عکس پروفایل الی الحسین ا

الی الحسین

۵۴عضو
روایت‌ها داره دونه دونه نوشته میشه و می‌رسه به دستمون. از دوستانی که هر طور شده بود خودشون رو رسونده بودن به تشییع پیکر سید.این رو که خوندم دلم بدجور لرزید. یه نفر چطور می‌تونه دلها رو تا این اندازه شیفته خودش کنه

۷:۰۸

بازارسال شده از من الخلق، الی الحق. مرجان الماسی
thumbnail
اینجا در اتاقی سرد و نمور در جنوب شهر بیروتیخ زده از سرماو آتش گرفته از تشییع. خسته از پیاده رویهای طولانی و با نشاط از بودن در اتمسفری چنین عمیق و معنادار، ناگهان خدا چند نفر از ایرانی های جهادی در لبنان را بر ما فروفرستاد؛دقیقا فرو فرستاد.مثل رسول صاحب خبری، از آسمان روستاهای مرزی که آوارگان سوری در آنجا غرق امتحان الهی اند،آمدند و آیه های کوتاهی خواندند از زندگی، از رنج، از شیعه بودن‌.قبل از اینکه شروع به صحبت کنند فکر کردم، نزدیکیهای در بنشینم تا بتوانم آرام بروم بیرون و در این چند ساعت باقیمانده، برای بچه ها سوغاتی بخرم، دوست داشتم چند نوع میوه جدید و خاص را برای اینکه با هم کشف کنیم برایشان ببرم و خوشحالی را درچشمانشان بنشانم، اما نمی شد، نتوانستم، میخ کوب شدم در همین اتاق سرد کوچک. باید می شنیدم و می فهمیدم داستان رنج شیعه هنوز ادامه دار. حاج اقا و همسرشان از ایران آمده بودند اینجا تا خادم شیعیان رنج کشیده سوری باشند. جولانی، گفته بود همه در امان هستند، به جز آنها که با ایرانی ها مرتبط اند و طرفداران و اعضای حزب الله و هرکه با داعش جنگیده.حالا خیلی از شیعیان و حزب الهی های مجاهد و مدافعان حرم فراری اند،خانه شان را مثل فدک مصادره کرده اند یا آتش زده اند. فقتل من قتل و سبی من سبی و...
دوست ایرانی بودن جرم بود،ما آدمهای خطرناکی برای دشمنان اهل بیت بودیم.ما در لیست تعقیب هستیم در جهانِ بدکاران و بی‌رحمان. مثل سنوار،مثل محمد ضیف،بدون آن همه دویدن و مجاهدت و جهاد. به صرف ایرانی بودن و این همه به لطف خمینی بزرگ و شاگردانش بود.
نشسته بودیم و حاج آقا فقط از آوارگان سوری چند دقیقه حرف زد و ما تاریخ اسلام، تاریخ معاصر، منظومه اندیشه امام و رهبری و همه چیز را در یک ساعت چشیدیم.
#بی‌نام

۱۱:۱۶

مرجان تازه از سفر لبنان برگشته. با کوله باری حرف. مهم‌ترینش حرف در مورد آوارگان شیعی سوری هست. اگر وارد کانالش بشید و روایتش رو به مجله پیشنهاد میدید حرفهاش به گوش آدم های بیشتری میرسه undefined

۱۱:۴۸

در حال حاضر نمایش این پیام پشتیبانی نمی‌شود.

حلول ماه میهمانی خدا مبارک ما میهمانیم و او میزبان رسم میزبانی پذیرایی ست و روی گشاده و آغوش باز ...بسم الله..

۲۱:۴۵

thumbnail

۳:۳۰

بازارسال شده از استاد محمد شجاعی (رسمی)

پشت درهای مهمانی.mp3

۱۷:۱۴-۱۱.۸۶ مگابایت
undefined️ روزه‌دارانی که روزه می‌گیرند ولی در مهمانی رمضان شرکت نمی‌کنند!
#پادکست_روز#رهبری | #استاد_شجاعی
@osad_shojae | montazer.ir

۱۳:۵۰

thumbnail
یکی دو روزه پیشواز ماه رمضان، خیالش را راحت کرد که از پسش برمی‌آید. دروغ چرا! دل من را هم قرص کرد. قبل از این دل‌آشوب بودم که این دختر کوچک و نحیف که سر جمع بیست‌و‌هفت هشت کیلو هم نمی‌شود ۱۳ ساعت گرسنگی را تاب می‌آورد یا نه؟ بعد به خودم نهیب می‌زدم که خب او هم مثل همه‌ی دخترهای ۹ ساله‌ دیگر چه فرقی می‌کند؟ اصلا مگر ما چطور روزه می‌گرفتیم؟ مجازی شدن مدارس بهترین فرصت بود برای پیشنهاد روزه گرفتن و تا مطرحش کردم، پذیرفت.برایش کمی سخت بود به خصوص روز اول اما صبوری کرد و شد. دلم غنج رفت برای لحظه‌‌های منتهی به افطارش، وقتی مدام چشم می‌چرخاند سمت ساعت، وقتی شبکه‌های تلویزیون را مدام پشت هم جلو و عقب کرد تا ببیند اذان کدام زودتر است. در دلم خندیدم وقتی الله‌اکبر اول را شنیده و نشنیده سریع کیک شکلاتی که با هم درست کرده بودیم را جا داد کنج لپ‌های کوچکش و بعد چای زعفرانی را بی وقفه نوشید و در پاسخم وقتی گفتم «یه دعا بخونیم؟» گفت: حالا باشه برای بعد از افطار مامان و بعد ریزریز خندید. یکی دو ساعتی بعد از افطار، دست به قلم شد. «بابا چه غذاهایی دوست داری؟»«مامان واس سحری مثلاً چه غذاهایی میشه خورد. واس افطار چی؟»بعد از چند دقیقه یک کاغذ با حاشیه‌های صورتی که چفت شده بود به تخت شاسی را گذاشت جلوی چشمانم. از بالا تا پایینش را نگاه کردم؛ لیستی بود از همه غذاهایی که دوست داشت و داشتیم.کاغذی که با یک خط کج و کوله دو نیم شده بود. بخش شمالی سحری و بخش جنوبی هم افطاری. کنارم نشست و خط به خط همراه من خواند. برخی را هم شفاهی توضیح داد. مثلاً پیشنهاد داد کباب را می‌شود از بیرون گرفت. سفارش کباب ساعت ۴ صبح را تجربه نکرده‌ام اما خب در منوی او بود اتفاقا دوغ هم ضمیمه‌اش بود. تا انتهای صفحه را که خواندم، گفتم از پسش برمی‌آیم. سرش را به یک سمت خم کرد و همزمان ابروهایش را بالا داد که یعنی، صفحه دومی هم هست. برگه دوم اما دیگر تیر خلاص بود. بالای لیست نوشته بود نذری ماه رمضان ...

۱۷:۱۶

thumbnail

۳:۲۷

thumbnail

۴:۱۷

بازارسال شده از دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
thumbnail
#پانزدهمین‌جمع‌خوانی‌کتاب‌‌دورهمگرام
undefinedکمی دیرتر
کتاب کمی دیرتر به قلم سیدمهدی شجاعی با یک اتفاق غیر منتظره شروع می‌شود. در جشن نیمه شعبان و در مجلسی که همه فریاد می‌زنند «آقا بیا» جوانی بلند فریاد می‌زند «آقا نیا» و این نقطه‌ی آغازین داستان است.در کمی دیرتر با شخصیت‌های آشنا می‌شویم که همه مدعی ظهورند اما هنگام عمل، گفتار و کردارشان متفاوت می‌شود. شاید یکی از آن‌ شخصیت‌ها خودِ ما باشیم. خودِ خودِ ما...
••••••••••________________________••••••••
undefined کمی دیرترنویسنده: سیدمهدی شجاعی
undefinedهزینه ثبت‌نام: رایگان

undefinedزمان جمع خوانی ۱۵ اسفند الی ۲۷ اسفند
undefinedخوانش این کتاب بهانه‌ایست تا در ماه مبارک رمضان قدری بیشتر فکر کنیم. به خودمان، به امام زمانمان و به ... شاید این یه نقطه آغاز باشد.

undefinedجهت شرکت در جمع‌خوانی به آیدی زیر در پیامرسان ایتا و بله پیام دهید:undefined@rdehghanpour
#جمع_خوانی_کتاب
undefined اگر پسندیدی به "مجله" پیشنهاد بده تا بقیه هم ببینن!
undefined دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیundefined با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
undefined بله | اینستاگرام | ایتا | ایمیل undefined

۱۲:۴۰

خیلی بررسی کردیم تا در نهایت این کتاب رو برای ۱۵ امین جمع خوانیمون انتخاب کردیم. یه نویسنده کاربلد یه موضوع جذاب یه ایده خلاقانه واقعا دیگه چیزی کم نداره.از فردا شروعش میکنیم ...

۱۲:۴۲

thumbnail
سه روز از رمضان گذشت دعای سحرش را نخواندم دروغ چرا، توفیق جزخوانی‌ قرآن را هم نداشتم. احیا شبانه و خلوت و ... اینها هم نبوده. نه که نخواسته باشم...نه! نشده! همان یکی دو دقیقه مناجات حاج منصور را شنیده‌ام از تلویزیون آن هم بین کارها.به همین راحتی ۴ روز از دستم رفت که رفت. دارم فکر می‌کنم به این ۲۶ روز باقی‌مانده که تا چشم بر هم بزنم چیزی از آن نمانده. راستش میترسم از شب های قدر امسال...و من مثل همیشه دست دراز می‌کنم به سمت او به سمت حسین ...به مصباح هدایت به سفینه نجات نمی‌دانم چرا اما فکر می‌کنم صدای مادرها را بیشتر می‌شنود...
پی‌نوشت: عکس را در اربعین امسال بین انبوهی از جمعیت گرفتم. یادگار اربعین ۱۴۰۳
@elalhossein

۱۱:۱۹

thumbnail

۱۲:۱۲

بازارسال شده از راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
thumbnail
undefined #راوینا_نوشتundefined #سید_حسن_نصرالله
اعلام نتایج مسابقه روایت‌نویسی «ما و سَیِّد»
undefined داوری مسابقه روایت‌نویسی «ما و سید» با موضوع سید حسن نصرالله به پایان رسید.از بین ۷۴ اثر دریافتی ۳۳ اثر واجد شرایط مسابقه بوده و در راوینا منتشر شدند. (روایت‌های منتشر نشده غالباً داستان یا دلنوشتهٔ صِرف بودند.)در مرحله داوری نهایی ۵ اثر از بین ۳۳ اثر برگزیده شدند.
undefined آثار برگزیده به ترتیب تاریخ انتشار در راوینا:undefined از پارچه تا پرچم | زهرا جلیلی | #قمundefined خدا! چقدر ما بدشانس بودیم... | محمدسبحان گودرزی | #قمundefined مسافر بیروت | راحله دهقان‌پور | #تهرانundefined شروعی دوباره | زهرا سالاری | #کلالهundefined کربلا یه قدس نزدیکتر شد | خاطره کشکولی | #شیراز
undefined داوران بخش نهایی:undefined سعید معتمدیundefined محمدحسین عظیمیundefined محسن حسن‌زاده
ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irمجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها

۱۱:۳۴

بازارسال شده از راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
thumbnail
undefined #راوینا_نوشتundefined #برگزیدهٔ_مسابقه_ما_و_سید
مسافر بیروت
تا شنید بابا راهی لبنان است نگرانی نقش بست توی چشم‌های کوچکش و در کسری از ثانیه شبنم اشک جا خوش کرد روی مژه‌های نازکش...
ادامه روایت...
راحله دهقان‌پورشنبه | ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ | #تهران ــــــــــــــــــــــــــــــundefined #راوینا | روایت مردم ایران@ravina_irمجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها

۱۱:۳۵

thumbnail
توی همه شلوغی ها و بدو بدوهای آخر سال و در حالیکه روزه منو برده میرم تو آشپزخونه و سینک پر از آب رو می‌بینم. حسین میگه: چیزی نیست پلنگ صورتی داره توی قایق وسط رودخونه استراحت می‌کنه undefinedundefinedundefined

#پلنگ‌خوشبخت undefinedundefined

۹:۴۹

#یادداشت_های_یک_سرکنیز
یکی از واژه های کتاب عربی دانش آموزان دهمی‌ام "بُحَیرة" است؛ یعنی دریاچه."دریاچه" خیلی کلمه‌ی معمولی‌ای است. قبول دارید؟!مثل بیست و چند کلمه دیگری که در واژه‌نامه آن درس آمده، می‌شود خواند و از کنارش رد شد...اما این "دریای کوچک" هر سال یک داستانی سرهم می‌کند تا ما را با خودش به خانه‌ی کسی ببرد. برای همین، یک جور دیگری دوستش دارم. اصلا احترام می‌گذارم به خودش، قصه‌اش و از همه بیشتر وزنش!می‌گویم بچه ها "بُحَیر" بر وزن چی است؟مِنّ و مِن می کنند و کمی جواب‌های پرت می‌دهند تا یکی‌شان داد بزند: فُعَیل!- آفرین! "بحر" چی می‌شد؟می‌گویند: دریا- سه حرف اصلی اش را می‌بری بر وزن فُعَیل می‌شود بُحیر یعنی دریاچه.جَبَل کوه است. تپه را می‌‌گویند؟؟ جُبَیل!نگاه کنید! وزن "فُعَیل"، کوچک می‌کند. به اصطلاح اسم مُصَغّر می‌سازد. رودخانه‌ی کوچک می‌شود نُهَیر، شکوفه‌ی کوچک می‌شود زُهَیر...حالا حسَن یعنی چی؟می‌گویند: زیبایی، خوبی!ببریدش بر وزن فُعَیل!یکهو صدای واااااای‌شان در کلاس می‌پیچد.یعنی دوزاری شان افتاده و از فهم ریشه‌ی #یک_اسم_آشنا، کیف کرده‌اند.- یعنی چون برادر کوچکتر بوده؟!- یعنی زیباییِ کوچکتر!!شروع می‌کنند به حدس زدن برای دلیل این کوچک شدن. می‌گویم برعکس! زیبایی را کوچک نکنید! عظمت "حسن" را تماشا کنید!"حسین" را تصور کنید. با آنهمه مهربانی و بزرگی‌اش که عالم همه دیوانه‌ی اوست!اگر آن همه شگفتی و دلبری که در وجود امام حسین است، تازه کوچک است در برابر برادرش، ببینید "حسن" چه می‌تواند باشد!!
سریع می‌روم سراغ کلمه بعدی. می‌گذارم "کلمه" خودش کم کم توی مغزشان دم بکشد. می‌دانم این وزنِ ساده حتی با این سه حرف فوق‌العاده، نمی‌تواند معرفی جامعی از یک #امام بسازد. اما شاید یک روزی اگر در هیئتی، مجلسی، دسته‌ای دلشان برای امام حسین رفت (که حتما می‌رود)، همین مهندسی معکوس از نامی مصغّر شده‌، کمی از مظلومیتِ برادر بزرگتر او کم کند...یک روزی...شاید...
تولد آن خوبیِ بزرگ، آن زیباییِ اعظم، کریمِ مظلومِ اهل بیت، امام حسن مجتبی -علیه السلام- مبارک! undefined
#وقتی_خانه_ما_بهشت_میشود

@vaghtikhanemabeheshtmishavad

۸:۵۵

thumbnail
تا کلید رو توی قفل در چرخوندم و وارد خونه شدم، این صحنه رو دیدم. چند دقیقه‌ای بود که اذان رو داده بود. سفره افطار اما آماده بود. زینب چیده بودش روی میز. امشب مهمونِ روزه اولی خونه‌ شدم. چشمم به نوشته روی پارچ آب افتاد و دلم رفت. روزه‌ای که به یاد لبان تشنه ارباب افطار شد...🥹

۱۶:۵۹

thumbnail
دلم به وسعت تمام دنیا این روزها تنگ است. و راستش وقت اذان و موقع افطار تنگ‌تر. خبرها یکی از پس از دیگری می‌آید و غم روی غم تلنبار می‌شود.‌ اخبار سوریه، لبنان، یمن،غزه ...بعد فکر می‌کنم به حال و روزهای این روزهای افطار و سحرشان. راستی چطور روزه‌داری می‌کنند؟ عجب ماه رمضانی شده برایشان.‌ عجب روزهایی! تلفیق جهاد با نفس و جهاد در میدان جنگ ..‌. چه روزهای باشکوهی ! فکر می‌کنم در پس این روزهای سخت حتما گشایشی هست ... ان مع العسر یسری
دومین شب قدر در راه است. همان شب بزرگ‌تر و عظیم‌تر از هزار ماه و به گمانم این بهترین فرصت است برای دعا.می‌شود، من باور دارم به دعا به تغییر تقدیر با دعا. مثلاً کاری کنیم تا خداوند در تقدیر بنویسد «فرج»بنویسد امسال ندای انا المهدی در جهان بپیچد بنویسد رنج مظلومین عالم تمام شود بنویسد امسال آن انتظار هزار و چند ساله تمام شود.می‌شود...من باور دارم ...

۲۲:۳۸