ماجرای تفرقه، مسئولان نظام خارج از صداوسیما
چندی پیش متوجه شدم رئیس مجلس با یک رسانه گمنام و نوپدید مصاحبه کرده، آنهم درباره موضوعی در بالاترین سطح اهمیت. اولین چیزی که به ذهنم آمد «رانت» بود، که احتمالا یک حلقه خاص، رسانهای تازه ساخته بعد با آوردن شخصیتهای عالیرتبه پشت میز مصاحبه برایش اعتبار و اهمیت میخرند. به بیانی فارسیتر، آن را برمیکشند.
بعضی کشمکشها دورادور به چشمم خورده بود اما کار عجیب قالیباف و خرج کردن از شأنِ رئیس مجلس نشان داد برنامه و مجری به کجا نزدیک هستند و قرار است کدام خط را پیش ببرند. قالیباف بیشتر از نظر سیاسی و اقتصادی مورد انتقاد قرار گرفته اما عملکرد رسانهای او (با توجه به اینکه امید اصلی نظام بوده) کششِ عجیبی برای ناامیدی دارد.
از ۸۴ که شهرداری را بدون ربط و سابقه به او سپردند نوعی نمایشِ تباین هم به راه افتاد که ابتدا میدان دادن به اصلاحطلبها در رسانههای شهرداری بود و سپس تدارک دیدن رسانههای زرد یا فعالان مهاجم. برآیند اینها طبیعتا تخریب رقبا در طیف اصولگرا و ارزشی شد. صابون اینها بیشتر به تن احمدینژاد خورد، کمی رئیسی، و بعدتر جلیلی.
قالیباف همیشه سعی کرده خودش را متفاوت و دلخواه نشان بدهد، شیک و مدرن، مورد پسندِ مخالفها. شعارهای سابق مثل تکنوکرات یا اصولگرای اصلاحطلب این سودا را به حد کافی نمایان میکرد، حالا که شور «وفاق» درآمده دیگر چیزی برای توضیح نمانده. معمولا حسی واگرا که من ولایی هستم اما با آن [...]ها فرق دارم از رفتارش بیرون زده.
عقب ماندن در تهران حتی از چهرهای مثل ثابتی و شکست سنگین از جلیلی پاسخی بود که مردم به آرزوهای گزینه مطلوبِ نظام دادند که نه خودش نه حامیانش نمیخواهند بپذیرند اداهای واگرایی و کارنامه تأسفبارش در شهرداری و ریاست مجلس چه ناراحتی و رنجشی در جامعه پدید آورده. آن قطار القاب حتی بین ولایتمدارها هم محبوبیت ندارد.
متأسفانه بعد از سالها هنوز در بر همان پاشنه میچرخد و قالیباف در رسانه به آنها که الگویشان واگرایی و ستیز با خودیها یا چشمک و کرشمه برای اغیار است رانت میدهد، آنقدر که بر فرمِ تحقیر هم چشم بسته: به رسانه پرت و گمنام میرود، جایی که مجری حتی زحمت پوشیدن لباس رسمی به خودش نداده و با آستین کوتاه جلوی مقامات مینشیند.
فرمِ تحقیر فقط در دیپلماسی مهم نیست، در رسانه هم زبان دارد و حرف میزند. جدا از کسر شأنِ مسئولین در رسانهی خلقالساعه، پرخاش مجری و جنجالهایش در مجازی دقیقا همان حس واگرایی را میرساند که حرفش آمد: من مورد اعتماد بالا هستم و بهترین امتیازها را از پشت پرده میگیرم اما با آن [...]ها فرق دارم. شرحِ بیشتر خارج از ادب است.
مسئولین نظام باید بدانند جای روایت جنگ در صداوسیما است اگر هم مشکلی دارند و کسانی میخواهند حرفهای قالیباف یا وحیدی و شمخانی را پخش نکنند باید همین را صریح به مردم بگویند. هم خودشان تریبون دارند هم رسانههای شناخته شده و باسابقه در دسترساند. بازیهای گروهی و رانتی در رسانه میتواند شکلی از «فساد» باشد.
تتمه: این ترفند که خودمان برنامه میسازیم و چون از شخصیتهای مطرح مصاحبه میگیریم صداوسیما باید کامل پخشش کند قبل از ربودن (هایجک کردن) آنتن، توهین به شعور مخاطب است. این چند خط هم فقط برای دفاع از شعور خودمان نوشته شد، امیدی به شنیده شدن و تأثیر در کار نیست، نه در حلقههای خاص نه در رسانههای رسمی.
@daneshtalab
چندی پیش متوجه شدم رئیس مجلس با یک رسانه گمنام و نوپدید مصاحبه کرده، آنهم درباره موضوعی در بالاترین سطح اهمیت. اولین چیزی که به ذهنم آمد «رانت» بود، که احتمالا یک حلقه خاص، رسانهای تازه ساخته بعد با آوردن شخصیتهای عالیرتبه پشت میز مصاحبه برایش اعتبار و اهمیت میخرند. به بیانی فارسیتر، آن را برمیکشند.
بعضی کشمکشها دورادور به چشمم خورده بود اما کار عجیب قالیباف و خرج کردن از شأنِ رئیس مجلس نشان داد برنامه و مجری به کجا نزدیک هستند و قرار است کدام خط را پیش ببرند. قالیباف بیشتر از نظر سیاسی و اقتصادی مورد انتقاد قرار گرفته اما عملکرد رسانهای او (با توجه به اینکه امید اصلی نظام بوده) کششِ عجیبی برای ناامیدی دارد.
از ۸۴ که شهرداری را بدون ربط و سابقه به او سپردند نوعی نمایشِ تباین هم به راه افتاد که ابتدا میدان دادن به اصلاحطلبها در رسانههای شهرداری بود و سپس تدارک دیدن رسانههای زرد یا فعالان مهاجم. برآیند اینها طبیعتا تخریب رقبا در طیف اصولگرا و ارزشی شد. صابون اینها بیشتر به تن احمدینژاد خورد، کمی رئیسی، و بعدتر جلیلی.
قالیباف همیشه سعی کرده خودش را متفاوت و دلخواه نشان بدهد، شیک و مدرن، مورد پسندِ مخالفها. شعارهای سابق مثل تکنوکرات یا اصولگرای اصلاحطلب این سودا را به حد کافی نمایان میکرد، حالا که شور «وفاق» درآمده دیگر چیزی برای توضیح نمانده. معمولا حسی واگرا که من ولایی هستم اما با آن [...]ها فرق دارم از رفتارش بیرون زده.
عقب ماندن در تهران حتی از چهرهای مثل ثابتی و شکست سنگین از جلیلی پاسخی بود که مردم به آرزوهای گزینه مطلوبِ نظام دادند که نه خودش نه حامیانش نمیخواهند بپذیرند اداهای واگرایی و کارنامه تأسفبارش در شهرداری و ریاست مجلس چه ناراحتی و رنجشی در جامعه پدید آورده. آن قطار القاب حتی بین ولایتمدارها هم محبوبیت ندارد.
متأسفانه بعد از سالها هنوز در بر همان پاشنه میچرخد و قالیباف در رسانه به آنها که الگویشان واگرایی و ستیز با خودیها یا چشمک و کرشمه برای اغیار است رانت میدهد، آنقدر که بر فرمِ تحقیر هم چشم بسته: به رسانه پرت و گمنام میرود، جایی که مجری حتی زحمت پوشیدن لباس رسمی به خودش نداده و با آستین کوتاه جلوی مقامات مینشیند.
فرمِ تحقیر فقط در دیپلماسی مهم نیست، در رسانه هم زبان دارد و حرف میزند. جدا از کسر شأنِ مسئولین در رسانهی خلقالساعه، پرخاش مجری و جنجالهایش در مجازی دقیقا همان حس واگرایی را میرساند که حرفش آمد: من مورد اعتماد بالا هستم و بهترین امتیازها را از پشت پرده میگیرم اما با آن [...]ها فرق دارم. شرحِ بیشتر خارج از ادب است.
مسئولین نظام باید بدانند جای روایت جنگ در صداوسیما است اگر هم مشکلی دارند و کسانی میخواهند حرفهای قالیباف یا وحیدی و شمخانی را پخش نکنند باید همین را صریح به مردم بگویند. هم خودشان تریبون دارند هم رسانههای شناخته شده و باسابقه در دسترساند. بازیهای گروهی و رانتی در رسانه میتواند شکلی از «فساد» باشد.
تتمه: این ترفند که خودمان برنامه میسازیم و چون از شخصیتهای مطرح مصاحبه میگیریم صداوسیما باید کامل پخشش کند قبل از ربودن (هایجک کردن) آنتن، توهین به شعور مخاطب است. این چند خط هم فقط برای دفاع از شعور خودمان نوشته شد، امیدی به شنیده شدن و تأثیر در کار نیست، نه در حلقههای خاص نه در رسانههای رسمی.
@daneshtalab
۴:۴۹
امتناع آزادی، انرژیِ بینهایت نداریم
انسانِ آزاد باید در تمام انتخابهای زندگی وقت بگذارد و انرژی زیادی صرف کند تا پس از بررسی، آنچه واقعا در دل میخواهد و در عقل درست میداند را برگزیند. به تعبیر بهتر باید مسیری شخصی را برای خودش بسازد، از ابتدا تا انتها.
انسان آزادِ فرضی، راهی منحصر به فرد دارد که متکی بر امیال و افکارش گام به گام پیش برده. اگر از راههای پیشساخته استفاده کند یعنی از «سنت» بهره گرفته، آزادیِ خودش را واگذاشته یا تعلیق کرده تا راحتتر از چالشها بگذرد.
سنت، راه و رسمی است که زحمت مردم را کم میکند آنقدر که حتی متوجه نمیشوند چه انتخابهای مهمی با تکیه بر تفاهم جمعی آسان شده. سنت به جای انسانها فکر میکند و تصمیم میگیرد، انباشتی از تجربهها و روشهای آزموده است.
سنت، نوعی عقلانیت است که در زمانی دراز صیقل خورده. آزادی را از کار میاندازد یا در چارچوب خودش محدود میسازد اما به جایش نظم و آرامش میدهد، امنیت میآورد و از اینها مهمتر، در زمان و انرژی صرفهجویی میکند.
اگر جهانی کاملا سنتزدایی شده را فرض کنیم ناچاریم درباره همه چیز از نو تصمیم بگیریم یعنی برای هر کار مهمی ابتدا آگاهی کسب کنیم و همانطور که در بندِ نخست آمد، پس از سنجش با امیال و افکارمان دست به انتخاب بزنیم.
فرضیه آزادی در ظاهر احساسِ زندگی مستقل یا خودکفایی در عقلانیت میدهد اما آواری از دغدغه و تردید را بر سر انسان خراب میکند. اضطراب، سراسر زندگی را میگیرد و نگرانی از اشتباه و پیامدهایش خوراک روزمره میشود.
در جهانی عاری از سنت، خبری از عقل جمعی نیست که مثل مرشد و راهنما، ترفندها یا میانبرهای ارزشمند را آسان و ارزان پیش پا بگذارد. تفاهمها باید از صفر و پله به پله ساخته شوند. زندگی آزاد ناممکن است چون انرژی زیادی میطلبد.
مردم به سنتها تن میدهند اما چون بعضا جدید هستند دچار توهم میشوند که آزادند و با عقل و اراده تصمیم میگیرند. یا خیال میکنند بین سنتها آزادی انتخاب دارند در حالی که شمارشان محدود است و وابسته به پذیرش دیگران.
در نهایت ما با سنتهای آزادی طرف هستیم، فرهنگهای غربی و عمدتا آمریکایی که بر همه جهان حتی اروپا تحمیل میشوند، فشاری فرهنگی که پشتش منافع اقتصادی و بینالمللی نهفته و دستکم در مواقعی، جادهسازی برای نفوذ سیاسی است.
پینوشت ۱: در بُعد اقتصادی هم امتناعی موازی دیده میشود. اگر همه انسانها مانند مردم آمریکا مصرف کنند دستکم به پنج کره زمین نیاز خواهیم داشت. برهانی ملموستر از این برای امتناع آزادی و غیر عقلانی بودنش یافت نمیشود.
پینوشت ۲: این بحث در لایه فلسفی و عمیقتر باقی میماند که تصور انسانِ آزاد با امیال و افکار کاملا شخصی، محال است. انسان اساسا در جامعه ساخته میشود. مدنی بالطبع بودن پیش از همکاری اجتماعی درباره ذات و هویت انسانی است.
@daneshtalab
انسانِ آزاد باید در تمام انتخابهای زندگی وقت بگذارد و انرژی زیادی صرف کند تا پس از بررسی، آنچه واقعا در دل میخواهد و در عقل درست میداند را برگزیند. به تعبیر بهتر باید مسیری شخصی را برای خودش بسازد، از ابتدا تا انتها.
انسان آزادِ فرضی، راهی منحصر به فرد دارد که متکی بر امیال و افکارش گام به گام پیش برده. اگر از راههای پیشساخته استفاده کند یعنی از «سنت» بهره گرفته، آزادیِ خودش را واگذاشته یا تعلیق کرده تا راحتتر از چالشها بگذرد.
سنت، راه و رسمی است که زحمت مردم را کم میکند آنقدر که حتی متوجه نمیشوند چه انتخابهای مهمی با تکیه بر تفاهم جمعی آسان شده. سنت به جای انسانها فکر میکند و تصمیم میگیرد، انباشتی از تجربهها و روشهای آزموده است.
سنت، نوعی عقلانیت است که در زمانی دراز صیقل خورده. آزادی را از کار میاندازد یا در چارچوب خودش محدود میسازد اما به جایش نظم و آرامش میدهد، امنیت میآورد و از اینها مهمتر، در زمان و انرژی صرفهجویی میکند.
اگر جهانی کاملا سنتزدایی شده را فرض کنیم ناچاریم درباره همه چیز از نو تصمیم بگیریم یعنی برای هر کار مهمی ابتدا آگاهی کسب کنیم و همانطور که در بندِ نخست آمد، پس از سنجش با امیال و افکارمان دست به انتخاب بزنیم.
فرضیه آزادی در ظاهر احساسِ زندگی مستقل یا خودکفایی در عقلانیت میدهد اما آواری از دغدغه و تردید را بر سر انسان خراب میکند. اضطراب، سراسر زندگی را میگیرد و نگرانی از اشتباه و پیامدهایش خوراک روزمره میشود.
در جهانی عاری از سنت، خبری از عقل جمعی نیست که مثل مرشد و راهنما، ترفندها یا میانبرهای ارزشمند را آسان و ارزان پیش پا بگذارد. تفاهمها باید از صفر و پله به پله ساخته شوند. زندگی آزاد ناممکن است چون انرژی زیادی میطلبد.
مردم به سنتها تن میدهند اما چون بعضا جدید هستند دچار توهم میشوند که آزادند و با عقل و اراده تصمیم میگیرند. یا خیال میکنند بین سنتها آزادی انتخاب دارند در حالی که شمارشان محدود است و وابسته به پذیرش دیگران.
در نهایت ما با سنتهای آزادی طرف هستیم، فرهنگهای غربی و عمدتا آمریکایی که بر همه جهان حتی اروپا تحمیل میشوند، فشاری فرهنگی که پشتش منافع اقتصادی و بینالمللی نهفته و دستکم در مواقعی، جادهسازی برای نفوذ سیاسی است.
پینوشت ۱: در بُعد اقتصادی هم امتناعی موازی دیده میشود. اگر همه انسانها مانند مردم آمریکا مصرف کنند دستکم به پنج کره زمین نیاز خواهیم داشت. برهانی ملموستر از این برای امتناع آزادی و غیر عقلانی بودنش یافت نمیشود.
پینوشت ۲: این بحث در لایه فلسفی و عمیقتر باقی میماند که تصور انسانِ آزاد با امیال و افکار کاملا شخصی، محال است. انسان اساسا در جامعه ساخته میشود. مدنی بالطبع بودن پیش از همکاری اجتماعی درباره ذات و هویت انسانی است.
@daneshtalab
۱۵:۵۳
جبرائیلی از خودش شکست میخورد
مدتی پیش جبرائیلی به جدال رفت و حرفهایی زد که نشان داد تکلیفش با خودش معلوم نیست. از یک طرف مدعی بود من در مجمع تشخیص مسئولیت مهمی نداشتم اما دائم بهم گیر میدادند که نباید موضع سیاسی بگیری. بعدتر برای اینکه نشان بدهد چقدر در مسیری که انتخاب کرده راسخ است گفت: من در «حلقه قدرت» بودم اما به خاطر حرفهایم هزینه دادم و بیرون آمدم.
اخیرا در مجمع عمومی حزبشان معلوم شد درباره نئولیبرالها هم چنین حالتی دارد. از یک طرف به جنگشان میرود و گرایش به رهاسازی اقتصاد را اقدام علیه ملت میداند اما از طرف دیگر نمیتواند روابط قدرت را نادیده بگیرد. اصطلاحا، وصل بودنش بر منتقد بودنش میچربد. از این رو پناهیان که واقعا افراطی و پیشتاز نئولیبرالهای مذهبی بوده را به عنوان سخنران و مبلغ انتخاب میکنند.
از این دوگانگیها واضحتر درباره رهبری رخ میدهد که ایشان را با گرایشی شبیهِ خودش فرض کرده نه «راست سنتی» که راه آزادسازی و خصوصیسازی را هموار کرده. هم میخواهد به نئولیبرالها بتازد هم از ولایتمداری به شیوه احساسی و ارادتمندانه خارج نشود. طبیعتا از او انتظار نمیرود به نقد رهبری دست بزند اما میتواند خطابهها و شعارهای تند را کنار بگذارد تا دستکم دچار تناقض نباشد.
جبرائیلی خودش را چیزی شبیه به هوادار فرض کرده که باید به هر قیمتی رهبری را از مسئولیتها تبرئه کند. از این رو مهمترین واقعیت در سه دهه گذشته یعنی چرخش در اقتصاد کلان را نادیده میگیرد. امام به کمونیسم متهم میشد و رهبری به نئولیبرالیسم، از این سادهتر نمیشود تفاوت را توضیح داد اما جبرائیلی اصرار دارد حساب رهبری را از سیاستهای کلی نظام جدا کند.
آنهمه تأکید بر خصوصیسازی و واگذاری اقتصاد، بازتفسیر قانون اساسی، همراهی با هاشمی در چرخش اولیه، موافقت با تشکیل بانکهای خصوصی، دفاع از روحانی در شوک بنزینی، حرف زدن علیه ارز ترجیحی... از نظر جبرائیلی و امثال او، هیچ کُنشی از رهبری هیچ ربطی به نئولیبرالیسم پیدا نمیکند. عجیب است که متوجه نمیشوند ناظر و غیرموثر جا زدن رهبری چه معنای بدی دارد.
با هیچ ترفندی نمیشود آیتالله خامنهای را مثلا از قالیباف و مخبر و آقامحمدی جدا گرفت یا گرایش افراطی اینها به نئولیبرالیسم را انکار کرد. سخنرانیهای عجیبی که رها کردن اقتصاد را حتی با دفاع مقدس و ارزشهای دینی پیوند میزنند قطعا دور از دید رهبری یا در زاویه مخالف و ناپسند نبوده به همین دلیل سالها ادامه پیدا کرده و هر سه در بالاترین سطحِ اعتماد و مشاوره ماندهاند.
برنامه دیگری از جدال در خاطرم هست که نوسان جبرائیلی در آن تأسفآور بود. وقتی میخواست برای رهبری افتخار بسازد به دخالتها اشاره میکرد، هر جا میخواست روی اشتباهات سرپوش بگذارد میگفت ایشان در کارِ دولتها دخالت نمیکند! این انعطاف که متاسفانه شایع هم شده از رابطهای شبیه ندیم و سلطان پرده برمیدارد، مقام رهبری در جمهوری اسلامی اما حکایتِ دیگری دارد.
امثال جبرائیلی خود به خود متهم میشوند که بخشی از «عدالتخواهی سیستمی» هستند، رویکردی امنیتی که سعی دارد حرف چپها و عدالتخواهها را بگیرد و ذیلِ ولایتمداری فریاد بزند. نقدها را مال خود کنند تا بگویند درون نظام این گرایش هم هست، در حد تبلیغات تا مذهبیها دلشان گرم شود و از نظام نبُرند. این مسیر را پیشتر یارانی مثل حسن رحیمپور و وحید جلیلی طی کردهاند.
اینکه نقدهای عدالتخواهانه و بعضا پرهیجان داشته باشیم بدون اینکه گردی به عبای رهبری بنشیند یا سیاستهای کلان و جهتگیری نظام را با سوال مواجه کند غیر از بچهگانه بودن دیگر نخنما هم شده، بُرشش را از دست داده. تکاپوی دوستان ولایی یک پیام ساده دارد؛ همان شعارِ «خامنهای خمینی دیگر است» منتها در برداشتی کاملا اشتباه که حافظه تاریخی و شعور سیاسی را نادیده میگیرد.
واضح است و همه میدانیم، مهمترین نیرویی که میتواند جلوی نئولیبرالیسم را بگیرد مذهبیهای دلبسته به عدالتاند که ارادهشان توسط خود نظام با موفقیتی نزدیک به صد در صد خنثی شده. جبرائیلی حتی اگر متوجه نباشد در همین روند اجازه بازی میگیرد. تلاش دارد خودش را برانگیزاننده مردم و پیشتاز معرفی کند در صورتی که خطاب و درخواستِ تحولش باید به سمت دیگری باشد.
تتمه: بسیاری از نقدهای جبرائیلی در اقتصاد بهجا هستند. مناظرهاش با غنینژاد هم خوب بود و اوجش آنجا که قاعده تسلیط را در مورد فقرا و کارگرانی که با گران شدن ارز و آزادسازی غارت میشوند، به کار برد. فقط در برابر این حرف که آمریکا هم قواعد بازار را رعایت نمیکند واکنش درستی نداشت، نتوانست استدلال کند که نئولیبرالیسم در «بهترین آزمایشگاه» هم کارکرد مطلوبی نداشته.
@daneshtalab
مدتی پیش جبرائیلی به جدال رفت و حرفهایی زد که نشان داد تکلیفش با خودش معلوم نیست. از یک طرف مدعی بود من در مجمع تشخیص مسئولیت مهمی نداشتم اما دائم بهم گیر میدادند که نباید موضع سیاسی بگیری. بعدتر برای اینکه نشان بدهد چقدر در مسیری که انتخاب کرده راسخ است گفت: من در «حلقه قدرت» بودم اما به خاطر حرفهایم هزینه دادم و بیرون آمدم.
اخیرا در مجمع عمومی حزبشان معلوم شد درباره نئولیبرالها هم چنین حالتی دارد. از یک طرف به جنگشان میرود و گرایش به رهاسازی اقتصاد را اقدام علیه ملت میداند اما از طرف دیگر نمیتواند روابط قدرت را نادیده بگیرد. اصطلاحا، وصل بودنش بر منتقد بودنش میچربد. از این رو پناهیان که واقعا افراطی و پیشتاز نئولیبرالهای مذهبی بوده را به عنوان سخنران و مبلغ انتخاب میکنند.
از این دوگانگیها واضحتر درباره رهبری رخ میدهد که ایشان را با گرایشی شبیهِ خودش فرض کرده نه «راست سنتی» که راه آزادسازی و خصوصیسازی را هموار کرده. هم میخواهد به نئولیبرالها بتازد هم از ولایتمداری به شیوه احساسی و ارادتمندانه خارج نشود. طبیعتا از او انتظار نمیرود به نقد رهبری دست بزند اما میتواند خطابهها و شعارهای تند را کنار بگذارد تا دستکم دچار تناقض نباشد.
جبرائیلی خودش را چیزی شبیه به هوادار فرض کرده که باید به هر قیمتی رهبری را از مسئولیتها تبرئه کند. از این رو مهمترین واقعیت در سه دهه گذشته یعنی چرخش در اقتصاد کلان را نادیده میگیرد. امام به کمونیسم متهم میشد و رهبری به نئولیبرالیسم، از این سادهتر نمیشود تفاوت را توضیح داد اما جبرائیلی اصرار دارد حساب رهبری را از سیاستهای کلی نظام جدا کند.
آنهمه تأکید بر خصوصیسازی و واگذاری اقتصاد، بازتفسیر قانون اساسی، همراهی با هاشمی در چرخش اولیه، موافقت با تشکیل بانکهای خصوصی، دفاع از روحانی در شوک بنزینی، حرف زدن علیه ارز ترجیحی... از نظر جبرائیلی و امثال او، هیچ کُنشی از رهبری هیچ ربطی به نئولیبرالیسم پیدا نمیکند. عجیب است که متوجه نمیشوند ناظر و غیرموثر جا زدن رهبری چه معنای بدی دارد.
با هیچ ترفندی نمیشود آیتالله خامنهای را مثلا از قالیباف و مخبر و آقامحمدی جدا گرفت یا گرایش افراطی اینها به نئولیبرالیسم را انکار کرد. سخنرانیهای عجیبی که رها کردن اقتصاد را حتی با دفاع مقدس و ارزشهای دینی پیوند میزنند قطعا دور از دید رهبری یا در زاویه مخالف و ناپسند نبوده به همین دلیل سالها ادامه پیدا کرده و هر سه در بالاترین سطحِ اعتماد و مشاوره ماندهاند.
برنامه دیگری از جدال در خاطرم هست که نوسان جبرائیلی در آن تأسفآور بود. وقتی میخواست برای رهبری افتخار بسازد به دخالتها اشاره میکرد، هر جا میخواست روی اشتباهات سرپوش بگذارد میگفت ایشان در کارِ دولتها دخالت نمیکند! این انعطاف که متاسفانه شایع هم شده از رابطهای شبیه ندیم و سلطان پرده برمیدارد، مقام رهبری در جمهوری اسلامی اما حکایتِ دیگری دارد.
امثال جبرائیلی خود به خود متهم میشوند که بخشی از «عدالتخواهی سیستمی» هستند، رویکردی امنیتی که سعی دارد حرف چپها و عدالتخواهها را بگیرد و ذیلِ ولایتمداری فریاد بزند. نقدها را مال خود کنند تا بگویند درون نظام این گرایش هم هست، در حد تبلیغات تا مذهبیها دلشان گرم شود و از نظام نبُرند. این مسیر را پیشتر یارانی مثل حسن رحیمپور و وحید جلیلی طی کردهاند.
اینکه نقدهای عدالتخواهانه و بعضا پرهیجان داشته باشیم بدون اینکه گردی به عبای رهبری بنشیند یا سیاستهای کلان و جهتگیری نظام را با سوال مواجه کند غیر از بچهگانه بودن دیگر نخنما هم شده، بُرشش را از دست داده. تکاپوی دوستان ولایی یک پیام ساده دارد؛ همان شعارِ «خامنهای خمینی دیگر است» منتها در برداشتی کاملا اشتباه که حافظه تاریخی و شعور سیاسی را نادیده میگیرد.
واضح است و همه میدانیم، مهمترین نیرویی که میتواند جلوی نئولیبرالیسم را بگیرد مذهبیهای دلبسته به عدالتاند که ارادهشان توسط خود نظام با موفقیتی نزدیک به صد در صد خنثی شده. جبرائیلی حتی اگر متوجه نباشد در همین روند اجازه بازی میگیرد. تلاش دارد خودش را برانگیزاننده مردم و پیشتاز معرفی کند در صورتی که خطاب و درخواستِ تحولش باید به سمت دیگری باشد.
تتمه: بسیاری از نقدهای جبرائیلی در اقتصاد بهجا هستند. مناظرهاش با غنینژاد هم خوب بود و اوجش آنجا که قاعده تسلیط را در مورد فقرا و کارگرانی که با گران شدن ارز و آزادسازی غارت میشوند، به کار برد. فقط در برابر این حرف که آمریکا هم قواعد بازار را رعایت نمیکند واکنش درستی نداشت، نتوانست استدلال کند که نئولیبرالیسم در «بهترین آزمایشگاه» هم کارکرد مطلوبی نداشته.
@daneshtalab
۷:۵۵
با تمام قوا، خاک بر سر خودمان
اگر یک جا بگویند غرب اشتباه کرده ناچار میشوند بپذیرند سیاهی این سالها یکسره تقصیر «اینها / آخوندها» نبوده، پس با تمام قوا همه خاکها را بر سر خودمان میریزند.
اگر پس از مشروطه به بهانه شوستر بر کشور تاختند و میلیونها ایرانی را به کُشتن دادند، اگر در حکومت رضا به بهانه حضور آلمانیها اشغال و تا گلو در گرسنگی و بحران غرق شدیم، اگر در دولتِ مصدق به بهانه تودهایها دست به کودتا زدند و ربع قرن دیکتاتوری و غارت پیامدش آمد، اگر با شروع انقلاب به بهانه مخالفت با نظم جهانی از جنگ و ترور تا تحریم و انزوا از هیچ شرارتی فروگذار نکردند، همهاش تقصیر خودمان بوده، چون ما بهانه دادیم.
باید خاک بر سر خودمان بریزیم که نتوانستیم خودمان را با خواستههای آنها تطبیق بدهیم. درسمان را نفهمیدیم و خطِ درست را برای توسعه و تطبیق با جهان تشخیص ندادیم. حتی شاه هم که از درآمد نفت سرخوش شد و خواست سری در سرها دربیاورد مقصر بود والا (به قول خودشان) غربیها فتیله حمایت را پایین نمیکشیدند و راهِ انقلاب باز نمیشد.
پس اگر تاج حاکم بود و شکست خورد، اگر کراوات سر کار آمد و نتوانست، اگر عمامه جلودار شد و ناکام ماند، همهاش تقصیر خودمان بوده، حتی بعد از این هم که میخواهند شلوارک حاکم شود حُکم همان است: از بدعهدی و دوشیدن گرفته تا تجاوز و تجزیه هر چه پیش آید بر گردن خودمان خواهد بود. ارباب گناهکار نمیشود!
واضح و مبرهن است که: دیو لجاجت و روح بردگی از این مملکت رخت برنخواهند بست. اگر یک جا بگویند غرب اشتباه کرده ناچار میشوند بپذیرند سیاهی این سالها یکسره تقصیر «اینها / آخوندها» نبوده، پس با تمام قوا همه خاکها را بر سر خودمان میریزند.
@daneshtalab
اگر یک جا بگویند غرب اشتباه کرده ناچار میشوند بپذیرند سیاهی این سالها یکسره تقصیر «اینها / آخوندها» نبوده، پس با تمام قوا همه خاکها را بر سر خودمان میریزند.
اگر پس از مشروطه به بهانه شوستر بر کشور تاختند و میلیونها ایرانی را به کُشتن دادند، اگر در حکومت رضا به بهانه حضور آلمانیها اشغال و تا گلو در گرسنگی و بحران غرق شدیم، اگر در دولتِ مصدق به بهانه تودهایها دست به کودتا زدند و ربع قرن دیکتاتوری و غارت پیامدش آمد، اگر با شروع انقلاب به بهانه مخالفت با نظم جهانی از جنگ و ترور تا تحریم و انزوا از هیچ شرارتی فروگذار نکردند، همهاش تقصیر خودمان بوده، چون ما بهانه دادیم.
باید خاک بر سر خودمان بریزیم که نتوانستیم خودمان را با خواستههای آنها تطبیق بدهیم. درسمان را نفهمیدیم و خطِ درست را برای توسعه و تطبیق با جهان تشخیص ندادیم. حتی شاه هم که از درآمد نفت سرخوش شد و خواست سری در سرها دربیاورد مقصر بود والا (به قول خودشان) غربیها فتیله حمایت را پایین نمیکشیدند و راهِ انقلاب باز نمیشد.
پس اگر تاج حاکم بود و شکست خورد، اگر کراوات سر کار آمد و نتوانست، اگر عمامه جلودار شد و ناکام ماند، همهاش تقصیر خودمان بوده، حتی بعد از این هم که میخواهند شلوارک حاکم شود حُکم همان است: از بدعهدی و دوشیدن گرفته تا تجاوز و تجزیه هر چه پیش آید بر گردن خودمان خواهد بود. ارباب گناهکار نمیشود!
واضح و مبرهن است که: دیو لجاجت و روح بردگی از این مملکت رخت برنخواهند بست. اگر یک جا بگویند غرب اشتباه کرده ناچار میشوند بپذیرند سیاهی این سالها یکسره تقصیر «اینها / آخوندها» نبوده، پس با تمام قوا همه خاکها را بر سر خودمان میریزند.
@daneshtalab
۷:۴۰
سیاست یا تمسخر و وقاحت؟
مجری برنامه طنزی را تصور کنید که از میهمان میپرسد: کدام را به خر بدهیم خوشحال میشود؟ یک - علف، دو - تیتاب.
اگر میهمان بگوید تیتاب، مجری خواهد گفت: واقعا نمیدونی خر علف میخوره نه تیتاب؟ باور کردی به خر تیتاب بدیم خوشحال میشه؟ جان من راستش رو بگو! فکر کردی تشکر هم میکنه، نه؟ چطور نفهمیدی سوال نکته انحرافی داره؟
اگر میهمان بگوید علف، مجری میگوید: خر که هر روز علف میخوره چرا باید با علف خوشحال بشه؟ جدی متوجه نشدی سوال طنزه و نباید کلیشهای جواب بدی؟ فکر کردی کنکوره باید گزینه صحیح بزنی؟ چطور نفهمیدی سوال نکته انحرافی داره؟
مجری در هر دو حالت میهمان را در وضعیت اشتباه و شرمساری قرار میدهد برای اینکه موقعیت طنز شکل بگیرد. واقعیت اصلا مهم نیست و پاسخ درست وجود ندارد چون همه چیز برای بازی چیده شده. تکیهگاهی در کار نیست، همه چیز در سیالیت و انعطاف است تا دستِ برتر مجری حفظ شود و بتواند مخاطب را سرگرم کند.
حالا فرض کنید در سیاست کسی بگوید آمریکا کدخدای اروپاییها است و تا او نباشد مذاکره فایدهای ندارد اما بعد از توافق با همان کداخدا و پاره شدنش به دست او دربیاید که یک مزاحم کم شد پس جداگانه با اروپاییها کار میکنیم. بعد از یک انتخابات در آمریکا هم مدعی شود از داخل نگذاشتند به توافق با همان مزاحم برگردیم والا همه چیز درست میشد.
فرض کنید یک دیپلمات یا پادوهایش بگویند اسنپبک اصلا در توافق وجود ندارد، یا مدعی شوند خودمان گذاشتیم و جزو افتخارات است، بعد قصه ببافند که خبر نداشتیم، کلک فرانچسکو نامی بود و از زیر دستمان در رفت. در همه این حالتها هم طلبکار باشند و در حال برملا کردن توطئه و بدخواهی (توسط داخلیها و روسها) علیه خودشان.
این فرضها چه به ذهنتان میآورد؟
به جای سیاست در برابر طنزِ رقتانگیزی پر از لودگی و تمسخر قرار گرفتهایم که برای چیزی چیده نشده جز «رو کم کنی»؛ دستِ برتر گرفتن در برابر رقیب و با دماغ بالا دیگری را تحقیر کردن. هیچ بندبازی و دروغ و دَونگی هم در این بازی ممنوع نیست، فقط باید ریطوریقا (رتوریک) طوری باشد که همان حسِ برتری و طلبکاری را القا کند: چطور نفهمیدید واقعیت نکته انحرافی دارد و حق با ما است؟
حقیقتی وجود ندارد و منطق ارزشی پایینتر از کشک پیدا میکند. در ایرانِ پرگهر با آنهمه ادعا و پیشینه فرهنگی، در جمهوری اسلامی با آنهمه شعار و آرزو، که قرار بود عقل دینی و کرامت انسانی را ارتقا بدهد، برخی از موثرترین چهرهها صرفا با سخنبازی، با تکیه بر زبان بدن، با لحن صدا و حالت چهره، بیخجالت و با پلشتی آشکار، با ابرازِ وقاحت به عنوان نقطه قوت، سیاست میورزند. در هیچ حالی هم کمنمیآورند و شعور مخاطب را پایینتر از تشخیصِ بازی و جدی فرض کردهاند.
میدانم ذهنها فورا به سمت مقصرها میرود و بنده هم در صدد انکار نیستم. از سطوح بالا تا قوه قضائیه و رسانههای نظام، همه کسانی که با بیعملی آستانههای این مسخرگی را تحمل کردند تا کار به اینجا برسد مسئول هستند. اما یک لایه عمیقتر هم داریم: «مردم چه؟»
همین امروز اگر انتخابات برگزار شود کسانی که سیاست را به حضیض مسخرگی رساندند، همانها که هنرشان متلکپرانی و روکمکنی است، دشمن را در داخل میبینند و حتی از فحش طالبانی و تهمت مسمومسازی ابا ندارند، چند میلیون رأی میآورند؟ نه از قشر بیسواد و ناآگاه که اسیر فشار معیشتی هستند یا فقط میخواهند دلشان خنک شود، از باسوادها، دانشگاهیها، متوسطیها، فرهیختهها،...
همه به خاطر چه؟ دیو لجبازی که از نکبت دیدن دیگری غذا میخورد، از اشتباه گرفتن سیاست با استادیوم. هوادارانی را فرض کنید که حاضرند تیم کشورشان ببازد اما هیچ افتخاری به بازیکنهایی که از رقیب سنتی به تیم ملی وارد شدهاند نرسد. اصل، برایشان رقابتهای باشگاهی است و کم نیاوردن در فضای متلک و تحقیر. کلکل و هو و جنجالی که از دوم خرداد به راه افتاد چه افقی به ذهنتان میآورد؟
تصویری نژادی در لایه لایه ذهنشان حک شده که غربی ارباب است و برتر، ما متوسلین به غرب مثل آنها آدمیم اما طیفی که منتقدند، به ارزشهایی مثل استقلال تکیه دارند و دنبال مسیری متصل به هویت و تاریخ میگردند، مشتی عقبمانده و حیوانِ نافهم که اگر آفتاب نیمروز را هم نشان دادند باید انکار و تحقیرشان کنیم، گندهای خودمان را هم به گردنشان بیاندازیم.
بیشرمی دیگر بالا زده و نباید إنقلت و تردید بیاوریم. این ننگ هر کسی را به قدرت دلخوش نباشد (له یا علیه وضع موجود) منزجر میکند. بیتعارف و دلبستگی، بدون ملاحظه این و آن، بدون مصلحتسنجی در گفتن یا نگفتن، شرایط معلوم است: بخش قابل توجهی از جامعه حاضرند به پلیدترین شکل ممکن لوده و دلقک شوند اما به قدر ارزنی به منافع جمعی وزن ندهند. جملهسازی با واژه ایران هم ذخیره مهمات برای ادامه دعوا است.
@daneshtalab
مجری برنامه طنزی را تصور کنید که از میهمان میپرسد: کدام را به خر بدهیم خوشحال میشود؟ یک - علف، دو - تیتاب.
اگر میهمان بگوید تیتاب، مجری خواهد گفت: واقعا نمیدونی خر علف میخوره نه تیتاب؟ باور کردی به خر تیتاب بدیم خوشحال میشه؟ جان من راستش رو بگو! فکر کردی تشکر هم میکنه، نه؟ چطور نفهمیدی سوال نکته انحرافی داره؟
اگر میهمان بگوید علف، مجری میگوید: خر که هر روز علف میخوره چرا باید با علف خوشحال بشه؟ جدی متوجه نشدی سوال طنزه و نباید کلیشهای جواب بدی؟ فکر کردی کنکوره باید گزینه صحیح بزنی؟ چطور نفهمیدی سوال نکته انحرافی داره؟
مجری در هر دو حالت میهمان را در وضعیت اشتباه و شرمساری قرار میدهد برای اینکه موقعیت طنز شکل بگیرد. واقعیت اصلا مهم نیست و پاسخ درست وجود ندارد چون همه چیز برای بازی چیده شده. تکیهگاهی در کار نیست، همه چیز در سیالیت و انعطاف است تا دستِ برتر مجری حفظ شود و بتواند مخاطب را سرگرم کند.
حالا فرض کنید در سیاست کسی بگوید آمریکا کدخدای اروپاییها است و تا او نباشد مذاکره فایدهای ندارد اما بعد از توافق با همان کداخدا و پاره شدنش به دست او دربیاید که یک مزاحم کم شد پس جداگانه با اروپاییها کار میکنیم. بعد از یک انتخابات در آمریکا هم مدعی شود از داخل نگذاشتند به توافق با همان مزاحم برگردیم والا همه چیز درست میشد.
فرض کنید یک دیپلمات یا پادوهایش بگویند اسنپبک اصلا در توافق وجود ندارد، یا مدعی شوند خودمان گذاشتیم و جزو افتخارات است، بعد قصه ببافند که خبر نداشتیم، کلک فرانچسکو نامی بود و از زیر دستمان در رفت. در همه این حالتها هم طلبکار باشند و در حال برملا کردن توطئه و بدخواهی (توسط داخلیها و روسها) علیه خودشان.
این فرضها چه به ذهنتان میآورد؟
به جای سیاست در برابر طنزِ رقتانگیزی پر از لودگی و تمسخر قرار گرفتهایم که برای چیزی چیده نشده جز «رو کم کنی»؛ دستِ برتر گرفتن در برابر رقیب و با دماغ بالا دیگری را تحقیر کردن. هیچ بندبازی و دروغ و دَونگی هم در این بازی ممنوع نیست، فقط باید ریطوریقا (رتوریک) طوری باشد که همان حسِ برتری و طلبکاری را القا کند: چطور نفهمیدید واقعیت نکته انحرافی دارد و حق با ما است؟
حقیقتی وجود ندارد و منطق ارزشی پایینتر از کشک پیدا میکند. در ایرانِ پرگهر با آنهمه ادعا و پیشینه فرهنگی، در جمهوری اسلامی با آنهمه شعار و آرزو، که قرار بود عقل دینی و کرامت انسانی را ارتقا بدهد، برخی از موثرترین چهرهها صرفا با سخنبازی، با تکیه بر زبان بدن، با لحن صدا و حالت چهره، بیخجالت و با پلشتی آشکار، با ابرازِ وقاحت به عنوان نقطه قوت، سیاست میورزند. در هیچ حالی هم کمنمیآورند و شعور مخاطب را پایینتر از تشخیصِ بازی و جدی فرض کردهاند.
میدانم ذهنها فورا به سمت مقصرها میرود و بنده هم در صدد انکار نیستم. از سطوح بالا تا قوه قضائیه و رسانههای نظام، همه کسانی که با بیعملی آستانههای این مسخرگی را تحمل کردند تا کار به اینجا برسد مسئول هستند. اما یک لایه عمیقتر هم داریم: «مردم چه؟»
همین امروز اگر انتخابات برگزار شود کسانی که سیاست را به حضیض مسخرگی رساندند، همانها که هنرشان متلکپرانی و روکمکنی است، دشمن را در داخل میبینند و حتی از فحش طالبانی و تهمت مسمومسازی ابا ندارند، چند میلیون رأی میآورند؟ نه از قشر بیسواد و ناآگاه که اسیر فشار معیشتی هستند یا فقط میخواهند دلشان خنک شود، از باسوادها، دانشگاهیها، متوسطیها، فرهیختهها،...
همه به خاطر چه؟ دیو لجبازی که از نکبت دیدن دیگری غذا میخورد، از اشتباه گرفتن سیاست با استادیوم. هوادارانی را فرض کنید که حاضرند تیم کشورشان ببازد اما هیچ افتخاری به بازیکنهایی که از رقیب سنتی به تیم ملی وارد شدهاند نرسد. اصل، برایشان رقابتهای باشگاهی است و کم نیاوردن در فضای متلک و تحقیر. کلکل و هو و جنجالی که از دوم خرداد به راه افتاد چه افقی به ذهنتان میآورد؟
تصویری نژادی در لایه لایه ذهنشان حک شده که غربی ارباب است و برتر، ما متوسلین به غرب مثل آنها آدمیم اما طیفی که منتقدند، به ارزشهایی مثل استقلال تکیه دارند و دنبال مسیری متصل به هویت و تاریخ میگردند، مشتی عقبمانده و حیوانِ نافهم که اگر آفتاب نیمروز را هم نشان دادند باید انکار و تحقیرشان کنیم، گندهای خودمان را هم به گردنشان بیاندازیم.
بیشرمی دیگر بالا زده و نباید إنقلت و تردید بیاوریم. این ننگ هر کسی را به قدرت دلخوش نباشد (له یا علیه وضع موجود) منزجر میکند. بیتعارف و دلبستگی، بدون ملاحظه این و آن، بدون مصلحتسنجی در گفتن یا نگفتن، شرایط معلوم است: بخش قابل توجهی از جامعه حاضرند به پلیدترین شکل ممکن لوده و دلقک شوند اما به قدر ارزنی به منافع جمعی وزن ندهند. جملهسازی با واژه ایران هم ذخیره مهمات برای ادامه دعوا است.
@daneshtalab
۱۷:۵۰
اسلام، چپ یا راست؟دوگانه فقه و کلام در اقتصاد اسلامی
چون اسلام پیش از دوره مدرن ظهور کرده متن آن آماده تفسیر به هر دو گرایش چپ و راست است. مثل ماده خامی که میتوان به هر شکلی درآورد. در واقعیت نیز از چپ رادیکال تا راست افراطی توانستهاند برداشتهای خودشان را با قرآن و حدیث تطبیق بدهند. بنابراین قبل از استشهاد به متون، به یک دیدگاه کلی نیاز داریم تا نشان بدهد روح کلی اسلام به کدام سو مایل است و اگر در دوره جدید نازل میشد با کدام گرایش اقتصادی همساز بود. از این رهگذر میتوانیم تطبیقهای دینی را از منظر کلان یا با نظر به جهتگیریها نقد کنیم.
چکیده بحث این است که در مذهب شیعه اگر رویکرد کلامی داشته باشیم عدالت (چپگرایی) پررنگ میشود و اگر فقه سنتی را ملاک بگیریم آزادی (راستگرایی) چیرگی پیدا میکند. انقلاب اسلامی در حرکتی فرارونده از فقه به کلام رخ داد و منظور از کلام اینجا نه الهیات به معنای خاص، بلکه بحثهایی است که پیرامون «تکلیف دین بر بشر» یا برعکس «انتظار بشر از دین» صورت میگیرد. این بحثها در دوره مدرن بالاگرفت و به خصوص از آن باب که مسلمانها دچار ضعف و موضوع سلطه بیگانهها شدند صورتهای حاد سیاسی پیدا کرد.
هشدار مهم این است که دوره سنت را نباید ملاک بگیریم. «سنت» واقعیتهای تاریخیِ پس از خلافت امیرالمومنین است یعنی سلطنتهایی که با میراث ایرانی و رومی آمیخته شدند و شریعت در آنها اولویت نداشت. در آن دوره، دینِ سنتی نتوانست دربارها را از جور و استبداد، زمینداران را از بهرهکشی، مالکان را از استثمار و رباخواران را از غارت بازدارد. فقهی که در چنان فضایی رشد کرده طبیعتا نامتوازن است (عبادات و معاملات در آن پروار اما بحثهای اجتماعی و حکومتی نحیفاند) پس قوای قابل اعتنایی برای خروج از سنت ندارد.
در مواجهه با استعمار، نیروی توده آزاد شد و امکانهای جدیدی برای پیادهسازی احکام به دست آمد. در ایران این نیرو اولین بار در تنباکو جوشید و مردم در سپهر عمومی خودنمایی کردند. فقه چند دهه پس از ناکامی در جهاد با روسیه بار دیگر خودش را محک زد، در تنباکو به مسئلهای کلان (سلطه انگلیس) پاسخی اجتماعی داد و این بار موفق شد. از همین نقطه عزیمت، آشکار آمد که هر نظری درباره اقتصاد، مثل آزادی معاملات، در پیوند با سیاست و روابط بینالملل قرار میگیرد و همه ذیل بحث از جامعه و حکومت دینی معنی پیدا میکند. این ارجاع به همان رویکرد کلامی یا انتظار بشر از دین است.
از تنباکو به بعد «استقلال» در صدر نشست و نخ تسبیحی شد تا تحولات بعدی را به هم مرتبط کند. در هر چهار جنبش بزرگ ایران (تنباکو، مشروطه، نفت و انقلاب) فصل مشترک و لحظه آغاز، همآوردی با سلطه و وابستگی با اتکا بر هویت دینی بوده. نیروی اصلی در هر چهار مورد از طبقه متوسط دینمدار (روحانیت و بازار) برآمد و رهبری توده را بر عهده گرفت. حتی در نفت که بیهوده محل بحث و نزاع شده آشکار بود که طیف مذهبی در قیام سی تیر مصدق را به قدرت بازگرداند اما در ۳۲ پا پس کشید. به عبارتی، شاهِ شیعه را به جمهوری سکولار ترجیح داد و دولت سقوط کرد.
در انقلاب اسلامی نیز «وابستگی» و «فرودستی» به عریانترین شکل ممکن عامل خروش مذهبیها از دهه ۴۰ بود. پس نهادی که از چنان نهضتی برآمده (جمهوری اسلامی) برای حفظ ماهیتش باید بحثهای مرتبط را در اولویت بگذارد. اگر پرچمداری تغییر کند و به میراث فقهی بازگردیم به فروکاست در ماهیت یا تنزل در مدعا دچار شدهایم. این روند قهقرایی هر چقدر با شعار و سخنرانی تزیین شود سرانجام انقلاب را در خودش حل میکند. به معنای صریحتر که در سالهای اخیر ملموس شده: با استحاله انقلاب ذیل ادعاهای انقلابی مواجه میشویم.
ادامه دارد
@daneshtalab
چون اسلام پیش از دوره مدرن ظهور کرده متن آن آماده تفسیر به هر دو گرایش چپ و راست است. مثل ماده خامی که میتوان به هر شکلی درآورد. در واقعیت نیز از چپ رادیکال تا راست افراطی توانستهاند برداشتهای خودشان را با قرآن و حدیث تطبیق بدهند. بنابراین قبل از استشهاد به متون، به یک دیدگاه کلی نیاز داریم تا نشان بدهد روح کلی اسلام به کدام سو مایل است و اگر در دوره جدید نازل میشد با کدام گرایش اقتصادی همساز بود. از این رهگذر میتوانیم تطبیقهای دینی را از منظر کلان یا با نظر به جهتگیریها نقد کنیم.
چکیده بحث این است که در مذهب شیعه اگر رویکرد کلامی داشته باشیم عدالت (چپگرایی) پررنگ میشود و اگر فقه سنتی را ملاک بگیریم آزادی (راستگرایی) چیرگی پیدا میکند. انقلاب اسلامی در حرکتی فرارونده از فقه به کلام رخ داد و منظور از کلام اینجا نه الهیات به معنای خاص، بلکه بحثهایی است که پیرامون «تکلیف دین بر بشر» یا برعکس «انتظار بشر از دین» صورت میگیرد. این بحثها در دوره مدرن بالاگرفت و به خصوص از آن باب که مسلمانها دچار ضعف و موضوع سلطه بیگانهها شدند صورتهای حاد سیاسی پیدا کرد.
هشدار مهم این است که دوره سنت را نباید ملاک بگیریم. «سنت» واقعیتهای تاریخیِ پس از خلافت امیرالمومنین است یعنی سلطنتهایی که با میراث ایرانی و رومی آمیخته شدند و شریعت در آنها اولویت نداشت. در آن دوره، دینِ سنتی نتوانست دربارها را از جور و استبداد، زمینداران را از بهرهکشی، مالکان را از استثمار و رباخواران را از غارت بازدارد. فقهی که در چنان فضایی رشد کرده طبیعتا نامتوازن است (عبادات و معاملات در آن پروار اما بحثهای اجتماعی و حکومتی نحیفاند) پس قوای قابل اعتنایی برای خروج از سنت ندارد.
در مواجهه با استعمار، نیروی توده آزاد شد و امکانهای جدیدی برای پیادهسازی احکام به دست آمد. در ایران این نیرو اولین بار در تنباکو جوشید و مردم در سپهر عمومی خودنمایی کردند. فقه چند دهه پس از ناکامی در جهاد با روسیه بار دیگر خودش را محک زد، در تنباکو به مسئلهای کلان (سلطه انگلیس) پاسخی اجتماعی داد و این بار موفق شد. از همین نقطه عزیمت، آشکار آمد که هر نظری درباره اقتصاد، مثل آزادی معاملات، در پیوند با سیاست و روابط بینالملل قرار میگیرد و همه ذیل بحث از جامعه و حکومت دینی معنی پیدا میکند. این ارجاع به همان رویکرد کلامی یا انتظار بشر از دین است.
از تنباکو به بعد «استقلال» در صدر نشست و نخ تسبیحی شد تا تحولات بعدی را به هم مرتبط کند. در هر چهار جنبش بزرگ ایران (تنباکو، مشروطه، نفت و انقلاب) فصل مشترک و لحظه آغاز، همآوردی با سلطه و وابستگی با اتکا بر هویت دینی بوده. نیروی اصلی در هر چهار مورد از طبقه متوسط دینمدار (روحانیت و بازار) برآمد و رهبری توده را بر عهده گرفت. حتی در نفت که بیهوده محل بحث و نزاع شده آشکار بود که طیف مذهبی در قیام سی تیر مصدق را به قدرت بازگرداند اما در ۳۲ پا پس کشید. به عبارتی، شاهِ شیعه را به جمهوری سکولار ترجیح داد و دولت سقوط کرد.
در انقلاب اسلامی نیز «وابستگی» و «فرودستی» به عریانترین شکل ممکن عامل خروش مذهبیها از دهه ۴۰ بود. پس نهادی که از چنان نهضتی برآمده (جمهوری اسلامی) برای حفظ ماهیتش باید بحثهای مرتبط را در اولویت بگذارد. اگر پرچمداری تغییر کند و به میراث فقهی بازگردیم به فروکاست در ماهیت یا تنزل در مدعا دچار شدهایم. این روند قهقرایی هر چقدر با شعار و سخنرانی تزیین شود سرانجام انقلاب را در خودش حل میکند. به معنای صریحتر که در سالهای اخیر ملموس شده: با استحاله انقلاب ذیل ادعاهای انقلابی مواجه میشویم.
ادامه دارد
@daneshtalab
۱۷:۱۱
ادامه از قبل:
هر پاسخی در اقتصاد اولا باید متوجه توده باشد که در برابر استعمار ایستاد و امکان خروج فقه از سنت را فراهم آورد. ثانیا مهمترین غایتی که به آن میاندیشد استقلال باشد نه شعارهای متفاوت (آزادی، توسعه، رفاه). پاسخهای دیگر به معنای خروج از میراث معاصر و اقدام برای پاره کردن نخ تسبیحاند. همه در نظر آزاد هستند اما لوازم سخنشان را باید بپذیرند. مثلا دینمدارهایی که نظام را به جنبش هویتی پیوند میزنند و تنباکو را به درستی آغاز تاریخ معاصر میدانند نمیتوانند در اقتصاد، آزادی و بازارگرایی را سرلوحه قرار بدهند.
سه نکته یاد شده را مرور کنیم: ۱- فقه در دوره سنت پاسخهای کلان نداشت، ۲- نیروی توده امکان فراروی از فقه به کلام را فراهم آورد، ۳- فقه استقلال را در صدر نشاند و سایر پاسخها در نسبت با آن سنجیده میشوند. حال فقهی که متکی به نیروی توده باشد و استقلال مهمترین نگرانیاش به چه الگویی در اقتصاد میرسد: چپ و عدالتخواهانه؟ یا راست و سرمایهدارانه؟ آنها که به بحثهای معاملات در فقه فرار میکنند یا دستوراتِ اقتصاد لیبرال را گزینه ناگزیر جا میزنند از نگاه تاریخی و کلان عاجز هستند، از قبل همه امکانها در اقتصاد را به بیعملی تقلیل دادهاند.
روابط کار پس از انقلاب صنعتی تغییر کرده و بازار دیگر بازار پیشامدرن نیست. یکی گرفتن شرایط با شیوه سلف (استنباط ظاهری از برخی احادیث) لاجرم افتادن به تله قیاس خواهد بود که بین اصولیان شیعه نکوهیده شده. سرمایهداری اساسا پدیده جدیدی است و باید به عنوان امر مستحدث پاسخ بگیرد. از طرفی چون آثار کلان دارد ابتدا باید با ملاکهای کلان در فقه (نفی سلطه، اصل لاضرر، حرمت ربا و اکل مال بالباطل، نفی تداول و کنز و اتراف و اسراف و...) سنجیده شود. این حرامهای اجتماعی همه در سرمایهداری مجازند و هدف برتر (سود و رفاه) توجیهشان میکند.
@daneshtalab
هر پاسخی در اقتصاد اولا باید متوجه توده باشد که در برابر استعمار ایستاد و امکان خروج فقه از سنت را فراهم آورد. ثانیا مهمترین غایتی که به آن میاندیشد استقلال باشد نه شعارهای متفاوت (آزادی، توسعه، رفاه). پاسخهای دیگر به معنای خروج از میراث معاصر و اقدام برای پاره کردن نخ تسبیحاند. همه در نظر آزاد هستند اما لوازم سخنشان را باید بپذیرند. مثلا دینمدارهایی که نظام را به جنبش هویتی پیوند میزنند و تنباکو را به درستی آغاز تاریخ معاصر میدانند نمیتوانند در اقتصاد، آزادی و بازارگرایی را سرلوحه قرار بدهند.
سه نکته یاد شده را مرور کنیم: ۱- فقه در دوره سنت پاسخهای کلان نداشت، ۲- نیروی توده امکان فراروی از فقه به کلام را فراهم آورد، ۳- فقه استقلال را در صدر نشاند و سایر پاسخها در نسبت با آن سنجیده میشوند. حال فقهی که متکی به نیروی توده باشد و استقلال مهمترین نگرانیاش به چه الگویی در اقتصاد میرسد: چپ و عدالتخواهانه؟ یا راست و سرمایهدارانه؟ آنها که به بحثهای معاملات در فقه فرار میکنند یا دستوراتِ اقتصاد لیبرال را گزینه ناگزیر جا میزنند از نگاه تاریخی و کلان عاجز هستند، از قبل همه امکانها در اقتصاد را به بیعملی تقلیل دادهاند.
روابط کار پس از انقلاب صنعتی تغییر کرده و بازار دیگر بازار پیشامدرن نیست. یکی گرفتن شرایط با شیوه سلف (استنباط ظاهری از برخی احادیث) لاجرم افتادن به تله قیاس خواهد بود که بین اصولیان شیعه نکوهیده شده. سرمایهداری اساسا پدیده جدیدی است و باید به عنوان امر مستحدث پاسخ بگیرد. از طرفی چون آثار کلان دارد ابتدا باید با ملاکهای کلان در فقه (نفی سلطه، اصل لاضرر، حرمت ربا و اکل مال بالباطل، نفی تداول و کنز و اتراف و اسراف و...) سنجیده شود. این حرامهای اجتماعی همه در سرمایهداری مجازند و هدف برتر (سود و رفاه) توجیهشان میکند.
@daneshtalab
۱۷:۱۱
سگگردانی و انگاره فلج شدن نظام
نه شهرداریها نه نیروی انتظامی هیچ اقدام موثری برای مبارزه با سگگردانی انجام ندادند و طی چند سال تلقی «فلج شدن نظام» را در جامعه منتشر کردند. به دست خودشان این ذهنیت را جا انداختند که اینها ترسیدهاند و به خاطر نگرانی از اعتراض و شورش نمیتوانند هیچ برخوردِ منطقی داشته باشند، حتی جایی که حقوق عمومِ مردم ضایع شده و اکثریت قاطعانه مخالف هستند.
بعد از سالها بیعملی فقط حرفش آمد که باید فکری به حال این اوضاع کرد اما پس از جنگ ۱۲ روزه همان هم چماق شد. امثال غنینژاد، لیلاز، فلاحتپیشه و... از در سرزنش درآمدند که حکومت به جای نفوذیها دنبال برخورد با سگگردانی بود. طرفداران رهاسازیِ افراطی، در امور اجتماعی هم مطابق آرمانشان، آزادی حداکثری را سرلوحه قرار میدهند، اما طیف سنتی هنوز پیوستگی را نفهمیده.
در این دیدگاه، حقوق عامه مهم نیست و عدالت به زبالهدان میرود. تنها آزادیِ برخوردارها با ارزشهای دلبخواهی وزن میگیرد که از حدود غربی هم فراتر رفته. خانوادهها و کودکان، محیطِ آرامش و تفریح را در پارکها از دست دادهاند و همه شهروندان میبینند بهداشت و امنیت با فضولات و ولگردی سگها از بین رفته اما برای سیاستبازها و جنگآوران رسانهای، این چیزها از شوخی فراتر نمیرود.
فرض کنید یک باند سارق سگهای قیمتی را بدزدند و بفروشند. آیا همان طیفِ اصلاحطلب و طرفدارِ الیگارشی با رسانههایشان فریاد نمیکشند که چرا با دزدی برخورد نمیکنید؟ چه واکنشی خواهند داشت اگر مقام قضایی بگوید: «ما باید دنبال نفوذ باشیم که به همان هم نمیرسیم، بعد شما توقع دارید بیافتم دنبال کسانی که سگ میدزدند و در اینترنت میفروشند یا میبرند ترکیه»؟
قطعا فریاد خواهند زد که اولویت، رضایت مردم و امنیت عمومی است، یعنی همان چیزهایی که در سگگردانی ضایع شده و نظام کاری دربارهاش نکرده. به معنای واقعی عربده خواهند کشید که چرا میگذارید جای وحدت را نارضایتی بگیرد؟ چرا با ترکِ فعل و بیعرضگی شقاق را جایگزین وفاق میکنید؟ به وضوح تمام، به جای اکثریت به طبقه مرفه، بیحجابها، سگگردانها و... ارزش میدهند.
سرزنشگری این سکولارها کودکانه است و ماهیتی جز سوء استفاده و فرصتطلبی ندارد. با همان منطق میشود گفت چرا به جای نفوذی و ریزپرنده دنبال حشیش و الکل میگردید؟ چرا پلیس وقتش را برای برخورد با مزاحمتهای خیابانی هدر میدهد؟ در سادهترین شکل ممکن، اولویتِ جنگ را به معنای بیاهمیت شدن باقی مسائل میگیرند، پیروزیشان هم در همین عوامگرایی است.
اخیرا ظریف با این جمله که «موشک مهم است اما مردم مهمترند» پوپولیسم و عقلستیزی را به اوج رساند و از سایر همگنان جلو زد. هیچ کس نمیتواند مثل او اینقدر ساده مسائل مهم را در برابر هم قرار بدهد یا با چهره طلبکار ضدمردمیترین سخنان را به زبان بیاورد. نظام اگر توان عمل و تأثیر را از دست داد بخشی از آن به خاطر ترکتازی همین خادمانِ الیگاشی در رسانهها و ساختارش بود.
@daneshtalab
نه شهرداریها نه نیروی انتظامی هیچ اقدام موثری برای مبارزه با سگگردانی انجام ندادند و طی چند سال تلقی «فلج شدن نظام» را در جامعه منتشر کردند. به دست خودشان این ذهنیت را جا انداختند که اینها ترسیدهاند و به خاطر نگرانی از اعتراض و شورش نمیتوانند هیچ برخوردِ منطقی داشته باشند، حتی جایی که حقوق عمومِ مردم ضایع شده و اکثریت قاطعانه مخالف هستند.
بعد از سالها بیعملی فقط حرفش آمد که باید فکری به حال این اوضاع کرد اما پس از جنگ ۱۲ روزه همان هم چماق شد. امثال غنینژاد، لیلاز، فلاحتپیشه و... از در سرزنش درآمدند که حکومت به جای نفوذیها دنبال برخورد با سگگردانی بود. طرفداران رهاسازیِ افراطی، در امور اجتماعی هم مطابق آرمانشان، آزادی حداکثری را سرلوحه قرار میدهند، اما طیف سنتی هنوز پیوستگی را نفهمیده.
در این دیدگاه، حقوق عامه مهم نیست و عدالت به زبالهدان میرود. تنها آزادیِ برخوردارها با ارزشهای دلبخواهی وزن میگیرد که از حدود غربی هم فراتر رفته. خانوادهها و کودکان، محیطِ آرامش و تفریح را در پارکها از دست دادهاند و همه شهروندان میبینند بهداشت و امنیت با فضولات و ولگردی سگها از بین رفته اما برای سیاستبازها و جنگآوران رسانهای، این چیزها از شوخی فراتر نمیرود.
فرض کنید یک باند سارق سگهای قیمتی را بدزدند و بفروشند. آیا همان طیفِ اصلاحطلب و طرفدارِ الیگارشی با رسانههایشان فریاد نمیکشند که چرا با دزدی برخورد نمیکنید؟ چه واکنشی خواهند داشت اگر مقام قضایی بگوید: «ما باید دنبال نفوذ باشیم که به همان هم نمیرسیم، بعد شما توقع دارید بیافتم دنبال کسانی که سگ میدزدند و در اینترنت میفروشند یا میبرند ترکیه»؟
قطعا فریاد خواهند زد که اولویت، رضایت مردم و امنیت عمومی است، یعنی همان چیزهایی که در سگگردانی ضایع شده و نظام کاری دربارهاش نکرده. به معنای واقعی عربده خواهند کشید که چرا میگذارید جای وحدت را نارضایتی بگیرد؟ چرا با ترکِ فعل و بیعرضگی شقاق را جایگزین وفاق میکنید؟ به وضوح تمام، به جای اکثریت به طبقه مرفه، بیحجابها، سگگردانها و... ارزش میدهند.
سرزنشگری این سکولارها کودکانه است و ماهیتی جز سوء استفاده و فرصتطلبی ندارد. با همان منطق میشود گفت چرا به جای نفوذی و ریزپرنده دنبال حشیش و الکل میگردید؟ چرا پلیس وقتش را برای برخورد با مزاحمتهای خیابانی هدر میدهد؟ در سادهترین شکل ممکن، اولویتِ جنگ را به معنای بیاهمیت شدن باقی مسائل میگیرند، پیروزیشان هم در همین عوامگرایی است.
اخیرا ظریف با این جمله که «موشک مهم است اما مردم مهمترند» پوپولیسم و عقلستیزی را به اوج رساند و از سایر همگنان جلو زد. هیچ کس نمیتواند مثل او اینقدر ساده مسائل مهم را در برابر هم قرار بدهد یا با چهره طلبکار ضدمردمیترین سخنان را به زبان بیاورد. نظام اگر توان عمل و تأثیر را از دست داد بخشی از آن به خاطر ترکتازی همین خادمانِ الیگاشی در رسانهها و ساختارش بود.
@daneshtalab
۱۶:۰۰
دروغ و بی شرمی، سلاح آزادی
مناظره اقبالی و مهاجری درباره حجاب را شنیدم، زشتترین و در عین حال طبیعیترین لحظات جاهایی بود که مهاجری سعی میکرد طرف مقابل را چشمچران جا بزند یک جا هم با صراحت فحشِ هیز داد تا واقعیت را اینطور ماله بکشد که هرزهپوشی و برهنگی به چشمش نخورده. در تهرانِ اینها کسی با شلوار پاره و ناف بیرون افتاده در خیابان نمیآید، مشکل از ارزشیها است که این چیزها را میبینند.
میگویم طبیعی بود چون از رسانه معتدلی مثل خبرآنلاین و نزدیکان به لاریجانی خروجی چندان متفاوتی انتظار نمیرود. اگر کارِ کشور به اینجا رسید که دیگر حال خیلی از مدافعان هم بهم میخورد به همین خاطر است که خودشان دروغ و تخریب را در رسانه جا انداختند آنقدر که «غلت زدن در لجن» تبدیل به الگو شد: دائم طیف انقلابی را به کثافت کشیدند تا از اصلاحطلبها و سکولارها گدایی توجه کنند.
همین مهاجری با هشتگ #مااصولگراها شناخته میشود. سالها تلاش کرد اصولگرایی را نجس بخواند اما هیچ وقت از سر سفرهاش بلند نشد. این تناقض را جدا از اشتهای زیاد همان راهبردِ رسانهای توجیه میکند: رو به مخالفان مثل یک خائن و خودفروخته فریاد میکشند که ما مذهبیها، اصولگراها، ارزشیها، لجن هستیم، کثافتیم، مزیت من این است که افشا و اعتراف میکنم، پس لایک بزنید تا بیشتر بگویم.
دروغ امالخبائث است و در این بحثها به وضوح دیده میشود که طیفِ آزادیخواه، حتی با ظاهر مذهبی، روی چه دروغهایی موضع میگیرند و چه بیشرمانه نسبتهای غیراخلاقی میدهند. هدف از اعتراض، جنبش یا شورش (هر چه اسمش را بگذارید) دقیقا آزادی برای نمایشِ بدن بوده اما اینها نه خیابان را میبینند نه مجازی که تصاویر هنجارشکنی بعضا به عنوان پیروزی بر نظام در آن منتشر میشود.
شاید امثال اقبالی نخواهند تصریح کنند، چون الگوی کلیشان امیدواری است، اما موقعیتی که در آن قرار گرفت و توهین و دریدگی علیهش به کار بردند خودش نشان میدهد اوضاع از چه قرار است: لاریجانی و باهنر در ساختار موقعیت دارند و رسانههای سیاسی در دست امثال مهاجری افتاده، یا آن یکی که روزنامه جمهوری اسلامی را مثل مِلک طلق نگه داشته. امیدوار بودن به این شرایط توهین به خود است.
وقتی باید پاسخ بدهند خودتان چه کردهاید یکباره سنتی و عقبمانده میشوند و جایگاهِ کار فرهنگی را محله و منبر میدانند! انگار از عصر پیش از تلویزیون پرتاب شده باشند به دوران پس از گوشی هوشمند. این هم کذبی دیگر است و حقیقتش تجاهل، فقط برای اینکه روحانیون و مذهبیهای رقیب را مسئولِ مطلق بدانند و از مجلس و دولت عقب برانند. خلاصهاش؛ برای حذف دینمداری از سیاست.
اوج ماجرا آنجا است که الگو بودن ترکیه از زبانشان بیرون میافتد. ایران هم اگر به قعر تباهی برود و بعد از چند سال باحجابها را به دانشگاه و ادارات راه بدهند میتوانند جشن بگیرند که کار فرهنگی جواب داده و آمار زنانی که روسری دارند بالا رفته، آن هم فارغ از سبک زندگی و ارتباطش با سیاست. میدانیم که آن جنس اسلامگرایی چه انبانی است و از مسکرات تا اسرائیل با خیلی چیزها کنار میآید.
امثال مهاجری خودخواسته تبدیل شدهاند به پادوی جناح اصلاحطلب برای ترکیه ساختن از ایران یا براندازها را پژواک میدهند که ما اگر لخت شویم هم به هیچ کس ربطی ندارد. شهوانی شدن محیط شهر، ناممکن شدن تربیت اخلاقیِ کودکان و نوجوانها، سنگین شدن جو برای باحجابها، روابط ناسالم و به فساد افتادن دخترها، اینها در جنگ قدرت ابدا موضوعیتی ندارد. غلت زدن در لجن را ادامه میدهند.
@daneshtalab
مناظره اقبالی و مهاجری درباره حجاب را شنیدم، زشتترین و در عین حال طبیعیترین لحظات جاهایی بود که مهاجری سعی میکرد طرف مقابل را چشمچران جا بزند یک جا هم با صراحت فحشِ هیز داد تا واقعیت را اینطور ماله بکشد که هرزهپوشی و برهنگی به چشمش نخورده. در تهرانِ اینها کسی با شلوار پاره و ناف بیرون افتاده در خیابان نمیآید، مشکل از ارزشیها است که این چیزها را میبینند.
میگویم طبیعی بود چون از رسانه معتدلی مثل خبرآنلاین و نزدیکان به لاریجانی خروجی چندان متفاوتی انتظار نمیرود. اگر کارِ کشور به اینجا رسید که دیگر حال خیلی از مدافعان هم بهم میخورد به همین خاطر است که خودشان دروغ و تخریب را در رسانه جا انداختند آنقدر که «غلت زدن در لجن» تبدیل به الگو شد: دائم طیف انقلابی را به کثافت کشیدند تا از اصلاحطلبها و سکولارها گدایی توجه کنند.
همین مهاجری با هشتگ #مااصولگراها شناخته میشود. سالها تلاش کرد اصولگرایی را نجس بخواند اما هیچ وقت از سر سفرهاش بلند نشد. این تناقض را جدا از اشتهای زیاد همان راهبردِ رسانهای توجیه میکند: رو به مخالفان مثل یک خائن و خودفروخته فریاد میکشند که ما مذهبیها، اصولگراها، ارزشیها، لجن هستیم، کثافتیم، مزیت من این است که افشا و اعتراف میکنم، پس لایک بزنید تا بیشتر بگویم.
دروغ امالخبائث است و در این بحثها به وضوح دیده میشود که طیفِ آزادیخواه، حتی با ظاهر مذهبی، روی چه دروغهایی موضع میگیرند و چه بیشرمانه نسبتهای غیراخلاقی میدهند. هدف از اعتراض، جنبش یا شورش (هر چه اسمش را بگذارید) دقیقا آزادی برای نمایشِ بدن بوده اما اینها نه خیابان را میبینند نه مجازی که تصاویر هنجارشکنی بعضا به عنوان پیروزی بر نظام در آن منتشر میشود.
شاید امثال اقبالی نخواهند تصریح کنند، چون الگوی کلیشان امیدواری است، اما موقعیتی که در آن قرار گرفت و توهین و دریدگی علیهش به کار بردند خودش نشان میدهد اوضاع از چه قرار است: لاریجانی و باهنر در ساختار موقعیت دارند و رسانههای سیاسی در دست امثال مهاجری افتاده، یا آن یکی که روزنامه جمهوری اسلامی را مثل مِلک طلق نگه داشته. امیدوار بودن به این شرایط توهین به خود است.
وقتی باید پاسخ بدهند خودتان چه کردهاید یکباره سنتی و عقبمانده میشوند و جایگاهِ کار فرهنگی را محله و منبر میدانند! انگار از عصر پیش از تلویزیون پرتاب شده باشند به دوران پس از گوشی هوشمند. این هم کذبی دیگر است و حقیقتش تجاهل، فقط برای اینکه روحانیون و مذهبیهای رقیب را مسئولِ مطلق بدانند و از مجلس و دولت عقب برانند. خلاصهاش؛ برای حذف دینمداری از سیاست.
اوج ماجرا آنجا است که الگو بودن ترکیه از زبانشان بیرون میافتد. ایران هم اگر به قعر تباهی برود و بعد از چند سال باحجابها را به دانشگاه و ادارات راه بدهند میتوانند جشن بگیرند که کار فرهنگی جواب داده و آمار زنانی که روسری دارند بالا رفته، آن هم فارغ از سبک زندگی و ارتباطش با سیاست. میدانیم که آن جنس اسلامگرایی چه انبانی است و از مسکرات تا اسرائیل با خیلی چیزها کنار میآید.
امثال مهاجری خودخواسته تبدیل شدهاند به پادوی جناح اصلاحطلب برای ترکیه ساختن از ایران یا براندازها را پژواک میدهند که ما اگر لخت شویم هم به هیچ کس ربطی ندارد. شهوانی شدن محیط شهر، ناممکن شدن تربیت اخلاقیِ کودکان و نوجوانها، سنگین شدن جو برای باحجابها، روابط ناسالم و به فساد افتادن دخترها، اینها در جنگ قدرت ابدا موضوعیتی ندارد. غلت زدن در لجن را ادامه میدهند.
@daneshtalab
۱۵:۴۱
آیا حکومت مردم در عمل ممکن است؟
اگر بخواهیم درباره دمکراسی به زبان ساده و سقراطی سخن بگوییم شاید این پرسش شروع مناسبی باشد: «آیا هیچ موجودی میتواند بر خودش سوار شود؟» طبیعتا خیر. حکومت مردم بر مردم به همین دلیل ساده، ناممکن مینماید.
شخصیت متعین نیازی ندارد بر خودش حکومت کند، ارادهاش مساوی است با حکومت بر خودش. اما جامعه اینگونه نیست چون مثل فردِ انسانی شخصیت یکپارچه ندارد. تنها در گروه کوچکی که همه همنظر باشند میتوان شخصیت جمعی فرض کرد.
با این حساب: دمکراسی هیچ وقت حکومت مردم بر مردم نبوده و نیست، همیشه با حکومت بخشی از مردم بر توده مردم سر و کار داریم. در همه انواع دمکراسی به ایده نمایندگی میرسیم و الگویی از آریستوکراسی (برتری نخبگان).
حکومت از طریق نمایندگان نیز شبیه همان شیخوخیت و شورایی است که در الگوی سنتی یا قبیلهای دیده میشد. حتی در یونان باستان، که نظریه دمکراسی را ساختهاند، اَشراف حاکم بودند و اکثریت محروم از حق رأی درباره قدرت.
محل نزاع آنجا است که چه کسانی نماینده اکثریت باشند و به چه نحوی تصمیم بگیرند. در دوره سنت این موضوع به نحو عرفی حل شده بود چون با قدرت و ثروت، سابقه و عملکرد، پیوندهای خونی و ارشدیت سنی، برتری افراد را میپذیرفتند.
در دوره مدرن این امکان به وجود آمد تا گروه زیادی از مردم تعیین کنند چه کسانی برتری سیاسی دارند تا سُکان قدرت را به دست بگیرند. این دومین و مهمترین معنای دمکراسی است که به اشتباه، حکومت مردم بر خودشان خوانده میشود.
نفوذ پول باعث میشود همان اَشرافی به قدرت برسند که در وضعیت سنتی برتر بودند. حق انتخاب مردم ذیل رقابت سرمایهدارها میرود تا نظم طبقاتی از طریق رأی همگانی جاری شود. شایستگی تا حدود زیادی مساوی میشود با برآمدن از طبقات بالا.
اگر مردم این وضع را بپذیرند، میتوان گفت حکومت مشروعیت دارد اما نمیتوان حتی به معنای دوم نیز آن را دمکراسی خواند. حکومتی طبقاتی است که در آن بورژواها (الیگارشی) حق تصمیمگیری درباره توده را عمدتا برای خودشان تثبیت کردهاند.
@daneshtalab
اگر بخواهیم درباره دمکراسی به زبان ساده و سقراطی سخن بگوییم شاید این پرسش شروع مناسبی باشد: «آیا هیچ موجودی میتواند بر خودش سوار شود؟» طبیعتا خیر. حکومت مردم بر مردم به همین دلیل ساده، ناممکن مینماید.
شخصیت متعین نیازی ندارد بر خودش حکومت کند، ارادهاش مساوی است با حکومت بر خودش. اما جامعه اینگونه نیست چون مثل فردِ انسانی شخصیت یکپارچه ندارد. تنها در گروه کوچکی که همه همنظر باشند میتوان شخصیت جمعی فرض کرد.
با این حساب: دمکراسی هیچ وقت حکومت مردم بر مردم نبوده و نیست، همیشه با حکومت بخشی از مردم بر توده مردم سر و کار داریم. در همه انواع دمکراسی به ایده نمایندگی میرسیم و الگویی از آریستوکراسی (برتری نخبگان).
حکومت از طریق نمایندگان نیز شبیه همان شیخوخیت و شورایی است که در الگوی سنتی یا قبیلهای دیده میشد. حتی در یونان باستان، که نظریه دمکراسی را ساختهاند، اَشراف حاکم بودند و اکثریت محروم از حق رأی درباره قدرت.
محل نزاع آنجا است که چه کسانی نماینده اکثریت باشند و به چه نحوی تصمیم بگیرند. در دوره سنت این موضوع به نحو عرفی حل شده بود چون با قدرت و ثروت، سابقه و عملکرد، پیوندهای خونی و ارشدیت سنی، برتری افراد را میپذیرفتند.
در دوره مدرن این امکان به وجود آمد تا گروه زیادی از مردم تعیین کنند چه کسانی برتری سیاسی دارند تا سُکان قدرت را به دست بگیرند. این دومین و مهمترین معنای دمکراسی است که به اشتباه، حکومت مردم بر خودشان خوانده میشود.
نفوذ پول باعث میشود همان اَشرافی به قدرت برسند که در وضعیت سنتی برتر بودند. حق انتخاب مردم ذیل رقابت سرمایهدارها میرود تا نظم طبقاتی از طریق رأی همگانی جاری شود. شایستگی تا حدود زیادی مساوی میشود با برآمدن از طبقات بالا.
اگر مردم این وضع را بپذیرند، میتوان گفت حکومت مشروعیت دارد اما نمیتوان حتی به معنای دوم نیز آن را دمکراسی خواند. حکومتی طبقاتی است که در آن بورژواها (الیگارشی) حق تصمیمگیری درباره توده را عمدتا برای خودشان تثبیت کردهاند.
@daneshtalab
۱۴:۳۹
افراط در مردمستایی: خیانت نکردن جایزه دارد؟
در روزهای جنگ و التهاب پس از آن نمیشد همه حرفها را زد اما حالا که فاصله گرفتیم و میگویند در آستانه حمله دیگری هستیم جا دارد بعضی نقدها و تذکرها را به قلم بیاوریم. مثلا در این هیاهوی تبلیغاتی که مردم ایستادند و همبستگی نشان دادند پیامهای منفی و ناخواستهای پنهان شده که فضای سیاست و رسانه توجهی بهشان نداشت.
در خلال آن ۱۲ روز مردم کار خاصی نکردند و حقیقت این است که کاری هم از دستشان برنمیآمد. تقدیر و تشکرها بیشتر دامن زدن به نوعی پوپولیسم یا خودشیرینی تودهگرا بود. این اولین پیام ناگوارِ ماجرا است که مسئولین به لفاظی و تجلیلهای زبانی معتاد شدهاند، انگار وظیفهشان توزیع عزت و افتخار است: «شما مقاومید، دشمن میترسد، ما پیروزیم».
در سیاست ایرانی، ستایشهای پوچ و توخالی بخش مهمی از رقابت بین دو جناح را شکل داده. هر گروهی سعی میکند در مجیزگویی به آستان مردم، گوی سبقت را از دیگران برباید. گویی همواره در انتخابات زندگی میکنیم و همه چیز معطوف به رقابت تبلیغاتی است: کسانی بر کرسی قدرت مینشینند یا مستقر خواهند ماند که بیشتر قربان صدقه مردم بروند.
متأسفانه بخشی از مردم هم چنین توقعی دارند و مطابقِ سنت فاسدمان، که در لایه لایه شعر و ادبمان خانه کرده، از مجیز شنیدن و ستایشهای مُفت لذت میبرند. حق خودشان میدانند بیش از آنچه هستند بشنوند یا ملتی بزرگ، پیروز، باهوش و مقاوم به نظر بیایند. دوست دارند فداکاریِ اقلیت به نام همهشان زده شود، به حق از دزدی و مُفتبری عصبانی میشوند اما نسبت به رفتار خودشان آگاهی ندارند.
رقابتی که حرفش آمد، مردم را به عنوان تودۀ مقدس ایدئولوژیزه کرده و هر نقدی را به ضدیت با ملت تقلیل میدهد. این خودفریبی جمعی طبیعتا مانع رشد و اصلاح میشود چون فضا میدهد تا اشکلات ساختاری (مثل عدم آمادگی و پیشبینی، دستکم گرفتن و خوشبینی به دشمن یا سوءمدیریت در بحران) بدون حسابرسی ادامه بیابند.
افراط در مردمستایی همزمان که سطح توقعات را پایین میآورد مسئولیت را هم از دوش مدیران و فرماندهان برمیدارد. به جای پاسخگویی درباره شکستها، دائم حرف را به نقاط مثبت و دستاوردها میکشند و از مردم تجلیل میکنند. این در واقع نوعی فرافکنی است که ریخت شعاری و سطحی هم دارد. عادت شدنش مرزهای وفاداری را محو میکند و در بلندمدت اثر عکس میگذارد.
چون مخالفها شورش نکردند مخصوصا بعضی رسانهایها ذوقزده شدند که مردم با نظام همراهی نشان دادند. ناخواسته القا کردند که اکثریت ضدنظام هستند و طبیعی بود اگر با تحریک نتانیاهو به خیابان میآمدند یا به مراکز حساس حمله میبُردند. چون کاری نکردند پس جای تشکر و افتخار دارد! این دومین پیام ناگواری است که در جنگ منتقل شد.
حتی دشوار است که مفهوم خویشتنداری را به میان بیاوریم اول به خاطر اینکه مخالفها فهمیدند جنگ است و اگر به فرمان نتانیاهو بیرون بریزند به راحتی سرکوب خواهند شد. در مرحله بعد هم نگرانیهای اقتصادی از پیامدهای ناامنی، اختلاف در اپوزیسیون خارج از کشور و دلایل دیگر مزید بر علت بود تا جبهه داخلی باز نشود و البته، تضمینی هم بر تداومش نیست.
در نهایت، با این تلقین که مردم منت گذاشتند که با دشمن و متجاوز همراه نشدند خودِ سیستم ناخواسته در عادیسازی خیانت سهیم شد. اگر هیچ کاری نکردن و نیامدن به جنگ خیابانی برای به زیر کشیدن نظام، لطفِ بزرگ به شمار میآید و هزار منت دارد پس رفتن به سوی مقابل و خدمت به دشمن چندان غیرطبیعی نیست و نباید سرزنشی پیامدش باشد.
پوپولیسم، خودشیرینی، مجیزگویی، پایین آوردن سطح توقع، اصرار به نواختن شیپور پیروزی، این کلیدواژهها در یک چرخه به هم پیوسته آنچه را مسئولین و رسانهایها نمیخواهند در جامعه تزریق کرد، عمدتا به خاطر اینکه لایه نخست را در تبلیغات میبینند و با سهلانگاری از معانی ثانوی و عمیقتر غفلت میورزند. روشن است که این چرخه به جای مقاومت، سهلانگاری و وادادن را تقویت خواهد کرد.
@daneshtalab
در روزهای جنگ و التهاب پس از آن نمیشد همه حرفها را زد اما حالا که فاصله گرفتیم و میگویند در آستانه حمله دیگری هستیم جا دارد بعضی نقدها و تذکرها را به قلم بیاوریم. مثلا در این هیاهوی تبلیغاتی که مردم ایستادند و همبستگی نشان دادند پیامهای منفی و ناخواستهای پنهان شده که فضای سیاست و رسانه توجهی بهشان نداشت.
در خلال آن ۱۲ روز مردم کار خاصی نکردند و حقیقت این است که کاری هم از دستشان برنمیآمد. تقدیر و تشکرها بیشتر دامن زدن به نوعی پوپولیسم یا خودشیرینی تودهگرا بود. این اولین پیام ناگوارِ ماجرا است که مسئولین به لفاظی و تجلیلهای زبانی معتاد شدهاند، انگار وظیفهشان توزیع عزت و افتخار است: «شما مقاومید، دشمن میترسد، ما پیروزیم».
در سیاست ایرانی، ستایشهای پوچ و توخالی بخش مهمی از رقابت بین دو جناح را شکل داده. هر گروهی سعی میکند در مجیزگویی به آستان مردم، گوی سبقت را از دیگران برباید. گویی همواره در انتخابات زندگی میکنیم و همه چیز معطوف به رقابت تبلیغاتی است: کسانی بر کرسی قدرت مینشینند یا مستقر خواهند ماند که بیشتر قربان صدقه مردم بروند.
متأسفانه بخشی از مردم هم چنین توقعی دارند و مطابقِ سنت فاسدمان، که در لایه لایه شعر و ادبمان خانه کرده، از مجیز شنیدن و ستایشهای مُفت لذت میبرند. حق خودشان میدانند بیش از آنچه هستند بشنوند یا ملتی بزرگ، پیروز، باهوش و مقاوم به نظر بیایند. دوست دارند فداکاریِ اقلیت به نام همهشان زده شود، به حق از دزدی و مُفتبری عصبانی میشوند اما نسبت به رفتار خودشان آگاهی ندارند.
رقابتی که حرفش آمد، مردم را به عنوان تودۀ مقدس ایدئولوژیزه کرده و هر نقدی را به ضدیت با ملت تقلیل میدهد. این خودفریبی جمعی طبیعتا مانع رشد و اصلاح میشود چون فضا میدهد تا اشکلات ساختاری (مثل عدم آمادگی و پیشبینی، دستکم گرفتن و خوشبینی به دشمن یا سوءمدیریت در بحران) بدون حسابرسی ادامه بیابند.
افراط در مردمستایی همزمان که سطح توقعات را پایین میآورد مسئولیت را هم از دوش مدیران و فرماندهان برمیدارد. به جای پاسخگویی درباره شکستها، دائم حرف را به نقاط مثبت و دستاوردها میکشند و از مردم تجلیل میکنند. این در واقع نوعی فرافکنی است که ریخت شعاری و سطحی هم دارد. عادت شدنش مرزهای وفاداری را محو میکند و در بلندمدت اثر عکس میگذارد.
چون مخالفها شورش نکردند مخصوصا بعضی رسانهایها ذوقزده شدند که مردم با نظام همراهی نشان دادند. ناخواسته القا کردند که اکثریت ضدنظام هستند و طبیعی بود اگر با تحریک نتانیاهو به خیابان میآمدند یا به مراکز حساس حمله میبُردند. چون کاری نکردند پس جای تشکر و افتخار دارد! این دومین پیام ناگواری است که در جنگ منتقل شد.
حتی دشوار است که مفهوم خویشتنداری را به میان بیاوریم اول به خاطر اینکه مخالفها فهمیدند جنگ است و اگر به فرمان نتانیاهو بیرون بریزند به راحتی سرکوب خواهند شد. در مرحله بعد هم نگرانیهای اقتصادی از پیامدهای ناامنی، اختلاف در اپوزیسیون خارج از کشور و دلایل دیگر مزید بر علت بود تا جبهه داخلی باز نشود و البته، تضمینی هم بر تداومش نیست.
در نهایت، با این تلقین که مردم منت گذاشتند که با دشمن و متجاوز همراه نشدند خودِ سیستم ناخواسته در عادیسازی خیانت سهیم شد. اگر هیچ کاری نکردن و نیامدن به جنگ خیابانی برای به زیر کشیدن نظام، لطفِ بزرگ به شمار میآید و هزار منت دارد پس رفتن به سوی مقابل و خدمت به دشمن چندان غیرطبیعی نیست و نباید سرزنشی پیامدش باشد.
پوپولیسم، خودشیرینی، مجیزگویی، پایین آوردن سطح توقع، اصرار به نواختن شیپور پیروزی، این کلیدواژهها در یک چرخه به هم پیوسته آنچه را مسئولین و رسانهایها نمیخواهند در جامعه تزریق کرد، عمدتا به خاطر اینکه لایه نخست را در تبلیغات میبینند و با سهلانگاری از معانی ثانوی و عمیقتر غفلت میورزند. روشن است که این چرخه به جای مقاومت، سهلانگاری و وادادن را تقویت خواهد کرد.
@daneshtalab
۸:۱۹
فتوای جهاد نمیدهند اما در تقسیم غنایم صاحب نظرند
در بحث از ساز و کارهای فرهنگی و اقتصادی وقتی پای فقه به میان میآید بعضیها با چهرهای مدعی اصالت، به فقه سنتی ارجاع میدهند در صورتی که آن فقه هر چقدر پروار و خوشبنیه باشد اساسا قدش به حکومت و اجرای احکام نمیرسد. موضوعات کلان و مسائل مستحدث و در نهایت تأثیرگذاری سیاسی دغدغهاش نبوده و به تعبیری ماقبل این حرفها میافتد.
فقه سنتی به دیدگاههایی خو گرفته که اهداف کلی دین را در عمل دور میاندازد. مثال بارز، فهم از کارگر به عنوان «اجیر» و سپردن همه چیز به توافق آزاد با کارفرما است که آشکارا به بهرهکشی منجر میشود و اصل «لا ضرر» را نقض میکند. فقه سنتی در معاملات (در اینجا اجاره اشخاص) بسیار مستوفی بحث میکند اما پیامدهای اجتماعی و کلان را در نظر نمیآورد.
فقهی که تا تصدی فقها پیش آمده و ساختار دینی ساخته از قبل ویژگیهای سنتی را واگذاشته و به مرحله سیاسی رسیده، از خود درآمده و مسائل حکومتی را وارد اجتهاد کرده. در مرحله اجرا یا تعیین ساز و کارها اگر فقه سنتی جلو بیافتد و با استناد به آن إنقلت و اشکال بیاورند این نقد ساده به خاطر میآید که: فتوای جهاد نمیدهند اما در تقسیم غنایم صاحب نظرند.
چون در دوره سنت مسائل کلان اقتصادی و فرهنگی پیش نیامده بود احکامی هم برایشان وجود نداشت. برخی سنتیها این خلأ در روایات و اجتهادِ قدما را دلیل بر ممنوعیت قانونگذاری میدانند نه منطقة الفراغی که بنا به مصلحت باید در آن وارد شد. نادانسته به اصالة الاباحة میرسند که در دوره جدید معنایی جز لیبرالیسم رادیکال (محو عدالت و هویت) ندارد.
پیشتر گفتیم «حتی در سرمایهداری محدودیتهایی دیده میشود که در فقه سنتی خلاف آزادی قراردادها به شمار میآید، مثلا بیمه اجباری در مواردی که تبعات اجتماعی دارد، دستورالعملهایی برای اجاره مسکن یا قوانین کار که شروط حمایتی درباره مزد و زمان کار معین میکنند. همینها کافی است تا بدانیم مطلقاندیشی در سنت و نگاه سلفی به آن چقدر زمانپریشی دارد».
در فرهنگ و مسائلی مانند پوشش و آزادی بیان نیز شرایط مشابهی داریم. عدهای بلاموضوع بودن در گذشته را به معنای بیقانونی در دوره جدید گرفتهاند. با داعیه دفاع از فقه که اساسا تکلیفمحور است گاهی نظراتی میشنویم که به طرز معجزهآسایی از لیبرالیسم افراطی هم پیشی گرفته، عملا امر به منکرات (از برهنگی تا زنا و ربا و سقط جنین و...) را آزادی بیان میشمرند.
خلاصه، با منظومهای که دگرگونیهای تاریخی و مفهومی را نپذیرفته نمیتوان درباره ساز و کارهای جدید نظر داد یا برای حکومت نسخه پیچید. سنتیها اگر در مرحله انکار سیاست و انفعال بمانند با تبارشان سازگارتر است تا اینکه جلو بیافتند و در عمل خادم سرمایهداری یا توجیهگر ولنگاری شوند. خوشبینی اغیار به فقه آنقدرها ارزش ندارد که تـا قلبِ ماهیت فقه پیش بروند.
@daneshtalab
در بحث از ساز و کارهای فرهنگی و اقتصادی وقتی پای فقه به میان میآید بعضیها با چهرهای مدعی اصالت، به فقه سنتی ارجاع میدهند در صورتی که آن فقه هر چقدر پروار و خوشبنیه باشد اساسا قدش به حکومت و اجرای احکام نمیرسد. موضوعات کلان و مسائل مستحدث و در نهایت تأثیرگذاری سیاسی دغدغهاش نبوده و به تعبیری ماقبل این حرفها میافتد.
فقه سنتی به دیدگاههایی خو گرفته که اهداف کلی دین را در عمل دور میاندازد. مثال بارز، فهم از کارگر به عنوان «اجیر» و سپردن همه چیز به توافق آزاد با کارفرما است که آشکارا به بهرهکشی منجر میشود و اصل «لا ضرر» را نقض میکند. فقه سنتی در معاملات (در اینجا اجاره اشخاص) بسیار مستوفی بحث میکند اما پیامدهای اجتماعی و کلان را در نظر نمیآورد.
فقهی که تا تصدی فقها پیش آمده و ساختار دینی ساخته از قبل ویژگیهای سنتی را واگذاشته و به مرحله سیاسی رسیده، از خود درآمده و مسائل حکومتی را وارد اجتهاد کرده. در مرحله اجرا یا تعیین ساز و کارها اگر فقه سنتی جلو بیافتد و با استناد به آن إنقلت و اشکال بیاورند این نقد ساده به خاطر میآید که: فتوای جهاد نمیدهند اما در تقسیم غنایم صاحب نظرند.
چون در دوره سنت مسائل کلان اقتصادی و فرهنگی پیش نیامده بود احکامی هم برایشان وجود نداشت. برخی سنتیها این خلأ در روایات و اجتهادِ قدما را دلیل بر ممنوعیت قانونگذاری میدانند نه منطقة الفراغی که بنا به مصلحت باید در آن وارد شد. نادانسته به اصالة الاباحة میرسند که در دوره جدید معنایی جز لیبرالیسم رادیکال (محو عدالت و هویت) ندارد.
پیشتر گفتیم «حتی در سرمایهداری محدودیتهایی دیده میشود که در فقه سنتی خلاف آزادی قراردادها به شمار میآید، مثلا بیمه اجباری در مواردی که تبعات اجتماعی دارد، دستورالعملهایی برای اجاره مسکن یا قوانین کار که شروط حمایتی درباره مزد و زمان کار معین میکنند. همینها کافی است تا بدانیم مطلقاندیشی در سنت و نگاه سلفی به آن چقدر زمانپریشی دارد».
در فرهنگ و مسائلی مانند پوشش و آزادی بیان نیز شرایط مشابهی داریم. عدهای بلاموضوع بودن در گذشته را به معنای بیقانونی در دوره جدید گرفتهاند. با داعیه دفاع از فقه که اساسا تکلیفمحور است گاهی نظراتی میشنویم که به طرز معجزهآسایی از لیبرالیسم افراطی هم پیشی گرفته، عملا امر به منکرات (از برهنگی تا زنا و ربا و سقط جنین و...) را آزادی بیان میشمرند.
خلاصه، با منظومهای که دگرگونیهای تاریخی و مفهومی را نپذیرفته نمیتوان درباره ساز و کارهای جدید نظر داد یا برای حکومت نسخه پیچید. سنتیها اگر در مرحله انکار سیاست و انفعال بمانند با تبارشان سازگارتر است تا اینکه جلو بیافتند و در عمل خادم سرمایهداری یا توجیهگر ولنگاری شوند. خوشبینی اغیار به فقه آنقدرها ارزش ندارد که تـا قلبِ ماهیت فقه پیش بروند.
@daneshtalab
۱۷:۱۷
حقارت و خودزنی، بیماری ایرانی
ایران چون تنها است و آمریکا دائم به سمت انزوا هلش داده بسیار مترصد بوده تا با دیگران بپیوندد. طیف معتدل و اصلاحطلب برای رابطه با اروپا هر کاری میتوانست کرد و طیف انقلابی و ارزشی چون هیچ قدرتی در افق دوستیاش نداشت برای هر دولت کوچک یا هر گروه و نیروی خُردی آغوش گشود تنها به این شرط که به ایران و جمهوری اسلامی لگد نزنند و همین شرط هم در مواردی نقض شد.
این تنهایی و نیازمندی چکیده داستانِ نظام در چهل و چند سال گذشته بوده. با این حال حقارت چنان در این کشور ریشه دوانده که همچنان اشکال را در روی خوش نشان ندادن به دیگران میدانند. غربگراها بر سر خودمان میزنند که تقصیر ما است، اگر به حد کافی جلوی غرب خم میشدیم این روزگارمان نبود. در طرف ارزشی و مقاومتی هم مشابه همین حرف را درباره چپها یا سنیها میشنویم.
جمهوری اسلامی همواره به خاطر دوستی با کمونیستها از کرهشمالی تا ونزوئلا سرزنش شده. فحش میخورد چون هر چهره چپگرایی که در جهان سر و صدا کند در تهران برایش فرش قرمز میاندازند. همزمان عدهای از خودیها و دلسوزها بر سر خودمان میزنند که ما مقاومت را فقط شیعی و فقط ایرانی خواستیم، تقصیر ما است که نگاهمان را باز نکردیم تا جبهه جهانی ضداستعمار را ببینیم!
نظام بدترین هزینهها را به خاطر ایستادن پشت سنیها و سلفیهای طرفدار مبارزه داده. حتی پس از هفت اکتبر که خود ایران هم غافلگیر شد جاخالی نداد و در برابر تقریبا همه جهان از حماس و از عملیاتش پشتیبانی کرد. کمکهای مالی و نظامی به سنیها و آمادگی برای دوستی تا حد اتهامِ همکاری با طالبان و القاعده هم گفتن ندارد. باز عدهای میگویند نظام نباید مقاومت را فقط شیعی و ایرانی ببیند.
مضحک اینکه سرزنشگرها همه مرید رهبری و نصرالله و سلیمانی و دیگر فرماندهان و بزرگان هستند. هم تمجید میکنند هم مقاومت را متهم به تنگنظری یا حقنه کردن هویت شیعی! نقطه قوت (آغوش باز) را وارونه کرده و با استفاده از خوی بدهکاری و ذلت بهانه سرکوفت میسازند. خودتحقیری به وضوح در این مملکت کلاس دارد و پُرمشتری است، چه در برابر غربی، چه چپی یا سنی.
@daneshtalab
ایران چون تنها است و آمریکا دائم به سمت انزوا هلش داده بسیار مترصد بوده تا با دیگران بپیوندد. طیف معتدل و اصلاحطلب برای رابطه با اروپا هر کاری میتوانست کرد و طیف انقلابی و ارزشی چون هیچ قدرتی در افق دوستیاش نداشت برای هر دولت کوچک یا هر گروه و نیروی خُردی آغوش گشود تنها به این شرط که به ایران و جمهوری اسلامی لگد نزنند و همین شرط هم در مواردی نقض شد.
این تنهایی و نیازمندی چکیده داستانِ نظام در چهل و چند سال گذشته بوده. با این حال حقارت چنان در این کشور ریشه دوانده که همچنان اشکال را در روی خوش نشان ندادن به دیگران میدانند. غربگراها بر سر خودمان میزنند که تقصیر ما است، اگر به حد کافی جلوی غرب خم میشدیم این روزگارمان نبود. در طرف ارزشی و مقاومتی هم مشابه همین حرف را درباره چپها یا سنیها میشنویم.
جمهوری اسلامی همواره به خاطر دوستی با کمونیستها از کرهشمالی تا ونزوئلا سرزنش شده. فحش میخورد چون هر چهره چپگرایی که در جهان سر و صدا کند در تهران برایش فرش قرمز میاندازند. همزمان عدهای از خودیها و دلسوزها بر سر خودمان میزنند که ما مقاومت را فقط شیعی و فقط ایرانی خواستیم، تقصیر ما است که نگاهمان را باز نکردیم تا جبهه جهانی ضداستعمار را ببینیم!
نظام بدترین هزینهها را به خاطر ایستادن پشت سنیها و سلفیهای طرفدار مبارزه داده. حتی پس از هفت اکتبر که خود ایران هم غافلگیر شد جاخالی نداد و در برابر تقریبا همه جهان از حماس و از عملیاتش پشتیبانی کرد. کمکهای مالی و نظامی به سنیها و آمادگی برای دوستی تا حد اتهامِ همکاری با طالبان و القاعده هم گفتن ندارد. باز عدهای میگویند نظام نباید مقاومت را فقط شیعی و ایرانی ببیند.
مضحک اینکه سرزنشگرها همه مرید رهبری و نصرالله و سلیمانی و دیگر فرماندهان و بزرگان هستند. هم تمجید میکنند هم مقاومت را متهم به تنگنظری یا حقنه کردن هویت شیعی! نقطه قوت (آغوش باز) را وارونه کرده و با استفاده از خوی بدهکاری و ذلت بهانه سرکوفت میسازند. خودتحقیری به وضوح در این مملکت کلاس دارد و پُرمشتری است، چه در برابر غربی، چه چپی یا سنی.
@daneshtalab
۱۷:۳۸
هالوین در ایران، نشانی اشتباه ندهید
بعضیها تصور میکنند اگر جمهوری اسلامی جشنهای باستانی را تبلیغ میکرد گریزهای فرهنگی مثل مراسم هالوین رخ نمیداد اما آن جماعت میتوانستند مثلا مهرگان و آبانگان برگزار کنند - و هزینه احتمالیاش را هم بدهند - اما ترجیحشان همان مناسک غربی بود.
دوگانه «ایرانی - اسلامی» همه چیز را توضیح نمیدهد. ایران و اسلام تا حد زیادی در هم جوشیده و هویتی عمدتا سازگار ساختهاند. دوگانه اصلی که رفتارهای ضدفرهنگی را تحریک میکند «بومی - غربی» است. چالش با اسلام هم از تبعات غربگرایی است.
اگر جشنهای باستانی تبلیغ میشد حتی دوگانه «رسمی - غیررسمی» به کار میافتاد که در جو سیاستزده ایران به سادگی به «حکومتی - مردمی» تبدیل میشود. همزمان که در بخشی از جامعه ترویج جواب میدهد در بخشهای دیگر ستیزها رو به تشدید میرود.
باستانستایی در طیفی از مذهبیها، قومیتها و سیاسیها بازتابهای منفی دارد و اگر تنشهایی رخ بدهد همان سرزنش کنندگان سرزنشهای جدیدی خواهند ساخت. کافی است واکنشها به تلاش احمدینژاد برای پذیرفتن نمادهای باستانی را به یاد بیاوریم.
غربگرایی آنقدر گسترده است که در توجه به دوران باستان هم تقلا برای تشابه به غربیها دیده میشود. مثلا پهلویها نمیخواستند با باستانگرایی در برابر فرهنگ و ارزشهای غربی بایستند، میخواستند از اسلام فاصله بگیرند و شبیه آنها، سکولار و باکلاس، شوند.
به تعبیر یکی از منتقدین «هر چه به فرهنگ غربی نزدیکتر همان اندازه باکلاستر و شیکتر و هر چه از فرهنگ غربی دورتر و به فرهنگ اصیل ایرانی نزدیکتر، متحجر و عقب ماندهتر». گرایش به هالوین، ولنتاین، کریسمس و... همه ذیل همین خودکمبینی معنا میدهند.
@daneshtalab
بعضیها تصور میکنند اگر جمهوری اسلامی جشنهای باستانی را تبلیغ میکرد گریزهای فرهنگی مثل مراسم هالوین رخ نمیداد اما آن جماعت میتوانستند مثلا مهرگان و آبانگان برگزار کنند - و هزینه احتمالیاش را هم بدهند - اما ترجیحشان همان مناسک غربی بود.
دوگانه «ایرانی - اسلامی» همه چیز را توضیح نمیدهد. ایران و اسلام تا حد زیادی در هم جوشیده و هویتی عمدتا سازگار ساختهاند. دوگانه اصلی که رفتارهای ضدفرهنگی را تحریک میکند «بومی - غربی» است. چالش با اسلام هم از تبعات غربگرایی است.
اگر جشنهای باستانی تبلیغ میشد حتی دوگانه «رسمی - غیررسمی» به کار میافتاد که در جو سیاستزده ایران به سادگی به «حکومتی - مردمی» تبدیل میشود. همزمان که در بخشی از جامعه ترویج جواب میدهد در بخشهای دیگر ستیزها رو به تشدید میرود.
باستانستایی در طیفی از مذهبیها، قومیتها و سیاسیها بازتابهای منفی دارد و اگر تنشهایی رخ بدهد همان سرزنش کنندگان سرزنشهای جدیدی خواهند ساخت. کافی است واکنشها به تلاش احمدینژاد برای پذیرفتن نمادهای باستانی را به یاد بیاوریم.
غربگرایی آنقدر گسترده است که در توجه به دوران باستان هم تقلا برای تشابه به غربیها دیده میشود. مثلا پهلویها نمیخواستند با باستانگرایی در برابر فرهنگ و ارزشهای غربی بایستند، میخواستند از اسلام فاصله بگیرند و شبیه آنها، سکولار و باکلاس، شوند.
به تعبیر یکی از منتقدین «هر چه به فرهنگ غربی نزدیکتر همان اندازه باکلاستر و شیکتر و هر چه از فرهنگ غربی دورتر و به فرهنگ اصیل ایرانی نزدیکتر، متحجر و عقب ماندهتر». گرایش به هالوین، ولنتاین، کریسمس و... همه ذیل همین خودکمبینی معنا میدهند.
@daneshtalab
۱۵:۰۸
معمای سیاستِ سبز، ما چه نسبتی با سبزها داریم؟
سبزها معمولا در جناح چپ به حساب میآیند چون مصلحت جمعی را بر آزادی فردی و منافع طبقاتی ترجیح میدهند اما از آنجا که حفظِ طبیعت را همانطور که هست در صدر خواستهها گذاشتهاند نظراتشان شباهتهایی به محافظهکاری دارد. مثلا به فناوریهای مدرن و توسعه صنعتی با بدبینی نگاه میکنند و به جایش سنتهای همزیستی با طبیعت را ارج مینهند.
گرایش چپ همواره «اجتماع انسانی» را در اولویت میگذارد و تلاش میکند عده بیشتری از مردم از مواهب طبیعت بهره ببرند. از همین رو بعضی دولتهای سوسیالیستی که روی مهندسی و تولید تمرکز داشتند با دخالتهای افراطی کارنامه تأسفباری در محیط زیست رقم زدند. سبزها اما قید زمان را هم در نظر میآورند با این دغدغه که طبیعت برای نسلهای آینده از بین نرود.
با شعار «توسعه پایدار» و «عدالت بیننسلی» چپهای معتدل مثل دولتهای سوسیال دمکرات، پیشگام حفاظت از محیط زیست شدند. در برابر فناوریهایی مثل هستهای و مهندسی ژنتیک که پیامدهای بلندمدت و احتمالا ناشناخته دارند ائتلاف سبزها و چپها «اصل احتیاط» را پیش میکشند و با رویکرد انتقادی جبهه میگیرند.
دولتهای راستگرا با تمایلات ناسیونالیستی چون به اصالت و پایداری سرزمین اهمیت میدهند گاهی سیاستهایی مشابه ایده سبزها را به کار میبندند. مثلا نازیها برنامههای حفاظتی و جنگلکاری ترتیب میدادند یا ترکیه که بیشتر گرایش ملی بر دولتمردانش غلبه داشته موفق شده وسعت جنگلهایش را افزایش بدهد، بر خلاف ایران که به نصف سقوط کرده.
اشتراک دیگر سبزها با محافظهکارهای ضدمدرن، تأکید بر جوامع محلی، اقتصادهای کوچکمقیاس و احیای سنتهای بومی است که در تقابل با هویتزدایی ناشی از جهانیسازی سرمایهداری قرار میگیرد. به طور کلی سبزها «بوممحوری» را جای انسانمداریِ مدرن مینشانند و از اولویتِ رفاه فاصله میگیرند. تندی انتقاد سبزها به نئولیبرالیسم در همین بومگرایی فهمیده میشود.
با این حساب سبزها گرایش ترکیبی یا به عبارتی چپهای متفاوت هستند: نمیشود به طور کامل ذیل یکی از جناحهای جا افتاده دستهبندیشان کرد. بلاتشبیه اسلامگراها هم وضعیتِ بینابینی دارند چون مثلا در اقتصاد بسیاریشان حرفهای چپ و عدالتخواهانه میزنند اما در مسائل اجتماعی و فرهنگی به غایت سنتی و محافظهکارند، یعنی با ترکیبی از چپ و راست کار میکنند.
برخی سبزها در غرب چون با فمینیسم گره خوردند و نوعی آزادی بدوی و طبیعی (حیوانی) را پذیرفتند با هر نوع دینگرایی و ارزشمداری ضدیت نشان میدهند. مواجهه اینها با اسلام گاهی آنقدر ستیزهجویانه است که گوی رقابت را از دشمن اصلیشان (سرمایهداران نفتی و نظامی) ربودهاند. این رویکرد خاص اما باعث نمیشود که «ایده سبز» به طور کلی زیر سوال برود.
هر نوع گرایش سیاسیِ واقعا اسلامی، نمیتواند از جهتگیری اصلی سبزها (انتقاد به تخریب طبیعت با دستاندازی بیقید یا مصرفگرایی افراطی) خالی باشد. به همان دلیل که برای مسلمانها پیگیری مصلحت جمعی واجب است حفاظت از طبیعت هم اهمیت پیدا میکند: پشت هر دو امر خداوند است. اهل اسلام با هیچ بهانهای نمیتوانند بیاعتنا و رها باشند، نه درباره طبیعت نه درباره جامعه.
در اسلام انسان با عنوان «خلیفة الله» شناخته میشود، جانشین خدا بر روی زمین نمیتواند کمر به نابودی طبیعت ببندد یا در برابر نیروهای ویرانگر سکوت و انفعال پیشه کند. فقه، مخالف هر نوع آلودهسازی یا دستاندازی غیرلازم (مثل شکار) است و به شدت علیه اسراف موضع دارد. رویکردهای اخلاقی و عرفانی هم طبیعت را بسیار ارج مینهند و خود به خود در برابر سرمایهداری میایستند.
تتمه: جمهوری اسلامی نخستین نظامی است که حفاظت از محیط زیست را در قانون اساسی خودش گنجاند اما در عمل بسیار بد و تأسفبار عمل کرد. همه بازیگران قدرت در این وادی مقصرند اما عمده مسئولیت بر عهده راستهای سنتی است که به تکنوکراتها زیادی میدان دادند. یادداشت بعدی با عنوان «[راست سنتی چقدر اسلامی است؟](https://ble.ir/daneshtalab/3961291819811672134/1763306933506)» إن شاء الله در همین باره منتشر خواهد شد.
@daneshtalab
سبزها معمولا در جناح چپ به حساب میآیند چون مصلحت جمعی را بر آزادی فردی و منافع طبقاتی ترجیح میدهند اما از آنجا که حفظِ طبیعت را همانطور که هست در صدر خواستهها گذاشتهاند نظراتشان شباهتهایی به محافظهکاری دارد. مثلا به فناوریهای مدرن و توسعه صنعتی با بدبینی نگاه میکنند و به جایش سنتهای همزیستی با طبیعت را ارج مینهند.
گرایش چپ همواره «اجتماع انسانی» را در اولویت میگذارد و تلاش میکند عده بیشتری از مردم از مواهب طبیعت بهره ببرند. از همین رو بعضی دولتهای سوسیالیستی که روی مهندسی و تولید تمرکز داشتند با دخالتهای افراطی کارنامه تأسفباری در محیط زیست رقم زدند. سبزها اما قید زمان را هم در نظر میآورند با این دغدغه که طبیعت برای نسلهای آینده از بین نرود.
با شعار «توسعه پایدار» و «عدالت بیننسلی» چپهای معتدل مثل دولتهای سوسیال دمکرات، پیشگام حفاظت از محیط زیست شدند. در برابر فناوریهایی مثل هستهای و مهندسی ژنتیک که پیامدهای بلندمدت و احتمالا ناشناخته دارند ائتلاف سبزها و چپها «اصل احتیاط» را پیش میکشند و با رویکرد انتقادی جبهه میگیرند.
دولتهای راستگرا با تمایلات ناسیونالیستی چون به اصالت و پایداری سرزمین اهمیت میدهند گاهی سیاستهایی مشابه ایده سبزها را به کار میبندند. مثلا نازیها برنامههای حفاظتی و جنگلکاری ترتیب میدادند یا ترکیه که بیشتر گرایش ملی بر دولتمردانش غلبه داشته موفق شده وسعت جنگلهایش را افزایش بدهد، بر خلاف ایران که به نصف سقوط کرده.
اشتراک دیگر سبزها با محافظهکارهای ضدمدرن، تأکید بر جوامع محلی، اقتصادهای کوچکمقیاس و احیای سنتهای بومی است که در تقابل با هویتزدایی ناشی از جهانیسازی سرمایهداری قرار میگیرد. به طور کلی سبزها «بوممحوری» را جای انسانمداریِ مدرن مینشانند و از اولویتِ رفاه فاصله میگیرند. تندی انتقاد سبزها به نئولیبرالیسم در همین بومگرایی فهمیده میشود.
با این حساب سبزها گرایش ترکیبی یا به عبارتی چپهای متفاوت هستند: نمیشود به طور کامل ذیل یکی از جناحهای جا افتاده دستهبندیشان کرد. بلاتشبیه اسلامگراها هم وضعیتِ بینابینی دارند چون مثلا در اقتصاد بسیاریشان حرفهای چپ و عدالتخواهانه میزنند اما در مسائل اجتماعی و فرهنگی به غایت سنتی و محافظهکارند، یعنی با ترکیبی از چپ و راست کار میکنند.
برخی سبزها در غرب چون با فمینیسم گره خوردند و نوعی آزادی بدوی و طبیعی (حیوانی) را پذیرفتند با هر نوع دینگرایی و ارزشمداری ضدیت نشان میدهند. مواجهه اینها با اسلام گاهی آنقدر ستیزهجویانه است که گوی رقابت را از دشمن اصلیشان (سرمایهداران نفتی و نظامی) ربودهاند. این رویکرد خاص اما باعث نمیشود که «ایده سبز» به طور کلی زیر سوال برود.
هر نوع گرایش سیاسیِ واقعا اسلامی، نمیتواند از جهتگیری اصلی سبزها (انتقاد به تخریب طبیعت با دستاندازی بیقید یا مصرفگرایی افراطی) خالی باشد. به همان دلیل که برای مسلمانها پیگیری مصلحت جمعی واجب است حفاظت از طبیعت هم اهمیت پیدا میکند: پشت هر دو امر خداوند است. اهل اسلام با هیچ بهانهای نمیتوانند بیاعتنا و رها باشند، نه درباره طبیعت نه درباره جامعه.
در اسلام انسان با عنوان «خلیفة الله» شناخته میشود، جانشین خدا بر روی زمین نمیتواند کمر به نابودی طبیعت ببندد یا در برابر نیروهای ویرانگر سکوت و انفعال پیشه کند. فقه، مخالف هر نوع آلودهسازی یا دستاندازی غیرلازم (مثل شکار) است و به شدت علیه اسراف موضع دارد. رویکردهای اخلاقی و عرفانی هم طبیعت را بسیار ارج مینهند و خود به خود در برابر سرمایهداری میایستند.
تتمه: جمهوری اسلامی نخستین نظامی است که حفاظت از محیط زیست را در قانون اساسی خودش گنجاند اما در عمل بسیار بد و تأسفبار عمل کرد. همه بازیگران قدرت در این وادی مقصرند اما عمده مسئولیت بر عهده راستهای سنتی است که به تکنوکراتها زیادی میدان دادند. یادداشت بعدی با عنوان «[راست سنتی چقدر اسلامی است؟](https://ble.ir/daneshtalab/3961291819811672134/1763306933506)» إن شاء الله در همین باره منتشر خواهد شد.
@daneshtalab
۷:۴۵
راست سنتی چقدر اسلامی است؟
هشدار صریح امیرالمومنین (ع) است که «إنکم مسئولون حتی عن البقاع و البهائم» یعنی از شما سوال خواهد شد، حتی درباره آثار باقیمانده از قبور و حیات وحش. با در نظر گرفتن دستورهای مشابه، مسلمان نمیتواند با گرایش سبز بیگانه باشد، هم باید منافع جمعی و بیننسلی انسانها را در اولویت بگذارد هم با حساسیت زیاد یعنی محافظهکارانه به طبیعت نگاه کند.
با این ملاحظه میشود راست سنتی را دقیقا در همان زمینهای که ادعای زیادی دارد یعنی فهم دین، به چالش کشید. به جای اینکه مجتهد و بهروز باشند (در همان فقهی که شکار تفریحی را حرام، آلوده کردن آب، آسیب به درختان یا تخریب زمین را گناه میداند) سنتی هستند به معنای عواماندیش. به بیان ساده و چکیده: به جای تغییر روش، ترمیم طبیعت را به آسمان حواله میدهند.
همین عوامیگری باعث شد بعضی بزرگان نسبت به فناوری و توسعه خوشبین یا مرعوب باشند و در برابر مهندسان خاضع و فروتن. اینکه گروهی از منتقدها در علوم انسانی میگویند «روحانیون و مهندسها به اتحاد شوم رسیدند» یا «آخوندها به تکنوکراتها خوب میدان میدهند» ناظر به همین گرایشِ راست سنتی و تجربههای پرآسیبی است که بر کشور وارد آورده.
«ولع بهرهبرداری» از شاخصههای اصلی در راست سنتی است و با «حرص مردمداری» کامل میشود. همین ترکیب در گریز از نگاه کلان، منابع آبمان را به تاراج داد، چند دهه گازِ مازاد چاهها را سوزاند، مصرف سوخت را مُسرفانه کرد، سبد انرژیمان را به قبضه فسیلیها درآورد، جلوی زمینخواری را باز گذاشت و فرصت دفاع از محیط زیست را به دشمن سپرد.
دشمن چون نادان نیست از خلأها بهره میبرد یا به عبارتی وقتی زخم به وجود میآید مثل مگس سراغش میرود تا عفونت کند و کل ساختار را به خطر بیاندازد. راست سنتی اما وقتی اشتباه میکند و اهدافش محقق نمیشود عادتا آن را فرافکنی کرده، منتقدها را به انحراف عقیدتی یا تأثیر از دشمن ربط میدهد. طبیعتا در گرایش و جهتگیری خودشان تردید نمیکنند.
حتی اگر بحث زمین و اقلیم جهانی را کنار بگذاریم از وضع ناگوارِ سرزمینی که در آن زندگی میکنیم یعنی تهدیدهای خشکسالی و شورشهای آب، فرونشست و از دست رفتن دشتها، افول کشاورزی و مهاجرت به شهرها، تخریب مراتع و جنگلها، ویرانگری سیل و... نمیتوانیم بگریزیم، نمیتوانیم اینهمه تباهی در اثر ترکتازی مهندسین و تکنوکراتها را انکار کنیم.
«حرص مردمداری» در بلند مدت تناقضش را نمایان میکند. رساندن امکاناتِ ارزان به مردم، ثباتسازی یا حامیپروری از طریق مصرفِ بیقید، از آب و برق گرفته تا سوخت و غذا، چون تابآوری سرزمین را از بین میبرد ترسناکترین تهدیدها را علیه مردم و حتی نظام میسازد. شورشِ کشاورزان اصفهانی که جزو معتقدترینها در ایران هستند مثال بارزی از همین تناقض بود.
مردمداری پوپولیستی خطر بسیار بزرگی برای امنیت ملی ایجاد کرده. وقتی ناترازی چیره شود و تابآوری از بین برود نه پولی برای یارانه خواهد ماند نه جوامعی که منابع آب و خاک و محیط زیستشان حفاظت شده باشد، بسترِ تمدنی باقی نمیماند تا بتوان از تداوم ارزشها و فرهنگش حرف زد و پیش رفت. مردمداری کاذب ناخواسته به دشمنی با ایران تبدیل میشود.
راست سنتی ادعاهای ضدغربی دارد اما بیخیالی ناشی از حواله دادن امور به آسمان، با بیقیدی در جریان اصلی مدرن که زمین را به سوی ویرانی کشیده، همطنین است. مسلمان باید آیندهنگر باشد و در فقه سیاسی این از مولفههای اصلی است. سنتیها اما هنوز روح تسخیر و سلطه در مدرنیته و تبعات شومش را نفهمیدهاند، طبیعتا فهم آینده توقعِ بیش از اندازهای است.
خلاصه، سنتیها در نگاه خُرد متشرع دیده میشوند اما در مسائل کلان صحنه را واگذار میکنند در صورتی که اسلام سیاسی (فقه پویا، اجتهادِ بهروز، یا هر نام دیگری) اساسا با ورود به امور کلان و در نظر گرفتن پیامدها ممکن میشود. بیمه، قانون کار، قانون حجاب، تنظیم خانواده، آموزش و بهداشت اجباری، حفاظت از محیط زیست و... همه در گذر از سنت به کلاننگری پذیرفته شدند.
@daneshtalab
هشدار صریح امیرالمومنین (ع) است که «إنکم مسئولون حتی عن البقاع و البهائم» یعنی از شما سوال خواهد شد، حتی درباره آثار باقیمانده از قبور و حیات وحش. با در نظر گرفتن دستورهای مشابه، مسلمان نمیتواند با گرایش سبز بیگانه باشد، هم باید منافع جمعی و بیننسلی انسانها را در اولویت بگذارد هم با حساسیت زیاد یعنی محافظهکارانه به طبیعت نگاه کند.
با این ملاحظه میشود راست سنتی را دقیقا در همان زمینهای که ادعای زیادی دارد یعنی فهم دین، به چالش کشید. به جای اینکه مجتهد و بهروز باشند (در همان فقهی که شکار تفریحی را حرام، آلوده کردن آب، آسیب به درختان یا تخریب زمین را گناه میداند) سنتی هستند به معنای عواماندیش. به بیان ساده و چکیده: به جای تغییر روش، ترمیم طبیعت را به آسمان حواله میدهند.
همین عوامیگری باعث شد بعضی بزرگان نسبت به فناوری و توسعه خوشبین یا مرعوب باشند و در برابر مهندسان خاضع و فروتن. اینکه گروهی از منتقدها در علوم انسانی میگویند «روحانیون و مهندسها به اتحاد شوم رسیدند» یا «آخوندها به تکنوکراتها خوب میدان میدهند» ناظر به همین گرایشِ راست سنتی و تجربههای پرآسیبی است که بر کشور وارد آورده.
«ولع بهرهبرداری» از شاخصههای اصلی در راست سنتی است و با «حرص مردمداری» کامل میشود. همین ترکیب در گریز از نگاه کلان، منابع آبمان را به تاراج داد، چند دهه گازِ مازاد چاهها را سوزاند، مصرف سوخت را مُسرفانه کرد، سبد انرژیمان را به قبضه فسیلیها درآورد، جلوی زمینخواری را باز گذاشت و فرصت دفاع از محیط زیست را به دشمن سپرد.
دشمن چون نادان نیست از خلأها بهره میبرد یا به عبارتی وقتی زخم به وجود میآید مثل مگس سراغش میرود تا عفونت کند و کل ساختار را به خطر بیاندازد. راست سنتی اما وقتی اشتباه میکند و اهدافش محقق نمیشود عادتا آن را فرافکنی کرده، منتقدها را به انحراف عقیدتی یا تأثیر از دشمن ربط میدهد. طبیعتا در گرایش و جهتگیری خودشان تردید نمیکنند.
حتی اگر بحث زمین و اقلیم جهانی را کنار بگذاریم از وضع ناگوارِ سرزمینی که در آن زندگی میکنیم یعنی تهدیدهای خشکسالی و شورشهای آب، فرونشست و از دست رفتن دشتها، افول کشاورزی و مهاجرت به شهرها، تخریب مراتع و جنگلها، ویرانگری سیل و... نمیتوانیم بگریزیم، نمیتوانیم اینهمه تباهی در اثر ترکتازی مهندسین و تکنوکراتها را انکار کنیم.
«حرص مردمداری» در بلند مدت تناقضش را نمایان میکند. رساندن امکاناتِ ارزان به مردم، ثباتسازی یا حامیپروری از طریق مصرفِ بیقید، از آب و برق گرفته تا سوخت و غذا، چون تابآوری سرزمین را از بین میبرد ترسناکترین تهدیدها را علیه مردم و حتی نظام میسازد. شورشِ کشاورزان اصفهانی که جزو معتقدترینها در ایران هستند مثال بارزی از همین تناقض بود.
مردمداری پوپولیستی خطر بسیار بزرگی برای امنیت ملی ایجاد کرده. وقتی ناترازی چیره شود و تابآوری از بین برود نه پولی برای یارانه خواهد ماند نه جوامعی که منابع آب و خاک و محیط زیستشان حفاظت شده باشد، بسترِ تمدنی باقی نمیماند تا بتوان از تداوم ارزشها و فرهنگش حرف زد و پیش رفت. مردمداری کاذب ناخواسته به دشمنی با ایران تبدیل میشود.
راست سنتی ادعاهای ضدغربی دارد اما بیخیالی ناشی از حواله دادن امور به آسمان، با بیقیدی در جریان اصلی مدرن که زمین را به سوی ویرانی کشیده، همطنین است. مسلمان باید آیندهنگر باشد و در فقه سیاسی این از مولفههای اصلی است. سنتیها اما هنوز روح تسخیر و سلطه در مدرنیته و تبعات شومش را نفهمیدهاند، طبیعتا فهم آینده توقعِ بیش از اندازهای است.
خلاصه، سنتیها در نگاه خُرد متشرع دیده میشوند اما در مسائل کلان صحنه را واگذار میکنند در صورتی که اسلام سیاسی (فقه پویا، اجتهادِ بهروز، یا هر نام دیگری) اساسا با ورود به امور کلان و در نظر گرفتن پیامدها ممکن میشود. بیمه، قانون کار، قانون حجاب، تنظیم خانواده، آموزش و بهداشت اجباری، حفاظت از محیط زیست و... همه در گذر از سنت به کلاننگری پذیرفته شدند.
@daneshtalab
۱۵:۲۸
به شکست نگویید وفاق
زمان شاه در دانشگاهها چادری تقریبا وجود نداشت چون فضای تمسخر و تحقیر چیره بود. بعد از انقلاب دانشگاهها پر شد از دخترهای چادری در صورتی که هیچ وقت اجباری نبوده. همین موضوع یکی از علل پنهان انقلاب را به رخ میکشد، حضور انبوهِ زنهای چادری در چند دهه حمایت از نظام را هم بهتر معنادار میکند.
محمدرضا با پدرش فرق داشت و نتوانست یا نخواست تغییر لباس با زور و سرکوب را ادامه بدهد اما این به معنای پذیرفتن نمادهای مذهبی نبود. سکولارها هر جا به هر نحوی به قدرت برسند بلای مشترکی سر دینمدارها میآورند. حتی بدون قانون و با فشار سیستمی، پوشیدگی و حیا آنقدر تحت فشار قرار میگیرد تا عقب برود.
به هر کشور سکولاری نگاه کنید فشارِ برهنگی یا تمسخر علیه مذهبیها را میبینید. شاید فقط عراق استثنا باشد چون حتی در افغانستان که شهرنشینی گستردهای ندارد در دوره جمهوری شاهد همین روند بودیم. امکان ندارد سکولارها از ضربه زدن کوتاه بیایند و مثلا در محیطهای سنتی اصرار به جلوهفروشی را کنار بگذارند.
ادبیاتشان در ایران خومان، از لچک نامیدن روسری تا نسبت کلاغ سیاه و کیسه زباله به چادریها، نشان میدهد افق چیست و برای چه تلاش میکنند. ماجرای کروسان در توییتر با هزاران لایک را به خاطر بیاورید، انگار به ناموسشان توهین شد که دختر چادری در کافه نشسته و دوستانش با یک نان ساده برایش جشن گرفتند.
آواز خواندن زنان در مساجد تاریخی حتی خودنمایی و رقص، یا تمنای برگزاری موسیقی و کنسرت در این مکانها را احتمالا دیدهاید. غربیها در مساجد تاریخی حرمتها را رعایت میکنند اما مثلا بعضی مصریها سرلخت و پالخت وارد میشوند و اعتنایی به حریم و تقدس ندارند. اینها چه معنایی میدهد جز گزند و ستیز؟
میتوانیم مثل کبک سرمان را در برف ببریم و واقعیت را با تعارف و مدارای دروغین (همانطور که سکولارها دوست دارند) تصور کنیم یا میتوانیم ساده و سرراست با چیزی که در کشور خودمان، ترکیه، مصر و... رخ داده مواجه شویم، یعنی گزینه فریب خودمان را حذف کنیم. اسم عقبنشینی و شکست را مدارا یا وفاق نگذاریم.
وفاق با کسی ممکن است که اگر احترام نمیگذارد دستکم از ضربه زدن دست بردارد اما مسئله در ایران ماقبل اینها است و سکولاریسم به تبار رضاخانی خودش بازگشت میکند. جریانی که بیبهانه به جان مذهب و سنت افتاد چون ایرانی را انسان نمیدید، کل جامعه حتی عشایر باید شبیه غربیها شوند تا آدم به حساب بیایند.
اینها به سادگی از روی مذهبیهایی که راهشان را هموار کردند رد میشوند و افقشان اینکه به جایی بدتر از ترکیه و مصر برسند؛ چادر را مطرود کنند و دینمدارها آنقدر عقب بروند تا به اجازه حضور با روسری در دانشگاه و ادارات راضی باشند. پوشیدگی و حیا از بوم خودمان برآمده و در سکولاریسم محکوم به زوال است.
@daneshtalab
زمان شاه در دانشگاهها چادری تقریبا وجود نداشت چون فضای تمسخر و تحقیر چیره بود. بعد از انقلاب دانشگاهها پر شد از دخترهای چادری در صورتی که هیچ وقت اجباری نبوده. همین موضوع یکی از علل پنهان انقلاب را به رخ میکشد، حضور انبوهِ زنهای چادری در چند دهه حمایت از نظام را هم بهتر معنادار میکند.
محمدرضا با پدرش فرق داشت و نتوانست یا نخواست تغییر لباس با زور و سرکوب را ادامه بدهد اما این به معنای پذیرفتن نمادهای مذهبی نبود. سکولارها هر جا به هر نحوی به قدرت برسند بلای مشترکی سر دینمدارها میآورند. حتی بدون قانون و با فشار سیستمی، پوشیدگی و حیا آنقدر تحت فشار قرار میگیرد تا عقب برود.
به هر کشور سکولاری نگاه کنید فشارِ برهنگی یا تمسخر علیه مذهبیها را میبینید. شاید فقط عراق استثنا باشد چون حتی در افغانستان که شهرنشینی گستردهای ندارد در دوره جمهوری شاهد همین روند بودیم. امکان ندارد سکولارها از ضربه زدن کوتاه بیایند و مثلا در محیطهای سنتی اصرار به جلوهفروشی را کنار بگذارند.
ادبیاتشان در ایران خومان، از لچک نامیدن روسری تا نسبت کلاغ سیاه و کیسه زباله به چادریها، نشان میدهد افق چیست و برای چه تلاش میکنند. ماجرای کروسان در توییتر با هزاران لایک را به خاطر بیاورید، انگار به ناموسشان توهین شد که دختر چادری در کافه نشسته و دوستانش با یک نان ساده برایش جشن گرفتند.
آواز خواندن زنان در مساجد تاریخی حتی خودنمایی و رقص، یا تمنای برگزاری موسیقی و کنسرت در این مکانها را احتمالا دیدهاید. غربیها در مساجد تاریخی حرمتها را رعایت میکنند اما مثلا بعضی مصریها سرلخت و پالخت وارد میشوند و اعتنایی به حریم و تقدس ندارند. اینها چه معنایی میدهد جز گزند و ستیز؟
میتوانیم مثل کبک سرمان را در برف ببریم و واقعیت را با تعارف و مدارای دروغین (همانطور که سکولارها دوست دارند) تصور کنیم یا میتوانیم ساده و سرراست با چیزی که در کشور خودمان، ترکیه، مصر و... رخ داده مواجه شویم، یعنی گزینه فریب خودمان را حذف کنیم. اسم عقبنشینی و شکست را مدارا یا وفاق نگذاریم.
وفاق با کسی ممکن است که اگر احترام نمیگذارد دستکم از ضربه زدن دست بردارد اما مسئله در ایران ماقبل اینها است و سکولاریسم به تبار رضاخانی خودش بازگشت میکند. جریانی که بیبهانه به جان مذهب و سنت افتاد چون ایرانی را انسان نمیدید، کل جامعه حتی عشایر باید شبیه غربیها شوند تا آدم به حساب بیایند.
اینها به سادگی از روی مذهبیهایی که راهشان را هموار کردند رد میشوند و افقشان اینکه به جایی بدتر از ترکیه و مصر برسند؛ چادر را مطرود کنند و دینمدارها آنقدر عقب بروند تا به اجازه حضور با روسری در دانشگاه و ادارات راضی باشند. پوشیدگی و حیا از بوم خودمان برآمده و در سکولاریسم محکوم به زوال است.
@daneshtalab
۱۰:۴۱
گروگانگیری با پوست موز
هر بار دولت مطلوبِ سکولارها فشل ظاهر میشود یا فضا به سمت بازخواست و مواجهه قانونی میرود اصلاحطلبهای تندرو «بازی عبور» ترتیب میدهند: با چو انداختنِ عبور از خاتمی، عبور از روحانی، عبور از پزشکیان طیف مقابل را میترسانند. اصولگراها هم هر بار میگویند: وای پوست موز! باز باید زمین بخوریم. این دورِ باطل خسته کننده شده.
هر کس فشل بودن دولت را به رخ بکشد به همسویی با اهل فتنه متهمش میکنند، کاسه داغتر از آش میشوند و خودشان دفاع از دولت را بر عهده میگیرند. برای دیگران هم تکلیف مینویسند و هر صدایی درباره استیضاح و برکناری را در نطفه خفه میکنند. بدتر از همه دولت روحانی بود که حتی امثال ثابتی از حمایت تا پایان دورهاش حرف زدند.
خودشان کمک میکنند مخربترین نیروها در قدرت بمانند بعد مردم را بهانه میآورند که به دولت رای دادهاند. نمیگویند کجای قانون اساسی انتخابات را چک سفید امضا تعبیر کرده. درباره بنیصدر هم که با رأی بالا انتخاب شد پاسخی ندارند، تناقضشان در تخریبها و حملات تند به احمدینژاد و تلاش برای تناظرسازی او با بنیصدر بماند.
اگر نه بعد از دی ۹۶ و نه بعد از تابستان ۹۷، پس از آبان ۹۸ روحانی باید برکنار میشد. قانون اساسی اجرای خودش را به استمزاج هیچ کدام از مسئولین از نظر مردم مشروط نکرده اما، حتی دو سال آخر که معلوم بود اکثریت از روحانی روگردان شدهاند قوای مصلحت از کار نیافتاد. هزار داستان ساختند که چرا این دار و دسته باید در دولت بمانند.
بعضی از توجیهها رسما تبلیغ علیه نظام است. مثلا اینطور جا انداختند که این طیف - که بسیار هم مورد اعتماد رهبری بوده - آماده خیانت است پس باید جلویشان کوتاه آمد تا همه چیز را به باد ندهند. ناخواسته میگویند: بخش مهمی از نظام آنقدر فاسد شده که حتی در مواجهه با اسرائیل به نفع دشمن کار میکند، یعنی کشور عملا گروگان غربگراها است.
وقتی مصلحت هیچ وقت در برخورد قانونی با اینها نمودار نمیشود (حتی درباره دروغهای جهانگیری یا خرابکاریهای زنگنه) تعجبی ندارد که در ذهن عوام معتبر بمانند و با جلو انداختن شخصی مثل پزشکیان، با تخریب و لجنپراکنی یا تحریک قومگرایی و خیالبافی درباره مذاکره، باز به قدرت برگردند و با بیکفایتی کشور را درگیر مصائب بزرگتر کنند.
@daneshtalab
هر بار دولت مطلوبِ سکولارها فشل ظاهر میشود یا فضا به سمت بازخواست و مواجهه قانونی میرود اصلاحطلبهای تندرو «بازی عبور» ترتیب میدهند: با چو انداختنِ عبور از خاتمی، عبور از روحانی، عبور از پزشکیان طیف مقابل را میترسانند. اصولگراها هم هر بار میگویند: وای پوست موز! باز باید زمین بخوریم. این دورِ باطل خسته کننده شده.
هر کس فشل بودن دولت را به رخ بکشد به همسویی با اهل فتنه متهمش میکنند، کاسه داغتر از آش میشوند و خودشان دفاع از دولت را بر عهده میگیرند. برای دیگران هم تکلیف مینویسند و هر صدایی درباره استیضاح و برکناری را در نطفه خفه میکنند. بدتر از همه دولت روحانی بود که حتی امثال ثابتی از حمایت تا پایان دورهاش حرف زدند.
خودشان کمک میکنند مخربترین نیروها در قدرت بمانند بعد مردم را بهانه میآورند که به دولت رای دادهاند. نمیگویند کجای قانون اساسی انتخابات را چک سفید امضا تعبیر کرده. درباره بنیصدر هم که با رأی بالا انتخاب شد پاسخی ندارند، تناقضشان در تخریبها و حملات تند به احمدینژاد و تلاش برای تناظرسازی او با بنیصدر بماند.
اگر نه بعد از دی ۹۶ و نه بعد از تابستان ۹۷، پس از آبان ۹۸ روحانی باید برکنار میشد. قانون اساسی اجرای خودش را به استمزاج هیچ کدام از مسئولین از نظر مردم مشروط نکرده اما، حتی دو سال آخر که معلوم بود اکثریت از روحانی روگردان شدهاند قوای مصلحت از کار نیافتاد. هزار داستان ساختند که چرا این دار و دسته باید در دولت بمانند.
بعضی از توجیهها رسما تبلیغ علیه نظام است. مثلا اینطور جا انداختند که این طیف - که بسیار هم مورد اعتماد رهبری بوده - آماده خیانت است پس باید جلویشان کوتاه آمد تا همه چیز را به باد ندهند. ناخواسته میگویند: بخش مهمی از نظام آنقدر فاسد شده که حتی در مواجهه با اسرائیل به نفع دشمن کار میکند، یعنی کشور عملا گروگان غربگراها است.
وقتی مصلحت هیچ وقت در برخورد قانونی با اینها نمودار نمیشود (حتی درباره دروغهای جهانگیری یا خرابکاریهای زنگنه) تعجبی ندارد که در ذهن عوام معتبر بمانند و با جلو انداختن شخصی مثل پزشکیان، با تخریب و لجنپراکنی یا تحریک قومگرایی و خیالبافی درباره مذاکره، باز به قدرت برگردند و با بیکفایتی کشور را درگیر مصائب بزرگتر کنند.
@daneshtalab
۵:۵۶
فناوری عرف را تغییر میدهد، مردم بازیچهاند یا آزاد؟
مادری که قبلا اعضای خانواده را متوقف میکرد تا اول دعا بخوانند بعد دست به غذا ببرند حالا همه را عقب نگه میدارد تا اول از چیدمان میز و دستپختش برای اینستاگرام عکس بگیرد بعد اجازه میدهد شروع به خوردن کنند. این دگرگونی را فناوری تحمیل کرد. زندگی حتی در خودِ غرب تکان خورده و شکل متفاوتی گرفته، خیلی از اصالتها به فراموشی رفته و رفتارها نمایشی و مادی شدهاند.
تحول واقعا شگرف و چشمگیر بوده با این حال بعضیها هنوز در دورانِ پیش از گوشیهای هوشمند ماندهاند. مثالهایی از کار فرهنگی و تبلیغی میزنند که نشان میدهد متوجه آشوبهای پس از جهشِ فناوری نشدهاند. باورشان نمیآید ابزارهای دیجیتال چون با نظریههای اخلاقی و فرهنگی قانونمند نشدند همه جای دنیا ارزشهای عمومی را به خطر انداخته یا از بین بردهاند.
مثالی از جامعه خودمان درک موضوع را آسانتر میکند. هنجارشکنی با ترس از هوچیگری منتشر شد، ابزارش هم گوشیهای هوشمند بود. اگر در دست هر کس یک دوربین نبود و قدرتی رسانهای و جهانی وجود نداشت تا در تحمیل برهنگی و آزادی [همان که نتانیاهو دو دهه پیش میگفت] حمله به عرف و ارزشها را تبدیل به مبارزه سیاسی کند، آیا جامعه ایران اینقدر منفعل میشد؟
فناوری، قدرت عرف را شکسته و مفهوم رضایت اجتماعی زیر تردید رفته. حتی ساز و کاری تخیلی از رفراندوم دائمی هم نمیتواند بیانگر نظر مردم باشد چون دیگر فضایی دور از موجها و هجمههای ساختگی قابل تصور نیست. پول، رسانه قدرتمند میسازد و رسانه در تخریب قدرت فوقالعادهای دارد. چگونه میتوان تودهای که صاحبان فناوری تغییرش میدهند را آزاد و مختار فرض کرد؟
@daneshtalab
مادری که قبلا اعضای خانواده را متوقف میکرد تا اول دعا بخوانند بعد دست به غذا ببرند حالا همه را عقب نگه میدارد تا اول از چیدمان میز و دستپختش برای اینستاگرام عکس بگیرد بعد اجازه میدهد شروع به خوردن کنند. این دگرگونی را فناوری تحمیل کرد. زندگی حتی در خودِ غرب تکان خورده و شکل متفاوتی گرفته، خیلی از اصالتها به فراموشی رفته و رفتارها نمایشی و مادی شدهاند.
تحول واقعا شگرف و چشمگیر بوده با این حال بعضیها هنوز در دورانِ پیش از گوشیهای هوشمند ماندهاند. مثالهایی از کار فرهنگی و تبلیغی میزنند که نشان میدهد متوجه آشوبهای پس از جهشِ فناوری نشدهاند. باورشان نمیآید ابزارهای دیجیتال چون با نظریههای اخلاقی و فرهنگی قانونمند نشدند همه جای دنیا ارزشهای عمومی را به خطر انداخته یا از بین بردهاند.
مثالی از جامعه خودمان درک موضوع را آسانتر میکند. هنجارشکنی با ترس از هوچیگری منتشر شد، ابزارش هم گوشیهای هوشمند بود. اگر در دست هر کس یک دوربین نبود و قدرتی رسانهای و جهانی وجود نداشت تا در تحمیل برهنگی و آزادی [همان که نتانیاهو دو دهه پیش میگفت] حمله به عرف و ارزشها را تبدیل به مبارزه سیاسی کند، آیا جامعه ایران اینقدر منفعل میشد؟
فناوری، قدرت عرف را شکسته و مفهوم رضایت اجتماعی زیر تردید رفته. حتی ساز و کاری تخیلی از رفراندوم دائمی هم نمیتواند بیانگر نظر مردم باشد چون دیگر فضایی دور از موجها و هجمههای ساختگی قابل تصور نیست. پول، رسانه قدرتمند میسازد و رسانه در تخریب قدرت فوقالعادهای دارد. چگونه میتوان تودهای که صاحبان فناوری تغییرش میدهند را آزاد و مختار فرض کرد؟
@daneshtalab
۷:۳۵
به جای خصوصی بگویید میراثی
هر جا بحث عدالت و آزادی باشد بعضیها با پیش کشیدن مالکیت خصوصی و این حکم قاطع که سوسیالیسم با مالکیت خصوصی مخالف است تکلیف خودشان را معلوم میکنند و به هیچ نوعی از شک و تأمل راه نمیدهند، نه درباره معنای واقعی مالکیت خصوصی نه درباره انواع سوسیالیسم. خیلی ساده روی چپگرایی و عدالت خطِ قرمز میکشند و ذهنشان را برای هارترین انواع سرمایهداری باز میکنند.
اینها اکثرا مالکیت خصوصی را بد فهمیدهاند و عدالت در اقتصاد را با گرفتن اموال مردم یکی میگیرند، همان تصور عوامانه و آمریکایی که مالیات را هم دزدیِ دولت از جیب شهروندان جا میزند. مالکیت خصوصی یعنی برتری ژنتیک، کمترین پیامدهایش «آقازادگی» و «میراثخوری» است که در اقتصادهای آزاد گاهی برای ورود به دانشگاههای برتر هم به رسمیت شناخته شده، هم به عنوان سهمیه هم در عوض خیریه.
وقتی میگویند مالکیت خصوصی یعنی: دولت نباید هیچ مانعی برای انباشت ایجاد کند، سرمایهدار باید بتواند آزادانه بیشترین سود از فعالیتهای اقتصادی را بقاپد و به جیب خودش بریزد. بعد هم با مالیات نباید آن را محدود کنند، برایش مقررات نگذارند و مانع نقشآفرینیاش در سیاست و رسانه یا تغییر فرهنگ نشوند. پیش افتادن فرزندان با تکیه بر ثروت خانواده یا بهرهمندی نجومی از ارث را هم محدود نکنند.
بند زیر که برای مطلب دیگری نوشته بودم و لحن متفاوتی دارد احتمالا منظور را روشنتر میکند:
«لیبرالیسم نمادِ تناقض در مدرنیته است چون در اقتصاد از رقابت و شایستگی حرف میزند اما آقازادگی و ارثبری را به عنوان امور طبیعی پذیرفته. زیر لوای مالکیت خصوصی، تبعیضِ ژنتیک را تا حد قانون مقدس بالا برده اما چه رقابتی وقتی نقطه شروعها به طرز فاحشی متفاوت است؟ کدام شایستگی وقتی عدهای بدون هیچ کاری برنده میشوند؟ بچهای که غذای کافی نمیخورد چقدر شانس خواهد داشت تا از آنها که آموزش خصوصی و بهترین امکانات رفاهی برایشان مهیا بوده جلو بزند؟ پیش افتادن با ارث در زندگی و در بازار کار و تجارت هم نیازی به پرسش ندارد. حکم به آزادی فردی یا خصوصی بودنِ مالکیت در واقع توجیه آقازادگی و ارثبری است و همه شعارها درباره رقابت و شایستگی را یکجا دود میکند. تنها با محدودیتهای قانونی که نقطه شروعها را به هم نزدیک کند و جهشهای بزرگ را ممنوع، میتوان از کمرنگ شدن تناقض در لیبرالیسم و پیامدش، سرمایهداری، سخن گفت.»
با این حساب به محض اینکه مالکیت خصوصی به گوشمان خورد باید معنای واقعی آن (برتری ژنتیک) را به میان بیاوریم و صراحتا بپرسیم تا چه حد؟ در چه شرایطی؟ وقتی استفاده از ثروت روی همه شئون مردم تاثیر دارد چطور میتوانیم آن را کاملا خصوصی فرض کنیم؟ وقتی جامعه مالکیت را به رسمیت شناخته چطور حق ندارد برای حد و اندازهاش یا تناسبش با کار و فعالیتِ اشخاص قانون بگذارد؟
پس معنای خصوصی را نه شخصی که اول خانوادگی و صنفی باید بفهمیم سپس طبقاتی. محل نزاع مالکیتهای بزرگ است که با بهرهکشی از منابع طبیعی و نیروی کار شکل گرفته و شأن عمومی دارد. قوانین جامعهگرا (سوسیالیستی) مثل مالیات، روشهای بازتوزیع هستند تا نقصهای اولیه که موجب تمرکز ناروا شده را اصلاح کنند. میتوان طرفدار عدالت بود و مالکیتهای کوچک و متوسط را از بحث کنار گذاشت.
@daneshtalab
هر جا بحث عدالت و آزادی باشد بعضیها با پیش کشیدن مالکیت خصوصی و این حکم قاطع که سوسیالیسم با مالکیت خصوصی مخالف است تکلیف خودشان را معلوم میکنند و به هیچ نوعی از شک و تأمل راه نمیدهند، نه درباره معنای واقعی مالکیت خصوصی نه درباره انواع سوسیالیسم. خیلی ساده روی چپگرایی و عدالت خطِ قرمز میکشند و ذهنشان را برای هارترین انواع سرمایهداری باز میکنند.
اینها اکثرا مالکیت خصوصی را بد فهمیدهاند و عدالت در اقتصاد را با گرفتن اموال مردم یکی میگیرند، همان تصور عوامانه و آمریکایی که مالیات را هم دزدیِ دولت از جیب شهروندان جا میزند. مالکیت خصوصی یعنی برتری ژنتیک، کمترین پیامدهایش «آقازادگی» و «میراثخوری» است که در اقتصادهای آزاد گاهی برای ورود به دانشگاههای برتر هم به رسمیت شناخته شده، هم به عنوان سهمیه هم در عوض خیریه.
وقتی میگویند مالکیت خصوصی یعنی: دولت نباید هیچ مانعی برای انباشت ایجاد کند، سرمایهدار باید بتواند آزادانه بیشترین سود از فعالیتهای اقتصادی را بقاپد و به جیب خودش بریزد. بعد هم با مالیات نباید آن را محدود کنند، برایش مقررات نگذارند و مانع نقشآفرینیاش در سیاست و رسانه یا تغییر فرهنگ نشوند. پیش افتادن فرزندان با تکیه بر ثروت خانواده یا بهرهمندی نجومی از ارث را هم محدود نکنند.
بند زیر که برای مطلب دیگری نوشته بودم و لحن متفاوتی دارد احتمالا منظور را روشنتر میکند:
«لیبرالیسم نمادِ تناقض در مدرنیته است چون در اقتصاد از رقابت و شایستگی حرف میزند اما آقازادگی و ارثبری را به عنوان امور طبیعی پذیرفته. زیر لوای مالکیت خصوصی، تبعیضِ ژنتیک را تا حد قانون مقدس بالا برده اما چه رقابتی وقتی نقطه شروعها به طرز فاحشی متفاوت است؟ کدام شایستگی وقتی عدهای بدون هیچ کاری برنده میشوند؟ بچهای که غذای کافی نمیخورد چقدر شانس خواهد داشت تا از آنها که آموزش خصوصی و بهترین امکانات رفاهی برایشان مهیا بوده جلو بزند؟ پیش افتادن با ارث در زندگی و در بازار کار و تجارت هم نیازی به پرسش ندارد. حکم به آزادی فردی یا خصوصی بودنِ مالکیت در واقع توجیه آقازادگی و ارثبری است و همه شعارها درباره رقابت و شایستگی را یکجا دود میکند. تنها با محدودیتهای قانونی که نقطه شروعها را به هم نزدیک کند و جهشهای بزرگ را ممنوع، میتوان از کمرنگ شدن تناقض در لیبرالیسم و پیامدش، سرمایهداری، سخن گفت.»
با این حساب به محض اینکه مالکیت خصوصی به گوشمان خورد باید معنای واقعی آن (برتری ژنتیک) را به میان بیاوریم و صراحتا بپرسیم تا چه حد؟ در چه شرایطی؟ وقتی استفاده از ثروت روی همه شئون مردم تاثیر دارد چطور میتوانیم آن را کاملا خصوصی فرض کنیم؟ وقتی جامعه مالکیت را به رسمیت شناخته چطور حق ندارد برای حد و اندازهاش یا تناسبش با کار و فعالیتِ اشخاص قانون بگذارد؟
پس معنای خصوصی را نه شخصی که اول خانوادگی و صنفی باید بفهمیم سپس طبقاتی. محل نزاع مالکیتهای بزرگ است که با بهرهکشی از منابع طبیعی و نیروی کار شکل گرفته و شأن عمومی دارد. قوانین جامعهگرا (سوسیالیستی) مثل مالیات، روشهای بازتوزیع هستند تا نقصهای اولیه که موجب تمرکز ناروا شده را اصلاح کنند. میتوان طرفدار عدالت بود و مالکیتهای کوچک و متوسط را از بحث کنار گذاشت.
@daneshtalab
۱۲:۴۸