عکس پروفایل برایِ ماهب

برایِ ماه

۴۹عضو
بسم الله الرحمن‌ اارحیم
#برای_ماه هایی که دوست‌شان دارم.
_ معصومه

۱۸:۴۵

سلام! ای همه‌ی شما که در شب شادی آسمان، مهمانِ "برای ماه" شده‌اید.اگر خدا بخواهد قرار است در این کانال از ماه‌هایی که دوستشان دارم بنویسم؛ و آغاز این نوشتن برای ماهی‌ست که از همه ماه‌ها برایم عزیز تر است: #رجب. undefined
لطفا عضو شدن در این کانال را به چشم یک دعوت‌نامه از طرف من نگاه کنید، دوست داشتم این نوشته‌ها را با شما شریک شوم و پیام دادن تک‌تک و اجازه گرفتن قبل از عضویت کمی دشوار بود، از این بابت عذر می‌خواهم. undefined
اما هر وقت و هر جا و به‌هر دلیلی، اگر دوست نداشتید در این کانال بمانید، بدانید که نظرتان برایم بسیار محترم است و هیچ‌گونه ناراحتی و دلخوری از طرف من وجود نخواهد داشت.
با احتراممعصومه فراهانی

۱۹:۱۲

#روزهای_قبل_وصال
من فکر می‌کنم اولش که از خواب بیدارمان می‌کنند همه چیز خاکستری و نیلی باشد، با کمی سوز پاییزی!
بعد، وقتی آسمان و زمین به هم پیچید و در "افلاک چرخ کنِ" خدا تبدیل به افلاک چرخ‌کرده شد، همه چیز می‌شود رنگ کویر، از این کویرها که خاکشان به سرخی می‌زند، و احتمالا هوا آنقدر گرم باشد که تندتند قطره‌های عرق نشسته روی پیشانی‌مان را پاک می‌کنیم و هی به دست‌های از اضطراب لرزان و یخ زده‌مان نگاه می‌کنیم و می‌پرسیم: "یعنی می‌دهندش به چپ یا راست؟ "
راستش من اصلا دوست ندارم توی صف بایستم، _درست مثل مدرسه_، و اگر فرشته‌های آنجا از این ناظم‌های گیر و مقرراتی نباشند، حتما می‌نشینم، گر چه احتمال می‌دهم قلبم آنقدر تاپ‌تاپ کند و دلم آنقدر بهم بپیچد که بلند شوم وسط صف‌ها راه بروم!
در همان آشوب و دلهره، وسط آن همه نگرانی و بلاتکلیفی، ناگهان یک صدای گرم و عزیز، به رنگ جوانه‌های سبز بیست و شش اسفند، به لطافت باران‌های هشتم اردی‌بهشت، به نوبرانگی انارهای بیست ویک شهریور و به سرمستی نسیم‌های ایوان نجف، همه‌جا را پر می‌کند، نه از این پرکردن های معمولی!به پر شدن اتاق تاریک می‌ماند از نور، بعد از کنارزدن پرده ها، با دست‌های یک عدد مادرِخانه، به آزاد شدن ناگهانی هزارهزار کبوتر سفید می‌ماند، وسط آسمان آبیِ صاف، حتی شاید شبیه قدم گذاشتن عطر و امید و نور و برکت و شادی به یک خانه باشد، با آمدن یک نوزاد، بعد از پانزده سال نذر و دعا و و التماس و دوا و درمان..
من یقین دارم که این صدا، به همین قشنگی تمام صحرا را پر می‌کند که "این الرجبیون؟"
و اینکه وسط آن همه دلهره و اضطرابِ خاکیِ مایل به سرخ، ناگهان از خوشحالی به هوا بپری و به سمت صدا روانه شوی یا با لب‌های آویزان به خوشحالی بغل دستی‌هایت خیره شوی، به تو بستگی دارد و رجب‌های پیش روی تو ..
#رجب undefined
@barayemaah

۱۹:۲۲

برایِ ماه
#روزهای_قبل_وصال من فکر می‌کنم اولش که از خواب بیدارمان می‌کنند همه چیز خاکستری و نیلی باشد، با کمی سوز پاییزی! بعد، وقتی آسمان و زمین به هم پیچید و در "افلاک چرخ کنِ" خدا تبدیل به افلاک چرخ‌کرده شد، همه چیز می‌شود رنگ کویر، از این کویرها که خاکشان به سرخی می‌زند، و احتمالا هوا آنقدر گرم باشد که تندتند قطره‌های عرق نشسته روی پیشانی‌مان را پاک می‌کنیم و هی به دست‌های از اضطراب لرزان و یخ زده‌مان نگاه می‌کنیم و می‌پرسیم: "یعنی می‌دهندش به چپ یا راست؟ " راستش من اصلا دوست ندارم توی صف بایستم، _درست مثل مدرسه_، و اگر فرشته‌های آنجا از این ناظم‌های گیر و مقرراتی نباشند، حتما می‌نشینم، گر چه احتمال می‌دهم قلبم آنقدر تاپ‌تاپ کند و دلم آنقدر بهم بپیچد که بلند شوم وسط صف‌ها راه بروم! در همان آشوب و دلهره، وسط آن همه نگرانی و بلاتکلیفی، ناگهان یک صدای گرم و عزیز، به رنگ جوانه‌های سبز بیست و شش اسفند، به لطافت باران‌های هشتم اردی‌بهشت، به نوبرانگی انارهای بیست ویک شهریور و به سرمستی نسیم‌های ایوان نجف، همه‌جا را پر می‌کند، نه از این پرکردن های معمولی! به پر شدن اتاق تاریک می‌ماند از نور، بعد از کنارزدن پرده ها، با دست‌های یک عدد مادرِخانه، به آزاد شدن ناگهانی هزارهزار کبوتر سفید می‌ماند، وسط آسمان آبیِ صاف، حتی شاید شبیه قدم گذاشتن عطر و امید و نور و برکت و شادی به یک خانه باشد، با آمدن یک نوزاد، بعد از پانزده سال نذر و دعا و و التماس و دوا و درمان.. من یقین دارم که این صدا، به همین قشنگی تمام صحرا را پر می‌کند که "این الرجبیون؟" و اینکه وسط آن همه دلهره و اضطرابِ خاکیِ مایل به سرخ، ناگهان از خوشحالی به هوا بپری و به سمت صدا روانه شوی یا با لب‌های آویزان به خوشحالی بغل دستی‌هایت خیره شوی، به تو بستگی دارد و رجب‌های پیش روی تو .. #رجب undefined @barayemaah
این روزها بیت‌هایی از شعرِ "سِحرِ صدا" در سرم زمزمه می‌شود. به یاد آن صدا*، صدایی که آن روز می‌آید و کاش ما را هم با خودش ببرد .. undefined
درست مثلِ سلامی صدا صمیمی بودصدا گمان کنم از دوستی قدیمی بود
صدا که رسم وفا را به یاد ما آوردصدا که آمد و خوش آمد و صفا آورد
صدا که باز مرا سِحر کرد، بُرد از خودصدا که آمدنش شعرِ ناگهانی شد!
صدا که آمد و آورد لحظه‌ای روشنصدا که آمد و گل گفت و گل شنفت از من
صدا شگِفت، صدا دلربا، صدا محجوبصدا به تنهایی، جمعِ هرچه خوبی و خوب
شاعر: سیدعلی لواسانی
* صدای دل‌کش "این‌الرجبیون؟"

#رجب undefined
@barayemaah

۱۶:۲۲

thumnail
#رجب؛ ماهی که خداوند جنگ با دشمنان را نیز ممنوع کرده‌است تا برای همه انسان‌ها امن و امان باشد!
در این ماه باید به قلب بگوییم:ای قلب!متوجه باش! وقتی خداوند جنگ با دشمنان خدا را در این ماه ممنوع نموده‌است، بنگر با دوستان خود چه خواهد کرد. undefinedundefined
undefined برگرفته از کتاب #ماه_رجب_ماه_یگانه_شدن_با_خدانوشته #اصغر_طاهرزاده
@barayemaah

۸:۴۴

روز اول دانشگاه بود، دوره‌ی کارشناسی، کلاس مبانی مشاوره. استاد گفت: مهم‌ترین چیزی که باید در مشاوره بلد باشید "گوش کردن" است. برای جواب دادن عجله نکنید، بگذارید مراجع خودش را برایتان بگوید، خیلی وقت‌ها از دل همان گفتن‌ها بهترین راهکارها را پیدا می‌کنید. ۹۰ درصدِ مراجعین شما، اصلا نمی‌آیند که راهکار بگیرند، خودشان راهکارشان را می‌دانند، فقط آمدند یک گوش شنوا داشته باشند برای حرف‌هایشان، یک گوش امن که با شنیدن حرف‌ها، برایشان دردسر درست نمی‌کند. این را از همی اول کارشناسی آویزه گوش کنید که خوب "گوش دادن" مهم‌ترین‌ چیز است!
خدایا!دارم فکر می‌کنم تو، چه‌قدر شنونده‌ی خوبی هستی! تو همه‌چیز را می‌شنوی، غرهایم، دعواهایم، خواهش‌هایم، بغض‌هایم و گاهگاهی شُکرهایم. احتمالا بعضی وقت‌ها تو را با حرف‌هایم به خنده می‌اندازم، البته نمی‌دانم تو می‌خندی یا نه، با این ذهن انسانی‌ام دوست دارم فکر کنم تو خدایی هستی که می‌خندد ولی به رویم نمی‌آورد که چه حرف‌های خنده‌داری می‌زنم!
خدایا! تو واقعا ماهری! اگر روی زمین کلینیک داشتی حتما همیشه شلوغ بود و نوبت‌هایت را برای دو_ سه سال دیگر می‌دادند اما چه خوب که کلینیک تو، توی آسمان است و بی‌نوبت می‌شود رو به روی تو نشست و با تو حرف زد، حتی می‌شود راست راست راه رفت و با تو حرف زد، حتی می‌شود خوابید و با تو حرف زد و خیلی حتی‌های دیگر!مهم این است که تو می‌شنوی، تو به بهترین شکل ممکن می‌شنوی و آن پاسخی را می‌دهی که باید، آن پاسخی که به گوشِ منِ دیر شِنو هم برسد.

" لِكُلِّ مَسْأَلَةٍ مِنْكَ سَمْعٌ حَاضِرٌ،
وَجَوَابٌ عَتِید
برای هر حرف و خواهشی که دارمگوشی شنوا داریو جوابی مهیا. "
#رجب undefined#شط_شیرین_پر_شوکت_من
@barayemaah

۱۶:۱۴

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل برایِ ماهب

برایِ ماه

شادباشِ آمدنِ ماهی که خیلی دوستش دارم. undefined
همیشه‌ی خدا، وقتی می‌خواهم از چیزهای مربوط به مذهب بنویسم، دست و دلم می‌لرزد، می‌ترسم روزی دیگر، رفتارهای نسنجیده من، به اسم مذهب نوشته شود. برای همین خیلی وقت‌ها ترجیح می‌دهم چیزی ننویسم.من ماه رجب را دوست دارم، لطافت و رحمت و بخشندگی‌اش را، این‌ها دلیل نمی‌شود که خودم هم لطیف و بخشنده و مهربان باشم. دوست دارم باشم اما ممکن است گاهی نباشم!اگر روزی با شما نامهربانی کردم قول بدهید نسبت به ماهی که دوستش دارم بدبین نشوید.
آدم اگر از حضور پشه‌ای دل آزده شود، روشنایی را عتاب نمی‌کند، به جرم آن که آن پشه، روشنایی را دوست دارد.
گفتم همین روز اول این‌ها را بنویسم که دلم آرام بگیرد.
محتاج دعا برای شبیه شدن به رجبمعصومه

۱۵:۴۳

thumnail
یا من یعطی من لم یسئلهو من لم یعرفهتحننا منه و رحمهundefined ]
پیام‌بر گفت، رحمتِ تو نسیم است. گفت تو خیر و خوبی را مثل نسیم می‌فرستی به سمتِ ما! پیامبر گفت باید خودمان را در معرض نسیم‌هایی که از خانه تو می‌آیند قرار بدهیم.
پیام‌بر گفت و من از ان به بعد هر وقت نسیمی می‌بینم که لا‌به‌لای گندمزار، نیزار، علفزار و دیگر "زار"ها افتاده‌است یاد نسیم‌های خانه‌ی تو می‌افتم. مثل روباه که به شازده کوچولو گفت:  گندم زارها را در آن پایین می‌بینی؟ من نان نمی‌خورم و گندم در نظرم چیز بی‌فایده‌ای است. گندم زارها مرا به یاد هیچ چیز نمی‌اندازد! اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی! چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندم‌زار دوست خواهم داشت.
من با نسیم یاد تو می‌افتم اما نمی‌دانم آن نسیم‌هایی که پیام‌بر می‌گفت، از کدام سو می‌آیند؟ در کدام یک از "زار" ها می‌وزند؟ نیزار؟ علفزار؟ دل‌های زار؟
این میان اما می‌دانم "رجب" ماهِ بسیار نسیم خیزی است. همین که در رجب نفس بکشی، نسیم‌ها از چپ و راست خودشان را می‌رسانند. رجب ماه خدای "یعطی من لم یسئله" است. رجب بهار است. راستی پیامبر این را هم گفته بود که از نسیم‌های بهار تن مپوشانید.
#رجب undefined#شط_شیرین_پر_شوکت_من
@barayemaah

۱۵:۴۸

هر پیامبری برای تشویش اذهان عمومی به رسالت مبعوث شده است. برای بر هم زدن افکاری که به جور و جفا و کفر و کراهیت، عادت کرده اند.
از سنگ گلی نمی روید، از مغز های سنگی هم. پس برای اینکه بذر دانایی بروید، ذهن باید زیر و رو شود.
تشویش اذهان مبارک است.اغتشاش خاک خجسته است.
خوشا انسانی که نترسد از تشویش ذهنش و خوشا خاکی که پذیرای اغتشاش گاوآهن و بذر و روییدن است.
هر پیامبری پیش از آنکه به غار برود، یا کشتی بسازد، یا به شکم نهنگ در افتد، یا بر صلیب میخکوبش کنند، معترض بوده است؛ به بسیاری  از آن چیزها که دیگران به آن تن در داده و پذیرفته اند.هر پیامبری پیش از آنکه ماه را به دو نیم کند، یا عصایش مار شود، یا نفسش جذامیان را شفا دهد، معجزه اش گفتگو بوده است. هر پیامبری حنجره اش به نیابت از گلوی های خاموش فریاد زده است و چشم هایش به نیابت از کوران دیده است و گوش هایش به نیابت از ناشنوایان شنیده است. هر پیامبری به جای همه مردگان زیسته است.
اکنون ختم پیامبری اعلام شده است، ختم اعتراض اما نه.اکنون نه مار و نه نهنگ و نه ماه و نه کشتی. اکنون معجزه دیدن و شنیدن و فهمیدن و فهماندن است.
مرا پیرو آن پیامبری بدانید که رسالتش تشویش اذهان عمومی بود و آیینش اغتشاش در جمجمه های سنگی و معجزه اش کتاب و کلمه و دانایی.
#عرفان_نظرآهاری#رجب
@barayemaah

۶:۰۳

دیشب مادربزرگم گفت: مفاتیح جلد قرمز را از اتاق بیاور اعمال امشب را برایم پیدا کن.داشتم اعمال را ورق می‌زدم، دلم گرفت، رجب چقدر زود به بیست‌هفتمین روزش رسیده بود، وسط آن غمی که توی دلم نشست، چشمم به یک دعای قشنگ خورد. دیشب نتوانستم کامل بخوانمش، تسبیح مامان بزرگ‌ را گذاشتم لای آن صفحه که راحت بتواند اعمال آن شب را پیدا کند.امروز دنبال آن دعا گشتم، یک دعای خیلی لطیف و زیباست، #شط_شیرین_پر_شوکت_من طوری!
امروز جرعه جرعه دعا را اینجا می‌گذارم. شاید هر کلمه‌اش زبان‌ حال آدم‌هایی باشد که از رفتن رجب دلهره دارند و می‌خواهند پیش از تمام شدنش، حرف‌های مهم‌شان را هی بگویند؛ به زمزمه و آشکار.
#رجب undefined#شط_شیرین_پر_شوکت_من
@barayemaah

۷:۴۶

یا مَنْ أَمَرَ بِالْعَفْوِ وَالتَّجاوُزوَضَمَّنَ نَفْسَهُ الْعَفْوَ وَالتَّجاوُزَیَا مَنْ عَفا وَتَجاوَزَاعْفُ عَنِّی وَتَجاوَزْ یَا کَرِیمُ
ای آنکه به بخشش و گذشت امر کردو عفو و گذشت را بر عهده خود ضمانت نمودای آنکه بخشید و در گذشتمرا ببخشو از من بگذرای کریم!
#رجب undefined#شط_شیرین_پر_شوکت_من
@barayemaah

۷:۵۱

اللّٰهُمَّ وَقَدْ أَکْدَی الطَّلَبُوَأَعْیَتِ الْحِیلَةُ وَالْمَذْهَبُوَدَرَسَتِ الْآمالُوَانْقَطَعَ الرَّجاءُ إِلّا مِنْکَوَحْدَکَ لا شَرِیکَ لَکَ
خدایا! طلب سخت شدهچاره‌جویی دشوارو پیدا کردن "راه‌ها" مرا به زحمت انداخته‌ آرزوهایم کهنه گشتهو رشته‌های امیدمجز از تو که یگانه و بی‌مانندیبریده شده‌است.

این شرح حال من است:خسته و سردرگم، در حالی که دارم دور خودم می‌چرخم و نمی‌دانم باید با این کوله بار آرزوهای دور و دراز روی دوشم، کدام راه را بروم و از که نشان بپرسم تا راه درست را پیدا کنم.
#رجب undefined#شط_شیرین_پر_شوکت_من
@barayemaah

۷:۵۹

اللّٰهُمَّ!إِنِّی أَجِدُ سُبُلَ الْمَطالِبِ إِلَیْکَ مُشْرَعَةً وَ مَناهِلَ الرَّجاءِ لَدَیْکَ مُتْرَعَةً وَأَبْوابَ الدُّعاءِ لِمَنْ دَعاکَ مُفَتَّحَةً وَالاسْتِعانَةَ لِمَنِ اسْتَعانَ بِکَ مُباحَةًوَأَعْلَمُ أَنَّکَ لِداعِیکَ بِمَوْضِعِ إِجابَةٍوَ لِلصَّارِخِ إِلَیْکَ بِمَرْصَدِ إِغاثَة
خدایا!من "راه‌های تمنا" را به‌سوی تو باز می‌بینمو "چشمه‌سارهای امید" را نزد تو پرآب
درهای دعا برای هر که به درگاهت دعا کند گشوده‌ استو یاری‌ات برای آن که از تو یاری خواسته فراهم
می‌دانم برای آن‌که تو را می‌خواند در جایگاه اجابتیو برای فریادکننده‌ات درصدد فریادرسی هستی!

#رجب undefined#شط_شیرین_پر_شوکت_من
@barayemaah

۱۵:۴۸

روی صندلی‌های رادیولوژی دندان نشسته بودم که نوبت عکس گرفتنم شود، رادیو اذان مغرب را گفت و دقایقی بعد دعای "یا من ارجوه لکل خیر" پخش شد، یک‌دفعه غم پاشید روی دلم، این آخرین "یا من ارجوه" این ماه بود.رجب بی‌سروصدا آمد و بی‌سروصدا رفت، بودنش، حال و هوایش، دعاهایش، فکر کردن به اینکه هست، حالم را خوب می‌کرد، حالا که رفته سنگینی نبودنش نشسته روی دلم، از همین حالا دلم برایش تنگ است و امیدوارم سال دیگر هم آمدنش را ببینم.حالا باید آغوش باز کنم برای #شعبان؛ پل یا شاید هم قایقی که مرا از ماه محبوبم به ماهِ خدا می‌رساند.
شعبان‌ برایمان پر از برکت باشد؛ ان‌شاءالله.
#رجب undefined#شعبان undefined
@barayemaah

۲۱:۰۴

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل برایِ ماهب

برایِ ماه

تولدت به من مبارک که تو امامم هستی undefinedundefined
thumnail
[ اللهم رب شهر رمضان ]
#برای_ماه
من شب‌های ماه رمضان را یک‌جور دیگر دوست دارم؛ یک‌جوری متفاوت از روزهایش.این دوست داشتن شب‌ها از یک ساعت قبل از افطار شروع می‌شود، از بلند شدن و رفتن به سمت آشپزخانه، از روشن کردن چایی‌ساز و درست کردن شربت خاکشیر_ زعفران توی پارچ، از التماس کردن به پنیر که از قوطی درست در بیاید و هزار تکه نشود، از صدای به‌هم خوردن استکان‌هایی که از کابینت در می‌آیند.
با شنیدن صدای "اسماءالحسنی" قلبم تاپ تاپ می‌زند، من دلخوشِ «اللهم لک صمنا» هستم و آن خرمای نخست که مرا یاد خرمایِ مریم کنار نخل می‌اندازد و کنار هم بودن دور سفره‌ی افطار دلم را قرص می‌کند.
من مهمانی‌های افطاری را دوست دارم، نوشیدن پی در پی لیوان‌های آب را دوست دارم، ولو شدن کنار سفره را هم حتی!دبستانی که بودم تلوزیون سریال‌های خوبی داشت، از این کانال به آن کانال می‌رفتیم و دور هم سریال می‌دیدیم، هندوانه می‌خوردیم و شربت تخم‌شربتی و خاکشیرمان را سر می‌کشیدیم، امروز هر چه کانال‌ها را عوض کردم هیچ برنامه‌ای چشمم را نگرفت، چند سال است که آدم‌های درست و حسابی از این تلوزیون رفته‌اند.
همان دبستان که بودم هر شب خانه یک‌ همسایه مراسم بود، دعای افتتاح می‌خواندند و اگر دعای دیگری وارد شده بود هم با افتتاح همراه می‌شد. یادم هست آن‌جای دعا که آهنگین می‌شد و می‌گفت «الحمدالله مالک‌الملک، مجری الفلک، مسخر الریاح، فالق الاصباح» را چقدر دوست داشتم؛ آن شب‌هایی که دعای مجیر می‌خواندیم که دیگر نور علی نور! مطمئنم با هر «اجرنا من النار یا مجیر» چیزی در دلم می‌رقصید.
بابا، سحرها شوخ‌طبع می‌‌شد و روز شماری می‌کرد که ماه رمضان زودتر تمام شود، خیلی از دستش می‌خندیدیم. من خنده‌هایمان را چقدر دوست داشتم، غر زدن مامان به بابا که روزشماری نکند را هم. چقدر نسیمی که بعد از اذان صبح از پنجره‌ اتاقم می‌وزید نفس‌کشیدنی بود، چقدر پازلی که از اذان تا طلوع می‌ساختم دلچسب بود و کتاب‌هایی که آن دقایق می‌خواندم تا پلک‌هایم روی هم بیفتد خاطره‌انگیز شد و چقدر آن خواب صبح‌گاهی شیرین بود و بدون عذاب وجدان!
می‌دانم «شهر» در عربی به معنای ماه است ولی «شهر رمضان» برای من واقعا یک شهر است! یک شهر که وقتی واردش می‌شوی مثل یک سفر حسابی خوش می‌گذرد، از آن شهرها که شب‌هایش دیدنی‌ست!
دوباره مسافرِ تو شدم ای شهر! این‌بار یک مسافر نوروزی‌ام پس قرار است بیشتر بهمان خوش بگذرد، مخصوصا در شب‌هایت. سلام بر تو و شب‌های روشنت.
#شبهای_روشن #رمضان undefined

۲۳:۲۸

سلام موهبت بی‌کران! خوش آمده‌ایسلام مرحمت ناگهان! خوش آمده‌ای
سلام آیه‌تر از لحظه‌های جاری عمرسلام بهتر از آب روان، خوش آمده‌ای
سلام بر تو و بر سی سحر ستاره و نورسلام ماه پر از کهکشان، خوش آمده‌ای
تو ای خلاصۀ باران بی‌امان حضورتو ای چکیدۀ هفت‌ آسمان، خوش‌ آمده‌ای
نسیم خوش‌خبری آمد از مناره، چه خوب!وزید عطر تو بین اذان، خوش آمده‌ای
بیا که باز نمک‌گیرمان کنی با عشقکنار سفرۀ خرما و نان، خوش آمده‌ای
تو میهمان منی؟ یا منم که مهمانت؟خوش آمدم به تو، ای میزبان! خوش آمده‌ای!
جوانه‌ها همه چشم‌انتظار مهر تواندبه باغ خشک دل، ای باغبان، خوش آمده‌ای
برای من که پر از شرم ماه شعبانمبمان تو ای رمضانم، بمان، خوش آمده‌ای
#فاطمه_عارف‌نژاد#رمضان undefined
کانال شاعر در ایتا:@fatemeh_arefnejad
@barayemaah

۱۶:۱۸

Default Gift Icon

پاکت هدیه

عکس پروفایل برایِ ماهب

برایِ ماه

چون مبارک است روزی که آن مهربان امام‌مان شد :)
thumnail
#برای_ماه
هوایِ کویِ تو دارم نمی‌گذارندممگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مگر در این شب دیر انتظارِ عاشق‌کُشبه وعده‌های وصالِ تو زنده دارندم

#روزهای_قبل_وصال#رجب undefined
@barayemaah

۱۶:۵۰