آه ...یا ابا عبدالله
@miqat315
۹:۱۸
بازارسال شده از فاطمه سادات صالحی
قسمت سومروایتگری حج ۱۴۰۳ کاروان ۱۷۱۴۹ عمره تمتع را به جا آورده بودیم و چندروزی فاصله بود تا شروع حرکت به سوی میقات و ما مشغول تجدید قوا و آمادگی برای ایام تشریق بودیم.یک روز درمیان سهمیه میوه اتاقمان را از اتاق مدیریت دریافت می کردیم.دراین چند روز اگر به مسجد الحرام نمیرفتیم سعی داشتیم تا در مسجد الاجابه همان مسجد کوچک پر ماجرای زمان رسول الله (ص) نمازمان را بخوانیم.یادش بخیر اگر دیرمی رسیدیم جلوی در هم جایمان نمیشد و کنار درب زنانه باانبوهی از دمپایی و کفش مواجه می شدیم.ازصدای سرفه های زوار که پیوسته به گوش می رسید هم بعضا کلافه بودیم اما یادمان نمیرفت که باید صبور باشیم.یادش بخیر زنان و مردان دستفروش کنار مسجد الاجابه که سعی درجلب نظر حجاج برای خرید داشتند و ماهم چند قلمی خرید کرده بودیم.نزدیک ایام تشریق است و اطلاع داده شد که اتوبوسها از ساعت ۹ صبح روز ششم ذی الحجه دیگر سرویس دهی ندارند.چقدر خاطره بود خط ۱۳ که اتوبوس هتل العیان از این خط عبور می کرد.یکی دو روز قبل از عزیمت، ساعت ۶ صبح از زمین خاکی و پراز سنگریزه مجاور هتل العلیان سنگها را جمع کردیم راستی ای کاش آنقدر که دقت به اندازه سنگها داشتیم دقت به هدفی که قراربود سنگها به آن اصابت کنند و اینهمه ماجرا برای مهار ورودش به نفسمان تدارک دیده شده بود می کردیم.
کم کم ساکها را آماده رفتن به میقات می کردیم، هرکدام یک دست لباس و چادر اضافه برداشتیم قرار بود راهی سرزمین عرفات و مشعر و منا بشویم .صبح روز موعود فرارسید ساعت ۸ صبح بوقت حضور در میقاتضربان قلبمان شدت گرفته بود.آیا معرفت حضور درعرفات را داشتیم؟ آیا آماده دیدارحضرت یار بودیم؟ آیا یوسف گمگشته به کنعان بازگشته بود؟ادامه دارد....
کم کم ساکها را آماده رفتن به میقات می کردیم، هرکدام یک دست لباس و چادر اضافه برداشتیم قرار بود راهی سرزمین عرفات و مشعر و منا بشویم .صبح روز موعود فرارسید ساعت ۸ صبح بوقت حضور در میقاتضربان قلبمان شدت گرفته بود.آیا معرفت حضور درعرفات را داشتیم؟ آیا آماده دیدارحضرت یار بودیم؟ آیا یوسف گمگشته به کنعان بازگشته بود؟ادامه دارد....
۹:۱۰
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
۱۱:۰۳
بازارسال شده از فاطمه سادات صالحی
قسمت چهارمروایتگری حج ۱۴۰۳ کاروان ۱۷۱۴۹از کنار چادرهای منا رد شدیم و به صحرای عرفات رسیدیم چادری به وسعت ۳۰۰ متر با حضور چندین کاروان از کرج، البرز، چهاردانگه و تهران به ما اختصاص یافته بود. گرمای بالای ۵۰ درجه از یکطرف اعتراض بعضی به خاموش کردن کولرها وبرخی به روشن کردنشان از یک طرف و صدای روضه خوانی اعضا یک کاروان آنهم با هیجان وصف ناپذیر ازیک طرف گیجمان کرده بود ولی باز آمده بودیم تا صبور باشیم.بیتوته شب اول با بالشها و زیراندازهای اهدایی به حجاج سپری شد. عارفان شب زنده دار در بین چادرها آن شب را به راز و نیاز با معبودشان سپری کردند و شاید به امید یوسف گمگشته شان شب را به سپیدی صبح گره زدند.ظهر روز عرفه هرکس به حالی بود شدت گرمای بیرون از چادرها مجالمان نمیداد تا خارج از محل اسکان زیاد تردد کنیم.گفته بودند امسال اجازه مراسم برائت از مشرکین فقط به اطراف چادرهای بعثه داده شده است و درعین حال صدای مراسم برای ماهم پخش شد و سخنان رهبر معظم انقلاب در چادرمان طنین انداز شد.مراسم دعای عرفه شروع شده بود و از گوشه کنار چادرصدای یا رب یارب و العفو ها به گوش می رسید....هرکس به زبانی صفت حمد توگوید بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانهنزدیک غروب بود با عده ای به سمت جبل الرحمه همان کوهی که ابا عبدالله الحسین علیه السلام دعای عرفه را زمزمه کرده بود راهی شدیم.همه جا سفید پوش شده بود صحرای عرفات و من و اینهمه رهایی ازخود و تعلقات بعید بود.آیه وَأَذِّن فِي ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَجِّ يَأۡتُوكَ رِجَالࣰا وَعَلَىٰ كُلِّ ضَامِرࣲ يَأۡتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقࣲدر اینجا معنا پیدا کرده بود آنجا که با پای برهنه مرد سیاهپوستی را دیدم "یاتوک رجالا" تداعی شد و آنجا که افراد نحیف باهرمرکبی سوار و پیاده حضورداشتند "علی کل ضامر" بازخوانی شد و آنجا که روی شال گردن زائری نوشته بود کاروان از ژاپن، "من کل فج عمیق" معنا شد.ادامه دارد....
۱۳:۵۷
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
قسمت پنجمروایتگری حج ۱۴۰۳ کاروان ۱۷۱۴۹غروب روز عرفه است و کم کم خورشید چادرش را از سر صحرای پر رمز و راز عرفات برمی چید و باید آماده می شدیم به سرزمین آرزوها یعنی منا برویم.دوست داشتم ردی از خودم در عرفات بگذارم چشم گنهکار من به جمال مولایم روشن نشده بود گفتم بانوشته ای روی خاک عرفات که با تکه ای چوب نوشتم (مثل نوشته های روی شن کنار ساحلها) سلامم را به مولایم برسانم و بگویم چشمان گنهکارم قابل دیدارتان را نداشت
شاید شما با دیدن این نوشته روی خاک عرفات مرا یاد کنید.اَلسَّلاَمُ عَلَي الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الأُْمَمَ أَنْ يَجْمَعَ بِهِ الْكَلِمَ وَ يَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَ يَمْلأََ بِهِ الأَْرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً وَ يُمَكِّنَ لَهُ وَ يُنْجِزَ بِهِ وَعْدَ اَلْمُؤْمِنِينَ.ماشینها به صف شده بودند تا حجاج را به مشعرو منا ببرند.ساعت از ۱۰ گذشته بود، عرفات را به قصد منا ترک کردیم در بین راه باید وقوف اضطراری در مشعر می کردیم. معینه محترمه با احساس مسوولیت فراوان برایمان تکرار میکردند: وقوف اضطراری میکنم در صحرای مشعر از حجه الاسلام قربه الی الله.....چقدر مظلومانه و با حسرت به کسانیکه بیرون ازاتوبوس ها و روی خاکها در مشعر مستقربودند نگاه کردیم حقیقتش را بخواهید هنوز نمیدانم چرا نباید انجا مستقرمی شدیم؟ آخرشنیده بودم هرکس درمشعر وقوف کند خداوند وسیله بخشش حق الناسش را هم فراهم می کند
شاید این دلتنگی برای وقوف درمشعربود که بدلیل بسته شدن مسیر دوباره اتوبوس به مشعر برگشت.ساعت حدود ۱۲ شب است و به منا رسیده بودیم.زحمات مدیر محترم حاج اقا صادقی، حاج اقا بصیری، حاج آقا نجف زاده مهربان، حاج اقا خمسه ،حاج اقا سلیمیان و حاج اقا هاشمی در این ایام مثال زدنی بود.همه چیز اماده وقوف درمنا بود.نیت کردیم قراربود ۳ روز دریک فضای ۱۰۰ متری با ۱۰۰ نفر همنشین باشیم.یادش بخیر گیره های S شکلی که با طناب کشی وسایلمان را به انها آویز می کردیم. اینجاهم قرار بود صبور باشیم.تمام این مدت در دلم برای حسنای عزیزم نوجوان ۱۰ ساله ای که همسفرمان شده بود فکرمیکردم و از خدا برایش طلب صبر در انجام اعمال را می کردم.مطمانم کارهای خدا بی حکمت نیست و وجود این عزیز پاک، نعمتی برای کاروان ابوفاضل بود تا به حرمت پاکیش خدا مارا هم ببخشاید.ادامه دارد.....«به قلم فاطمه السادت صالحی»
۱۳:۲۹
قسمت ششم.روایتگری حج ۱۴۰۳ کاروان ۱۷۱۴۹وسایلمان را پهن کردیم حقیقتا برای هرنفرکمتر ازیک مترجا وجودداشت.دوروزی بود که درست نخوابیده بودیم قرارشد استراحت کوتاهی بکنیم و ساعت ۲ ونیم صبح راهی جمرات شویم.حاج اقا سلیمیان صبور با در دست داشتن علمی که نام کاروان برآن نقش بسته بود، جلوی کاروان به راه افتادند و لبیک گویان مارا باخود به جمرات بردند.اکثرمان اولین تجربه ورود به وادی جمرات را داشتیم.دروغ نگفته باشم ته دل خیلی ازما نگرانی از واقعه منا سال ۹۴ هم وجودداشت.خدایا مسیر را شبانه به عشق تو می پیمودیم و درتمام مسیر نگرانی از چگونگی انجام این مرحله درچشمانمان موج می زد.حقیقتش را بگویم هرچه میرفتیم نمی رسیدیم، درطی مسیر، اقامتگاههای بعضی از کشورها نظیر کویت و امارات و...که خیلی هم بعضا مجلل بودند و شباهتی به چادرهای ما نداشتند، به چشم میخورد.کیسه های سنگ ریزه ها و بطری آبی که همراه کرده بودیم روی دوشمان سنگینی میکرد.سالهابود که شنیده بودم وقتی سنگها را بزنی خودت میبینی و صدایش را می شنوی نمیدانم چرا باور نمیکردم راستش رابخواهید وقتی معرفتت کم باشد دغدغه ات می شود شنیدن صدای سنگ ریزه ها که البته به حقیقت پیوست و یکی از گره های ذهنی ام برای همیشه بازشد. درهمین فکرو خیالها بودم که اکیپ مردان آفریقایی با گویش های محلی از کنارمان رد شدند و ذکر گویان شاید با زبان سواحیلی و مشابه آن دعاهایی به زبان می آوردند.خدایا امیرالحاج ما درغربت این مردم چه می کرد؟ در کدام یک از چادرها و کاروانها جاگرفته بود؟ نکند شکایت ما گنهکاران را در صحرای عرفات و مشعرو منا به درگاه خدابرده بود؟ نکند داد سختی انتظار را بیداد کرده بود؟ اما نه مولای ما برای پایان اینانتظار به جای شکایت از ما درخواستی داشت " اکثرواالدعا بتعجیل الفرج"ادامه دارد....«به قلم فاطمه سادات صالحی»
۱۳:۳۰
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
قسمت هفتمروایتگری حج ۱۴۰۳ کاروان ۱۷۱۴۹وارد معرکه جمرات شدیم قلبمان تند تند میزد.حقیقتش را بگویم از اینکه بخواهم وارد خیل جمعیت از ملیتهای مختلف بشوم و احیانا درفشار ازدحام سنگ پراکنیشان له شوم نگران شده بودم، اما اینجا معرکه تسلیم بود همانجا که اسماعیل تسلیم امرخدا شده بود "يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ" واینجا بود که متوسل به امام زمانم شدم و یاامام زمان گویان وارد صحنه جمره اخر شدم یکی پس از دیگری سنگها را نه به دیوارسنگی، که به نفس اماره ام میزدم، بازهم بگویم معرفت کمم باعث شده بود تا حواسم به صدای خوردن سنگها باشد آری نه تنها صدایشان که خودشان راهم میدیدم تقریبا باکمتراز ۱۰_۱۲ سنگریزه ۷ سنگریزه اول را بااطمینان به پایان رساندم گویی فتح الفتوحی کرده بودم.با یکی دوتا ازدوستان مسیر بازگشت به سمت خیمه منا را پیش گرفتیم درطی مسیر از فرصت ارتباط با حجاج سایر ملل هم غافل نبودم از گرفتن عکس تا صحبت درباره وضعیتشان در ایام حج و کشورشان و اینکه چقدر ایران را می شناسند و در آخر به بهانه اینکه بیایید تا باهم و برای هم دعا کنیم این دعارا میکردم و انها هم آمین می گفتن" اللهم انصرالاسلام و المسلمین سیما اخواننا فی غزه و فلسطین" با این کار یادی از مردم بی دفاع غزه میکردم و چقدر دراین اجتماع عظیم یاد و نام مردم مظلوم فلسطین مغفول بود نه نشانه ای و نه اثری! ازدوحال خارج نبود یا ترس از خفقانی که سعودی حاکم کرده بود یا بی تفاوتی نسبت به مردم بی دفاع غزه و یا حتی و شاید بی اطلاعی هرچه بود درد آور بود درچنین اجتماع عظیم مسلمانان خبری از فریادرسی مظلومان نبود. اینجا بود که یاد این سخن رهبر کبیرانقلاب امام خمینی (ره) میافتادم که اگر هرمسلمان یک سطل آب روی اسرائیل ریخته بود تا کنون اسرائیل را آب برده بود.
درراه بازگشت از کنار مسجد تاریخی "خیف" رد شدیم مسجدی که بدلیل ازدحام شدید حجاج هیچ وقت سعادت نشد تا درآنجا نماز بخوانم.بالاخره درحالیکه از فرط خستگی و گرمای شدید طاقتمان طاق شده بود خودمان را به خیمه رساندیم.یادش بخیر وقتی سفره نهار پهن شده بود و برای جلوگیری از گرمازدگی درظرفهای بسته بندی ماست وخیار و گردو توزیع می شد، یادش بخیر درکنار هرغذا چند عدد خرما وکیوم شده هم چاشنی غذا می شد و من همه را به نیت هدیه ازصحرای عرفات و منا برای دوستان و آشنایانم به ایران آوردم.بعد از ساعتها بی خوابی فکرکنم مدت کوتاهی از هوش رفتیم اگر چه درهمین شرایط هم بعضا این صداها شنیده می شد که لطفا کولر راخاموش کنید و ازطرف دیگر درخواست روشن شدنش را می شنیدیم. بالاخره هرکس شرایطی داشت و البته که باز ما آمده بودیم تا صبور باشیمادامه دارد.....«به قلم فاطمه سادات صالحی»
درراه بازگشت از کنار مسجد تاریخی "خیف" رد شدیم مسجدی که بدلیل ازدحام شدید حجاج هیچ وقت سعادت نشد تا درآنجا نماز بخوانم.بالاخره درحالیکه از فرط خستگی و گرمای شدید طاقتمان طاق شده بود خودمان را به خیمه رساندیم.یادش بخیر وقتی سفره نهار پهن شده بود و برای جلوگیری از گرمازدگی درظرفهای بسته بندی ماست وخیار و گردو توزیع می شد، یادش بخیر درکنار هرغذا چند عدد خرما وکیوم شده هم چاشنی غذا می شد و من همه را به نیت هدیه ازصحرای عرفات و منا برای دوستان و آشنایانم به ایران آوردم.بعد از ساعتها بی خوابی فکرکنم مدت کوتاهی از هوش رفتیم اگر چه درهمین شرایط هم بعضا این صداها شنیده می شد که لطفا کولر راخاموش کنید و ازطرف دیگر درخواست روشن شدنش را می شنیدیم. بالاخره هرکس شرایطی داشت و البته که باز ما آمده بودیم تا صبور باشیمادامه دارد.....«به قلم فاطمه سادات صالحی»
۱۳:۳۴
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
قسمت هشتم روایتگری حج ۱۴۰۳ کاروان ۱۷۱۴۹صبح روز عید قربان یا همان عید اضحی است.خستگی جمره دیروز و بی خوابی و کمی جا باعث شده بود تا اکثرمان بعد از نمازصبح چندساعتی را بخوابیم یادم هست حدود ساعت ۱۰ صبح بود که با صدای یکی از هم کاروانیها ازخواب پریدم. آری ندای وَفَدَيۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِيمࣲ گوش فلک را کر بود، خبر حاج اقا شدن و حاجیه خانم شدنمان و تبریکات اعضا بهم ولوله ای در خیمه به پا کرده بود.هنوز حس و حال پریدن ازخواب با نگرانی را به خاطر دارم. گفتن قربانی هاتون انجام شده و باید سریع حلق و تقصیر انجام بدین، گوشه ای از ناخن و تکه ای از مو بابد چیده می شد و این ها همه ظاهر اعمال بود و حقیقتش بریدن و کندن از همه مادیات و زیباییها و دوری از کبر و غرور بود.حس حاجیه خانم شدن حس غریبی بود! دغدغه جدیدی که نگرانم میکرد بر دغدغه هایم اضافه شده بود و مدام صحبتهای حاج اقا بصیری در ذهنم مرور می شد که حاجی شدن چه آسان ولی حاجی ماندن خداکند که محال نباشد.بیتوته بعدی را هم نیت کردیم جمره دوم را انجام دادیم اینبارکمی تجربه پیداکرده بودیم ناگهان صدای رعد و برق و بعد از آن به سرعت برق وباد باران تندی باریدن گرفت پیشکوستها می گفتند همیشه درمنا یکبار باران می بارد عجب و یاللعجب ازآن بیابان تفتیده و سوخته بدون ابرو و باد، پس این باران وعده چه بود؟ شاید آمده بود تا بگوید درهای رحمت خدا همه جوره باز است حاجیان کعبه دوست! و اما آخرین روز که روز آخرحضور درمنا بود شروع به جمع کردن بارو بندیلمان کردیم راستی چقدر زود دیرشده بود!!! میلی به غذا خوردن نداشتم ترجیح دادم باکمی نان و عسل نهار را سرهم کنم، با ضعفی که در بدن داشتم باید مسیری بالای ۸ کیلومتر را طی میکردم حقیقتا درخودم نمیدیدم راستش را بخواهید گریه ام گرفته بود گرمای شدید روز دوازدهم از یک طرف، ساعت انتخابی اوج گرما (۱۴:۳۰) بعدازظهر برای حرکت به سمت آخرین جمره و خروج از منا از یکطرف برسرم سنگینی می کرد.ولی هرطور بود باید از یک نیروی مافوق کمک میگرفتم دعای فرج را خواندم و از همان کسی که تمام این چند روز به فکر دیدارش بودم و گناهانم مانع از دیدارشده بود کمک خواستم یا امام زمانم مددی!قدم های اول را راحتتر به زمین گذاشتم اما چیزی نگدشته بود که حس کردم اگر حواسم نباشد ممکن است ازادامه مسیر باز بمانم دراین میان حاجیه خانم روحانی عزیز همراهیم کرد و من هر چند ده متر باید می نشستم دربین راه حاج آقا هاشمی متوجه شرایطم شدند و تا جمرات مارا همراهی کردند و همیشه دعاگویشان هستم.دراین بین برای اینکه راحتتر راه پیموده شود تصمیم گرفتم هر قدم تاجمرات را به نیت یک دوست و اشنا قدم بردارم ازشهدا شروع کردم، پدر، مادر و بعد یکی یکی دوست و اشنا و در و همسایه باورکنید اسامی کسانی به یادم آمد که اگر خودشان می شنیدند تعجب میکردند.ساعت حدود ۴ شده بود باورم نمیشد دیدن صحنه جمرات برایم شبیه سراب برای هاجر شده بود.بالاخره تمام شد سنگها یکی پس از دیگری به زمین و زمان می خوردند و من یادم رفت که حالم خوب نبود.گوشه ای جمع شده بودیم حاج اقا صادقی یکی یکی اعضا کاروان را ازبینجمعیت پیدا میکرد بالاخره تمام شد نه اشتباه نکنید ۵ کیلومتر راه تا هتل مانده بود و ما باید پیاده می رفتیم خدایا خودت کمک کن .... حدود ۶ بعداز ظهر روز دوازدهم هتل العلیان .....
ادامه دارد«به قلم فاطمه سادات صالحی»
ادامه دارد«به قلم فاطمه سادات صالحی»
۱۳:۴۷
در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمیشود.
سرودهٔ میلاد عرفانپور در پی حملهٔ رژیم صهیونیستی
۱۷:۰۹
#همه_باهم_بخوانیم
۱۸:۱۹
بازارسال شده از اموزش احکام حج ویژه بانوان کاروان ۴۱۰۰۵ البرز
۱۳:۵۰
۱۰:۳۴
بسم الله الرحمن الرحیم بهترین زنان بهشت، مريم، خديجه، فاطمه و آسيه هستند.
رسول خدا(ص) - بحارالأنوار، جلد ۱۴، صفحه ۲۰۱
چقدر بده که اسم این چهار زن رو شنیدیم اما از داستان پر فراز و نشیب زندگیشون چیز زیادی نمیدونیم.
«قصه یک زن» در انتظار شماست!
۴۰ ساعت فایل صوتی (۲۴۰۰ دقیقه)
آشنایی با سیره و زندگی ۴ بانوی بهشتی
🦰 ویژه بانوان - اگه خانم نیستید یا نمیخواید تو دوره شرکت کنید لطفاً این پیام رو بفرستید برای فردی که فکر میکنید به این دوره نیاز داره 
زمانبندی دوره:
شروع: آذرماه
پایان: شب عید فطر (عید نوروز)
مدرک پایان دوره بعد از آزمون
تضمین بازگشت وجه (در صورت عدم رضایت)
دسترسی دائمی به صوتها
امکان آموزش مهارت قصهگویی بعد از دوره
امکان عضویت در شبکه قصهگویان
با ما همراه باشید به یاری خدا از اوایل آذرماه تا عید فطر هر شب قصه خواهیم داشت.
همین حالا ثبتنام کنید
https://survey.porsline.ir/s/1ixrNup/
نمونه صوتی قصهها رو میتونید از اینجا گوش کنید تا بهتر با کیفیت و محتوای دوره آشنا بشید
https://www.taharoshd.com/course/12531/قصه-یک-زن
سؤالی هست؟ در خدمتیم
@TahaRoshd1
طاها رشد | رشد دینی؛ برای همه
@TahaRoshd
چقدر بده که اسم این چهار زن رو شنیدیم اما از داستان پر فراز و نشیب زندگیشون چیز زیادی نمیدونیم.
«قصه یک زن» در انتظار شماست!
همین حالا ثبتنام کنید
نمونه صوتی قصهها رو میتونید از اینجا گوش کنید تا بهتر با کیفیت و محتوای دوره آشنا بشید
۸:۱۷