۲۳ دی ۱۴۰۲
نکته تربیتی برای والدینسرزنش و مقایسه کردن باعث ایجاد حس حقارت در کودک می شود. توجه کافی را از کودک دریغ نکنید؛ بعضی از کودکان برای جلب توجه مجبور می شوند دروغ بگویند.@eshragh_sanjaghak
۱۸:۵۶
۲۵ دی ۱۴۰۲
دعای قبل از خوابخدایا امشب میخواهم زود بخوابم تا بتوانم برای آن گربه زودتر دعا کنم.خدایاخدایا کمک کن گربه ای که امشب توی تاریکی پایش زیر چرخ ماشین اکبر آقا ماند زودتر خوب شود.خدایا کمک کن چرخ ماشین اکبر آقا پنچرشود! دیگر کاری ندارم. خدا حافظ سید سعید هاشمی@eshragh_sanjaghak
۱۷:۰۰
۳۰ دی ۱۴۰۲
۱ بهمن ۱۴۰۲
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
گربه تشنهپیامبر طرف آب را گوشه ای گذاشت. بعد آماده شد تا وضو بگیرد. گربه ای از روی دیوار پرید و به حیاط خانه پیامبر آمد. نگاه گربه به ظرف آب بود. انگار تشنه بود و آب میخواست. پیامبر با دیدن گربه متوجه شد که تشنه است. ظرف را برداشت و به آرامی جلو گربه گذاشت. گربه به ظرف آب نزدیک شد و شروع به خوردن آب کرد. وقتی سیراب شد، سرش را بلند کرد و به پیامبر نگاه کرد. بعد از ظرف آب دور شد و از خانه بیرون رفت.علی باباجانی
@eshragh_sanjaghak
@eshragh_sanjaghak
۱۶:۱۴
قطرک عاطفه رجایی
یک قطره کوچولو بود که اسمش قطرَک بود. او دلش میخواست به زمین برود. قطرک با ناراحتی به ابر گفت: «خسته شدم! آخر چرا مردم دعا نمی‌کنند تا خدا ما را به زمین بفرستد؟»بقیه‌ی قطره‌های باران هم حوصله‌ی‌شان سر رفته بود. ناگهان ابر گفت: «آن‌جا را نگاه کنید!»قطره‌ها دویدند و از بالای ابر، سرک کشیدند. قطرک گفت: «آخ جون! یک عالمه دست. وای، چه‌قدر قشنگ دست‌های‌شان را به طرف ما گرفته‌اند!»یکی از قطره‌ها گفت: «الآن خدا ما را می‌فرستد پایین.»قطرک گفت: «من دلم می‌خواهد روی بال سنجاقک بنشینم.» قطره‌ها با خوش‌حالی سرجای‌شان برگشتند و منتظر پایین رفتن شدند. ابر گفت: «وقتی خندیدم، به نوبت بپرید پایین!» چند لحظه گذشت. ابر با صدای بلند، قاه قاه خندید. قطرک و بقیه‌ی قطره‌ها دستان یک‌دیگر را گرفتند و خنده‌کنان شروع کردند به باریدن.@eshragh_sanjaghak
یک قطره کوچولو بود که اسمش قطرَک بود. او دلش میخواست به زمین برود. قطرک با ناراحتی به ابر گفت: «خسته شدم! آخر چرا مردم دعا نمی‌کنند تا خدا ما را به زمین بفرستد؟»بقیه‌ی قطره‌های باران هم حوصله‌ی‌شان سر رفته بود. ناگهان ابر گفت: «آن‌جا را نگاه کنید!»قطره‌ها دویدند و از بالای ابر، سرک کشیدند. قطرک گفت: «آخ جون! یک عالمه دست. وای، چه‌قدر قشنگ دست‌های‌شان را به طرف ما گرفته‌اند!»یکی از قطره‌ها گفت: «الآن خدا ما را می‌فرستد پایین.»قطرک گفت: «من دلم می‌خواهد روی بال سنجاقک بنشینم.» قطره‌ها با خوش‌حالی سرجای‌شان برگشتند و منتظر پایین رفتن شدند. ابر گفت: «وقتی خندیدم، به نوبت بپرید پایین!» چند لحظه گذشت. ابر با صدای بلند، قاه قاه خندید. قطرک و بقیه‌ی قطره‌ها دستان یک‌دیگر را گرفتند و خنده‌کنان شروع کردند به باریدن.@eshragh_sanjaghak
۱۷:۴۶
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
#جشن#گل#و#گلاب# مرضیه تاجریبا مامان و باباجون/می‌ریم به سوی میدون/لامپای رنگی بستن/تو کوچه و خیابونپرچم و گل گذاشتن/هزار هزارتا هر جابا چادر خال‌خالی/دستم تو دستِ بابا/به‌به، چه روز خوبی!/جشن گل و گلابه/شادی و نُقل و اسپند/روز، روزِ انقلابه@eshragh_sanjaghak۱۸:۵۰
۱ اسفند ۱۴۰۲
۷ اسفند ۱۴۰۲
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
عیدیبهارخانم پشت دره/تق و تق و تق در می‌زنه/میاد تو و با حوصله/به گلدونا سر می‌زنهتو دستای بهارخانم/یه عالمه دسته گله/عیدی او به گلدونا/شب‌بو و یاس و سنبله محبوبه صمصام‌شریعت@eshragh_sanjaghak
۱۴:۳۷
۱ فروردین
۸ اردیبهشت
دعای قبل از خواب
۱۹:۰۹
۹ اردیبهشت
با من تمرین نقاشی کنید
۸:۵۵