیال شدم و گذاشتم برای یه وقت دیگه.
موقع خواب بخونید و حتماً برام دعا کنید تا راحت بخوابید!
@omidvar_notes
امروز صبح که بیدار شدم، مستقیم رفتم سراغ لپتاپم. داشتم یه سری کارهای جذاب انجام میدادم که یهو یکی زنگ زد. معلوم شد داره با هوش مصنوعی یه افزونه برای وردپرس میسازه. وردپرس رو که میشناسی؟ اون سیستم مدیریت محتوای معروف که همه ازش استفاده میکنن. این بنده خدا هم داشت افزونهای میساخت که فونت پیشخوان وردپرس رو تغییر بده. اما فقط این نبود، کلی قابلیت دیگه هم داشت.
منم گفتم حالا که اینقدر جذابه، چرا خودم یه افزونه نسازم؟ مثلاً میدونستی هوش مصنوعی میتونه فایل بسازه و بده بهت دانلود کنی؟ این امکانات قبلاً نبود، ولی حالا که اومده، خیلی جذابتر شده. هوش مصنوعی داره با سرعت نور پیشرفت میکنه. هر روز که بگذره، بیشتر عقب میمونی اگه ازش استفاده نکنی.
یه مشکلی که توی chat-GPT هست، اینه که دو نسخه داره: یکی رایگان که اسمش mini هست و یه نسخه پولی که خیلی کارای بیشتری میکنه، مثل سرچ در اینترنت و ساخت لینک. اونایی که نسخه پولی دارن، عملاً هر کاری بخوان میتونن بکنن.
در همین بین، دوستم که عاشق فورتنایته، اومد توی تماس. داشت میگفت مشکل FPS بازیش هنوز حل نشده و مجبور شده کیفیت بازی رو بیاره پایین. منم گفتم چارهای نیست، هر کاری میشد انجام دادیم. اما همزمان داشتم با هر دو نفر صحبت میکردم، انگار که دو تا مغز دارم! خلاصه یادم رفت درباره اتاق فرار بگم و تماس رو با دوست فورتنایتیام تموم کردم.
بعد از اون، برگشتم به ساخت افزونه. تصمیم گرفتم یه افزونه بسازم که نوشتههای سایت رو دانلود کنه و تبدیل به پیدیاف کنه. دوستم هم داشت یه دامنه جدید برای سایتش میخرید و منم سرم توی افزونهسازی بود.
افزونه داشت کمکم آماده میشد و روی لوکالهاست امتحانش کردم. وقت ناهار که شد، خیلی گرسنه بودم و سالاد هم طعم غذا رو بهتر کرد. همیشه عاشق سس بودم، ولی میگن زیادش ضرر داره.
ناهار که تموم شد، برگشتم به کارم و افزونه رو کمی بیشتر پیش بردم. بعد یادم افتاد باید یه موکاپ مناسب پیدا کنم. چند تا موکاپ رو امتحان کردم ولی هیچکدوم مناسب نبودن. در نهایت بیخیال شدم و گذاشتم برای یه وقت دیگه.
موقع خواب بخونید و حتماً برام دعا کنید تا راحت بخوابید!
@omidvar_notes
۱۹:۳۶
۱۸:۰۳
۱۸:۳۶
۱۸:۳۶
بزودی بعد از شهادت حضرت امام رضا (ع) پاکت هدیه داریم...
پس دوستای اهل مطالعه رو دعوت کن بیانظرفیت پاکت هم خیلی محدوده فقط پیگیر ها میگیرن!
لطفا لایک کنید بخدا سخت نیست
@omidvar_notes
پس دوستای اهل مطالعه رو دعوت کن بیانظرفیت پاکت هم خیلی محدوده فقط پیگیر ها میگیرن!
لطفا لایک کنید بخدا سخت نیست
@omidvar_notes
۱۸:۵۰
۱۹:۱۰
۲۰:۰۴
بوی پاکت هدیه میاد هر آن ممکن است پاکت هدیه بیاید!پس عضو های اینجا رو به بالای 40 نفر برسونید!
@omidvar_notes
@omidvar_notes
۲۰:۰۵