فرد، جایی در اقتصاد کلان ندارد
اگر بتوانیم نگاهی تاریخی به مالکیت بیاندازیم بخش زیادی از بدفهمیها درباره آزادی و عدالت حل میشود. مثلا اینطور جا افتاده که سوسیالیسم، مالکیت شخصی را نقض میکند در حالی که فقط ترتیب متفاوتی در برابر مالکیت طبقاتی قرار میدهد. اینکه فرد اصلا موضوعیتی در اقتصاد کلان ندارد با یک مرور بازنگرانه معلوم میشود.
در معنایی که بعضی لیبرالها مالکیت را «طبیعی» جلوه میدهند دزدی هم طبیعی است. یک عده زورمند و زرنگ بودهاند و ثروتهای زمین را مال خود کردند. با زورِ اسلحه منع و مرز گذاشتند و دست دیگران را کوتاه نمودند. در نسلهای بعدشان با کمترین زحمت طبقهای ساخته شد که دائما ثروتهای دیگران را به خودش جذب کرد.
حالا چه اشکالی دارد فقرا اموالی را از ثروتمندها بگیرند؟ چرا حق ندارند متحد شوند و با زور و زرنگی قبلیها را کنار بزنند؟ در «طبیعت» چه مانع اخلاقی برای تصاحب از کشوری دیگر (جنگ) یا تصاحب از طبقهای دیگر (انقلاب) وجود دارد؟ مگر خودِ تصاحب اولیه، طبیعی و ناشی از لیاقت، یعنی زدن روی دست دیگران نبوده؟
ضربه اول و آخر، خیلی چکیده و صریح:
مالکیت امری است که دیگران به رسمیت میشناسند و دولت از آن دفاع میکند. ذاتِ مالکیت، اجتماعی (سوسیالیستی) است نه طبیعی.
دو جمله بالا را اگر لازم است چند بار بخوانید تا جا بیافتد، چون میلیونها برگ کاغذی که لیبرالها با پیشفرضهای طبقاتی سیاه کردهاند را به باد میدهد. از لاک تا هایک کتابها و مقالاتشان پر است از حرفهایی که این فهم ساده و روشنگر را عامدانه یا با جهلِ ناشی از برتری طبقاتی (همان زور و زرنگی) پنهان کردهاند.
جامعهای که سنت را پشت سر گذاشته باید درباره مالکیت هم بازاندیشی کند والا به معنای واقعی مدرن نشده. این تناقضی است که مدرنیته بر شالوده آن بالا آمد و باعث ظهور مارکسیسم شد. لیبرالها نسبت به بسیاری از سنتهای ماقبل برانداز بودند اما درباره مالکیت تا حد زیادی محافظهکار شدند و آن را «طبیعی» جلوه دادند.
وقتی با اشراف و کلیسا طرف بودند انقلابی عمل کردند اما وقتی بورژواها ظلم و ستمی به مراتب بدتر از ماقبل، یعنی سرمایهداری قرن نوزدهمی، را مسلط کردند عدالت را به فراموشی سپردند و آزادی را در محدودهای خاص یعنی گزینش بین قدرتمندهای موجود، فحش دادن به کشیشها یا بیقیدی اخلاقی و اجتماعی کافی دانستند.
اگر مالکیت ذاتا شخصی باشد دفاع از آن هم باید شخصی میبود نه بر عهده دولت که نماینده منافع عمومی است. ثروتِ شخصی و مالکیت خصوصی نه تنها تعابیر دقیقی نیستند که عمیقا دستکاری شده، فریبنده و گولزنندهاند. مالکیت اساسا اعطای اجتماع است و بنا بر مصلحتهایی به رسمیت شناخته میشود.
معنی ندارد که همه جامعه (با مالیات، سربازی و...) هزینه دفاع از املاک خصوصی را بدهند در حالی که روند بهرهبرداری نفعی برای اکثریت ندارد و بسیاری جاها بستر بیگاری و بهرهکشی از توده میشود. خشم منجر به انقلاب معمولا از همین الگو بیرون میآید: وادار کردن توده به تکاپو به زیان خودش، به تلاش برای فقیرتر شدن.
اقتصاد آزاد روایتی از درآمدنِ دولت است پشت طبقه قدرتمند تا مالکیتِ میراثی که با زور انباشت شده را با نظام بیگاری و بردگی توسعه دهند. هر سوسیالیستی الزاما با مالکیت خصوصی مخالف نیست، امر مشترک بین بیشتر نظریاتی که به جامعه اولویت دادهاند مخالفت با انباشت طبقاتی و بهرهکشی از ضعفا است.
پس دوگانه اصلی «جامعه یا طبقه» است و «جامعه یا فرد» پرسش گمراهکنندهای که تاریخ تفکر را به سیلی از نظریات شاعرانه و عوامفریبی آلوده کرده. از منظر اقتصادی و در بعد کلان هیچگاه با فرد طرف نیستیم: یا از برتری گروهی خاص حمایت میکنیم یا به جامعه و منافع اکثریت اولویت میدهیم، راه سومی وجود ندارد.
یدداشت تکمیلی: لیبرالیسم سنتی و طبقاتی است
@daneshtalab
اگر بتوانیم نگاهی تاریخی به مالکیت بیاندازیم بخش زیادی از بدفهمیها درباره آزادی و عدالت حل میشود. مثلا اینطور جا افتاده که سوسیالیسم، مالکیت شخصی را نقض میکند در حالی که فقط ترتیب متفاوتی در برابر مالکیت طبقاتی قرار میدهد. اینکه فرد اصلا موضوعیتی در اقتصاد کلان ندارد با یک مرور بازنگرانه معلوم میشود.
در معنایی که بعضی لیبرالها مالکیت را «طبیعی» جلوه میدهند دزدی هم طبیعی است. یک عده زورمند و زرنگ بودهاند و ثروتهای زمین را مال خود کردند. با زورِ اسلحه منع و مرز گذاشتند و دست دیگران را کوتاه نمودند. در نسلهای بعدشان با کمترین زحمت طبقهای ساخته شد که دائما ثروتهای دیگران را به خودش جذب کرد.
حالا چه اشکالی دارد فقرا اموالی را از ثروتمندها بگیرند؟ چرا حق ندارند متحد شوند و با زور و زرنگی قبلیها را کنار بزنند؟ در «طبیعت» چه مانع اخلاقی برای تصاحب از کشوری دیگر (جنگ) یا تصاحب از طبقهای دیگر (انقلاب) وجود دارد؟ مگر خودِ تصاحب اولیه، طبیعی و ناشی از لیاقت، یعنی زدن روی دست دیگران نبوده؟
ضربه اول و آخر، خیلی چکیده و صریح:
مالکیت امری است که دیگران به رسمیت میشناسند و دولت از آن دفاع میکند. ذاتِ مالکیت، اجتماعی (سوسیالیستی) است نه طبیعی.
دو جمله بالا را اگر لازم است چند بار بخوانید تا جا بیافتد، چون میلیونها برگ کاغذی که لیبرالها با پیشفرضهای طبقاتی سیاه کردهاند را به باد میدهد. از لاک تا هایک کتابها و مقالاتشان پر است از حرفهایی که این فهم ساده و روشنگر را عامدانه یا با جهلِ ناشی از برتری طبقاتی (همان زور و زرنگی) پنهان کردهاند.
جامعهای که سنت را پشت سر گذاشته باید درباره مالکیت هم بازاندیشی کند والا به معنای واقعی مدرن نشده. این تناقضی است که مدرنیته بر شالوده آن بالا آمد و باعث ظهور مارکسیسم شد. لیبرالها نسبت به بسیاری از سنتهای ماقبل برانداز بودند اما درباره مالکیت تا حد زیادی محافظهکار شدند و آن را «طبیعی» جلوه دادند.
وقتی با اشراف و کلیسا طرف بودند انقلابی عمل کردند اما وقتی بورژواها ظلم و ستمی به مراتب بدتر از ماقبل، یعنی سرمایهداری قرن نوزدهمی، را مسلط کردند عدالت را به فراموشی سپردند و آزادی را در محدودهای خاص یعنی گزینش بین قدرتمندهای موجود، فحش دادن به کشیشها یا بیقیدی اخلاقی و اجتماعی کافی دانستند.
اگر مالکیت ذاتا شخصی باشد دفاع از آن هم باید شخصی میبود نه بر عهده دولت که نماینده منافع عمومی است. ثروتِ شخصی و مالکیت خصوصی نه تنها تعابیر دقیقی نیستند که عمیقا دستکاری شده، فریبنده و گولزنندهاند. مالکیت اساسا اعطای اجتماع است و بنا بر مصلحتهایی به رسمیت شناخته میشود.
معنی ندارد که همه جامعه (با مالیات، سربازی و...) هزینه دفاع از املاک خصوصی را بدهند در حالی که روند بهرهبرداری نفعی برای اکثریت ندارد و بسیاری جاها بستر بیگاری و بهرهکشی از توده میشود. خشم منجر به انقلاب معمولا از همین الگو بیرون میآید: وادار کردن توده به تکاپو به زیان خودش، به تلاش برای فقیرتر شدن.
اقتصاد آزاد روایتی از درآمدنِ دولت است پشت طبقه قدرتمند تا مالکیتِ میراثی که با زور انباشت شده را با نظام بیگاری و بردگی توسعه دهند. هر سوسیالیستی الزاما با مالکیت خصوصی مخالف نیست، امر مشترک بین بیشتر نظریاتی که به جامعه اولویت دادهاند مخالفت با انباشت طبقاتی و بهرهکشی از ضعفا است.
پس دوگانه اصلی «جامعه یا طبقه» است و «جامعه یا فرد» پرسش گمراهکنندهای که تاریخ تفکر را به سیلی از نظریات شاعرانه و عوامفریبی آلوده کرده. از منظر اقتصادی و در بعد کلان هیچگاه با فرد طرف نیستیم: یا از برتری گروهی خاص حمایت میکنیم یا به جامعه و منافع اکثریت اولویت میدهیم، راه سومی وجود ندارد.
یدداشت تکمیلی: لیبرالیسم سنتی و طبقاتی است
@daneshtalab
۱۵:۱۸