عکس پروفایل آکادمی جامآ

آکادمی جام

۱,۱۳۱عضو
عکس پروفایل آکادمی جامآ
۱.۱هزار عضو

آکادمی جام

جستجوی آگاهی و معنا

۴ بهمن ۱۴۰۲

💠⭕️جولای سال 657 میلادینزدیکی شهر بالس-سوریه کنونییک فرمانده نظامی با لشکریان خود از جنگ پیش رو سخن می‌گفت.جنگی برای دفاع از سرزمین و مردم در مقابل دشمنی بی‌رحم که آغاز کننده جنگ بود و به وطن سربازان هجوم آورده بود.سربازان خشمگین و تشنه نبرد که برای شروع جنگ و انتقام‌گیری از دشمن بی‌قراری می‌کردند از فرمانده خود شنیدند:«شجاعانه بجنگید و در عین شجاعت جوانمرد باشید.فراری‌ها و مجروحان را نکشید. مبادا تن بی‌جانی را برهنه سازید. بدن‌های کشتگان را تکه‌تکه نکنید و با اسیران خشونت نورزید.و آنگاه که دشمن شکست خورد و پا در قرارگاه دشمن گذاشتید؛ آبروی کسی را نریزید. حق ورود به هیچ خانه‌ای را ندارید و دست درازی به اموال آنان ممنوع است.اجازه ندارید به زنان و کودکان آسیب برسانید حتی اگر به ناموس و فرماندهان و نیاکان شما ناسزا بگویند.»سربازان که انتظار شنیدن حرف‌های دیگری داشتند، مات و مبهوت به یکدیگر می‌نگریستند ... .
آن جنگ، جنگ صفین و آن فرمانده، علی علیه السلام بود.
منبع: کتاب نبرد صفین؛ نوشته نصر بن مزاحم

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy

۱۳:۲۹

۹ بهمن ۱۴۰۲

thumnail
⏹⭕️کوتاه اما پرمغز! دکتر گابور ماته، روان‌پزشک لهستانی-کانادایی، در این سخنرانی زیبا چهار نوع الیناسیون (برای الیناسیون ترجمه های متفاوتی می توان پیشنهاد داد؛ از جمله بی خویشتنی، مسخ شدگی، گمگشتگی، بیگانگی یا از خودبیگانگی) را بر می‌شمارد و راهکاری را برای خودیابی و معنابخشی معرفی می کند. ترجمه و زیرنویس: رکسانا شیرخورشیدی
آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا @JaamAcademy

۱۴:۱۹

۱۹ بهمن ۱۴۰۲

از اینجا پیامبری رد شد! دکتر فرهاد شفتی، استاد دانشگاه گلاسکو اسکاتلند
تصور کنید، لشگر، متشکل از قبایل و گروه‌های مختلف، شامل گروه‌هایی که تازه ایمان آورده‌اند و هنوز پایداری و وفاداری خویش را ثابت نکرده‌اند، شامل برخی که شک به درستی چنین تصمیمی دارند، در حال حرکت به سوی شهری هستند برای فتح آن شهر، بدون تصوری از اینکه با چه روبرو خواهند شد، خبردار از تهدید قبایل دشمن در مسیر، و زیر تیغ برنده‌ آفتاب. در این میان امیر لشگر دغدغه‌های دیگری دارد. او می‌توانست نگران حمله نابهنگام قبایل دشمن باشد، می‌توانست نگران خیانت تازه ایمان آورندگان باشد، می‌توانست نگران غذا و آب و آفتاب باشد. اما در این میان او دستوری عجیب می‌دهد: نگاهبانی از یک سگ و توله‌هایش!
آن پیامبر که بود؟: حضرت محمد(ص)مقصد فتح کدام شهر بود؟: مکه (مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین پیکار پیامبر)همانجا بود که پیامبر چشمش به ماده‌سگی افتاد که از (نگرانی) برای توله‌هایش زوزه می‌کشید، و توله‌ها در گِردش از او شیر می‌مکیدند. پس کسی را مأمور کرد تا کنار آنها بایستد تا مانع مزاحمت احدی از لشکریان برای سگ و توله‌هایش شود.
سید جعفر مرتضی عاملی از علمای لبنان و از متخصصین تاریخ اسلام پس از نقل این روایت در کتابش با عنوان «الرفق بالحیوان .. مسؤولیة شرعیة - مهربانی با حیوانات مسئولیتی شرعی است» شش نکته را مطرح می‌کند. این شش نکته را با هم مرور کنیم:
1)این لشگر شامل انواع و اقسام مسلمانان از قبائل متفاوت با اخلاق متفاوت و درجات متفاوت ایمان و اخلاق بود. با این حال به آنها دستور داده می‌شود که مراعات سگ و توله‌هایش را بکنند. 2) برخی امور هستند که به زعم انسان کوچک و بی اهمیتند در حالی که (بر مبنای ارزش‌های دینی) بسیار بزرگ و با اهمیت می‌باشند.3)  انسان در برابر همه چیز از جمله طبیعت و  حیوانات مسئول است.4)  مهربانی به حیوانات در این حد، اهمیت مهربانی به انسان‌ها را نیز روشن می‌کند.5)  پیامبر می‌توانست لشگر را متوقف کند و سگ را به جای دیگری منتقل کند اما او لشگر را از مسیر سگ منحرف کرد و حقوق سگ را منوط به اراده‌ی انسان‌ها نکرد.6)  لشگر باید این نکته را می‌فهمید که مشغول شدن به امری بزرگ (مانند فتح مکه) بهانه برای رها کردن امور به ظاهر کوچک نیست، که هر امر کوچکی در حد ذات خود و در موقعیت خود بزرگ است.  (رفرنس: کانال شخصی دکتر فرهاد شفتی با اندکی تلخیص و تصرف)
دین واقعی نمی‌تواند و نباید خالی از اخلاق باشد. هر چند که دین حاوی نکات و مطالبی است که فراتر از اخلاق است (همچون جستجوی امر متعالی قدسی که لزوما در اخلاق نیست) اما یادمان باشد خوانشی از دین که ظلم و بداخلاقی را تایید و تببین و تشویق کند یا خوانشی غلط است و یا حاکی از الهی نبودن آن دین است.@JaamAcademy

۱۴:۰۵

۲۸ بهمن ۱۴۰۲

💠⭕️دستم بگرفت و پابه‌پا برد.
قطعه شعر زیر که بخشی از آهنگ زیبای The Blessing (با اجرای Kari Jobe و Cody Carnes) است، در خصوص حضور «هرلحظه و همه‌جانبه» خداست و اسم «محیط» خداوند را به ذهن متبادر می‌کند:May His presence go before youAnd behind you, and beside youAll around you, and within you
He is with you, He is with youIn the morning, in the eveningIn your coming, and your goingIn your weeping, and rejoicing.......
یک مادر به فرزندش احاطه داره. به نیازهای بچه‌اش آگاهه، به علایقش، احساساتش، ترس‌هاش، استعدادها و ضعف‌ها و قوت‌ها و آرزوهاش و تلاش می‌کنه که مسیر زندگی بچه رو طوری تنظیم کنه که بچه به بالاترین رشد خودش برسه. خدا هم همین حالت رو نسبت به ما داره ولی خیلی خیلی شدیدتر و قوی‌تر و همه‌جانبه‌تر.خدا به ما احاطه داره.خداوند بر ما محیطه.نام زیبای «محیط» نامی است که به ما اطمینان میده که خدا همه جا کنار ما هست و پشت‌مون گرمه به حضور حمایت‌گر خدا. میشه با این نام دلگرم بود به مراقبت خدا و شناخت عمیقش از ژرفای وجودمون، نیازهامون، نقاط ضعف و قوت‌مون، ترس‌هامون، آرزوهامون و ... .و با این شناخته که ما و محدودیت‌ها و ویژگی‌هامون رو خوب درک می‌کنه و بهترین مسیر زندگی رو برای ما طراحی می‌کنه و قدم به قدم هم با ما همراهی می‌کنه.«محیط» یکی از امیدبخش‌ترین و دلگرم‌کننده‌ترین اسامی خداونده.

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy

۱۴:۱۴

۳ اسفند ۱۴۰۲

⏹⭕️خرگوش عروسکی زندگی شما کدام است؟ وحید شامخی، کاندیدای دکترای سیاست گذاری علم و فناوری

در ژاپن فیلمی به نام "زیستن" ساخته شده است! این فیلم در مورد داستان کارمندی [به نام کانجی] است که سی سال از عمر خودش را مشغول یک شغل تکراری خسته‌کننده کرده و آخرین روزها و ماه‌های بازنشستگی‌اش را سپری می‌کند. خیلی از عاداتش تکراری است؛ حتی غذاهایی که هر روز می‌خورد! همان روزها می‌فهمد که سرطان معده گرفته و چند ماه بیشتر از عمرش نمانده است. پس سعی می‌کند خوش بگذراند و مقداری از پس اندازش را استفاده کند. اما می‌بیند که باز هم حالش خوب نمی‌شود و پریشان احوال است.چند روز سر کار نمی‌رود. روزی یکی از کارمندان زیردستش [دختری به نام تویو] که از کار خود خسته شده و به دنبال شغل دیگری است، برای امضای استعفای خود به او مراجعه می‌کند. او عجیب شاد است و به زندگی اشتیاق دارد. کانجی آن‌قدر از این موضوع تعجب می‌کند که بعد از چند روز از کارمند زیردستش می‌پرسد تو چرا این قدر شاد و سرزنده هستی؟ تویو در پاسخ می‌گوید: "در زندگی باید هدفی داشته باشی و کاری را انجام بدهی که شادت می‌کند." او می‌گوید من الان دارم در شغل جدیدم خرگوش اسباب‌بازی درست می‌کنم و به این فکرم که هر کدام از این خرگوش ها به دست بچه‌ای می‌رسد و او را خوشحال می‌کند. من از لبخندی که بر لب های کودکان می‌آید خوشحال می‌شوم.کانجی با شنیدن حرف‌های کارمندش به فکر فرو می‌رود، به چند ماه فرصت باقی مانده‌اش فکر می‌کند و همین اتفاق سبب می‌شود کاری نشدنی را شدنی کند. او می‌خواهد بوروکراسی اداری را راضی کند که یک حوضچه‌ آلوده و پر از حشره و بیماری را به یک پارک برای بچه‌ها تبدیل کنند. این موضوع بارها از طرف اهالی محل مطرح می‌شد و کانجی و همکارانش آن را پیگیری نمی کردند.
بخش پایانی فیلم، پس از مرگ کانجی را نشان می‌دهد. گفتگوهای مختلفی درباره اینکه چرا نقش اصلی فیلم آنقدر اصرار داشت آن حوضچه آلوده را به پارک تبدیل کند. اطرافیان او در نهایت متوجه می‌شوند که او از زمان کوتاه باقی مانده تا مرگش اطلاع داشته و برای همین آنقدر این چند ماه اخیر پیگیر ماجرای پارک می‌شود تا به نتیجه برسد. برای کانجی مهم بود که تا قبل از رفتن یک کار مفید بکند. همین امر سبب میشود که تعدادی از همکارانش به هم قول دهند که از فردا پیگیر کار مردم باشند و رویکردشان را عوض کنند. (رفرنس: وحید شامخی)

در جستجوی معنا
نقطه آغاز جستجوی معنا همان سکانس گفتگوی کانجی با تویو (دختری که شاد بود) در کافه است. کانجی به تویو می‌گوید «تو چرا این‌قدر سرزنده و شاد هستی؟ من مومیایی پیری هستم که به تو حسودی‌ام می‌شود! دوست دارم قبل از این‌که بمیرم مثل تو زندگی کنم!»تویو هم اسباب‌بازی خرگوش کوکی را از کیف‌اش در می‌آورد و به کانجی می‌گوید با درست کردن این خرگوش‌ها، حس می‌کنم با همه بچه‌های ژاپنی بازی می‌کنم و خوشحالم. شاهکار تکنیک کارگردان فیلم در همین سکانس است. کانجی خرگوش کوکی را بر می‌دارد و از پلکان طبقه بالاییِ کافه به سمت بیرون می‌رود. هم‌زمان عده‌ای در بالای پلکان شروع به خواندن سرود “Happy birthday to you ” می‌کنند‌. دوربین به همراه کانجی عقب می‌کشد و مشخص می‌شود خطاب سرود آن‌ها نه کانجی بلکه زن میان‌سالی است که تازه وارد کافه شده است. اما کارگردان در این سکانس، تصمیم کانجی را مبنی بر جستجوی معنا به مثابه نوعی “تولد دوباره” به تصویر می‌کشد.  (رفرنس: دکتر علیرضا مجیدی)

⏹⭕️تحلیل از آکادمی جامیکی از تله‌های بزرگ پیش روی زندگی ما، روتین شدن زندگی است. هر آنچه زندگی را تکراری و یکنواخت کند منجر به فراموشی زندگی می‌شود. اگر به خاطر بیاوریم آن حرف سهراب سپهری را که می گفت: «زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود!»، عادت مرگ آور است، چرا که معنا، تازگی، هدفمندی را از ما سرقت می‌کند. چه چیزهایی باعث عادت می‌شود: بروکراسی، شبکه ارتباطی محدود، رضایت دادن به خوردن و خوابیدن. می‌بینید؟ سه چیزی که نام برده شد کاملا متفاوت هستند اما در یک چیز مشترکند: عادت کردن، تکراری شدن و کهنه شدن. همه ما در زندگی نیاز به چیزی داریم که زندگی ما را رنگی کند. معنا ببخشد و هدف‌دار کند. و هر کسی باید این خرگوش عروسکی زندگی خودش را پیدا کند. وگرنه زیر عادت‌ها، تکرارها و روزمرگی مدفون می شود. تا دیر نشده برای خودمان وقت بگذاریم و قبل از اینکه به سه ماه پایانی عمرمان برسیم خرگوش عروسکی زندگی مان را پیدا کنیم.
آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy

۱۵:۲۷

۴ اسفند ۱۴۰۲

thumnail
💎💎💎💎
پروژه جاودانگی شما چیست؟
انسان تا سال ۲۰۴۵ به مرز جاودانگی و نامیرایی می رسد. آیا تا آن زمان زنده هستیم؟ شاید آری، شاید هم نه! این فیلم را ببینید تا متوجه شوید که از هم اکنون چگونه می‌توان جاودانه (نامیرا) شد.
بر مبنای یادداشتی از دکتر مجتبی لشکربلوکیبا اندکی تلخیص
💌 @mehrban_tarin@JaamAcademy

۱۹:۲۱

۱۷ اسفند ۱۴۰۲

💠⭕️ یک تجربۀ عرفانی و سه تبیین از آن!
در مباحث مربوط به شناخت عرفان، در مورد عرفان نظری و عرفان عملی بحث می‌شود. عرفان عملی، دستورات عملی برای سیر و سلوک است، و آن چیزی است که یک سالک و رونده راه باید آن موارد را رعایت کند تا حرکت معنوی کند تا نهایتا به تجربۀ عرفانی برسد. عرفان نظری، تبیین تجربۀ عرفانی است به دیگران، به هر طریقی که قابل انجام است. در واقع عرفان نظری از نوع نظر و تئوری است. اما در این بین آن‌چه از این دو مهمتر است و به نوعی محور و غایت بحث عرفان است، تجربۀ عرفانی است. یا اینطور بگویم، به کسی عارف می‌گویند که دارای تجربۀ عرفانی باشد، نه این‌که لزوما واقف به عرفان نظری و یا حتی عامل به عرفان عملی باشد. دنیای امروز و مدرنیته، دنیای تجربۀ بشری است. بشر امروز تا چیزی را با حواس خود درک نکند، آن‌را نمی‌پذیرد و از این منظر، تجربۀ عرفانی می‌تواند به نوعی، پاسخگوی نیاز بشر مدرن باشد.به بیان دیگر، عارف کسی است که شهود یا تجربه‌ای عرفانی را درک کرده است، این عارف با توجه به این‌که در چه فرهنگی رشد کرده و دارای چه اعتقاد یا دینی است، برای تبیین آن‌چه تجربه یا شهود کرده، از ادبیات دینی خود بهره می‌برد. برای همین هم هست که عرفان‌های نظری متفاوتی داریم، هرچند ممکن است تجربه‌های عرفانی یکسانی داشته باشیم.در زیر تبیین‌های متفاوت از تجربیات مشابه که سه عارف از فرهنگهای مختلف داشتند را بیان می‌کنم:
💠⭕️ تبیین الف: شنکره، عارف هندیاز دید او غایت تاملات نظری و ریاضت‌های عملی، رسیدن به رهایی است که سبب رهایی انسان از رنج و تعب تناسخ است. او می‌گوید برای رهایی باید وحدت بین خود با برهمن اتفاق بیافتد و این کار از طریق آگاهی انجام می‌شود. برای توضیح مثال زیبایی می‌زند: خود حقیقی ما، مانند شاهزاده‌ای است که از خاندان شاهی جدا افتاده و به صورت یک شکارچی بزرگ شده است. او در طول این سال‌ها غافل بوده که از تبار شاهان است و خون شاهی در رگ‌های او جریان دارد. اما سرانجام به حقیقت پی می‌برد. در این صورت، این کشف حقیقت او را به چیز دیگری تبدیل نمی‌کند، بلکه آن‌چه بوده را برای او نمایان می‌کند. خودِ حقیقی ما همان شاهزاده‌ای است که در گیر و دار زندگی مادی، خود را با بدن و ضمائم مادی و غرایز و کشش‌های آن یکی پنداشته و از سرشت الهی خود غافل مانده است. به محض ادراک حقیقت، همۀ توهمات قبلی که از جهل برخاسته بود، به خودی خود رنگ می‌بازد و ناپدید می‌شود.
💠⭕️ تبیین ب: رامانوجه، عارف هندی از دید رامانوجه، رهایی نهایی، رهایی روح از بدن و همه تعلقات مادی و ظهور و تجلی روح در ماهیت و ویژگی‌های حقیقی خود و حضور در جوار قرب خداوند و مشاهدۀ مدام اوست و این‌ها از طریق معرفت به برهمن و بعد از مرگ و رهایی روح از بدن اتفاق می‌افتد. به اعتقاد او، در حالت رهایی روح تحول خاصی پیدا نمی‌کند بلکه آن‌چه از ازل بر آن سرشته شده، آشکار می‌شود. (مشابه نظر شنکره) مثال او هم زیباست: می‌گوید جواهری که مدتی به دلیل خاک و گلی که روی آن‌را پوشانده ظاهرا کدر و بدون درخشندگی است، اما به محض این‌که این آلودگی رفع شود، مجددا در جلال و شکوه همیشگی خود می‌درخشد. این درخشش امری تازه‌ و رخدادی جدید نیست، بلکه همیشه وجود داشته، فقط آلودگی‌ها مانع ظهور و بروز آن شده بود. او روح انسان را مانند این جواهر می‌داند که درخشش آن ازلی است، ولی گل و لایی که به سبب جهل و نادانی روی آن‌را پوشانده، مانع ظهور و بروز ویژگی‌های ذاتی او شده است و تا مادامی‌که زدوده نشود، مانع رایی و ظهور و بروز ویژگی‌های ذاتی‌اش می‌شود.
آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy

۱۲:۱۸

💠⭕️ تبیین ج: ابن عربی، عارف مسلمان
در اندیشه ابن عربی، غایت سلوک عرفانی و ویژگی انسان کامل، فنا و بقا است. به اعتقاد او این دو، دو روی یک سکه‌اند. فنا به معنای فانی شدن جهت خلقی انسان، و بقا به معنای ماندن جنبۀ الهی انسان. او موجودات را نَفَسُ الرحمن می‌داند. می‌گوید چگونه نَفَسِ انسان، وقتی از نقطه شروع تا خروج از بدن، به جلوات مختلفی در می‌آید، و در نهایت به صورت صوت از دهان او خارج می‌شود؟ این همان نفَس هست، یک نفس در گذرگاه‌های مختلف بدن، به اشکال و اصوات مختلفی تبدیل می‌شود، وجود حقیقی هم تنها یکی و آن حق است، و اوست که از طریق نفس الرحمن، که جوهره و بنیاد همه موجودات است، در همه موجودات حضور دارد و خود را به ظهور می‌رساند و هر موجودی به اندازه ظرفیت خود، آن‌را می‌نمایاند. از این میان انسان این استعداد و ظرفیت را دارد که آیینۀ تمام نما و مظهر کامل همۀ اوصاف وجود باشد. بنابراین انسان و هر موجودی دو جنبه حقی و خلقی دارد. فنا فرآیندی است که طی آن این ویژگی‌ها و محدودیت‌های خلقی از میان برمی‌خیزد و آن‌چه می‌ماند ظهور ناب و کامل وجود است. یعنی فانی شدن جهت بشری در جهت ربوبی. مانند سوختن زغال در آتش و آتش شدن وجود زغال. اگر اوصاف بشری محو و زائل شود، اوصاف حق متجلی می‌شود که همان صورت خداست، یعنی انسان کامل.نکته مهمی که در این‌جا ابن عربی بیان می‌کند این است که در این فرایند خالی شدن از اوصاف و تعینات بشری و تخلق او به اخلاق الله، انسان باید بتواند به نحوی متعادل و هماهنگ مظهر و تجلی همه اسماء و اوصاف الهی شود، به نحوی که اسمی و صفتی بیش و یا کمتر از حد ضرورت برای تحقق تعادل و هماهنگی لازم برای ایفای نقشی که خداوند برای او در نظر گرفته است، یعنی نقش خلیفه الهی، در او به ظهور نرسد و چون انسان از تشخیص و تعیین این حدِ متعادل، ناتوان است، عمل به شریعت راهی است که خداوند برای رسیدن به منظور فوق، پیش پای انسان نهاده است. عمل به شریعت، موجب می‌شود انسان به نحوی متعادل مظهر همه اسماء و صفات الهی گردد تا بتواند به عنوان جانشین خدا، بر هستی ولایت داشته باشد.
برگرفته از کتاب مشرق در دو افق-ابوالفضل محمودی
آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy

۱۲:۱۸

۲۳ اسفند ۱۴۰۲

⏹⭕️ درختان اورس و جاده دو طرفه اخلاقدکتر مقصود فراستخواه، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه
در مناطقی از ایران درختانی وجود دارند که در طول سال سبزند. مردم محلی به این درختان آورس» می گویند. «آو» به معنی آب و «اورس» به معنی «رسیده به آب» است. در این مناطق خشک، این درختان تقلا می‌کنند و به داخل خاک نفوذ می‌کنند ریشه‌های خود را گاهی تا شصت متر درون زمین فرو کرده و به آب می‌رسند و در طول سال سبز می‌مانند.
اخلاق در یک چرخۀ دو سویه هم «درونی‌سازی» و هم «برونی‌سازی» می‌شود. ما وقتی کودکیم از طریق خانواده، مدرسه، هم‌سالان، محله، فامیل، معلمان؛ رسانه‌ها و گروه‌های مرجع اخلاق را درونی‌سازی می‌کنیم (اخلاق از بیرون در وجود ما می‌نشیند؛ تاثیرپذیری اخلاقی) ولی در ادامه این توانایی را داریم که تجربیات، احساسات، هیجانات، ارزش‌های اخلاقی و باور و میل‌های اخلاقی را از درون خویش به سمت محیط زندگی، محله، فامیل و اجتماع خود «بیرونی‌سازی» کنیم.(اخلاق از درون ما خود را نشان می‌دهد؛ تاثیرگذاری اخلاقی)
اخلاق در آدمی خودارجاع و خودطراح است. مسیر اخلاق به صورت خطی از بیرون به درون نیست. تاثیرات بیرونی را نمی‌توان انکار کرد اما بین متغیرهای درونی و بیرونی زنجیره دو سویه‌ای شکل می‌گیرد. گاهی یک متغیر بیرونی (مثل وضع اقتصادی بد کشور) در یک متغیر درونی (پژمردن دیگردوستی یا خودشکوفایی) اثر می‌گذارد. اما از آن سو هم یک متغیر درونی (مثل معناداری عضویت در فعالیت عام‌المنفعه) سبب بیداری متغیرهای واسط مانند اخلاق غمخواری و حمایتگری نسبت به گروه‌های آسیب‌پذیر در قالب تشکیل نهادهای مدنی (متغیرهای بیرونی) می‌شود.
خلاصه آنکه می‌توانیم در اخلاق کارهایی را شروع کنیم و لازم نیست حتماً از بیرون به ما مدد برسد. اخلاق تا حدی خودسامان‌دهنده و خودتنظیم‌کننده است. یک فرد می تواند یک حالت ذهنی و روحی اخلاقی داشته باشد و آن را در جامعه جاری سازد. حتی اگر محیط بیرون کمکی نکند. به نظر می رسد باید از کنشگران مدنی و فرهنگی و نخبگان اجتماعی و روشنفکران انتظار داشته باشیم فضائل اخلاقی خود را بپرورانند و عمل بکنند و از درون به بیرون نشت و نفوذ دهند البته می‌دانیم برای اینکه کل جامعه اخلاقی باشد لازم است ساختارها و نهادها توسط کنشگران پیشرو اصلاح شوند.
اخلاق یک مسوولیت شخصی است. هیچ وقت، هیچ سیستمی، هیچ محدودیتی یا هیچ عامل بیرونی توجیهی برای سلب مسوولیت شخصی بدست نمی‌دهد. هانا آرنت، فیلسوف سیاسی رساله‌ای دارد به نام مسوولیت شخصی. او در این رساله می‌گوید سرکوب نازی‌ها و جنایاتی که نظام هیتلر به وجود آورد از آنجا ناشی شد که مسوولیت شخصی فراموش شد. ما تکیه‌گاه‌هایی در درون خویش برای عاملیت اخلاقی و زیست اخلاقی نیاز داریم. خصوصا آنگاه که نوعی بی‌خردی بر زمانه چیره شده باشد. مثلا بسیاری از حقوق و مقررات اخلاقی نیستند. قوانینی داریم که غیراخلاقی هستند. اخلاق درون سیستم‌های اجتماعی تعبیه نشده است. در جامعه‌ای که دچار بی‌اخلاقی سیستماتیک شده باشد، بی‌اخلاقی شکل قانونی پیدا می‌کند. برای بقای یک جامعه تنها یک نقطه امید در گذرگاه‌های حساسی که ساختارها کرخت و کودن شده‌اند وجود دارد و آن اخلاق درونی‌شده در نهاد بشر است. آخرین نقطه امید همانا نهاد انسان است.
(برگردیم به درختان اورس) آیه‌ای در قرآن هست که می‌گوید اگر در طریقت استواری به خرج دهند، از آب فراوان سیرابشان میکنیم (سوره 72.آیه 16) اگر انسان در سلوک اخلاقی خویش استقامت به خرج دهد به یک فراوانی در هستی خویش می رسد. برکت و کفایت پیدا می کند.رفرنس: دکتر مقصود فراستخواه، اخلاق در ایران بین زمین و آسمان
⏹⭕️خلاصه ایده در یک دقیقه
آنچه دکتر فراستخواه به آن توجه می دهد سه امر مهم است:◻️اولی تاکید بر عاملیت اخلاقی ماست. همواره در علوم انسانی دوگانه ساختار-عامل مطرح بوده است که کدام مهم‌تر است؟. آنچه فراستخواه به آن تاکید دارد این است که ساختارها و نهادها را نمی‌توان و نباید انکار کرد اما اینکه فکر کنیم جاده اخلاق یک جاده دو طرفه است اشتباه است. افراد می توانند کنش‌گر، خلاق و عامل باشند و جهان‌های کوچک اخلاقی (مانند مدرسه، محله، اداره، شهر) ایجاد کنند.
◻️دومی سلب بهانه از زیست غیراخلاقی و عدم شجاعت اخلاقی است. در هر زمان و مکان و چگونگی‌ای نمی‌توان استدلال کرد که چون شرایط نامناسب بود من غیراخلاقی و ضداخلاقی عمل کردم. حتی در مناطق خشک و سوزان نیز هستند درختانی که تلاش می کنند، می‌جنگند، ریشه می‌دوانند و به آب می‌رسند.
◻️سوم آنکه در زمانه‌ای که ساختارها و نهادها و جامعه شرایط نامطلوبی دارد، نه تنها چیزی از مسوولیت انسان کاسته نمی‌شود بلکه مسوولیت بر شانه‌های انسان بیشتر سنگینی می‌کند.
آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy

۱۹:۲۰

۹ فروردین

💠⭕️ کوتاه‌ترین چوب بشکه
قانون لیبیگ که قانون حداقلی نیز نامیده می‌شود یکی از یافته‌های اصلی علوم کشاورزی است که توسط کارل اسپیرینگل (۱۸۴۰) عنوان و سال‌ها بعد توسط جاستین وان لیبیگ عمومیت یافت. رفرنسبه صورت کلی برای رشد یک گیاه عناصر مختلفی مانند آب، نور، فسفر، نیتروژن و .... مورد نیاز است. این قانون تاثیر حد پایین عناصر غذایی را در رشد گیاه بیان می‌کند. بر اساس این نظریه، رشد گیاه به وسیله عاملی که در حداقل است محدود می شود. یعنی اگر همه عناصر در دسترس باشند ولی مثلا نیتروژن کم باشد، عامل نیتروژن به عنوان محدود کننده رشد گیاه عمل خواهد نمود. مانند یک بشکه که فقط تا اندازه ارتفاع کوتاه‌ترین چوب می‌توان آن را پر از آب کرد.این قانون علاوه بر کشاورزی در علوم دیگر هم کاربرد دارد مثلا در مدیریت اینگونه بیان میشود که کارایی تیم به وسیله کارایی ضعیف‌ترین فرد تیم محدود می‌شود. درست مانند ضعیف‌ترین حلقه یک زنجیر که مقاومت نهایی زنجیر را مشخص می‌کند.⭕️تحلیل آکادمی جامهر کسی در مسیر رشد اخلاقی و معنوی خود می‌داند که نقاط ضعفی دارد. مثلا می‌داند که در حسادت وضعیت خوبی دارد اما در کنترل خشم مشکل دارد. کاربرد قانون بشکه در امور اخلاقی و معنوی این است که انسان باید در مسیر رشد و توسعه فردی خود توجه بیشتری به نقاط ضعف خود بکند و روی آنها به طور ویژه وقت بگذارد زیرا تکرار ابتلا به این مشکلات این حس را در او ایجاد می‌کند که هیچ‌گاه از دام آنها رها نمی‌شود و مسیر رشد برای او بسته است. این نقاط ضعف به مثابه پاشنه آشیل فرد هستند و یا مانند سنگی که بر پای انسان بسته شده پرواز او را دشوار می‌کند. لذا تلاش برای رفع آنان مانند تعویض تخته چوب کوتاه می‌تواند ظرفیت معنوی انسان را افزایش دهد.البته تفاوت امور معنوی با علوم کشاورزی، مدیریت و ... این است که به صورت کلی هر نوع رشد معنوی و اخلاقی باعث رشد ظرفیت انسان می‌گردد و بر خلاف قانون بشکه، رشد در سایر زمینه‌ها بی‌اثر نیست. یک عمل نیک، یک لحظه ارتباط با خدا و یا مبارزه با یک زشتی می‌تواند اثرگذار باشد و ظرفیت‌های انسان را توسعه دهد؛ همانگونه که بیان شده است که «خوبی‌ها زشتی‌ها را از بین می‌برند.»از سویی دیگر گاهی رشد در سایر جنبه‌ها آنقدر نگاه فرد به جهان را تغییر می‌دهد که مبارزه با رذایل اخلاقی برای او آسان‌تر می‌شود. مثلا کسی که ارتباط عاشقانه عمیقی با خدا پیدا نموده است خیلی راحت‌تر می‌تواند برای کسب رضایت خداوند پا بر امیال انسانی ناپسند خود بگذارد.
حالا به این فکر کنیم که چوب کوتاه ما چیست؟


آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا @JaamAcademy

۱:۴۲

۱۸ فروردین

✍️ اپوخهمیثاق محرابی
ترازوهای قدیمی که دو کفه موازی داشتند را به خاطر دارید؟ برای هیچکدام از طرفین، فرق نمی‌کرد که محتوای داخلش چیست. هرکدام که سنگین‌تر می‌شد، همان کفه پایین می‌رفت و لاجرم کفۀ مقابل، بالا. یعنی هرچه واقع می‌شد، همان را نشان می‌داد. داوری نمی‌کرد، از خودش چیزی اضافه نمی‌کرد. پیش زمینۀ ذهنی نداشت.فیلسوفان اصطلاحی دارند به نام "اپوخه". اپوخه یعنی کنار گذاشتن، در پرانتز قرار دادن چیزی. به تعبیری علمی‌تر، محدودیت‌هایی که ذهن را محصور کرده‌اند، با روش اپوخه کردن، کنار می‌زنیم و پدیده را همانطور که هست بررسی می‌کنیم، نه آنطور که قالب ذهنی به ما می‌گوید. اپوخه کردن ذهن را یکی از عوامل ایجاد همدلی در ارتباط‌ها و گفتگوهای اجتماعی می‌‌دانند. هم در گفتگوهای کلان (گفتگوی تمدن‌ها و ادیان) و هم در گفتگوهای جزئی (دوستانه، خانوادگی و ...) این امر کاربرد زیادی دارد. مادامی‌که تفکر خود، راه و روش و سلیقۀ خودمان را حق بدانیم و دیگران را باطل، راهی برای همدلی نخواهیم داشت. اما چطور می‌توانیم با دیگران همدلی کنیم؟ یک راه این است که از قالب خودمان در بیاییم، کفش‌مان را از پای مبارکمان درآوریم و با کفش طرف مقابلمان راه برویم. عینکمان را از چشممان خارج کنیم و با عینک طرف مقابل جهان را ببینیم. در این صورت به دیدی مشترک می‌رسیم و با الفبایی یکسان با هم صحبت می‌کنیم. شاید تمرین این مورد، ما را به نتایج جالب توجهی برساند و مثلا ما را با خطاهای شناختی‌مان آشنا سازد.مراقب باشیم! توجه به این نکته بسیار مهم است که در این روش اندوخته‌ها و داشته‌های ذهنی ما، باید به طور موقت از ذهنمان خارج شوند و باید از آن‌ها در جایی امن نگهداری کنیم تا بعد از اتمام گفتگو مجدداً به آن‌ها مراجعه کنیم. چه بسا بسیاری از آن‌ها را مجددا وارد ذهنمان کردیم و به تعدادی از آن‌ها نیز دیگر احتیاجی نداشتیم.
آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا @JaamAcademy

۹:۰۷

💠⭕️«انسان شریف در رویاهایش هم شریف خواهد بود.»زیگموند فروید، کتاب تعبیر خواب

⭕️ گاهی فشار روانی و یا نیاز روحی یک انسان اخلاقی که در جهان بیرونی خود مرتکب کار غیر اخلاقی نمی‌شود او را به این سو می‌کشاند که برای لذت‌های فانتزی، خالی کردن خشم، تشفی خاطر و یا ... در ذهن خود مرتکب کار غیر اخلاقی شود و گاهی کار تا آنجا پیش می‌رود که به یک عادت و یا نیاز روزمره تبدیل می‌شود.او در این خیال است که  امیالش هیچ‌گاه راه به بیرون پیدا نخواهند کرد و کنترل اوضاع دست اوست که آرزوهایش پا به دنیای واقعی نگذارند. اما واقعیت این است که تکرار این افکار کم‌کم منجر به نیروی قوی‌ای می‌شود که می‌خواهد راه به بیرون بگشاید و لذتی که در دنیای خیال بود را در دنیای واقعی تجربه کند.ذهن پر از افکار غیر اخلاقی مانند بشکه باروتی است که هر آن احتمال انفجار آن در اثر یک جرقه کوجک می‌رود.از این روست که در گفته‌ای از علی علیه السلام می‌بینیم که: « کسی که به گناهی بسیار اندیشه کند، این کار او را به آن گناه می‌کشاند.» غررالحکم حکمت ۸۶۵۱ فروید در ادامه سخنش در کتاب تعبیر خواب می‌گوید: ««او (انسان شریف) در برابر وسوسه‌ها مقاومت خواهد کرد و خود را از نفرت، حسادت، خشم و مفاسد دیگر دور نگاه خواهد داشت.»

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy

۹:۰۸

۲۸ فروردین

🔹⭕️ خیلی دور، خیلی نزدیک
گاهی خدای ذهنی ما خدایی در دور دست است، خیلی خیلی دور ...او در کرانه آسمان نشسته و ما را به خود رها کرده و فقط ناظر اعمال ماست و چوب خط اعمال خوب و بد ما را تیک می‌زند و ظاهراً آب پاکی را هم روی دست ما ریخته و گفته که «لیس للانسان الا ما سعی» یعنی هر کس فقط به اندازه سعیش به دست می‌آورد.پس خودش به ما گرا داده که خودتان هستید و خودتان. در مواجهه با مسایل دنیا و مشکلات مادی و معنوی خودتان با آنها دست به یقه شوید اگر هم خیلی کار گیر کرد به شرط اینکه خیلی در دعایتان گریه و زاری کنید، شاید یک هول کوچکی به سنگ بزرگ مشکلات شما بدهم و کمی کمکتان کنم.اما اگر اینگونه است وعده قرآن که «خدایت تو را به حال خودت رها نکرده» را چگونه تفسیر کنیم؟ خودش می‌گوید که نه تنها ما را به حال خودمان رها نکرده بلکه «و هو معکم اینما کنتم»، او همه جا و همه حال با ماست.یا از سویی «همه امور خود را به خدا واگذار می‌کنم» را چگونه تبین کنیم؟ آیا می‌شود امور را به خدایی در دوردست‌ها تفویض کرد و یا او باید کنار ما باشد که به او تکیه کنیم؟ آنهم چه بودنی؟ «فانی قریب»، یعنی نزدیک نزدیک و حتی نزدیک‌تر از رگ گردن.درک نزدیکی و همراهی خدا در همه حال و همه جا به ما امید و انرژی می‌دهد. باور این فراز که «من همنشین کسی هستم که به یاد من است» و درک اسم یا رفیق و یا صاحب، خدای دور دست را به متن زندگی ما می‌آورد‌.
آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy

۷:۱۳

۱ اردیبهشت

✍️ دیوار منزل لیلی!
میثاق محرابیحکایت جذابی را مولانا در انتهای دفتر سوم مثنوی شروع می‌کند اما داستان را در دفتر چهارم به اتمام می‌رساند. داستان از این قرار است:پسر جوانی عاشقِ زنی شد و شور عشق، خواب و خور از او در ربود. هرگاه که این عاشق، نامه‌ای به معشوق خود می‌نوشت و ضمن آن اظهار عشق و علاقه می‌کرد، نامه‌رسان و یا خدمتکار آن زن از روی حسادت در مفادِ نامه دست می‌برد و کلماتِ آن را تغییر می‌داد و خلاصه نمی‌گذاشت که عریضه عاشق به طور کامل به معشوق برسد. هفت هشت سال بدین منوال گذشت تا اینکه شبی داروغۀ شهر در کوچه‌ای خلوت و تاریک، جوانِ عاشق را می‌بیند و به خیالِ آنکه دزد و یا مُجرمی یافته، فرمان ایست می‌دهد. امّا جوان می گریزد:
یک جوانی بر زنی مجنون بدست / می‌ندادش روزگار وصل دستکان جوان در جست و جو بد هفت سال / از خیال وصل گشته چون خیال
چون دری می‌کوفت او از سلوتی / عاقبت در یافت روزی خلوتی
جوان در حین تعقیب و گریز از دست مامور دولت، برای این‌که خودش را پنهان کند، از دیوار خانه‌ای بالا می‌رود و خودش را به حیاط خانه می‌اندازد. اما با کمال تعجب می‌بیند که همان یاری که او هشت سال در غمش و به دنبالش خانه به خانه می‌گشت، در این حیاط منزل دارد.
جست از بیم عسس شب او به باغ / یار خود را یافت چون شمع و چراغگفت سازندهٔ سبب را آن نفس / ای خدا تو رحمتی کن بر عسسناشناسا تو سببها کرده‌ای / از در دوزخ بهشتم برده‌ای
اندر آن بودیم کان شخص از عسس / راند اندر باغ از خوفی فرسبود اندر باغ آن صاحب‌جمال / کز غمش این در عنا بد هشت سال
مولانا از این داستان نتیجه زیبایی می‌گیرد:
مر عسس را ساخته یزدان سبب / تا ز بیم او دود در باغ شببیند آن معشوقه را او با چراغ / طالب انگشتری در جوی باغ
می‌گوید عسس یا همان داروغه در نگاه اول شر بود و آمده بود تا دستگیرش کند، اما بعد از وصال او با معشوقه‌اش، متوجه شد که کار داروغه از اسباب الهی بود و باعث شد که او را به وصال برساند. مانند شرور و سختی‌هایی که ما در طول زندگی تحمل می‌کنیم و از دست آن‌ها کلافه هستیم، اما روزی متوجه می‌شویم که تمام آن‌ها وسایلی بودند تا ما را به سعادت برسانند و آنگاه در حق تمام افرادی که باعث چنین اتفاقاتی شدند، به جای ناسزا و نفرین، دعا می‌کنیم:
پس قرین می‌کرد از ذوق آن نفس / با ثنای حق دعای آن عسسکه زیان کردم عسس را از گریز / بیست چندان سیم و زر بر وی بریزاز عوانی مر ورا آزاد کن / آنچنان که شادم او را شاد کن
کافی است کمی حواسمان به وقایع اطرافمان جمع باشد. شاید ما هم دست خدا را دیدیم.آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا @JaamAcademy

۱۸:۲۰

۱۱ اردیبهشت

thumnail
📺 ⭕️ با هم یک فیلم کوتاه تامل برانگیز را نگاه کنیم: فیلمی به نام «من هستم پس تو هستی» یا اگر بخواهیم کوتاه ترش کنیم «من تو هستم»
این فیلم کوتاه از کارگردان و بازیگر فرانسوی میلس دپنسینس (Maylis de Poncins) است که در جشنواره فیلم کوتاه نیکون ارایه شده. این فیلم فقط دو‌ دقیقه و بیست ثانیه است اما اگر به آن توجه کنیم تاثیری عمیق در ما خواهد گذاشت. دیگر چیزی نمی گوییم تا خودتان با فیلم ارتباط برقرار کنید

آکادمی جام @JaamAcademy

۱۹:۰۹

۱۵ اردیبهشت

💠⭕️پدیده‌ای خطرناک به نام «ابژه‌سازی نگاه»علی سلطانی؛ دانشجوی دکتری الهیات تطبیقی دانشگاه بُن
ژان پل سارتر (فیلسوف شهیر، رمان‌نویس فرانسوی) از مفهومی به نام «ابژه‌سازی نگاه»ها صحبت می‌کند. ساده و خلاصه این که هر انسانی به دیگری، در وهله اول، از دریچه «اشخاص» نگاه نمی‌کند. بلکه آنها را «اشیاء» می‌کند. یعنی همچنانکه من و شما، در خیابان به یک مجسمه میدان نگاه می‌کنیم، به همه انسان‌های دیگر هم، اینگونه و شیء‌وار، نظر می‌کنیم. مجسمه‌ها و ساختمان‌ها و ماشین‌ها و خیابان‌ها و ...همان‌اند که انسان‌های دیگر. استفاده سارتر از این نکته این است که ما در این موقعیت شیء‌ساز (اُبژه‌ساز) از دیگران، به انسان‌ها آنگونه که خودشان آرزو دارند و تصور می‌کنند، نگاه نمی‌کنیم. یعنی آن پسر جوانی که من از دور به او نگاه می‌کنم و از نظر خودش، هویتش نوازنده برجسته کمانچه است، از نظر من شیء معمولی (نه شخصِ خاصی)، هم ردیفِ اشیاء دیگرست. اما از این زاویه می‌توان «عشق» را هم از منظر «نگاه عاشقانه»، تعریفی تازه کرد. چیزی که اتفاقا در اندیشه سارتر هم، به منظور دیگری وجود دارد. نگاه‌های ما در وهله اول، عمومی‌است. بی‌تفاوت و غیر اختصاصی است. چهره‌ها در این نگاه، همه یکسان یا با الهام از تعبیر سارتر، شیء‌گونه است. ما هزاران چهره را در روز، عموما در کوچه و خیابان و تلویزیون و رسانه‌ها، می‌بینیم، اما در اصل نمی‌بینیم! دیدنی که عمیق باشد و «شخصی» که «شیء» نباشد، اتفاق نمی‌افتد. پس در اصل ما تنها چهره‌ها را نادیده، ورق می زنیم و نمی‌بینیم. نگاه ناب، در اینجا، عمیقا غایب است. نگاهی که «شخصِ جان‌دارِ روح‌دار» مقابل‌مان را شیءای یکسان با همه جهان خارج، نمی‌بیند. نگاهی که صرفا با ماهیچه‌های چشم نیست و علاوه بر درگیر کردن دیگر اعضای بدن، روح و جان و حضور ما را نیز قرارست که تسخیر کند.
اما در یک تعامل عاشقانه و صمیمانه و شیفته‌وار، نگاه‌های ما، شخص مقابل‌مان را یکسره از دیگران و حتی جهان، متمایز می‌بیند. یعنی اگر در نگاه قبل، ما همه چیز را، اعم از اشخاص و اشیا، شیء می‌دیدیم و خط تمایزی در این بین نداشتیم و در اصل نمی‌دیدیم، اینجا همه چشمیم! طرف مقابل‌مان، غلیظ و پُر رنگ، شخص است و شخصیت‌اش، در وجود ما بازتاب می‌یابد. شخص به این معنا، که ما می‌دانیم با وجود زنده روح‌داری مواجهیم که میتواند بله یا نه بگوید و نسبت به رفتار ما، پاسخ های آزادِ بی‌نهایتی داشته باشد. چیزی که مثلا در طبیعت و اشیاء پیش‌بینی‌پذیرِ دیگر، اینگونه نیست. این‌ها همه و همه، نشانه آن نگاهِ معنادارِ متمایز است. دریچه‌ایست که ما تنها به سوی «شخص» دیگری باز و کشف کرده‌ایم و تعاملی‌است که ما تنها به نسبت گیرنده عشق، برقرار و درک کرده‌ایم.
اینجاست که میتوان از «نگاه» عاشقانه سخن گفت. منظور از نگاه، صرفا نگاه با چشم و تصویر حاصل از عصب‌های بینایی از جسمِ دیگری نیست. کسی که به آن عاشقانه نگاه می‌کنیم از اشیا و اشخاص دیگر، از زمین و زمان، متمایز است. در رگ و خونش، «خصوصی شدنِ از عمومِ دیگران» وجود دارد. چیزیکه شیء‌سازی نگاه عمومی ما را از جهان بیرون، یکسره پاره می‌کند و خصوصی به «شخص» معشوق می‌نگرد. چیزی‌که شاعرانی چون سعدی، اظهار می‌کنند که بعدِ این دیدن، تازه انگار دیدن را برای اولین بار، تجربه کرده‌اند و «دیده‌ور» شدند و حالا دوزاری‌شان افتاده است که برای چه دیده و نگاه داشته‌اند! که قبلا بارها دیده بوده‌اند، اما حالا صاحب «دیده»ای نو شده‌اند! من چشم از او چگونه توانم نگاه داشتکه اول نظر به دیدن او«دیده ور» شدم
با این توصیفات، عشق آن حادثه یا فرآیندی است که نگاه زمخت عمومی «شیء‌نگر» ما را به نگاه لطیف خصوصی شخصِ معشوق بدل می کند. رفرنس برداشت همراه با تلخیص و تغییر از کانال تلگرامی هامش
💠⭕️سخن پایانی از آکادمی جام: از خود صادقانه بپرسیم که نگاه ما به دیگران، همین دیگرانی که هر روز می‌بینیم از راننده‌ای که در کوچه از مقابل ما می‌آید و راه ما را تنگ می‌کند، تا نانوا، قصاب، کارگری که در ساختمان روبه‌رو کار می‌کند، کودک شیطان مدرسه بغل، شیء است یا شخص؟ این نگاه عمومی است یا خصوصی؟ افراد را ورق می‌زنیم یا التفات می‌کنیم؟ بدیهی است که نمی‌توانیم عاشق دلخسته همه آدم‌ها شویم اما آیا نمی‌شود کمی عشق به نگاه‌مان تزریق کنیم و جهان پر از اشیاء بی‌روح را به جهان مملو از اشخاص دوست‌داشتنی تبدیل کنیم؟
آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا @JaamAcademy

۷:۵۰

۲۰ اردیبهشت

⏹⭕️سه یار غیر هم دبستانی!دکتر محمدرفیع جلالی
همه صندلی‌ها پر شده بودند. اصرار داشت که سوار شود. راننده که عمامه‌ای به سبک خراسانیان اصیل بر سر داشت، وقتی اصرار جوان را دید، چارپایه چوبی کنارش را نشان داد و گفت: بیا بالا بنشین ور دست خودم. مقصد نهائی خواف است! هنوز به شریف آباد نرسیده بودند که راننده می‌پرسد: خُب جوان برای چه می‌خواهی به خواف بروی؟ کسی را آنجا می‌شناسی؟ کار واجبی داری که اینهمه اصرار داشتی سوار شوی؟ و جوانک می‌گوید نه! راننده بیشتر متعجب می‌شود و می‌پرسد: پس می‌خواهی بروی خواف چه کار کنی؟ آنجا که چیزی برای دیدن ندارد. وسط کویر است! و جوانک می‌گوید: هیچ! می‌خواهم بروم آنجا را ببینم! فقط همین! راننده جلوی یک قهوه‌خانه متوقف می‌شود تا گلويی تازه کنند. دست جوان را هم می‌گیرد. چای اول را که سر می‌کشند، جوان شعری را زمزمه می‌کند! گوش‌های راننده تیز می‌شود. شعر زبان حال راننده و مسافران است و این جاده‌های خراب و خاکی!! با این مضمون که چرا با این‌همه ثروت باید جاده‌های ما این‌چنین باشد و وضع مردمان‌مان این‌گونه؟راننده تعجب می‌کند. آن‌چه این جوان می‌خواند، نه شعر است و نه محاوره معمولی. در عین اینکه قافیه ندارد ولی فکر می‌کنی شعر است! سر و ته دارد و گوش‌نواز است!! می‌پرسد این‌ها را کجا خواندی؟ و جوان می‌گوید: از جایی نخواندم؛ خودم سروده‌ام!! یعنی این‌ها شعر بود؟ و جوان جواب می‌دهد بله به این‌ها می گویند شعرنو! قشنگ است! نشنیده بودم. راننده خیلی از جوانک خوشش می‌آید.وقتی به خواف رسیدند راننده پرسید: خب ببینم! در خواف کجا می‌خواهی بمانی؟ اینجا مسافرخانه‌ای چیزی ندارد. جوانک می‌گوید: نمی‌دانم. بالاخره یک جائی پیدا می‌شود. خدا بزرگ است. راننده می‌گوید: باید بیایی خانه خودمان. بد نمی‌گذرد.به منزل راننده می‌روند. همین‌طور که دارند حرف می‌زنند، از خستگی به خواب فرو می‌روند. زمانی بیدار می‌شوند که اهل خانه دارند سور و سات شام را آماده می‌کنند. بعد از شام راننده اشاره‌ای به پستوی خانه کرده و با سر اشاره‌ای به بچه‌ها می‌کنند. به درون پستو می‌روند و اندکی بعد با یک بسته دراز، پیچیده در یک پارچه قلم‌کاری شده باز می‌گردند. بسته را جلوی راننده می‌گذارند. راننده به آرامی و با احترام بسته را باز می‌کند. حالا نوبت جوان است که متعجب شود. داخل بسته یک دو تار است. راننده دست چپش را سوی کوک دو تار می‌برد و با ناخن‌های دست راست بر سیم‌ها زخمه‌ای چند می‌زند. پس از چند بار بالاخره مطمئن می‌شود که ساز کوک است؛ می‌نوازد و سپس می‌خواند:نوائی، نوائی، نوائی، نوائیهمه با وفایند، تو گل بی‌وفاییالهی برافتد نشان جدایی! تازه اینجاست که جوان از بهت بیرون می‌آید و بی‌اختیار دست می‌اندازد به گردن راننده و او را بوسه باران می‌کند! آن راننده عثمان محمد پرست- نوازنده بزرگ خراسان- است و آن جوان هم مجتبی کاشانی شاعر و مدرسه ساز بزرگ سال‌های بعد! در همان خواف بود که پیوند میان عثمان و مجتبی شکل گرفت. این دو یار و در کنار یار دیگرشان، پدر عکاسی نوین و سلطان عکاسی طبیعت ایران، زنده‌یاد نیکول فریدنی، بنیادی را بنا نهادند که بعدها به جامعه یاوری فرهنگی معروف گشت و کارش ابتدا دادن خدمات درمانی و بعدها مدرسه‌سازی برای مناطق بسیار محروم جنوب خراسان بود.این تشکل در زمان حیات کاشانی بیش از ۲۰۰ مجتمع آموزشی ساخت، ولی با مرگ مجتبی به پایان نرسید و تاکنون 900 مدرسه ساخته است. در قسمتی از وصیت‌نامه کاشانی آمده: «من کاری نتوانستم برای مردم انجام دهم، حاصل عمر من برای ملتم و کشورم ۲۰۰ مجتمع آموزشی است که با پول مردم و دوستانم در انجمن یاوری ساختم و شش کتاب شعر که برای مردم و به عشق آن‌ها سروده‌ام»شعر و شعور مجتبی کاشانی و دو تار عثمان در کنار تصاویر نیکول در معرفی نکبت روستاهای جنوب خراسان و اثرات مثبت مدرسه‌سازی، توانست جامعه یاوری فرهنگی را به کمال برساند. بازده این واحد فرهنگی حاصل کار مجتبی کاشانی شیعه، عثمان سنی و نیکول ارمنی بود! (دکتر محمد رفیع جلالی)
⏹⭕️سه درس اخلاقی برای نسل ما:یک. عثمان هیچگاه برای نواختن موسیقی پول نگرفت و اگر پولی گرفت صرف کار خیر و مدرسه‌سازی کرد. ما کدام توانمندی‌مان را وقف بسط نیکویی و خلق زیبایی و نشر دانایی می‌کنیم؟
دو. در نگاه اول همه ما فکر می‌کنیم این دیدار (مجتبی و عثمان) یک اتفاق تصادفی بوده است. اما در این جهان هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست! اگر نیت خیری در وجود ما باشد دیر یا زود به دست نادیدنی خداوند درها گشوده می‌شود و نیکوکاران به هم متصل می‌شوند.
سه. فصل مشترک ادیان آن‌گونه که در کتب آسمانی آمده است: خداوند و خوبی است. این سه یار غیر هم دبستانی، شاگرد سه مکتب مختلف بوده‌اند. اما با تاکید بر خدای مشترک، هم جهان را مطلوب‌تر کرده‌اند و هم جان‌شان متعالی‌تر شد.
آکادمی جام؛ در جستجوی آگاهی و معنا
@JaamAcademy

۹:۲۸

۲۳ اردیبهشت

thumnail
⁉️🪴🪴
❗️آیا ما محکوم هستیم تا آخر عمر با همین مغزمان زندگی کنیم؟
❗️آیا می‌توانیم عادت‌های خود را تغییر دهیم؟
❗️آیا ما می‌توانیم انسان بهتری شویم؟
❗️آیا اصلاً امکان دارد که در طول زمان مهربان‌تر شویم؟

🪴 این ویدیوی کوتاه به صورت خلاصه توضیح می‌دهد که جواب این سوالات چیست؟
#خودسازی#تغییرات_مثبت
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا

۹:۱۰

۲۷ اردیبهشت

👁 تکنیک تماشای مورچه از دورعلی سلطانی؛ دانشجوی دکتری الهیات تطبیقی دانشگاه بُن
🔺تامس نیگل، استاد فلسفه و حقوق دانشگاه نیویورک و فیلسوف مشهور معاصر در کتاب پوچی خود، یک سوال مهم را مطرح می‌کند و آن اینکه چه زمانی و چرا احساس پوچی می‌کنیم؟ «نقطه آغاز پوچ‌اندیشی» کجاست؟
🔺از نظر او، زندگی ما مجموعه‌ای از تصمیمات و گزینش‌های بزرگ و کوچک، مهم و سرنوشت‌ساز یا ساده و روزمره است. در بسیاری از این امور، وقتی ما در دل زندگی مشغول هستیم، با جدّیتی اجتناب‌ناپذیر و پیگیر، این‌ها را که همان زندگی‌اند، ادامه می‌دهیم. 🔺اما قابلیت و امکانی در ما انسان‌هاست، که بسیاری از دیگر فیلسوفان دیگر نیز بر آن اذعان دارند. قابلیت و امکانی که سرآغاز این درگیری‌های وجودی ماست‌. قابلیتی که به ما این امکان را می‌دهد که به «عقب برویم» و به زندگی‌ای که جدی و پیگیر به آن تعلق داریم، از دور نظر کنیم و پیرامونش قضاوت انجام دهیم. تامس نیگل در شرح این وضعیت، مثال تماشای یک مورچه را می‌زند. می‌گوید: «همه انسان‌ها این قابلیت خاص را دارند که به عقب برگشته و به خود و زندگی‌ای که بدان مشغولند، نگاه کنند. نگاهی بی‌طرفانه به یک مورچه که تقلا می‌کند از یک توده شن بالا رود».🔺نیگل سپس شرح می‌دهد که در این تماشا و ارزیابی، مجموعه جدّی‌ای از اقدامات و تصمیماتی را می‌یابیم که بدون دلیل و پرسش، دل‌بخواهی، درگیر و مشغول آن‌هاییم. بخوانید برخی از امور روزمره و مکرر.اموری که مدام امکان بازگشت به عقب و ادامه تسلسل «برای چی؟ برای کی؟» در آنها وجود دارد. همین جا به تعبیر او، شکاکیت رخ می‌دهد. من چرا این‌ها را انجام می‌دهم؟ من برای کدام هدف، مشغولِ مکرر فلان قصه‌ام؟ 🔺باریک‌بینی نیگل در اینجا، این نکته است که ما در ضمن پرسش‌های این‌چنینی، وقتی که این موضع را اتخاذ کرده‌ایم و برخی امور دل‌بخواهی و بی‌دلیل را تشخیص داده‌ایم، باز این حرف‌ها و تامل‌ها ما را از آن‌ها یا آن‌ها را از زندگی ما جدا نمی‌کند!. نیگل، همینجا را قرارگاه عبث و پوچی ما معرفی می‌کند. یعنی در ابتدا کشف و تردید در برخی اقدامات و تصمیمات بی‌دلیل و در عین حال و به تعبیر او، «اجتناب‌ناپذیری جدیت در آن‌ها»!به تعبیر دیگر ما چیزی را حقیر و بی‌معنی پیدا کرده‌ایم، در عین حال مجبوریم یا عادت کرده‌ایم یا ... که با جدیت همان‌ها را ادامه دهیم! ماحصل این قصه، از نظر نیگل، راز تجربه پوچی‌است.
☑️ پیشنهاد عملی برای مبارزه با پوچیما می‌بایست بعد از عقب روی و تماشای کلیت زندگی‌مان (نگاه از دور به مورچه)، و کشف «امور جدّی بی‌دلیل و بی‌وجه»،
الف. تا حد ممکن دست به حذف آن‌ها بزنیم یا دست‌کم، آن جدیت مورد بحث این امور را، تضعیف کنیم. بخندیم یک‌سره بر هر چه که هست! از آن به بعد، آن‌قدرها درگیر و بنده آن‌ها نباشیم. یعنی وقتی ما یا این امور را حذف می‌کنیم یا از جدیت‌شان می‌کاهیم، عین آن است که آن‌ها را برخلاف وصف نیگل، از زندگی‌مان «جدا کرده‌ایم». اگر از آن‌ها جدا نشویم، تجربه پوچی آغاز می‌شود.
ب. اگر هم نشد که امور بی‌وجه و دلیل و پوچ را از زندگی‌مان حذف یا تضعیف کنیم، به سراغ امور با وجه برویم. امور با وجه به این معنا که در این تماشای از دورِ مورچه، احتمالا معدود امور بزرگ و با دلیلی که امکان برگشت و پرسش به عقب در آن‌ها وجود ندارد، هستند. امر یا اموری که خودشان جوابِ «برای چی؟» و «برای کی؟» را در خودشان دارند و نمی‌گوییم این امر، برای کدام امر بزرگ‌تر و مهم‌تر است. اگر این‌ امور (امور ذاتا ارزشمند و معنادار و معنابخش) را در این تماشای ارزیابانه پیدا کنیم، می‌بایست تا می‌توانیم وزن و سهم آن‌ها را در حیات‌مان افزایش دهیم. تا جا و وزن برای تصمیمات و مشغولیات عبث و حقیر، که برای زندگی جغد شوم پوچی‌اند، کم شود. تا حتی اگر گهگاه نسیم پوچی وزید، تندباد خوش عطر ناپوچی، آن‌ها را کنار بزند.
ج. اما برای کسانی که این امور ذاتا ارزشمند، معنادار و معنابخش به زندگی را در تماشای مورچه از دور، نمی‌یابند، تنها راه غمناک مانده، همان کم کردن وزنه امور بی‌دلیل است. با این کار تنور زندگی، گرم نمی‌شود، ولی دست‌کم در سرمای مدام و پوچ بی‌وجه‌ها، تنور حیات یخ نمی‌زند.
رفرنسبرداشت همراه با تلخیص و تغییر از کانال تلگرامی هامش
#پوچ‌اندیشی
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا

۱۷:۰۱

۴ خرداد

🪴💐💐
💐 چقدر خوش‌بویی تو!
علی سلطانی؛ دانشجوی دکتری الهیات تطبیقی دانشگاه بُن
جلوی پیشخوانش ایستاده‌ام. از آن‌هایی که شیشه مقابل‌شان چند تا سوراخ دارد. پشت سرم کولر روشن است و باد به تنم می‌خورد و به او می‌رسد. پشت پیشخوان، مردِ کتاب‌دار محترمی‌ است که راستش را بخواهی، غبطه شغلش را می‌خورم. منی که عادت به غبطه‌های نرسیدنی دارم!
یک دفعه وسط بحث، بی‌ربط می‌گوید آقای فلانی! عطرتان چه خوش‌بوست! باد می‌خورد و به ما می‌رسد! جا می‌خورم. مدت‌هاست از این دست جمله‌ها نشنیده‌ام. خودم هم مثل‌شان را به کسی نگفته‌ام؛ انگار مدت‌هاست در بیان خوبی و احساس و زیبایی لال شده‌ایم.
گفتم عطر را از کردستان خریدم. فروشنده‌اش می‌گفت ترکیب‌شان دست‌ساز است. رایحه شیرین و شکلاتی‌ای دارد. ولی دیده‌اید عطر همیشگی‌ای که می‌زنی، برای خودت غایب و گریزان می‌شود؟ یعنی خودت دیگر از فرط عادت، بویش را حس نمی‌کنی. شبیه مکندگی عادت برای خیلی چیزهای خوب دیگر!
مثل ساحل‌نشینانی که دیگر صدای دریا را نمی‌فهمند؛ یا خانه‌های فقیرنشین کنار ریل و صدای قطار.
به او گفتم قابل ندارد؛ نمونه دیگرش در کیفم هست. چون از توجهش ذوق کرده‌ام، می‌دهم دستش تا بو کند. «این هم خیلی خوب است، اما آن که زدید نیست.» می‌گویم بله بله. من کم عطرباز نیستم! می‌خندیم. می‌گویم رفتم خانه نام عطر را می‌نویسم و برای‌تان می‌فرستم. تشکر می‌کند.
کتاب‌های امانتی را می‌خواهد تاریخ بزند. می‌گوید ولش کن. ثبتش کنم، تاخیر می‌خورد. شما ببر، هر وقت خواستی بیار. تشکر می‌کنم. دم‌خوردن با کتاب، آدم‌ها را هیچ‌چیزی نکند، دست کم محترم می‌کند!
دلم می‌خواهد از توجه و حرف‌های عطرآمیزمان بیشتر بگویم. دوست دارم می‌گفتمش، کاش حُسن‌های اخلاقی در آدم، این‌قدر با جان و تن و پیراهنش، آمیخته و یکی بشود که خودش دیگر حسش نکند و عطر حُسن خلقش پراکنده در هوای ارتباط، شامه همه را بنوازد.
چه حالا مثل خیلی‌ها نگویند و مثل کتاب‌دار یکی بگوید که چقدر اخلاقت خوشبوست! و نامت به خوشبویی، این‌سو و آن‌سو بوزد!
دوست داشتم به او می‌گفتم، کاش دردهای آدم هم این‌قدر شفاف و پیدا و سیال بود که با نسیمی به صورت دیگری می‌خورد. دیگری حتی نمی‌گفت دردت چیست؟ حتی شاید حرفی هم نمی‌زد. اما از سنگینی تلمباری و پنهانی بودنشان، کم می‌شد تا روح کمی نفس می‌کشید و خستگی روزگارش فرو می‌نشست و قرار می‌یافت.
دوست داشتم به او می‌گفتم بیا کمی از این حرف‌ها بزنیم! آدم‌ها، چیزهای پنهان و تلمبار و نگفته زیادی دارند که مثل عطر همیشگی‌ات، بی‌آنکه بخواهی، پیدا نیستند. سنگینِ پنهانِ پنهانِ پنهانند! ولی کاش، پیدای پیدای شفاف بودند! وزان و رها در هوا!
(رفرنس داستان؛ کانال تلگرامی هامش؛ نوشته علی سلطانی)
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا

۱۴:۰۸