4_6005737458161946853.mp3
۰۹:۳۷-۲۲.۴۸ مگابایت
خونه تیمی توی خیابون بهار، که داخل یه کوچه فرعی دنج و خلوت بود، بعد از ضربه سنگینی که در حمله به ضابطی زده بودیم، تخلیه شده بود و سازمان میدونست لو نرفته و تبدیل شد به خونه اصلی شکنجه!
نویسنده: یاشار عبدالحسینزادهگوینده: احمد هاشمی
۱۸:۲۰
4_6010412023257502198.mp3
۱۱:۵۷-۱۶.۸۸ مگابایت
مارپیچ خون - قسمت چهارم
وقتی وارد خونه شدن و در و دیوار رو دیدن که با موکت، پارچههای ضخیم، و ورقهای پلاستیکی پوشونده شده که صدا بیرون نره، شَکّشون به اينكه ما کمیتهای نباشیم بیشتر شد. اما تیر خلاص وقتی زده شد که عکس مسعود رجوی رو روی دیوار دیدن!
نویسنده: یاشار عبدالحسینزادهگوینده: احمد هاشمی
۱۸:۲۳
۱۴:۰۷
4_6017299935324542022.mp3
۱۲:۰۵-۲۸.۱۹ مگابایت
مارپیچ خون - قسمت پنجم
از فضای شکنجه حموم، که به خاطر آب جوش و دمای زیاد اتو گرم شده بود، عرق کرده بودم و ترجیح دادم بیام بیرون و دوباره برم کمک جواد برای شکنجة طالب. وقتي رفتم تو اتاق، با صحنة عجیبی روبهرو شدم.
نویسنده: یاشار عبدالحسینزادهگوینده: احمد هاشمی
۱۷:۴۰
مارپیچ خون 06.mp3
۸.۱۹ مگابایت
مارپیچ خون - قسمت ششم
خانواده عباس، مثل خانواده ما، وضعیت مالی خوبی نداشتند. یکی از خواهراشم به خاطر مشکل قلبی باید عمل میشد، اما چندان پولی تو دست و بال نداشتن. اینا رو میچیدم کنار هم، اما آخرش میزدم تو دهن خودم و همه اون عملیاتها و بیکلهبازیای عباس میاومد تو ذهنم و خجالت میکشیدم. عباس و همکاری با منافقین؟ غیرممکنه.
️ +۱۷
نویسنده: یاشار عبدالحسینزادهگوینده: احمد هاشمی
@PodCast_57hertz
خانواده عباس، مثل خانواده ما، وضعیت مالی خوبی نداشتند. یکی از خواهراشم به خاطر مشکل قلبی باید عمل میشد، اما چندان پولی تو دست و بال نداشتن. اینا رو میچیدم کنار هم، اما آخرش میزدم تو دهن خودم و همه اون عملیاتها و بیکلهبازیای عباس میاومد تو ذهنم و خجالت میکشیدم. عباس و همکاری با منافقین؟ غیرممکنه.
نویسنده: یاشار عبدالحسینزادهگوینده: احمد هاشمی
۱۳:۲۴
۱۳:۲۴
4_6030382835204889552.mp3
۱۱:۱۷-۱۰.۹۵ مگابایت
مارپیچ خون - قسمت هفتم
لیلا برعکس بقیه روزا که حسابی وقتی به من میرسید سرزبون داشت، انگار چیزیش شده بود و صدا ازش درنمیاومد. با کلی اصرار و ناز خریدن، بالاخره خانوم زبون باز کرد و گفت: «اصغر، یه چیزی هست نمیدونم بهت بگم یا نه ... ولی اگه نگم، میترسم بعداً که بفهمی خیلی ناراحت بشی. میدونی که دوست ندارم آب تو دلت تکون بخوره.»
️ +۱۷
نویسنده: یاشار عبدالحسینزادهگوینده: احمد هاشمی
@PodCast_57hertz
لیلا برعکس بقیه روزا که حسابی وقتی به من میرسید سرزبون داشت، انگار چیزیش شده بود و صدا ازش درنمیاومد. با کلی اصرار و ناز خریدن، بالاخره خانوم زبون باز کرد و گفت: «اصغر، یه چیزی هست نمیدونم بهت بگم یا نه ... ولی اگه نگم، میترسم بعداً که بفهمی خیلی ناراحت بشی. میدونی که دوست ندارم آب تو دلت تکون بخوره.»
نویسنده: یاشار عبدالحسینزادهگوینده: احمد هاشمی
۱۹:۵۸
۱۰:۵۱
4_6034866566313545781.mp3
۰۸:۳۳-۸.۳۷ مگابایت
عاقد همینطور که داشت خطبه رو میخوند، لابهلای جمعیت، چشمم خورد به یه آدم با شلوار شیشجیب، با کاپشن خلبانی و یه کلاه مشکی که تا ابروها کشیده بود پایین. چقدر شبیه عباس بود. چشمام زوم شد رو صورت و هیکلش.
نویسنده: یاشار عبدالحسینزادهگوینده: احمد هاشمی
۱۷:۳۵
بازارسال شده از تبیان
🪻 یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ
@TebyanOnline
۳:۵۳
4_5807570789565732723.mp3
۱۱:۵۴-۱۸.۴۱ مگابایت
نویسنده: نگین روزبهانیگویندگان: شیرین سپهراد و مهدی طهماسبی
۱۸:۴۸
4_5809744618543125501.mp3
۱۲:۱۳-۱۸.۸۷ مگابایت
سرزمین نینوا در محرم سال ۶۱ هجری حادثهها به چشم خود دید...شاهد جوانمردیها و نامردیهای بسیاری بود...دیار حزن و حماسه در سینه خود گنجینهای دارد سرشار از لحظات کامیابی فرزند آدم و از فرش به عرش رسیدنش...و پر است از روایتهای هولناک از سقوط ناگهانی بشر از بلندای آسمان آن هم به بهایی ناچیز...
اما در این گنجینه حکایت شکوهمندی از نهمین روز محرم ثبت شده که سراسر تصویر زیبایی از وفاداری و ادب است!برای شنیدن این روایت چشمانتان را ببندید و راهی ارض کربلا شوید....هرکه دارد هوس کربوبلا بسمالله...
نویسنده: فاطمه ذاکریگوینده: داود حیدری
۱۸:۴۳
روایت آنچه بر سیدالشهدا علیهالسلام در روز عاشورا گذشت از زبان بادی سرگردان در صحرای کربلا
۱۴:۳۹
4_5814367455052567849.mp3
۳۰:۲۰-۲۹.۵۹ مگابایت
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده گوینده: داود حیدری
۱۴:۴۰
4_5818774645549045578.mp3
۱۱:۵۱-۱۳.۳۸ مگابایت
داشتم فکر میکردم دیروز همین موقع کجا بودم والان کجا دارم قدم میزنم! مثل شبگردها و خوابزدهها در خیالات خودم بودم و سرخوش! یک لحظه هم چشم از گنبد نمیخواستم بردارم! همین هم کار دستم داد! یکهو با یک فشار عجیب لبخند از سرِ شوقِ روی لبهایم خشکید…
نویسنده: عطیه ذاکریگوینده: فضهسادات حسینی
۱۹:۴۳
4_5881846815816422564.mp3
۰۸:۴۱-۱۱.۱ مگابایت
دیگر همه باور کردند که دایی محمد آمدنی نیست، برایش اشک ریختند و رفتند سراغ زندگیشان… فقط عزیز خانوم همچنان منتظر بود …
یک قصه برای تمام مادرانی که هرگز دست از انتظار نکشیدند…
نویسنده: نگین روزبهانیگوینده: فضهالسادات حسینی
۱۹:۵۶
بازارسال شده از ایران همدل
گلریزان ۴ میلیاردی کاربران بله
پویش کاربران بله برای جمعآوری ۴ میلیارد تومان کمک به مردم فلسطین و لبنان
۴۰,۰۱۱,۵۰۰,۰۰۰ ریال
از ۴۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ ریال
۱۰۰%
تامین شده
مهلت تمام شد
جزئیات
۹:۱۴
«سوگنامه چوبی»
در این پادکست روایتی عمیق و دردآور میشنوید؛ روایتی از غمها و مظلومیتی که تلخی روزهای سخت شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها را بازگو میکند. قصهای از زبان شاهدی خاموش، اما آکنده از اندوه.
@PodCast_57hertz
در این پادکست روایتی عمیق و دردآور میشنوید؛ روایتی از غمها و مظلومیتی که تلخی روزهای سخت شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها را بازگو میکند. قصهای از زبان شاهدی خاموش، اما آکنده از اندوه.
۱۲:۵۸
سوگنامه چوبی.mp3
۲۷:۲۳-۲۵.۳۹ مگابایت
در این اثر صوتی، روایتی متفاوت از زبان درِ چوبی خانه حضرت زهرا سلاماللهعلیها را میشنوید که گوشهای از غمها و مظلومیت ایشان را به تصویر میکشد.
درب خانهای که شاهد ماجرای شهادت بانوی دو عالم بوده، قصهای تلخ و جانکاه، از زبان شاهدی خاموش
نویسنده: یاشار عبدالحسینزاده گوینده: داود حیدری
۱۲:۵۹
بازارسال شده از مسجد جامع امام سجاد علیه السلام
۱۳:۴۳