عکس پروفایل خانه کودک بومِ مِهرخ

خانه کودک بومِ مِهر

۱۹۴عضو
عکس پروفایل خانه کودک بومِ مِهرخ
۱۹۴ عضو

خانه کودک بومِ مِهر

یادگیری برای زندگی معنویخانه کودک بوم مهر، کودکستانی متفاوتسعادت آباد ، بلوار اوین

۱۰ مهر

thumnail
#بوم_فیلم #انیمیشن_مفید #سرگرمی #پیش _دبستان#پیش۱#پیش۲#پیش دبستان_متفاوت
undefined انیمیشن کوتاه پُل " Bridgo " داستانِ خرس و گوزنی است که می‌خواهد در دو جهت مخالف ، از پل بگذرند. پل باریک است ...
undefined بزرگترین پیام این انیمیشن:همکاری ، هم فکری و گفتگو در حل مسائل


undefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

undefined undefined undefined undefined undefined undefined undefined

۱۶:۱۰

۱۱ مهر

thumnail

۳:۳۴

thumnail
#بوم_رنگ#بوم_مهر#بازی_خانوادگی#افزایش_تمرکز#پیش_دبستان #پیش۱#پیش۲#کودستان_متفاوت
@boomemehrwww.boomemehr.ir

۷:۳۲

۱۴ مهر

thumnail

۳:۳۶

thumnail
#بوم_رشد#بوم_مهر#کودکستانی_متفاوت #پیش_دبستان#پیش۱#پیش۲#رشد#شکر
undefinedآیت الله حائری شیرازیundefined
undefinedفرزندت را شاکر تربیت کن تا مسلمان شود!undefined
اگر می‌خواهید بچه‌تان را مسلمان تربیت کنید، او را #شاکر تربیت کنید. او را طوری تربیت کنید که اگر کسی یک لیوان آب به دستش داد، آن را به رسمیت بشناسد و نگوید: وظیفه‌اش بود! اگر کسی سنگی را از جلوی پایش برداشت یا یک قدم عقب رفت و گفت: تو برو، یا کمترین خدمتی به او کرد، یادش نرود و از آن یاد کند. خدا این صفت را دوست دارد؛ می‌گوید: اینکه این بنده، خدمت این شخص را به رسمیت شناخت و از آن تشکر کرد، صفت خوبی است. چون اگر بفهمد من چه نعمت‌هایی به او داده‌ام، از من هم تشکر می‌کند.
ممکن‌ست امروز کسی منتقد خدا باشد و فردا بندۀ خوبی شود؛ چون متوجه نیست. آن کسی که شکور است، بالأخره بیدار می‌شود و به یاد نعمت‌های خدا می‌افتد و بی‌تاب می‌شود و آن کسی که ناشکر است و هر کاری که برایش می‌کنی، می‌گوید: وظیفه‌اش بود، یک روز همین حرف را نسبت به خدا هم می‌زند.
undefined راه رشد، جلد چهار، صفحه ۶١
@haerishiraziundefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

۱۴:۴۸

۱۵ مهر

thumnail

۳:۲۹

thumnail
آش ننه سوسکه
#بوم_قصه#بوم_مهر#پیش_دبستانی_متفاوت#سرگرمی#رشد
یکی بود ،یکی نبود.یک ننه سوسکه مهربان، دلش قد آسمان.یک بچه داشت ناز و تپل،مثل یک دسته گل undefined.خیلی دوسش داشت.هر چه که میخواست،« نه »نمیگفت.یه روز سوسک تپلی گفت :«ننه،ننه،من آش undefinedمیخوام.میپزی برام؟؟»ننه سوسکه گفت:«می پزم برات،عزیز دلم ، دسته ی گلم»بعد هم کاسه ای برداشت و رفت توی انبار، تا عدس ، نخود و لوبیا بیاورد.دید عدس دارد اما نخود و لوبیا ندارد.عدس را ریخت تو کاسه اش.سراغ بچه اش آمد و گفت:«ننه جان،پاشو برو در خانه ی همسایه ها، بگو اگر نخود دارید یا لوبیا قرض بدهید کمی به ما.»تپلی قبول کرد و رفت سمت همسایه ی راست دستی که خاله مورچه بود. در زد و منتظر شد.وقتی که در باز شد،گفت:«سلام و علیکم خاله مورچه جانundefined. ننه ام سلام رساند و گفته اگر نخود دارید یا لوبیا قرض بدهید کمی به ما.»خاله مورچه توی خانه اش نخود و لوبیا داشت اما توی دلش مهربانی نداشت. با خودش فکر کرد اگر بدهم خودم کم می آورم.این بود که گفت:« نه ندارم.تمام شده،ببخشیدم .اگر داشتم،می دادم.»بعد هم در را بست و رفت توی خونه.سوسکی تپلی راه افتاد و رفت در خانه سمت چپی ، که بی بی پینه دوز بود.در زد و گفت:«سلام به بی بی پینه دوزundefined،مزاحمم این وقت روز . امده ام قرض بگیرم ازشما اگر دارید کمی نخود یا لوبیا.»بی بی پینه دوز توی خانه اش نخود و لوبیا داشت اما توی دلش مهربانی نداشت. با خودش فکر کرد اگر بدهم خودم کم می آورم. این بود که گفت:« نه ندارم. تمام شده،ببخشیدم . اگر که داشتم میدادم .» سوسک تپلی با دست خالی برگشت به خونه،پیش ننه سوسکه و گفت :«ننه جان،همسایه ها هم مثل ما نه نخود دارند و نه لوبیا.»ننه سوسکه آهی کشید و گفت :«حیف شد اگرداشتند چه خوب میشد. اما عیب نداره ننه جان شُکر خدا عدس دارییم تو خونه مان .با همین عدس آشی میپزم خوشمزهundefinedدیگ را گذاشت رو اتش . عدس را ریخت توآبش.نمک به آن،یکم زد.به هم زد و به هم زد.بالاخره اش پخته شد.بویش توی خونه ننه پیچید.از خانه بیرون رفت و به خانه ی همسایه رسید.ننه سوسکه یک کاسه اش کشید داد به دست بچه اش .بعد هم یک کاسه برای خودش کشید .خواست بخورد ،اما نخورد.باخودش گفت:«ای وای،چه نامهربانم من! به فکر خودم هستم،به فکر همسایه ها نیستم.»آنوقت کاسه آش خودش را به زمین گذاشت دو تا کاسه تمیز برداشت .undefinedundefined هر دو را پر از آش داغ کرد.کاسه ها را به دست پسرش داد و گفت:«ننه جان،سوسک تپلم،دسته گلم،پاشو این کاسه ها رو بردار وببر یپنکی را بده خاله مورچه یکی دیگرو بده خاله بی بی پینه دوزبگو قابل شما را ندارد،ببخشید که آشمان نخود و لوبیا ندارد.»سوسک تپلی کاسه ها را گرفت و برد به در خانه ی همسایه ها داد و همان را گفت که ننه اش گفته بود.خاله مورچهundefined و بی بی پینه دوزundefined،کاسه های آش را گرفتند و خجالت کشیدند.توی دلشان گفتند :«چه بد کردیم!به ننه سوسکه که اینقدر مهربان است، نامهربانی کردیم.»بعد هم آش ها را خوردند و ظرف های ان ها را پر از نخود و لوبیا کردند و فرستادند به در خانه ننه سوسکه به خودشان هم قول دادند که انبار دلشان را پر از مهربانی کنند.
undefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

۱۰:۱۹

۱۶ مهر

thumnail

۳:۴۴

thumnail
#بوم مهر#بوم مزه#تغذیه سالم #پروتئین بار #آجیل و #مغزیجات
پروتئین‌ بارها ، مخلوطی از پروتئین‌ها، ویتامین‌ها و کربوهیدرات هستند که مصرف آن‌ها برای بدن کودکان مناسب هست.و به دلیل وجود مواد مغذی و سالم، پروتئین بار می‌تواند جایگزین وعده‌هایی مانند صبحانه باشد.
مصرف روزانه مغزیجات باعث :افزایش و تقویت حافظهتقویت سیستم قلبی و عروقیدرمان کم خونیتقویت کننده سیستم ایمنیتامین فیبر مورد نیاز بدن کودکان می‌شود.undefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

۱۲:۱۳

۱۷ مهر

thumnail

۳:۳۴

thumnail
undefined نکات قابل توجه:
undefined تلاش شده کارتون‌ها و انیمیشن هایی که معرفی می‌کنیم، از جهات مختلف بررسی بشه و مسئله‌ای نداشته باشه گرچه تمام بخش ها و قسمت‌های یک انیمیشن مورد تایید نیست، لطفا قبل از دیدن بچه‌ها، خودتون ببینید .
undefined چون فرهنگ، ارزش‌ها، عقاید، سلیقه، خط قرمزهای هر خانواده متفاوت هست و از طرفی هر کودک هم منحصر‌به‌فرد است، باتوجه به شرایط خانواده و فرزند ممکن هست ، انیمیشنی مناسب و مورد تایید شما بزرگواران نباشه، پس باز هم محبت کنید و قبل دیدن بچه‌ها، خودتون نگاه کنید.
باتشکر از همراهی‌ و بیان نظرات‌ ارزشمندتونundefinedundefined http://boomemehr.ir/@boomemehr
undefined undefined undefined undefined undefined undefined undefined undefined

۵:۴۳

thumnail
#بوم_فیلم #انیمیشن_مفید #سرگرمی#پیش_دبستان_متفاوت #پیش_۱#پیش_۲

undefined انيميشن كوتاه زبرا "zebra" یک انیمیشن ساده و جذاب، با یک ایده‌ی بسیار زیبا و معمولی اما عمیق است. بازی با دو رنگ سیاه و سفید در یک گورخر بازیگوش و سر به هوا و تفاوت او در بین هم‌نوعانش یک ایده‌ی زیباست که بیننده را کاملا با خود همراه میکند و سرنوشت گورخرِ داستان را برای بیننده تبدیل به یک دغدغه میکند.


undefined بزرگترین پیام این انیمیشن: تفاوت


undefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

undefined undefined undefined undefined undefined undefined undefined

۵:۴۵

۱۸ مهر

thumnail

۳:۳۸

thumnail
#بوم_رنگ#بوم_مهر#بازی_هدفمندundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedundefinedنقش بازی در رشد جسمی کودک undefined
بازی موجب رشد هماهنگ دستگاهها و اعضای مختلف بدن و تقویت حواس کودک می شود.
نیرو و انرژی بدن را به بهترین شکل مصرف می کند و کودک به توانمندیهای فکری و و بدنی خود آگاهی پیدا می کند. undefinedundefined
undefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

۵:۳۲

thumnail
#بوم_رنگ#بوم_مهر #بازی_خانگی #پیش_دبستان#پیش۱#پیش۲#کودک_شاد

undefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

۵:۵۳

۱۹ مهر

thumnail
خانه کودک بومِ‌مِهرundefinedundefined#روزجهانیـکودک#کودکستانی_متفاوت#یادگیری_برای_زندگی_معنوی☺️#پیش_دبستان#پیش۱#پبش۲#مهدکودک#مذهبی#تربیت_دینی#مدرسه_مذهبی#محیطی_جذاب_و_متفاوت #فعالیت_گروهی#فعالیتهای_پرهیجان

مطابق با الگوی مجتمع آموزشی #مهرهشتم❤️ثبت‌نام از طریق سامانه:undefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

۱۶:۵۶

۲۱ مهر

thumnail

۳:۳۸

thumnail
#بوم_رشد#بوم_مهر#پیش_دبستان#پیش۱#پیش۲#فطرت
undefinedآیت الله حائری شیرازیundefined
undefinedاستفاده از فرصت‌های حساس و طلایی برای نصیحت کردنundefined
یکی از زمان‌های مناسب برای نصیحت کردن به بچه، وقتی است که می‌آید به آدم گله می‌کند. مثلاً می‌آید می‌گوید: بچه همسایه به من فحش داد. شما به او بگویید خیلی ناراحت شدی؟ اوقاتت تلخ شد؟ خیلی سخت بود؟ می‌گوید: بله. به او بگو: پس اگر یک دفعه خودت فحش بدهی چه‌قدر برای آنها سخت می‌گذرد؟ او درست متوجه موضوع می‌شود. متوجه می‌شود که این کار بد است. بزنگاه نصیحت، همان وقتی است که بچه ظلمی به او شده، به او می‌گویی دیدی ظلم بد است؟ ظلم نکن.
مثلاً بچه‌ای گم شده. یکی دستش را گرفته و آورده به خانه و به مادرش سپرده. آن وقت خیلی از آن کسی که این کمک را به او کرده خوشحال است همان لحظه، جای نصیحت است: «ببین چه‌قدر خوشحال شدی از این‌که کسی تو را پیدا کرد، یا این کمک را به تو کرد. تو افتادی بلندت کرد، پس تو هم اگر قدرت پیدا کردی یک افتاده‌ای را از زمین بلند کن».
نصیحت کردن زمان دارد و اگر انسان به‌موقع نصیحت کرد، می‌گیرد. اگر به‌موقع نبود نمی‌گیرد. وقتی بچه به شما عقیده‌مند است، نصیحتش کنید. وقتی به شما بدبین شده نصیحتش نکنید. آن بدبینی نمی‌گذارد نصیحت شما بگیرد. لحیم‌گرها وقتی می‌خواهند ظرف مسی یا آهنی را لحیم کنند، اول به جایی که می‌خواهند لحیم کنند اسید می‌زنند.
undefined راه رشد، جلد سه، صفحه ۶٣undefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

۴:۰۷

۲۲ مهر

thumnail

۳:۵۵

thumnail
#بوم_قصه#سرگرمی #پیش_دبستان#پیش۱ #پیش#تربیت _دینی
undefinedundefinedمترسک شجاعundefinedundefined
♧قسمت اول♧
وسط یک مزرعه دور افتاده یک مترسک تو زمین کاشته شده بود. مترسک قصه ما با بقیه مترسکها یک فرقی داشت. اون ترسو بود و از پرنده ها می ترسید.یک روز صبح وقتی مترسک از خواب بیدار شد دو تا کلاغ را دید که یکی از آنها روی سرش و یکی دیگر هم روی دستش نشسته بودند. مترسک که حسابی ترسیده بود خیلی سعی کرد آنها را از خودش دور کند، اما نتوانست. کلاغ ها مدام با نوکشان تو سر مترسک می زدند. سرش به شدت درد گرفته بود. می دانست که اگر اوضاع به همین شکل پیش بره کلاغ ها و پرنده های دیگر او را نابود می کنند.روزها به همین شکل گذشت. تا اینکه یک روز خروس مزرعه اومد کنار مترسک نگاهی به چشمهای غمگین و دکمه ای مترسک انداخت و گفت: هی مترسک! برای چی جلوی پرنده ها را نمی گیری؟ مترسک گفت:چطور بگیرم. من می ترسم اونها با نوکشان من را تیکه تیکه کنند.خروس گفت: نترس، آنها اگر از تو شجاعت ببینند این کار را نمی کنند. تو باید از خودت شجاعت نشان بدهی و گرنه صاحب مزرعه تو را از بین می برد و یک مترسک جدید در مزرعه می گذارد. میدونی تا همین حالا هم که گذشته چقدر به مزرعه آسیب رسیده. بالاخره صبر مزرعه دار هم حدی دارد تا صبرش تمام نشده سعی کن آنها را دور کنی.مترسک اخمهایش را در هم کشید و گفت: یک نگاه به ریخت و قیافه من بینداز، ببین اصلا می توانم کسی را بترسانم؟ خروس گفت: اون مشکلی ندارد. من می توانم چهره ات را عوض کنم تو هم باید کمک کنی تا به ترس ات غلبه پیدا کنی. خروس این را گفت و رفت. عصر آن روز با خودش یک لباس سیاه وحشتناک و یک کلاه بزرگ سیاه آورده بود. خروس کمک کرد و لباس ها را تن مترسک کرد و گفت: مطمئن باش آنقدر وحشتناک شدی که من هم از تو میترسم. حالا می خواهم ببینم فردا چی به سر پرنده ها می آوری؟ بعد هم خنده ای کرد و رفت.فردا صبح وقتی خورشید طلوع کرد. پرنده ها با دیدن مترسک میخکوب شدند. چند تاشون خواستند شجاعت کنند و بیایند جلو. اما مترسک با اطمینان به اینکه خیلی ترسناک شده با یک حرکت شدید همه پرنده ها را از خودش دور کرد.وقتی دید واقعا پرنده ها ترسیدند شجاعت اش بیشتر شد. از آن روز به بعد هر روز که می گذشت به شجاعت مترسک افزوده می شد و دیگر هیچ پرنده ای جرأت نمی کرد به مزرعه آسیب بزند...
ادامه دارد...
undefined http://boomemehr.ir/@boomemehr

۱۸:۴۰