🟢 رابرت استراد (پرنده باز آلکاتراز) متولد میشود!
سال ۱۹۲۰، وقتی که رابرت استراد ۳۰ سال داشت، یعنی زمانی که ۱۱ سال از دوران حبس بیپایانش رو سپری کرده بود، در یکی از روزهایی که مثل تمام ۱۱ سال قبل بود، حتی شاید لعنتیتر از روزهای دیگه بود، اتفاقی افتاد که مسیر زندگی رابرت استراد رو برای همیشه تغییر داد و اون رو به شهرت جهانی رسوند.
وقتی رابرت استراد داشت از فرصت پیادهروی در حیاط پشت زندان استفاده میکرد، لونهی یک پرنده رو دید که از درخت به زمین افتاده و یک جوجه گنجشک درون اون هست. جوجه گنجشک رو با خودش به درون سلول برد و این شروعی شد برای تولد یک پرندهشناس بزرگ با شهرت جهانی، به اسم رابرت استراد.
سال ۱۹۲۰، وقتی که رابرت استراد ۳۰ سال داشت، یعنی زمانی که ۱۱ سال از دوران حبس بیپایانش رو سپری کرده بود، در یکی از روزهایی که مثل تمام ۱۱ سال قبل بود، حتی شاید لعنتیتر از روزهای دیگه بود، اتفاقی افتاد که مسیر زندگی رابرت استراد رو برای همیشه تغییر داد و اون رو به شهرت جهانی رسوند.
وقتی رابرت استراد داشت از فرصت پیادهروی در حیاط پشت زندان استفاده میکرد، لونهی یک پرنده رو دید که از درخت به زمین افتاده و یک جوجه گنجشک درون اون هست. جوجه گنجشک رو با خودش به درون سلول برد و این شروعی شد برای تولد یک پرندهشناس بزرگ با شهرت جهانی، به اسم رابرت استراد.
۰:۲۷
۰:۲۸
🟢 پرنده باز آلکاتراز کیست و چرا شهرت جهانی دارد؟
اتفاقی که در سال ۱۹۲۰ افتاد شروع سلسله اتفاقی بود که رابرت استراد رو از یک قاتل خطرناک به یک ornithologist (پرنده شناس) معتبر تبدیل کرد. کسی که راه حل درمان بعضی بیماریهای خاص پرندگان رو کشف کرد. کسی که تونست کار دانشمندان پیش از خودش رو بررسی کنه و نواقص کار اونها رو تکمیل کنه.
رابرت استراد کتابی به نام Diseases of Canaries (بیماریهای قناریها) نوشت. این کتاب به صورت قاچاقی از زندان به بیرون منتقل شد و استراد در سال ۱۹۳۳ متوجه شده کتابش به چاپ رسید. استراد همچنان تحقیقاتش رو ادامه داد و دستاوردهای جدیدش رو در قالب کتابی به نام Stroud’s Digest on the Diseases of Birds منتشر کرد.
استراد که دیگه به نام پرنده باز آلکاتراز به شهرت زیادی رسیده بود، از داخل زندان برای خودش کسب و کاری راه انداخته بود. اون هم پرندههایی رو که داشت میفروخت و هم داروهایی رو که خودش میشناخت به خارج از زندان برای فروش ارسال میکرد.
اتفاقی که در سال ۱۹۲۰ افتاد شروع سلسله اتفاقی بود که رابرت استراد رو از یک قاتل خطرناک به یک ornithologist (پرنده شناس) معتبر تبدیل کرد. کسی که راه حل درمان بعضی بیماریهای خاص پرندگان رو کشف کرد. کسی که تونست کار دانشمندان پیش از خودش رو بررسی کنه و نواقص کار اونها رو تکمیل کنه.
رابرت استراد کتابی به نام Diseases of Canaries (بیماریهای قناریها) نوشت. این کتاب به صورت قاچاقی از زندان به بیرون منتقل شد و استراد در سال ۱۹۳۳ متوجه شده کتابش به چاپ رسید. استراد همچنان تحقیقاتش رو ادامه داد و دستاوردهای جدیدش رو در قالب کتابی به نام Stroud’s Digest on the Diseases of Birds منتشر کرد.
استراد که دیگه به نام پرنده باز آلکاتراز به شهرت زیادی رسیده بود، از داخل زندان برای خودش کسب و کاری راه انداخته بود. اون هم پرندههایی رو که داشت میفروخت و هم داروهایی رو که خودش میشناخت به خارج از زندان برای فروش ارسال میکرد.
۰:۲۹
۰:۳۰
🟢 موانع راه و مبارزه رابرت استراد برای رسیدن به موفقیت
موانع خیلی زیادی سر راه رابرت استراد بود. یکی از بزرگترین موانع راهش مخالف زندان با فعالیتهاش بود. چون استراد معمولا در حدود ۳۰۰ قناری در سلولش داشت. از طرفی این قناریها هم آزادانه در زندان پرواز میکردند. به همین خاطر بارها مسئولین زندان مانع فعالیتهای استراد شدن.
این مزاحمتها در سال ۱۹۳۱ خیلی شدید شده بود. همین باعث شد استراد به کمک یکی از افرادی که در بیرون از زندان از طریق نامه باهاش در ارتباط بود کمپینی راه اندازی کنه برای درخواست قانونی شناخته شدن نگهداری از پرندههاش در زندان.
نامهی مربوط به این کمپین توسط ۵۰ هزار نفر در آمریکا امضا شد. این نامه به دست هربرت هوور، ۳۱امین رییس جمهور ایالات متحده آمریکا رسید. از اونجایی که حمایت مردمی به شدن پشت سر رابرت استراد بود، در نهایت حق نگهداری پرندهها در زندان برای اون قانونی شناخته شد. علاوه براین فشارهای مردمی باعث یک سلول اضافه برای نگهداری از پرندهها در زندان، در اختیار استراد قرار بدن.
موانع خیلی زیادی سر راه رابرت استراد بود. یکی از بزرگترین موانع راهش مخالف زندان با فعالیتهاش بود. چون استراد معمولا در حدود ۳۰۰ قناری در سلولش داشت. از طرفی این قناریها هم آزادانه در زندان پرواز میکردند. به همین خاطر بارها مسئولین زندان مانع فعالیتهای استراد شدن.
این مزاحمتها در سال ۱۹۳۱ خیلی شدید شده بود. همین باعث شد استراد به کمک یکی از افرادی که در بیرون از زندان از طریق نامه باهاش در ارتباط بود کمپینی راه اندازی کنه برای درخواست قانونی شناخته شدن نگهداری از پرندههاش در زندان.
نامهی مربوط به این کمپین توسط ۵۰ هزار نفر در آمریکا امضا شد. این نامه به دست هربرت هوور، ۳۱امین رییس جمهور ایالات متحده آمریکا رسید. از اونجایی که حمایت مردمی به شدن پشت سر رابرت استراد بود، در نهایت حق نگهداری پرندهها در زندان برای اون قانونی شناخته شد. علاوه براین فشارهای مردمی باعث یک سلول اضافه برای نگهداری از پرندهها در زندان، در اختیار استراد قرار بدن.
۰:۳۰
۰:۳۱
🟢 چه اتفاقاتی یک قاتل خطرناک را به یک محقق تبدیل کرد؟
حتما براتون سوال شده که چطوری کسی که محکوم به حبس ابد هست، با پیدا کردن یک جوجه زندگیش اینقدر متحول شده! استراد اون از اون جوجه نگهداری کرد تا بزرگ بشه. رییس زندان هم متوجه این اتفاق شد و تصمیم گرفت تعداد قناری به زندانیان بده.
رابرت استراد از قناریهای به خوبی نگهداری کرد تا با هم جفتگیری کنن. همین باعث شد که تعداد قناریهاش بیشتر بشن. اما همه پرندهها دچار بیماری شدن. استراد برای حفظ جون پرندههاش مطالعه رو شروع کرد. وقتی کتابهای زندان جوابگوی سوالاتش نبودن از مسئولین زندان خواهش کرد کتابهایی که نیاز داره رو از بیرون براش تهیه کنن.
استراد به مطالعاتش ادامه داد. هر وقت به نتیجهای میرسید تلاش میکرد به هر ترتیبی شده امتحانش کنه. داروهای زیادی رو با حداقل امکاناتی که در زندان در اختیارش قرار میدادن ساخت. اما قناریهایی که داشت یکی یکی از بین میرفتن. تا در نهایت تونست داروی لازم برای درمان اون بیماری رو کشف کنه و آخرین قناری رو از مرگ نجات بده.
پیدا کردن اون دارو که نتیجه تلاش و ناامید نشدن استراد بود باعث شد استراد تبدیل به یک چهره شناخته شده و محبوب بشه. در سال ۱۹۵۵ آقای Thomas E. Gaddis زندگی نامه استراد رو در قالب یک کتاب نوشت و منتشر کرد. چهرهای که در این کتاب از استراد ترسیم شده، مردی هست که برای رسیدن به اهدافش با سختترین شرایط ممکن جنگیده.
در سال ۱۹۶۲ فیلمی به نام «پرنده باز آلکاتراز» با کارگردانی جان فرانکنهایمر و بازی برت لنکستر در نقش استراد ساخته شده که فیلم پرمخاطبی بود و جوایز زیادی بدست آورد و هنوز هم به عنوان یکی از فیلمهای خوب تاریخ سینما شناخته میشه.
حتما براتون سوال شده که چطوری کسی که محکوم به حبس ابد هست، با پیدا کردن یک جوجه زندگیش اینقدر متحول شده! استراد اون از اون جوجه نگهداری کرد تا بزرگ بشه. رییس زندان هم متوجه این اتفاق شد و تصمیم گرفت تعداد قناری به زندانیان بده.
رابرت استراد از قناریهای به خوبی نگهداری کرد تا با هم جفتگیری کنن. همین باعث شد که تعداد قناریهاش بیشتر بشن. اما همه پرندهها دچار بیماری شدن. استراد برای حفظ جون پرندههاش مطالعه رو شروع کرد. وقتی کتابهای زندان جوابگوی سوالاتش نبودن از مسئولین زندان خواهش کرد کتابهایی که نیاز داره رو از بیرون براش تهیه کنن.
استراد به مطالعاتش ادامه داد. هر وقت به نتیجهای میرسید تلاش میکرد به هر ترتیبی شده امتحانش کنه. داروهای زیادی رو با حداقل امکاناتی که در زندان در اختیارش قرار میدادن ساخت. اما قناریهایی که داشت یکی یکی از بین میرفتن. تا در نهایت تونست داروی لازم برای درمان اون بیماری رو کشف کنه و آخرین قناری رو از مرگ نجات بده.
پیدا کردن اون دارو که نتیجه تلاش و ناامید نشدن استراد بود باعث شد استراد تبدیل به یک چهره شناخته شده و محبوب بشه. در سال ۱۹۵۵ آقای Thomas E. Gaddis زندگی نامه استراد رو در قالب یک کتاب نوشت و منتشر کرد. چهرهای که در این کتاب از استراد ترسیم شده، مردی هست که برای رسیدن به اهدافش با سختترین شرایط ممکن جنگیده.
در سال ۱۹۶۲ فیلمی به نام «پرنده باز آلکاتراز» با کارگردانی جان فرانکنهایمر و بازی برت لنکستر در نقش استراد ساخته شده که فیلم پرمخاطبی بود و جوایز زیادی بدست آورد و هنوز هم به عنوان یکی از فیلمهای خوب تاریخ سینما شناخته میشه.
۰:۳۲
۰:۳۳
🟢 زندگی رابرت استراد چه نکاتی داره که باید الگوی ما بشه؟
رابرت استراد زندگی بدی رو شروع کرد. ترک تحصیل. فرار از خونه. دو قتل و حکم حبس ابد. حبس ابد در یک سلول انفرادی. شرایطی که شاید خیلیها رو به جنون بکشه. اما استراد فرصتی کوچکی که براش بوجود اومد رو دید. جوجه گنجشکی که لونهاش از درخت افتاده بود. فکر میکنید چند تا از این جوجه گنجشکها تو زندگی ما بودن و بدون توجه بهشون، از کنارشون رد شدیم؟
نکته دیگه اینه که وقتی استراد تلاش کرد، وقتی از اولین فرصتش به درستی استفاده کرد، فرصتهای دیگه، یعنی توجه رییس زندان و هدیه دادن قناری هم براش اتفاق افتاد. خیلی از ماها فرصتهای کوچک و بزرگ زندگیمون رو از دست میدیم و دنبال فرصت و توجه دیگران هستیم. ولی اول باید بتونیم از فرصتهایی که سر راهمون قرار میگیره استفاده کنیم تا در قدمهای بعدی همراهی دیگران رو هم جلب کنیم.
برای یک زندانی هیچ هدفی و آرزویی بزرگتر از رهایی از زندان نیست. اگه استراد میخواست تمام توانش رو متوجه رهایی از زندان بکنه، شاید خیلی از تلاشهایی که برای تحقیقاتش انجام داد رو دنبال نمیکرد. چون استراد هیچ وقت از زندان آزاد نشد و در زندان از دنیا رفت.
درس بزرگی که میتونیم از استراد بگیریم، تلاش بدون توجه به نتیجه هست. چون در مسیر تلاشی که میکنیم، نتایجی منتظر ما هست که ازشون خبر نداریم. استراد یکی از انسانهایی هست که بدون توجه به هدفی که تو ذهن خودش هست، از تلاش کردن خسته نشد و نتایجی رو در زندگیش گرفت که خیلی از بدون داشتن محدودیتهایی که اون داشته، حتی نمیتونیم تصورش رو بکنیم.
اما یک درس بزرگ دیگه هم از زندگی استراد میتونیم بگیریم. اگر استراد از ۱۹ سالگی به زندان نمیافتاد چی میشد؟ شاید مثل یکی از هزاران خلافکاری که هر روز در دنیا کشته میشن، اون هم یک روز کشته میشد. یا هر سرونوشت دیگهای. به زندان افتادن قطعا اتفاق خوشایندی نیست. اما خیلی وقتها اتفاقات ناخوشندی در مسیر زندگی ما هستند که هدایای حیرت انگیزی برامون به همراه دارن. هدیهای مثل تبدیل شدن یک قاتل به یک محقق معتبر!
رابرت استراد زندگی بدی رو شروع کرد. ترک تحصیل. فرار از خونه. دو قتل و حکم حبس ابد. حبس ابد در یک سلول انفرادی. شرایطی که شاید خیلیها رو به جنون بکشه. اما استراد فرصتی کوچکی که براش بوجود اومد رو دید. جوجه گنجشکی که لونهاش از درخت افتاده بود. فکر میکنید چند تا از این جوجه گنجشکها تو زندگی ما بودن و بدون توجه بهشون، از کنارشون رد شدیم؟
نکته دیگه اینه که وقتی استراد تلاش کرد، وقتی از اولین فرصتش به درستی استفاده کرد، فرصتهای دیگه، یعنی توجه رییس زندان و هدیه دادن قناری هم براش اتفاق افتاد. خیلی از ماها فرصتهای کوچک و بزرگ زندگیمون رو از دست میدیم و دنبال فرصت و توجه دیگران هستیم. ولی اول باید بتونیم از فرصتهایی که سر راهمون قرار میگیره استفاده کنیم تا در قدمهای بعدی همراهی دیگران رو هم جلب کنیم.
برای یک زندانی هیچ هدفی و آرزویی بزرگتر از رهایی از زندان نیست. اگه استراد میخواست تمام توانش رو متوجه رهایی از زندان بکنه، شاید خیلی از تلاشهایی که برای تحقیقاتش انجام داد رو دنبال نمیکرد. چون استراد هیچ وقت از زندان آزاد نشد و در زندان از دنیا رفت.
درس بزرگی که میتونیم از استراد بگیریم، تلاش بدون توجه به نتیجه هست. چون در مسیر تلاشی که میکنیم، نتایجی منتظر ما هست که ازشون خبر نداریم. استراد یکی از انسانهایی هست که بدون توجه به هدفی که تو ذهن خودش هست، از تلاش کردن خسته نشد و نتایجی رو در زندگیش گرفت که خیلی از بدون داشتن محدودیتهایی که اون داشته، حتی نمیتونیم تصورش رو بکنیم.
اما یک درس بزرگ دیگه هم از زندگی استراد میتونیم بگیریم. اگر استراد از ۱۹ سالگی به زندان نمیافتاد چی میشد؟ شاید مثل یکی از هزاران خلافکاری که هر روز در دنیا کشته میشن، اون هم یک روز کشته میشد. یا هر سرونوشت دیگهای. به زندان افتادن قطعا اتفاق خوشایندی نیست. اما خیلی وقتها اتفاقات ناخوشندی در مسیر زندگی ما هستند که هدایای حیرت انگیزی برامون به همراه دارن. هدیهای مثل تبدیل شدن یک قاتل به یک محقق معتبر!
۰:۳۴
۰:۳۵
ما همیشه یا جای دُرست بودیم در زمان غلط یا جای غلط بودیم در زمان دُرست و همیشه هم همدیگر را از دست داده بودیم.
مون پالاس / پل آستر / لیلا نصیریها
۱:۲۸
۵:۵۶
۵:۵۸
۱:۴۲
🟣 چرا هندسه میخوانیم؟
چرا هندسه میخوانیم؟ آیا هندسه همانند حسابان کاربرد مستقیم در رشتههای مهندسی، اقتصاد و … دارد؟ و اگر نه، آیا هدف دیگری پشت آن نهفته است؟
اغلب ما فکر میکنیم وقتی چیزی را در دبیرستان به ما میآموزند باید مستقیماً ربطی به یک فن یا حرفه داشته باشد. انگار آموختن دروسی مانند هندسه و حسابان، مثل یادگیری کار با آچار و یا پیچگشتی است که مستقیم در جایی کاربرد داشته باشد.
در مورد درس ریاضی و به ویژه درس هندسه، آموزش درست فکر کردن، از خود یادگیری قواعد و قضایای ریاضی مهمتر هستند. شما شاید چند سال بعد قضیۀ لولا یا قواعد انتگرالگیری را فراموش کنید، ولی اگر شیوۀ آموزش دبیرستان درست بوده باشد، طبیعتاً باید شیوۀ درست فکر کردن را آموخته باشید.
در این جا به ۲ هدف اشاره میکنیم که از جملۀ مهمترین اهداف در آموزش هندسه (و به طور کلی ریاضیات) هستند.
اولین چیزی که در درس هندسه یاد میگیریم این است که شکل ظاهری مبنای قضاوت نیست! کسی که شکلی را رسم میکند هیچ اجباری ندارد که تمام ساقها و زاویهها را با اندازه و نسبت واقعی رسم کند. اشکال هندسی نقشههای معماری و عمران نیستند که نسبتها به طور دقیق رسم شوند. در هندسه، شکل هیچ مبنایی ندارد و فقط نقش یک راهنمای شهودی را دارد که به ما کمک میکند یک تصور از مسأله داشته باشیم.
این نوع نگرش به ما میآموزد که از خطای دید و همچنین خطاهای ذهنی دوری بورزیم.
دوم اینکه مبنای کار ما در هندسه این است که فرضهای مسأله را به درستی درک کنیم و با استدلال دقیق منطقی به جواب مسئله برسیم.
این نوع نگرش هم به ما میآموزد که فرق بین استدلال درست و مغالطه را بدانیم.خاطراتی که در لینکدین، اینستاگرام و فیسبوک کامنت کرده بودید رو در لینک زیر بخونید:
https://esmaeil.blog/چرا-هندسه-میخوانیم؟-خاطرات-هندسه/
چرا هندسه میخوانیم؟ آیا هندسه همانند حسابان کاربرد مستقیم در رشتههای مهندسی، اقتصاد و … دارد؟ و اگر نه، آیا هدف دیگری پشت آن نهفته است؟
اغلب ما فکر میکنیم وقتی چیزی را در دبیرستان به ما میآموزند باید مستقیماً ربطی به یک فن یا حرفه داشته باشد. انگار آموختن دروسی مانند هندسه و حسابان، مثل یادگیری کار با آچار و یا پیچگشتی است که مستقیم در جایی کاربرد داشته باشد.
در مورد درس ریاضی و به ویژه درس هندسه، آموزش درست فکر کردن، از خود یادگیری قواعد و قضایای ریاضی مهمتر هستند. شما شاید چند سال بعد قضیۀ لولا یا قواعد انتگرالگیری را فراموش کنید، ولی اگر شیوۀ آموزش دبیرستان درست بوده باشد، طبیعتاً باید شیوۀ درست فکر کردن را آموخته باشید.
در این جا به ۲ هدف اشاره میکنیم که از جملۀ مهمترین اهداف در آموزش هندسه (و به طور کلی ریاضیات) هستند.
https://esmaeil.blog/چرا-هندسه-میخوانیم؟-خاطرات-هندسه/
۱:۴۲
۲۰:۵۱
اگر این کتاب را کسی غیر از بهزاد فراهانی نوشته بود هیچ ناشری حاضر نبود آن را چاپ کند و اگر هم به هر دلیلی ناشری در گوشهای از مملکت آن را چاپ میکرد، کسی حاضر نبود آن را بخواند! چه برسد به اینکه این کتاب به چاپ سوم برسد و از کاغذ حمایتی وزارت ارشاد هم برای چاپ آن مایه بگذارند.
روی جلد کتاب فقط نوشته شده است «پنجاه و پنج داستان کوتاه» و کتاب هیچ عنوان فرعی و اصلی دیگری ندارد. از اسم بیمسما و فوقالعاده معمولی کتاب که بگذریم. اصل ماجرا این است که ۵۵ چیزی که در کتاب خواهید خواند داستان کوتاه نیستند و در واقع مشتی خاطره پراکنده معمولی از مردی هستند که نگاه رمانتیک و نثری شلخته دارد.
من بارها و بارها گفتهام که دورۀ «هر چیزی را در قالب کتاب چاپ کردن» گذشته است. «وبلاگ» به عنوان یکی از ابتکارات قرن جدید، ابزار فرهنگی خوبی در دستان ماست تا به طور رایگان حرفهایی که لازم نیست حتماً به صورت کتاب چاپ شود را در آن منتشر کنیم.
شبیه همین خاطرات و بلکه خیلی منسجمتر، بامحتواتر، با در و پیکرتر و با نثری به مراتب تمیزتر را روزانه افراد زیادی در فیسبوک یا وبلاگ خود منتشر میکنند ولی چون نام آشنا نیستند، شانس این را ندارند که آنها را در قالب یک کتاب روانۀ بازار کنند.
آیا نباید چنین کتابی به چاپ برسد؟ طبیعتاً همۀ افراد این حق را دارند که کتابی که نوشتهاند را چاپ کنند. اما چند نکته حائز اهمیت است. آیا به خاطر اینکه فردی شهرت زیادی دارد، این حق برای او محفوظ است که نثر شلخته و بی در و پیکری را چاپ و روانۀ بازار کند؟ آیا کسی که بر زیر و بم داستاننویسی آشنایی ندارد اجازه دارد روایتهای ناقصی را به نام داستان به من و شما بفروشد؟
در جایی که جوانان زیادی شانس این را ندارند که کتابشان چاپ شود و اگر هم چاپ شود کو تا اینکه اقبال عمومی یابد، تک صدایی کردن فضای کتاب و کتابخوانی با چاپ آثاری از افراد مشهور و عمدتاً بازیگر، قطعاً ظلم به ادبیات داستانی و در وهلۀ بعد نثر فارسی است.
چه بسیار کتابها که نثر شلخته و پراکندهای دارند. چه بسیار کتابها که در روایت مشکل دارند. چه بسیار کتابها که دچار زیادهگویی و گاهی مهملگویی هستند و این خود یک عامل مهم در ضعیف شدن و مبتذل شدن نثر فارسی است. و هم خود عاملی است که خیلیها کتاب نمیخوانند، یا نمیتوانند با خواندن کتاب کنار بیایند و از آن لذت ببرند و آنهایی هم که کتاب میخوانند چه بسیار که شیوۀ درست فکر کردن و شفاف و منطقی فکر کردن را بلند نیستند. این صحبت خود نیاز به مجال دیگری دارد که به طور مفصل راجع به آن صحبت کنم.
به طور خلاصه در این کتاب ۵۵ خاطره معمولی میخوانید که نثر شلختهای دارند و نگاه به شدت دراماتیک نویسنده بر تمام روایتها سایه انداخته است.
به هر روی، بهزاد فرهانی بازیگر محبوب و شخصیت نازنینی است که همۀ ما او را دوست داریم. در زمانهای که رابطۀ بین انسانها سرد و سنگین شده است، وجود چنین انسانهای مهربان و خوشقلبی یک غنیمت بزرگ است. اما داستاننویسی مهارتی است که ایشان ندارد، و از آن مهمتر، نثر روان و سنجیده چیزی است که خیلی از ما با سالها تمرین و آموزش منظم به آن خواهیم رسید. همۀ ما وظیقه داریم برای بالندگی فرهنگ و ادبیات فارسی، نثر درست و سنجیده و اصولی را بیاموزیم. امیدوارم ایشان و دوستداران ایشان، به خاطر این چند خط نوشته از من دلگیر نشوند.
با همۀ حرفهایی که زدم توصیه میکنم حتماً یک بار کتاب را بخوانید. از اینکه مردم این سرزمین چگونه روزگار گذراندهاند تا به اینجا رسیدهایم آگاه شوید و هم با نگاه رمانتیک آقای فراهانی همراه شوید.
و از همه مهمتر سعی کنید شما هم به همین شکل، راحت و بیغل و غش، خاطرات خود را بنویسید. مطمئن باشید ایدههای زیادی لابهلای خاطرات هر کدام از ما هست که اگر روی کاغذ آورده شوند و روی آنها کار شود، چه بسا آثار خیلی خوبی خلق شوند.
در این جا بریدهای از کتاب را برای شما انتخاب کردهام که در آن از زندهیاد فردین یاد شده است. فردی که من خود به راستی او را دوست دارم.
https://esmaeil.blog/نگاهی-به-کتاب-55-داستان-کوتاه-از-بهزاد-فر/
۲۰:۵۳
رقصی چنین میانۀ میدانم آرزوست
همیشه گفتهام و باز هم میگویم که محمدعلی فردین کم از جهان پهلوان تختی نداشت. موارد غریبی را از دوستی با ایشان سراغ دارم. گفتنیترین خاطرهام مربوط به شهر یزد است و فیلم میعاد خشم. در یکی از روزها که فیلمبرداری بدون شک به شامگاه هم میرسید، در یک کارگاه حناسابی کار میکردیم. تجمع مردم به قدری بود که امکان کار کردن را از گروه سلب کرده بود. تمام نیروی تولید فیلم از مردم درخواست میکردند که مقداری عقب بروند تا کار کردن برای ما امکانپذیر بشود و نشد. زندهیاد فردین هم با بلندگوی دستی خواهش کرد و نشد. در نهایت وادار شدیم به زور مردم را کمی به عقب برانیم. آن روز کارِ ما هر چند سخت ولی طبق برنامه پیش رفت.
فردا صبح وقتی در حیاط مهمانسرا در حال ورزش کردن بودم نگهبان پیش آمد و با خجالت گفت آقا پسر جوانی اومده و میگه دیشب سگک کمربند آقای فردین خورده به دست پدرش مو ورداشته و چون پدرش پینهدوز چهارسویی در بازاره دیگه نمیتونه کار کنه، التماس دعا داره که آقای فردین واسهش یه کاری بکنه. پرسیدم مطمئنی که حرفش راسته؟ و در جواب گفت: «آقا به نظر بچۀ نجیبی میادا راست و دروغش با خداست». پسرک را که دیدم باور کردم که خیلی به جوانهای دروغزن و کلاش شبیه نیست. به اتاق آقای فردین رفتم. از سر و صدای داخل اتاق فهمیدم بیدار شده. در زدم و از لحظهای مکث آقای فردین در را باز کرد. گفتم: «وقت دارید چند لحظه؟!» تعارف کرد و نشستم و حال و حکایت را گفتم کمی فکر کرد و گفت بهزاد جان امروز من کار دارم برو به بازار و پدره را ببین و پرس و جو کن اگر راست بود خبر بده ببینم چه میشه کرد.
با پسرک به بازار رفتم پیش پدرش و دیدم که دستش را به گردن آویخته و به سختی با دست راستش مشغول است. وقتی همۀ درد دلش را شنیدم و دریافتم که پیرمرد عین حقیقت را میگوید، برگشتم و سر میز ناهار به آقای فردین همه را از سیر تا پیاز حکایت کردم: «آقا! پیرمرد پینهدوز فقیر و زحمتکشه، تو بازار کار میکنه، دکون نداره و یه جعبه داره و ابزار و وسایل کارش تو اونه، درآمدش خیلی سخت پاسخگوی خرج زندگیشه، پسرک هم محصله، هم شبها کمک پدره میکنه، عاشق دختر خالهاش شده، شوهر خاله میگه هر وقت یه خونه برای خودت خریدی دخترم رو بهت میدم، حالا نه پسر چنین بضاعتی داره نه پدره دستش به جایی بنده». آقای فردین کمی فکر کرد و گفت: بهزاد جان کار کار خودته! یه خونۀ نقلی پیدا کن، شناسنامۀ دختر و پسر رو بگیر خونه رو به نام هردوشون بخر! ضمناً عروسیشون رو هم همین جا تو مهمانسرا میگیریم. گفتم: آقا خیلی میشه! خندید و گفت هم تو خوب مینویسی و هم من خوب بازی میکنم، غصه نخور خدا روزی رسونه. شب عقد و عروسی جمعیت کلانی به مهمانسرا آمده بودند. سند منزل دو جوان را فردین به پدر یک دست داماد داد که به عروس و داماد هدیه کند. وقتی بزن و برقص شروع شد همه میرقصیدند. زنده یاد داوود رشیدی مرا صدا کرد و ما را تا میز فردین برد که با سعید مطلبی کارگردان نشسته بودند و گل میگفتند و گل میشنفتند. دو نفری با احترام دستهای فردین را گرفتیم و به رقص دعوتش کردیم. وقتی فردین برای رقص آمد همه دست از رقصیدن کشیدند. ترانهای آغاز شد و فردین بزرگ، فردین پهلوان، میرقصید و مردم با کف زدن یاریش میکردند. آن شب فهمیدم که درست است که جهان پهلوان تختی نبود ولی محمدعلی فردین بود. جوانمردی که قدرش را تنها مردم دانستند و بس!
https://esmaeil.blog/نگاهی-به-کتاب-55-داستان-کوتاه-از-بهزاد-فر/
۲۰:۵۵