@daneshtalab
۱۴:۳۸
۱۴:۳۸
برجام، قرارداد آشکار یا تسلیم پنهانی؟
بپس از یک دهه هنوز پاسخی ندارند که کجای برجام آزمایش موشکی ممنوع شد؟ کجا درباره اینکه ادامه کمک به اسرائیل یا ادامه دشمنی با آن توافق را بهم میزند چیزی نوشتند؟ کجا شرط کردند ایران به شرکتهای آمریکایی اولویت بدهد؟ کجا گفتند تن دادن به عقبنشینی در صنعت موشکی یا مقاومت در منطقه شرط اجرای توافق است؟
نُه سال بعد از اعتراف به «تقریبا هیچ» روحانی شخصا به میدان آمده و یک فهرست بهانه و سرزنش ردیف کرده. فرض کنیم همهاش درست باشد، سرجمع چقدر مهم بودند تا به خاطرش زیر توافق بزنند؟ اوباما نمیفهمید عدهای در داخل ایران میخواهند برجام را خراب کنند؟ اگر واقعا دنبال بهبود روابط بود، چرا بلافاصله همان بهانهها را دستاویز بدعهدی کرد؟
از روز نخست برای توجیه اوباما دستاویزهای گوناگون ساختند و در دولت ترامپ و بایدن همانها را تکرار کردند. موفقترین سیاست اوباما برجام بود و بهترین ترفند او یاری رساندن به موتور توجیهش در ایران، تا هر کاری کنند جمهوری اسلامی مقصر بماند. هزینهاش را هم مردم ایران با پولهایی بپردازند که در روند خصوصیسازی به الیگارشها رسیده.
بدون تعارف سرنوشت مردم ایران دست یک شبکه رسانهای - امنیتی افتاده که بعضا مهرههای اتاق بازرگانی سوخترسانش شدهاند. معتدلها دائم با همین شبکه دوقطبی میسازند و مقصر مشکلات را به دشمن و شیطان بزرگ از منظر خودشان (رهبری، انقلابیها، نهادهای دفاعی، طرفداران مقاومت، ارزشیها) ربط میدهند. دیگر اظهر من الشمس شده.
طیف غربگرا برجام را نه یک قرارداد آشکار با مفادِ اعلام شده بلکه همچون کاخسفید، توافقی کلی برای تسلیم پنهانی میدید: گام نخست از روندی که به شکست ایران و پیروزی غرب منجر شود. آنکه برجام را خراب کرد همان بود که آن را ساخت. اول امتیاز را گرفتند بعد تعهدشان را پرداخت نکردند. خیلی ساده، برای اینکه فهمیدند گروکشی جواب میدهد.
برجام ابزاری شد برای نزاع داخلی و کارکردش را هنوز از دست نداده. همچنان برای تبرئه دشمن خلاقیت به خرج میدهند و با «اراده معطوف به ذلت» توجیه ردیف میکنند، بهانههایی که چند برابر بدترش را خود آمریکا مرتکب شد. چالش اصلی در فکرشان است: نظم ذهنیشان بهم میریزد اگر آمریکا بر ما چیره نشود، عصبانیاند که برجام مکرر نشد.
افقِ برجام همان بود که هاشمی گفت و تشویقش کردند. گفت هدف خلع سلاح است و حتی بودجه نظامی را باید قطع کنیم تا کاملا بیدفاع شویم. آنچه برجام را ممکن کرد اول قدرت موشکی بود بعد قدرت دفاعی در منطقه، که قادر است منافع آمریکا و امنیت اسراییل را تهدید کند. ارّهای که معتدلها دست گرفتهاند اول خودشان را به زمین میاندازد.
@daneshtalab
بپس از یک دهه هنوز پاسخی ندارند که کجای برجام آزمایش موشکی ممنوع شد؟ کجا درباره اینکه ادامه کمک به اسرائیل یا ادامه دشمنی با آن توافق را بهم میزند چیزی نوشتند؟ کجا شرط کردند ایران به شرکتهای آمریکایی اولویت بدهد؟ کجا گفتند تن دادن به عقبنشینی در صنعت موشکی یا مقاومت در منطقه شرط اجرای توافق است؟
نُه سال بعد از اعتراف به «تقریبا هیچ» روحانی شخصا به میدان آمده و یک فهرست بهانه و سرزنش ردیف کرده. فرض کنیم همهاش درست باشد، سرجمع چقدر مهم بودند تا به خاطرش زیر توافق بزنند؟ اوباما نمیفهمید عدهای در داخل ایران میخواهند برجام را خراب کنند؟ اگر واقعا دنبال بهبود روابط بود، چرا بلافاصله همان بهانهها را دستاویز بدعهدی کرد؟
از روز نخست برای توجیه اوباما دستاویزهای گوناگون ساختند و در دولت ترامپ و بایدن همانها را تکرار کردند. موفقترین سیاست اوباما برجام بود و بهترین ترفند او یاری رساندن به موتور توجیهش در ایران، تا هر کاری کنند جمهوری اسلامی مقصر بماند. هزینهاش را هم مردم ایران با پولهایی بپردازند که در روند خصوصیسازی به الیگارشها رسیده.
بدون تعارف سرنوشت مردم ایران دست یک شبکه رسانهای - امنیتی افتاده که بعضا مهرههای اتاق بازرگانی سوخترسانش شدهاند. معتدلها دائم با همین شبکه دوقطبی میسازند و مقصر مشکلات را به دشمن و شیطان بزرگ از منظر خودشان (رهبری، انقلابیها، نهادهای دفاعی، طرفداران مقاومت، ارزشیها) ربط میدهند. دیگر اظهر من الشمس شده.
طیف غربگرا برجام را نه یک قرارداد آشکار با مفادِ اعلام شده بلکه همچون کاخسفید، توافقی کلی برای تسلیم پنهانی میدید: گام نخست از روندی که به شکست ایران و پیروزی غرب منجر شود. آنکه برجام را خراب کرد همان بود که آن را ساخت. اول امتیاز را گرفتند بعد تعهدشان را پرداخت نکردند. خیلی ساده، برای اینکه فهمیدند گروکشی جواب میدهد.
برجام ابزاری شد برای نزاع داخلی و کارکردش را هنوز از دست نداده. همچنان برای تبرئه دشمن خلاقیت به خرج میدهند و با «اراده معطوف به ذلت» توجیه ردیف میکنند، بهانههایی که چند برابر بدترش را خود آمریکا مرتکب شد. چالش اصلی در فکرشان است: نظم ذهنیشان بهم میریزد اگر آمریکا بر ما چیره نشود، عصبانیاند که برجام مکرر نشد.
افقِ برجام همان بود که هاشمی گفت و تشویقش کردند. گفت هدف خلع سلاح است و حتی بودجه نظامی را باید قطع کنیم تا کاملا بیدفاع شویم. آنچه برجام را ممکن کرد اول قدرت موشکی بود بعد قدرت دفاعی در منطقه، که قادر است منافع آمریکا و امنیت اسراییل را تهدید کند. ارّهای که معتدلها دست گرفتهاند اول خودشان را به زمین میاندازد.
@daneshtalab
۳:۴۵
من ضدرانتم، پس ساکت شو!
رانت به کلمه جادویی در بحثهای سیاسی تبدیل شده. هر کس بیشتر به کارش ببرد و فحشهای غلیظتری به رانتخوارها بپراند، هر جایی ربط و بیربط پای رانت را وسط بکشد و رانتخواری را محور تحلیل قرار بدهد برنده است. هر کس میخواهد بگوید پیشرو هستم دوگانه مردم - حاکمیت را به دوگانه غیررانتی - رانتی بدل میزند.
تکلیف ما با رانت مشخص است نیازی نیست شهادتنامه بیاوریم یا توضیح بدهیم برخوردمان با فساد ممکن است چقدر خشن باشد اما حساب این تقلب گفتمانی را باید جدا بگیریم. ترکیبی از عوامگرایی و ترس از دریده شدن در مجازی رانت را تبدیل به واژه جذاب در ادبیات سیاسی کرده و حالا هر جا اسمش آمد باید مرعوب و ساکت شویم.
در واقع با تحکّم رانتستیزی طرف هستیم که ممکن است از زبان فاسدترین و مخربترینها به گوشمان برسد. معمولا وقتی چیزی اینطور مُد میشود و آشکارا مسابقه راه میاندازند باید ببینیم چه کسانی بیشتر به کارش میبرند. احتمالا با ترفند زبانی دارند امر مهمتری را پنهان میکنند و بخشی از خلایق هم نادانسته بهشان کمک میرسانند.
در مطلب دیگری، گریخته اشاره کردم که اگر مفهوم رانت را گسترده کنیم اقتصاد میشود علم رانت. هر سیاستی که دولت انتخاب بکند یا نکند در حال امتیاز دادن به طبقه یا گروههایی است که از آن بهره میبرند. رانت در هیچ جای دنیا از بین نرفته و مَحوش محال است. هر فعل یا ترک فعلی از دولت متضمن رانت برای بخشی از جامعه خواهد بود.
نکته اینکه رانتهای ترک فعل، معمولا بزرگترند و آنچه از فضای سیاسی استشمام میشود اینکه رانتخوارهای کلان و پنهان دارند صاحبان رانتهای کوچک و آشکار را میزنند تا هیچ نقدی به سمت خودشان نیاید. خرده کمکهای دولت به اینطرف و آنطرف را دست میگیرند تا یادمان برود ارقامی که از کشور خارج کردهاند چند ده میلیارد دلار است.
بزرگترین نظریه رانتی تاریخ بشر بیعملی دولت در اقتصاد بوده، مثلا وقتی بهرهبرداری از منابع، کاربری زمین، یا خروج ارز عملاً قانونمند نشود معنایش چیست؟ پس دو نوع رانت داریم، رانت آشکار یا حمایتی که هدف حمله قرار میگیرد و رانت پنهان یا رهاسازی که بسیار بزرگتر و هنگفتتر است اما بهرهمندانش با فحش به رانت، دست پیش میگیرند.
بودجه در ایران پر از تخصیصهایی است که حال آدم را بد میکند، بیتالمال را بعضا به جیب تنبلها و کمهوشهایی میریزند که مرورشان برای مدافعان نظام هم مایه نفرت شده. ساختار پر از فرصتطلب و مفتخور است که با شعارهای رسمی مسئولان را فریب میدهند، اما معنای مبارزه با این جماعت آن نیست که کلاه بزرگتری سرمان برود.
ادبیاتی که رانت را در کانون سیاست بگذارد از مبنا اشکال دارد، رانتستیزهای پرهیاهو البته مسئلهشان قدرت است نه منافع مردم. رانت چماقی شده تا به هر حمایتی اشکال بگیرند و این مسیری است برای بیاعتبار کردن ساختار تا روند قدرتگیری خودشان جا بیافتد. با تسلیم به پروپاگاندای رانتستیزی از چاله درمیآییم تا با سر به چاه بیافتیم.
@daneshtalab
رانت به کلمه جادویی در بحثهای سیاسی تبدیل شده. هر کس بیشتر به کارش ببرد و فحشهای غلیظتری به رانتخوارها بپراند، هر جایی ربط و بیربط پای رانت را وسط بکشد و رانتخواری را محور تحلیل قرار بدهد برنده است. هر کس میخواهد بگوید پیشرو هستم دوگانه مردم - حاکمیت را به دوگانه غیررانتی - رانتی بدل میزند.
تکلیف ما با رانت مشخص است نیازی نیست شهادتنامه بیاوریم یا توضیح بدهیم برخوردمان با فساد ممکن است چقدر خشن باشد اما حساب این تقلب گفتمانی را باید جدا بگیریم. ترکیبی از عوامگرایی و ترس از دریده شدن در مجازی رانت را تبدیل به واژه جذاب در ادبیات سیاسی کرده و حالا هر جا اسمش آمد باید مرعوب و ساکت شویم.
در واقع با تحکّم رانتستیزی طرف هستیم که ممکن است از زبان فاسدترین و مخربترینها به گوشمان برسد. معمولا وقتی چیزی اینطور مُد میشود و آشکارا مسابقه راه میاندازند باید ببینیم چه کسانی بیشتر به کارش میبرند. احتمالا با ترفند زبانی دارند امر مهمتری را پنهان میکنند و بخشی از خلایق هم نادانسته بهشان کمک میرسانند.
در مطلب دیگری، گریخته اشاره کردم که اگر مفهوم رانت را گسترده کنیم اقتصاد میشود علم رانت. هر سیاستی که دولت انتخاب بکند یا نکند در حال امتیاز دادن به طبقه یا گروههایی است که از آن بهره میبرند. رانت در هیچ جای دنیا از بین نرفته و مَحوش محال است. هر فعل یا ترک فعلی از دولت متضمن رانت برای بخشی از جامعه خواهد بود.
نکته اینکه رانتهای ترک فعل، معمولا بزرگترند و آنچه از فضای سیاسی استشمام میشود اینکه رانتخوارهای کلان و پنهان دارند صاحبان رانتهای کوچک و آشکار را میزنند تا هیچ نقدی به سمت خودشان نیاید. خرده کمکهای دولت به اینطرف و آنطرف را دست میگیرند تا یادمان برود ارقامی که از کشور خارج کردهاند چند ده میلیارد دلار است.
بزرگترین نظریه رانتی تاریخ بشر بیعملی دولت در اقتصاد بوده، مثلا وقتی بهرهبرداری از منابع، کاربری زمین، یا خروج ارز عملاً قانونمند نشود معنایش چیست؟ پس دو نوع رانت داریم، رانت آشکار یا حمایتی که هدف حمله قرار میگیرد و رانت پنهان یا رهاسازی که بسیار بزرگتر و هنگفتتر است اما بهرهمندانش با فحش به رانت، دست پیش میگیرند.
بودجه در ایران پر از تخصیصهایی است که حال آدم را بد میکند، بیتالمال را بعضا به جیب تنبلها و کمهوشهایی میریزند که مرورشان برای مدافعان نظام هم مایه نفرت شده. ساختار پر از فرصتطلب و مفتخور است که با شعارهای رسمی مسئولان را فریب میدهند، اما معنای مبارزه با این جماعت آن نیست که کلاه بزرگتری سرمان برود.
ادبیاتی که رانت را در کانون سیاست بگذارد از مبنا اشکال دارد، رانتستیزهای پرهیاهو البته مسئلهشان قدرت است نه منافع مردم. رانت چماقی شده تا به هر حمایتی اشکال بگیرند و این مسیری است برای بیاعتبار کردن ساختار تا روند قدرتگیری خودشان جا بیافتد. با تسلیم به پروپاگاندای رانتستیزی از چاله درمیآییم تا با سر به چاه بیافتیم.
@daneshtalab
۱۰:۴۶
تولید چه سودی به حال ما دارد؟
ارزش ریال آنقدر پایین آمده که کود و کلوخ هم مزیت صادراتی پیدا کرده با این حال سرمایهها چندان سمت تولید نمیروند چون سودهای نجومی و آسان در بازارهای دلالی مثل ارز، طلا، مسکن یا خودرو همچنان برتری دارند.
تولید وقتی رونق میگیرد که سودهای بزرگ و آسان در دسترس نباشند. حتی کشورهای صنعتی که تورم پایینی دارند مالیات بر عایدی سرمایه را جدی میگیرند و از این راه، جاذبه دلالی و سفتهبازی را از بین میبرند.
در ایران تولید و صادرات مقدس شده، عموما در حال طلب و شکایت هستند تا حمایت بیشتری بگیرند. دلارِ بالای نود هزار تومان، تسهیلات دولتی، سوخت ارزان، برق ارزان، کارگر ارزان (در حد بردگی) برایشان کافی نبوده.
در حالت مطلوب، سود باید به تولید برگردد تا کیفیتِ کالا را بالا ببرد یا به توسعه و اشتغال کمک کند. در واقعیت اما کیفیت گاهی نازلتر شده. سود نیز معمولا به طلا، ارز و ملک تبدیل میشود یا به خارج از کشور میرود.
مسئولان طبیعتا انکار میکنند اما پاسخ تنها شفافیت است. همانها که از تجربههای جهانی حرف میزنند با تعابیری مثل «سرک کشیدن به حسابهای مردم» شروط حداقلی برای سامان دادن به اقتصاد را به سُخره گرفتند.
بدون مالیات سرمایهها سمت تولید نمیروند و بدون نظارت، تولید سودی برای کشور ندارد، جز بالا رفتن چند عدد. مالیات و نظارت در حالی واژگان کمونیستی شمرده میشوند که قدرتهای اقتصادی، جنگ تعرفه و یارانه دارند.
در عمل منابع کشور را به غارت میدهیم تا کشورهای همسایه فیالمثل لبنیات ارزانتری در سفره بچینند یا صداوسیما برای تودهای که توانشان برای خرید شیر و پنیر هم تحلیل رفته حس غرور بسازد، که ایرانی میتواند!
اگر از ناممکن بودن مالیات و نظارت بگویند تا روند انباشت و خروج سرمایه (به ترتیب ۷۰ و ۱۷۰ میلیارد دلار) آزاد بماند به معنای عامیانه سرکار هستیم. وضع زندگیمان حتی با بالا رفتن تولید، هر روز بدتر خواهد شد.
هر سیاستی لوازمی دارد، اگر لوازمش را مهیا نکنیم نتایج معکوس میگیریم. تجربهها شاهد مدعا هستند. همانطور که سالهای گذشته آزادسازی و سرمایهپروری را نقد کردیم و حالا نتایج ناگوارشان بر سرمان آوار میشود.
@daneshtalab
ارزش ریال آنقدر پایین آمده که کود و کلوخ هم مزیت صادراتی پیدا کرده با این حال سرمایهها چندان سمت تولید نمیروند چون سودهای نجومی و آسان در بازارهای دلالی مثل ارز، طلا، مسکن یا خودرو همچنان برتری دارند.
تولید وقتی رونق میگیرد که سودهای بزرگ و آسان در دسترس نباشند. حتی کشورهای صنعتی که تورم پایینی دارند مالیات بر عایدی سرمایه را جدی میگیرند و از این راه، جاذبه دلالی و سفتهبازی را از بین میبرند.
در ایران تولید و صادرات مقدس شده، عموما در حال طلب و شکایت هستند تا حمایت بیشتری بگیرند. دلارِ بالای نود هزار تومان، تسهیلات دولتی، سوخت ارزان، برق ارزان، کارگر ارزان (در حد بردگی) برایشان کافی نبوده.
در حالت مطلوب، سود باید به تولید برگردد تا کیفیتِ کالا را بالا ببرد یا به توسعه و اشتغال کمک کند. در واقعیت اما کیفیت گاهی نازلتر شده. سود نیز معمولا به طلا، ارز و ملک تبدیل میشود یا به خارج از کشور میرود.
مسئولان طبیعتا انکار میکنند اما پاسخ تنها شفافیت است. همانها که از تجربههای جهانی حرف میزنند با تعابیری مثل «سرک کشیدن به حسابهای مردم» شروط حداقلی برای سامان دادن به اقتصاد را به سُخره گرفتند.
بدون مالیات سرمایهها سمت تولید نمیروند و بدون نظارت، تولید سودی برای کشور ندارد، جز بالا رفتن چند عدد. مالیات و نظارت در حالی واژگان کمونیستی شمرده میشوند که قدرتهای اقتصادی، جنگ تعرفه و یارانه دارند.
در عمل منابع کشور را به غارت میدهیم تا کشورهای همسایه فیالمثل لبنیات ارزانتری در سفره بچینند یا صداوسیما برای تودهای که توانشان برای خرید شیر و پنیر هم تحلیل رفته حس غرور بسازد، که ایرانی میتواند!
اگر از ناممکن بودن مالیات و نظارت بگویند تا روند انباشت و خروج سرمایه (به ترتیب ۷۰ و ۱۷۰ میلیارد دلار) آزاد بماند به معنای عامیانه سرکار هستیم. وضع زندگیمان حتی با بالا رفتن تولید، هر روز بدتر خواهد شد.
هر سیاستی لوازمی دارد، اگر لوازمش را مهیا نکنیم نتایج معکوس میگیریم. تجربهها شاهد مدعا هستند. همانطور که سالهای گذشته آزادسازی و سرمایهپروری را نقد کردیم و حالا نتایج ناگوارشان بر سرمان آوار میشود.
@daneshtalab
۱۰:۱۴
@daneshtalab
۵:۰۳
دلالها فحشِ کمونیست میدهند
به خاطر یک توییت درباره نام سال هدف حملات گلهای قرار گرفتم. نوشته بودم: جلوی خروج سرمایه را بگیرید، به ملک و طلا و ارز مالیاتِ موثر ببندید، إن شاء الله سرمایهگذاری برای تولید هم اتفاق میافتد.
از کامنتها کشف کردم عده زیادی میگویند دولت اول باید سود هنگفت در تولید بدهد تا کسی سمت دلالی نرود. اول دکمه را بزند و تورم را بین ۲ تا ۵ درصد پایین بیاورد سپس از سفتهبازی مالیات بگیرد. خیلی واضح یک کلیشه وارونه (جابجایی علت و معلول) به ذهنشان تزریق شده و همه تکرار میکنند، اما نفهمیدم از کجا؟
انگار در رستوران نشسته و اُرد میدهند: اول یک تورم پایین بیاورید، بعد یک سود کلان بیش از دلالی، بعد شاید به تولید فکر کردیم! یک نفرشان هم نمیتواند جواب بدهد کشورهایی که رونق و رفاه دارند، تورمشان هم پایین است، چرا مالیات میبندند؟ چرا جلوی عایدی سرمایه را میگیرند؟ به جای پاسخ فقط فحش کمونیست را تکرار میکنند.
تورم در ایران ساختاری است یعنی عوامل چندگانه دارد. سفتهبازی یکی از آنها است که مثل بنزین روی آتش عمل میکند. وقتی عامل بیرونی اقتصاد را تکان بدهد سرمایههای سرگردان وارد میشوند، از این بازار به آن بازار حرکت میکنند و حباب میسازند. نتیجه، تشدید تورم است و از بین رفتن قدرت خرید، یعنی غارت مردم به نفع برندگانی اندک.
پس کوتاهترین واکنش را اینطور نشان دادم: کسی به CGT بگوید کمونیسم جایش در طویله هم نیست، ممکن است حیوانها را گاز بگیرد.
منظور از CGT همان مالیات بر عایدی سرمایه است، سرواژه از: Capital Gains Tax. صاف و سادهاش اینکه کسی نتواند کالاهایی مثل زمین، طلا، ارز و خودرو را در شرایط غیرمولد نگه دارد تا صرفا با گران شدنش درآمد هنگفت به جیب بزند. از سودهای بزرگ، پس از محاسبه تورم، مالیات میگیرند تا سرمایهها سمت سفتهبازی نروند.
نمیتوانیم بگوییم چون عوامل دیگر تورم را مثلا تا ۵۰ درصد بالا میبرند پس اجازه بدهیم یک طبقه کوچک آن را تا ۱۰۰ درصد تشدید کند.
پاسخ دیگرم این بود که: اگر ما کمونیست هستیم پس مخالفان مالیات هم پادوی چپاول، عمله دلالی، بوقچی مفتخورها و مالهکش نوکیسهها هستند. همان انگلهایی که به خاطر زرنگی یا خوششانسی در مدت کوتاهی به ثروتهای بادآورده میرسند، همانها که خرج یک ماهِ سگشان از درآمد یک سال معلم یا پرستار بیشتر است.
ارز و طلا باید به بانک برود و مثل قوانین پولشویی از حدی بیشتر قاچاق اعلام شود. بعضیها با لودگی و جهلپراکنی تلاش کردند اصل ایده را مسخره کنند. در تقلا برای پوشاندن اینکه CGT در کشورهای غربی اجرا شده اصطلاحاتی مثل بگیر و ببند را به کار بردند.
توضیحام این بود که: خیال کردند وقتی از «حق کشف» در مالیات طلا و ارز حرف میزنیم معنایش این است که پلیس برود خانههای مردم را بگردد، یا هر کس خبر داد فلانی جایی انبار کرده پیگیری شود! رسما با یک مشت عقلکل طرفیم. «حق کشف» امکان معامله و همکاری برای قاچاق را از بین میبرد، هر کس لو بدهد درصد بالایی را به عنوان جایزه میگیرد.
این لودگی و فحاشی درست زمانی اتفاق میافتد که قدرتهای بزرگ اقتصاد جنگ تعرفه دارند، نگرانِ رقبا هستند و با یارانه و مالیات صنعتشان را حفظ میکنند. اما اینجا؟ در ایران؟ هموطنِ نابغه از یک اقتصاد لرزان آنهم زیر تحریم با اعتماد به نفسی رقتانگیز میگوید: فقط آزادی لازم داریم، بگیر و ببند جواب نمیدهد، هر نوع دخالتی کمونیستی است!
اگر پول ملی معیار است و کاهش قدرتش را خوش نمیداریم دیگر معنا ندارد از آزادی ارز و طلا حرف بزنیم. کسی البته با مردم عادی و ذخایر کوچکشان برای حفظ قدرت خرید کاری ندارد، هر چند آن مبالغ هم که از شمول مالیات خارجاند باید در سیستم بانکی وارد شوند تا به کمکشان تکانی به صنعت بدهیم نه اینکه در بالش و گاوصندوق بیاستفاده بمانند.
سیستم بانکی فاسد است و ممکن است سرمایههای مردم را هرز بدهد یا چاه ویلی مثل ایرانمال بسازد؟ حتما همینطور است. این را اکثرمان میدانیم و همان دوخطی که بهانۀ حمله شده انتقادی و انکاری بود، نه امیدوارانه!
ما آنچه شرط بلاغ است را میگوییم. اصلاح نظام بانکی در کنار اصلاح نظام مالیاتی، شفافسازی مالی، هدایت سرمایهها به سمت تولید، بازگرداندن سود برای تحقیق و توسعه (نه خروج از کشور) همه اجزای یک برنامه هستند که باید با هم انجام شوند و به تدریج همدیگر را تکمیل کنند. فقط در این نگاه جامع میتوانیم به الگویی از یک اقتصاد موفق نزدیک شویم.
درباره ۷۰ میلیارد دلار طلا و ارزِ راکد شده در دست مردم همچنین بیش از ۱۷۰ میلیارد دلار خروج سرمایه از کشور مطلب قبلی را ببینید: تولید چه سودی به حال ما دارد؟ https://ble.ir/daneshtalab/6321604105277025016/1742638451813
@daneshtalab
به خاطر یک توییت درباره نام سال هدف حملات گلهای قرار گرفتم. نوشته بودم: جلوی خروج سرمایه را بگیرید، به ملک و طلا و ارز مالیاتِ موثر ببندید، إن شاء الله سرمایهگذاری برای تولید هم اتفاق میافتد.
از کامنتها کشف کردم عده زیادی میگویند دولت اول باید سود هنگفت در تولید بدهد تا کسی سمت دلالی نرود. اول دکمه را بزند و تورم را بین ۲ تا ۵ درصد پایین بیاورد سپس از سفتهبازی مالیات بگیرد. خیلی واضح یک کلیشه وارونه (جابجایی علت و معلول) به ذهنشان تزریق شده و همه تکرار میکنند، اما نفهمیدم از کجا؟
انگار در رستوران نشسته و اُرد میدهند: اول یک تورم پایین بیاورید، بعد یک سود کلان بیش از دلالی، بعد شاید به تولید فکر کردیم! یک نفرشان هم نمیتواند جواب بدهد کشورهایی که رونق و رفاه دارند، تورمشان هم پایین است، چرا مالیات میبندند؟ چرا جلوی عایدی سرمایه را میگیرند؟ به جای پاسخ فقط فحش کمونیست را تکرار میکنند.
تورم در ایران ساختاری است یعنی عوامل چندگانه دارد. سفتهبازی یکی از آنها است که مثل بنزین روی آتش عمل میکند. وقتی عامل بیرونی اقتصاد را تکان بدهد سرمایههای سرگردان وارد میشوند، از این بازار به آن بازار حرکت میکنند و حباب میسازند. نتیجه، تشدید تورم است و از بین رفتن قدرت خرید، یعنی غارت مردم به نفع برندگانی اندک.
پس کوتاهترین واکنش را اینطور نشان دادم: کسی به CGT بگوید کمونیسم جایش در طویله هم نیست، ممکن است حیوانها را گاز بگیرد.
منظور از CGT همان مالیات بر عایدی سرمایه است، سرواژه از: Capital Gains Tax. صاف و سادهاش اینکه کسی نتواند کالاهایی مثل زمین، طلا، ارز و خودرو را در شرایط غیرمولد نگه دارد تا صرفا با گران شدنش درآمد هنگفت به جیب بزند. از سودهای بزرگ، پس از محاسبه تورم، مالیات میگیرند تا سرمایهها سمت سفتهبازی نروند.
نمیتوانیم بگوییم چون عوامل دیگر تورم را مثلا تا ۵۰ درصد بالا میبرند پس اجازه بدهیم یک طبقه کوچک آن را تا ۱۰۰ درصد تشدید کند.
پاسخ دیگرم این بود که: اگر ما کمونیست هستیم پس مخالفان مالیات هم پادوی چپاول، عمله دلالی، بوقچی مفتخورها و مالهکش نوکیسهها هستند. همان انگلهایی که به خاطر زرنگی یا خوششانسی در مدت کوتاهی به ثروتهای بادآورده میرسند، همانها که خرج یک ماهِ سگشان از درآمد یک سال معلم یا پرستار بیشتر است.
ارز و طلا باید به بانک برود و مثل قوانین پولشویی از حدی بیشتر قاچاق اعلام شود. بعضیها با لودگی و جهلپراکنی تلاش کردند اصل ایده را مسخره کنند. در تقلا برای پوشاندن اینکه CGT در کشورهای غربی اجرا شده اصطلاحاتی مثل بگیر و ببند را به کار بردند.
توضیحام این بود که: خیال کردند وقتی از «حق کشف» در مالیات طلا و ارز حرف میزنیم معنایش این است که پلیس برود خانههای مردم را بگردد، یا هر کس خبر داد فلانی جایی انبار کرده پیگیری شود! رسما با یک مشت عقلکل طرفیم. «حق کشف» امکان معامله و همکاری برای قاچاق را از بین میبرد، هر کس لو بدهد درصد بالایی را به عنوان جایزه میگیرد.
این لودگی و فحاشی درست زمانی اتفاق میافتد که قدرتهای بزرگ اقتصاد جنگ تعرفه دارند، نگرانِ رقبا هستند و با یارانه و مالیات صنعتشان را حفظ میکنند. اما اینجا؟ در ایران؟ هموطنِ نابغه از یک اقتصاد لرزان آنهم زیر تحریم با اعتماد به نفسی رقتانگیز میگوید: فقط آزادی لازم داریم، بگیر و ببند جواب نمیدهد، هر نوع دخالتی کمونیستی است!
اگر پول ملی معیار است و کاهش قدرتش را خوش نمیداریم دیگر معنا ندارد از آزادی ارز و طلا حرف بزنیم. کسی البته با مردم عادی و ذخایر کوچکشان برای حفظ قدرت خرید کاری ندارد، هر چند آن مبالغ هم که از شمول مالیات خارجاند باید در سیستم بانکی وارد شوند تا به کمکشان تکانی به صنعت بدهیم نه اینکه در بالش و گاوصندوق بیاستفاده بمانند.
سیستم بانکی فاسد است و ممکن است سرمایههای مردم را هرز بدهد یا چاه ویلی مثل ایرانمال بسازد؟ حتما همینطور است. این را اکثرمان میدانیم و همان دوخطی که بهانۀ حمله شده انتقادی و انکاری بود، نه امیدوارانه!
ما آنچه شرط بلاغ است را میگوییم. اصلاح نظام بانکی در کنار اصلاح نظام مالیاتی، شفافسازی مالی، هدایت سرمایهها به سمت تولید، بازگرداندن سود برای تحقیق و توسعه (نه خروج از کشور) همه اجزای یک برنامه هستند که باید با هم انجام شوند و به تدریج همدیگر را تکمیل کنند. فقط در این نگاه جامع میتوانیم به الگویی از یک اقتصاد موفق نزدیک شویم.
درباره ۷۰ میلیارد دلار طلا و ارزِ راکد شده در دست مردم همچنین بیش از ۱۷۰ میلیارد دلار خروج سرمایه از کشور مطلب قبلی را ببینید: تولید چه سودی به حال ما دارد؟ https://ble.ir/daneshtalab/6321604105277025016/1742638451813
@daneshtalab
۱۲:۲۳
اگر پول داشتید چه میکردید؟
در توییتر پرسیدم: «اگر پول زیادی داشتید و میخواستید تأثیر اجتماعی بگذارید چه کار میکردید؟». به نظرم سوالی است که میتواند دغدغه فرهنگی آدمها و حتی رویکرد سیاسیشان را نشان بدهد.
بخشی از پاسخها آموزشی بود اما یکی بهتر از بقیه. دوستی به نام علیمرادی نوشت:
قویترین معلمها و تدوینگران و برنامهنویسان را استخدام میکردم و سکوی آموزش رایگان - کلاسیک و مهارتهای اشتغالآفرین و زبان - میزدم تا بچه مناطق به ضعف کشیده شده همان آموزش یا بهترش را ببیند که بچه مدارس حلی و خصوصی میبیند. بستر نذر موبایل و اینترنت هم ایجاد میکردم برایشان.
شخصا درباره آموزش خصوصی زیاد حرف نزدهام و با پویش و اعتراض و این کارها همراه نمیشوم، چرا؟ چون فایده ندارد. دولت فشل است و پولی برایش نمانده. به جای توسعه در مدارس دولتی بهتر است آموزش را ارزان کند. مسیرش هم استفاده حداکثری از فناوری است. کاش خیرین هم به همین سمت و سو هدایت شوند.
آنها که از مهدکودک یا زیارت گروهی برای نوجوانها حرف زدند به نظرم دید عمیقتری درباره تربیت دارند.
بدترین جواب به نظرم از دوستی بود که نوشت به صنعت نشر کمک میکند. صنعت نشر علیرغم نقاب پاکیزهاش بسیار متجاوز و مضر است، خیانت است به درخت و طبیعت و اقتصاد. این توییت را برایش یادآوری کردم:
اگر اصرار دارید کتاب حتما کاغذی و مال خودتان باشد دست دوم بخرید و اگر لازمتان نمیشود همان دست دوم را هم بفروشید. تا میتوانید به صنعت نشر کمک نکنید. کتابخوانی اگر بتواند سودی برساند کمترینش این است که نگاهمان به خودِ کتاب، ساده یا خودخواهانه نباشد. کتاب کالا است و متأسفانه پرزیان.
و این یکی:
ضد کتاب بودن معنایش این نیست که کسی با خواندن مخالف است و دیگران را از دانستن باز میدارد! اگر مسئله کتاب (چاپ کاغذی و خسارات نشر و رودهدرازی و کاسبمسلکی نویسندهها و...) روشن شود کمتر کسی است که همدلی نشان ندهد. آنها که مخالف میمانند اداییهایی هستند که از فتیش کتاب لذت میبرند.
بدتر از کتاب، روزنامه و مجله هستند آنهم در عصر دیحیتال. دوره رادیو گذشت و تلویزیون و ماهواره کهنه شدند اما هنوز اخبار را روی کاغذ چاپ میکنند تا صنعت منحط نشر، با تولید کاغذ باطله به حیاتش ادامه بدهد.
فارغ از بحثهای فرهنگی سعی کردم بحث را به حوزههای دیگر بکشانم:
یکی از ایدههای بنده ازدواج برونمرزی است، کمک مالی به کسانی که از کشورهای همسایه زن بگیرند و بچه بیاورند. به همین ترتیب میشود ازدواج فراقومی را تشویق کرد: بلوچ با ترک، عرب با مازنی، گیلک با لر، فارس با کرد،.. هر چه ممزوجتر بهتر. پیوند بین شیعیان امامی و زیدی هم بسیار مفید است.
و دیگری اینکه:
آزمایش ژنتیک هم به نظرم اثر عمیقی دارد. اگر پول داشتم چالش راه میانداختم تا مثلا چهرههای عراقی آزمایش بدهند و معلوم شود چند درصد در هاپلوگروپهای مشترک با ایرانیها هستند. فکر کنم دستکم بخشی از مشکلاتمان در عراق را از بین میبرد. خود دولت هم میتواند مخفیانه چنین کارهایی بکند.
اصل ایده از پرویز رجبی (مورخ) به ذهنم رسید که قبلا دربارهاش نوشته بودم: به قول پرویز رجبی اگر بعضی عراقیها میدانستند که مثلا نسبشان دیلمی است [به دلیل مهاجرت گسترده به بغداد در زمان آلبویه] شاید اصلا با ما نمیجنگیدند.
ناآرامی این روزها در ارومیه نشان داد مشکل آگاهی جدی است و خطر قومگرایی تا کجا پیش آمده. اگر کردها بفهمند تا چه اندازه با سایر ایرانیها اشتراک نژادی و زبانی دارند و اگر ترکها بدانند پدرانشان تا همین چند نسل پیش کردی یا تالشی یا تاتی یا فارسی حرف میزدند آیا اختلافها همین اندازه شدید و خطرناک میشد؟
@daneshtalab
در توییتر پرسیدم: «اگر پول زیادی داشتید و میخواستید تأثیر اجتماعی بگذارید چه کار میکردید؟». به نظرم سوالی است که میتواند دغدغه فرهنگی آدمها و حتی رویکرد سیاسیشان را نشان بدهد.
بخشی از پاسخها آموزشی بود اما یکی بهتر از بقیه. دوستی به نام علیمرادی نوشت:
قویترین معلمها و تدوینگران و برنامهنویسان را استخدام میکردم و سکوی آموزش رایگان - کلاسیک و مهارتهای اشتغالآفرین و زبان - میزدم تا بچه مناطق به ضعف کشیده شده همان آموزش یا بهترش را ببیند که بچه مدارس حلی و خصوصی میبیند. بستر نذر موبایل و اینترنت هم ایجاد میکردم برایشان.
شخصا درباره آموزش خصوصی زیاد حرف نزدهام و با پویش و اعتراض و این کارها همراه نمیشوم، چرا؟ چون فایده ندارد. دولت فشل است و پولی برایش نمانده. به جای توسعه در مدارس دولتی بهتر است آموزش را ارزان کند. مسیرش هم استفاده حداکثری از فناوری است. کاش خیرین هم به همین سمت و سو هدایت شوند.
آنها که از مهدکودک یا زیارت گروهی برای نوجوانها حرف زدند به نظرم دید عمیقتری درباره تربیت دارند.
بدترین جواب به نظرم از دوستی بود که نوشت به صنعت نشر کمک میکند. صنعت نشر علیرغم نقاب پاکیزهاش بسیار متجاوز و مضر است، خیانت است به درخت و طبیعت و اقتصاد. این توییت را برایش یادآوری کردم:
اگر اصرار دارید کتاب حتما کاغذی و مال خودتان باشد دست دوم بخرید و اگر لازمتان نمیشود همان دست دوم را هم بفروشید. تا میتوانید به صنعت نشر کمک نکنید. کتابخوانی اگر بتواند سودی برساند کمترینش این است که نگاهمان به خودِ کتاب، ساده یا خودخواهانه نباشد. کتاب کالا است و متأسفانه پرزیان.
و این یکی:
ضد کتاب بودن معنایش این نیست که کسی با خواندن مخالف است و دیگران را از دانستن باز میدارد! اگر مسئله کتاب (چاپ کاغذی و خسارات نشر و رودهدرازی و کاسبمسلکی نویسندهها و...) روشن شود کمتر کسی است که همدلی نشان ندهد. آنها که مخالف میمانند اداییهایی هستند که از فتیش کتاب لذت میبرند.
بدتر از کتاب، روزنامه و مجله هستند آنهم در عصر دیحیتال. دوره رادیو گذشت و تلویزیون و ماهواره کهنه شدند اما هنوز اخبار را روی کاغذ چاپ میکنند تا صنعت منحط نشر، با تولید کاغذ باطله به حیاتش ادامه بدهد.
فارغ از بحثهای فرهنگی سعی کردم بحث را به حوزههای دیگر بکشانم:
یکی از ایدههای بنده ازدواج برونمرزی است، کمک مالی به کسانی که از کشورهای همسایه زن بگیرند و بچه بیاورند. به همین ترتیب میشود ازدواج فراقومی را تشویق کرد: بلوچ با ترک، عرب با مازنی، گیلک با لر، فارس با کرد،.. هر چه ممزوجتر بهتر. پیوند بین شیعیان امامی و زیدی هم بسیار مفید است.
و دیگری اینکه:
آزمایش ژنتیک هم به نظرم اثر عمیقی دارد. اگر پول داشتم چالش راه میانداختم تا مثلا چهرههای عراقی آزمایش بدهند و معلوم شود چند درصد در هاپلوگروپهای مشترک با ایرانیها هستند. فکر کنم دستکم بخشی از مشکلاتمان در عراق را از بین میبرد. خود دولت هم میتواند مخفیانه چنین کارهایی بکند.
اصل ایده از پرویز رجبی (مورخ) به ذهنم رسید که قبلا دربارهاش نوشته بودم: به قول پرویز رجبی اگر بعضی عراقیها میدانستند که مثلا نسبشان دیلمی است [به دلیل مهاجرت گسترده به بغداد در زمان آلبویه] شاید اصلا با ما نمیجنگیدند.
ناآرامی این روزها در ارومیه نشان داد مشکل آگاهی جدی است و خطر قومگرایی تا کجا پیش آمده. اگر کردها بفهمند تا چه اندازه با سایر ایرانیها اشتراک نژادی و زبانی دارند و اگر ترکها بدانند پدرانشان تا همین چند نسل پیش کردی یا تالشی یا تاتی یا فارسی حرف میزدند آیا اختلافها همین اندازه شدید و خطرناک میشد؟
@daneshtalab
۷:۳۸
ما و دیوِ سیاه نوستالژی
انواعی از نوستالژی قطعا در طیف بیماری قرار میگیرند مثل دلتنگی برای زمان و مکانی که اصلا تجربه نشده. اگر بازنمایی از گذشته اغراقآمیز یا به شکل دستوری برای حسرت خوردن و پرخاش به دیگران باشد بیماری را باید جدی گرفت.
این سالها نوستالژی در سیاست نتایج عجیبی به بار آورد. رویای انگلیسیها از امپراطوری گذشتهشان به برگزیت ختم شد و خیالبافی آمریکاییها از سالهای جنگ سرد ترامپ را به قدرت رساند. ظرف مدت کوتاهی دنیا خطرناکتر شد.
در کشور خودمان وقتی به نوستالژی سلطنتطلبها برای رضاخان و پسرش میرسیم حدی از افراط و توهم موج میزند که نقد ناممکن میشود. از حدِ افیون فراتر رفته و عطش بسیار عجیبی برای ناسزا و خشونت تولید کرده.
جلوی چشممان دیدیم که کجخوانی واقعیت به روانرنجوری مبدل شد و بخش قابل توجهی از جامعه را درگیر کرد. یک شبکه تلویزیونی (منوتو) با کمی آب و رنگ و هدف گرفتن حسرتها، دیو سیاه نوستالژی را از چراغ بیرون آورد.
تلاش برای زدودن تقلب از تاریخ و استدلال آوردن، به جای اینکه نوستالژی را عقب براند لجبازتر و بزرگترش میکند. نه تنها تجاهل رخ میدهد که افتخار به جهل عادی شده. اصلا پایی در زمین ندارند تا شعورشان را به چالش بکشیم.
دنبال بهانه میگردند تا زندگی رویایی را به یاد بیاورند بعد با حسرت سرزنش کنند و فحش بدهند. اگر بگوییم پیامد تحریم است شیوعش در طبقات مرفه را نمیتوانیم توجیه کنیم. فقر و ورشکستگی قطعا موثر بوده اما علت اصلی نیست.
نوستالژی درمان دارد یا پیش میرود تا جنگ راه بیاندازد بعد حسرت امروز را بخورد؟ بعید میدانم پاسخی برای این پرسش یافت شود که در عمل هم به کار بیاید. اگر به قاطعیتشان در انکار توجه کنیم هر نوع امیدواری برای درمان رنگ میبازد.
@daneshtalab
انواعی از نوستالژی قطعا در طیف بیماری قرار میگیرند مثل دلتنگی برای زمان و مکانی که اصلا تجربه نشده. اگر بازنمایی از گذشته اغراقآمیز یا به شکل دستوری برای حسرت خوردن و پرخاش به دیگران باشد بیماری را باید جدی گرفت.
این سالها نوستالژی در سیاست نتایج عجیبی به بار آورد. رویای انگلیسیها از امپراطوری گذشتهشان به برگزیت ختم شد و خیالبافی آمریکاییها از سالهای جنگ سرد ترامپ را به قدرت رساند. ظرف مدت کوتاهی دنیا خطرناکتر شد.
در کشور خودمان وقتی به نوستالژی سلطنتطلبها برای رضاخان و پسرش میرسیم حدی از افراط و توهم موج میزند که نقد ناممکن میشود. از حدِ افیون فراتر رفته و عطش بسیار عجیبی برای ناسزا و خشونت تولید کرده.
جلوی چشممان دیدیم که کجخوانی واقعیت به روانرنجوری مبدل شد و بخش قابل توجهی از جامعه را درگیر کرد. یک شبکه تلویزیونی (منوتو) با کمی آب و رنگ و هدف گرفتن حسرتها، دیو سیاه نوستالژی را از چراغ بیرون آورد.
تلاش برای زدودن تقلب از تاریخ و استدلال آوردن، به جای اینکه نوستالژی را عقب براند لجبازتر و بزرگترش میکند. نه تنها تجاهل رخ میدهد که افتخار به جهل عادی شده. اصلا پایی در زمین ندارند تا شعورشان را به چالش بکشیم.
دنبال بهانه میگردند تا زندگی رویایی را به یاد بیاورند بعد با حسرت سرزنش کنند و فحش بدهند. اگر بگوییم پیامد تحریم است شیوعش در طبقات مرفه را نمیتوانیم توجیه کنیم. فقر و ورشکستگی قطعا موثر بوده اما علت اصلی نیست.
نوستالژی درمان دارد یا پیش میرود تا جنگ راه بیاندازد بعد حسرت امروز را بخورد؟ بعید میدانم پاسخی برای این پرسش یافت شود که در عمل هم به کار بیاید. اگر به قاطعیتشان در انکار توجه کنیم هر نوع امیدواری برای درمان رنگ میبازد.
@daneshtalab
۷:۵۳
پول بدهید تا تحقیر شویم
فوتبال ایران زمان شاه یک بار به جامجهانی رفت و با کیسهای از گلهای هلند و پرو برگشت. در جمهوری اسلامی تا حالا پنج بار به جام جهانی رفته و نتیجه مطلوبی به دست نیاورده، هیچ وقت نتوانست حتی از گروهش صعود کند. بار آخر با همت براندازها و اصلاحطلبها کیسهگلِ انگلیس شد و این به یادماندنیترین خاطره از فوتبال ایران خواهد بود.
اگر فکر میکنید ننگِ شش گل خوردن از دشمن کهنهمان در جام جهانی پاک میشود یا باخت ایران را کنار برزیل با تالاری از افتخارات میگذارید اصلا ارزش بحث ندارید، خوشحال میشوم این متن را رها کنید. بروید یکی از دورهمیهای فروسیپور را ببینید، مثلا با علی دایی.
همین نام، اسطوره فوتبال ایران است. کاملا شکمی در حالی که تیمملی را باید به قطبی یا قلعهنویی میسپردند سرمربی شد و اصلا به روی خودش نیاورد چه پارتیبازی قجری و خجالتباری در حقش انجام شده، آن وقت تجربهاش برای مربیگری در دسته یک هم کافی نبود.
بعد از همه گند زدنها در فوتبال کمنیاورد و حالا پرچم نجات کشور را برداشته. به هر حال تپه بزرگتری است و احتمالا نگران که مبادا به دست علی کریمی (رقیب سالهای دور) فتح شود.
نتیجه آن انتخاب بچهگانه و دلبخواهی، باخت تحقیرآمیز جلوی عربستان در ورزشگاه آزادی شد و توجیه سرمربی حرفهایمان اینکه: احمدینژاد نحس بود. چون او به ورزشگاه آمد دفاع تیمش وا رفت و ننگ تاریخی در آزادی برایمان رقم خورد. سالها این مظلومنمایی و طلبکاری را تکرار کرد که من را بیدلیل کنار گذاشتند!
داستان کیروش و ننگی که برایمان رقم زد به مراتب از این بدتر بود منتها برگشتنش به نیمکت تیمملی عینا همان طنین و منطق را داشت: بچهگانه و فاجعهبار.
ساده و سرراست آنطور که شایسته کشوری شلخته و عقبمانده مثل ایران است در آن افتضاح هم نام یک اسطوره میدرخشد: عادل فردوسیپور. اگر چنان سلطهای بر رسانه پیدا نمیکرد که تمجیدهای پوچ و حال بهم زنش از کیروش مثل سردسته مافیا در همه فوتبال منتشر شود، آیا هرگز آن حماقت رخ میداد که برش گردانند؟
مدیران بیکفایت اگر مرعوب یا مسخ شدند فرقی نمیکند. کیروش با تقلب در تاکتیک و دفاع اتوبوسی نتیجههای ناپلئونی میگرفت. وقتی در رسانه موجسواری میکرد، به معنای واقعی روی فوتبال متمرکز نمیشد و تیم نمیساخت (اصلا بلد بود؟) یعنی خطر را باید جدی میگرفتند. دستکم میتوانستیم ارزانتر ببازیم یا به روشی که از یادآوریاش احساس خفت بهمان دست ندهد.
اینها فقط دو نمونه از اشتباهات بچهگانهمان بود، فوتبالیها حتما میتوانند موارد بیشتری ردیف کنند. حالا از خودمان بپرسیم: با چنین داستانهای قجری و خودزنیهای قبیلهای، ورزشی به گرانی فوتبال، واقعا به چه دردمان میخورد؟ چرا بیش از این باید بهش امیدوار بمانیم و مبالغ هنگفتتری خرجش کنیم؟
اگر سر جمع همه تقلاها، ساختنها، پول پاشیدنها، «آبروریزی برای ایران» باشد چه؟ نباید تردید کنیم؟ نباید از خودمان بپرسیم این چه مسیری است که میرویم؟ اگر بیشتر آمدیم و دورتر شدیم چه کار باید بکنیم؟ باز با همین فرمان ادامه بدهیم؟
پیش خودتان نگویید نویسنده بچه مثبت و فوتبالنفهم است و فرق کات بیرون پا با ضربه چیپ را نمیداند یا به عمرش در چمن و سالن ندویده. فرض کنید بخشی از عمرش را حرام طرفداری کرده و با شُرت ورزشی هم عکس دارد، فوتبال را هم برای خیلی از کشورها خوب میداند و تا قبل از «ززآ» این تردیدها را جدی نمیگرفت.
فارغ از مثالهای بالا، به نظرم هر کس از عِرق فوتبالی فاصله بگیرد و فقط ماجراهای تیم امید و راه نیافتن به المپیک در چند دهه را مرور کند بعید میدانم به شک و تردید نرسد و کل ماجرا از بالا تا پایین برایش زیر سوال نرود. مگر اینکه عقل را به جو بدهیم و بگوییم چون دیگران دارند پول میپاشند ما هم نباید کم بیاوریم.
@daneshtalab
فوتبال ایران زمان شاه یک بار به جامجهانی رفت و با کیسهای از گلهای هلند و پرو برگشت. در جمهوری اسلامی تا حالا پنج بار به جام جهانی رفته و نتیجه مطلوبی به دست نیاورده، هیچ وقت نتوانست حتی از گروهش صعود کند. بار آخر با همت براندازها و اصلاحطلبها کیسهگلِ انگلیس شد و این به یادماندنیترین خاطره از فوتبال ایران خواهد بود.
اگر فکر میکنید ننگِ شش گل خوردن از دشمن کهنهمان در جام جهانی پاک میشود یا باخت ایران را کنار برزیل با تالاری از افتخارات میگذارید اصلا ارزش بحث ندارید، خوشحال میشوم این متن را رها کنید. بروید یکی از دورهمیهای فروسیپور را ببینید، مثلا با علی دایی.
همین نام، اسطوره فوتبال ایران است. کاملا شکمی در حالی که تیمملی را باید به قطبی یا قلعهنویی میسپردند سرمربی شد و اصلا به روی خودش نیاورد چه پارتیبازی قجری و خجالتباری در حقش انجام شده، آن وقت تجربهاش برای مربیگری در دسته یک هم کافی نبود.
بعد از همه گند زدنها در فوتبال کمنیاورد و حالا پرچم نجات کشور را برداشته. به هر حال تپه بزرگتری است و احتمالا نگران که مبادا به دست علی کریمی (رقیب سالهای دور) فتح شود.
نتیجه آن انتخاب بچهگانه و دلبخواهی، باخت تحقیرآمیز جلوی عربستان در ورزشگاه آزادی شد و توجیه سرمربی حرفهایمان اینکه: احمدینژاد نحس بود. چون او به ورزشگاه آمد دفاع تیمش وا رفت و ننگ تاریخی در آزادی برایمان رقم خورد. سالها این مظلومنمایی و طلبکاری را تکرار کرد که من را بیدلیل کنار گذاشتند!
داستان کیروش و ننگی که برایمان رقم زد به مراتب از این بدتر بود منتها برگشتنش به نیمکت تیمملی عینا همان طنین و منطق را داشت: بچهگانه و فاجعهبار.
ساده و سرراست آنطور که شایسته کشوری شلخته و عقبمانده مثل ایران است در آن افتضاح هم نام یک اسطوره میدرخشد: عادل فردوسیپور. اگر چنان سلطهای بر رسانه پیدا نمیکرد که تمجیدهای پوچ و حال بهم زنش از کیروش مثل سردسته مافیا در همه فوتبال منتشر شود، آیا هرگز آن حماقت رخ میداد که برش گردانند؟
مدیران بیکفایت اگر مرعوب یا مسخ شدند فرقی نمیکند. کیروش با تقلب در تاکتیک و دفاع اتوبوسی نتیجههای ناپلئونی میگرفت. وقتی در رسانه موجسواری میکرد، به معنای واقعی روی فوتبال متمرکز نمیشد و تیم نمیساخت (اصلا بلد بود؟) یعنی خطر را باید جدی میگرفتند. دستکم میتوانستیم ارزانتر ببازیم یا به روشی که از یادآوریاش احساس خفت بهمان دست ندهد.
اینها فقط دو نمونه از اشتباهات بچهگانهمان بود، فوتبالیها حتما میتوانند موارد بیشتری ردیف کنند. حالا از خودمان بپرسیم: با چنین داستانهای قجری و خودزنیهای قبیلهای، ورزشی به گرانی فوتبال، واقعا به چه دردمان میخورد؟ چرا بیش از این باید بهش امیدوار بمانیم و مبالغ هنگفتتری خرجش کنیم؟
اگر سر جمع همه تقلاها، ساختنها، پول پاشیدنها، «آبروریزی برای ایران» باشد چه؟ نباید تردید کنیم؟ نباید از خودمان بپرسیم این چه مسیری است که میرویم؟ اگر بیشتر آمدیم و دورتر شدیم چه کار باید بکنیم؟ باز با همین فرمان ادامه بدهیم؟
پیش خودتان نگویید نویسنده بچه مثبت و فوتبالنفهم است و فرق کات بیرون پا با ضربه چیپ را نمیداند یا به عمرش در چمن و سالن ندویده. فرض کنید بخشی از عمرش را حرام طرفداری کرده و با شُرت ورزشی هم عکس دارد، فوتبال را هم برای خیلی از کشورها خوب میداند و تا قبل از «ززآ» این تردیدها را جدی نمیگرفت.
فارغ از مثالهای بالا، به نظرم هر کس از عِرق فوتبالی فاصله بگیرد و فقط ماجراهای تیم امید و راه نیافتن به المپیک در چند دهه را مرور کند بعید میدانم به شک و تردید نرسد و کل ماجرا از بالا تا پایین برایش زیر سوال نرود. مگر اینکه عقل را به جو بدهیم و بگوییم چون دیگران دارند پول میپاشند ما هم نباید کم بیاوریم.
@daneshtalab
۹:۴۰
@daneshtalab
۴:۴۹
حسرت برای هیچ، آزادی معجزه نکرد
چند وقت پیش محمد خاکپور با کنایه از سازنده ورزشگاه آزادی تمجید کرد. اینجا کاری ندارم چقدر پول خرج آن شده، چه کارهای دیگری میشد کرد، و در جنونِ پس از جهش نفت چقدر ریخت و پاش و ولخرجی در ایران رقم خورد. فقط در ادامه مطلب قبلی میخواهم بعد از تمجید از آزادی که واقعا ورزشگاه بزرگ و زیبایی است بپرسم: چه فایده؟
فرض کنیم به جای کرهشمالی ما بزرگترین ورزشگاه جهان با ظرفیت ۱۵۰ هزار نفر را داشتیم، خب؟ وقتی فوتبال در ایران جان نمیگیرد و مایه آبروریزی شده، چرا باید حسرت بخوریم که کاش بیشتر برایش خرج میکردند یا چند آزادی میداشتیم؟ اگر به جای ۸۰ هزار نفر، جمعیت انبوهتری خاکپور را تشویق میکردند، وضع فوتبالمان چقدر بهتر میشد؟
فرض کنیم شاه دیکتاتور بلندپروازتری بود و برای نمادسازی و یادگار گذاشتن از خودش بیشتر حرص میزد. در دورهای که ورزشگاههای بزرگ از معنی میافتاد آریامهر را ساختند که حتی بعد از انفجار جمعیت در تهران، ندرتا پر میشود آن هم بیشتر در دعوای آبی و قرمز که بازیهایشان گرهخورده و بیکیفیت در میآید. بسیار گران و پرهزینه، اما کم فایده.
در آمریکا هم که عشقِ بزرگ ساختن دارند غولهای بالای صدهزارتایشان مربوط به دهه ۲۰ میلادی برای راگبی است. بعد از اختراع تلویزیون برپایی ورزشگاه بزرگ توجیهپذیر نبوده. مهمترینش برگزاری المپیک یا بازیهای آسیایی است که آریامهر را هم برای همان ساختند. پولپاشی برای یک بار نمایشِ شکوه و بعد؟ دردسرهایی که همه میزبانها دارند.
کارکردِ آزادی فعلا فحش و شعار روی سکوها چند ساعت پیش از بازی است. محیط ضدفرهنگی ساختهایم برای تربیت نوجوانها و حالا زنها و دخترها هم اضافه شدند. بیتعارف بپرسیم: جمهوری اسلامی که یادگار امام را ساخت چه بهرهای برد؟ دامن زدن به قومگرایی و بسترسازی برای پانترکیسم. تف انداختن به صورتش با شعار «خلیج ع/ربی».
فرض کنیم به جز اصفهان و اهواز و مشهد و قم و قزوین و شیراز و کرمان و... در شهرهای کوچک هم ورزشگاههای متوسط علم میکردند، خب؟ ما که از فوتبالیستهایمان سلبریتی و مبارزِ سیاسی ساختیم اما به اندازه کامرون و غنا و تونس در جامجهانی و حتی به اندازه عراقِ جنگزده در آسیا درخشش نداشتهایم، بیشتر و بزرگتر به چه کارمان میآید؟
این حسرتِ نابخردانه به نفع اهالی فوتبال هم نیست چون بودجهها را بیشتر سمت ساخت و ساز میبرد نه مربی و بازیکن، یا اردو و امکانات، یا تشویقهای میلیاردی. کشورهای موفقی در فوتبال داریم که ورزشگاههایشان کوچکتر از آزادی بوده. آزادی حتما به هیجانِ فوتبال کمک کرده اما بعد از نیم قرن حاصلش همین جایی است که الآن ایستادهایم.
@daneshtalab
چند وقت پیش محمد خاکپور با کنایه از سازنده ورزشگاه آزادی تمجید کرد. اینجا کاری ندارم چقدر پول خرج آن شده، چه کارهای دیگری میشد کرد، و در جنونِ پس از جهش نفت چقدر ریخت و پاش و ولخرجی در ایران رقم خورد. فقط در ادامه مطلب قبلی میخواهم بعد از تمجید از آزادی که واقعا ورزشگاه بزرگ و زیبایی است بپرسم: چه فایده؟
فرض کنیم به جای کرهشمالی ما بزرگترین ورزشگاه جهان با ظرفیت ۱۵۰ هزار نفر را داشتیم، خب؟ وقتی فوتبال در ایران جان نمیگیرد و مایه آبروریزی شده، چرا باید حسرت بخوریم که کاش بیشتر برایش خرج میکردند یا چند آزادی میداشتیم؟ اگر به جای ۸۰ هزار نفر، جمعیت انبوهتری خاکپور را تشویق میکردند، وضع فوتبالمان چقدر بهتر میشد؟
فرض کنیم شاه دیکتاتور بلندپروازتری بود و برای نمادسازی و یادگار گذاشتن از خودش بیشتر حرص میزد. در دورهای که ورزشگاههای بزرگ از معنی میافتاد آریامهر را ساختند که حتی بعد از انفجار جمعیت در تهران، ندرتا پر میشود آن هم بیشتر در دعوای آبی و قرمز که بازیهایشان گرهخورده و بیکیفیت در میآید. بسیار گران و پرهزینه، اما کم فایده.
در آمریکا هم که عشقِ بزرگ ساختن دارند غولهای بالای صدهزارتایشان مربوط به دهه ۲۰ میلادی برای راگبی است. بعد از اختراع تلویزیون برپایی ورزشگاه بزرگ توجیهپذیر نبوده. مهمترینش برگزاری المپیک یا بازیهای آسیایی است که آریامهر را هم برای همان ساختند. پولپاشی برای یک بار نمایشِ شکوه و بعد؟ دردسرهایی که همه میزبانها دارند.
کارکردِ آزادی فعلا فحش و شعار روی سکوها چند ساعت پیش از بازی است. محیط ضدفرهنگی ساختهایم برای تربیت نوجوانها و حالا زنها و دخترها هم اضافه شدند. بیتعارف بپرسیم: جمهوری اسلامی که یادگار امام را ساخت چه بهرهای برد؟ دامن زدن به قومگرایی و بسترسازی برای پانترکیسم. تف انداختن به صورتش با شعار «خلیج ع/ربی».
فرض کنیم به جز اصفهان و اهواز و مشهد و قم و قزوین و شیراز و کرمان و... در شهرهای کوچک هم ورزشگاههای متوسط علم میکردند، خب؟ ما که از فوتبالیستهایمان سلبریتی و مبارزِ سیاسی ساختیم اما به اندازه کامرون و غنا و تونس در جامجهانی و حتی به اندازه عراقِ جنگزده در آسیا درخشش نداشتهایم، بیشتر و بزرگتر به چه کارمان میآید؟
این حسرتِ نابخردانه به نفع اهالی فوتبال هم نیست چون بودجهها را بیشتر سمت ساخت و ساز میبرد نه مربی و بازیکن، یا اردو و امکانات، یا تشویقهای میلیاردی. کشورهای موفقی در فوتبال داریم که ورزشگاههایشان کوچکتر از آزادی بوده. آزادی حتما به هیجانِ فوتبال کمک کرده اما بعد از نیم قرن حاصلش همین جایی است که الآن ایستادهایم.
@daneshtalab
۱۳:۵۴
ارث ربطی به مهریه ندارد
بحث مهریه و اصلاح قوانین که مطرح میشود بعضی زنها که معمولا گرایش فمینیستی دارند قانون ارث را پیش میکشند و آدم میماند که این دو چه ربطی به هم دارند؟ ازدواج قراردادی خاص است وابسته به اراده طرفین، ارث هم ناشی از وضعیت خانوادگی و خاصِ طرفین. اینها دو مقوله جدا هستند که لزوما یکی بر دیگری اثر ندارد.
زن ممکن است از خانواده مرفهی باشد و چند برابر شوهرش ارثیه بگیرد، میتوانیم بگوییم مهریهای که قرارداد شده، حقش نیست؟ زن ممکن است برادر نداشته باشد یا پدرش به نفعش وصیت کند و بیش از برادرانش ارث ببرد، چنین زنی میتواند بگوید با قانون ارث متضرر شده پس باید دست بازتری در طلبِ مهریه داشته باشد؟
از نظر اجتماعی و به طور کلی نیز، نفع و ضررِ ارث در هم آمیخته است. زنی که شوهرش ارث بیشتری بگیرد طبیعتا مرفهتر زندگی میکند، قانون به نفعش کار کرده نه به ضررش. دختری که پدرش دو برابر عمههایش ارث ببرد از قانون منتفع میشود. متاسفانه عدهای ظاهرا روشنفکر اما به واقع ایرادگیر و لجباز، ذهن مردم را دوقطبی کردهاند.
آنچه در برابر مهریه قرار میگیرد جهیزیه است که بار اصلی آن معمولا بر دوش خانواده دختر میافتد. نه مهریه سنگین نه جهیزیه کامل و گرانقیمت هیچ کدام ربطی به دین ندارند، رسوم ایرانی هستند که بیخود زندگی را سخت کرده. سیاستمدار و قانونگذار باید تمهیداتی بیاندیشند تا کمترین اعتبار را به این سنتهای پر دردسر بدهند.
@daneshtalab
بحث مهریه و اصلاح قوانین که مطرح میشود بعضی زنها که معمولا گرایش فمینیستی دارند قانون ارث را پیش میکشند و آدم میماند که این دو چه ربطی به هم دارند؟ ازدواج قراردادی خاص است وابسته به اراده طرفین، ارث هم ناشی از وضعیت خانوادگی و خاصِ طرفین. اینها دو مقوله جدا هستند که لزوما یکی بر دیگری اثر ندارد.
زن ممکن است از خانواده مرفهی باشد و چند برابر شوهرش ارثیه بگیرد، میتوانیم بگوییم مهریهای که قرارداد شده، حقش نیست؟ زن ممکن است برادر نداشته باشد یا پدرش به نفعش وصیت کند و بیش از برادرانش ارث ببرد، چنین زنی میتواند بگوید با قانون ارث متضرر شده پس باید دست بازتری در طلبِ مهریه داشته باشد؟
از نظر اجتماعی و به طور کلی نیز، نفع و ضررِ ارث در هم آمیخته است. زنی که شوهرش ارث بیشتری بگیرد طبیعتا مرفهتر زندگی میکند، قانون به نفعش کار کرده نه به ضررش. دختری که پدرش دو برابر عمههایش ارث ببرد از قانون منتفع میشود. متاسفانه عدهای ظاهرا روشنفکر اما به واقع ایرادگیر و لجباز، ذهن مردم را دوقطبی کردهاند.
آنچه در برابر مهریه قرار میگیرد جهیزیه است که بار اصلی آن معمولا بر دوش خانواده دختر میافتد. نه مهریه سنگین نه جهیزیه کامل و گرانقیمت هیچ کدام ربطی به دین ندارند، رسوم ایرانی هستند که بیخود زندگی را سخت کرده. سیاستمدار و قانونگذار باید تمهیداتی بیاندیشند تا کمترین اعتبار را به این سنتهای پر دردسر بدهند.
@daneshtalab
۴:۴۹
چند بار گزیده میشوید؟
هیچ چیز برای هسته اصلی اصلاحطلبها کریهتر از آن نیست که با طرفداران مقاومت که با واژگانی مثل ساندیسخور، کاسب تحریم، دلواپس، تندرو، طالبانی، داعشی، مدافع اسد، متحد نتانیاهو و شبیه اینها تحقیرشان کرده، قرابتی پیدا کند. مسئله فهمیدن نیست تا مثلا با «جهاد تبیین» به راه بیایند، اصلا نمیخواهند نظرشان به امثال شما نزدیک شود.
مذهبیها برای آنها مشتی پاپتی و پلشت هستند، دیکتاتور و سرکوبگر و دشمن مردماند، حمومنرفته و چیتوز و ششکلاسهاند. چطور انتظار دارید آدم حسابتان کنند؟ مرگ برایشان شیرینتر است تا وفاق (غیرفریبکارانه) با کسانی که آنها را به جای آمریکا «دشمن» میدانند. به غرب هم که نزدیک میشوند برای از میان برداشتن همین دشمنِ داخلی است.
حتی با نگاه سرسری به سه دهه گذشته معلوم میشود انقلابیها هستند که باید پنبه را از گوش دربیاورند. آنکه باید عبرت بگیرد همانی است که یکسره از تجربه و گذشته میگوید. چند بار باید گزیده شوید تا بفهمید داستان آلوده به فریب است و افقش حذف شما؟ وقتی نه ندامتی هست، نه محکوم کردن سابقه، نه بدگفتن از تخریب، چطور باور میکنید؟
[این سه بند را نوشته بودم و در یادداشتها ماند تا کاملش کنم. امروز متوجه شدم تحصن کوچک و حاشیهای مجلس برای قانون حجاب را با زور و اجبار جمع کردهاند بعد در مجازی تعابیر جالبی از طرفداران وفاق دیدم، چیزهایی مثل زباله یا اینکه لگد و باتوم حقشان بوده. به نظرم همین کافی است، ولو اینکه مثل بنده با تحصن و این حرکتها موافق نباشید.]
@daneshtalab
هیچ چیز برای هسته اصلی اصلاحطلبها کریهتر از آن نیست که با طرفداران مقاومت که با واژگانی مثل ساندیسخور، کاسب تحریم، دلواپس، تندرو، طالبانی، داعشی، مدافع اسد، متحد نتانیاهو و شبیه اینها تحقیرشان کرده، قرابتی پیدا کند. مسئله فهمیدن نیست تا مثلا با «جهاد تبیین» به راه بیایند، اصلا نمیخواهند نظرشان به امثال شما نزدیک شود.
مذهبیها برای آنها مشتی پاپتی و پلشت هستند، دیکتاتور و سرکوبگر و دشمن مردماند، حمومنرفته و چیتوز و ششکلاسهاند. چطور انتظار دارید آدم حسابتان کنند؟ مرگ برایشان شیرینتر است تا وفاق (غیرفریبکارانه) با کسانی که آنها را به جای آمریکا «دشمن» میدانند. به غرب هم که نزدیک میشوند برای از میان برداشتن همین دشمنِ داخلی است.
حتی با نگاه سرسری به سه دهه گذشته معلوم میشود انقلابیها هستند که باید پنبه را از گوش دربیاورند. آنکه باید عبرت بگیرد همانی است که یکسره از تجربه و گذشته میگوید. چند بار باید گزیده شوید تا بفهمید داستان آلوده به فریب است و افقش حذف شما؟ وقتی نه ندامتی هست، نه محکوم کردن سابقه، نه بدگفتن از تخریب، چطور باور میکنید؟
[این سه بند را نوشته بودم و در یادداشتها ماند تا کاملش کنم. امروز متوجه شدم تحصن کوچک و حاشیهای مجلس برای قانون حجاب را با زور و اجبار جمع کردهاند بعد در مجازی تعابیر جالبی از طرفداران وفاق دیدم، چیزهایی مثل زباله یا اینکه لگد و باتوم حقشان بوده. به نظرم همین کافی است، ولو اینکه مثل بنده با تحصن و این حرکتها موافق نباشید.]
@daneshtalab
۴:۰۲
مقاومت بدون هویت رو به زوال میرود
کلیشه آمیخته به کمهوشی صداوسیما که در تظاهرات و انتخابات سراغ چند بدحجاب میرود تا دفاع از نظام را عمومی جلوه بدهد ظاهرا اثر کرده. بعضیها باورشان آمده ممکن است هویت جامعه غربی شود اما مثل گذشته برای مقاومت هزینه بدهند. شمار ناچیزی از سکولارها ممکن است پای مقاومت بمانند اما وقتی از جامعه حرف میزنیم ملاک باید عمومی باشد نه اقلیت، استثناها که هیچ!
در کشاکش استعمار عدهای همین سادهبینی را درباره غرب داشتند که سیاستشان بد اما فرهنگشان خوب است: اگر شبیه غرب شویم مثل آنها قوی خواهیم شد و میتوانیم جلوی زورگویی بایستیم. به تدریج برای خیلیها معلوم شد فرهنگ غرب در کشورهایی مثل ایران ابزار نفوذ و سلطه است. چند جریان همزمان به فکر اصالتهای ملی و دینی افتادند که یکی هم فقه سیاسی و هویتگرا بود.
بعضی چپها با سیاست غرب مشکل دارند و با فرهنگش نه. فرهنگ ایرانی اما با غرب متفاوت است حتی اگر اسلام را به حاشیه بفرستیم باز عناصری از گذشته ایرانی با پروژه همسانسازی کنار نمیآیند: قرار نیست همه جهان شبیه غربیها شوند و مثل آنها فکر و زندگی کنند. مای ایرانی و شیعه حق داریم هویت خودمان را داشته باشیم، معنای کلی مقاومت همین است و انقلاب اسلامی از همین تضاد برآمده.
ارزشها اصل هستند و سیاست نتیجه. چپهای حامی مقاومت میخواهند ریشه برود اما شاخه بماند! میگویند نظام مثلا به خاطر حجاب نارضایتی را زیاد کرده و مقاومت را نامحبوب. طنزآمیز است چون مقاومت ایرانی اصلا از اعتقاد به احکام دین میآید. والا بدون هویت چرا باید با آمریکا و اسرائیل دربیافتیم؟ جز تکلیف دینی چه چیزی میتواند حمایت از حماس پس از جنگ سوریه را توجیه کند؟
«عدالت»، «هویت» و «مقاومت» به هم پیوستهاند و همه از یک چشمه آب میخورند. الگویی علوی وجود دارد که شیعه ایرانی در سودای همان تکاپو کرده و زنده مانده. هدف اطاعت از خداوند است: میخواهد گرفتن حقِ ضعفا از اقویا باشد، یا اجرای حدود به خاطر ارتکاب منکرات، یا دادن سنگینترین هزینهها برای کنار زدن معاویه، همه یک دلیل دارند: پیادهسازی خواست خداوند بر روی زمین.
آغوش مقاومت البته برای هر کمکی باز است اما نه برای اینکه هر کس با سلیقه خودش نظر بدهد و مطابق مُد روز بازتفسیرش کند. مقاومت ایرانی از شیعیان معتقدی برآمده که دین را سیاسی و اجرای احکامش را مستلزم برپایی حکومت میدانند. اگر کسی بگوید نمایندگان این تفکر مثل امام یا خود رهبری دیگر محبوب نیستند میشود دربارهاش بحث کرد اما پیوند زدن آن با سکولاریسم محال است.
همریشگی باعث میشود عقب رفتن در هر کدام از جنبهها روی دیگری اثر بگذارد. اگر ربا در جامعه عادی یا فقر و تبعیض گسترده شد اعتقاد دینی هم ضعیف و از پایبندی به حجاب، نماز، حرمت روزه و... کاسته خواهد شد. کسانی هم که هویت دینی را فراموش کنند نهی دین درباره سلطه کفار را راحتتر از حجاب کنار میگذارند. آنوقت نه استقلال دغدغه عمومی خواهد ماند نه هزینه برای مقاومت.
@daneshtalab
کلیشه آمیخته به کمهوشی صداوسیما که در تظاهرات و انتخابات سراغ چند بدحجاب میرود تا دفاع از نظام را عمومی جلوه بدهد ظاهرا اثر کرده. بعضیها باورشان آمده ممکن است هویت جامعه غربی شود اما مثل گذشته برای مقاومت هزینه بدهند. شمار ناچیزی از سکولارها ممکن است پای مقاومت بمانند اما وقتی از جامعه حرف میزنیم ملاک باید عمومی باشد نه اقلیت، استثناها که هیچ!
در کشاکش استعمار عدهای همین سادهبینی را درباره غرب داشتند که سیاستشان بد اما فرهنگشان خوب است: اگر شبیه غرب شویم مثل آنها قوی خواهیم شد و میتوانیم جلوی زورگویی بایستیم. به تدریج برای خیلیها معلوم شد فرهنگ غرب در کشورهایی مثل ایران ابزار نفوذ و سلطه است. چند جریان همزمان به فکر اصالتهای ملی و دینی افتادند که یکی هم فقه سیاسی و هویتگرا بود.
بعضی چپها با سیاست غرب مشکل دارند و با فرهنگش نه. فرهنگ ایرانی اما با غرب متفاوت است حتی اگر اسلام را به حاشیه بفرستیم باز عناصری از گذشته ایرانی با پروژه همسانسازی کنار نمیآیند: قرار نیست همه جهان شبیه غربیها شوند و مثل آنها فکر و زندگی کنند. مای ایرانی و شیعه حق داریم هویت خودمان را داشته باشیم، معنای کلی مقاومت همین است و انقلاب اسلامی از همین تضاد برآمده.
ارزشها اصل هستند و سیاست نتیجه. چپهای حامی مقاومت میخواهند ریشه برود اما شاخه بماند! میگویند نظام مثلا به خاطر حجاب نارضایتی را زیاد کرده و مقاومت را نامحبوب. طنزآمیز است چون مقاومت ایرانی اصلا از اعتقاد به احکام دین میآید. والا بدون هویت چرا باید با آمریکا و اسرائیل دربیافتیم؟ جز تکلیف دینی چه چیزی میتواند حمایت از حماس پس از جنگ سوریه را توجیه کند؟
«عدالت»، «هویت» و «مقاومت» به هم پیوستهاند و همه از یک چشمه آب میخورند. الگویی علوی وجود دارد که شیعه ایرانی در سودای همان تکاپو کرده و زنده مانده. هدف اطاعت از خداوند است: میخواهد گرفتن حقِ ضعفا از اقویا باشد، یا اجرای حدود به خاطر ارتکاب منکرات، یا دادن سنگینترین هزینهها برای کنار زدن معاویه، همه یک دلیل دارند: پیادهسازی خواست خداوند بر روی زمین.
آغوش مقاومت البته برای هر کمکی باز است اما نه برای اینکه هر کس با سلیقه خودش نظر بدهد و مطابق مُد روز بازتفسیرش کند. مقاومت ایرانی از شیعیان معتقدی برآمده که دین را سیاسی و اجرای احکامش را مستلزم برپایی حکومت میدانند. اگر کسی بگوید نمایندگان این تفکر مثل امام یا خود رهبری دیگر محبوب نیستند میشود دربارهاش بحث کرد اما پیوند زدن آن با سکولاریسم محال است.
همریشگی باعث میشود عقب رفتن در هر کدام از جنبهها روی دیگری اثر بگذارد. اگر ربا در جامعه عادی یا فقر و تبعیض گسترده شد اعتقاد دینی هم ضعیف و از پایبندی به حجاب، نماز، حرمت روزه و... کاسته خواهد شد. کسانی هم که هویت دینی را فراموش کنند نهی دین درباره سلطه کفار را راحتتر از حجاب کنار میگذارند. آنوقت نه استقلال دغدغه عمومی خواهد ماند نه هزینه برای مقاومت.
@daneshtalab
۲:۵۷
نیهیلیسم ایرانی و انگاره مدرسه
سوژه نیهیلیست ایرانی حتی در دانشگاه تنها به خودش فکر میکند و چشم بر غایتمندی علم و حیثِ ابزاری آن میبندد. اکیدا فاقد دیگاه سیاسی و اخلاقی نسبت به آموختهها و کارکردهای دانش است.
مثلا برایش اهمیت ندارد حاصل کارش در ریاضیات یا شیمی به بمب و موشکهایی کشندهتر بر سر مردم خودش تبدیل شود. تنها میخواهد در مرزهای علم قدم بزند، اول باشد و جایزه بگیرد، یا به خودش و خانوادهاش ثابت کند توانسته به سطوح بالا برسد. مثل بچه درسخوانها که فقط میخواهند شاگرد ممتاز باشند.
مهمترین مشوق برای مهاجرت گسترده یا آنچه فرار مغزها خوانده شده همین بوده. دشواریهای سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی در رتبههای بعدی قرار میگیرند.
«انگاره مدرسه» همه جا بر سوژه غربگرا و نیهلیست ایرانی سایه انداخته. مثلا در دیپلماسی دقیقا طبق انتظار معلمها رفتار میکند و از خط بیرون نمیزند، حتی اگر به فریب تحویلش بگیرند به خودش جایزه میدهد. در توسعهگرایی دائم دنبال درس گرفتن و نگاه به تجربههای دیگران هستند. در اقتصاد و جامعهشناسی و روانشناسی هم راههای آموخته را مساوی کارشناسی و سواد میگیرند.
اگر دانشگاه ایرانی در حضیض نوآوری مانده از همین «انگاره مدرسه»، «خودخواهی شاگرداولها» یا «فخرفروشی اشرافیتزده» آب میخورد. علم اولا برای «شأن» و «اثبات ارزش» برای صاحبش در نظر میآید نه با لحاظ کارکردهایش.
اسطورهای شدن عناوین دکتر و مهندس در خانوادههای ایرانی، پررنگ شدن سلسلهمراتب دانشگاهی و رقابت اساتید بر سر مقاله و رتبه، امتیازهای بوروکراتیک و سهمیه برای فرزندان هیئتعلمی، اینها تصویر علم در کشور ما را بهتر نمایش میدهند.
حتی در رشتههای فنی مهندسی که نسبت به سایر شاخهها شرایطِ قابلدفاعتری دارند ابتکار خاصی به عنوان مهندسی ایرانی پیدا نشده. در علوم پایه نیز از هزاران ایرانی مهاجر حتی یک نوبل علمی به دست نیامده. نکته روشنگر اینکه در جهان گذشته که به تحقیر «سنتی» میخوانند کاریز، بادگیر، آسباد و... در همین بوم ابداع شد.
سوژهای که خودش را زبون و در خدمت بداند طبیعتا از آموختن و درس پس دادن فراتر نمیرود. تفاوت در همگنان چینی یا روسی معلوم میشود که سودای رقابت دارند، یعنی برطرف کردن حقارت نه مرهم نهادن بر آن. به همین دلیل در شرایط بستهتر سیاسی با ناگواریهای اقتصادی مهیبتر، در علم و فناوری به مواردی از پیشتازی رسیدند.
میشود گفت نیهیلیسم ایرانی در طیف غربگرا که بر دانشگاه ایرانی مسلط شده و همه جا بر علم و فناوری سایه انداخته، از انواع مشابهش در جهان سوم پررنگتر است چه اینکه از جایگاه تهیتر و پوچتری به آینده مینگرد.
@daneshtalab
سوژه نیهیلیست ایرانی حتی در دانشگاه تنها به خودش فکر میکند و چشم بر غایتمندی علم و حیثِ ابزاری آن میبندد. اکیدا فاقد دیگاه سیاسی و اخلاقی نسبت به آموختهها و کارکردهای دانش است.
مثلا برایش اهمیت ندارد حاصل کارش در ریاضیات یا شیمی به بمب و موشکهایی کشندهتر بر سر مردم خودش تبدیل شود. تنها میخواهد در مرزهای علم قدم بزند، اول باشد و جایزه بگیرد، یا به خودش و خانوادهاش ثابت کند توانسته به سطوح بالا برسد. مثل بچه درسخوانها که فقط میخواهند شاگرد ممتاز باشند.
مهمترین مشوق برای مهاجرت گسترده یا آنچه فرار مغزها خوانده شده همین بوده. دشواریهای سیاسی، اقتصادی یا اجتماعی در رتبههای بعدی قرار میگیرند.
«انگاره مدرسه» همه جا بر سوژه غربگرا و نیهلیست ایرانی سایه انداخته. مثلا در دیپلماسی دقیقا طبق انتظار معلمها رفتار میکند و از خط بیرون نمیزند، حتی اگر به فریب تحویلش بگیرند به خودش جایزه میدهد. در توسعهگرایی دائم دنبال درس گرفتن و نگاه به تجربههای دیگران هستند. در اقتصاد و جامعهشناسی و روانشناسی هم راههای آموخته را مساوی کارشناسی و سواد میگیرند.
اگر دانشگاه ایرانی در حضیض نوآوری مانده از همین «انگاره مدرسه»، «خودخواهی شاگرداولها» یا «فخرفروشی اشرافیتزده» آب میخورد. علم اولا برای «شأن» و «اثبات ارزش» برای صاحبش در نظر میآید نه با لحاظ کارکردهایش.
اسطورهای شدن عناوین دکتر و مهندس در خانوادههای ایرانی، پررنگ شدن سلسلهمراتب دانشگاهی و رقابت اساتید بر سر مقاله و رتبه، امتیازهای بوروکراتیک و سهمیه برای فرزندان هیئتعلمی، اینها تصویر علم در کشور ما را بهتر نمایش میدهند.
حتی در رشتههای فنی مهندسی که نسبت به سایر شاخهها شرایطِ قابلدفاعتری دارند ابتکار خاصی به عنوان مهندسی ایرانی پیدا نشده. در علوم پایه نیز از هزاران ایرانی مهاجر حتی یک نوبل علمی به دست نیامده. نکته روشنگر اینکه در جهان گذشته که به تحقیر «سنتی» میخوانند کاریز، بادگیر، آسباد و... در همین بوم ابداع شد.
سوژهای که خودش را زبون و در خدمت بداند طبیعتا از آموختن و درس پس دادن فراتر نمیرود. تفاوت در همگنان چینی یا روسی معلوم میشود که سودای رقابت دارند، یعنی برطرف کردن حقارت نه مرهم نهادن بر آن. به همین دلیل در شرایط بستهتر سیاسی با ناگواریهای اقتصادی مهیبتر، در علم و فناوری به مواردی از پیشتازی رسیدند.
میشود گفت نیهیلیسم ایرانی در طیف غربگرا که بر دانشگاه ایرانی مسلط شده و همه جا بر علم و فناوری سایه انداخته، از انواع مشابهش در جهان سوم پررنگتر است چه اینکه از جایگاه تهیتر و پوچتری به آینده مینگرد.
@daneshtalab
۵:۵۰
به چه افتخار میکنید؟
پل ورسک نماد حماقت و ولخرجی است، چرا ایرانیها بهش افتخار میکنند؟ جنون خودپرستی بود که خط را به جای دره منجیل به بلندای سوادکوه برد تا از دهات خودشان بگذرد. مسیرش عوضی بود و نفع انگلیس را تأمین میکرد، طراح و مهندسینش هم دانمارکی بودند. چه افتخاری برای ما دارد؟ مرگِ کارگرهایمان؟
راهآهن سراسری باید از بندرعباس راه میافتاد و شیراز و اصفهان و کاشان و قم و تهران و قزوین را به رشت و انزلی وصل میکرد. شمردید چند شهر مهم شد؟ منفعت انگلیسیها اما دسترسی از پایگاه نظامی بصره به آسیای میانه بود جایی که امکان داشت روسها به سمت هند پیش بروند. رضاخان دومی را ساخت.
@daneshtalab
پل ورسک نماد حماقت و ولخرجی است، چرا ایرانیها بهش افتخار میکنند؟ جنون خودپرستی بود که خط را به جای دره منجیل به بلندای سوادکوه برد تا از دهات خودشان بگذرد. مسیرش عوضی بود و نفع انگلیس را تأمین میکرد، طراح و مهندسینش هم دانمارکی بودند. چه افتخاری برای ما دارد؟ مرگِ کارگرهایمان؟
راهآهن سراسری باید از بندرعباس راه میافتاد و شیراز و اصفهان و کاشان و قم و تهران و قزوین را به رشت و انزلی وصل میکرد. شمردید چند شهر مهم شد؟ منفعت انگلیسیها اما دسترسی از پایگاه نظامی بصره به آسیای میانه بود جایی که امکان داشت روسها به سمت هند پیش بروند. رضاخان دومی را ساخت.
@daneshtalab
۳:۰۴
سربازی حرفهای، طبقاتی است
همه پسران باید سربازی بروند اما موقعیتهای سخت و خطرناک نصیب فرزندانِ طبقههای پایین میشود چون داراها معمولا پس از تحصیل، خدمت وظیفهشان را میگذرانند.
سربازی حرفهای هم عادلانه نیست و طبقاتی میشود. بعضیها که با خدمت همگانی مخالفند به این نکته توجه ندارند و همه چیز را زیر توصیفِ «اختیاری» میبرند.
پسرانی از طبقات پایین ناچار میشوند به خاطر دستیابی به شغل و درآمد، سربازی را انتخاب کنند. یعنی فقط ظاهرش اختیاری است اما در عمل امتیاز طبقاتی.
خرید سربازی احتمالا بهتر از اختیاری یا حرفهای شدنش باشد چون داراها باید مالیاتی هم برای معافیت پرداخت کنند که میتواند وضعیت سربازان را بهبود بدهد.
خدمت یعنی به خطر انداختن جان، اهدای بخشی از عمر برای دفاع از کشور، یا کمک به قوی شدنش. چون کشور متعلق به همه است پس همه باید به آن خدمت کنند.
خدمت ذاتا مطلوب نیست و همگانی بودن از همین جهت امتیاز دارد. اگر عدالتخواه باشیم مطالبه «خدمت زنان» و «بهبود شرایط سربازی» بهتر از شعارِ اختیاری است.
طبیعتا خدمت زنان نه نظامی بلکه باید کشوری به خصوص در بخشهایی مثل آموزش و بهداشت تعریف شود، تضمینش هم اینکه شرطِ تحصیل و اشتغال قرار بگیرد.
در بهبود شرایط نیز، پیش و بیش از همه سربازانی باید امتیاز بگیرند که به مرزها اعزام میشوند یا مثلا در نیروی انتظامی در مواجهه با جرم و جنایت قرار میگیرند.
@daneshtalab
همه پسران باید سربازی بروند اما موقعیتهای سخت و خطرناک نصیب فرزندانِ طبقههای پایین میشود چون داراها معمولا پس از تحصیل، خدمت وظیفهشان را میگذرانند.
سربازی حرفهای هم عادلانه نیست و طبقاتی میشود. بعضیها که با خدمت همگانی مخالفند به این نکته توجه ندارند و همه چیز را زیر توصیفِ «اختیاری» میبرند.
پسرانی از طبقات پایین ناچار میشوند به خاطر دستیابی به شغل و درآمد، سربازی را انتخاب کنند. یعنی فقط ظاهرش اختیاری است اما در عمل امتیاز طبقاتی.
خرید سربازی احتمالا بهتر از اختیاری یا حرفهای شدنش باشد چون داراها باید مالیاتی هم برای معافیت پرداخت کنند که میتواند وضعیت سربازان را بهبود بدهد.
خدمت یعنی به خطر انداختن جان، اهدای بخشی از عمر برای دفاع از کشور، یا کمک به قوی شدنش. چون کشور متعلق به همه است پس همه باید به آن خدمت کنند.
خدمت ذاتا مطلوب نیست و همگانی بودن از همین جهت امتیاز دارد. اگر عدالتخواه باشیم مطالبه «خدمت زنان» و «بهبود شرایط سربازی» بهتر از شعارِ اختیاری است.
طبیعتا خدمت زنان نه نظامی بلکه باید کشوری به خصوص در بخشهایی مثل آموزش و بهداشت تعریف شود، تضمینش هم اینکه شرطِ تحصیل و اشتغال قرار بگیرد.
در بهبود شرایط نیز، پیش و بیش از همه سربازانی باید امتیاز بگیرند که به مرزها اعزام میشوند یا مثلا در نیروی انتظامی در مواجهه با جرم و جنایت قرار میگیرند.
@daneshtalab
۸:۵۴
دخترانِ بیپدر، قهرمانهای اسطورهای
میگویند جهان قدیم «اسطورهای» بود و جهان جدید «عقلانی» است اما این دوگانه خودش شکلی از خرافه است، عقل مدرن هم اسطورههای خودش را دارد.
گذشته از فاشیسم و کمونیسم که بازتولید اسطوره در آنها آشکار بود در جهان لیبرال هم انگارههایی مثل داروینیسم اجتماعی، دست پنهان بازار، دمکراسی در جوامع بزرگ (که اساسا ناشدنی است و به الیگارشی تبدیل میشود)، داستانهای موفقیت، برآمدن هرروزه سلبریتیها و موارد دیگر را میتوان مثال زد که دوگانه یاد شده را زیر سوال میبرند.
از این گذشته، عقل مدرن اسطورههای کهن را از جهان سنت کشف کرد و مثل فرمولی تأثیرگذار به استخدام درآورد تا ذهنیت کودکان و تودهها را مال خود کند. برخلاف ادعاهای روشنگری، برای تخدیر از آن رونوشت گرفتند. مثلا کتاب «قهرمان هزار چهره» از جوزف کمبل مرجع بسیاری از هنرمندان شد.
تلاش آشکاری که متولدین دهه هفتاد و هشتاد میلادی تقریبا در همه جای جهان تجربهاش کردند کشاندن دختران به جامعه با داستانهایی اغواگر بود برای اینکه زودتر و آسانتر به نیروی کار تبدیل شوند. افقش اینکه بازدهی سرمایهداری را بالاتر ببرند.
بعضی کارتونها که ژاپنیها به سفارش و با داستانهای غربی ساختند نخِ مشترکی دارند، انگار خواستهاند با روایتِ دختران بیپدر (حنا، پرین، جودی ابوت، آنشرلی، زنان کوچک و...) شخصیت زنان آینده را تسخیر کنند. کلیشه «تنهای مظلوم» را بازسازی کردند تا دخترها فقط در مسیر اجتماعی خودشان را موفق بدانند. مستقل باشند، با خانواده و اطرافیان بجنگند و از این راه به سعادت برسند.
داستانهای یاد شده عمیقا اسطورهای هستند: قهرمان از کودکی پیشانی بلندی دارد، از وطن و خانواده دور میافتد، سفری چند مرحلهای و پر از سختی را پشت سر میگذارد، بر نیروهای شر غلبه میکند، دیگران را به همدلی میخواند، سرانجام به موطن بازمیگردد یا به وصال محبوب میرسد.
برای سریال پرطرفدار هم فرمول سادهای ساختند که یک دختر را شخصیت اصلی بگذارید و زندگی پررنج اما رو به موفقیتش را آب و تاب بدهید. اگر مردهای بدخواه یا توطئهگر اضافه کنید زنها بیشتر معتادش میشوند و باقی خانواده، خواه ناخواه پای تلویزیون مینشینند.
الگوی اخیر نیز در غرب کشف شد اما در کشور ما با اوشین دیدهها را تسخیر کرد بعد هانیکو آمد که از بسیاری جهات شبیه آن بود. صداوسیما به حالت افراط به این الگو اقبال نشان داده: پس از باران، نرگس، ستایش، کیمیا و... همه با همین پیرنگ ساخته شدند. سریالهای کرهای یا ترکی که صاحب قلم کمتر ازشان خبر دارد احتمالا از این فرمول بهرههای بیشتری بردهاند.
واقعیت این است که اسطوره در نهانترین لایههای وجود بشر ریشه دارد و توقع عقلگرایی و منطقباوری از انسانها در هیچ دورهای معقول نبوده و نیست. امکانِ بریدن از سنت و تکیه صرف بر عقلگرایی توسط خود نیروهای مدرن انکار شده.
سینما و تلویزیون به خوبی این واقعیت را ثابت کردند که آثارِ واقعگرایانه و انتقادی محبوبیت چندانی به دست نمیآورند، راز موفقیت در رسانه خیالپردازی و سرگرمی است. خلاصه اینکه: عقلانیت در بشر اولویت ندارد.
سرمایهداری چون مستقیم به سود میاندیشد درک بهتری از وجوه پنهان انسانی پیدا میکند اما بنا بر طبیعتش خودخواهانه (معطوف به انقیاد و بهرهکشی) از آنها بهره میبرد، نه اخلاقی. ارزشهایی مثل فهم عمیق و آرامش یا سعادت اخروی هرگز در فهرست اهداف سرمایهداری جای نمیگیرند.
@daneshtalab
میگویند جهان قدیم «اسطورهای» بود و جهان جدید «عقلانی» است اما این دوگانه خودش شکلی از خرافه است، عقل مدرن هم اسطورههای خودش را دارد.
گذشته از فاشیسم و کمونیسم که بازتولید اسطوره در آنها آشکار بود در جهان لیبرال هم انگارههایی مثل داروینیسم اجتماعی، دست پنهان بازار، دمکراسی در جوامع بزرگ (که اساسا ناشدنی است و به الیگارشی تبدیل میشود)، داستانهای موفقیت، برآمدن هرروزه سلبریتیها و موارد دیگر را میتوان مثال زد که دوگانه یاد شده را زیر سوال میبرند.
از این گذشته، عقل مدرن اسطورههای کهن را از جهان سنت کشف کرد و مثل فرمولی تأثیرگذار به استخدام درآورد تا ذهنیت کودکان و تودهها را مال خود کند. برخلاف ادعاهای روشنگری، برای تخدیر از آن رونوشت گرفتند. مثلا کتاب «قهرمان هزار چهره» از جوزف کمبل مرجع بسیاری از هنرمندان شد.
تلاش آشکاری که متولدین دهه هفتاد و هشتاد میلادی تقریبا در همه جای جهان تجربهاش کردند کشاندن دختران به جامعه با داستانهایی اغواگر بود برای اینکه زودتر و آسانتر به نیروی کار تبدیل شوند. افقش اینکه بازدهی سرمایهداری را بالاتر ببرند.
بعضی کارتونها که ژاپنیها به سفارش و با داستانهای غربی ساختند نخِ مشترکی دارند، انگار خواستهاند با روایتِ دختران بیپدر (حنا، پرین، جودی ابوت، آنشرلی، زنان کوچک و...) شخصیت زنان آینده را تسخیر کنند. کلیشه «تنهای مظلوم» را بازسازی کردند تا دخترها فقط در مسیر اجتماعی خودشان را موفق بدانند. مستقل باشند، با خانواده و اطرافیان بجنگند و از این راه به سعادت برسند.
داستانهای یاد شده عمیقا اسطورهای هستند: قهرمان از کودکی پیشانی بلندی دارد، از وطن و خانواده دور میافتد، سفری چند مرحلهای و پر از سختی را پشت سر میگذارد، بر نیروهای شر غلبه میکند، دیگران را به همدلی میخواند، سرانجام به موطن بازمیگردد یا به وصال محبوب میرسد.
برای سریال پرطرفدار هم فرمول سادهای ساختند که یک دختر را شخصیت اصلی بگذارید و زندگی پررنج اما رو به موفقیتش را آب و تاب بدهید. اگر مردهای بدخواه یا توطئهگر اضافه کنید زنها بیشتر معتادش میشوند و باقی خانواده، خواه ناخواه پای تلویزیون مینشینند.
الگوی اخیر نیز در غرب کشف شد اما در کشور ما با اوشین دیدهها را تسخیر کرد بعد هانیکو آمد که از بسیاری جهات شبیه آن بود. صداوسیما به حالت افراط به این الگو اقبال نشان داده: پس از باران، نرگس، ستایش، کیمیا و... همه با همین پیرنگ ساخته شدند. سریالهای کرهای یا ترکی که صاحب قلم کمتر ازشان خبر دارد احتمالا از این فرمول بهرههای بیشتری بردهاند.
واقعیت این است که اسطوره در نهانترین لایههای وجود بشر ریشه دارد و توقع عقلگرایی و منطقباوری از انسانها در هیچ دورهای معقول نبوده و نیست. امکانِ بریدن از سنت و تکیه صرف بر عقلگرایی توسط خود نیروهای مدرن انکار شده.
سینما و تلویزیون به خوبی این واقعیت را ثابت کردند که آثارِ واقعگرایانه و انتقادی محبوبیت چندانی به دست نمیآورند، راز موفقیت در رسانه خیالپردازی و سرگرمی است. خلاصه اینکه: عقلانیت در بشر اولویت ندارد.
سرمایهداری چون مستقیم به سود میاندیشد درک بهتری از وجوه پنهان انسانی پیدا میکند اما بنا بر طبیعتش خودخواهانه (معطوف به انقیاد و بهرهکشی) از آنها بهره میبرد، نه اخلاقی. ارزشهایی مثل فهم عمیق و آرامش یا سعادت اخروی هرگز در فهرست اهداف سرمایهداری جای نمیگیرند.
@daneshtalab
۷:۰۰