بله | کانال جستارستان | حمیده کاظمی
عکس پروفایل جستارستان | حمیده کاظمیج

جستارستان | حمیده کاظمی

۴۶۶عضو
پیشنهاد میکنم حتما گوش بدید.undefined

۱۹:۴۱

آبان‌های نانویی آبان ۱۴۰۴کلمه‌ی نانو را شنیده بودم و چیز زیادی ازش نمی‌دانستم. توی درس‌های دانشگاه ده به توان منهای نُه بود و کف جامعه، در این حد که جوراب نانو بو نمی‌گیرد و دستمالش خوب تمیز می‌کند و توی خانه در این حد که دکتر سرکار رئیسش است. تا اینکه دو سال پیش بانوی فرهنگ بازدیدی هماهنگ کرد از نمایشگاه نانو و دستاوردهایش. خیلی کم استقبال شد و شاکی شدند که چرا قدر نمی‌دانید و نیامدید؟ بماند که یک جای هماهنگی می‌لغزید و همان تعدادی که اعلام حضور کرده بودند رفتند، نه حتی یک نفر کم‌تر. برای اینکه بگویم پایه‌ی نوشتنم، صوت بازدید را گوش دادم و حاشیه نگاری‌‌ام را مکتوب کردم. آبان دو سال پیش بود درست. توی تقویم شخصی‌ام باید یک روزی از آبان را روز نانو نامگذاری کنم برای تحولاتم در خصوص نانو.و حالا بعد از دو سال دوباره آبان ماه صوتی در مورد نانو از کانال رهبری روزی‌ام شد و ساعت‌ها فکرم را به کار گرفت.اشکم را جاری کرد و دلم را قنجاند.از چه؟ از اینکه رهبر دست به کمر دکتر سرکار زد و گفت: "خیلی خوب عمل کردی من همیشه دعات میکنم، همینطور ادامه بدید. خیلی راضی‌ام."از فرزانگی رهبرم، از اینکه گفت: "اگر به یک قله رسیدید تازه می‌توانید قله‌های دیگر را ببینید."از ایران عزیز و ایرانی بودنم که رتبه دورقمی‌اش در نانو رسید به رتبه‌ی چهارم در جهان..از اینکه می‌توان هم توی آمریکا زندگی کرد و هم توی دعای آقا بود مثل کسی که دکتر جعفری را تشویق کرد به ایران برگردد(دامادشان)..از رهبرم که کتاب‌خوان است..از اینکه چقدر خوش‌روزی‌ام و روز کتاب دو تا کتاب روزی‌ام شد بدون حساب..از اینکه می‌توانم بنویسم..واز هزار چیز درشت و کوچک دیگر.. تا باشد از این قنج‌ها.
پی‌نوشت: متن بازنویسی شده دو سال پیشم را در فرسته‌ی بعد تقدیم می‌کنم.undefined @jostarestan

۲۰:۲۰

نانو پیشرفت آبان ۱۴۰۲، بازنویسی ۱۴۰۴اولین بار که به فرق ببر و پلنگ فکر کردم همین چند وقت پیش بود. همسایه بالایی مان از هوش بالای دختر همسایه روبرویی‌مان گفت که: "فرق ببر و پلنگ رو میدونه هنوز مدرسه نرفته". هرچند که به نظرم ربطی به هوش ندارد ولی خودم سعی کردم برای بچه‌هایم توضیح دهم که ببر خط دارد و پلنگ نقطه؛ بعد از اینکه در مورد تفاوتشان توی اینترنت خواندم، تا آنها مثل من در بزرگسالی با این چالش مواجه نشوند.این چیزها اصلا از خودشیفتگی و طلبکاری‌ام کم نمی کند فقط محرک هایی هستند برای بیشتر خواندن و بیشتر دانستن، خودم می‌دانم که از هوش سرشارم و همچنان سرمست؛ و اینها صرفا حفظیاتیست نه چندان مهم. اما باید قدر‌دان باشم آن‌هم نانو قدردان، مقیاسی که قدردانی را ناب میکند، آنتی باکتریال می‌کند، چنان مستحکم که تقی به توقی خورد از یادم نرود، نانو قدرانی حل شده در تک تک سلولها مثل همان قرص زردچوبه. نانو قدردانی سبک و رها چون روح، ضد لک و بخار حتی بدون صدا، بدون غر. و اکنون من یک طلبکار نانوقدردانم. قدردان این فرصتم برای نوشتن، قدردان صوت‌های ضبط شده‌ی بازدید، قدردان هماهنگی‌ها، قدردان آن سی میان وعده‌ی روی میز توی ستاد نانو، قدردان آن همه نمیدانم‌های به‌جا و درستِ آقای نمازی مسئول ستاد، قدردان آن پرسش آخر بازدیدکننده در مورد پیشرفت، قدردان آن همه نانو انگیزه‌ها برای خواندن‌های مداوم، دانلودها، گوش دادنها.. قدردان آنها که رفتند و آبروی بانوی فرهنگ را خریدند و البته طلبکار؛ طلبکار کسانیکه بودند و سوالاتشان می توانست خیلی به جا و بهتر باشد، عینک‌هایشان می‌توانست نانوبین‌تر باشد و شاید بعضی جاها می‌توانستند خودشان نانویی و بی‌صداتر باشند تا بهتر بشنوم آقای نمازی چه می‌‌گوید. صوت بازدید از نمایشگاه نانو کار خود را با من کرد.  تعریف پیشرفتم نانویی شد. به نظرم اصلا پیشرفت هم باید نانو‌پیشرفت باشد، نه اینکه فاصله آ تا ب  یک میلیاردم شود و پیشرفت چشمگیری به حساب نیاید، نه! اینجا خاصیت نانویی مثل همان داروی سرطان، باید به بزرگ شدن ساختار پیشرفت بینجامد و نفوذپذیری‌اش در سلول‌های سرطانی مدنظر است.روایت پیشرفت باید روایتی باشد نفوذپذیر به ذهن‌های سرطانی متاستاز شده در جامعه.روایت پیشرفت باید در ابعاد نانو پرداخته شود چرا که صرف روایت اعداد و ارقام و مقایسه‌ها و آمار، دیگر برای مدیرها هم خواندنی نیست چه برسد به مردم عادی. در روایت پیشرفت باید مثل این بازدید از همان جوراب و دستمال مترو شروع کرد تا نفوذ کنیم به ذهن کسی که فرق ببر و پلنگ را به تازگی فهمیده و حالا دیگر نانو برایش تنها یادآور دکتر سرکار و دستمال و جوراب نیست. او حتی از نانو الآن خیلی بیشتر از آنچه دکتر سرکار می‌دانست می‌داند و این یک نانو پیشرفت است.undefined @jostarestan

۲۰:۴۴

کتاب قرضی
توی فامیل‌مان فقط یک نویسنده بود. تو برنامه‌های جشن و عزا، کتاب‌های خودش را به همه هدیه می‌داد. اصلا به ذهنم نرسید که کتاب‌هایش می‌توانند فروشی هم باشند حتی برای ما. چون یکبار هم حرفی از پیش‌فروش و فروش کتاب نزده بود. کتاب‌هایش مثل خرمالوهایی بود که هیچ وقت نمی‌خریدیم و حیاطمان همیشه داشت. اولین بار که همسرم خرمالو خرید تعجب کردم که مگر خرمالو هم خریدنی‌ست!حالا که بیشتر با نویسنده‌ها دم‌پر شدم چیزهای عجیبی می‌بینم. این حس عجیب، بار اول وقتی در من ایجاد شد که کتاب یک نویسنده را از خودش قرض کردم تا بخوانم. فکر می‌کردم چقدر باید خوشحال شود که این درخواست را ازش دارم. برخوردش درجا بهم فهماند که بهتر بود یک نسخه می‌خریدم تا قرض کنم. انگار قرض کردن کتاب نویسنده‌ از خودش از صدتا فحش بدتر بود.دلم می‌خواهد اگر یک روز کتابی منتشر کردم مثل باغداری که میوه‌های باغش را صادر می‌کند باشم. جعبه جعبه محصول باغم صادر شود و خودم به فامیل و دوست و آشنا رایگان هدیه دهم و دغدغه‌ فروشش را نداشته باشم؛ مثل فائضه: @dimzan
undefined @jostarestan

۲۱:۴۵

در اهمیت کتاب نخواندن
شاید تصور شود که خواندن کتاب‌های زرد نوعی پدافند غیرعامل است؛ چراکه بدخواهان وطن وقتی ببینند ملتی حتی از مطالعه این‌جور کتاب‌ها هم ساده رد نمی‌شوند؛ با خودشان می‌گویند لابد این‌ها ته کتاب‌های درست‌وحسابی‌شان را درآورده‌اند که دارند با کتاب زرد شوآف می‌کنند.
بااین‌حال خدا شاهد است سرانه مطالعه کشور با چندین بار خواندن دستورالعمل داروی مسهل بالا برود مثمرثمرتر و مفیدفایده‌تر است تا خواندن کتاب‌های دوزاری و زرد بازاری.
می‌دانیم که البته این غلطِ مثمرثمر متداول خیلی غلط باحالی است و حس فرهیختگی خاصی به بشر می‌دهد. یک‌جور غلط دوست‌داشتنی و رایج؛ مثل خواندن همان کتاب‌های زرد و بازاری با ترجمه‌های دوزاری.
#دیگر_نوشت#سمیه_رستمیundefined @jostatestan

۷:۰۲

متنم رو دادم جی‌پی‌تی گفتم: "بی‌رحمانه نقد کن و بعد بازنویسی." انجام داد. دوباره گفتم: "حالا بازنویسی‌ت رو بی‌رحمانه نقد کن." فکر می‌کنید چی گفت؟متن تو رَقاص بود؛ متن من دانشجوِ ممتاز،
و این خوب نیست.

به قول مامانم انگار هیج‌جوره نمی‌خواد دل کسی رو بشکونه.

۱۴:۰۳

thumbnail
مرورنویسی کتاب پنجره‌های تشنه آبان ۱۴۰۴این سومین کتاب روزنوشتی بود که می‌خواندم. خواندنش دو هفته طول کشید. بعد از خواندن کتاب و نظرها حس کردم چقدر قسی القلبم. چرا همه این قدر گریه کرده بودند با کتاب؟ نکند نسخه‌دیگری داشته؟ من به جز یکی دو جا بیشتر اشکم در نیامد.از روزنوشت نمی‌توان انتظاری مثل جستار داشت. اتفاقا جوری نوشته بود که خواننده هم گیر کند بین خستگی‌های روز و شب‌ نویسنده و روزهایش گره بخورد باش، بگوید پس کِی می‌رسم به آخر کتاب؟ همراه ضریح امام حسین شدن و بین مردمِ عاشق، چشم چرخاندن عالمی داشت.از کتاب یاد گرفتم می‌شود در دل قصه‌ای لورفته، گره‌هایی را دید و بازهم روایت کرد و نوشت. حتی آن‌چیزهای که می‌گویند قَزلی جان این‌ها را ننویسی، اتفاقا نوشت. من اگر جای آقای قزلی بودم این کتاب را دو مدل منتشر می‌کردم یکی با همین سبک آوردن ریز ریز ماجراها و یک گونی اسم آدم‌ها (البته با رفع ایرادات، مثلا کمتر استفاده می‌کردم از عبارات گزارشی مثل بعد، هم، دیدم، سپس، شروع کردم به، به همین دلیل و تکرارهایی مثل دستشویی را کم می‌کردم ) و یکی با دید دقیق‌تر و حذف اضافات و اسم‌ها و آوردن تحلیل بیشتر و جستار، سفرنامه‌ای درونی‌طور تر و نه روزنوشتی. بالاخره نوشتن باید به یک دردی بخورد و فراتر از ثبت و ضبط تاریخ و دوربین باشد. کی بهتر از کسی که تو دل ماجرا بوده می‌تواند بگوید اگر این کار را می‌کردیم بهتر می‌شد؟ فلان نظم، حاصل فلان تدبیر بود؟ احساس می‌کنم هرچه بیشتر به نویسنده شدن نزدیک می‌شوم، از لذت خواندن کتاب‌ها خودم را محروم می‌کنم و چشم و گوش ارزیابی‌ام موقع خواندن بیشتر می‌جنبد تا دل دادنم به محتوا.البته به جز نقدهای فنی، نقد محتوایی‌ هم دارم به دو سه جای کتاب. اما در کل خواندنش به نخواندنش می‌ارزید. این دفعه اگر بروم کربلا شاید با خود ضریح هم حرف‌هایی برای گفتن داشته باشم. مثلا بگویم قبلا چیزی نمی‌دانستم از سال‌‌ها زحمت آدم‌ها بالاسرت و پول ساختن و حتی چگونه آوردنت به اینجا؛ چقدر مردم به صاحبت ارادت داشتند. شاید از پنجره‌هایش که نگاهم رد شد یاد کتاب پنجره‌های تشنه بیفتم و ماجراهایش. مثل سریالی دو هفته همراهم کرد. خدا قوت بگویم به نویسنده و کاروان سفینه النجاة و زیر قبه دعایشان کنم.
#مرور_نویسیundefined @jostarestan

۳:۵۲

thumbnail
مهلت ارسال اثر به بخش جنبی «ماه مجلس» هجدهمین دوره جایزه ادبی جلال آل‌احمد که به مناسبت هزاروپانصدمین سال میلاد پیامبر اعظم(ص) برگزار می‌شود، تا ۱۵ آذر ۱۴۰۴ تمدید شد.
undefined @jostarestan

۱۲:۴۲

thumbnail
از بهخوانتاریخچه مطالعه که از ثبت گزارش پیشرفت یک کتاب درست می‌شود اوایل به نظرم بی‌خود می‌آمد. یعنی با خودم می‌گفتم بیکار نیستم که بیایم توی بهخوان ثبت کنم تا کجا خواندم، آن هم هر روز. اما حالا نظرم عوض شده. اتفاقا خیلی چیز باحالیست، اگر فقط ثبت تعداد صفحه نباشد و یکی دو خط بنویسیم تا اینجای کتاب چطور بود. مثلا امروز رفتم توی مخ یک نفر، از وقتی که کتابی را شروع کرده بود، تا رسیده بود به کمر کتاب و این نتیجه که باید خواندنش را رها کند. کلی ذوق کردم. حسِ از چشمیِ در، دید زدن را داشت. سعی می‌کنم کتاب‌هایی که میخوانم برایشان تاریخچه درست کنم تا هم حس و حالِ *در حال خواندنم*، برای خودم ثبت شود و هم آدم‌های دیگر از دریچه‌ی ذهن من خواندن کتاب را چک کنند.#بهخوانundefined @jostarestan

۱۵:۴۹

Yazahra.mp3

۰۴:۰۸-۱.۹۴ مگابایت
یا زهرا(س)undefinedundefined @jostarestan

۶:۱۰

thumbnail
مرور‌نویسی کتاب هم‌سفر آتش و برف
آدم رمان‌خوانی نیستم، قبلا هم نبودم. شاید فقط بامداد خمار را خوانده باشم، آن هم وقتی مد شده بود توی مدرسه‌ها. کتاب هم‌سفر آتش و برف را دو سه روزه خواندم. از جسارت اسم‌ش خوشم آمد "رمان مستند". شاید با همین اسم، یک عده را انداخته باشد به جانِ هم؛ همان‌ها که می‌گویند مستند را نباید داد به داستان‌نویس‌، مثلا نشر مرز و بومی‌ها. از فرهاد خضری این اولین کتابی بود که خواندم؛ راستش به خاطر تقریظی که پارسال گرفته بود و چند روز پیش منتشر شد. تقریظ‌ها هم بروکراسی اداری خاص خودش را دارند؛ ایرانیزه‌ای خفن مختص همین مرز و بوم خودمان. بگذریم. یک عده را توی بهخوان با خواندنم همراه کردم و بعد از هر تکه خواندن، یک یادداشت نوشتم.کتاب خوب بود به نظرم؛ یعنی خواندنی بود. من هم از فرمش چیز یاد گرفتم هم از محتوایش. از فرم یاد گرفتم که می‌شود طوری نوشت که متن نه "هم‌قدم" باشد، نه "امروز از دیروز"؛ یک جور بینابینی که توی ذوق نزند؛ هر چند عبارت‌های از حال گفتنش را قرمز کردم و اول نقد داشتم بهشان؛ ولی شاید این هم یک مدل است برای خودش. یک جاهایی واقعا خداراشکر کردم که جای فرح نیستم و از این به بعد بیشتر قدر زندگی‌ام را می‌دانم و یک جاهایی هم توی دلم به سعید آفرین گفتم. من فکر می‌کردم جنگ فقط هشت سال بوده آن هم با عراق،  ممنونم از کتاب که من را برد به فضای جنگ با کومله‌ها و حزب‌های دیگر. ممنونم از صبوری همه‌ی خانواده پاسدارها که سختی‌ها را آن‌ها کشیدند و من باید بیشتر قدر امنیت کشورم را بدانم.یک خوبی که کتاب داشت این بود که فقط گل و بلبل‌های زندگی را نگفته بود. بعضی فصل‌ها زیادی مته به خشخاش گذاشته بود و من نفهمیدم چرا، مثلا وقتی فرح و سعید با هم کربلا رفتند و همدیگر را گم کردند. بعضی جاها هم دوست داشتم بیشتر بدانم مثلا از چین و کره‌ای که سعید رفت. شروع، پایان و بدنه خوب بود. پایانش دیگر نویسنده خودی نشان داد و رفت توی جلد فرحناز و پر خیال را ول داد و مضارع کرد فعل‌هایش. معلوم بود خودش را چقدر نگه داشته. یک حُسن کتاب تفکیک خیالش از متن مستند بود و این را می‌شد از ابتدای هر فصل فهمید. کتاب پر از دیالوگ بود و معلوم بود نویسنده این کاره‌ست. دیالوگ‌ها جلو می‌برد متن را و آخرش به خودت میامدی و برایت سوال می‌شد که عجب حافظه‌ای دارد این فرح که مو به موی حرف‌هایشان را یادش مانده، ولی قطعا این‌طور نبوده و این هنر نویسنده‌ست. من توی تله نویسنده هم افتادم؛ همان‌جایی که فرح را برد نزدیک هلی‌کوپتر و برایم کلی سوال ایجاد شد. واگویه‌ها عالی بودند و جز به بخش‌های اندکی از کتاب، نقدی ندارم. خدا قوت به قلمی که چشم را تا انتهای کتاب با خودش همراه می‌کند.
#مرور_نویسیundefined @jostarestan

۱۵:۵۵

Hamed Zamani & Abdolreza Helali - Nahelatal Jesm Yani.mp3

۰۸:۱۴-۷.۶۲ مگابایت

۱۶:۰۸

کلاس دوم در بستر شاد توی یکی از روزهای آسمان دودی
_خانم صداتون نمیاد._خانم صدا نمیاد._خانم صداتون به هیچ وجه نمیاد._خا....
تِپ تِپدر حال اتصال...پایان گفتگوی صوتی
در حال آماده‌سازی گفتگوی گروهی_صداتون نمیاد._خانم صدای شما رو نداریم._خانم. خانم صداتون نمیاد اصلا، هِر هِر._خان..
تِپ تِپدر حال اتصالپایان گفتگوی صوتی.
undefined @jostarestan

۹:۲۹

thumbnail
مرور نویسی کتاب نود و نهمین‌نفراولین بار اسم کتاب را توی سرزمین وحی شنیدم؛ از همسر شهید. منتظر بودم چاپ شود و دستم بگیرم یک نفس بخوانمش. از صفحه صد به بعد روی دور تند افتادم و رفتم تا آخر. دوست داشتم مرور این کتاب را جستاری بنویسم اما تصمیمم عوض شد و شخصی‌نویسی‌هایم را حذف کردم و توی یک جستار جداگانه، بعدا منتشر می‌کنم؛ ان‌شاالله.یک مرور رسمی و خط‌کشی شده نوشتم که بیشتر به درد مخاطبی می‌خورد که کتاب را خوانده. اسم کتاب بد نیست. پیشگفتار ناشر افتضاح است. فهرست خوب نیست و بهتر بود اسم راوی‌ها مثل کتاب عملیات احیا، توی فهرست می‌آمد. همان اول "بای بسم‌الله" جمله‌ی آخرش را نفهمیدم، مثل طعم غذا که همیشه برایم مهم‌تر از ظاهرش است، دلم می‌خواست یک طعم متفاوت از کتاب، تو صفحه‌های اول می‌چشیدم نه یک جمله تزئینی: "یکبار از عزیزشان گذشتند و یک‌بار از شهیدشان" که با توضیح نویسنده هم باز معنایش برایم ثقیل باشد. انتظار داشتم همان اوایل کتاب منظور عنوان از روایت متفاوت را یکی برایم توضیح می‌داد ولی مقدمه‌ای در کار نبود.من اگر جای نویسنده بودم جمله‌های ناب "به سمت افق" آخر کتاب را میاوردم توی مقدمه یا پشت جلد، چون اگر کسی برایش سوال شود که چرا مهدی باید روایت شود، برای گرفتن جوابش حتما کتاب را هم می‌خوانَد.انتهای کتاب بعد از آخرین روایت، تجمیع خاطرات شهید جالب نبود، انگار که بخواهید کتاب را زورکی پرمحتوا کنید. اگر خاطره‌های مرتبط انتهای هر فصل‌ می‌آمد خواندنی‌تر می‌شد یا حداقل همانجا با کدی پاس می‌خورد به آخر کتاب مثل نمایه. "تای تمت" آخرِ کتاب محتوای محشری داشت اما چینش و تیتر گذاری ها جالب نبود، بهتر بود یک متن منسجم بدون تیتر می‌آمد یا نهایت یک متن با دو تیتر شامل حرف‌های رهبر برای روایت کردن و خواندن این مدل روایت‌ها؛ و یک قسمت جستاری و از زبان نویسنده در مورد اینکه چرا مهدی را روایت کرد.عکس های رنگی کتاب خوب بودند ولی زیرنویس عکس‌ها نه؛ منطق یک دستی نداشت و انگار هول هولی زیرنویس خورده بود.بعضی رمزینه‌ها لینک‌هایش برایم باز نمی‌شد. با فیلم وداع  جاوید با شهید خیلی گریه کردم. زیرنویس‌ رمزینه‌ها هم یک دست نبود. اگر انتهای کتاب، یک رمزینه کلی از تمام فرامتن‌ها، توی یک صفحه می‌آمد، عالی می‌شد.از ظریف کاری و زلم زیمباها بگذریم و برویم سراغ کتاب و زندگی مهدی؛  روایت از زبان چند نفر را دوست داشتم و با هر بار رسیدن به راوی‌ای که قبلا ازش چیزی خوانده بودم، ذوق می‌کردم. شروع کتاب عالی بود و خواننده را در انتظار قصه‌ای دراماتیک با خود همراه می‌کرد. سرعت روایت‌ها نسبتا خوب بود. لحن راوی‌ها حفظ شده بود  به جز لحن داش سعید، رفیق گرمابه و گلستان که فقط آخرین روایتش معرکه بود و معلوم بود این لحن مختص خودش است؛ انگار روایت‌های اول را نویسنده محافظه‌کارانه تر نوشته بود. معماری روایت در این کتاب نمره قبولی خوبی می‌گیرد و من به جز چند جای محدود که نفهمیدم و نقد داشتم، بقیه کتاب را پسندیدم. اگر الکترونیکی‌اش را خوانده بودم این چند جا را هم مصداقی میاوردم؛ یا با یک جستجو پیدایشان می‌کردم. بدنیست ناشر، امکان جستجوی واژگان هم در سایتش برای کتاب‌خوان‌های کاغذی، فراهم کند؛ این‌کار خریداران کتاب را بیشتر می‌کند. به محتوا دو سه جا نقد دارم مثلا جایی که آمده بود مهدی جوراب‌هایش را نمی‌شست، خب که چی؟کتاب متناسب اشک گرفت ازم و راضی‌ام. من روایت صمیمی و روراست خانم نیک‌بین از زندگیشان و گفتگوی جاوید با شهید و قسمت‌هایی از فصل زخم‌خورده را بیشتر از بقیه‌ی جاها دوست داشتم.آخر کتاب به نظرم سرهم بندی شده بود و فصل "نُه شب" اضافه بود.در کل، کتاب، کتاب خوبی بود و توصیه می‌کنم این کتاب را نخوانید اگر برایتان سوال نیست که یک رزمنده چطور از بوی نوزادش می‌گذرد و زورچپان خودش را می‌رساند به سوریه؟ این کتاب را نخوانید اگر نمی‌خواهید با هر بار یادآوری نحوه‌ی شهادت شهید گریه‌‌تان بگیرد. این کتاب را نخوانید اگر نویسنده‌اید و نمی‌خواهید چیز جدید یاد بگیرید. و در آخر اگر این کتاب را نخوانید سر خودتان کلاه رفته؛ خود دانید. ممنونم از شهید به خاطر پیگیری خوبش برای انتشار کتاب، خدا قوت به خانواده‌ی شهید و همه‌ی دست‌اندرکاران.
undefined@jostarestan

۱۳:۴۱

thumbnail
حجم ۵۰۰ تا ۴۰۰۰ کلمهundefined @jostarestan

۱۵:۵۳

جستارستان | حمیده کاظمی
undefined حجم ۵۰۰ تا ۴۰۰۰ کلمه undefined @jostarestan
من یه بار از سازمان فرهنگی هنری شهرداری یه کربلا گرفتم، بنویسید از ماجراهای دوران جنگ‌تون تا هم بانک اطلاعاتی تاریخ‌شفاهی تکمیل بشه، هم شاید برنده شدین.

۱۵:۵۶

thumbnail
از بیانات آقا در دیدار استادان و دانشجویان کردستان، سال ۱۳۸۸undefined @jostarestan

۹:۱۷

حج و برائت از مشرکینحج چیست و چرا‏‎ ‎‏برای همیشه باید بخشی از امکانات مادی و معنوی خود را برای برپایی آن صرف کنند؟ ‎‏چیزی که تا به حال از ناحیۀ ناآگاهان و یا تحلیلگران مغرض و یا جیره خواران به عنوان‏‎ ‎‏فلسفۀ حج ترسیم شده است این است که حج یک عبادت دسته جمعی و یک سفر‏‎ ‎‏زیارتی ـ سیاحتی است. به حج چه که چگونه باید زیست و چطور باید مبارزه کرد وبا چه‏‎ ‎‏کیفیت در مقابل جهان سرمایه داری و کمونیسم ایستاد! به حج چه که حقوق مسلمانان و‏‎ ‎‏محرومان را از ظالمین باید ستاند! به حج چه که باید برای فشارهای روحی و جسمی‏‎ ‎‏مسلمانان چاره اندیشی نمود! به حج چه که مسلمانان باید به عنوان یک نیروی بزرگ و‏‎ ‎‏قدرت سوم جهان خودنمایی کنند! به حج چه که مسلمانان را علیه حکومتهای وابسته‏‎ ‎‏بشوراند. بلکه حج همان سفر تفریحی برای دیدار از قبله و مدینه است و بس! و حال‏‎ ‎‏آنکه حج برای نزدیک شدن و اتصال انسان به صاحب خانه است. و حج تنها حرکات و‏‎ ‎‏اعمال و لفظها نیست و با کلام و لفظ و حرکت خشک، انسان به خدا نمی رسد. حج کانون‏‎ ‎‏معارف الهی است که از آن محتوای سیاست اسلام را در تمامی زوایای زندگی باید‏‎ ‎‏جستجو نمود. حج پیام آور و ایجاد و بنای جامعه ای به دور از رذایل مادی و معنوی‏‎ ‎‏است. حج تجلی و تکرار همۀ صحنه های عشق آفرین زندگی یک انسان و یک جامعۀ‏‎ ‎‏متکامل در دنیاست. و مناسک حج مناسک زندگی است. و از آنجا که جامعۀ امت‏‎ ‎‏اسلامی، از هر نژاد و ملیتی، باید ابراهیمی شود تا به خیل امت محمد ـ صلی الله علیه و آله‏‎ ‎‏و سلم ـ پیوند خورد و یکی گردد و یدِ واحده شود، حج تنظیم و تمرین و تشکل این‏‎ ‎‏زندگی توحیدی است. حج عرصۀ نمایش و آیینۀ سنجش استعدادها و توان مادی و‏‎ ‎‏معنوی مسلمانان است. حج بِسان قرآن است که همه از آن بهره مند می شوند، ولی‏‎ ‎‏اندیشمندان و غواصان و درد آشنایان امت اسلامی اگر دل به دریای معارف آن بزنند و از‏‎ ‎‏نزدیک شدن و فرو رفتن در احکام و سیاستهای اجتماعی آن نترسند، از صدف این دریا‏‎ ‎‏گوهرهای هدایت و رشد و حکمت و آزادگی را بیشتر صید خواهند نمود و از زلال‏‎ ‎‏حکمت و معرفت آن تا ابد سیراب خواهند گشت. ولی چه باید کرد و این غم بزرگ را به ‏کجا باید برد که حج بسان قرآن مهجور گردیده است. و به همان اندازه ای که آن کتابِ‏‎ ‎‏زندگی و کمال و جمال در حجابهای خود ساختۀ ما پنهان شده است و این گنجینۀ اسرارِ‏‎ ‎‏آفرینش در دل خروارها خاک کج فکریهای ما دفن و پنهان گردیده است و زبان انس و‏‎ ‎‏هدایت و زندگی و فلسفۀ زندگی ساز او به زبان وحشت و مرگ و قبر تنزل کرده است،‏‎ ‎‏حج نیز به همان سرنوشت گرفتار گشته است، سرنوشتی که میلیونها مسلمان هر سال به‏‎ ‎‏مکه می روند و پا جای پای پیامبر و ابراهیم و اسماعیل و هاجر می گذارند، ولی هیچ کس‏‎ ‎‏نیست که از خود بپرسد ابراهیم و محمد ـ علیهم السلام ـ که بودند و چه کردند ؛ هدفشان‏‎ ‎‏چه بود؛ از ما چه خواسته اند؟ گویی به تنها چیزی که فکر نمی شود به همین است. مسلّم‏‎ ‎‏حجِ بی روح و بی تحرک و قیام، حج بی برائت، حج بی وحدت، و حجی که از آن هدم‏‎ ‎‏کفر و شرک بر نیاید، حج نیست. خلاصه، همۀ مسلمانان باید در تجدید حیات حج و‏‎ ‎‏قرآن کریم و بازگرداندن این دو به صحنه های زندگی شان کوشش کنند؛ و محققان متعهد‏‎ ‎‏اسلام با ارائۀ تفسیرهای صحیح و واقعی از فلسفۀ حج همۀ بافته ها و تافته های خرافاتی‏‎ ‎‏علمای درباری را به دریا بریزند.‏
بخشی از بیانات روح الله خمینی، تیر ۱۳۶۷undefined @jostarestan

۱۳:۰۲

جستاری بر کتاب نود و نهمین نفر ، آذر ۱۴۰۴
راستش من معنی زنده بودن شهدا را با این شهید حس کردم وقتی پابه‌پایم توی طواف بود؛ وقتی چند قدم با همسرش توی جمرات زدم و هم‌صحبت شدیم؛ وقتی با آن حال نذار روزی‌ام شد که همسر شهید برایمان توی سرزمین وحی حرف بزند و اشکم سر بخورد برای ابوالفضل و آن لحظه‌های دل‌کندنشان از هم. اولین بار اسم شهید را از استادم شنیدم و نشانه‌ها برایم دست به دست هم داد و کلمه‌ها و جمله‌ها ردیف شدند و چشمم خط‌به خط‌شان را دنبال کرد و فکرم ردشان را. از حج که برگشتم کتاب شهید راگرفتم توی دست و خواندم؛..
ادامه‌اش را از اینجا بخوانید.
undefined @jostarestan

۲۰:۰۲

thumbnail
مرور نویسی کتاب نورعلی : نیم‌نگاهی به زندگی و اوج بندگی سردار شهید نورعلی شوشتریکتاب نورعلی را از فیدیبو خواندم. سرعت کتاب خوب بود و دو نفسه خواندمش. تعریف کتاب را از استادم شنیده بودم. قبلش نه از نورعلی شوشتری چیزی می‌دانستم نه طایفه‌های بلوچ. کتاب خوشخوان، کم حجم و پر از عکس بود. ۱۴۴ تا خاطره‌ی کوتاه از نورعلی کنار هم چیده شده بودند. نورعلی تنها توی دل روستایی‌های اهل سنت از سیستان و بلوچستان نرفته بود، فقط آن‌ها اسم بچه‌هایشان را نورعلی نمی‌گذاشتند؛ نورعلی، حالا دل من، از یک گوشه‌ی پایتخت را هم لرزاند. به اسمش فکر کردم که چقدر قشنگ است این اسم، انگار با خواندن کتاب نورش به من هم تابید و محبتش را حس کردم. به جمله‌ها و چینش کلمات از نظر نگارشی توجه کردم و یاد گرفتم چطور روان‌تر بنویسم، به زاویه دیدها دقت کردم. بعضی از خاطره‌ها که به آخر می‌رسید تازه می‌فهمیدم راوی‌ که بوده؛ لذت فهمش مثل رسیدن به جواب چیستان بود.اما بعضی از خاطره‌ها، تا آخر گره‌اش برایم باز نشد، مثلا خاطره ای که آن روستایی شاکی بود و گفت یکی از سردارها این‌جا زمین دارد و به مردم زور می‌گوید، یا آن شرور روستا؛ هرچند بخشی از فهم خاطره بر می‌گردد به درک درستی از زندگی قبیله‌ای و طایفه‌ای، که من ندارم.راوی توی بعضی خاطره‌ها دانای کل بود و دلم می‌خواست بفهمم به نقل از که بوده این خاطره. عکس‌ها زیرنویس نداشتند و ذهن سیالم را با خود به هزارجا می‌برد، حتی گاهی بین آدم‌ها دنبال نورعلی می‌گشتم. ترتیب بعضی خاطره ها هم جای سوال داشت مثلا دو خاطره‌ی پشت هم که مربوط به حج آمد؛ بهتر بود خاطره با عکس مودار نورعلی اول میامد بعد خاطره‌ی با سر تراشیده‌اش، البته این فقط برای یک تازه از حج برگشته‌ای مثل من، سوال می‌شود که نورعلی مدینه اول بوده یا مدینه بعد.از توجه نورعلی به وحدت بین شیعه و سنی خیلی خوشم آمد، همچنین از رفتارش با برادران اهل سنت و تعاملش با قوم بلوچ. از حواس جمعش در مورد حقوق حیوانات تعجب کردم. از حساب کتاب دقیقش در مورد بیت‌المال و سفارش‌های نورعلی به پسرش هم درس گرفتم. نحوه‌ی شهادت نورعلی مثل یک معما توی ذهنم بود؛ هر چند که توی مقدمه گفته شد در کنگره شهید می‌شود، اما همین سوال و متن روان من را کشاند تا آخر کتاب. هی می‌خواستم برسم به خاطره شهادت نورعلی و وقتی رسیدم، اشکم درآمد.همانطور که خودش دوست داشت آخر شهید شد و پرکشید.حالا یک شهید دیگر توی ذهنم اضافه شده و خوشحالم از اینکه در موردش خواندم.
#مرور_نویسیundefined @jostarestan

۱۲:۳۹