امروز با دوستی گفتوگو میکردیم،در میانۀ صحبت بحث کشید که چرا طرف مقابل اینقدر جلو است و ما ...
خندیدم.
ابتدا تعجب کرد، شاید فکر کرد خندهام، خنده نیست،پوزخند است.
شَستم خیلی سریع خبردار شد، برای همین سریع گفتم:شاید برای بار پنجم است در سه هفتۀ اخیر که به این بحث میرسیم.گفت: جدی؟گفتم: بله و جالب است که رفقای مختلف دارند به این نکته یا محور توجه ویژه میکنند و من فکر میکنم این نشانه است.گفت: نشانۀ چه؟گفتم: نشانۀ بلوغ. رفقا دارند به این بلوغ میرسند که مشکل ریشه یا ریشههایی دارد.
و بعد شروع کردم و برخی تجربهها و دردها را مرور کردن و واکاوی نمودن و ...
گفتیم از زخمهای مولا و زخمهای آن چهارده نفر.چقدر سخت است از ناسورها گفتن.
در میانۀ سخنها چخماق حافظهام شرارهای افروخت و قبسقبسِ این شرارهها کنار هم صف کشیدند و اخگر گذشته را به شعلهای پیش چشمم تبدیل کرد و خاطرهای از استادی برایم نمایان گشت.
یاد دارم در اوایل دهۀ هشتاد بسیار با دوستی کتب شهید مطهری(ره) را میجویدیم و هر شب دو ساعتی را با کلمات جانبخش این شهید به مستی میگذراندیم.
رفتیم پیش استادی و گزارشی از کارها ارائه کردیم و چه درسی آموختمان، درسی که تا امروز در میانِ قفسۀ سینهام و درون شریانهای قلبم جاسازش کردم تا روزی که خون در رگهایم جریان دارد، همراهم باشد.
درس این بود،میدانید بزرگترین توفیق شهید مطهری(ره) چه است؟گفتیم: شما بفرمایید.لحظاتی به سکوت گذشت.لبانِ مبارکش را گشود و فرمود:وجود استادی چون علامه طباطبایی(ره) که بتوان خود را به او عرضه داشت و کارها را با او مرور کرد و زاویهها را با او پیدا کردم و خلأها را شناخت و اشتباهات و خرابیها را جبران کرد.
و امروز بنده، اسماعیل جلالی، به شما با صدای بلند میگویم:
جبهۀ باطل رسیده است به این که استاد و مولایش فلان شیطان انسی و جنّی است و باید دستبوسِ ابلیس باشد.برای همین کارهایش را با او مرور میکند و در باطلش رشد میکند.
امّا ما چه؟شنیدهایم آن حکایت ورود مدّعی شیعهگری را بر صادق آل محمد(علیه و علیهم السلام) و دخول غلام به تنور را؟
شنیدهایم داستان حکمیّت در صفّین را؟
شنیدهایم صدای پدر بندگان خدا در صحرایی که بوی سیب داشت و در روز خون چنین بلند شد:«هل من ناصرٍ ینصرنی؟ ...»
شنیدهایم ....
دوستان! عزیزان!سیدعلی را دریابید.آری، آری، دسترسی به او سخت است در این زمانه،ولی سخنانش هست، بیاناتش هست.آیا ما قبول کردهایم که او استاد و مولای ماست؟
اگر نه، پس صادقانه فریادش زنیم،اگر آری، پس بدانیم، مرد است و حرفش،مرد است و آرمانش، مرد است و ... .
چقدر زبانِ اشارتِ شاعرِ فارسیگویان، زیبا سروده است:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستیتا بیخبر بمیرد در رنج خودپرستی
#نکات#تاملات
https://ble.ir/esmaeil851
۱۷:۴۹