بله | کانال دانشطلب
د

دانشطلب

۱۸۸عضو
لیبرالیسم، سنتی و طبقاتی است
خیلی از لیبرال‌ها چیزهای می‌گویند که معنایش با آنچه شعارش را می‌دهند نمی‌خواند. نظریه‌پردازان این گرایش زیر لوای سخنان زیبا با واژه‌های حقوق و آزادی، یعنی با روکشی از لیبرالیسم سیاسی، یک نظم سنتی و طبقاتی گنجانده‌اند تا برتری اشراف (ثروتمندان) تداوم بیابد. مثلا در نگاه بسیاری از لیبرال‌ها، دولت نماینده جامعه نیست چون در مبنا جامعه را به رسمیت نمی‌شناسند.
ممکن است بعضی‌ها به این‌ واقعیت آگاه نباشند یا حتی در زبان انکار کنند اما در عمل «دولت» را نه بروندادِ توافق همگانی که دنباله منافع صاحبان ثروت می‌دانند: آنها به وجودش آورده‌اند تا ازشان محافظت کند پس باید کمترین دخالت را در امور ولی‌نعمت‌ها داشته باشد. دولت نه نماینده فرد فردِ انسان‌ها که زاییده طبقه برخوردار است، اراده اکثریت در ذیل و چارچوبش معنا می‌دهد.
در برابر لیبرال‌های باورمند که از نگاه انتقادی می‌گریزند نمی‌توان احتجاج کرد که جامعه از مالکیت حفاظت می‌کند و هزینه دادنش تا آنجا منطقی است که سودی برای همه در میان باشد‌. نمی‌شود گفت جامعه مالکیت را به رسمیت شناخته و ذاتا اجتماعی است، چون نه جامعه نه موضوعه بودن مالکیت را قبول ندارند. تصرف منابع زمین و میراث‌بری را در زمره حقوق طبیعی گنجانده‌اند.
لیبرال‌های کلاسیک (از لاک تا هایک) و لیبرتارین‌ها (امثال نویزک) یک فرضیه تاریخی دارند: اشراف و بورژواها، منابع و فرصت‌ها را تصرف کرده و بین خودشان «دولت» را به وجود آوردند تا از اموال‌شان حفاظت کند، سپس قواعدی شکل می‌دهند که مردم دست‌اندازی پیشین را حق بدانند و از چون‌ و چرا درباره ساز و کارهای ثروت‌ صرف‌نظر کنند. این خوانشِ واقعی از لیبرالیسم اقتصادی است.
قرارداد اجتماعی برای بسیاری از لیبرال‌ها تا جایی معتبر است که متعرض مالکیت‌های بزرگ نشود. همانطور که لاک می‌گفت حاکم نمی‌تواند آزادی‌ها را از بین ببرد دمکراسی نیز نمی‌تواند در بنیان‌های مالکیت بازنگری کند. به روشنی با شکلی از محافظه‌کاری مواجه هستیم: نیرویی که می‌خواهد ستون سنتی (برتری طبقاتی با مالکیت و ثروت) را نگه دارد و در باقی امور مدرن و حتی رادیکال شود.
اگر گرایش‌های تجدیدنظرطلب و انتقادی یعنی امثال راولز را موقتا کنار بگذاریم، لیبرالیسم بیشتری متکی بر سنت بوده نه نظریه مدرن، دنباله برتری اشراف (صاحبان ثروت) به حساب می‌آید، از بورژوازی اروپا برآمده و استعمارگران در آمریکا تدوین و تحکیمش کرده‌اند. مهم‌ترین دستاورد مدرنیته در عرصه سیاسی رأی عمومی و حاکمیت اکثریت است اما هرگز به کانون اصلی لیبرالیسم راه نمی‌یابد.
لیبرال‌هایی که صراحت به خرج می‌دهند و آزادی را مقدم بر دمکراسی می‌دانند (اسمش را پاسداری از حقوق بشر می‌گذارند) بر همان اصل متکی هستند که جامعه اصلا چیزی نیست تا منشأ اثر باشد. در واقع فقط «طبقه» را به رسمیت می‌شناسند به همین سبب برخوردارها را به شکل سنتی محق می‌دانند. رأی مردم هرگز نمی‌تواند و نباید در امتیازهای اشرافی (مالکیت‌های بزرگ) وارد شود.
در ظاهر از همه افراد و انسان‌ها حرف می‌زنند اما در واقع به صاحبان ثروت و قدرت (کسانی که امکان آزادی دارند) اولویت می‌دهند. دمکراسی توده‌ای تهدیدی برای لیبرالیسم به شمار می‌آید چون ممکن است ساختارِ مالکیت و اشرافیت را بهم بزند. از همین رو جولان ثروت (که عملا خرید رأی است) در برخی دمکراسی‌ها آزاد گذاشته شده، پشت نقاب جمهوری با «الیگارشی‌ دمکراتیک» مواجه‌ایم.
در انگلیس که سنت برقرار مانده و پادشاه و طبقه لردها (مجلس اعیان) همچنان قدرت دارند سنتی بودن لیبرالیسم با وضوح بیشتری به چشم می‌آید. لیبرالیسم در وهله نخست نباید به شکل انتزاعی و نظری مورد بحث قرار بگیرد، وجه بارزتر آن سنتی و مبتنی بر مالکیت است پس باید انضمامی و تاریخی درباره آن سخن گفت، کاملا وابسته به تاریخ اروپا و تصرفات استعماری در آمریکا پدید آمده.
نوشته شد در توضیح مطلب پیشین: «فرد» جایی در اقتصاد کلان ندارد، تضاد اصلی بین «جامعه» و «طبقه» است.
@daneshtalab

۱۶:۱۷