بله | کانال کتابیّات
عکس پروفایل کتابیّاتک

کتابیّات

۱۳۷عضو
اعراب و بریتانیا:چگونه اعراب خاورمیانه، نقش محوری در نقشه‌ی بریتانیا علیه امپراتوری عثمانی پیدا کردند؟
کلیتون [افسر اطلاعاتی بریتانیا در قاهره که ایده‌ی انقلاب اعراب علیه عثمانی را طرح و پیگری می‌کرد] شانس آورد که سر مارک سایکس در نوامبر ۱۹۱۵ و در راه بازگشت از هند به لندن دوباره در قاهره توقف کرد. کلیتون قصه‌ی فاروقی را به او گفت و به کمک همکارانش به او باوراند که نیمه‌ی عربی امپراتوری عثمانی می‌تواند در جنگ طرف متفقین را بگیرد. این خبر سایکس را متحیر کرد و همه‌ی محاسباتش را به هم ریخت.
این‌که جهان عرب در جنگ بدل به عامل اثرگذاری شود، برای سایکس خبر ویژه‌ای بود. تا جایی که او می‌دانست، ترتیبات منطقه را همیشه قدرت‌های خارجیِ رقیب رقم زده بودند و منافع و آمال جمعیت بومی چندان نقشی در محاسبات نداشت. او همواره طبقه‌ی حاکم تُرک را ستوده بود، اما به رعایای امپراتوری عثمانی فکر نکرده بود. در دوره‌ی دانشجویی‌اش نیز نگاهی تحقیرآمیز به آن‌ها داشت. او در باب عرب‌های شهرنشین نوشته بود که «آن‌ها بزدل، بی‌شرم و نفرت‌انگیز» و «تا جایی که بدن‌های نحیف‌شان اجازه می‌دهد، خبیث» هستند. عرب‌های بادیه‌نشین هم به زعم او «حیواناتی ... چپاول‌گر و آزمند» بودند. اما اطلاعات جدیدی که کلیتون می‌داد، حکایت از آن داشت که این جمعیت می‌تواند در جنگ خاورمیانه متحد اصلی بریتانیا باشد. سایکس که مشهور بود نظرها و بحث‌ها را جمع می‌کند -بی‌آنکه به خود زحمت بدهد و درباره‌شان فکر کند- حالا نشان می‌داد که به همان راحتی هم می‌تواند همه را دور بریزد. او در چشم‌به‌هم‌زدنی دل‌سوز آرمان‌های اقوام بومی خاورمیانه شد.

سایکس از دوران تحصیل ترسی دائمی و تقریباً وسواس‌گونه از یهودیان پیدا کرده بود و دست توطئه‌گر شبکه جهانی آن‌ها را در هر گوشه‌ی تاریکی می‌دید؛ اما جماعت دیگری هم بود که سایکس حتی بیش از یهودیان از آن‌ها نفرت داشت. نوشته بود: «حتی یهودیان هم محسناتی دارند، ولی ارامنه هیچ!» با این حال در قاهره با رهبران ارامنه ملاقات کرد و ذوق‌زده پیشنهاد داد با سربازگیری از میان اسیران جنگی و ارمنی‌های مقیم آمریکا، سپاهی برای حمله به ترکیه تشکیل شود. [سایکس] گفت فکر نمی‌کند تشکیل آن بیش‌تر از هشت هفته طول بکشد.
سایکس با عشقی که به مردم خاورمیانه پیدا کرده بود، این نظر کلیتون را دربست می‌پذیرفت که لشکریان عرب، کلید پیروزی در جنگ‌اند! کلیتون او را پخت و به لندن فرستاد تا نظریه‌ی جدید قاهره را پیش ببرد: برای خاتمه‌ی سریع جنگ در شرق، حسین [امیر مکه در حجاز] از فرانسوی‌ها مهم‌تر است.
کلیتون همچنین به اوبری هربرت -نماینده‌ی پارلمان که در اداره‌ی اطلاعات قاهره خدمت می‌کرد و حالا در راه بازگشت به لندن بود- یاد داد که برود لرد کیچنر و وزیر خارجه، سر ادوارد گری را ببیند و موضوع را برای آن‌ها تشریح کند. به علاوه هربرت با کمک کلیتون یادداشت مستدلی هم برای فرانسوی‌ها نوشت و از آن‌ها خواست دست از ادعای‌شان نسبت به دمشق و حلب و حمص و حما بردارند تا بشود این شهرها را به حسین داد.


#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۵
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#اعراب #بریتانیا@ketabiyat

۱۱:۳۰

معادله‌ی جنگ و صلحچگونه ارزیابی نادرست از واقعیت‌های موجود جنگ، فرصت صلح و بقا را از امپراتوری عثمانی گرفت؟
انور[۱] که مصمم بود به جنگ ادامه دهد، تصور می‌کرد در این صورت با دستی پرتر پای میز مذاکره خواهند نشست. او پیروزی‌های عثمانیان در قفقاز و دریای خزر را گواه می‌گرفت که بریتانیا در سال ۱۹۱۹ ناچار خواهد شد به شرایط صلح مطلوب عثمانی‌ها تن در دهد. این جا بود که نیوکوم[۲] از مخفیگاه‌ش خود را داخل بازی و این استدلال را رد کرد. او در یادداشت‌هایی برای رهبران ترک‌های جوان کوشید ثابت کند درست عکس آن اتفاق خواهد افتاد و بریتانیا در سال ۱۹۱۸ به شرایط صلح بهتری تن در خواهد داد تا در ۱۹۱۹. یادداشت‌های نیوکوم را دوستان ترک او در «باب عالی» پخش کردند. خودش بعداً گزارش داد که این یادداشت‌ها تأثیر فراوانـی بــر جـای نهاده‌اند. به گفته‌ی خبرچین‌های او، یادداشت‌های‌ش شکافی در رهبری «کمیته‌ی اتحاد و ترقی» به وجود آورده بود.
واقعیت این بود که شکاف را اطلاع از دروغگویی انور -بعد از سقوط بلغارستان و تصمیم آلمان به تقاضای صلح- پدید آورد. هم‌پیمانان آن‌ها برخلاف ادعای انور، برنده‌ی جنگ نبودند. همه نابود می‌شدند و دولت عثمانی، محروم از سوخت و مهمات و پول و چه بسا استحکامات‌ش با ارتش‌های پیروز متفقین تنها می‌ماند. در اوایل اکتبر، وزیر دارایی عثمانی در دفتر خاطرات‌ش نوشت:
«بزرگ‌ترین گناه انور پاشا این است که هرگز حقیقت اوضاع را به دوستان‌ش نگفت. اگر پنج شش ماه جلوتر گفته بود که چه وضع خرابی داریم... طبیعتاً همان موقع صلح جداگانه‌ی مطلوبی به دست می آوردیم. ولی او همه را پنهان کرد و ... خودش را فریب داد و کشور را به این وضع کشاند.»
صبح اول اکتبر، بلافاصله بعد از آن‌که طلعت[۳] فهمید آلمان می‌خواهد درخواست صلح کند، هیئت دولت را جمع کرد و گفت همه باید استعفا دهند. طلعت گفت امپراتوری عثمانی ناچار است بی‌درنگ درخواست آتش‌بس کند و اگر متفقین ببینند دولتِ «کمیته‌ی اتحاد و ترقی» هنوز بر سر کار است، شرایط سخت‌تری را به آن‌ها تحمیل خواهند کرد. انور و جمال مخالف بودند. آن‌ها ادعا می‌کردند اگر دولت مقاومت کند و تسلیم نشود، به شرایط بهتری دست خواهد یافت. اما آن دو در اقلیت بودند. طلعت حرفش را به کرسی نشاند و به سلطان خبر داد که دولت قصد استعفا دارد.
سلطان جدید -محمد ششم که تازه چند ماه بود جای برادر فقیدش را گرفته بود- به سختی توانست یک وزیر اعظم دیگر و دولت دیگر پیدا کند. او دولتی بی‌طرف یا شاید دولتی از جناح مخالف را ترجیح می‌داد، اما طلعت و حزب «ترکیه‌ی جوان» هنوز مجلس و پلیس و ارتش را در دست داشتند و خواستار حضور نمایندگان‌شان در دولت جدید بودند تا از آن مراقبت کنند. یک هفته‌ای طول کشید تا سیاست‌مداری پیدا شد که هم سلطان قبول‌ش داشت و هم او شرایط طلعت را قبول می‌کرد. سرانجام فیلد مارشال احمد عزت پاشا -بزرگ‌مردی که گمان می‌رفت مقبول متفقین نیز باشد- دولت تازه‌ای تشکیل داد که چند عضو «کمیته‌ی اتحاد و ترقی» را هم در بر می‌گرفت. روز سیزدهم اکتبر، طلعت و وزیران او همگی استعفا کردند. روز بعد، عزت پاشا از میان جمعیتی خاموش و افسرده، به «باب عالی» رفت تا آغاز به کار کند.


[۱] اسماعیل انور (۲۳ نوامبر ۱۸۸۱ – ۴ اوت ۱۹۲۲) مشهور به انور پاشا، از فرماندهان رده بالای ارتش عثمانی و رهبر قیام ترکان جوان بود. او فرماندهی کل ارتش عثمانی را هم در جنگ بالکان و هم در جنگ جهانی اول بر عهده داشت.
[۲] سرهنگ دوم استیوارت نیوکوم یکی از اعضای ارتش بریتانیا که مخفیانه در استانبول زندگی و از مواضع سران دولت عثمانی جاسوسی می‌کرد. 
[۳] محمد طلعت (۱۸۷۴–۱۹۲۱) مشهور به طلعت پاشا، یکی از رهبران جمعیت اتحاد و ترقی بود که در خلال جنگ جهانی اول بر امپراتوری عثمانی حکم می‌راند. در سال ۱۹۱۸ به مقام نخست وزیری دولت عثمانی نایل گشت. او به همراه انور پاشا و جمال پاشا در خلال جنگ جهانی اول رهبری امپراتوری عثمانی را در دست داشتند.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۶
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#عثمانی #بریتانیا@ketabiyat

۱۰:۵۷

thumbnail
سه تفنگ‌دار یا سه کله‌پوک
چگونه سه قدرت پیروز جنگ اول جهانی، با تصمیمات نابخردانه‌ی خود، زمینه‌ساز بی‌ثباتی‌های آتی در خاورمیانه شدند؟

به‌طور کلی از نظر مردمی که متفقین را با وعده‌های زمان جنگ و اصول ادعایی‌شان می‌سنجیدند، نحوه‌ی تصمیم‌گیری آن‌ها به‌خودی خود خیانت‌آمیز بود. همگان از جمله خود شرکت‌کنندگان در کنفرانس بر آن بودند که اعضا نسبت به سرزمین‌ها و مردمانی که درباره‌شان تصمیم‌گیری می‌کردند، کمترین شناخت یا حتی دغدغه‌ای ندارند.
شرایط صلح تحمیلی در اروپا و بدتر از آن، شرایط صلحی که اروپاییان به خاورمیانه‌ی دوردست و ناآشنا تحمیل کردند از این قرار بود. آرتور بالفور در جریان کنفرانس به ویلسون [رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده] و لوید جورج [نخست‌وزیر وقت بریتانیا] و کلمانسو [نخست‌وزیر وقت فرانسه] می‌نگریست ـــ البته فقط هنکی [سِر موریس هنکی، دست‌یار اول نخست‌وزیر وقت بریتانیا]، را خبره می‌دانست؛ جوان چهل‌ویک ساله‌ای که حدود سی‌وپنج سال از بالفور کوچک‌تر بود و به نظرش آن‌ها «سه مرد همه‌کاره‌ی ناآگاه بودند که آن‌جا نشسته‌اند و قاره‌ها را قاچ می‌کنند و بچه‌ای راهنمای آن‌هاست.»
دیپلماتی ایتالیایی نوشت این صحنه در کنفرانس صلح پاریس عادی شده بود که فلان دولت‌مرد در مقابل نقشه‌ای ایستاده، با انگشت اشاره دنبال شهر یا رودی که به عمرش اسم‌ش را نشنیده می‌گردد و زیر لب می‌گوید: «کجاست این لعنتی...؟» لويد جورج می‌گفت بریتانیا باید بر فلسطین از دان تا بئر شبع (به تعبیر تورات) حکومت کند، اما حتی نمی‌دانست دان کجاست و در یک اطلس تورات که چاپ قرن نوزدهم بود، دنبالش می‌گشت. تقریباً یک سال از ترک مخاصمه گذشته بود که ژنرال آلنبی [فرمانده کل نیروهای نظامی بریتانیا در مصر] به او گزارش داد دان را پیدا کرده است! دان آن جایی نبود که نخست وزیر دل‌ش می‌خواست، بنابراین بریتانیا خواستار مرز شمالی‌تری شد.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۷
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#فلسطین #بریتانیا@ketabiyat

۱۱:۳۱

توهم توطئه‌ی بریتانیایی‌ها
آیا روسیه‌ی لنین، در قیام‌های خاورمیانه علیه بریتانیا نقش داشت؟

درست است که بلشویک‌ها به ملیون ایرانی پشت‌گرمی دادند، از ملیون ترک پشتیبانی کردند و در صدد کمک به قیام عراق بر آمدند، اما هیچ یک از این حرکت‌ها را آن‌ها برنینگیخته و هدایت نکرده بودند. عقیده‌ی روزافزون انگلیسی‌ها به این که روسیه‌ی شوروی در توطئه‌ی جهانی پردامنه‌ای دست داشت که خاورمیانه را به شورش علیه آن‌ها برانگیخت، توهم محض بود. حقیقت ماجرا یک رشته قیام‌های ناهماهنگ بود که ریشه در اوضاع خاص محلی داشت و بسیاری‌شان قیام‌هایی خودجوش بود. هر چند شوروی‌ها کوشیدند از این حرکت‌های محلی بهره‌برداری کنند، نه بلشویسم و نه بلشویک‌ها نقش مهمی در آن‌ها نداشتند. اما این تصور انگلیسی‌ها هم دور از واقعیت نبود که دولت جدید روسیه با بریتانیا سر ناسازگاری دارد و بلشویک‌ها، به امید استفاده از مخالفت‌های محلی با سلطه‌ی بریتانیا، خاورمیانه را آوردگاهی در این کش‌مکش می‌بینند.
بین مقامات انگلیسی و سایر متفقین این باور وجود داشت که کمک به آلمان در جنگ نه معلول تصادفی کودتای بلشویک‌ها، بلکه علت آن بود. آلمانی‌ها به تشویق آلکساندر هلفاند به بلشویک‌ها کمک مالی کرده و لنین را برای رهبری آن‌ها به روسیه بازگردانده بودند. شاید لنین اهمیت نمی‌داد که پیروزی‌اش به سود یا زیان کدامیک از طرف‌های سرمایه‌دار جنگ تمام می‌شد؛ اما از نظر بسیاری از مقامات متفقین، اسناد دخالت مالی آلمان نشان می‌داد که میل و قصد لنین کمک به آلمان بود. پس این مقامات، بلشویک‌ها را عوامل دشمن می‌شمردند و نظریه‌های کمونیستی آن‌ها را فقط ظاهر قضیه، تبلیغات محض یا کاملاً بی‌ربط می‌دانستند. از طرفی، این برداشت از بلشویسم با سوء ظنی که مقامات انگلیسی به‌ویژه در خاورمیانه از مدت‌ها پیش از جنگ پیدا کرده بودند، نیز جور در می‌آمد.
#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۸
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار


پی‌نوشت: رسیدن اخبار انقلاب در روسیه، سرنگونی حکومت تزارها و وعده‌های لنین، در میان ملیّون ایرانی شوق و ذوق غیرقابل توصیفی به وجود آورده بود. چنان‌که ملک‌الشعرای بهار توصیف می‌کند: «دو دشمن از دو سو ریسمانی به گلوی کسی انداختند که او را خفه کنند. هرکدام یک سر ریسمان را گرفته، می‌کشیدند و آن بدبخت در میان تقلا می‌کرد، آن‌گاه یکی از آن دو خصم یک سر ریسمان را ‌‌‌‌رها کرد و گفت: ای بی‌چاره! من با تو برادرم و مرد بدبخت نجات یافت. آن مرد که ریسمان گلوی ما را‌‌‌‌ رها کرده، لنین است». عارف قزوینی در وصف لنین شعری سرود بدین مضمون:
ای لنین! ‌ای فرشته‌ی رحمت!قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت
تخم چشم من آشیانه‌ی توستپس کَرَم کن که خانه خانه‌ی ‌توست
یا خرابش بکن و یا آبادرحمت حق به امتحان تو باد!
بلشویک است خضرِ راه نجاتبر محمد و آلِ او صلوات...

#ایران #بلشویسم #بریتانیا@ketabiyat

۵:۱۹

بریتانیا و وحشت از توطئه‌ی جهانی یهود
یهودیان با جانمایی خود در شکاف‌های بین قدرت‌ها، اهداف خود را در خاورمیانه محقق کرده و می‌کنند

رویدادهای امپراتوری عثمانی در اوایل قرن بیستم ظاهراً ثابت کرده بود که یهودیان طرفدار آلمان هستند. چنان‌که پیش‌تر گفتیم، جرالد فيتس موریس به دولت‌شان گزارش داده بود «ترک‌های جوان» آلت دست یهودند. آن زمان گزارش او را عین واقعیت می‌دانستند، گرچه اکنون مورخان می‌دانند که دروغ بوده است. هنگامی که «کمیته‌ی اتحاد و ترقی» بر سر کار بود و امپراتوری عثمانی را به مدار آلمان سوق داد، سیاستش را از نتایج اتحاد یهود با آلمان دانستند.
در خاورمیانه، کهنه‌کارانی از قبیل وینگیت و کلیتون که پیرو این نظر بودند، اعتقاد داشتند اسلام حربه‌ای در دست خلیفه و سلطان عثمانی است که می‌تواند آن را به دل‌خواه خود به کار بندد. از این رو، هنگامی که زمام باب عالی به دست «ترک‌های جوانِ» به زعم آن‌ها فرمان‌بر يهود افتاد، مقامات انگلیسی نتیجه گرفتند اسلام و امپراتوری عثمانی و نهضت پان‌ترکیسم، همه‌باهم نصیب ائتلاف آلمانی-یهودی شده‌اند.
در همین بستر، انگلیسی‌ها انقلاب دوم روسیه را جدیدترین پیامد توطئه‌ای بزرگ‌تر دیدند. تعدادی از رهبران بلشویک یهودی بودند. بنابراین بسیاری از مقامات انگلیسی به قدرت رسیدن آن‌ها را کار مشترک آلمانی‌ها و یهودیان پنداشتند.
بعد از جنگ که قیام‌های خاورمیانه رخ داد، طبیعی بود که انگلیسی‌ها آن‌ها را هم جزء نقشه‌ی شوم توطئه‌گران دیرینه بشمارند. بلشویم و سرمایه‌ی جهانی پان‌عربیسم و پان‌ترکیسم، اسلام و روسیه، از چشم انگلیسی‌های اطلاعاتی، عوامل یهود جهانی و آلمان پروسی بودند و گردانندگان توطئه‌ی بزرگ انگلیسی‌ها، دشمنانی خونی مثل انور پاشا و مصطفی کمال را در کنار هم می‌دیدند و عرب‌ها و یهودیان را نیز در کنار هم.
البته آن‌ها می‌دانستند که بسیاری از مسلمانان عربِ فلسطینی، به سبب نفرت از مهاجرت صهیونیست‌ها به سرزمین‌شان، احساسات ضدیهودی خشنی از خود بروز می‌دهند، اما این نکته با اعتقاد آن‌ها به این که یهودی‌ها اسلام را در چنگ خود گرفته‌اند منافاتی نداشت. اسلام، از زاویه‌ای که ترس به دل انگلیسی‌ها می‌انداخت، منشأ جاذبه و اقتدار خلیفه بود که او را آلت دست دشمنان بریتانیا می‌دیدند؛ شگفتا حتی بعد از آن‌که سلطان-خلیفه عملاً زندانی آن‌ها در قسطنطنیه شد.
تا جایی که انگلیسی‌ها می‌دانستند، عرب‌ها از عهده‌ی اداره کردن خودشان بر نمی‌آمدند. پس مسأله این بود که حالا خاورمیانه‌ی عربی را باید انگلیسی‌ها اداره می‌کردند یا آلمانی‌ها و یهودیان به کمک ترک‌ها. جذابیت انگلیسی‌ها -به گمان خودشان- در این بود که مردمانی محترم و نجیبند؛ جاذبه‌ی دشمنان بریتانیا نیز در مسلمانی دولت ترکیه بود. بدین‌سان، اسلام را نیز، همچون بلشویسم و همچون ترک‌ها و روس‌ها، دسته‌ای سرمایه‌دار یهودی و ژنرال پروسی علیه بریتانیا به کار می‌بستند.
هرچند امروزه، در پرتو روشن تاریخ، این نظریه‌ی توطئه، مهـمل و حتی مضحک به نظر می‌رسد، آن زمان بسیاری از دولت‌مردان انگلیسی که از جهات دیگر معقول و منطقی و مطلع بودند، همه یا دست کم بخشی از آن را باور داشتند. وانگهی سندی انکارناپذیر هم آن را تقویت می‌کرد: اقدامات آلکساندر هلفاند، مردی یهودی که برای کمک به آلمان و نابودی امپراتوری روسیه دسیسه می‌چید. او رابطه‌ی نزدیکی با حکومت ترک‌های جوان در قسطنطنیه داشت. نقش او در انتخاب لنین و فرستادنش به روسیه برای قیام بلشویکی، به قصد پیروزی آلمان در جنگ، نقش بسیار مهمی بود. او بعد از جنگ هم دست از توطئه‌گری برنداشت.
از دید وینگیت و کلیتون، هلفاند نمونه‌ی اعلای یک یهودی بود -ثروت‌مند، برانداز و طرف‌دار آلمان. حال در این بستر، جهت‌گیری ارزیابی‌های اطلاعاتی بریتانیا در سال‌های بعد از جنگ چندان غیرمنطقی به نظر نخواهد رسید. روز پنجم مه ۱۹۱۹، تازه نیم‌سالی از آتش‌بس‌ها گذشته بود که یکی از مأموران اطلاعاتی بریتانیا بر اساس گفت‌وگوهای فراوانش با رهبران «ترک‌های جوان» که به سوئیس پناهنده شده بودند، گزارشی به اداره‌ی عربی داد. به گزارش این مأمور، پیروزی «متفقین»، تبلیغات ضدانگلیسی دشمن را متوقف نکرده بود، برعکس فعالیت اداره‌ی تبلیغات «پان اسلامی» برلین با هدف «قیام اسلام» هنوز در هند و مصر و ترکیه و ایران و کشورهای دیگر ادامه داشت. این مأمور نوشته بود «دشمنان شرقی بریتانیا آشکارا به قصد براندازی حاکمیت بریتانیا در شرق دست‌به‌دست هم داده‌اند؛ آلمان و بلشویک‌ها هم از آن‌ها حمایت می‌کنند... گزارش ادامه می‌داد واسطه‌ی بین شورشی‌های خاورمیانه و بلشویک‌های روس، آلکساندر هلفاند است.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۹
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#یهود #بریتانیا #بلشویسم #اسلام@ketabiyat

۷:۵۸

کار، کارِ انگلیس‌هاست!
توهم توطئه‌ی مقامات بریتانیا در مواجهه با شورش‌های خاورمیانه، موجب شد هرکسی را در این شورش‌ها مقصر ببینند جز بریتانیا را

آغاز خشونت‌های بین‌النهرین در سال بعد، گزارشهای اطلاعاتی مشابهی را به دنبال آورد؛ خصوصاً از سرگرد نورمن بری -افسر اطلاعات ویژه‌ی دایره‌ی سیاسی وزارت هند. همین بری بود که نمودار توطئه‌اش در پایان تابستان ۱۹۲۰ در هیئت دولت توزیع شد. بری ادعا می‌کرد در بین‌النهرین هم جنبش‌های ملی و هم نهضت‌های پان‌اسلامی از برلین خط می‌گیرند. به واسطه‌ی سوئیس و مسکو، توطئه‌های ایتالیایی‌ها و فرانسوی‌ها و بلشویک‌ها هم اوضاع را پیچیده‌تر می‌کند. بری از دولت خواست رد تشکیلات مرکزی «نسبتاً کوچک» پشت پرده را، که گرداننده‌ی توطئه‌ی جهانی است بگیرد. اما چون تشکیلاتی وجود نداشت، پیدا هم نشد. با این حال نظر غالب در دولت دست کم تا مدتی این بود که شورش‌ها در سرزمین‌های تحت حاکمیت بریتانیا در خاورمیانه، با هماهنگی نیروهای دشمن از خارج اتفاق می‌افتند. کسانی در وزارت خارجه می‌گفتند سرچشمه‌ی آشوب‌های خاورمیانه را باید در خود کشورهای منطقه جست وجو کرد، اما این‌ها در اقلیت بودند.

در واقع یک نیروی خارجی در کار بود که با تک‌تک وقایع خشونت‌آمیز خاورمیانه ارتباط داشت، اما به چشم مقامات انگلیسی نمی‌آمد. این نیرو خود بریتانیا بود! در پهنه‌ای از جهان که مردمان‌ش به بیگانه‌ستیزی مشهور بودند و در منطقه‌ی مسلمان‌نشینی که هر حاکمی را تحمل می‌کرد جز حاكم غیرمسلمان، هر دولت خارجی مسیحی باید انتظار می‌داشت وقتی می‌خواهد حاکمیتش را تحمیل کند، با مقاومت روبه‌رو شود. سایه‌ای که همه‌جا در خاورمیانه، حاکم انگلیسی را تعقیب می‌کرد، سایه‌ی خودش بود. آنچه در خاورمیانه بریتانیا را آزار می‌داد، رشته‌ی دراز و شاید بی‌پایانی از شورش‌های محلی جداگانه و اغلب خودانگیخته علیه سلطه‌اش بود. شورش‌ها را بیگانگان هدایت نمی‌کردند؛ شورش‌ها علیه خود بیگانگان بود. شاید اگر امپراتوری بریتانیا ارتش میلیونی اشغالگرش را در خاورمیانه حفظ می‌کرد، اهالی منطقه اجتناب‌ناپذیری حاکمیت بریتانیا و بیهودگی مبارزه با آن را به خود می قبولاندند؛ اما حالا که ارتشش را برده بود، باید انتظار شورش‌ها را می‌داشت. اما همچون کیچنر و همکارانش از سال ۱۹۰۸ به بعد، مجریان فعلی سیاست بریتانیا در خاورمیانه نیز علت ناکامی‌های خود را نفوذ یهودیان و آلمانی‌ها در رهبری ترک‌های جوان و شعب جهانی آن می‌دیدند، به‌ویژه اسلام و حالا بلشویسم که طیف وسیعی را از انور پاشا تا هلفاند و لنین در بر می‌گرفت.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۰
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#یهود #بریتانیا #بلشویسم #اسلام@ketabiyat

۱۳:۰۴

خطر توطئه‌ی جهانی یهود
اولین بار چه کسی خطر توطئه‌ی جهانی یهود را آشکار کرد؟

شرح افشاگری مهیجی که مدعی بود سرنخ‌های این توطئه‌ی جهانی را برملا می‌کند، نخستین بار در سال ۱۹۲۰ در لندن منتشر شد. این کتاب با عنوان «خطر یهود» ترجمه‌ای انگلیسی بود از «میثاق‌های شیوخ فرزانه‌ی صهیون». هم‌زمان ترجمه‌ای فرانسوی هم در پاریس به بازار آمد. کتاب ادعا داشت حاوی صورت‌جلسات دیدار یهودیان و فراماسون‌ها در پایان قرن نوزدهم است؛ جلساتی که برای طرح‌ریزی براندازی سرمایه‌داری و مسیحیت و تأسیس دولتی جهانی تحت حاکمیت مشترک آن‌ها برگزار شده بود.
سر و کله‌ی میثاق‌ها ابتدا در مسکو پیدا شد، در سال ۱۹۰۳ در روزنامه‌ای به چاپ رسید و در سال ۱۹۰۵ به صورت کتاب در آمد. ظاهراً یک درباری تزاری به نام سرگئی تیلوس کشف‌ش کرده بود، اما چندان جلب توجه نکرد تا سال ۱۹۱۷ که انقلاب‌های روسیه رخ داد و ادعا شد بسیاری از رهبران بلشویک‌ها یهودی‌اند و مرام کمونیستی نیز شباهت‌هایی با مفاد میثاق‌ها دارد. از این رو، در پاریس و لندن نیز بودند کسانی که در سال ۱۹۲۰ کشفیات نیلوس را اصیل دانستند. پس میثاق‌ها علاوه بر چیزهای دیگر، پرده از علت شورش‌های مرموز علیه بریتانیا در شرق هم بر می‌داشت.
تازه در تابستان سال ۱۹۲۱ یعنی یک سالی بعد از انتشارش در لندن و پاریس بود که فیلیپ گریوز، خبرنگار روزنامه‌ی تایمز در قسطنطنیه، ثابت کرد میثاق‌ها جعلی است و ساخته و پرداخته‌ی پلیس مخفی تزاری. پلیس حتی این‌قدر به خود زحمت نداده بود که آن را خودش بنویسد. یک پناهنده‌ی روس سفید به نام میخائیل راسلاولوف -که نامش تا سال ۱۹۷۸ مخفی بود- به گریوز گفت که آن را از جای دیگری برداشته بودند. او، که صرفاً به علت نیاز مالی شدید حاضر به افشای این اطلاعات شده بود، به گریوز نشان داد بخش‌های کاملی از میثاق‌ها را از اثر طنزی اقتباس کرده بودند که وکیلی فرانسوی درباره‌ی ناپلئون سوم نوشته بود و در ژنو (۱۸۶۴) و بروکسل (۱۸۶۵) منتشر شده بود.
این اثر شهرتی نداشت و چند نسخه بیشتر از آن موجود نبود. راسلاولوف نسخه‌ای را که از یک مقام سابق پلیس مخفی روسیه خریده بود به گریوز نشان داد و تایمز هم نسخه‌ی دیگری در موزه‌ی ملی بریتانیا پیدا کرد. راسلاولوف گفت اگر این اثر کمیاب نبود، امکان داشت بلافاصله بعد از انتشار میثاق‌ها کسی بو ببرد که متن دزدی است. (بعد معلوم شد قسمت‌هایی از میثاق‌ها را از کتاب‌های دیگری هم برداشته‌اند مثلاً رمانی تخیلی که تقریباً هم‌زمان با آن طنز فرانسوی به بازار آمده بود.)

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۱
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#یهود #بریتانیا #بلشویسم #صهیونیسم@ketabiyat

۱۲:۴۶

دولت علیه ملّت:
دولت‌مردان بریتانیایی، منافع ملّی را خرج توهمات توطئه شوروی در خاورمیانه می‌کنند

بخش مهمی از افکار عمومی بریتانیا -که روزنامه‌ی تایمز نمایندگی‌اش می‌کرد- مسئول شکست‌های این کشور در خاورمیانه را نه توطئه‌گران خارجی، بلکه خود مقامات انگلیسی می‌دانست، خصوصاً مقاماتی که گرایشی به عرب‌ها داشتند. گزارش‌گر ویژه‌ی تایمز در خاورمیانه که از قیام‌های عراق یکه خورده بود، گزارشی برای روزنامه فرستاد که در شماره‌ی بیستم سپتامبر ۱۹۲۰ چاپ شد. او نوشت: «عقیده‌ی من بر اساس بررسی‌های دقیق این است که اداره‌ی عربی ما در قاهره، ستاد کل ما در قاهره و اداره‌ی سرزمین‌های اشغالی ما در فلسطین و سال گذشته در سوریه، مسئولان اصلی اتلاف کنونی جان و مال انگلیسی‌ها در بین‌النهرین بوده‌اند. او مدعی شده تبلیغات پان‌عربی انگلیسی‌ها یکی از بزرگ‌ترین خطرهای موجود برای صلح جهان است». او حساب چند مقام انگلیسی را که واقعاً به استقلال عرب‌ها معتقد بودند، از بقیه جدا کرد و دیگران را به باد انتقاد گرفت، «مسئولان فوق‌العاده خطرناکی را که اعتقادی به شایستگی خود عرب‌ها برای کشورداری ندارند و فقط به رسالت امپراتوری ما معتقدند»، رسالتی برای اداره‌ی امور آن‌ها در پسِ استقلالی ظاهری. او از وینگیت و کلیتون یا هوگارت نام نبرد، ولی گفته‌هایش به آن‌ها بر می‌گشت. در گزارش او نه بلشویک‌ها، بلکه خود انگلیسی‌ها مسبب ناآرامی‌های خاورمیانه بودند.

روز بعد، نویسنده‌ی سرمقاله‌ی تایمز، عقیده‌ی دیرینه‌ی اداره‌ی عربی به تشکیل یک اتحادیه‌ی عرب در خاورمیانه به ریاست ملک حسین را محکوم کرد: «... دیگر هیچ یک از مقامات رسمی نباید رؤیای فریبنده‌ی اتحادیه‌ی عظیم عربی را به سرش راه دهد.» یک سال بعد، در بیست و هفتم سپتامبر ۱۹۲۱، تایمز به تصور کهنه‌ی اداره‌ی عربی از رسالت ویژه‌ی بریتانیا در جهان اسلام تاخت. تایمز، با تشخیص بن‌مایه‌ی مشترکی در بسیاری از قیام‌های مسلمانان خاورمیانه علیه سلطه‌ی مسیحیان اروپایی نوشت که فکر می‌کند «مسئله بزرگ‌تر از آن است که یک دولت اروپایی بتواند به تنهایی از عهده‌اش برآید...».
خطر عمده، به زعم تایمز، در تعهدات اضافی بریتانیا بود، حال آن‌که مشکل اصلی کشور را داخلی و اقتصادی می‌دانست. بریتانیا باید پول‌ش را صرف بازسازی اقتصادی و اجتماعی خودش می‌کرد. اما دولتی که پول ملت را در خاورمیانه به باد می‌داد، موجودیت خود را به خطر انداخته بود. تایمز در شماره‌ی هجدهم ژوئیه‌ی ۱۹۲۱ خود، دولت را بدین سبب محکوم کرد و نوشت: «نزدیک صد و پنجاه میلیون پوند از زمان آتش‌بس تا امروز خرج چادرنشین‌های بین‌النهرین کرده‌اند، آن وقت فقط دویست هزار پوند در سال برای بازسازی محله‌های فقیرنشین خودمان گذاشته اند. به علاوه، مجبور شده‌اند هر نوع تخصیص بودجه برای اجرای قانون آموزش و پرورش سال ۱۹۱۸ را ممنوع کنند.» در حالی که تایمز ادعا می‌کرد خطری که بریتانیا را تهدید می‌کند، از ناحیه‌ی دولت‌مردان خودش است، بسیاری از مقامات کشور هنوز از خطر شوروی برای خاورمیانه دم می‌زدند و این‌که چگونه باید خطر را برطرف کنند.


#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۲
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#بریتانیا #شوروی #خاورمیانه@ketabiyat

۷:۱۲

خشت اول و معمار کج‌بین:
چرچیل علی‌رغم مخالفت ارتشیان بریتانیا، اعلامیه‌ی بالفور را به نفع صهیونیست‌ها اجرا کرد

در سال ۱۹۲۲ چرچیل تصمیمی گرفت که اثر ماندگاری بر جای گذاشت و نشان داد نگرانی‌های اقتصادی عرب‌ها واقعاً بی‌مورد است. امتیاز طرح‌های برق‌آبی دره‌های عوجا و رود اردن را به مهندس یهودی-روسی به نام پینهاس روتنبرگ داد. این طرح‌ها مقدمه‌ی برنامه‌ی پردامنه‌تری بود که با تأمین نیرو و آب، امکان احیای اراضی و توسعه‌ی اقتصادی آن‌ها را، مطابق اصول علمی، فراهم می‌آورد. این نخستین گام بلند در راه اثبات این ادعای صهیونیست‌ها بود که فلسطین می‌تواند نه فقط صدها هزار -چنان‌که سخن‌گویان عرب می‌گفتند- بلکه میلیون‌ها نفر را نان بدهد.
وقتی گفتند هزینه‌ی این طرح به صورت غیرانتفاعی تأمین خواهد شد، چرچیل بیشتر تحت تأثیر قرار گرفت و به مجلس عوام گفت فقط صهیونیست‌ها حاضر به چنین کارهایی هستند:
«می‌گویند عرب‌ها خودشان این کار را می‌کردند. چه کسی باورش می‌شود؟! اگر عرب‌ها را به حال خودشان بگذاری، تا هزار سال دیگر هم قدمی برای آب‌یاری و برق‌رسانی فلسطین برنمی‌دارند. عرب‌ها جماعتی فلسفه‌باف‌اند و راضی به زندگی در همان بیابان برهوت تفتیده، پس می‌گذارند آب رود اردن، مثل همیشه بدون هیچ سدّ و مانعی به بحرالمیت بریزد.»
چرچیل، مثل روز اول به عرب‌ها هشدار می‌داد که بهتر است با اوضاع بسازند، زیرا بریتانیا مصمم است در هر حال به تعهدات خود عمل کند. در تابستان سال ۱۹۲۱، او در لندن به هیئت بدقلق فلسطینی گفته بود: «دولت بریتانیا می‌خواهد اعلامیه‌ی بالفور را اجرا کند. من این را بارها به شما گفته‌ام، هم در بیت‌المقدس و هم دیروز در مجلس عوام. حالا هم دوباره می‌گویم. می‌خواهند اعلامیه‌ی بالفور را اجرا کنند و می‌کنند.»
اما در فلسطین، انگلیسی‌ها سران عرب را تشویق می‌کردند که برعکس فکر کنند. چرچیل با تأسف حدس می‌زد نود درصد نیروهای ارتش بریتانیا در فلسطین، مخالف سیاست اعلامیه‌ی بالفور باشند. روز بیست و نهم اکتبر ۱۹۲۱، ژنرال والتر نوریس کانگریو، فرمانده‌ی نیروهای بریتانیا در مصر و فلسطین، در اطلاعیه‌ای خطاب به همه‌ی نیروها گفت:
«هر چند فرض بر این است که ارتش در سیاست دخالت نکند، این نیروی نظامی عاری از عاطفه نیست و در مناقشه‌ی فلسطین نیز دل‌ش با عرب‌هاست که تا اینجا -به چشم ناظران بی‌طرف- قربانیان سیاست ناعادلانه‌ی دولت بریتانیا بوده‌اند.»
کانگریو، با اشاره به تفسیر بسیار محدود چرچیل از اعلامیه‌ی بالفور، ابراز امیدواری کرد که دولت بریتانیا هرگز از سیاست آزمندانه‌تر تندروهای صهیونیست حمایت نکند، زیرا هدف آن‌ها تأسیس فلسطینی یهودی است که اعراب در آن صرفاً تحمل خواهند شد.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۳
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#بریتانیا #فلسطین #صهیونیسم@ketabiyat

۸:۰۶

منازعه‌ی ابدی اعراب و صهیونیست‌ها
چگونه منازعه‌ی داخلی بین صهیونیست‌ها با هم، چرخه‌ی منازعه‌ی اعراب و صهونیست‌ها را تشدید کرده است؟
(بخش اول)
در این میان دو رهبر متنفذ صهیونیست‌ها، «داوید بن‌گوریون» و «ولادیمیر یابوتینسکی»، در اهمیت مخالفت عرب‌ها و واکنش انگلیسی‌ها تأمل کردند و مثل اغلب موارد به نتایج متضادی رسیدند.
بن‌گوریون -این رهبر لهستانی جنبش کارگری صهیونیستی- از سال ۱۹۰۶ که بیست سال بیشتر نداشت، در فلسطین کشاورزی کرده بود در آغاز جنگ جهانی اول، سنگ امپراتوری عثمانی را به سینه می‌زد ولی بعد به ارتش بریتانیا پیوست. بن‌گوریون سوسیالیستی بود که اعتقاد داشت فقط میل به کار است که به انسان حق می‌دهد جایی را اشغال کند. وی بر آن بود که یهودیان و عرب‌ها هر دو به یک اندازه حق دارند در فلسطین زندگی و کار کنند. او شورش‌های اعراب در سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۲۱ را کار وحشی‌هایی می‌دانست که دولت انگلیسی فلسطین یادشان داده بود از راه خشونت می‌توانند به اهداف‌شان برسند. سیاست او در مقام رهبر اتحادیه‌های کارگری، سازماندهی کارگران عرب بود؛ زیرا به اعتقاد او، کارگران و کشاورزان چه عرب و چه یهود، در مقابل کارفرمایان و زمین‌داران منافع مشترکی داشتند و هدف او نیز اثبات این نظر به عرب‌ها بود. در فلسطینِ رؤیایی او، جامعه‌ی عرب و جامعه‌ی یهود هر دو خودمختار بودند. بن‌گوریون از آشوب‌های سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۲۱ نتیجه گرفت که صهیونیست‌ها کاملاً به عرب‌ها تفهیم نکرده‌اند که قرار نیست کسی به حقوق مذهبی و مدنی آن‌ها تجاوز کند. مثل غالب موارد دیگر، او راه حل را در آموزش و گفت‌وگو می‌دید. گرچه از ابتدا پیش‌بینی کرده بود عرب‌ها ممکن است با مهاجرت و استقرار یهودیان در فلسطین مخالفت کنند، به همین بسنده نکرد و به خود اجازه نداد فکر کند پس قطعاً این اتفاق خواهد افتاد.
برخی مورخان اکنون معتقدند وقتی او می‌گفت به همکاری عرب و یهود اعتقاد دارد، کاملاً راست نمی‌گفت؛ اما تفسیر قانع کننده‌تر این است که بگوییم او سودی در منفی‌بافی نمی‌دید. بن‌گوریون نگاهی سازنده داشت و معتقد بود اگر شما خلاق باشید و کار کنید، آینده خودش مشکل‌ش را حل خواهد کرد. او باور داشت که اعراب نیز از حاصل کار و خلاقیت یهودیان بهره‌مند خواهند شد و سیاستی که در پیش گرفت، همکاری با جامعه‌ی عرب و دولت انگلیسی فلسطین بود.
(ادامه در بخش دوم)
#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۴
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#بریتانیا #فلسطین #صهیونیسم@ketabiyat

۹:۱۸

منازعه‌ی ابدی اعراب و صهیونیست‌ها
چگونه منازعه‌ی داخلی بین صهیونیست‌ها با هم، چرخه‌ی منازعه‌ی اعراب و صهونیست‌ها را تشدید کرده است؟
(بخش دوم)
از سوی دیگر، یابوتینسکی روزنامه‌نگار روسی که «لژیون یهود» آلنبی را تشکیل داده بود، باور داشت که عرب‌ها هرگز آرام نخواهند نشست و اجازه نخواهند داد یهودیان در فلسطین اکثریت پیدا کنند. به تعبیر او، برای محافظت از مهاجران یهود «دیواری آهنین» از نیروی نظامی لازم بود تا آن‌ها بتوانند جامعه‌ی خود را به اکثریت تبدیل کنند. انگلیسی‌ها نشان داده بودند برای حفاظت نمی‌شد به آن‌ها اعتماد کرد. پس یهودیان باید خود برای حفاظت‌شان ارتشی به وجود می‌آوردند. ارزیابی تقریباً نومیدکننده‌ای بود و نظر یابوتینسکی هم موافقان زیادی نداشت.
حکایت عجیبی بود، بن‌گوریون که در جنگ جهانی اول یک فوج یهودی را برای جنگ در کنار عثمانیان بسیج کرده بود، حالا تکیه به دولت بریتانیا داشت و یابوتینسکی که هنگی یهودی را برای جنگ در کنار انگلیسی‌ها سازماندهی کرده بود، اکنون اعتقادی به آنان نداشت. در سال‌های بعد، بن‌گوریون رهبر جناح اصلی جنبش صهیونیستی شد و یابوتینسکی در سراسر دهه‌ی ۱۹۲۰، سرکرده‌ی جناح مخالف رهبری رسمی صهیونیست‌ها باقی ماند. در اواخر دهه‌ی ۱۹۳۰، یابوتینسکی انشعاب کرد و سازمان «تجدیدنظر صهیونیستی» را پی افکند. او با تصمیم سال ۱۹۲۲ چرچیل مبنی بر تفریق ماورای اردن از خاک وطن یهود، به مخالفت برخاست و خواهان تأسیس دولت یهود در هر دو سوی رود اردن شد. این شقاق تا به امروز در سیاست‌های دولت اسرائیل بر جای مانده است: حزب کارگر خود را میراث‌دار بن‌گوریون می‌داند و حزب هروت خود را میراث‌بر یابوتینسکی معرفی می‌کند.نظر دیگری که همچنان در اسرائیل وجود دارد -به‌ویژه در میان اعضای هروت- این است که اردن به فلسطین تعلق دارد و تغییرات چرچیل در حکم قیمومت فلسطین در سال ۱۹۲۲، یعنی جدا کردن ماورای اردن (کشور اردن امروزی) از باقی فلسطین، اقدامی قانونی نبوده است.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۵
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#بریتانیا #فلسطین #صهیونیسم@ketabiyat

۹:۱۹

بازارسال شده از انرژی گپ
thumbnail
undefinedبرگزاری کارگاه آموزشی مصاحبه تاریخ شفاهی صنعت نفت
مدیریت مرکز اسناد و موزه‌های صنعت نفت در نظر دارد با هدف آموزش و توانمندسازی کارکنان علاقه‌مند به میراث و تاریخ صنعت نفت، کارگاه آموزشی ثبت و ضبط تاریخ شفاهی صنعت نفت برگزار نماید. این کارگاه آموزشی فرصتی برای مشارکت در مستندسازی تاریخ شفاهی صنعت نفت را برای علاقه مندان فراهم می‌کند.
همکاران محترم می‌توانند با شرکت در این دوره، مهارت‌های تخصصی مصاحبه را فراگرفته و در ثبت و نگهداری تاریخ ارزشمند صنعت نفت سهیم شوند.

undefinedمرکز اسناد و موزه‌های صنعت نفت
undefinedنشانی ما در پیام‌رسان «ایتا» undefined https://eitaa.com/petromuseum
undefinedنشانی ما در «تلگرام»: undefined https://t.me/petromuseum
undefined نشانی ما در «اینستاگرم» undefinedhttps://www.instagram.com/petromuseum.ir

۸:۴۳

بازارسال شده از انرژی گپ
thumbnail
undefined انجمن علمی دانشجویی حقوق دانشگاه شهید بهشتی برگزار می‌کند:
undefined سیر تحول حقوق نفت‌ و گاز در ایران
undefined سخنرانان:
undefinedدکتر سید محمود مصطفوی کاشانیاستاد سابق دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی
undefined دکتر سید نصراله ابراهیمیدانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران
undefinedمهندس مصطفی بصیریانمتخصص حوزه‌ی نفت و تاریخ‌پژوه
undefined دبیر علمی:
undefinedدکتر حسنا غلامیمدرس دانشگاه تهران
undefined دبیر اجرایی:
undefinedمحمدرضا کدخدائی الیادرانیدانشجوی کارشناسی ارشد حقوق تجارت بین‌الملل
undefined سه‌شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳
undefined ساعت ۱۶
undefined تالار آزادی دانشکده حقوق
undefined و به صورت مجازی از طریق سامانه اسکای روم
undefinedشرکت برای عموم آزاد و رایگان است.
undefinedبرای شرکت در نشست از طریق پرس‌لاین ثبت‌نام کنید.@sbulawssa

۵:۵۲

از خرِ لنگ تا خرِ زرنگ:چگونه مدیران مسؤولیت‌پذیر، مبتکر و دارای جرأت تصمیم‌گیری، با مدیرانی ناکارآمد جایگزین می‌شوند؟
یک‌روز زنگ زدند که [علی‌اکبر خان] داور [می‌گوید] بایست که شما بیایید. رفتم وزارت دادگستری که در آن محل فعلی نبود. در منزل صنیع‌الدوله بود همچین جایی و آن منشی‌باشی معروف هم بود که آکتور بود اون رئیس دفتر بود. یک خلوت کرده بودند رفتم تو. یک چیزی را به‌من داد ماشین‌شده طرح قانون تجارت جديد*. گفت این‌را شما بخوانید نظر بدهید. گفتم خیلی خوب، چند روز؟ گفت الان! گفتم الان چطوری آقا؟ داشتم ورق می‌زدم دیدم که پشت آخرین صفحه‌اش امضاء دارد من‌جمله امضا خود داور. گفتم شما که این‌ها را امضا کردید که. گفت این کمیسیون قوانین دادگستری است. این قانونی است که به‌طور آزمایشی تصویب شده؛ بعد از آزمایش بعد از یک مدتی می‌بریم اصلش را به مجلس می‌دهیم. آن اهمیت نداشت. شما الان بنشینید توی دفتر منشی‌باشی، ببینید و نظر بدید. گفتم آقا این‌جا که نمیشه. گفت چاره‌ی دیگری ندارم.


تمام کارهای ایران با این عجله است. رفتم آن‌جا پیش منشی‌باشی. توی دفتر، تلفن زنگ می‌زد. آدم می‌آمد می‌رفت. سر و صدا. من در یک‌ساعت هیچ نتوانستم بکنم. یک سرسری نگاهی کردم. گفتم که بدین ترتیب نمی‌شود اظهار عقیده کرد.


این‌هم یک نمونه‌ای - باوجودی که [علی اکبر خان دار] یک مرد بسیار بسیار برجسته‌ای بود، اما این نشان می‌دهد که طرز کار در ایران چه بوده. با آن‌چنان عجله‌ای. تقصیر هم نداشت فشار کار طوری بود برای این آدم. به‌طور کمی این را می‌خواهم بگویم، تجربه‌ی شخصی من این است که یک نفر در ایران اگر حاضر بود مسئولیت قبول کند، تمام اطرافیان، همکارها، دستگاه‌های دیگر، تمام مسائل به دوش آن آدم می‌فرستند؛ برای این‌که فرار از مسئولیت بکنند و این آدم بدبختی که با حسن نیت می‌خواست کار بکند، آن‌قدر کار بر دوشش بار می‌شد که امکان نداشت بتواند از عهده بر بیاید و نتیجه‌اش این می‌شد که یک عده کار نمی‌کردند هیچ‌وقت، دچار خبطی هم نمی‌شدند هیچ‌وقت، مورد مواخذه قرار نمی‌گرفتند؛ اما اشخاصی که دارای ابتکار بودند، دارای جرأت تصمیم گرفتن بودند، هميشه هم ممکن بود مرتکب یک اشتباهی بشوند، این‌ها می‌بایستی یک روزی دچار زحمت بشوند برای اینکه جرأت این تصمیم گرفتن را داشتند. یکی از معایب بزرگ ایران این بود که مجازات نبود برای کار نکردن. کار نکردن، زرنگی بود.


در این مورد هم این را باید بگویم وقتی که داور خودش را کشت، یک [فردی بود به نام] بَدِر، معاون وزارت دارائی بود، این شد کفیل. از حرف‌هایی که بَدِر گفت -که حالا تازه دو سه روز است که داور خودکشی کرده- گفت دو نوع الاغ هست! یک الاغی است که خیلی الاغ است، که بارش را می‌برد، هرقدر هم روی دوشش بگذارید می‌رود. [یک] خرهایی هستند که زرنگ‌اند. این خر زرنگ، یک باری را که می‌کنند دوشش، این می‌اندازد خودش را شروع می‌کند به غلت‌زدن، آن‌قدر غلت می‌زند که این مردک خرکچی مجبور می‌شود بار این را بردارد بگذارد روی دوش آن الاغی که خر است. گفت من جزو این الاغ‌های خر نمی‌خواهم باشم. خودش را معرفی کرد! گفت من نمی‌خواهم مسئولیت‌ها را خودم قبول بکنم؛ یعنی داوری که تا پریروز زنده بود و این کارها را می‌کرد این یک خر احقی بود. من خر زرنگ می‌خواهم باشم؛ که در ایران، قبول کردن مسئولیت و قبول کردن کار و انجام این کار، یک نوع خریّتی است. آدم باید یک طوری کار بکند که مسئولیتی نداشته باشد [و از عباراتی مثل] -به‌عرض برسد، مقرر فرمودند- [استفاده کند]. داور یکی از اشخاص برجسته‌ای بود که من دیدم، معذلک به حدی کار روی دوشش ریخته بودند که این بدبخت نمی‌توانست برسد.


*تاریخ شفاهی هاروارد
مصاحبه با آقای ابوالحسن ابتهاج (رئیس سازمان برنامه)ص۱۱-۱۳

۱۰:۵۳

نرخ ارز در ایران چگونه تعیین می‌شد (و کماکان می‌شود)؟
يك دلال بغدادی بود که درواقع تعیین نرخ ارز ایران - پول ایرانی ریال به ارزهای خارجی در دست این بود. برای این‌که آن‌وقت يك سيستم عجیبی داشتيم؛ يك نرخ داشتیم نرخ رسمی - يك نرخ داشتیم بابت گواهینامه صدور يعنی يك كسى كه يك جنسی را صادر می‌کرد، یک گواهینامه می‌گرفت که این‌قدر جنس صادر کرده؛ آن‌وقت این گواهینامه قیمت داشت. مثلاً آن‌چه که به‌خاطر دارم نرخ لیره خیال می‌کنم هشت تومان بود. نرخ گواهینامه صدور می‌رسیـــــــد به دوازده تومان، به‌طوری‌که لیره مثلاً بیست تومان - بیست و يك تومان بود.
درضمن صحبت به آیروم گفتم [این موضوع را]؛ يك سرهنگی را احضار کرد گفت این مردیکه [تاجر بغدادی] را بخواهید بهش بگویید که برود تبعید. دیدیم خب اقلاً این دیگه يك قـدمـــــــی است برای از بین بردن این بازار سیاه. بازار سیاهی که بازار اصلی است که تعیین نرخ ریال ایران در دست يك نفر دلال باشد. بعد از چندی گذشت دیدم این آدم هنوز هم هست. رفتم پیشش گفتم این چطور شد. یک‌جوری صحبت کرد معلوم بود که آمـــــــده پول داده. من دفعه اولی بود که نسبت به آیروم ظنین شدم.

تاریخ شفاهی هاروارد
مصاحبه با آقای ابوالحسن ابتهاج (رئیس سازمان برنامه)
نوار ۱ (ص۲۱) و نوار ۲ (۱)

@ketabiyat

۸:۴۶

معامله‌ی پایاپای ایرانیان: از آلمان دیروز تا چین امروز
ما يك حساب پایاپای داشتیم با آلمان‌ها. زمان جنگ بود -این از اختراعات شاخ بود که با کشورهایی مثل يك عده كشورها می‌آمد معالمه و مبادله جنسی می‌کرد. آن‌وقت يك صندوق هم درست کرده بودند در برلن، این صندوق پایاپای بود. اول می‌آمدند جنس می‌خریدند از ایران. پنبه را که اصلاً هیچ‌کس نمی‌خرید. کشورهای غربی نمی‌خریدند برای اینکه مطابق استاندارد نبود - تمیز نبود این‌ها هر کثافتی بود می‌خریدند به قیمت‌هایی هم که دیگران خریدار نبودند. خب این‌ها ایرانی‌ها از خدا می‌خواستند. این را می‌فروختند، این پنبه‌اش را برمی‌داشت می‌برد؛ پنبه می‌خرید، پوست می‌خرید، دانه‌های روغنی می‌خرید، كتيرا می‌خريد، اين‌ها را می‌خرید، ایران طلب‌کار می‌شد از آن صندوق.
آن‌وقت ایران می‌بایستی برود خودش جنس بخرد آن‌جا دیگر هرچیز دلشان می‌خواست روی آن قیمت می‌کشیدند برای اینکه شما جنس‌تان را بردید. این یکی از چیزهای خیلی زیرکانه‌ی دکتر شاخ بود - این اختراع دکتر شاخ بود. بدین‌وسیله این‌ها تمام بازارهای کشورهایی مثل ایران را به‌دست گرفته بودندـ قبضه کرده بودند. برای این‌که مقید نبودند که جنس مطابق استاندارد باشد؛ می‌بردند - می‌خریدند، احتیاج داشتند و بعد می‌نشستند راحت. چون اگر جنس نمی‌خرید خب نخرد چــــــــــه بهتر! مفت بردند دیگر! اگر جنس بخواهید بخرید اون به شما دیکته می‌کرد.
[لاجوردی:] قیمت نداشت مگه جنسشان - قيمت بين‌الملی مثلاً؟
[ابتهاج:] يك موقعی بود که این‌ها چاره دیگری نداشتند. می‌بایست همانی هست که هست [را بخرند]. پول داریم ارز نمی‌دهیم. استدلال واردکننده این بود که آقا ارز نمی‌دهیم، ما از صندوق پایاپای می‌خریم. مثل این‌که صندوق پایاپای غیر از این [ارز] است. آن‌وقت يك عده‌اى يك کارهایی می‌کردند که باورکردنی نیست. پنبه را می‌فرستادند به هامبورگ - بندر آزاد هامبورگ - این می‌رفت توی حساب پایاپای آلمان، صندوق پایاپای آلمان. در گمرک از آن عوض این‌که تعهد ارزی بگیرند، تعهد صندوق پایاپای می‌گرفتند که این در ظرف مثلاً ایکس ماه می‌بایست این مارک‌ش ریخته بشود به حساب پایاپای. توی بانک مطلقاً حساب نبود - پرونده بود. پرونده‌ی -فرض می‌کنید- که بوداقیان! اتفاقاً بوداقیان بود جزو اشخاصی که صادرکننده عمده بود. این می‌رفت توی پرونده، بوداقيان يك ورقه كاغذ بود. هرکسی این ورق کاغذ را برمی‌داشت اثری در هیچ جا باقی نبود. تعهد اگر توی بانک بود، سر وعده اگر کسی می‌خواست مطالبه بکند، می‌بایست مطالبه بکند که آقا چطور شد این ریخته نشد تا ریخته بشود. پس بنابراین ظاهراً این تعهدی را که سپرده، این‌قدر مارك در آن‌جا هست. آن‌وقت ما می‌بایستی وقتی‌که می‌خواست یک نفر واردات بکند بیاید از همان مارك صندوق حواله می‌گرفت و این خیلی آسان‌تر بود از این‌که بیاد ارز بگیرد. برای اینکه این را ما ارز نمی‌دانستیم. ایرانی‌ها [ذوق‌زده] این‌جور سئوال می‌کردند که این دیگر چیست؟ ما چه دادیم پنبه دادیم - پوست دادیم - خشکبار دادیم، ارز فرستادیم.

من که آمدم، يك همچنین وضعیتی را دیدم، خواستم بدانم که حساب‌هایش را جمع بکنم. هرکاری کردم ماه‌ها تلاش کردیــــــم غیرممکن بود برای اینکه بعضی پرونده‌ها اصلاً نبود، وجود نداشت تا حساب برایش درست کنیم. حساب درست کردم حسابی که دفتر داشته باشد - دفتر کل داشته باشد - موازنه داشته باشد - با گمرک بخواند ـ با صنــــــــــــدوق بخواند.
تاریخ شفاهی هاروارد
مصاحبه با آقای ابوالحسن ابتهاج (رئیس سازمان برنامه)
نوار ۲ (ص۷-۸)

@ketabiyat

۹:۴۷

بازارسال شده از کتابیّات
حوز‌ه‌ی همکاری‌ای که مائو ما را به آن تشویق می‌کرد، محدود به مسایل آسیا نمی‌شد. بدون هرگونه کنایه و یا استهزاء، مائو خواستار درگیری نظامی آمریکا در خاورمیانه به منظور مقابله با شوروی بود، درست همان نوع «تجاوز امپریالیستی» که توفان تبلیغاتی چین در گذشته علیه آن غریده و شعار داده بود. اندکی پس از جنگ سال ۱۹۷۳ اعراب و اسرائیل، و بعد از سفر «صدام حسین» به مسکو، عراق توجه مائو را به خود جلب کرد و به عنوان بخشی از محاسبات استراتژی جهانی او مورد بررسی قرار گرفت:
مائو: حالا ما با یک مسئله حیاتی روبرو هستیم و آن هم عراق است، بغداد. ما نمی‌دانیم که آیا امکان اینکه شما در آن منطقه دست به کارهایی بزنید وجود دارد یا خیر برای ما امکان این کار زیاد نیست.
آن‌ها پیشنهاد کردند که می‌توان با اتخاذ یک سیاست هماهنگ، بهای وابستگی عراق به اتحاد جماهیر شوروی را آن‌قدر بالا برد که عراقی‌ها چاره‌ای جز تغییر گرایش نداشته باشند. به همان شکلی که دولت مصر در حال تغییر بود. با همین روش، مائو نقاط ضعف و قوت کشورهای خاورمیانه را، یک به یک، بازبینی کرد. او به اهمیت ترکیه، ایران و پاکستان به عنوان موانعی بر سر راه توسعه‌طلبی شوروی اشاره کرد. علاوه بر عراق، او در مورد یمن جنوبی نیز نگران بود و اصرار می‌ورزید که ایالات متحده باید حضور نظامی خود در اقیانوس هند را تقویت کند. مائو نمونه‌ی راستین جنگ‌جوی «جنگِ سرد» بود؛ با چنین نگرشی بر اوضاع بین‌المللی، او قطعاً مورد تصدیق و تجلیل محافظه‌کاران بنیادگرای آمریکایی در واشنگتن قرار می‌گرفت.
مائو: تا زمانی که هدف‌های ما مشترک باشند، نه ما به شما آسیبی می‌رسانیم و نه شما به ما آسیبی می‌رسانید. ما می‌توانیم متحداً علیه آن حرام‌زاده اقدام کنیم [خنده]. ممکن است ما در بعضی موارد از شما انتقاد کنیم و شما هم همین کار را بکنید. به قول رییس‌جمهور شما [نیکسون]، این از اختلاف ایدئولوژیکی ما مایه می‌گیرد. شما می‌گویید کمونیست‌ها بروند گم شوند؛ ما هم می‌گوییم امپریالیست‌ها بروند گم بشوند. بعضی وقت‌ها ما این چیزها را می‌گوییم، نمی‌شود که این چیزها را نگفت!
به این ترتیب، ایدئولوژی‌ها از سیاست خارجی جدا و به مدیریت داخلی کشور واگذار می‌شدند. بدیهی است، این «آتش بس ایدئولوژیکی» فقط می‌توانست تا زمانی برقرار بماند که اهداف استراتژیک دو کشور سازگار باقی می‌ماندند.
چیننوشته‌ی هنری آ. کیسینجرترجمه‌ی حسین رأسی
https://ble.ir/ketabiyat

۲۱:۳۹

وحشی هنوز مردّد بود به کجا برود که مردی از ثقیف به او اطمینان داد پیامبر هرگز کسی را که اسلام آورد، نمی‌کشد. بنابراین وحشی به مدینه و ‌نزدِ پیامبر رفت و رسماً شهادت داد. درست هنگامی که او چنین می‌کرد، یکی از مؤمنانِ حضار، قاتلِ حمزه را شناخت و گفت: «ای رسولِ خدا! این وحشی است». پیامبر گفت: «او را بگذار؛ اسلامِ یک تن نزدِ من از کُشتنِ هزار کافر عزیزتر است». سپس پیامبر مدّتی به صورتِ سیاهی که جلوی روی‌ش بود، نگاه کرد و گفت: «تو واقعاً وحشی هستی؟» و وقتی او جوابِ مثبت داد، پیامبر گفت: «بنشین و به من بگو چگونه حمزه را کُشتی». وقتی سخنِ نیزه‌اندازِ ماهر تمام شد، پیامبر گفت: «اسفا! صورت‌ت را از من بگیر، بگذار دیگر هرگز تو را نبینم».

محمد (ص)، بر پایه‌ی کهن‌ترین منابع (اهل سنّت)نوشته‌ی مارتین لینگزترجمه‌ی سعید طهرانی‌نسب

۶:۴۱

انقلاب سرخ حاکمان و ملّت: از تراژدی تا کًمِدی
تورم که در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۳۴۰ تقریباً در اقتصاد ایران به صفر رسیده بود، دوباره در اوایل دهه‌ی ۱۳۵۰ پدیدار شد و شاخص هزینه‌ی زندگی از میزان ۱۰۰ در سال ۱۳۵۰ به ترتیب در سال‌های ۱۳۵۳، ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ به ۱۲۶، ۱۶۰ و ۱۹۰ رسید. البته این تورم در مورد کالاهای ضروری مانند مواد غذایی و مسکن، به ویژه در شهرها بیش‌تر و چشم‌گیرتر بود. مثلاً بنابر مجله‌ی اکونومیست لندن، در سال ۱۳۵۵ میزان اجاره‌خانه‌های تهران در عرض ۵ سال ۳۰۰ برابر شده بود و در سال ۱۳۵۴ یک خانواده‌ی متوسط می‌بایست حدود ۵۰ درصد درآمد سالانه‌ی خود را به هزینه‌ی مسکن اختصاص دهد. این تورم نتیجه‌ی چندین عامل بود: ... مهم‌تر از همه، تحرک شدید اقتصادی در نتیجه‌ی تزریق دلارهای نفتی از طریق برنامه‌های بلندپروازانه‌ی توسعه به جامعه؛ در سال ۱۳۵۳، دولت سرمایه‌گذاری‌های توسعه را سه‌برابر کرد و حجم پول درگردش را بیش از ۶۰ درصد افزایش داد. هنگامی که اقتصاددانان نسبت به پیامدهای خطرناک این‌گونه اقدامات هشدار دادند، شاه گفت که سیاست‌مداران هرگز نباید به حرف اقتصاددانان گوش کنند!
البته رژیم بدون توجه به پیچیدگی‌های علل تورم، راه‌حل‌های ساده‌ای در پیش گرفت و مسئولیت تورم را به گردن جامعه‌ی تجاری انداخت. به نوشته‌ی اکونومیست لندن، «در سال ۱۳۵۲ تورم آغاز شد و در تابستان ۱۳۵۳ به چنان مرحله‌ی خطرناکی رسید که شاه، که مایل بود مسائل اقتصادی را با موازین و معیارهای نظامی درک کند، به سودجویان اعلان جنگ داد.» رژیم نخست به سراغ تجار عمده رفت و با سروصدای زیادی «فئودالیست‌های صنعتی» مانند ایلقانیان و وهابزاده را دستگیر کرد. در نتیجه‌ی این اقدام بسیاری از سرمایه‌گذاران به وحشت افتادند و کوشیدند سرمایه‌های خود را به حوزه‌های امن‌تری منتقل کنند. هم‌چنان که یک نشریه‌ی آمریکایی می‌نویسد، «سرمایه‌داران مدت‌ها قبل از آن‌که از کشور بروند، پول‌های خود را خارج کرده بودند.» یک خبرنگار هم در این‌باره به درستی می‌نویسد که «مبارزه با سودجویان، سرمایه‌داران ثروت‌مند را به اسکیزوفرنی دچار ساخت؛ آن‌ها از یک‌سو از نظام اقتصادی اجتماعی به‌ویژه برنامه‌های توسعه سود می‌بردند و از سوی دیگر، از وجود نظام سیاسی‌ای که ثروت و سرنوشت آن‌ها را در دست‌های یک مرد قرار داده بود، رنج می‌کشیدند.
رژیم با پی‌بردن به این‌که جنگ علیه سرمایه‌داران تورم را از بین نخواهد برد، به سراغ مغازه‌داران و تجار خرده‌پا رفت. دولت بر قیمت بیش‌تر کالاها نظارت دقیقی اعمال کرد و برای کوتاه ساختن دست واسطه‌ها و دلالان داخلی، میزان زیادی گندم، قند و شکر و گوشت وارد کرد. حزب رستاخیز هم ۱۰ هزار دانش‌آموز را در دسته‌های منظمی با نام «تیم‌های بازرسی» سازمان داد و برای «جهاد بی‌رحمانه‌ای علیه سودجویان، متقلبان، محتکران و سرمایه‌داران بی‌ملاحظه» روانه‌ی بازار کرد. همچنین، شوراهای به اصطلاح صنفی که ساواک به‌سرعت تشکیل داده بود، حدود ۲۵۰ هزار نفر را جریمه، ۲۳ هزار بازرگان را از شهرهای خود تبعید، حدود ۸ هزار مغازه‌دار را به دو تا سه‌سال زندان محکوم و ۱۸۰ هزار تاجر خرده‌پای دیگر را توبیخ کردند. بنابراین، در اواخر سال ۱۳۵۴، دست‌کم یکی از اعضای هر خانواده‌ی بازاری، مستقیماً از اجرای سیاست «مبارزه با سودجویی» زیان دیده بود. مغازه‌داری به یک خبرنگار فرانسوی می‌گوید که گویا انقلاب سفید کم‌کم شبیه یک انقلاب سرخ می‌شود. مغازه‌دار دیگری هم به یک خبرنگار آمریکایی می‌گوید که «بازار مثل وسیله‌ای برای پوشاندن فساد گسترده‌ی درون حکومت و خانواده‌ی سلطنتی به کار گرفته شده است.»
تشکیل حزب رستاخیز، توهین آشکاری به بازاریان، و مبارزه با سودجویی نیز حمله‌ی فاحشی به آن‌ها بود. بازاریان، در جست‌وجوی یاور و پشتیبان، بار دیگر به متحد سنتی خود، علما، روی آوردند.

ایران بین دو انقلاب/ نویسنده: یرواند آبراهامیان

پی‌نوشت۱: نقل است که مرحوم کارل مارکس فرموده: «تاریخ خود را تکرار می‌کند: بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کُمِدی!» و کمدی ماجرا این‌جاست که این‌بار علما، دشمن بازار شده‌اند: چون دوست دشمن است، شکایت کجا برند؟
پی‌نوشت۲: به نظر می‌رسد سیاستمداران کماکان عقیده دارند «سیاست‌مداران هرگز نباید به حرف اقتصاددانان گوش کنند!»

۱۰:۲۶

کیهان اینترنشنال
در ناآرامی‌های اواخر سال ۱۳۵۶، حضور نیافتن مزدبگیران شهری کاملاً آشکار بود. به استثنای تبریز که کارگران کارخانه‌های کوچک خصوصی آن شهر به قیام مردم پیوسته بودند، بیش‌تر راه‌پیمایی‌های دیگر شهرها در اطراف دانشگاه‌ها، بازارها و حوزه‌های علمیّه برپا می‌شد و تظاهرکنندگان اغلب از طبقات متوسط سنتی و جدید بودند. اما پس از خرداد ۱۳۵۷ که فقرای شهری به‌ویژه کارگران ساختمانی و کارخانه‌ها نیز به تظاهرات خیابانی روی آوردند، وضعیت کاملاً دگرگون شد. این مشارکت نه‌تنها راهپیمایی‌های چندده‌هزارنفری را به چندصدهزارنفری و حتی میلیونی تبدیل کرد، ترکیب طبقاتی جناح مخالف را دگرگون ساخت و اعتراض طبقه‌ی متوسط را به صورت اعتراض گسترده‌ی طبقه‌ی متوسط و کارگر درآورد. در واقع به صحنه آمدن طبقه‌ی کارگر، پیروزی نهایی انقلاب اسلامی را ممکن ساخت.
علت اعتراض طبقه‌ی کارگر، رکود اقتصادی بود. پیش از طرح‌ریزی دولت برای ایجاد رکود اقتصادی، اجرای طرح‌های توسعه‌ی بلندپروازانه موجب شده بود که بی‌کاری شهری از بین برود و حتی کمبود نیروی کار محلی پدید آید. این کمبود نیز افزایش دستمزدهای کارگران شهری از میزان ۹۰ درصدی قیمت کالاهای مصرفی پیشی گرفت. مثلاً از سال ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۶، حداقل دستمزد روزانه‌ی تعیین‌شده‌ی دولت از ۸۰ ریال به ۲۱۰ ریال افزایش یافت. درآمد روزانه‌ی کارگران غیرماهر ساختمانی هرسال ۳۳ درصد افزایش یافت و از ۱/۲ دلار در سال ۱۳۵۰ به ۵/۵ دلار در سال ۱۳۵۵ رسید. میانگین دستمزدها در بیست و یک بخش صنعتی کلیدی در سال ۱۳۵۳، ۳۰ درصد و در سال ۱۳۵۴، ۴۸ درصد افزایش یافت. بالارفتن استاندارد زندگی در میان کارگران ماهر کارخانه‌ها نیز چشم‌گیر بود. در سال ۱۳۵۰، میانگین دستمزد روزانه‌ی کارگران کارخانه‌های تهران ۲۲۰ ریال (۱۷۰ ریال حقوق پایه، ۳۱ ریال اضافه کار، ۱۹ ریال هم بابت سهیم‌شدن در سود کارخانه) بود. ولی در سال ۱۳۵۶ تنها کارگران ماشین‌سازی اراک حدود ۸۵۰ ریال حقوق پایه و ۱۵۰ ریال اضافه‌کاری دریافت می‌کردند.
افزایش دستمزدهای واقعی، برشمار اعتصابات در صنایع اصلی تأثیر مستقیمی گذاشت. در دوره‌ی ناآرامی و تظاهرات طبقه‌ی متوسط (آبان ۱۳۵۶ تا خرداد ۱۳۵۷) تنها هفت اعتصاب عمده روی داد. اما پس از خرداد ۱۳۵۷ که اثرات دوره‌ی رکود اقتصادی به‌ویژه در بخش ساختمان‌سازی پدیدار شد، و دولت با تعیین سقف معینی برای افزایش دستمزدها و لغو پاداش‌های سالانه که معمولاً به همه‌ی کارمندان دولتی می‌پرداخت، شمار این اعتصابات به سرعت بالا رفت. در نیمه‌های تابستان، کاهش حقوق و دستمزدها شروع شد، شمار بی‌کاران تقریباً از صفر به ۴۰۰ هزار نفر رسید و حقوق خالص در بخش ساختمان‌سازی حدود ۳۰ درصد پایین آمد. شاه هم در یک کنفرانس مطبوعاتی-تلویزیونی، علیه حقوق و دستمزدهای بالا و بهره‌وری پایین سخن گفت. او که معتقد بود «دولت رفاه»، کارگران را با «پشم نرم» پوشانده است، گفت:
«این قابل تحمل نیست. آن‌هایی را که کار نمی‌کنند، دُم‌شان را می‌گیریم و مثل موش بیرون می‌اندازیم! کسی که کارش را به درستی انجام نمی‌دهد، نه تنها به وجدان، بلکه به وظیفه‌ی میهنی خود هم خیانت می‌کند... من به خاطر دارم که چند سال پیش، یک بنّا، که اکنون آن‌چنان خواهان دارد که مردم باید برایش چاپلوسی کنند، حاضر بود تنها برای یک وعده غذا همه‌ی روز را کار کند و هرگز کار کافی گیر نمی‌آورد. اما امروزه، در این مرحله‌ی انتقالی کشور، که به کارگران بیش‌تری نیازمندیم، باید به آنان التماس کنیم!»
شاه در پایان مصاحبه از مردم خواست تا بیش‌تر کار کنند، از خود گذشتگی بیش‌تری نشان دهند، کمربندهای خود را محکم کنند و خواست‌های اقتصادی خود را پایین آورند. کیهان اینترنشنال این مصاحبه را تاریخی توصیف کرد و البته ثابت شد که تاریخی‌تر از آن بود که کسی بتواند پیش‌بینی کند!
ایران بین دو انقلاب/نویسنده: یرواند آبراهامیان/صفحات ۶۲۹-۶۳‍۱


پی‌نوشت: بعضی وقت آن‌قدر شباهت‌ها زیاد است که دیگر اسم‌ش تکرار نیست، انطباق است! و این از هر کُمدی‌ای خنده‌دارتر است.

۱۰:۳۰