آیا برای سوال پر تکرار
چه باید بکنم؟
راه گشا نیست؟؟؟؟
چه باید بکنم؟
راه گشا نیست؟؟؟؟
۱۴:۴۱
سر شبی دو سه ساعت در خانه تنها بودم. بچه ها هرکدام جایی بودند و همسر هم بیرون.فکر کردم چطور می شود از این وقت تکرار نشدنی استفاده کرد؟مثلا بروم سراغ مشق های ننوشته ام. پروژه های عقب مانده یا کتابهای نخوانده که هرگز در هیاهوی بچه ها مجال خواندنش را نمی یافتم.یا فیلم دلخواهم را ببینم و چایی بخورم. یا بروم سر پروژه های معماری.من اما هیچ کدام از این کارها را نکردم. فقط دو سه ساعت به معنای واقعی کلمه هوله رفتم.یادم نمی آید آخرین باری که دقیقا هوله رفتم کی بود. یله و رها یک لیوان چایی برای خودم ریختم و بدون آنکه به هیچچیزی فکر کنم فقط محض نوشیدن چایی با خودم خلوت کردم و در آیینه نگاه کردم. عین دو سه ساعت را که نه اما بیشترش را پای آیینه خط خطی های اضافه شده پیشانی ام یا گودی زیر پلکم را وارسی می کردم. از دیدن هیچ کدامشان سیر نمی شدم. با خودم مرور می کردم که برای حک شدن هر کدامش روی صورتم چه روزهایی را گذرانده ام.اعتراف میکنم که برخلاف همیشه هیچ از این هوله رفتن عذاب وجدان نداشتم. بعد ماه ها، شایدم سالها وقت پیدا کرده بودم در سکوت شب خودم را دوباره پیدا کنم.و فکر کنم از زندگی چه چیز دیگری می خواهم. درست مثل نوجوانی!دورانی که انگار پای آیینه محل قرار آدم است با خودش.نوجوان شده بودم از نو در قالب زنی چهل و چندساله. واین کاریکاتور نبود عین زندگی بود.حتی به ظرفهای نشسته توی سینک و ناهار نپخته فردا هم فکر نمی کردم.مثل همان سالهای دانشجویی که ما بودیم و خوشی های زندگی. تنها دغدغه آن سالهایمان تحویل پروژهای طراحی بود و بس.که حتی اضطراب آن هم گم می شد، در تو به توی شب زنده داری و خنده ها و شوخی های دوستانه. در پاتوقمان که خانه هاجر اینها بود.دلممیخواست همین باشم خود دهه بیست زندگی ام حتی در چهل سالگی.خودی که نگران چیزی نبود، دل می سپرد به آینده ای که مطمئن بود نور روشنش میکند.خودی که دلواپس کتاب های ننوشته اش نبود. خودی که اهمیت نمی داد چه کسی درباره چه چیزی چه نظری میدهد.خودی که توکلش بیش از الان بود....خودی که تو را می شناخت خیلی بیشتر از الان.خودی که میانگین بروز ادراکاتش، دیگران را هم یاد تو می انداخت....اما من عوض شده ام زندگی، دنیا، رویم رنگ پاشیده است. باز به آیینه نگاه میکنم. همین فکر غم اعماق چشمم را زیاد می کند.ناخودآگاه دلم خوش می شود به اینکه تو اما همان مهربان دوست داشتنی بیست سال پیش یا حتی هزارو اندی سال پیش هستی. و اینکه رفتار تو با من هنوز هم مهربانی لطیفی دارد که بی برو برگرد دلم را قرص می کند.بالاخره خودم را پیدا میکنم حتی وقت هایی که دوست دارم هیچ کار خاصی نکنم و فقط و فقط جلوی آیینه دنبال خودم بگردم.بالاخره خودم را می جورم. خودم را جایی حوالی دوست داشتن بی حد تو پیدا خواهم کرد.
ن.منتظری@denjjj
۱۸:۵۶
بازارسال شده از عقل و زندگي
مسجد دارالشفا کجاست؟آنجا که چینی های خانه ننجون ها را می فروشند. جو مرا اخذ کرد یک فنجان سبز مرداب رنگ آلمانی را پرسیدم. فرموده باشند یک میلیون و نیم.ولی دکان پر از گنج های دیگر هم بود.
۳:۲۵
همه زندگی ام با همین گزاره قاطی شده است....همینعَسَىٰٓ أَن تَكۡرَهُواْ شَيۡـࣰٔا وَهُوَ خَيۡرࣱ لَّكُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَيۡـࣰٔا وَهُوَ شَرࣱّ لَّكُمۡۚ
۱۸:۴۲
به بهانه آیه بالااین کتاب را بخوانیدپر از شیرینی زیارت است.
۱۸:۴۵
با عجله به سمت مدرسه چکاوک راه می افتم. همان محل جلسه.فکر کنم این دومین بار باشد که برای دختر ۴ ساله ام در جلسه والدین شرکت میکنم. فکر میکردم آدم دیگر برای بچه سوم حوصله جلسه و پیگیری و فلان و بهمان ندارد. دارم. خیلی هم ذوق دارم. چون جلسه همخوانی کتاب تربیت سالم برای خردسالان است.وقتی میرسم بیست دقیقه ای از جلسه گذشته است. با عجله کفش هایم را در می آورم، صندلی خالی پیدا میکنم و می نشینم.قرارمان فصل اول کتاب بود. خوانده ام. و البته بیشترش را مدیون کتاب فنردار و هایلایت شده ی خواهرم هستم.با چشم سرشماری مختصری میکنم. بیشتر مامان باباها آماده اند. هر کدام از دری حرف میزنند. من اما نکته کلیدی کتاب ذهنم را درگیر کرده. همان که بعد سالها چالش با پسرم خودم به کشف آن رسیده بودم.گزاره این بود:"ریشه بدرفتاری کودکان ما در احساس عدم تعلق آنهاست."فکر کردم چرا مترجم از کلمه "تعلق" استفاده کرده است؟چرا خدا هم برای خلقت اولیه ما از کلمه "علق" استفاده میکند؟بین این کلمه ها چه ارتباطی وجود دارد؟و البته سوال بزرگتری روزهایم را پرچالش کرده؟اگر ریشه بدرفتاری کودکان عدم احساس تعلق آنانست، ریشه بدرفتاری ما بزرگترها در چیست؟بارها دیده ام که وقت بد خلقی بچه هایم انقدر که دوز محبتم را چندبرابر میکنم، محکم بغل میکنمشان، روی ستون فقراتشان دست میکشم و به آنها حس پناه میدهم. دست از بد خلقی بر می دارند و آرام میگیرند.اما سوال من هنوز هم سر جایش هست، ریشه بدرفتاری بزرگترها در چیست؟آیا در همان عدم احساس تعلق نیست؟
همین است که زندگی را بی تو و بی حس تعلق به تو، بی معنا می کند. پناه جهان...
ن.منتظری
#کتاب بخوانیم#کتاب تربیت سالم ترجمه محمد جواد فرشچی
@denjjj
همین است که زندگی را بی تو و بی حس تعلق به تو، بی معنا می کند. پناه جهان...
#کتاب بخوانیم#کتاب تربیت سالم ترجمه محمد جواد فرشچی
@denjjj
۲۰:۴۴
بازارسال شده از پیش از دبستان
ذخیره عاطفی بچهها را بالا ببرید.mp3
۰۷:۲۹-۸.۵۷ مگابایت
🪴 حیاتم ببخش
ذخیره عاطفی بچهها را بالا ببرید
#یادگیری_مجاورتی#صفرتاهفت_سال#استاد_اخوت
ادامه دارد...
کانال ایتا | کانال بله
#کارگروه_پیش_از_دبستان#مدرسه_دانشجویی_تزکیه_و_تعلیم
ذخیره عاطفی بچهها را بالا ببرید
#یادگیری_مجاورتی#صفرتاهفت_سال#استاد_اخوت
ادامه دارد...
کانال ایتا | کانال بله
#کارگروه_پیش_از_دبستان#مدرسه_دانشجویی_تزکیه_و_تعلیم
۲۱:۲۸
این گوشه دنج و سبز دنیا
🪴 حیاتم ببخش ذخیره عاطفی بچهها را بالا ببرید #یادگیری_مجاورتی #صفرتاهفت_سال #استاد_اخوت ادامه دارد... کانال ایتا | کانال بله #کارگروه_پیش_از_دبستان #مدرسه_دانشجویی_تزکیه_و_تعلیم
شاهد از غیب رسیداین را بعد نوشتن مطلب قبلی حین پرسه زدن در کانالها جستم
۲۱:۲۹
این گوشه دنج و سبز دنیا
«مار و پله» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/audiobook/118238
این روزها گرم شنیدن قصه ی این کتابم.که داستانش دقیقا از همین نقطه روانشناسانه کتاب تربیت سالم آغاز می شود...این حس عدم تعلق که می تواند از یک انسان معمولی، جنایتکاری حتی از نوع داعشی اش به دنیا تحویل دهد.
۱۷:۰۲
بازارسال شده از فصلنامه اقلیما
مهدی تکلو، پژوهشگر مطالعات جنسیت
چادر سیاه زن ایرانی بیشتر از اینکه مصداقی برای مفهوم کلی لباس و پوشش باشد، جعبه سیاه کشف اسرار زن ایرانی است. اگر بتوان چادر را رمزگشایی کرد و در یک کار نشانهشناسانۀ تاریخی دلالتهای اکنونی او را نتیجه گرفت، میتوان صحنۀ نزاعی را که زن ایرانی در آن حاضر است صورتبندی کرد.چادر ریشهای ایرانی دارد اما در دو قرن اخیر، ما شاهد نوعی همنشینی فرهنگ ایرانی و سبک زندگی مسلمانی در کانون چادر هستیم. چادر در عهد صفوی و قاجار با اشکال و صورتهای مختلفی که دارد بیش از هر چیزی انتخاب خوبی برای پوشش زنانه است. زن ایرانی به مدد پوشش سرتاسری میتوانست با حفظ مستورگی گاهی استثنایی برای خروج از خانه را موجه و ممکن سازد. با آغاز مدرنیته تحمیلی و تقلیدی، چادر به عنوان یکی از اصلیترین مظاهر «واپسگرایی» شناسایی و صورتبندی شد. تجربۀ توتون و تنباکو و مشروطیت که حاکی از لحظاتی بود که زن ایرانی قدری توانسته بود از الگوی رایج مستوره و در حاشیۀ خود عبور کرده و خودی نشان دهد، به مدرنسازان توصیه میکرد برای تغییر قوارۀ جامعه به جامعۀ شبهاروپایی باید تغییر در زنان را جدی گرفت. در اینجا چادر یکی از اصلیترین موانع استحالۀ هویتی زنان بود.در جریان قانون کشف حجاب ۱۳۱۴ اگر چه با مطلق حجاب سنتی مبارزه شد اما حتی در آن دوره بهطور خاص با چادر ستیز شد و هم در دورۀ دوم پهلوی که قانون مذکور ملغی شد، طرد چادر همچنان در دستور کار قرار داشت و در این میانه چادر آماج انواع تهمتها، برچسبها، تمسخرها و تخریبها بود. پرسش مهمتر این است که چطور چادر دوام آورد؟ آیا ایدۀ «پوشیدگی بیشتر» در فرهنگ سنتی تا این اندازه قدرتمند بود که بتواند استحکام خود را در برابر این حجم مستمر از هجمهها حفظ کند؟ چرا زن ایرانی با طرف مقابلش که مخالف این نماد بود به یک تعادلی از پوشیدگی نرسید که هم تا حد خوبی تأمینکنندۀ حدود شرعی پوشش باشد و هم بتوان آن را در جهان مدرنیتۀ ایرانی هضم کرد؟ و پرسش اساسیتر این است که چطور چادر زن ایرانی عصبانیکننده و مورد نفرت و کینۀ باطن مردسالار غرب و غربگرایان است؟ اگر در یک پاسخ سطحی و ساده بگوئیم منشأ این غضب این است که حکومت اسلامی پیروز در ۱۳۵۷ مجدداً چادر را به زنان بقبولاند آنگاه باید پرسش کنیم چگونه یک حکومت تازهتأسیس توانسته یک عنصر کتکخورده را به این قدرت و وسعت احیا کند؟واقعیت این است که این چادر دیگر آن چادر نیست. زن ایرانی دست از چادر برنداشت اما همزمان از آن دست کشید. بهعبارت دیگر زن ایرانی بهمثابه سوژۀ انقلابی یک بار چادر را از غلاف جهان اسلام شرقی و سنتی بیرون آورد، به آن صیقل داد و سپس به چهرۀ تجددگرایی مردسالار کشید. چادر در جهان معنایی جدید زن ایرانی همچنان حجاب برتر است اما وجه برتربودگی آن دیگر در امکان مستورگی بیشتر قرار نگرفته است. ارزشهای جدید زن انقلابی در وضعیت جدید، ارادهورزی و حضور در ساحت مقومیت تاریخ بود. مستورگی منعطف انتخابی به او این امکان را میداد که چگونه با مدیریت فضا، قلمرو و بدن بتواند در مصاف یک تاریخ مردساخته بر ارادهورزی خود صحه بگذارد. و الا برای زنی که به میدانهای اساسی سرنوشت راه یافته بود، مستورگی قلمرویی فاقد ارزشمندی فینفسه به مثابه تکلیف بود. زن اسلامی جدید برای رعایت پوشش به دنیا نیامده بود و پوشش خود را به مثابه امکانی برای مدیریت نحوۀ مؤثر حضور میدید.اینجاست که رنگهای نسبتاً و کمابیش متنوع چادر از یک کثرت حداقلی به یک وحدت سیاه متمرکز منتقل میشود. باکی هم از این نبود که زن ایرانی با پناه گرفتن زیر چنین پارچۀ یکنواخت و سادهای، هویتی تودهوار و متحدالشکل پیدا کند که دیگر نتوان فردیتها و تشخصها را در آن جستجو کرد. طیب خاطر از این باب بود که زن ایرانی توانسته بود در یک نزاع چنددههای سکان هویت و ظاهر خود را دست بگیرد. در این صورت او هر گاه میخواست در چادر تا اندازهای که دلالتهای سیاسی و ایدئولوژیک آن تضعیف نمیشود تکثر ایجاد کند و چاشنی رنگ را در روسری و مانتو و آستین و چیزهای دیگر که از خلال محدودۀ چادر اذن حضور و نمایش پیدا میکردند به قیافه و قوارۀ خود بیفزایند. این پیروزی برای نیروهایی که مترصد تسخیرپذیری زن ایرانی بوده و هستند ناگوار است و خشمی در آنها میآفریند که کتمانش برایشان ساده نیست. تلاش میکنند قداست تاریخی چادر را لکهدار کنند و تلاش میکنند آن را در جهان متلون بازار جذب کنند.
eqlimamag.ir
۱۸:۵۶
این گوشه دنج و سبز دنیا
*زبان اشیاء زن مبارز* چرا چادر دوام آورد و هنوز میتواند کسانی را عصبانی کند؟ مهدی تکلو، پژوهشگر مطالعات جنسیت چادر سیاه زن ایرانی بیشتر از اینکه مصداقی برای مفهوم کلی لباس و پوشش باشد، جعبه سیاه کشف اسرار زن ایرانی است. اگر بتوان چادر را رمزگشایی کرد و در یک کار نشانهشناسانۀ تاریخی دلالتهای اکنونی او را نتیجه گرفت، میتوان صحنۀ نزاعی را که زن ایرانی در آن حاضر است صورتبندی کرد. چادر ریشهای ایرانی دارد اما در دو قرن اخیر، ما شاهد نوعی همنشینی فرهنگ ایرانی و سبک زندگی مسلمانی در کانون چادر هستیم. چادر در عهد صفوی و قاجار با اشکال و صورتهای مختلفی که دارد بیش از هر چیزی انتخاب خوبی برای پوشش زنانه است. زن ایرانی به مدد پوشش سرتاسری میتوانست با حفظ مستورگی گاهی استثنایی برای خروج از خانه را موجه و ممکن سازد. با آغاز مدرنیته تحمیلی و تقلیدی، چادر به عنوان یکی از اصلیترین مظاهر «واپسگرایی» شناسایی و صورتبندی شد. تجربۀ توتون و تنباکو و مشروطیت که حاکی از لحظاتی بود که زن ایرانی قدری توانسته بود از الگوی رایج مستوره و در حاشیۀ خود عبور کرده و خودی نشان دهد، به مدرنسازان توصیه میکرد برای تغییر قوارۀ جامعه به جامعۀ شبهاروپایی باید تغییر در زنان را جدی گرفت. در اینجا چادر یکی از اصلیترین موانع استحالۀ هویتی زنان بود. در جریان قانون کشف حجاب ۱۳۱۴ اگر چه با مطلق حجاب سنتی مبارزه شد اما حتی در آن دوره بهطور خاص با چادر ستیز شد و هم در دورۀ دوم پهلوی که قانون مذکور ملغی شد، طرد چادر همچنان در دستور کار قرار داشت و در این میانه چادر آماج انواع تهمتها، برچسبها، تمسخرها و تخریبها بود. پرسش مهمتر این است که چطور چادر دوام آورد؟ آیا ایدۀ «پوشیدگی بیشتر» در فرهنگ سنتی تا این اندازه قدرتمند بود که بتواند استحکام خود را در برابر این حجم مستمر از هجمهها حفظ کند؟ چرا زن ایرانی با طرف مقابلش که مخالف این نماد بود به یک تعادلی از پوشیدگی نرسید که هم تا حد خوبی تأمینکنندۀ حدود شرعی پوشش باشد و هم بتوان آن را در جهان مدرنیتۀ ایرانی هضم کرد؟ و پرسش اساسیتر این است که چطور چادر زن ایرانی عصبانیکننده و مورد نفرت و کینۀ باطن مردسالار غرب و غربگرایان است؟ اگر در یک پاسخ سطحی و ساده بگوئیم منشأ این غضب این است که حکومت اسلامی پیروز در ۱۳۵۷ مجدداً چادر را به زنان بقبولاند آنگاه باید پرسش کنیم چگونه یک حکومت تازهتأسیس توانسته یک عنصر کتکخورده را به این قدرت و وسعت احیا کند؟ واقعیت این است که این چادر دیگر آن چادر نیست. زن ایرانی دست از چادر برنداشت اما همزمان از آن دست کشید. بهعبارت دیگر زن ایرانی بهمثابه سوژۀ انقلابی یک بار چادر را از غلاف جهان اسلام شرقی و سنتی بیرون آورد، به آن صیقل داد و سپس به چهرۀ تجددگرایی مردسالار کشید. چادر در جهان معنایی جدید زن ایرانی همچنان حجاب برتر است اما وجه برتربودگی آن دیگر در امکان مستورگی بیشتر قرار نگرفته است. ارزشهای جدید زن انقلابی در وضعیت جدید، ارادهورزی و حضور در ساحت مقومیت تاریخ بود. مستورگی منعطف انتخابی به او این امکان را میداد که چگونه با مدیریت فضا، قلمرو و بدن بتواند در مصاف یک تاریخ مردساخته بر ارادهورزی خود صحه بگذارد. و الا برای زنی که به میدانهای اساسی سرنوشت راه یافته بود، مستورگی قلمرویی فاقد ارزشمندی فینفسه به مثابه تکلیف بود. زن اسلامی جدید برای رعایت پوشش به دنیا نیامده بود و پوشش خود را به مثابه امکانی برای مدیریت نحوۀ مؤثر حضور میدید. اینجاست که رنگهای نسبتاً و کمابیش متنوع چادر از یک کثرت حداقلی به یک وحدت سیاه متمرکز منتقل میشود. باکی هم از این نبود که زن ایرانی با پناه گرفتن زیر چنین پارچۀ یکنواخت و سادهای، هویتی تودهوار و متحدالشکل پیدا کند که دیگر نتوان فردیتها و تشخصها را در آن جستجو کرد. طیب خاطر از این باب بود که زن ایرانی توانسته بود در یک نزاع چنددههای سکان هویت و ظاهر خود را دست بگیرد. در این صورت او هر گاه میخواست در چادر تا اندازهای که دلالتهای سیاسی و ایدئولوژیک آن تضعیف نمیشود تکثر ایجاد کند و چاشنی رنگ را در روسری و مانتو و آستین و چیزهای دیگر که از خلال محدودۀ چادر اذن حضور و نمایش پیدا میکردند به قیافه و قوارۀ خود بیفزایند. این پیروزی برای نیروهایی که مترصد تسخیرپذیری زن ایرانی بوده و هستند ناگوار است و خشمی در آنها میآفریند که کتمانش برایشان ساده نیست. تلاش میکنند قداست تاریخی چادر را لکهدار کنند و تلاش میکنند آن را در جهان متلون بازار جذب کنند.
[مطالعه متن کامل](https://eqlimamag.ir/n069/)
فصلنامه اقلیما | #اقلیما_مجازی مجله تخصصی زن، جنسیت و جامعه eqlimamag.ir
@Eqlima_Mag
اهل فوروارد نیستماما اینو تو کانال نگین خوندم.درست بود!و البته دروغ چرا کمی دلم را خنک کرد.خوبه که هنوز باعث عصبانیت بعضیها میشه!
۱۸:۵۸
باز غم حاجی زاده و باقری و سلامی و عباسی .... در دلم تازه شد.اما....مجنون ماند.
#فیلممجنون
#فیلممجنون
۵:۲۰
امشب آشوب بودماما این گزاره های حق سید وعده خوشی بود....
۱۹:۵۱
و رزق امشب مانسکینه، همان آرامش!فقط از جانب خداست و نازل شدنی!نازل از جایی در آسمان!
پس این مبارزه سخت با خودم از اینجاست:وقتی آشوبم یعنی هوای آسمانم را نداشته ام....
پ.ن: آیه چهارم از سوره فتح
پس این مبارزه سخت با خودم از اینجاست:وقتی آشوبم یعنی هوای آسمانم را نداشته ام....
پ.ن: آیه چهارم از سوره فتح
۲۰:۰۷
دارم سفرنامه ناصرخسرو گوش میکنمراستش را بخواهید فکرش را هم نمی کردم شیرین باشد.اما شیرین است و پر از رموز زندگی...مثلا می دانستید باغ های زیتون در بیت المقدس لا اقل تا وقتی ناصرخسرو به آنجا سفر کرده بدون آب رشد می کرده و خودرو بوده است.ناصرخسرو در سفرنامه اش می نویسد:و گویند به زمین شام قحط نبوده است.بزرگی خواب رسوالله صلوات الله علیه و آله را دید. به ایشان عرض کرد: یا رسوالله ما را در معیشت یاری کن...حضرت فرمودند: نان و زیت شام بر من.
یک نفر از قول استادش نقل میکرد که بیخود استعمار به جایی حمله نمی کنه. حتما و لزوما در آن منافع مادی زیادی داره. مثلا کشف معدن های نو یا هر چیزی که منفعت مالی زیادی دارد...خب حالا کاشف بعمل اومد یکی از علتهای موعود بودن این سرزمین برای ص.ه.ی.ون.ی.س.ت ها چه بوده.سرزمینی که همین ناصرخسرو می گوید:کدخدایان این شهر پنجاه هزار مَن روغن زیتون در چاه ها و حوض ها جمع می کردند تا به وقتش به شهرهای دیگر صادر کنند.
خب پنجاه ها هزار مَن روغن زیتون کم وسوسه برانگیز نیست!!!!
یک نفر از قول استادش نقل میکرد که بیخود استعمار به جایی حمله نمی کنه. حتما و لزوما در آن منافع مادی زیادی داره. مثلا کشف معدن های نو یا هر چیزی که منفعت مالی زیادی دارد...خب حالا کاشف بعمل اومد یکی از علتهای موعود بودن این سرزمین برای ص.ه.ی.ون.ی.س.ت ها چه بوده.سرزمینی که همین ناصرخسرو می گوید:کدخدایان این شهر پنجاه هزار مَن روغن زیتون در چاه ها و حوض ها جمع می کردند تا به وقتش به شهرهای دیگر صادر کنند.
خب پنجاه ها هزار مَن روغن زیتون کم وسوسه برانگیز نیست!!!!
۱۳:۰۹
۱۲:۲۵
معلوم است از شهر ما گذر کرده ای!خدا را حمد و تسبیح بیشمار!
۱۶:۰۵
آقای دولابی رحمت الله علیه
۲:۱۸