۶:۱۲
۶:۱۲
۶:۱۲
۶:۱۲
۶:۱۲
۶:۱۲
۶:۱۳
۶:۱۳
۶:۱۳
۶:۱۳
۶:۱۳
۶:۱۳
۶:۱۳
۶:۱۳
#شوخی_با_شعر
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی کله سحر پی نان بشتابد؟
و در آن تاریکی سر چار تا سنگک
کل نانوایی را پاک در هم ریزد؟
تو اگر بنشینی
چه کسی کیسهی آشغال را
راس ساعت هر شب
دم در بگذارد؟
چه کسی از سر لج
برود در کوچه
با سگ و گربه و خر بستیزد؟
تو اگر بنشینی
چه کسی لنگ زنان
برود تا لب بام
برف را با پارو
پخش در کوچه کند؟
و سپس بشتابد
بپرد توی حیاط
کفشها را بکند
بی خیال از دنیا
تا هر آنجا که دلش میخواهد
زیر کرسی خیزد؟
تو اگر برخیزی
بعد پنج شیش ساعت
بعد سوز و سرما
همه با عشق حلیم
یا به ذوق سنگک
که شده با دعوا
هر دو رویش خوشگل و خشخاشی
زود بر میخیزند!
همه بعداً سر هر بامبولی
بر سرت میریزند
تو اگر برخیزی
گربهها خوشحالند
و در آن تاریکی
در پی آشغال گوشت
میزنند سرکه و صابون به دل
و تو را میبینند با یه جفت دمپایی
و به هم میگویند:
بچهها جمع شوید آمد از در یارو
و سپس آنها هم
مثل فرزندانت
بر سرت میریزند!!
شاعر: محمد علمدار
با دوگوله شاد باشید @dougoulehhttps://zil.ink/dougouleh
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی کله سحر پی نان بشتابد؟
و در آن تاریکی سر چار تا سنگک
کل نانوایی را پاک در هم ریزد؟
تو اگر بنشینی
چه کسی کیسهی آشغال را
راس ساعت هر شب
دم در بگذارد؟
چه کسی از سر لج
برود در کوچه
با سگ و گربه و خر بستیزد؟
تو اگر بنشینی
چه کسی لنگ زنان
برود تا لب بام
برف را با پارو
پخش در کوچه کند؟
و سپس بشتابد
بپرد توی حیاط
کفشها را بکند
بی خیال از دنیا
تا هر آنجا که دلش میخواهد
زیر کرسی خیزد؟
تو اگر برخیزی
بعد پنج شیش ساعت
بعد سوز و سرما
همه با عشق حلیم
یا به ذوق سنگک
که شده با دعوا
هر دو رویش خوشگل و خشخاشی
زود بر میخیزند!
همه بعداً سر هر بامبولی
بر سرت میریزند
تو اگر برخیزی
گربهها خوشحالند
و در آن تاریکی
در پی آشغال گوشت
میزنند سرکه و صابون به دل
و تو را میبینند با یه جفت دمپایی
و به هم میگویند:
بچهها جمع شوید آمد از در یارو
و سپس آنها هم
مثل فرزندانت
بر سرت میریزند!!
شاعر: محمد علمدار
با دوگوله شاد باشید @dougoulehhttps://zil.ink/dougouleh
۶:۱۳
۶:۱۵
۸:۰۱
۷:۰۴
۱۷:۵۹
#شوخی_با_شعر
سلمانی
بهر اصلاح صورت و سر خویش رفته بودم دکان سلمانیچشم بد دور ، دکّهای دیدم از سیاهی چو شام ظلمانیسقف دکّان به حال افتادن در و دیوار، رو به ویرانیعکسها بود هر سو آویزان همه در حال نیمه پنهانییکطرف عکس مجلس مختار یک طـــرف عکس مسلم و هانییک طرف عکس رستم دستان یکسو افراسیاب تورانییکطرف عکس حضرت بلقیس روی قالیچه سلیمانیدو سه تن مشتری در آن حفره مجتمع گشته همچو زندانیپیرمردی گرفته تیغ به دست همچو جلّاد عهد ساسانینوبت من رسید و بنشستم زیر دستش به صد پریشانیلنگی انداخت دور گردن من چون رسن بر گلوی یک جانیدیدم آیینهای مقابل خویش قاب آیینه بود سیمانیاندر آیینه عکس خود دیدم خارج از شکل و وضع انسانیچشمها چپ، دهان کج وکوله چهره چون گیوه سینجانیگفت: برگو سرت چه فرم زنم؟ بابلی، آملی، خراسانیجوشقانی، ابر قویی، رشتی کهبدی، بن سعودی، آلمانیگفتمش: هرچه میل سر کار است هر طریقی صلاح می دانیگفت: شغل تو چیست؟ گفتم: من شاعرم ، شهره در سخندانیگفت: آری همین هنرکافی است از برای نژاد ایرانی!دست بر شانه برد و شد مشغول در سر من به شانه گردانیچند مویی که داشتم بر سر همه را ریخت روی پیشانیگفت: این فرم بوده از اوّل سر میرزا حبیب قاآنی!پس ازآن زد به سمت چپ مویم گفت: این هم کلیم کاشانی!به سوی راست برد و با خنده گفت: این است فرم خاقانی!پس به بالا کشاند مویم و گفت: بارک الله عبید زاکانی!بعد ازآن ریخت جمله را در هم گفت: این هم حسینقلیخانی!تیغ را بر گرفت و مشتی موی از سر من بزد به آسانیگفت: حقّا که شد قیافه تو عینهو چون رجال روحانیروز آدینه سر تراشیدن مستحب است در مسلمانیالغرض تا به خود بجنبیدم رفت مویم به عالم فانیسرم از زیر تیغ او در رفت پاک و پاکیزه صاف و نورانی...
شاعر: ابوتراب جلی
با دوگوله شاد باشید @dougoulehhttps://zil.ink/dougouleh
سلمانی
بهر اصلاح صورت و سر خویش رفته بودم دکان سلمانیچشم بد دور ، دکّهای دیدم از سیاهی چو شام ظلمانیسقف دکّان به حال افتادن در و دیوار، رو به ویرانیعکسها بود هر سو آویزان همه در حال نیمه پنهانییکطرف عکس مجلس مختار یک طـــرف عکس مسلم و هانییک طرف عکس رستم دستان یکسو افراسیاب تورانییکطرف عکس حضرت بلقیس روی قالیچه سلیمانیدو سه تن مشتری در آن حفره مجتمع گشته همچو زندانیپیرمردی گرفته تیغ به دست همچو جلّاد عهد ساسانینوبت من رسید و بنشستم زیر دستش به صد پریشانیلنگی انداخت دور گردن من چون رسن بر گلوی یک جانیدیدم آیینهای مقابل خویش قاب آیینه بود سیمانیاندر آیینه عکس خود دیدم خارج از شکل و وضع انسانیچشمها چپ، دهان کج وکوله چهره چون گیوه سینجانیگفت: برگو سرت چه فرم زنم؟ بابلی، آملی، خراسانیجوشقانی، ابر قویی، رشتی کهبدی، بن سعودی، آلمانیگفتمش: هرچه میل سر کار است هر طریقی صلاح می دانیگفت: شغل تو چیست؟ گفتم: من شاعرم ، شهره در سخندانیگفت: آری همین هنرکافی است از برای نژاد ایرانی!دست بر شانه برد و شد مشغول در سر من به شانه گردانیچند مویی که داشتم بر سر همه را ریخت روی پیشانیگفت: این فرم بوده از اوّل سر میرزا حبیب قاآنی!پس ازآن زد به سمت چپ مویم گفت: این هم کلیم کاشانی!به سوی راست برد و با خنده گفت: این است فرم خاقانی!پس به بالا کشاند مویم و گفت: بارک الله عبید زاکانی!بعد ازآن ریخت جمله را در هم گفت: این هم حسینقلیخانی!تیغ را بر گرفت و مشتی موی از سر من بزد به آسانیگفت: حقّا که شد قیافه تو عینهو چون رجال روحانیروز آدینه سر تراشیدن مستحب است در مسلمانیالغرض تا به خود بجنبیدم رفت مویم به عالم فانیسرم از زیر تیغ او در رفت پاک و پاکیزه صاف و نورانی...
شاعر: ابوتراب جلی
با دوگوله شاد باشید @dougoulehhttps://zil.ink/dougouleh
۷:۲۵