اسلام، چپ یا راست؟دوگانه فقه و کلام در اقتصاد اسلامی
چون اسلام پیش از دوره مدرن ظهور کرده متن آن آماده تفسیر به هر دو گرایش چپ و راست است. مثل ماده خامی که میتوان به هر شکلی درآورد. در واقعیت نیز از چپ رادیکال تا راست افراطی توانستهاند برداشتهای خودشان را با قرآن و حدیث تطبیق بدهند. بنابراین قبل از استشهاد به متون، به یک دیدگاه کلی نیاز داریم تا نشان بدهد روح کلی اسلام به کدام سو مایل است و اگر در دوره جدید نازل میشد با کدام گرایش اقتصادی همساز بود. از این رهگذر میتوانیم تطبیقهای دینی را از منظر کلان یا با نظر به جهتگیریها نقد کنیم.
چکیده بحث این است که در مذهب شیعه اگر رویکرد کلامی داشته باشیم عدالت (چپگرایی) پررنگ میشود و اگر فقه سنتی را ملاک بگیریم آزادی (راستگرایی) چیرگی پیدا میکند. انقلاب اسلامی در حرکتی فرارونده از فقه به کلام رخ داد و منظور از کلام اینجا نه الهیات به معنای خاص، بلکه بحثهایی است که پیرامون «تکلیف دین بر بشر» یا برعکس «انتظار بشر از دین» صورت میگیرد. این بحثها در دوره مدرن بالاگرفت و به خصوص از آن باب که مسلمانها دچار ضعف و موضوع سلطه بیگانهها شدند صورتهای حاد سیاسی پیدا کرد.
هشدار مهم این است که دوره سنت را نباید ملاک بگیریم. «سنت» واقعیتهای تاریخیِ پس از خلافت امیرالمومنین است یعنی سلطنتهایی که با میراث ایرانی و رومی آمیخته شدند و شریعت در آنها اولویت نداشت. در آن دوره، دینِ سنتی نتوانست دربارها را از جور و استبداد، زمینداران را از بهرهکشی، مالکان را از استثمار و رباخواران را از غارت بازدارد. فقهی که در چنان فضایی رشد کرده طبیعتا نامتوازن است (عبادات و معاملات در آن پروار اما بحثهای اجتماعی و حکومتی نحیفاند) پس قوای قابل اعتنایی برای خروج از سنت ندارد.
در مواجهه با استعمار، نیروی توده آزاد شد و امکانهای جدیدی برای پیادهسازی احکام به دست آمد. در ایران این نیرو اولین بار در تنباکو جوشید و مردم در سپهر عمومی خودنمایی کردند. فقه چند دهه پس از ناکامی در جهاد با روسیه بار دیگر خودش را محک زد، در تنباکو به مسئلهای کلان (سلطه انگلیس) پاسخی اجتماعی داد و این بار موفق شد. از همین نقطه عزیمت، آشکار آمد که هر نظری درباره اقتصاد، مثل آزادی معاملات، در پیوند با سیاست و روابط بینالملل قرار میگیرد و همه ذیل بحث از جامعه و حکومت دینی معنی پیدا میکند. این ارجاع به همان رویکرد کلامی یا انتظار بشر از دین است.
از تنباکو به بعد «استقلال» در صدر نشست و نخ تسبیحی شد تا تحولات بعدی را به هم مرتبط کند. در هر چهار جنبش بزرگ ایران (تنباکو، مشروطه، نفت و انقلاب) فصل مشترک و لحظه آغاز، همآوردی با سلطه و وابستگی با اتکا بر هویت دینی بوده. نیروی اصلی در هر چهار مورد از طبقه متوسط دینمدار (روحانیت و بازار) برآمد و رهبری توده را بر عهده گرفت. حتی در نفت که بیهوده محل بحث و نزاع شده آشکار بود که طیف مذهبی در قیام سی تیر مصدق را به قدرت بازگرداند اما در ۳۲ پا پس کشید. به عبارتی، شاهِ شیعه را به جمهوری سکولار ترجیح داد و دولت سقوط کرد.
در انقلاب اسلامی نیز «وابستگی» و «فرودستی» به عریانترین شکل ممکن عامل خروش مذهبیها از دهه ۴۰ بود. پس نهادی که از چنان نهضتی برآمده (جمهوری اسلامی) برای حفظ ماهیتش باید بحثهای مرتبط را در اولویت بگذارد. اگر پرچمداری تغییر کند و به میراث فقهی بازگردیم به فروکاست در ماهیت یا تنزل در مدعا دچار شدهایم. این روند قهقرایی هر چقدر با شعار و سخنرانی تزیین شود سرانجام انقلاب را در خودش حل میکند. به معنای صریحتر که در سالهای اخیر ملموس شده: با استحاله انقلاب ذیل ادعاهای انقلابی مواجه میشویم.
ادامه دارد
@daneshtalab
چون اسلام پیش از دوره مدرن ظهور کرده متن آن آماده تفسیر به هر دو گرایش چپ و راست است. مثل ماده خامی که میتوان به هر شکلی درآورد. در واقعیت نیز از چپ رادیکال تا راست افراطی توانستهاند برداشتهای خودشان را با قرآن و حدیث تطبیق بدهند. بنابراین قبل از استشهاد به متون، به یک دیدگاه کلی نیاز داریم تا نشان بدهد روح کلی اسلام به کدام سو مایل است و اگر در دوره جدید نازل میشد با کدام گرایش اقتصادی همساز بود. از این رهگذر میتوانیم تطبیقهای دینی را از منظر کلان یا با نظر به جهتگیریها نقد کنیم.
چکیده بحث این است که در مذهب شیعه اگر رویکرد کلامی داشته باشیم عدالت (چپگرایی) پررنگ میشود و اگر فقه سنتی را ملاک بگیریم آزادی (راستگرایی) چیرگی پیدا میکند. انقلاب اسلامی در حرکتی فرارونده از فقه به کلام رخ داد و منظور از کلام اینجا نه الهیات به معنای خاص، بلکه بحثهایی است که پیرامون «تکلیف دین بر بشر» یا برعکس «انتظار بشر از دین» صورت میگیرد. این بحثها در دوره مدرن بالاگرفت و به خصوص از آن باب که مسلمانها دچار ضعف و موضوع سلطه بیگانهها شدند صورتهای حاد سیاسی پیدا کرد.
هشدار مهم این است که دوره سنت را نباید ملاک بگیریم. «سنت» واقعیتهای تاریخیِ پس از خلافت امیرالمومنین است یعنی سلطنتهایی که با میراث ایرانی و رومی آمیخته شدند و شریعت در آنها اولویت نداشت. در آن دوره، دینِ سنتی نتوانست دربارها را از جور و استبداد، زمینداران را از بهرهکشی، مالکان را از استثمار و رباخواران را از غارت بازدارد. فقهی که در چنان فضایی رشد کرده طبیعتا نامتوازن است (عبادات و معاملات در آن پروار اما بحثهای اجتماعی و حکومتی نحیفاند) پس قوای قابل اعتنایی برای خروج از سنت ندارد.
در مواجهه با استعمار، نیروی توده آزاد شد و امکانهای جدیدی برای پیادهسازی احکام به دست آمد. در ایران این نیرو اولین بار در تنباکو جوشید و مردم در سپهر عمومی خودنمایی کردند. فقه چند دهه پس از ناکامی در جهاد با روسیه بار دیگر خودش را محک زد، در تنباکو به مسئلهای کلان (سلطه انگلیس) پاسخی اجتماعی داد و این بار موفق شد. از همین نقطه عزیمت، آشکار آمد که هر نظری درباره اقتصاد، مثل آزادی معاملات، در پیوند با سیاست و روابط بینالملل قرار میگیرد و همه ذیل بحث از جامعه و حکومت دینی معنی پیدا میکند. این ارجاع به همان رویکرد کلامی یا انتظار بشر از دین است.
از تنباکو به بعد «استقلال» در صدر نشست و نخ تسبیحی شد تا تحولات بعدی را به هم مرتبط کند. در هر چهار جنبش بزرگ ایران (تنباکو، مشروطه، نفت و انقلاب) فصل مشترک و لحظه آغاز، همآوردی با سلطه و وابستگی با اتکا بر هویت دینی بوده. نیروی اصلی در هر چهار مورد از طبقه متوسط دینمدار (روحانیت و بازار) برآمد و رهبری توده را بر عهده گرفت. حتی در نفت که بیهوده محل بحث و نزاع شده آشکار بود که طیف مذهبی در قیام سی تیر مصدق را به قدرت بازگرداند اما در ۳۲ پا پس کشید. به عبارتی، شاهِ شیعه را به جمهوری سکولار ترجیح داد و دولت سقوط کرد.
در انقلاب اسلامی نیز «وابستگی» و «فرودستی» به عریانترین شکل ممکن عامل خروش مذهبیها از دهه ۴۰ بود. پس نهادی که از چنان نهضتی برآمده (جمهوری اسلامی) برای حفظ ماهیتش باید بحثهای مرتبط را در اولویت بگذارد. اگر پرچمداری تغییر کند و به میراث فقهی بازگردیم به فروکاست در ماهیت یا تنزل در مدعا دچار شدهایم. این روند قهقرایی هر چقدر با شعار و سخنرانی تزیین شود سرانجام انقلاب را در خودش حل میکند. به معنای صریحتر که در سالهای اخیر ملموس شده: با استحاله انقلاب ذیل ادعاهای انقلابی مواجه میشویم.
ادامه دارد
@daneshtalab
۱۷:۱۱