۲۰ مرداد
من تو را دوست دارم، و اکنون تو شفافتری!
(صدیق قطبی، نویسنده و پژوهشگر معناگرای معاصر)
ویکتور هوگو در بینوایان جمله جالبی دارد: «خدا در پس همه چیز است. اما همه چیز خدا را پنهان میکنند. اشیا تیرهاند، آفریدگان کدرند. عشق ورزیدن به یک موجود، به او شفافیت میبخشد.» (جلد دوم، ترجمه پارسایار، نشر هرمس)
از این قشنگتر و رساتر نمیشد از داناییبخشی عشق حرف زد. گرچه خدا همه جا هست، اما همه چیز او را پنهان میکنند. چرا که تاریک و کدرند.
دوست داشتن، کدورت و تاریکی چیزها را زائل میکند. از چیزها کشف حجاب میکند. وقتی چیزی به شفافیت رسید، آنچه فراپشت آن است ظاهر میشود. دوست داشتن تلاشی است برای دیدن فراسوی چیزها. نه از طریق کنار زدنشان، بلکه از رهگذر شفافکردنشان.
جهان کدر، جهان غیبت خداست. جهان شفاف، جهان حضور او. از اینرو، جهان هم حجاب است، هم آيینه. بسته به طرز مواجهه ماست که حجاب باشد یا آیينه. هر چه عشق کاستی بگیرد، جهان تیرهتر و حجابتر است و هر چه فزونی بگیرد، جهان را شفافتر و آینهتر میکند. (کانال شخصی ایشان)
تحلیل از آکادمی جام: در دوست داشتن اتفاق جالبی میافتد: این فقط تو نیستی که مهم است، دیگری در زندگی تو وجود دارد که اهمیت دارد؛ گاهی اوقات حتی بیش از خودت.
همین باعث میشود که تو از خودت در بیایی. این گام اول است. در فرآیند دوست داشتن ممکن است دریچههای جدیدی گشوده شود و خوشا به حال آنانکه به فراسوی دوست داشتن اشیاء و آثار و آدم ها میرسند؛ گام دوم.
به همین خاطر است که عارفی میگفت: یک لیلی بیشتر در این جهان وجود ندارد. همه ما عاشق یک چیز هستیم. اما این یک چیز، خود را گاهی اوقات در یک اثر هنری نشان میدهد، گاهی اوقات در یک انسان، گاهی اوقات در یک گربه.
آرزو میکنیم که این دو گام را برداریم: اینکه از خود به درآییم (گذار عاشق از خویشتن) و فراسوی معشوق را ببینیم (گذار عاشق از عشق) و اتصال به حقیقت یگانه جهان.
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
۶:۰۲
۲۵ مرداد
خوش به حال جام لبریز از شراب میثاق محرابی، پژوهشگر عرفان و ادیان
♟ دوستی دارم که عاشق شطرنج بازی کردن است. میگوید شطرنج، مشابه زندگی است. فوت و فنهای خاص خودش را دارد. باید با تدبیر، امورت را پیش ببری. تدابیر و حرکات توست که تقدیرت را رقم میزنند. هرچند این تعبیر را در مورد فوتبال و امور دیگری هم شنیده بودم، و معتقدم که هر کسی دنیا را با قالب علاقهمندی خودش میبیند، اما چون با بحث شطرنج شروع شد، خوب است که در همان مورد بنویسم.
♟ فرقی که مهرههای شطرنج با سایر بازیهای دارای مهره (مثل تخته نرد، منچ و ...) دارد این است که اولا هر مهره، جای بهخصوصی در صفحۀ شطرنج دارد، و دو اینکه هر مهره از لحاظ نوع رفتار با مهرههای دیگر متفاوت است. یعنی خود مهره، نوع حرکتش را مشخص میکند. مثلا مهره اسب، فقط میتواند حرکت L داشته باشد، و مهرۀ فیل فقط حرکت ضربدر. این مهرهها، خارج از این حرکات خاص، هیچ حرکت دیگری نمیتوانند داشته باشند، حتی اگر فضای اطرافشان خالی باشد و یا برای محافظت از شاه و وزیر نیاز به کمکش باشد. مگر اینکه کسی از قواعد بازی تخلف و تخطی کند. اما در تخته نرد، حرکت تمام مهرهها، مشابه یکدیگر است و ویژگی خاصی که هر یک را از دیگر مهرهها جدا کند، ندارند. فرق نمیکند که کدام مهره، در کجای صفحه باشد، فقط حرکتشان محدود به عددی است که تاس برایشان تعیین میکند.
اگر بخواهم شباهتی با زندگی انسانها در این بازیها پیدا کنم، شطرنج به شرایط زیستی ما انسانها نزدیکتر است. ما انسانها، در عین اینکه زندگی اجتماعی داریم و با یکدیگر در امور همکاری میکنیم، اما هر کداممان توانمندی و ویژگی منحصر به خودمان داریم. هر انسانی استعداد خاص خودش را دارد و قادر به انجام وظایف خاصی است. هر انسانی در نوع خودش، نمونه و یکتاست و مانندی ندارد. هر کدام از ما، جایگاه خاص خودمان را در خلقت داریم. انتظاری هم که از ما میرود، طبق همین جایگاه است.
یک اتومبیل را در نظر بگیرید؛ تمام اجزای آن اتومبیل، برای عملکرد درستش، ضروری هستند. حتی یک پیچ یا مهرۀ اضافی در کل اتومبیل یافت نمیشود. از آن طرف هم، با کم شدن یک قطعۀ کوچک، کار اتومبیل به مشکل میخورد و ممکن است مانعی برای حرکت و یا کار صحیح آن ایجاد شود. هر یک از ما، در نظام خلقت، برای منظوری خاص، خلق شدهایم، به این معنا که وظیفهای خاص بر عهدهمان گذاشته شده است. تفاوت استعداد و توانمندی انسانها، دلیل برتری کسی بر دیگری نیست، آنچه مهم است انجام درست وظایف طبق مسوولیتی است که بر عهدهمان گذاشته شده است.
جام هر کداممان اندازۀ مشخصی دارد. جام کسی به اندازۀ استکانی کوچک است و دیگری به اندازۀ پارچی بزرگ. کسانی هم هستند که مخازن چند صد لیتری برای ذخیره دارند. مهم اندازۀ این جامها نیست، مهم پر شدن این جامهاست. کسی برتر است که نسبت فضای پر شده به حجم کل جامش بزرگتر باشد. خوش بحال کسی که این نسبت در او، عدد یک باشد یعنی ظرفیت انسانیاش را پرِ پر کرده باشد.
چه زیبا گفت آن شاعر: خوش به حال جام لبریز از شراب، و این یعنی کسیکه جامش را از عشق پر کرده باشد.
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
♟ دوستی دارم که عاشق شطرنج بازی کردن است. میگوید شطرنج، مشابه زندگی است. فوت و فنهای خاص خودش را دارد. باید با تدبیر، امورت را پیش ببری. تدابیر و حرکات توست که تقدیرت را رقم میزنند. هرچند این تعبیر را در مورد فوتبال و امور دیگری هم شنیده بودم، و معتقدم که هر کسی دنیا را با قالب علاقهمندی خودش میبیند، اما چون با بحث شطرنج شروع شد، خوب است که در همان مورد بنویسم.
♟ فرقی که مهرههای شطرنج با سایر بازیهای دارای مهره (مثل تخته نرد، منچ و ...) دارد این است که اولا هر مهره، جای بهخصوصی در صفحۀ شطرنج دارد، و دو اینکه هر مهره از لحاظ نوع رفتار با مهرههای دیگر متفاوت است. یعنی خود مهره، نوع حرکتش را مشخص میکند. مثلا مهره اسب، فقط میتواند حرکت L داشته باشد، و مهرۀ فیل فقط حرکت ضربدر. این مهرهها، خارج از این حرکات خاص، هیچ حرکت دیگری نمیتوانند داشته باشند، حتی اگر فضای اطرافشان خالی باشد و یا برای محافظت از شاه و وزیر نیاز به کمکش باشد. مگر اینکه کسی از قواعد بازی تخلف و تخطی کند. اما در تخته نرد، حرکت تمام مهرهها، مشابه یکدیگر است و ویژگی خاصی که هر یک را از دیگر مهرهها جدا کند، ندارند. فرق نمیکند که کدام مهره، در کجای صفحه باشد، فقط حرکتشان محدود به عددی است که تاس برایشان تعیین میکند.
اگر بخواهم شباهتی با زندگی انسانها در این بازیها پیدا کنم، شطرنج به شرایط زیستی ما انسانها نزدیکتر است. ما انسانها، در عین اینکه زندگی اجتماعی داریم و با یکدیگر در امور همکاری میکنیم، اما هر کداممان توانمندی و ویژگی منحصر به خودمان داریم. هر انسانی استعداد خاص خودش را دارد و قادر به انجام وظایف خاصی است. هر انسانی در نوع خودش، نمونه و یکتاست و مانندی ندارد. هر کدام از ما، جایگاه خاص خودمان را در خلقت داریم. انتظاری هم که از ما میرود، طبق همین جایگاه است.
یک اتومبیل را در نظر بگیرید؛ تمام اجزای آن اتومبیل، برای عملکرد درستش، ضروری هستند. حتی یک پیچ یا مهرۀ اضافی در کل اتومبیل یافت نمیشود. از آن طرف هم، با کم شدن یک قطعۀ کوچک، کار اتومبیل به مشکل میخورد و ممکن است مانعی برای حرکت و یا کار صحیح آن ایجاد شود. هر یک از ما، در نظام خلقت، برای منظوری خاص، خلق شدهایم، به این معنا که وظیفهای خاص بر عهدهمان گذاشته شده است. تفاوت استعداد و توانمندی انسانها، دلیل برتری کسی بر دیگری نیست، آنچه مهم است انجام درست وظایف طبق مسوولیتی است که بر عهدهمان گذاشته شده است.
جام هر کداممان اندازۀ مشخصی دارد. جام کسی به اندازۀ استکانی کوچک است و دیگری به اندازۀ پارچی بزرگ. کسانی هم هستند که مخازن چند صد لیتری برای ذخیره دارند. مهم اندازۀ این جامها نیست، مهم پر شدن این جامهاست. کسی برتر است که نسبت فضای پر شده به حجم کل جامش بزرگتر باشد. خوش بحال کسی که این نسبت در او، عدد یک باشد یعنی ظرفیت انسانیاش را پرِ پر کرده باشد.
چه زیبا گفت آن شاعر: خوش به حال جام لبریز از شراب، و این یعنی کسیکه جامش را از عشق پر کرده باشد.
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
۷:۱۴
۱ شهریور
۱۰:۵۸
۸ شهریور
جایی که نمیخارد را بخاران️ دکتر ایمان فانی، پزشک و پژوهشگر
دکتر اروین یالوم [روانپزشک و نویسنده معروف آمریکایی] میگوید آن زمانی که رزیدنت بوده، طی چهار سال، هفتصد ساعت روی کاناپه دراز کشیده و روانکاوی شده. میگوید در تمام این مدت حتی یک بار هم بحث مرگ پیش کشیده نشد. آن زمان رئیس انجمن روانپزشکان آمریکا، دکتری بود به نام آدولف مایر و نگاهش این بود که جایی که نمیخارد را نخاران. یعنی چیزی که فرد در موردش شکایت ندارد سراغش نرو، به آن پیله نکن. اگر اضطراب دارد برو سراغ اضطرابش. اگر از روابط خانوادگیاش شکایت دارد برو سراغ آن، اگر افسرده است برو سراغ افسردگی. خوب یکی از جاهایی که نمیخارد و آدمها حرفش را نمیزنند، مرگ است. قبول دارید ما خیلی راجع به مردن با همدیگر حرف نمیزنیم؟ پس یک جایی است که اصلاً نباید خاراند و برای دکتر اروین یالوم هم اصلاً نخاراندند. یعنی طی چهار سال و هفتصد ساعت روانکاوی، سراغ مبحث مرگ نرفتند. ولی یالوم اعتقاد دارد که آنجا میخارد و این خارش در رفتارهای دیگری خودش را نشان میدهد. در حسرتهای زندگی خودش را نشان میدهد، در خشمگین شدنها و در افسردگیهای ما خودش را نشان میدهد. اضطراب مرگ یک موضوع واقعی است ناشی از آگاهی موجود زنده از اینکه وجود داشتنش همیشگی و قطعی نیست و در واقع همۀ ما یک زخم کشنده، (Mortal Wound) با خودمان حمل میکنیم و آن زخم کشنده آگاهی از مرگ است. آن زخم کشنده این است که در ابتدای تعطیلات تابستان وقتی که هنوز 90 روز تعطیلی داریم میدانیم که همه چیز قرار است تمام شود و هر چقدر هم سعی کنیم که یادمان برود، هر چقدر هم سعی کنیم به روی خودمان نیاوریم، در تمام انتخابهای ما، در تمام افکار ما، در تمام اضطرابهای ما خودش را نشان میدهد. دکتر اروین یالوم کتابی نوشته به نام "خیره شدن به خورشید". نام این کتاب الهام گرفته از جملهای از لاروشفوکو است که میگوید در چشم دو نفر نمیشود مستقیم نگاه کرد، یکی خورشید و یکی مرگ. یالوم میگوید اگر مستقیم در چشم مرگ نگاه بکنیم، فوایدی دارد. شاید بتوانیم آن وحشت مرگ (Terror of Death) را به اضطراب مرگ (Death anxiety) تبدیل کنیم. زیرا یالوم اعتقاد دارد اضطراب مرگ یک امر طبیعی است که فقط هم مختص انسان نیست، ولی میشود با آن پیش رفت، با آن زندگی کرد و حتی میشود تبدیلش کرد به اسبِسواری و از آن خلاقیت، هنر و شور زندگی استخراج کرد. این زخم کشنده که همۀ ما با خودمان حمل میکنیم، باعث میشود در زندگی کارهایی بکنیم که اسمش را میگذاریم «پروژههای جاودانگی». فرزند آوردن و مخصوصاً اصرار بر اینکه فرزند راه ما را ادامه بدهد یک پروژۀ جاودانگی است. ثروتاندوزی، یک پروژۀ جاودانگی است و همینطور خلاقیت، هنر، حتی عشق و حل شدن در یک موجود دیگر یکی از پروژههای جاودانگی است. (رفرنس: نوشته دکتر ایمان فانی با تلخیص و تغییر)
تحلیل از آکادمی جام:جدای از بحث همراهی و همدلی با اروین یالوم و تمام اعتقاداتش، دو مفهوم جالب در نوشتههای او میتواند برای ما الهامبخش باشد: مفهوم اول پروژههای جاودانگی است که در بالا خواندیم و اما مفهوم دوم که با مفهوم اول بسیار مرتبط است؛ او میگوید از بیشتر مراجعهکنندگانم میپرسم: «دقیقا از چه چیز مرگ میترسید؟» پاسخ های مختلفی به این پرسش میدهند، وقتی که از جولیا (یکی از مراجعین) پرسیدم: «چرا مرگ این قدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را میترساند؟» فورا پاسخ داد: «همه کارهایی که انجام ندادهام.»پاسخ جولیا به نکته مهمی اشاره دارد: رابطه دوجانبه بین ترس از مرگ و «حسّ زندگیِ نازیسته». به عبارت دیگر، هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیان کرده است: «زندگیات را به کمال برسان و بهموقع بمیر.» و ژان پل سارتر در زندگی نامهاش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک میشوم... و یقین دارم که آخرین تپشهای قلبم در آخرین صفحههای کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت». (برداشت کانال تلگرامی دکتر رضایی) مفهوم دوم نیز به «زندگی نازیسته» اشاره دارد که کاملا با پروژههای جاودانگی میتواند در ارتباط باشد. بهتر است خیره به چشمان خورشید مرگ نگاه کنیم و از خود دو سوال بپرسیم: قبل از مردنم چه کارهای مهمی باید انجام دهم؟ و دوم اینکه مهمترین پروژهای که مرا جاودانه میکند کدام است؟
#جاودانگی #مرگ
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
دکتر اروین یالوم [روانپزشک و نویسنده معروف آمریکایی] میگوید آن زمانی که رزیدنت بوده، طی چهار سال، هفتصد ساعت روی کاناپه دراز کشیده و روانکاوی شده. میگوید در تمام این مدت حتی یک بار هم بحث مرگ پیش کشیده نشد. آن زمان رئیس انجمن روانپزشکان آمریکا، دکتری بود به نام آدولف مایر و نگاهش این بود که جایی که نمیخارد را نخاران. یعنی چیزی که فرد در موردش شکایت ندارد سراغش نرو، به آن پیله نکن. اگر اضطراب دارد برو سراغ اضطرابش. اگر از روابط خانوادگیاش شکایت دارد برو سراغ آن، اگر افسرده است برو سراغ افسردگی. خوب یکی از جاهایی که نمیخارد و آدمها حرفش را نمیزنند، مرگ است. قبول دارید ما خیلی راجع به مردن با همدیگر حرف نمیزنیم؟ پس یک جایی است که اصلاً نباید خاراند و برای دکتر اروین یالوم هم اصلاً نخاراندند. یعنی طی چهار سال و هفتصد ساعت روانکاوی، سراغ مبحث مرگ نرفتند. ولی یالوم اعتقاد دارد که آنجا میخارد و این خارش در رفتارهای دیگری خودش را نشان میدهد. در حسرتهای زندگی خودش را نشان میدهد، در خشمگین شدنها و در افسردگیهای ما خودش را نشان میدهد. اضطراب مرگ یک موضوع واقعی است ناشی از آگاهی موجود زنده از اینکه وجود داشتنش همیشگی و قطعی نیست و در واقع همۀ ما یک زخم کشنده، (Mortal Wound) با خودمان حمل میکنیم و آن زخم کشنده آگاهی از مرگ است. آن زخم کشنده این است که در ابتدای تعطیلات تابستان وقتی که هنوز 90 روز تعطیلی داریم میدانیم که همه چیز قرار است تمام شود و هر چقدر هم سعی کنیم که یادمان برود، هر چقدر هم سعی کنیم به روی خودمان نیاوریم، در تمام انتخابهای ما، در تمام افکار ما، در تمام اضطرابهای ما خودش را نشان میدهد. دکتر اروین یالوم کتابی نوشته به نام "خیره شدن به خورشید". نام این کتاب الهام گرفته از جملهای از لاروشفوکو است که میگوید در چشم دو نفر نمیشود مستقیم نگاه کرد، یکی خورشید و یکی مرگ. یالوم میگوید اگر مستقیم در چشم مرگ نگاه بکنیم، فوایدی دارد. شاید بتوانیم آن وحشت مرگ (Terror of Death) را به اضطراب مرگ (Death anxiety) تبدیل کنیم. زیرا یالوم اعتقاد دارد اضطراب مرگ یک امر طبیعی است که فقط هم مختص انسان نیست، ولی میشود با آن پیش رفت، با آن زندگی کرد و حتی میشود تبدیلش کرد به اسبِسواری و از آن خلاقیت، هنر و شور زندگی استخراج کرد. این زخم کشنده که همۀ ما با خودمان حمل میکنیم، باعث میشود در زندگی کارهایی بکنیم که اسمش را میگذاریم «پروژههای جاودانگی». فرزند آوردن و مخصوصاً اصرار بر اینکه فرزند راه ما را ادامه بدهد یک پروژۀ جاودانگی است. ثروتاندوزی، یک پروژۀ جاودانگی است و همینطور خلاقیت، هنر، حتی عشق و حل شدن در یک موجود دیگر یکی از پروژههای جاودانگی است. (رفرنس: نوشته دکتر ایمان فانی با تلخیص و تغییر)
تحلیل از آکادمی جام:جدای از بحث همراهی و همدلی با اروین یالوم و تمام اعتقاداتش، دو مفهوم جالب در نوشتههای او میتواند برای ما الهامبخش باشد: مفهوم اول پروژههای جاودانگی است که در بالا خواندیم و اما مفهوم دوم که با مفهوم اول بسیار مرتبط است؛ او میگوید از بیشتر مراجعهکنندگانم میپرسم: «دقیقا از چه چیز مرگ میترسید؟» پاسخ های مختلفی به این پرسش میدهند، وقتی که از جولیا (یکی از مراجعین) پرسیدم: «چرا مرگ این قدر ترسناک است؟ چه چیز خاصی در مرگ هست که تو را میترساند؟» فورا پاسخ داد: «همه کارهایی که انجام ندادهام.»پاسخ جولیا به نکته مهمی اشاره دارد: رابطه دوجانبه بین ترس از مرگ و «حسّ زندگیِ نازیسته». به عبارت دیگر، هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطراب مرگ بیشتر است. نیچه این عقیده را با قوت تمام در دو نکته کوتاه بیان کرده است: «زندگیات را به کمال برسان و بهموقع بمیر.» و ژان پل سارتر در زندگی نامهاش آورده: «آرام آرام به آخر کارم نزدیک میشوم... و یقین دارم که آخرین تپشهای قلبم در آخرین صفحههای کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده را درخواهد یافت». (برداشت کانال تلگرامی دکتر رضایی) مفهوم دوم نیز به «زندگی نازیسته» اشاره دارد که کاملا با پروژههای جاودانگی میتواند در ارتباط باشد. بهتر است خیره به چشمان خورشید مرگ نگاه کنیم و از خود دو سوال بپرسیم: قبل از مردنم چه کارهای مهمی باید انجام دهم؟ و دوم اینکه مهمترین پروژهای که مرا جاودانه میکند کدام است؟
#جاودانگی #مرگ
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
۱۹:۱۹
۱۳ شهریور
چگونه خودکشی نکنیم! دکتر کلنسی مارتین، استاد فلسفه دانشگاه میسوری، نویسنده و رمان نویس
دکتر کلنسی مارتین، نویسنده و فیلسوفی است که تاکنون بیش از دَه بار اقدام به خودکشی کرده، اما هر بار، به دلیلی، موفق نشده است. او امروز خوشحال و شکرگزار است که زنده مانده و همین، دلیلی برای نوشتن کتاب جدیدش بوده. عنوان کتاب جالب است: چگونه خود را نکُشیم!
این کتاب شرح احساس دوگانه نویسنده به خودکشی و ادامه زندگی است. او میگوید «امیدوارم این روایتهای صریح از زبان کسی که همواره خودکشیگرا بوده بتواند به آنهایی که چنین فردی در زندگی خود دارند یا داشتهاند کمک کند تا هم با او و هم با خودشان مهربانتر باشند».
آخرین بار، در زیرزمین خانه و با قلاده سگم بود که سعی کردم خودم را بکشم. طبق معمول، یادداشتی برای خداحافظی ننوشتم. صندلی سنگین چوبی دفترم را که روکش سبز چرمی دارد با خودم به زیرزمین بردم. .... [در ادامه نویسنده با شرح مبسوطی به لحظات تلخ، پشیمانی در میانه راه، تلاش برای بازگشت اشاره میکند که به خاطر طولانی بودن از آن صرف نظر میکنیم] ... در لحظهای که درست یادم نیست، خودم را بالا کشیدم و از قلاده خلاص کردم. روی زمین افتادم و مدتی روی خاکههای بتون دراز کشیدم. هنوز هم آن صندلی را از زیرزمین بیرون نیاوردهام؛ خوفناک است و نمیخواهم توی خانهمان باشد.همان روز کمی بعد با همسرم تلفنی صحبت کردم -به مسافرت رفته بود- و از من پرسید چه بلایی سر صدایم آمده است. گفتم: گلودرد دارم. گفت «برای خودت چای زنجبیل و عسل درست کن. به نظر میرسد داری مریض میشوی. گفتم: اوهوم.گلویم یک هفتۀ دیگر هم درد کرد و بسیاری از دانشجوهایم از من پرسیدند با گردنم چه کار کردهام. کبودیها توی ذوق میزدند. به آنها گفتم «اوه، بدتر از چیزی که هست به نظر میرسد» و از جوابدادن طفره رفتم. احتمالاً میشد حقیقت را به آنها بگویم. اما اینکه از خودکشیهای ناموفقت بنویسی و نوشتههایت را حاضر و آماده و در دسترس دانشجویانت در اینترنت بگذاری -دانشجویان دربارۀ استادشان در گوگل جستوجو میکنند- یک حرف است و اینکه توی چشم دانشجو زل بزنی و درحالیکه مدرک جرمت، سیاه و کبود، در معرض دید است بگویی «اوه، یکی دو روز پیش سعی کردم خودم را دار بزنم» و بعدش بگویم اما درس امروز. (برداشته شده از ترجمان)
چند توصیه ساده: دکتر مارتین در لابهلای کتابش و همچنین مصاحبههایش با نیویورک تایمز و چند رسانه دیگر چند توصیه ساده دارد که میتواند چه برای کسانی که با اندیشه خودکشی دست و پنجه نرم میکنند و چه کسانی که در خانواده و اطرافیان چنین کسانی دارند مفید باشد: در این فرصت کوتاه سه ایده را با هم بخوانیم: قدم زدن و صحبت کردن با مردم. هر دو داروی بسیار قابل اعتماد و فوری هستند. هر وقت فکر خودکشی به ذهنتان زد به سادگی از خانه خارج شوید. وقتگذرانی در مکانهایی که مردم هستند مانند پارکها. من، زمانی که در پایین ترین سطح خود بودم، به پردیسها (محوطه دانشگاه) میرفتم. همان دیدنِ ساده دانشجویانی که در حال خواندن کتاب هستند یا به سمت کلاس میروند برایم موثر بود. هر کسی که در این راه رنج میبرد، باید هر کاری که میتواند برای یافتن یک شبکه پشتیبانی اجتماعی بکند. حتی در بدترین حالت، داشتن حیوان خانگی دوست داشتنی هم میتواند مفید باشد. درباره فکر خودکشی با دوستان و اطرافیان نزدیک خود گفتگو کنید. آن را پنهان نکنید. بدانید که این دنیا پر از رنج است و این رنج، فرصت ما برای یافتن معناست. شما نباید از زندگی فرار کنید، بلکه باید معنای پشت زندگی را از پس این رنجها پیدا کنید.
#رهایی_از_فکر_خودکشی
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
دکتر کلنسی مارتین، نویسنده و فیلسوفی است که تاکنون بیش از دَه بار اقدام به خودکشی کرده، اما هر بار، به دلیلی، موفق نشده است. او امروز خوشحال و شکرگزار است که زنده مانده و همین، دلیلی برای نوشتن کتاب جدیدش بوده. عنوان کتاب جالب است: چگونه خود را نکُشیم!
این کتاب شرح احساس دوگانه نویسنده به خودکشی و ادامه زندگی است. او میگوید «امیدوارم این روایتهای صریح از زبان کسی که همواره خودکشیگرا بوده بتواند به آنهایی که چنین فردی در زندگی خود دارند یا داشتهاند کمک کند تا هم با او و هم با خودشان مهربانتر باشند».
آخرین بار، در زیرزمین خانه و با قلاده سگم بود که سعی کردم خودم را بکشم. طبق معمول، یادداشتی برای خداحافظی ننوشتم. صندلی سنگین چوبی دفترم را که روکش سبز چرمی دارد با خودم به زیرزمین بردم. .... [در ادامه نویسنده با شرح مبسوطی به لحظات تلخ، پشیمانی در میانه راه، تلاش برای بازگشت اشاره میکند که به خاطر طولانی بودن از آن صرف نظر میکنیم] ... در لحظهای که درست یادم نیست، خودم را بالا کشیدم و از قلاده خلاص کردم. روی زمین افتادم و مدتی روی خاکههای بتون دراز کشیدم. هنوز هم آن صندلی را از زیرزمین بیرون نیاوردهام؛ خوفناک است و نمیخواهم توی خانهمان باشد.همان روز کمی بعد با همسرم تلفنی صحبت کردم -به مسافرت رفته بود- و از من پرسید چه بلایی سر صدایم آمده است. گفتم: گلودرد دارم. گفت «برای خودت چای زنجبیل و عسل درست کن. به نظر میرسد داری مریض میشوی. گفتم: اوهوم.گلویم یک هفتۀ دیگر هم درد کرد و بسیاری از دانشجوهایم از من پرسیدند با گردنم چه کار کردهام. کبودیها توی ذوق میزدند. به آنها گفتم «اوه، بدتر از چیزی که هست به نظر میرسد» و از جوابدادن طفره رفتم. احتمالاً میشد حقیقت را به آنها بگویم. اما اینکه از خودکشیهای ناموفقت بنویسی و نوشتههایت را حاضر و آماده و در دسترس دانشجویانت در اینترنت بگذاری -دانشجویان دربارۀ استادشان در گوگل جستوجو میکنند- یک حرف است و اینکه توی چشم دانشجو زل بزنی و درحالیکه مدرک جرمت، سیاه و کبود، در معرض دید است بگویی «اوه، یکی دو روز پیش سعی کردم خودم را دار بزنم» و بعدش بگویم اما درس امروز. (برداشته شده از ترجمان)
چند توصیه ساده: دکتر مارتین در لابهلای کتابش و همچنین مصاحبههایش با نیویورک تایمز و چند رسانه دیگر چند توصیه ساده دارد که میتواند چه برای کسانی که با اندیشه خودکشی دست و پنجه نرم میکنند و چه کسانی که در خانواده و اطرافیان چنین کسانی دارند مفید باشد: در این فرصت کوتاه سه ایده را با هم بخوانیم: قدم زدن و صحبت کردن با مردم. هر دو داروی بسیار قابل اعتماد و فوری هستند. هر وقت فکر خودکشی به ذهنتان زد به سادگی از خانه خارج شوید. وقتگذرانی در مکانهایی که مردم هستند مانند پارکها. من، زمانی که در پایین ترین سطح خود بودم، به پردیسها (محوطه دانشگاه) میرفتم. همان دیدنِ ساده دانشجویانی که در حال خواندن کتاب هستند یا به سمت کلاس میروند برایم موثر بود. هر کسی که در این راه رنج میبرد، باید هر کاری که میتواند برای یافتن یک شبکه پشتیبانی اجتماعی بکند. حتی در بدترین حالت، داشتن حیوان خانگی دوست داشتنی هم میتواند مفید باشد. درباره فکر خودکشی با دوستان و اطرافیان نزدیک خود گفتگو کنید. آن را پنهان نکنید. بدانید که این دنیا پر از رنج است و این رنج، فرصت ما برای یافتن معناست. شما نباید از زندگی فرار کنید، بلکه باید معنای پشت زندگی را از پس این رنجها پیدا کنید.
#رهایی_از_فکر_خودکشی
┄┅═✧❀ @JaamAcademy ❀✧═┅┄آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
۱۰:۰۴
۱۷ شهریور
۱۵:۴۰
۲۲ شهریور
️وقتی ناخواسته احمق میشوی!دکتر سندهیل مولایناتان استاد علوم رفتاری دانشگاه شیکاگو
ما از کشاورزان هند وقتی محصولشان را تازه فروخته و پول داشتند، یک آزمایش هوش گرفتیم. آزمایش دوم آخر سال بود که پولهایشان را خرج کرده و معمولا در بدهکاری و قرض بودند. آیکیوشان ۱۰ تا فرق میکرد. همان آدم وقتی پول در جیبش بوده، ۱۰تا باهوشتر بود و این شوکهکننده است. ۱۰ تا در آزمون هوش فاصله بین متوسط تا تیزهوش است.یک اثر فقر بر مغز از بینبردن «خودکنترلی» است. مولایناتان میگوید: ما در رفتار اقتصادی-اجتماعی فقرا یک چیز تکرارشدنی میبینیم. رفتار خوب دارند و ناگهان یک رفتار اقتصادی انفجاری و غلط میکنند. مثلا پسانداز اندکشان را یکجایی صرف میکنند که خیلی غلط است و پول شان از دست میرود. چرا؟ تصور کنید در مغز ما یک عضله خودکنترلی وجود دارد. ما دایم خودمان را کنترل میکنیم تا زیاد خرج نکنیم، تصمیم غلط نگیریم و... برای فقرا این عضله حتی در خرید خواربار و مایحتاج زندگی آنقدر کار میکند تا خسته میشود و از یکجا دیگر مغز را عملا رها کرده و کنترل نمیکند. برای همین تصمیمات انفجاری میگیرند.آدمها در زندگی برای رسیدن به جایگاه خوب باید خطا کنند و در عین حال اصلاحش کنند و باز خطا-اصلاح کنند تا به هدف خود برسند. من و شما در فرایند زندگیمان خیلی اشتباهات کردهایم که بعدا اصلاحش کردهایم. اما این امکان را طبقه اقتصادیمان که متوسط بوده به ما داده تا تصحیحش کنیم. فقرا امکان تصحیح اشتباهاتشان را ندارند. یعنی گشودگی در زندگیشان خیلی کم است. اگر یک تصمیم غلط بگیرند، امکان اینکه بتوانند دوباره این مسیر را طی کنند، ندارند. یک اشتباه میتواند به معنی پایان کار آنها باشد. برای پایاننامه دکترایم از بچهها پرسیدم اگر شما در مدرسه تنبیه فیزیکی شوید، واکنشتان به آن چیست؟ ۹۳٪ بچههای طبقه متوسط گفتند این غیرمنصفانه است. ما برخورد کرده و به مدیر یا خانواده میگوییم. ولی فقط ۳۱٪ بچههای محروم فکر میکردند اگر کتک بخورند غیرمنصفانه است. معتقد بودند حتما ما کاری کردهایم و حتما ایرادی در من هست که شایسته آن تنبیه هستم! شکسپیر میگوید: هیچ زندانی به اندازه زندانی که دیوارهایش را نمیبینیم، ما را محدود نمیکند. وقتی فقر به «درماندگی آموختهشده» تبدیل میشود یک زندان با دیوارهای نامرئی میسازد.در یک آزمایش معروف درباره تابآوری به یکسری آدم، شوکهایی وارد میکردند. برای بعضی یک دکمه برای توقف وجود داشت، در مورد گروهی دیگر هیچ دکمهای روی میز نبود. کسانی که دکمه توقف روی میزشان بود تا درد را متوقف کنند، چندین برابر بیشتر تحمل میکردند، چون فکر میکردند من خودم میتوانم [درد را] کنترل کنم. ولی آدمی که آن کنترل را نداشت در اولین [فشار] تابآوریاش میشکست و فرو میریخت. فقر هم دکمه توقف ندارد و تحت شرایط فشار و کمبود، امکان اینکه آدم یکجا این دکمه توقف را بزند و متوقفش کند، وجود ندارد. معمولا بدهیها، فشارها و ... پشت هم جمع میشود و این تابآوری آنها را کاهش میدهد. تابآوری هم بخش مهمی از موفقیت است. ما میگوییم آدمها باید پوستکلفت باشند و تحمل کنند، ولی کسی که احساس میکند کنترلی بر شرایطش ندارد، آستانه تحملش خیلی کم میشود.
تحلیل از آکادمی جام:مهمترین آموزه: اگر ما درگیر کمبود باشیم، به این معنی نیست که احمق باشیم بلکه به اندازه دیگران باهوشیم اما قسمت زیادی از ظرفیت ذهن و توجه ما و در واقع پهنای باند ما، درگیر آن کمبود میشود. فقر فقط فقر نیست؛ فقر یعنی کاهش تابآوری، کاهش اعتماد به نفس و کاهش خودکنترلی.میتوانیم این متن بالا را بخوانیم، یک نکته علمی بیاموزیم و بگذریم. اما اگر بخواهیم طبق قاعده طلایی اخلاق عمل کنیم داستان کاملا متفاوت خواهد شد. این قاعده چه میگوید: به گونهای با دیگران رفتار کن که دوست داری دیگران در شرایط مشابه با تو همانگونه رفتار کنند.یک سوال می پرسیم و خودمان و شما را با این سوال تنها میگذاریم و دیگر هیچ نمیگوییم: حالا فرض کنید جای شما و آن کارتن خواب، آن یتیم و آن گورخواب یا آن پسر یا دختری که تا کمر داخل سطل آشغال خم شده است عوض شود، آن وقت صادقانه چه انتظاری داشتی؟ آیا الان آن گونه عمل میکنیم؟نویسنده در تلاش است که توجه ما را به سمت تاثیرات منفی فقر ببرد. اما یادمان باشد بسیاری افراد از جوامع فقیر برخاستهاند و اکنون به افرادی خودساخته و موفق تبدیل شدهاند. همچنین کودکان ثروتمند نیز به خاطر اتکا به خانواده ممکن است تواناییهای خود را از دست بدهند. به عبارت دیگر فقر حتما و الزاما مساوی ناتوانی ذهنی و عملی نیست. خلاقیت بسیاری اوقات در تنگنا و محدودیتها خود را نشان میدهد. اما با این حال طبق قاعده طلایی اخلاق، چیزی از مسوولیت اخلاقی ما برای کمک به تهیدستان کاسته نمیشود.@JaamAcademy
ما از کشاورزان هند وقتی محصولشان را تازه فروخته و پول داشتند، یک آزمایش هوش گرفتیم. آزمایش دوم آخر سال بود که پولهایشان را خرج کرده و معمولا در بدهکاری و قرض بودند. آیکیوشان ۱۰ تا فرق میکرد. همان آدم وقتی پول در جیبش بوده، ۱۰تا باهوشتر بود و این شوکهکننده است. ۱۰ تا در آزمون هوش فاصله بین متوسط تا تیزهوش است.یک اثر فقر بر مغز از بینبردن «خودکنترلی» است. مولایناتان میگوید: ما در رفتار اقتصادی-اجتماعی فقرا یک چیز تکرارشدنی میبینیم. رفتار خوب دارند و ناگهان یک رفتار اقتصادی انفجاری و غلط میکنند. مثلا پسانداز اندکشان را یکجایی صرف میکنند که خیلی غلط است و پول شان از دست میرود. چرا؟ تصور کنید در مغز ما یک عضله خودکنترلی وجود دارد. ما دایم خودمان را کنترل میکنیم تا زیاد خرج نکنیم، تصمیم غلط نگیریم و... برای فقرا این عضله حتی در خرید خواربار و مایحتاج زندگی آنقدر کار میکند تا خسته میشود و از یکجا دیگر مغز را عملا رها کرده و کنترل نمیکند. برای همین تصمیمات انفجاری میگیرند.آدمها در زندگی برای رسیدن به جایگاه خوب باید خطا کنند و در عین حال اصلاحش کنند و باز خطا-اصلاح کنند تا به هدف خود برسند. من و شما در فرایند زندگیمان خیلی اشتباهات کردهایم که بعدا اصلاحش کردهایم. اما این امکان را طبقه اقتصادیمان که متوسط بوده به ما داده تا تصحیحش کنیم. فقرا امکان تصحیح اشتباهاتشان را ندارند. یعنی گشودگی در زندگیشان خیلی کم است. اگر یک تصمیم غلط بگیرند، امکان اینکه بتوانند دوباره این مسیر را طی کنند، ندارند. یک اشتباه میتواند به معنی پایان کار آنها باشد. برای پایاننامه دکترایم از بچهها پرسیدم اگر شما در مدرسه تنبیه فیزیکی شوید، واکنشتان به آن چیست؟ ۹۳٪ بچههای طبقه متوسط گفتند این غیرمنصفانه است. ما برخورد کرده و به مدیر یا خانواده میگوییم. ولی فقط ۳۱٪ بچههای محروم فکر میکردند اگر کتک بخورند غیرمنصفانه است. معتقد بودند حتما ما کاری کردهایم و حتما ایرادی در من هست که شایسته آن تنبیه هستم! شکسپیر میگوید: هیچ زندانی به اندازه زندانی که دیوارهایش را نمیبینیم، ما را محدود نمیکند. وقتی فقر به «درماندگی آموختهشده» تبدیل میشود یک زندان با دیوارهای نامرئی میسازد.در یک آزمایش معروف درباره تابآوری به یکسری آدم، شوکهایی وارد میکردند. برای بعضی یک دکمه برای توقف وجود داشت، در مورد گروهی دیگر هیچ دکمهای روی میز نبود. کسانی که دکمه توقف روی میزشان بود تا درد را متوقف کنند، چندین برابر بیشتر تحمل میکردند، چون فکر میکردند من خودم میتوانم [درد را] کنترل کنم. ولی آدمی که آن کنترل را نداشت در اولین [فشار] تابآوریاش میشکست و فرو میریخت. فقر هم دکمه توقف ندارد و تحت شرایط فشار و کمبود، امکان اینکه آدم یکجا این دکمه توقف را بزند و متوقفش کند، وجود ندارد. معمولا بدهیها، فشارها و ... پشت هم جمع میشود و این تابآوری آنها را کاهش میدهد. تابآوری هم بخش مهمی از موفقیت است. ما میگوییم آدمها باید پوستکلفت باشند و تحمل کنند، ولی کسی که احساس میکند کنترلی بر شرایطش ندارد، آستانه تحملش خیلی کم میشود.
تحلیل از آکادمی جام:مهمترین آموزه: اگر ما درگیر کمبود باشیم، به این معنی نیست که احمق باشیم بلکه به اندازه دیگران باهوشیم اما قسمت زیادی از ظرفیت ذهن و توجه ما و در واقع پهنای باند ما، درگیر آن کمبود میشود. فقر فقط فقر نیست؛ فقر یعنی کاهش تابآوری، کاهش اعتماد به نفس و کاهش خودکنترلی.میتوانیم این متن بالا را بخوانیم، یک نکته علمی بیاموزیم و بگذریم. اما اگر بخواهیم طبق قاعده طلایی اخلاق عمل کنیم داستان کاملا متفاوت خواهد شد. این قاعده چه میگوید: به گونهای با دیگران رفتار کن که دوست داری دیگران در شرایط مشابه با تو همانگونه رفتار کنند.یک سوال می پرسیم و خودمان و شما را با این سوال تنها میگذاریم و دیگر هیچ نمیگوییم: حالا فرض کنید جای شما و آن کارتن خواب، آن یتیم و آن گورخواب یا آن پسر یا دختری که تا کمر داخل سطل آشغال خم شده است عوض شود، آن وقت صادقانه چه انتظاری داشتی؟ آیا الان آن گونه عمل میکنیم؟نویسنده در تلاش است که توجه ما را به سمت تاثیرات منفی فقر ببرد. اما یادمان باشد بسیاری افراد از جوامع فقیر برخاستهاند و اکنون به افرادی خودساخته و موفق تبدیل شدهاند. همچنین کودکان ثروتمند نیز به خاطر اتکا به خانواده ممکن است تواناییهای خود را از دست بدهند. به عبارت دیگر فقر حتما و الزاما مساوی ناتوانی ذهنی و عملی نیست. خلاقیت بسیاری اوقات در تنگنا و محدودیتها خود را نشان میدهد. اما با این حال طبق قاعده طلایی اخلاق، چیزی از مسوولیت اخلاقی ما برای کمک به تهیدستان کاسته نمیشود.@JaamAcademy
۱۵:۱۳
۳۰ شهریور
۹:۱۴
۲ مهر
۱۲:۰۵
۶ مهر
۱۰:۳۰
۹ مهر
۱۱:۱۴
۱۲ مهر
۱۴:۰۱
۲۱ مهر
️ از احساس بدبختی تا درک خوشبختی با دو گام پروفسور بری شوارتز، استاد دانشگاه اسوارث مور آمریکا
[بعد از مدتها یک ماشین خریدهایم. دو روز اول ذوق داریم اما بعد از مدتی دچار حسرت، مقایسه و احساس بدبختی میشویم. همین اتفاق در مورد ازدواج، ارتقای شغلی، گرفتن مدرک دکترا نیز میافتد.] این روزها داشتن انتخابهای بیش از حد باعث ایجاد اضطراب در ما شده، بهویژه موقعی که با حسرت از دست دادن گزینههایی که انتخاب نکردهایم، مقایسه با دیگران و شاید مهمتر از همه، تمایل به داشتن بهترینها از هر چیز (بهگزینی) همراه شده است. ما میتوانیم گامهایی برداریم که بسیاری از این منابع اضطراب را کاهش دهیم و حتی متوقف کنیم، هرچند کار آسانی نیست. این کار نیازمند تمرین، نظم و شاید شیوه جدیدی از اندیشیدن است. [دو راهکار عملی برای گذار از بدبختی به خوشبختی پیشنهاد می شود]
تکنیک اول، ایجاد تجربه سابجکتیو مثبت: ارزیابی ما از انتخابهایمان به شکل عمیقی تحت تأثیر گزینههای "جایگزین" است که انتخاب خودمان را با آنها مقایسه میکنیم. برخی گزینههای جایگزین [مثلا خانه ای که میتوانست بهتر باشد یا جایگاه شغلیای که میتوانست کم چالشتر باشد یا رشته تحصیلی که میتوانست جذابتر باشد] فقط در ذهن و تخیلات ما وجود خارجی دارند و مقایسه و فکرکردن به آنها علاوه بر تخیل لذتبخش، جنبههای ناامیدکننده، حسرتبخش و ناخوشکننده هم دارد. هنگامیکه به گزینههای بهتری فکر میکنیم که یا غیرواقعی هستند یا عمیقا آنها را نمی شناسیم و فقط جنبههای مثبت آن را میدانیم، انتخابی که واقعا کردهایم ممکن است برایمان بدتر به نظر برسد و هنگامی که به گزینههای بدتر میاندیشیم، انتخابی که کردهایم میتواند برایمان بهتر به نظر برسد. اگر بتوانیم آگاهانه تلاش کنیم که بیشتر به جنبههای مثبتِ انتخابمان فکر کنیم میتوانیم تجربه سابجکتیو (ذهنی-درونی) خود را بهتر کنیم. ضمن اینکه اگر جنبههای منفی انتخابمان را کمتر به خاطر بیاوریم، کمتر احساس ناامیدی میکنیم. تحقیقات نشان میدهند که شاکر بودن بهطور طبیعی برای بیشتر انسانها رخ نمیدهد. معمولا ما بر اثر نارضایتی از انتخابی که کردهایم بهسوی فکرکردن به سایر گزینهها کشانده میشویم. هنگامیکه زندگی زیاد خوب پیش نمیرود، ما درباره اینکه "چه میشد اگر زندگیمان بهتر بود" زیاد فکر میکنیم. اما هنگامیکه زندگی خوب پیش میرود ما دوست نداریم زیاد به این موضوع فکر کنیم که "چه میشد اگر زندگیمان بدتر بود".
تکنیک دوم، ژورنال خوشبختی: ممکن است قبولاندن این موضوع به خودتان که "سپاسمندی یا شاکر بودن را تمرین کنید" دشوار باشد. پیشنهاد میکنم که یک دفترچه یادداشت در کنار بالش خود بگذارید. هرشب هنگامیکه میخواهید بخوابید، پنج اتفاقی که در طول روز اتفاق افتاده و شما از آن راضی هستید را بنویسید. این چیزها ممکن است بزرگ باشند (ارتقای شغلی، ازدواج) و یا کوچک (تابیدن نور خورشید از پنجره اتاقخواب، شنیدن یک جمله زیبا از یک دوست، خوردن یک تکه ماهی برشته که آن را دوست داشتهاید، خواندن یک مقاله پرمحتوا در مجله). البته ممکن است شما موقع انجام این کار احساس حماقت کنید. ولی اگر این کار را ادامه دهید متوجه میشوید که با گذشت زمان، انجام آن برایتان آسان و طبیعی میشود. در روزهای بعد میبینید که حتی در روزهای خیلی معمولی هم چیزهای زیادی برایتان رخ داده که میتوانید از آن قدردان باشید. درنهایت متوجه میشوید که احساستان نسبت به زندگی بهتر و بهتر شده است.
رفرنس: تناقض انتخاب، ترجمه کیوان شعبانیمقدم- سیدسجاد حسینی به نقل از کانال تلگرامی مدرسه علوم انسانی با تغییر و بازنویسی
آکادمی جامجستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy
[بعد از مدتها یک ماشین خریدهایم. دو روز اول ذوق داریم اما بعد از مدتی دچار حسرت، مقایسه و احساس بدبختی میشویم. همین اتفاق در مورد ازدواج، ارتقای شغلی، گرفتن مدرک دکترا نیز میافتد.] این روزها داشتن انتخابهای بیش از حد باعث ایجاد اضطراب در ما شده، بهویژه موقعی که با حسرت از دست دادن گزینههایی که انتخاب نکردهایم، مقایسه با دیگران و شاید مهمتر از همه، تمایل به داشتن بهترینها از هر چیز (بهگزینی) همراه شده است. ما میتوانیم گامهایی برداریم که بسیاری از این منابع اضطراب را کاهش دهیم و حتی متوقف کنیم، هرچند کار آسانی نیست. این کار نیازمند تمرین، نظم و شاید شیوه جدیدی از اندیشیدن است. [دو راهکار عملی برای گذار از بدبختی به خوشبختی پیشنهاد می شود]
تکنیک اول، ایجاد تجربه سابجکتیو مثبت: ارزیابی ما از انتخابهایمان به شکل عمیقی تحت تأثیر گزینههای "جایگزین" است که انتخاب خودمان را با آنها مقایسه میکنیم. برخی گزینههای جایگزین [مثلا خانه ای که میتوانست بهتر باشد یا جایگاه شغلیای که میتوانست کم چالشتر باشد یا رشته تحصیلی که میتوانست جذابتر باشد] فقط در ذهن و تخیلات ما وجود خارجی دارند و مقایسه و فکرکردن به آنها علاوه بر تخیل لذتبخش، جنبههای ناامیدکننده، حسرتبخش و ناخوشکننده هم دارد. هنگامیکه به گزینههای بهتری فکر میکنیم که یا غیرواقعی هستند یا عمیقا آنها را نمی شناسیم و فقط جنبههای مثبت آن را میدانیم، انتخابی که واقعا کردهایم ممکن است برایمان بدتر به نظر برسد و هنگامی که به گزینههای بدتر میاندیشیم، انتخابی که کردهایم میتواند برایمان بهتر به نظر برسد. اگر بتوانیم آگاهانه تلاش کنیم که بیشتر به جنبههای مثبتِ انتخابمان فکر کنیم میتوانیم تجربه سابجکتیو (ذهنی-درونی) خود را بهتر کنیم. ضمن اینکه اگر جنبههای منفی انتخابمان را کمتر به خاطر بیاوریم، کمتر احساس ناامیدی میکنیم. تحقیقات نشان میدهند که شاکر بودن بهطور طبیعی برای بیشتر انسانها رخ نمیدهد. معمولا ما بر اثر نارضایتی از انتخابی که کردهایم بهسوی فکرکردن به سایر گزینهها کشانده میشویم. هنگامیکه زندگی زیاد خوب پیش نمیرود، ما درباره اینکه "چه میشد اگر زندگیمان بهتر بود" زیاد فکر میکنیم. اما هنگامیکه زندگی خوب پیش میرود ما دوست نداریم زیاد به این موضوع فکر کنیم که "چه میشد اگر زندگیمان بدتر بود".
تکنیک دوم، ژورنال خوشبختی: ممکن است قبولاندن این موضوع به خودتان که "سپاسمندی یا شاکر بودن را تمرین کنید" دشوار باشد. پیشنهاد میکنم که یک دفترچه یادداشت در کنار بالش خود بگذارید. هرشب هنگامیکه میخواهید بخوابید، پنج اتفاقی که در طول روز اتفاق افتاده و شما از آن راضی هستید را بنویسید. این چیزها ممکن است بزرگ باشند (ارتقای شغلی، ازدواج) و یا کوچک (تابیدن نور خورشید از پنجره اتاقخواب، شنیدن یک جمله زیبا از یک دوست، خوردن یک تکه ماهی برشته که آن را دوست داشتهاید، خواندن یک مقاله پرمحتوا در مجله). البته ممکن است شما موقع انجام این کار احساس حماقت کنید. ولی اگر این کار را ادامه دهید متوجه میشوید که با گذشت زمان، انجام آن برایتان آسان و طبیعی میشود. در روزهای بعد میبینید که حتی در روزهای خیلی معمولی هم چیزهای زیادی برایتان رخ داده که میتوانید از آن قدردان باشید. درنهایت متوجه میشوید که احساستان نسبت به زندگی بهتر و بهتر شده است.
رفرنس: تناقض انتخاب، ترجمه کیوان شعبانیمقدم- سیدسجاد حسینی به نقل از کانال تلگرامی مدرسه علوم انسانی با تغییر و بازنویسی
آکادمی جامجستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy
۲۰:۰۶
۲۳ مهر
۷:۵۶
۲۸ مهر
۱۰:۵۵
۴ آبان
۱۸:۵۵
۱۱ آبان
۱۶:۱۵
۱۷ آبان
۱۹:۵۹
۲۲ آبان
۱۱:۴۵
۲۵ آبان
۸:۱۰