عکس پروفایل کتابیّاتک

کتابیّات

۱۳۶عضو
ضرورت مبارزه‌ی دائمی علیه حامی‌پروری:سیاست حامی‌پروری در آمریکا چگونه پایان یافت؟
پینکوت دقیقاً در زمره‌ی آن دسته از نخبگان شمال شرق به حساب می‌آمد که پوپولیست‌های جنوب و غرب در سنّت جکسونی، آن‌ها را تحقیر می کردند. اما دموکرات‌های دو آتشه‌ی طرفدار مکتب جکسونی، همان‌هایی بودند که در آمریکا نظام حامی‌پروری را به راه انداختند، با حکومت بزرگ از در دشمنی درآمدند، سرسختانه از حق مالکیت دفاع کردند و باعث شدند دولت آمریکا در قرن نوزدهم به ماشین توزیع شغل، بذر و زمین به صاحبان منافع خصوصی و حامیان سیاسی تبدیل شود -کسانی با یک نماینده‌ی غالباً تکراری. درست در نقطه‌ی مقابل، نخبگان قدیمی‌تر شمال شرق با سنت‌های اروپایی آشنایی داشتند و در عصر ترقی، با معکوس کردن روند موجود توانستند یک دولت مدرن شایسته‌سالار دارای برخورد غیرشخصی با شهروندان تأسیس کنند.
ایالات متحده، اولین نظام دموکراتیک بود که به همه‌ی مردان سفیدپوست حق رأی داد، آن هم در حالی که هنوز در این کشور دولت مدرن شکل نگرفته بود و در نتیجه‌ی همین امر، حامی‌پروری ابداع و در اغلب سال‌های قرن نوزدهم، این کشور فاقد یک حکومت قدرت‌مند و کارآمد ملی گردید. آمریکا در اصلاح بخش عمومی از بریتانیا تبعیت کرد، اما به خاطر موانع نهادی پیشِ روی اصلاحات در این کشور، این فرایند به مراتب طولانی‌تر شد.
کسانی که در ابتدای قرن بیستم در صدد اصلاح بخش عمومی در آمریکا بودند، نتوانستند به سيطره‌ی منافع خصوصی جزیی و حقیر بر بخش دولتی یا فساد سیاسی پایان دهند. درست است که سیاست‌مداران آمریکایی در این دوره دیگر نمی‌توانستند مثل دهه‌ی ۱۸۸۰، پست اداری و بوقلمون شب کریسمس بین رأی دهندگان توزیع کنند، اما ممکن بود مزایای کلی نظیر یارانه، تخفیف مالیاتی و دیگر امتیازات ناشی از قانون‌گذاری در اختیار حامیان سیاسی خود قرار دهند. بعدتر خواهیم دید که سیاست‌ورزی گروه‌های ذی‌نفع نه تنها روند مقررات‌گذاری برای کمیسیون تجارت بیناایالتی و شرکت‌های راه آهن را آلوده کرد، که خود آژانس جنگل‌بانی هم که در دهه‌ی ۱۹۸۰ و به خاطر گرفتاری در میان گروه‌های مختلف، روزبه‌روز ناکارآمدتر می‌شد، از این امر مصون نماند.
کشورهای دیگر جهان -و اکثراً در جهان در حال توسعه- در نقطه‌ای هستند که ایالات متحده در ابتدای قرن نوزدهم در آن قرار داشت. آن‌ها انتخابات دموکراتیک برگزار می‌کنند و در شرایطی که دولت خیلی ضعیف است، به همگان حق رأی داده‌اند. آن‌ها مثل ایالات متحده بعد از دهه‌ی ۱۸۳۰ نظام‌های سیاسی حامی‌پروری دارند که در آن‌ها رأی‌ها به خاطر منافع شخصی خرید و فروش می‌شود.
پایان سیاست حامی‌پروری در آمریکا نتیجه‌ی مبارزات طولانی بازیگران نوظهور طبقه‌ی متوسط دارای منافع قوی در ایجاد حکومت مدرن به حساب می‌آمد. مبارزه با سیاست‌مداران کهنه‌کاری که به ویژه‌پروری خو کرده بودند، انقلاب ناشی از صنعتی‌شدن نیز که بسیج مجموعه‌ای از بازیگران سیاسی جدید فاقد منفعت در نظام حامی‌پرور قدیمی را به همراه داشت، این روند را تقویت کرد. اما همان‌گونه که مورد یونان و ایتالیا نشان داده است، مدرنیزاسیون اقتصادی حتماً به ظهور حکومت غیرشخصی منجر نمی‌شود.

نظم و زوال سیاسینوشته‌ی فرانسیس فوکویاماترجمه‌ی رحمان قهرمان‌پورفصل ۱۱: خطوط آهن، جنگل‌ها و دولت‌سازی در آمریکا #نظم_و_زوال_سیاسی#متن_۴۰@ketabiyat

۲۱:۱۹

thumnail
«صلحی که همه‌ی صلح‌ها را بر باد داد» با زیرعنوان «فروپاشی امپراطوری عثمانی و شکل‌گیری خاورمیانه‌ی معاصر» کتابی است به قلم فینالیست جایزه پولیتزر، دیوید فرامکین که در سال ۱۹۸۹ منتشر شده‌است. این کتاب به شرح وقایعی که منجر به تجزیه امپراتوری عثمانی در خلال جنگ جهانی اول و در نتیجه‌ی آن تغییرات وسیعی که در خاورمیانه ایجاد شد، می‌پردازد. فرامکین معتقد است این تغییرات به جنگ جهانی جدیدی منجر شد که همچنان ادامه دارد. این کتاب از سوی بسیاری از منتقدان تحسین شده‌است. ریچارد هولبروک نوشته‌است: «هیچ سیاست‌مداری بدون دانستن پیشینه این منطقه [خاورمیانه] نمی‌تواند آن را به‌درستی بشناسد و از میان کتاب‌های زیادی که در مورد این منطقه نوشته شده‌است، هیچ‌کدام به پای حماسه‌ی تأثیرگذار فرامکین نمی‌رسد.» این کتاب در ایران با عنوان «صلحی که همه صلح‌ها را بر باد داد» در سال ۱۳۹۵ با ترجمه‌ای از حسن افشار توسط نشر ماهی به فارسی ترجمه و منتشر شده‌است.
ما در کتابیّات -با توجه به وقایعی که در خاورمیانه در حال وقوع است و با محوریت مسأله‌ی فلسطین- به عنوان دهمین کتاب، اهمّ مطالب این کتاب به شدت جذّاب و خواندنی را با شما به اشتراک خواهیم گذاشت. به نظر ما، این کتاب، بسیار بیش‌تر از تقریر فروپاشی یک امپراتوری اسلامی است. اهمیت و البته جذابیت این کتاب به‌طور ویژه، تشریح و توضیح جزئیات بسیار قابل تأمل و توجه در خصوص روابط قدرت‌های بزرگ استعمارگر و مناسبات‌شان با هم و متحدین و مخالفین‌شان در خاورمیانه نهفته است. قطعاً فهم خاورمیانه‌ی امروز، در گرو فهم تحولاتی است که منجر به شکل‌گیری مرزهای امروزی آن شده؛ چیزی که این کتاب به خوبی آن را می‌کاود و تصویری جذاب و دقیق از آن پیشِ روی ما قرار می‌دهد. خواندن این کتاب را، به همه توصیه می‌کنیم.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#فلسطین #خاورمیانه#معرفی_کتاب
@ketabiyat

۱۰:۵۵

گزینه‌های بریتانیایی فلسطین:دولت اسلامی حائل، دولت صهیونیستی، الحاق به مصر

هنگامی که روس‌ها خواستار قسطنطنیه شدند، دولت اسکوئیت [نخست‌وزیر بریتانیا] با شتاب بیشتری به کار روی طرح تقسیم امپراتوری عثمانی پرداخت. در آغاز جنگ، لرد کیچنر [فرمانده‌ی خودمختار بریتانیا و حاکم مصر] خواسته‌ی آن‌ها را پیش‌بینی کرده بود و ماه‌ها پیش از آنکه اسکوئیت، هیئت بین وزارتی سر موریس دی بانسن را مأمور تعیین اهداف بریتانیا در خاورمیانه‌ی بعد از جنگ کند، کیچنر به ابتکار خود دست به تحقیقاتی غیر رسمی در این‌باره زده بود که دستیارانش از قبل از شروع کار بانسن تا بعد از اتمام آن بدان مشغول بودند.
کیچنر ترسیم جزئیات نقشه‌های‌ش را برای خاورمیانه بعد از جنگ به ستاد پیشین خود در قاهره سپرد، با تأکید خاص بر این احتمال که روسیه و فرانسه ممکن است دشمنی دیرینه‌شان را با بریتانیا در خاورمیانه از سر بگیرند. گویا آزوالد فیتس جرالد -آجودان کیچنر- در نامه‌ای به استورز نظرش را درباره‌ی نقش فلسطین در بعد از جنگ با توجه به موقعیت احتمالی فرانسه یا روسیه در شمال آن جویا شد. این جا یکی از نخستین مواردی بود که صهیونیسم -نهضت تأسیس وطنی در فلسطین برای یهودیان- پا به محاسبات انگلیسی‌ها در زمان جنگ گذاشت. در پایان سال ۱۹۱۴، استورز پاسخ داد:
«در باب فلسطین، هر چند البته نمی‌خواهیم با انضمام‌های تازه، بار مسئولیت‌مان را سنگین‌تر کنیم، گمان می‌کنم مخالف این باشیم که مثلاً روسیه به سمت جنوب در سوریه پیش‌روی کند یا حوزه‌ی قیمومیت اجتناب‌ناپذیر فرانسه بر لبنان گسترش زیادی پیدا کند. فرانسه برای ما همسایه‌ی بهتری خواهد بود تا روسیه، اما ما نمی‌توانیم به دوام هیچ تفاهمی حتی در سیاست خارجی دل ببندیم؛ زیرا نسلی که ضمیرش مالامال از خاطرات جنگ است، جای خود را به نسل دیگری خواهد داد. وجود دولت حائل خوب است، ولی آیا ما می‌توانیم از خودمان دولتی خلق کنیم؟ عناصر بومی چشم‌گیری وجود ندارند که بتوانند کشور اسلامی فلسطین را تأسیس کنند. دولت یهودی به لحاظ نظری فکر خوبی است؛ اما یهودیان با این که در بیت‌المقدس اکثریت را تشکیل می‌دهند، در کل فلسطین در اقلیت‌اند و تنها یک ششم کل جمعیت را در بر می‌گیرند.»
استورز، پس از بررسی گزینه‌ها به این نتیجه رسید که بهترین چاره، الحاق فلسطین به مصر است. او نامه‌اش را با این جمله به پایان رساند: «لطفاً سلام مرا به رئیس برسانید و بگویید مصری‌ها امیدوارند او از همان راه دور هم مقدرات ایشان را به دست بگیرد.»
#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_دادنوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار
#متن_۱#فلسطین #بریتانیا #صهیونیسم@ketabiyat

۸:۲۵

بریتانیا و سودای تشکیل خلافت عربیچگونه منافع بریتانیا در هند، بریتانیا را به فکر تشکیل خلافت عربی در خاورمیانه با محوریت عربستان انداخت؟
کیچنر و یارانش در دو سال آتی نیز دنبال این طرح [تأسیس خلافت عربی با محوریت حسین (حاکم مکه و مدینه)] را گرفتند. در بیست و ششم اوت ۱۹۱۵ رجینالد وینگیت، همکار فیلد مارشال و فرماندار کل سودان به فرماندار کل هند نوشت: «من بعيد نمی‌دانم که در آینده‌ای نامعلوم اتحادیه‌ای از دولت‌های عرب نیمه‌مستقل با هدایت و حمایت اروپا تشکیل شود که با یکدیگر پیوندهای نژادی و زبانی داشته باشند، در امور دینی از یک قطب عرب واحد پیروی کنند و بریتانیای کبیر را پشتیبان و نگهبان خود بشمارند.»
برای تأسیس خلافتی عربی، وینگیت پیش افتاد و از طریق رهبر دینی عربی در سودان به نام شيخ سيد على المیرغنی، با گزینه‌ی کیچنر برای این منصب -حسین حاکم مکه و مدینه- مکاتبه کرد. سروان سایمز منشی مخصوص وینگیت در یادداشت مفصلی به طرح پان‌عربی خلافت پرداخت. استورز هم در یادداشتی به تاریخ دوم مه ۱۹۱۵ از فکر تأسیس خلافت عرب حمایت کرد. گیلبرت کلیتون، رئیس اطلاعات قاهره، ضمن حمایت از استیلای بریتانیا بر سوریه و انتقال خلافت به عربستان، وانمود کرد گروه‌های بسیاری از این طرح طرف‌داری می‌کنند، حال آن‌که فقط یک جناح هر چند پُرشمار هواخواه آن بود.
در لندن، لرد کیچنر علت اهمیت انتقال خلافت را در نقشه‌اش برای دنیای پس از جنگ در حضور همکارانش توضیح داد، از جمله نماینده‌ی هند که از نامه‌نگاری چند ماه پیش او با حسین احساس خطر کرده بود. در نشست نوزدهم مارس ۱۹۱۵ شورای جنگ، دولت لرد کرو گفت: «درباره‌ی آینده‌ی امپراتوری عثمانی دو نظر در وزارت هند وجود دارد: اداره‌ی سیاسی صلاح می‌بیند ترکیه قربانی عربستان شود، اما اداره‌ی نظامی توصیه می‌کند ترکیه هم‌چون سپری در برابر خطر بالقوه‌ی روسیه تقویت شود.» در صورت‌جلسه چنین آمده است: «لرد کیچنر با طرح اداره‌ی سیاسی مخالفت کرد. او گفت ترک‌ها همیشه زیر فشار همسایه‌ی قدرت‌مند روس خود خواهند بود، در نتیجه خلافت تا حد زیادی زیر سلطه‌ی روس‌ها خواهد رفت و آن‌گاه شاید نفوذ روسیه به شکلی غیرمستقیم، خود را در بخش مسلمان جمعیت هند نشان بدهد. از طرف دیگر چنان‌چه خلافت به عربستان منتقل شود، تا اندازه‌ی زیادی تحت نفوذ ما خواهد بود.»
#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_دادنوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار
#متن_۲#فلسطین #بریتانیا #صهیونیسم@ketabiyat

۷:۱۹

کتابیّات
بریتانیا و سودای تشکیل خلافت عربی چگونه منافع بریتانیا در هند، بریتانیا را به فکر تشکیل خلافت عربی در خاورمیانه با محوریت عربستان انداخت؟ کیچنر و یارانش در دو سال آتی نیز دنبال این طرح [تأسیس خلافت عربی با محوریت حسین (حاکم مکه و مدینه)] را گرفتند. در بیست و ششم اوت ۱۹۱۵ رجینالد وینگیت، همکار فیلد مارشال و فرماندار کل سودان به فرماندار کل هند نوشت: «من بعيد نمی‌دانم که در آینده‌ای نامعلوم اتحادیه‌ای از دولت‌های عرب نیمه‌مستقل با هدایت و حمایت اروپا تشکیل شود که با یکدیگر پیوندهای نژادی و زبانی داشته باشند، در امور دینی از یک قطب عرب واحد پیروی کنند و بریتانیای کبیر را پشتیبان و نگهبان خود بشمارند.» برای تأسیس خلافتی عربی، وینگیت پیش افتاد و از طریق رهبر دینی عربی در سودان به نام شيخ سيد على المیرغنی، با گزینه‌ی کیچنر برای این منصب -حسین حاکم مکه و مدینه- مکاتبه کرد. سروان سایمز منشی مخصوص وینگیت در یادداشت مفصلی به طرح پان‌عربی خلافت پرداخت. استورز هم در یادداشتی به تاریخ دوم مه ۱۹۱۵ از فکر تأسیس خلافت عرب حمایت کرد. گیلبرت کلیتون، رئیس اطلاعات قاهره، ضمن حمایت از استیلای بریتانیا بر سوریه و انتقال خلافت به عربستان، وانمود کرد گروه‌های بسیاری از این طرح طرف‌داری می‌کنند، حال آن‌که فقط یک جناح هر چند پُرشمار هواخواه آن بود. در لندن، لرد کیچنر علت اهمیت انتقال خلافت را در نقشه‌اش برای دنیای پس از جنگ در حضور همکارانش توضیح داد، از جمله نماینده‌ی هند که از نامه‌نگاری چند ماه پیش او با حسین احساس خطر کرده بود. در نشست نوزدهم مارس ۱۹۱۵ شورای جنگ، دولت لرد کرو گفت: «درباره‌ی آینده‌ی امپراتوری عثمانی دو نظر در وزارت هند وجود دارد: اداره‌ی سیاسی صلاح می‌بیند ترکیه قربانی عربستان شود، اما اداره‌ی نظامی توصیه می‌کند ترکیه هم‌چون سپری در برابر خطر بالقوه‌ی روسیه تقویت شود.» در صورت‌جلسه چنین آمده است: «لرد کیچنر با طرح اداره‌ی سیاسی مخالفت کرد. او گفت ترک‌ها همیشه زیر فشار همسایه‌ی قدرت‌مند روس خود خواهند بود، در نتیجه خلافت تا حد زیادی زیر سلطه‌ی روس‌ها خواهد رفت و آن‌گاه شاید نفوذ روسیه به شکلی غیرمستقیم، خود را در بخش مسلمان جمعیت هند نشان بدهد. از طرف دیگر چنان‌چه خلافت به عربستان منتقل شود، تا اندازه‌ی زیادی تحت نفوذ ما خواهد بود.» #صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد نوشته‌ی دیوید فرامکین ترجمه‌ی حسن افشار #متن_۲ #فلسطین #بریتانیا #صهیونیسم @ketabiyat
thumnail
برای کسی که تاریخ خاورمیانه را خوانده باشد، کاملاً آشکار است که ایده‌ی «دالان اقتصادی هند-خاورمیانه-اروپا» یا India-Middle East-Europe Economic Corridor (IMEC)، ریشه در تاریخ این منطقه دارد و چیز جدیدی نیست!
توضیح این‌که در دولت بریتانیای کبیر -از زمانی که آفتاب در مستعمراتش غروب نمی‌کرد- دو قدرت و نگرش نسبت به خاورمیانه وجود داشت: نگاه هندمحور و نگاه مصرمحور. هندمحورها بر این باور بودند که حتی سلطه‌ی بریتانیا بر کانال سوئز، با توجه به هند است. مصرمحورها اعتقاد داشتند تسلط بر سوئز و مصر، کنترل تجارت اروپا را در دستان بریتانیا نگه خواهد داشت. تقابل این دو نگاه در این‌که کدام یک اولویت است و دیگری باید خود را با آن تنظیم کند، محل مناقشات متعددی در طول تاریخ بوده، اما هر دو بر جلوگیری از گسترش نفوذ روسیه در خاورمیانه (و به تبع آن، اروپا) اتفاق نظر داشتند.
کریدور IMEC، نسخه‌ی امروزی سیاست‌های بریتانیا در خاورمیانه و در زمانه‌ی جنگ کریدورهاست.
@ketabiyat

۷:۲۶

شابلون بریتانیایی بر ولایات عثمانیچرا بریتانیا، تقسیمات ارضی عثمانی را در طراحی نقشه‌ی خاورمیانه‌ی جدید در نظر نگرفت؟
در نشست‌های کمیته‌ی بانسن، این سایکس بود که گزینه‌های پیشِ روی بریتانیا را بر می‌شمرد. او مزیت‌های نسبی چند تقسیم‌بندی ارضی مختلف را بررسی کرد: 

- الحاق سرزمین‌های عثمانی به کشورهای متفقین - تقسیم سرزمین‌ها به حوزه‌های نفوذ به جای الحاق آشكار آن‌ها - حفظ امپراتوری عثمانی اما با اعمال سلطه بر حکومت آن - تمرکز زدایی از حاکمیت عثمانی و تقسیم‌ش به واحدهای خودمختار
کمیته نهایتاً این گزینه‌ی آخر را آسان‌تر تشخیص داد و توصیه کرد ابتدا آن را هدف بگیرند. برای بحث در این زمینه‌ها کمیته باید مناطق حاصل از تقسیم امپراتوری را نام‌گذاری می‌کرد. آنچه روحیه‌ی حاکم بر این تقسیم‌بندی را آشکار می‌کند این است که کمیته نیازی به پیروی از تقسیمات سیاسی موجود امپراتوری، یعنی ولایات ندید و بنا را بر تغییر شکل خاورمیانه به صلاح‌دید خود گذاشت. به هر تقدیر گرایش اعضای کمیته -مانند طبقه‌ی حاکم بریتانیا- به طور کلی این بود که در مواردی از این دست، به نویسندگان یونان و روم باستان اقتدا کنند که آثارشان را در دوران تحصیل خوانده بودند. بدین ترتیب از همان نام‌های یونانی مبهمی استفاده کردند که دو هزار سال پیش جغرافی‌دانان هلنی به کار برده بودند. بخش شرقی مناطق آسیایی عرب زبان واقع در شمال عربستان را بین‌النهرین نامیدند و بخش غربی‌اش را سوریه؛ گرچه معلوم نبود هر کدام دقیقاً چه مناطقی را در بر می‌گرفتند. اسم ناحیه‌ی جنوب سوریه را فلسطین گذاشتند؛ از روی نام فلسطیاء: باریکه‌ای ساحلی که بیش از هزار سال پیش از میلاد مسیح فلسطینیان در آن زندگی می‌کردند. هیچ کشوری در جهان به این اسم وجود نداشت اما نامی جغرافیایی بود که در غرب مسیحی به ارض مقدس اطلاق می شد.
#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۳
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#فلسطین #بریتانیا@ketabiyat

۱۰:۱۷

کتابیّات
شابلون بریتانیایی بر ولایات عثمانی چرا بریتانیا، تقسیمات ارضی عثمانی را در طراحی نقشه‌ی خاورمیانه‌ی جدید در نظر نگرفت؟ در نشست‌های کمیته‌ی بانسن، این سایکس بود که گزینه‌های پیشِ روی بریتانیا را بر می‌شمرد. او مزیت‌های نسبی چند تقسیم‌بندی ارضی مختلف را بررسی کرد:  - الحاق سرزمین‌های عثمانی به کشورهای متفقین - تقسیم سرزمین‌ها به حوزه‌های نفوذ به جای الحاق آشكار آن‌ها - حفظ امپراتوری عثمانی اما با اعمال سلطه بر حکومت آن - تمرکز زدایی از حاکمیت عثمانی و تقسیم‌ش به واحدهای خودمختار کمیته نهایتاً این گزینه‌ی آخر را آسان‌تر تشخیص داد و توصیه کرد ابتدا آن را هدف بگیرند. برای بحث در این زمینه‌ها کمیته باید مناطق حاصل از تقسیم امپراتوری را نام‌گذاری می‌کرد. آنچه روحیه‌ی حاکم بر این تقسیم‌بندی را آشکار می‌کند این است که کمیته نیازی به پیروی از تقسیمات سیاسی موجود امپراتوری، یعنی ولایات ندید و بنا را بر تغییر شکل خاورمیانه به صلاح‌دید خود گذاشت. به هر تقدیر گرایش اعضای کمیته -مانند طبقه‌ی حاکم بریتانیا- به طور کلی این بود که در مواردی از این دست، به نویسندگان یونان و روم باستان اقتدا کنند که آثارشان را در دوران تحصیل خوانده بودند. بدین ترتیب از همان نام‌های یونانی مبهمی استفاده کردند که دو هزار سال پیش جغرافی‌دانان هلنی به کار برده بودند. بخش شرقی مناطق آسیایی عرب زبان واقع در شمال عربستان را بین‌النهرین نامیدند و بخش غربی‌اش را سوریه؛ گرچه معلوم نبود هر کدام دقیقاً چه مناطقی را در بر می‌گرفتند. اسم ناحیه‌ی جنوب سوریه را فلسطین گذاشتند؛ از روی نام فلسطیاء: باریکه‌ای ساحلی که بیش از هزار سال پیش از میلاد مسیح فلسطینیان در آن زندگی می‌کردند. هیچ کشوری در جهان به این اسم وجود نداشت اما نامی جغرافیایی بود که در غرب مسیحی به ارض مقدس اطلاق می شد. #صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد #متن_۳ نوشته‌ی دیوید فرامکین ترجمه‌ی حسن افشار #فلسطین #بریتانیا @ketabiyat
thumnail
نقشه‌ی تقسیمات کشوری در امپراتوری عثمانی (ولایات عثمانی) - ۱۹۰۵ م.

۱۰:۱۸

منافع آشکار، مرزهای مبهمسرنوشت فلسطین، قربانی مرزهایی می‌شود که به دلیل کش‌مکش‌های اعراب بر سر مرزهای آینده و تلاش بریتانیا در شکست امپراتوری عثمانی با کمک اعراب از یک‌طرف و مقابله با منافع فرانسه از سوی دیگر، عامدانه مبهم نگه داشته شدند
به استناد گزارش‌های کلیتون، سر هنری مک‌ماهون، کمیسیونر عالی، به وزارت خارجه تلگراف زد که فاروقی [ستوان محمد شریف الفاروقی (۱۸۹۱ - ۱۹۲۰) یک افسر ستاد عثمانی عرب اهل موصل بود. او در دمشق مستقر بود و نقشی محوری در وقایع منتهی به شورش اعراب داشت.] می‌گوید امیر مکه بر خواسته‌ی اولیه‌اش یعنی گسترش مرز غربی‌اش تا دریا اصرار ندارد، اما در برابر هر تلاش فرانسویان برای اشغال نواحی حلب و حمص و حما و دمشق «بـا اسلحه»، ایستادگی خواهد کرد. مک‌ماهون و کلیتون اجازه می‌خواستند این شروط را بپذیرند. اما اشارات جغرافیایی مک‌ماهون گنگ بود؛ مثلاً آیا منظور شهر دمشق بود، یا اطراف دمشق، یا ولایت دمشق؟ آیا منظور از ناحیه، ولایت بود؟ آیا فاروقی بود که می‌گفت ناحیه، یا مک ماهون، یا کلیتون؟ آیا منظور انگلیسی‌ها از ناحیه، شهر بود؟
از آن زمان تاکنون، در باب اهمیت مطالبه‌ی محور حلب-حمص- حماء-دمشق بسیار بحث شده است. تا ده‌ها سال بعد، هواداران تأسیس فلسطین عربی ادعا می‌کردند که اگر این چهار نام جغرافیایی به درستی فهمیده شده بود، قاهره‌ی بریتانیا ماهیت عربی فلسطین را تضمین می‌کرد، حال آن‌که طرفداران فلسطینِ یهودی عکس آن را می‌گفتند. از جهتی بحث کلاً بی‌هوده بود؛ خواهیم دید که چون زمان قول و قرار فرا رسید، مک‌ماهون حیله‌گرانه از عبارت‌های چند پهلویی استفاده کرد تا خود را به چیزی متعهد نکند.
اگر کلیتون بانی تعریف محور جغرافیایی حلب-حمص-حما-دمشق بود، احتمالاً به سوریه و لبنان فکر می‌کرد و به این‌که چگونه خاک آن‌ها را از کرانه‌های زیر نفوذ فرانسه جدا کند. ساحل دریا یکی از مظاهر دو خط شمالی-جنوبی تمدن در سوریه بود و آن چهار شهر مظهر دیگر. شهرها بین کوهستان و بیابان واقع بودند و دالان باریک درازی را پدید می‌آوردند که منطقه‌ی حاصل‌خیز داخل خاک سوریه به شمار می‌رفت. در نقشه‌ی آن زمان سوریه -که در چاپ ۱۹۱۰ دانش‌نامه‌ی بریتانیکا آمده است- دمشق و حلب و حمص و حماء تنها شهرهای داخل خاک سوریه‌اند. بنابراین آن‌ها تنها شهرهایی بودند که اگر فردی انگلیسی می‌خواست داخل خاک سوریه را ترسیم کند، از آن‌ها نام می‌برد. قد و قواره‌ی آن‌ها با هم تفاوت داشت و از این‌رو مورخان برجسته، غیرمنطقی دانسته‌اند که هر چهار شهر در یک گروه جای گیرند. با این حال برای خواننده‌ی بریتانیکا منطق گروه‌بندی آن‌ها با هم روشن بود.
این چهار شهر، یک وجه مشترک مهم دیگر نیز داشتند: خط آهن از آن‌ها می‌گذشت. راه آهن «اسوسیته اتومان» که ساخته‌ی فرانسوی‌ها بود و سال ۱۸۹۵ افتتاح شد، حلب در شمال سوریه را به دمشق در جنوب آن وصل می کرد. دمشق و حلب و حمص و حماء چهار ایستگاه آن بودند. این خط در دمشق به راه آهن حجاز وصل می‌شد که به مدینه در جنوب می‌رفت و سوریه را به قلمرو شریف حسین [امیر مکه] متصل می‌کرد.
#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۴
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#فلسطین #بریتانیا@ketabiyat

۷:۳۶

اعراب و بریتانیا:چگونه اعراب خاورمیانه، نقش محوری در نقشه‌ی بریتانیا علیه امپراتوری عثمانی پیدا کردند؟
کلیتون [افسر اطلاعاتی بریتانیا در قاهره که ایده‌ی انقلاب اعراب علیه عثمانی را طرح و پیگری می‌کرد] شانس آورد که سر مارک سایکس در نوامبر ۱۹۱۵ و در راه بازگشت از هند به لندن دوباره در قاهره توقف کرد. کلیتون قصه‌ی فاروقی را به او گفت و به کمک همکارانش به او باوراند که نیمه‌ی عربی امپراتوری عثمانی می‌تواند در جنگ طرف متفقین را بگیرد. این خبر سایکس را متحیر کرد و همه‌ی محاسباتش را به هم ریخت.
این‌که جهان عرب در جنگ بدل به عامل اثرگذاری شود، برای سایکس خبر ویژه‌ای بود. تا جایی که او می‌دانست، ترتیبات منطقه را همیشه قدرت‌های خارجیِ رقیب رقم زده بودند و منافع و آمال جمعیت بومی چندان نقشی در محاسبات نداشت. او همواره طبقه‌ی حاکم تُرک را ستوده بود، اما به رعایای امپراتوری عثمانی فکر نکرده بود. در دوره‌ی دانشجویی‌اش نیز نگاهی تحقیرآمیز به آن‌ها داشت. او در باب عرب‌های شهرنشین نوشته بود که «آن‌ها بزدل، بی‌شرم و نفرت‌انگیز» و «تا جایی که بدن‌های نحیف‌شان اجازه می‌دهد، خبیث» هستند. عرب‌های بادیه‌نشین هم به زعم او «حیواناتی ... چپاول‌گر و آزمند» بودند. اما اطلاعات جدیدی که کلیتون می‌داد، حکایت از آن داشت که این جمعیت می‌تواند در جنگ خاورمیانه متحد اصلی بریتانیا باشد. سایکس که مشهور بود نظرها و بحث‌ها را جمع می‌کند -بی‌آنکه به خود زحمت بدهد و درباره‌شان فکر کند- حالا نشان می‌داد که به همان راحتی هم می‌تواند همه را دور بریزد. او در چشم‌به‌هم‌زدنی دل‌سوز آرمان‌های اقوام بومی خاورمیانه شد.

سایکس از دوران تحصیل ترسی دائمی و تقریباً وسواس‌گونه از یهودیان پیدا کرده بود و دست توطئه‌گر شبکه جهانی آن‌ها را در هر گوشه‌ی تاریکی می‌دید؛ اما جماعت دیگری هم بود که سایکس حتی بیش از یهودیان از آن‌ها نفرت داشت. نوشته بود: «حتی یهودیان هم محسناتی دارند، ولی ارامنه هیچ!» با این حال در قاهره با رهبران ارامنه ملاقات کرد و ذوق‌زده پیشنهاد داد با سربازگیری از میان اسیران جنگی و ارمنی‌های مقیم آمریکا، سپاهی برای حمله به ترکیه تشکیل شود. [سایکس] گفت فکر نمی‌کند تشکیل آن بیش‌تر از هشت هفته طول بکشد.
سایکس با عشقی که به مردم خاورمیانه پیدا کرده بود، این نظر کلیتون را دربست می‌پذیرفت که لشکریان عرب، کلید پیروزی در جنگ‌اند! کلیتون او را پخت و به لندن فرستاد تا نظریه‌ی جدید قاهره را پیش ببرد: برای خاتمه‌ی سریع جنگ در شرق، حسین [امیر مکه در حجاز] از فرانسوی‌ها مهم‌تر است.
کلیتون همچنین به اوبری هربرت -نماینده‌ی پارلمان که در اداره‌ی اطلاعات قاهره خدمت می‌کرد و حالا در راه بازگشت به لندن بود- یاد داد که برود لرد کیچنر و وزیر خارجه، سر ادوارد گری را ببیند و موضوع را برای آن‌ها تشریح کند. به علاوه هربرت با کمک کلیتون یادداشت مستدلی هم برای فرانسوی‌ها نوشت و از آن‌ها خواست دست از ادعای‌شان نسبت به دمشق و حلب و حمص و حما بردارند تا بشود این شهرها را به حسین داد.


#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۵
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#اعراب #بریتانیا@ketabiyat

۱۱:۳۰

معادله‌ی جنگ و صلحچگونه ارزیابی نادرست از واقعیت‌های موجود جنگ، فرصت صلح و بقا را از امپراتوری عثمانی گرفت؟
انور[۱] که مصمم بود به جنگ ادامه دهد، تصور می‌کرد در این صورت با دستی پرتر پای میز مذاکره خواهند نشست. او پیروزی‌های عثمانیان در قفقاز و دریای خزر را گواه می‌گرفت که بریتانیا در سال ۱۹۱۹ ناچار خواهد شد به شرایط صلح مطلوب عثمانی‌ها تن در دهد. این جا بود که نیوکوم[۲] از مخفیگاه‌ش خود را داخل بازی و این استدلال را رد کرد. او در یادداشت‌هایی برای رهبران ترک‌های جوان کوشید ثابت کند درست عکس آن اتفاق خواهد افتاد و بریتانیا در سال ۱۹۱۸ به شرایط صلح بهتری تن در خواهد داد تا در ۱۹۱۹. یادداشت‌های نیوکوم را دوستان ترک او در «باب عالی» پخش کردند. خودش بعداً گزارش داد که این یادداشت‌ها تأثیر فراوانـی بــر جـای نهاده‌اند. به گفته‌ی خبرچین‌های او، یادداشت‌های‌ش شکافی در رهبری «کمیته‌ی اتحاد و ترقی» به وجود آورده بود.
واقعیت این بود که شکاف را اطلاع از دروغگویی انور -بعد از سقوط بلغارستان و تصمیم آلمان به تقاضای صلح- پدید آورد. هم‌پیمانان آن‌ها برخلاف ادعای انور، برنده‌ی جنگ نبودند. همه نابود می‌شدند و دولت عثمانی، محروم از سوخت و مهمات و پول و چه بسا استحکامات‌ش با ارتش‌های پیروز متفقین تنها می‌ماند. در اوایل اکتبر، وزیر دارایی عثمانی در دفتر خاطرات‌ش نوشت:
«بزرگ‌ترین گناه انور پاشا این است که هرگز حقیقت اوضاع را به دوستان‌ش نگفت. اگر پنج شش ماه جلوتر گفته بود که چه وضع خرابی داریم... طبیعتاً همان موقع صلح جداگانه‌ی مطلوبی به دست می آوردیم. ولی او همه را پنهان کرد و ... خودش را فریب داد و کشور را به این وضع کشاند.»
صبح اول اکتبر، بلافاصله بعد از آن‌که طلعت[۳] فهمید آلمان می‌خواهد درخواست صلح کند، هیئت دولت را جمع کرد و گفت همه باید استعفا دهند. طلعت گفت امپراتوری عثمانی ناچار است بی‌درنگ درخواست آتش‌بس کند و اگر متفقین ببینند دولتِ «کمیته‌ی اتحاد و ترقی» هنوز بر سر کار است، شرایط سخت‌تری را به آن‌ها تحمیل خواهند کرد. انور و جمال مخالف بودند. آن‌ها ادعا می‌کردند اگر دولت مقاومت کند و تسلیم نشود، به شرایط بهتری دست خواهد یافت. اما آن دو در اقلیت بودند. طلعت حرفش را به کرسی نشاند و به سلطان خبر داد که دولت قصد استعفا دارد.
سلطان جدید -محمد ششم که تازه چند ماه بود جای برادر فقیدش را گرفته بود- به سختی توانست یک وزیر اعظم دیگر و دولت دیگر پیدا کند. او دولتی بی‌طرف یا شاید دولتی از جناح مخالف را ترجیح می‌داد، اما طلعت و حزب «ترکیه‌ی جوان» هنوز مجلس و پلیس و ارتش را در دست داشتند و خواستار حضور نمایندگان‌شان در دولت جدید بودند تا از آن مراقبت کنند. یک هفته‌ای طول کشید تا سیاست‌مداری پیدا شد که هم سلطان قبول‌ش داشت و هم او شرایط طلعت را قبول می‌کرد. سرانجام فیلد مارشال احمد عزت پاشا -بزرگ‌مردی که گمان می‌رفت مقبول متفقین نیز باشد- دولت تازه‌ای تشکیل داد که چند عضو «کمیته‌ی اتحاد و ترقی» را هم در بر می‌گرفت. روز سیزدهم اکتبر، طلعت و وزیران او همگی استعفا کردند. روز بعد، عزت پاشا از میان جمعیتی خاموش و افسرده، به «باب عالی» رفت تا آغاز به کار کند.


[۱] اسماعیل انور (۲۳ نوامبر ۱۸۸۱ – ۴ اوت ۱۹۲۲) مشهور به انور پاشا، از فرماندهان رده بالای ارتش عثمانی و رهبر قیام ترکان جوان بود. او فرماندهی کل ارتش عثمانی را هم در جنگ بالکان و هم در جنگ جهانی اول بر عهده داشت.
[۲] سرهنگ دوم استیوارت نیوکوم یکی از اعضای ارتش بریتانیا که مخفیانه در استانبول زندگی و از مواضع سران دولت عثمانی جاسوسی می‌کرد. 
[۳] محمد طلعت (۱۸۷۴–۱۹۲۱) مشهور به طلعت پاشا، یکی از رهبران جمعیت اتحاد و ترقی بود که در خلال جنگ جهانی اول بر امپراتوری عثمانی حکم می‌راند. در سال ۱۹۱۸ به مقام نخست وزیری دولت عثمانی نایل گشت. او به همراه انور پاشا و جمال پاشا در خلال جنگ جهانی اول رهبری امپراتوری عثمانی را در دست داشتند.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۶
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#عثمانی #بریتانیا@ketabiyat

۱۰:۵۷

thumnail
سه تفنگ‌دار یا سه کله‌پوک
چگونه سه قدرت پیروز جنگ اول جهانی، با تصمیمات نابخردانه‌ی خود، زمینه‌ساز بی‌ثباتی‌های آتی در خاورمیانه شدند؟

به‌طور کلی از نظر مردمی که متفقین را با وعده‌های زمان جنگ و اصول ادعایی‌شان می‌سنجیدند، نحوه‌ی تصمیم‌گیری آن‌ها به‌خودی خود خیانت‌آمیز بود. همگان از جمله خود شرکت‌کنندگان در کنفرانس بر آن بودند که اعضا نسبت به سرزمین‌ها و مردمانی که درباره‌شان تصمیم‌گیری می‌کردند، کمترین شناخت یا حتی دغدغه‌ای ندارند.
شرایط صلح تحمیلی در اروپا و بدتر از آن، شرایط صلحی که اروپاییان به خاورمیانه‌ی دوردست و ناآشنا تحمیل کردند از این قرار بود. آرتور بالفور در جریان کنفرانس به ویلسون [رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده] و لوید جورج [نخست‌وزیر وقت بریتانیا] و کلمانسو [نخست‌وزیر وقت فرانسه] می‌نگریست ـــ البته فقط هنکی [سِر موریس هنکی، دست‌یار اول نخست‌وزیر وقت بریتانیا]، را خبره می‌دانست؛ جوان چهل‌ویک ساله‌ای که حدود سی‌وپنج سال از بالفور کوچک‌تر بود و به نظرش آن‌ها «سه مرد همه‌کاره‌ی ناآگاه بودند که آن‌جا نشسته‌اند و قاره‌ها را قاچ می‌کنند و بچه‌ای راهنمای آن‌هاست.»
دیپلماتی ایتالیایی نوشت این صحنه در کنفرانس صلح پاریس عادی شده بود که فلان دولت‌مرد در مقابل نقشه‌ای ایستاده، با انگشت اشاره دنبال شهر یا رودی که به عمرش اسم‌ش را نشنیده می‌گردد و زیر لب می‌گوید: «کجاست این لعنتی...؟» لويد جورج می‌گفت بریتانیا باید بر فلسطین از دان تا بئر شبع (به تعبیر تورات) حکومت کند، اما حتی نمی‌دانست دان کجاست و در یک اطلس تورات که چاپ قرن نوزدهم بود، دنبالش می‌گشت. تقریباً یک سال از ترک مخاصمه گذشته بود که ژنرال آلنبی [فرمانده کل نیروهای نظامی بریتانیا در مصر] به او گزارش داد دان را پیدا کرده است! دان آن جایی نبود که نخست وزیر دل‌ش می‌خواست، بنابراین بریتانیا خواستار مرز شمالی‌تری شد.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۷
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#فلسطین #بریتانیا@ketabiyat

۱۱:۳۱

توهم توطئه‌ی بریتانیایی‌ها
آیا روسیه‌ی لنین، در قیام‌های خاورمیانه علیه بریتانیا نقش داشت؟

درست است که بلشویک‌ها به ملیون ایرانی پشت‌گرمی دادند، از ملیون ترک پشتیبانی کردند و در صدد کمک به قیام عراق بر آمدند، اما هیچ یک از این حرکت‌ها را آن‌ها برنینگیخته و هدایت نکرده بودند. عقیده‌ی روزافزون انگلیسی‌ها به این که روسیه‌ی شوروی در توطئه‌ی جهانی پردامنه‌ای دست داشت که خاورمیانه را به شورش علیه آن‌ها برانگیخت، توهم محض بود. حقیقت ماجرا یک رشته قیام‌های ناهماهنگ بود که ریشه در اوضاع خاص محلی داشت و بسیاری‌شان قیام‌هایی خودجوش بود. هر چند شوروی‌ها کوشیدند از این حرکت‌های محلی بهره‌برداری کنند، نه بلشویسم و نه بلشویک‌ها نقش مهمی در آن‌ها نداشتند. اما این تصور انگلیسی‌ها هم دور از واقعیت نبود که دولت جدید روسیه با بریتانیا سر ناسازگاری دارد و بلشویک‌ها، به امید استفاده از مخالفت‌های محلی با سلطه‌ی بریتانیا، خاورمیانه را آوردگاهی در این کش‌مکش می‌بینند.
بین مقامات انگلیسی و سایر متفقین این باور وجود داشت که کمک به آلمان در جنگ نه معلول تصادفی کودتای بلشویک‌ها، بلکه علت آن بود. آلمانی‌ها به تشویق آلکساندر هلفاند به بلشویک‌ها کمک مالی کرده و لنین را برای رهبری آن‌ها به روسیه بازگردانده بودند. شاید لنین اهمیت نمی‌داد که پیروزی‌اش به سود یا زیان کدامیک از طرف‌های سرمایه‌دار جنگ تمام می‌شد؛ اما از نظر بسیاری از مقامات متفقین، اسناد دخالت مالی آلمان نشان می‌داد که میل و قصد لنین کمک به آلمان بود. پس این مقامات، بلشویک‌ها را عوامل دشمن می‌شمردند و نظریه‌های کمونیستی آن‌ها را فقط ظاهر قضیه، تبلیغات محض یا کاملاً بی‌ربط می‌دانستند. از طرفی، این برداشت از بلشویسم با سوء ظنی که مقامات انگلیسی به‌ویژه در خاورمیانه از مدت‌ها پیش از جنگ پیدا کرده بودند، نیز جور در می‌آمد.
#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۸
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار


پی‌نوشت: رسیدن اخبار انقلاب در روسیه، سرنگونی حکومت تزارها و وعده‌های لنین، در میان ملیّون ایرانی شوق و ذوق غیرقابل توصیفی به وجود آورده بود. چنان‌که ملک‌الشعرای بهار توصیف می‌کند: «دو دشمن از دو سو ریسمانی به گلوی کسی انداختند که او را خفه کنند. هرکدام یک سر ریسمان را گرفته، می‌کشیدند و آن بدبخت در میان تقلا می‌کرد، آن‌گاه یکی از آن دو خصم یک سر ریسمان را ‌‌‌‌رها کرد و گفت: ای بی‌چاره! من با تو برادرم و مرد بدبخت نجات یافت. آن مرد که ریسمان گلوی ما را‌‌‌‌ رها کرده، لنین است». عارف قزوینی در وصف لنین شعری سرود بدین مضمون:
ای لنین! ‌ای فرشته‌ی رحمت!قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت
تخم چشم من آشیانه‌ی توستپس کَرَم کن که خانه خانه‌ی ‌توست
یا خرابش بکن و یا آبادرحمت حق به امتحان تو باد!
بلشویک است خضرِ راه نجاتبر محمد و آلِ او صلوات...

#ایران #بلشویسم #بریتانیا@ketabiyat

۵:۱۹

بریتانیا و وحشت از توطئه‌ی جهانی یهود
یهودیان با جانمایی خود در شکاف‌های بین قدرت‌ها، اهداف خود را در خاورمیانه محقق کرده و می‌کنند

رویدادهای امپراتوری عثمانی در اوایل قرن بیستم ظاهراً ثابت کرده بود که یهودیان طرفدار آلمان هستند. چنان‌که پیش‌تر گفتیم، جرالد فيتس موریس به دولت‌شان گزارش داده بود «ترک‌های جوان» آلت دست یهودند. آن زمان گزارش او را عین واقعیت می‌دانستند، گرچه اکنون مورخان می‌دانند که دروغ بوده است. هنگامی که «کمیته‌ی اتحاد و ترقی» بر سر کار بود و امپراتوری عثمانی را به مدار آلمان سوق داد، سیاستش را از نتایج اتحاد یهود با آلمان دانستند.
در خاورمیانه، کهنه‌کارانی از قبیل وینگیت و کلیتون که پیرو این نظر بودند، اعتقاد داشتند اسلام حربه‌ای در دست خلیفه و سلطان عثمانی است که می‌تواند آن را به دل‌خواه خود به کار بندد. از این رو، هنگامی که زمام باب عالی به دست «ترک‌های جوانِ» به زعم آن‌ها فرمان‌بر يهود افتاد، مقامات انگلیسی نتیجه گرفتند اسلام و امپراتوری عثمانی و نهضت پان‌ترکیسم، همه‌باهم نصیب ائتلاف آلمانی-یهودی شده‌اند.
در همین بستر، انگلیسی‌ها انقلاب دوم روسیه را جدیدترین پیامد توطئه‌ای بزرگ‌تر دیدند. تعدادی از رهبران بلشویک یهودی بودند. بنابراین بسیاری از مقامات انگلیسی به قدرت رسیدن آن‌ها را کار مشترک آلمانی‌ها و یهودیان پنداشتند.
بعد از جنگ که قیام‌های خاورمیانه رخ داد، طبیعی بود که انگلیسی‌ها آن‌ها را هم جزء نقشه‌ی شوم توطئه‌گران دیرینه بشمارند. بلشویم و سرمایه‌ی جهانی پان‌عربیسم و پان‌ترکیسم، اسلام و روسیه، از چشم انگلیسی‌های اطلاعاتی، عوامل یهود جهانی و آلمان پروسی بودند و گردانندگان توطئه‌ی بزرگ انگلیسی‌ها، دشمنانی خونی مثل انور پاشا و مصطفی کمال را در کنار هم می‌دیدند و عرب‌ها و یهودیان را نیز در کنار هم.
البته آن‌ها می‌دانستند که بسیاری از مسلمانان عربِ فلسطینی، به سبب نفرت از مهاجرت صهیونیست‌ها به سرزمین‌شان، احساسات ضدیهودی خشنی از خود بروز می‌دهند، اما این نکته با اعتقاد آن‌ها به این که یهودی‌ها اسلام را در چنگ خود گرفته‌اند منافاتی نداشت. اسلام، از زاویه‌ای که ترس به دل انگلیسی‌ها می‌انداخت، منشأ جاذبه و اقتدار خلیفه بود که او را آلت دست دشمنان بریتانیا می‌دیدند؛ شگفتا حتی بعد از آن‌که سلطان-خلیفه عملاً زندانی آن‌ها در قسطنطنیه شد.
تا جایی که انگلیسی‌ها می‌دانستند، عرب‌ها از عهده‌ی اداره کردن خودشان بر نمی‌آمدند. پس مسأله این بود که حالا خاورمیانه‌ی عربی را باید انگلیسی‌ها اداره می‌کردند یا آلمانی‌ها و یهودیان به کمک ترک‌ها. جذابیت انگلیسی‌ها -به گمان خودشان- در این بود که مردمانی محترم و نجیبند؛ جاذبه‌ی دشمنان بریتانیا نیز در مسلمانی دولت ترکیه بود. بدین‌سان، اسلام را نیز، همچون بلشویسم و همچون ترک‌ها و روس‌ها، دسته‌ای سرمایه‌دار یهودی و ژنرال پروسی علیه بریتانیا به کار می‌بستند.
هرچند امروزه، در پرتو روشن تاریخ، این نظریه‌ی توطئه، مهـمل و حتی مضحک به نظر می‌رسد، آن زمان بسیاری از دولت‌مردان انگلیسی که از جهات دیگر معقول و منطقی و مطلع بودند، همه یا دست کم بخشی از آن را باور داشتند. وانگهی سندی انکارناپذیر هم آن را تقویت می‌کرد: اقدامات آلکساندر هلفاند، مردی یهودی که برای کمک به آلمان و نابودی امپراتوری روسیه دسیسه می‌چید. او رابطه‌ی نزدیکی با حکومت ترک‌های جوان در قسطنطنیه داشت. نقش او در انتخاب لنین و فرستادنش به روسیه برای قیام بلشویکی، به قصد پیروزی آلمان در جنگ، نقش بسیار مهمی بود. او بعد از جنگ هم دست از توطئه‌گری برنداشت.
از دید وینگیت و کلیتون، هلفاند نمونه‌ی اعلای یک یهودی بود -ثروت‌مند، برانداز و طرف‌دار آلمان. حال در این بستر، جهت‌گیری ارزیابی‌های اطلاعاتی بریتانیا در سال‌های بعد از جنگ چندان غیرمنطقی به نظر نخواهد رسید. روز پنجم مه ۱۹۱۹، تازه نیم‌سالی از آتش‌بس‌ها گذشته بود که یکی از مأموران اطلاعاتی بریتانیا بر اساس گفت‌وگوهای فراوانش با رهبران «ترک‌های جوان» که به سوئیس پناهنده شده بودند، گزارشی به اداره‌ی عربی داد. به گزارش این مأمور، پیروزی «متفقین»، تبلیغات ضدانگلیسی دشمن را متوقف نکرده بود، برعکس فعالیت اداره‌ی تبلیغات «پان اسلامی» برلین با هدف «قیام اسلام» هنوز در هند و مصر و ترکیه و ایران و کشورهای دیگر ادامه داشت. این مأمور نوشته بود «دشمنان شرقی بریتانیا آشکارا به قصد براندازی حاکمیت بریتانیا در شرق دست‌به‌دست هم داده‌اند؛ آلمان و بلشویک‌ها هم از آن‌ها حمایت می‌کنند... گزارش ادامه می‌داد واسطه‌ی بین شورشی‌های خاورمیانه و بلشویک‌های روس، آلکساندر هلفاند است.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۹
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#یهود #بریتانیا #بلشویسم #اسلام@ketabiyat

۷:۵۸

کار، کارِ انگلیس‌هاست!
توهم توطئه‌ی مقامات بریتانیا در مواجهه با شورش‌های خاورمیانه، موجب شد هرکسی را در این شورش‌ها مقصر ببینند جز بریتانیا را

آغاز خشونت‌های بین‌النهرین در سال بعد، گزارشهای اطلاعاتی مشابهی را به دنبال آورد؛ خصوصاً از سرگرد نورمن بری -افسر اطلاعات ویژه‌ی دایره‌ی سیاسی وزارت هند. همین بری بود که نمودار توطئه‌اش در پایان تابستان ۱۹۲۰ در هیئت دولت توزیع شد. بری ادعا می‌کرد در بین‌النهرین هم جنبش‌های ملی و هم نهضت‌های پان‌اسلامی از برلین خط می‌گیرند. به واسطه‌ی سوئیس و مسکو، توطئه‌های ایتالیایی‌ها و فرانسوی‌ها و بلشویک‌ها هم اوضاع را پیچیده‌تر می‌کند. بری از دولت خواست رد تشکیلات مرکزی «نسبتاً کوچک» پشت پرده را، که گرداننده‌ی توطئه‌ی جهانی است بگیرد. اما چون تشکیلاتی وجود نداشت، پیدا هم نشد. با این حال نظر غالب در دولت دست کم تا مدتی این بود که شورش‌ها در سرزمین‌های تحت حاکمیت بریتانیا در خاورمیانه، با هماهنگی نیروهای دشمن از خارج اتفاق می‌افتند. کسانی در وزارت خارجه می‌گفتند سرچشمه‌ی آشوب‌های خاورمیانه را باید در خود کشورهای منطقه جست وجو کرد، اما این‌ها در اقلیت بودند.

در واقع یک نیروی خارجی در کار بود که با تک‌تک وقایع خشونت‌آمیز خاورمیانه ارتباط داشت، اما به چشم مقامات انگلیسی نمی‌آمد. این نیرو خود بریتانیا بود! در پهنه‌ای از جهان که مردمان‌ش به بیگانه‌ستیزی مشهور بودند و در منطقه‌ی مسلمان‌نشینی که هر حاکمی را تحمل می‌کرد جز حاكم غیرمسلمان، هر دولت خارجی مسیحی باید انتظار می‌داشت وقتی می‌خواهد حاکمیتش را تحمیل کند، با مقاومت روبه‌رو شود. سایه‌ای که همه‌جا در خاورمیانه، حاکم انگلیسی را تعقیب می‌کرد، سایه‌ی خودش بود. آنچه در خاورمیانه بریتانیا را آزار می‌داد، رشته‌ی دراز و شاید بی‌پایانی از شورش‌های محلی جداگانه و اغلب خودانگیخته علیه سلطه‌اش بود. شورش‌ها را بیگانگان هدایت نمی‌کردند؛ شورش‌ها علیه خود بیگانگان بود. شاید اگر امپراتوری بریتانیا ارتش میلیونی اشغالگرش را در خاورمیانه حفظ می‌کرد، اهالی منطقه اجتناب‌ناپذیری حاکمیت بریتانیا و بیهودگی مبارزه با آن را به خود می قبولاندند؛ اما حالا که ارتشش را برده بود، باید انتظار شورش‌ها را می‌داشت. اما همچون کیچنر و همکارانش از سال ۱۹۰۸ به بعد، مجریان فعلی سیاست بریتانیا در خاورمیانه نیز علت ناکامی‌های خود را نفوذ یهودیان و آلمانی‌ها در رهبری ترک‌های جوان و شعب جهانی آن می‌دیدند، به‌ویژه اسلام و حالا بلشویسم که طیف وسیعی را از انور پاشا تا هلفاند و لنین در بر می‌گرفت.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۰
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#یهود #بریتانیا #بلشویسم #اسلام@ketabiyat

۱۳:۰۴

خطر توطئه‌ی جهانی یهود
اولین بار چه کسی خطر توطئه‌ی جهانی یهود را آشکار کرد؟

شرح افشاگری مهیجی که مدعی بود سرنخ‌های این توطئه‌ی جهانی را برملا می‌کند، نخستین بار در سال ۱۹۲۰ در لندن منتشر شد. این کتاب با عنوان «خطر یهود» ترجمه‌ای انگلیسی بود از «میثاق‌های شیوخ فرزانه‌ی صهیون». هم‌زمان ترجمه‌ای فرانسوی هم در پاریس به بازار آمد. کتاب ادعا داشت حاوی صورت‌جلسات دیدار یهودیان و فراماسون‌ها در پایان قرن نوزدهم است؛ جلساتی که برای طرح‌ریزی براندازی سرمایه‌داری و مسیحیت و تأسیس دولتی جهانی تحت حاکمیت مشترک آن‌ها برگزار شده بود.
سر و کله‌ی میثاق‌ها ابتدا در مسکو پیدا شد، در سال ۱۹۰۳ در روزنامه‌ای به چاپ رسید و در سال ۱۹۰۵ به صورت کتاب در آمد. ظاهراً یک درباری تزاری به نام سرگئی تیلوس کشف‌ش کرده بود، اما چندان جلب توجه نکرد تا سال ۱۹۱۷ که انقلاب‌های روسیه رخ داد و ادعا شد بسیاری از رهبران بلشویک‌ها یهودی‌اند و مرام کمونیستی نیز شباهت‌هایی با مفاد میثاق‌ها دارد. از این رو، در پاریس و لندن نیز بودند کسانی که در سال ۱۹۲۰ کشفیات نیلوس را اصیل دانستند. پس میثاق‌ها علاوه بر چیزهای دیگر، پرده از علت شورش‌های مرموز علیه بریتانیا در شرق هم بر می‌داشت.
تازه در تابستان سال ۱۹۲۱ یعنی یک سالی بعد از انتشارش در لندن و پاریس بود که فیلیپ گریوز، خبرنگار روزنامه‌ی تایمز در قسطنطنیه، ثابت کرد میثاق‌ها جعلی است و ساخته و پرداخته‌ی پلیس مخفی تزاری. پلیس حتی این‌قدر به خود زحمت نداده بود که آن را خودش بنویسد. یک پناهنده‌ی روس سفید به نام میخائیل راسلاولوف -که نامش تا سال ۱۹۷۸ مخفی بود- به گریوز گفت که آن را از جای دیگری برداشته بودند. او، که صرفاً به علت نیاز مالی شدید حاضر به افشای این اطلاعات شده بود، به گریوز نشان داد بخش‌های کاملی از میثاق‌ها را از اثر طنزی اقتباس کرده بودند که وکیلی فرانسوی درباره‌ی ناپلئون سوم نوشته بود و در ژنو (۱۸۶۴) و بروکسل (۱۸۶۵) منتشر شده بود.
این اثر شهرتی نداشت و چند نسخه بیشتر از آن موجود نبود. راسلاولوف نسخه‌ای را که از یک مقام سابق پلیس مخفی روسیه خریده بود به گریوز نشان داد و تایمز هم نسخه‌ی دیگری در موزه‌ی ملی بریتانیا پیدا کرد. راسلاولوف گفت اگر این اثر کمیاب نبود، امکان داشت بلافاصله بعد از انتشار میثاق‌ها کسی بو ببرد که متن دزدی است. (بعد معلوم شد قسمت‌هایی از میثاق‌ها را از کتاب‌های دیگری هم برداشته‌اند مثلاً رمانی تخیلی که تقریباً هم‌زمان با آن طنز فرانسوی به بازار آمده بود.)

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۱
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#یهود #بریتانیا #بلشویسم #صهیونیسم@ketabiyat

۱۲:۴۶

دولت علیه ملّت:
دولت‌مردان بریتانیایی، منافع ملّی را خرج توهمات توطئه شوروی در خاورمیانه می‌کنند

بخش مهمی از افکار عمومی بریتانیا -که روزنامه‌ی تایمز نمایندگی‌اش می‌کرد- مسئول شکست‌های این کشور در خاورمیانه را نه توطئه‌گران خارجی، بلکه خود مقامات انگلیسی می‌دانست، خصوصاً مقاماتی که گرایشی به عرب‌ها داشتند. گزارش‌گر ویژه‌ی تایمز در خاورمیانه که از قیام‌های عراق یکه خورده بود، گزارشی برای روزنامه فرستاد که در شماره‌ی بیستم سپتامبر ۱۹۲۰ چاپ شد. او نوشت: «عقیده‌ی من بر اساس بررسی‌های دقیق این است که اداره‌ی عربی ما در قاهره، ستاد کل ما در قاهره و اداره‌ی سرزمین‌های اشغالی ما در فلسطین و سال گذشته در سوریه، مسئولان اصلی اتلاف کنونی جان و مال انگلیسی‌ها در بین‌النهرین بوده‌اند. او مدعی شده تبلیغات پان‌عربی انگلیسی‌ها یکی از بزرگ‌ترین خطرهای موجود برای صلح جهان است». او حساب چند مقام انگلیسی را که واقعاً به استقلال عرب‌ها معتقد بودند، از بقیه جدا کرد و دیگران را به باد انتقاد گرفت، «مسئولان فوق‌العاده خطرناکی را که اعتقادی به شایستگی خود عرب‌ها برای کشورداری ندارند و فقط به رسالت امپراتوری ما معتقدند»، رسالتی برای اداره‌ی امور آن‌ها در پسِ استقلالی ظاهری. او از وینگیت و کلیتون یا هوگارت نام نبرد، ولی گفته‌هایش به آن‌ها بر می‌گشت. در گزارش او نه بلشویک‌ها، بلکه خود انگلیسی‌ها مسبب ناآرامی‌های خاورمیانه بودند.

روز بعد، نویسنده‌ی سرمقاله‌ی تایمز، عقیده‌ی دیرینه‌ی اداره‌ی عربی به تشکیل یک اتحادیه‌ی عرب در خاورمیانه به ریاست ملک حسین را محکوم کرد: «... دیگر هیچ یک از مقامات رسمی نباید رؤیای فریبنده‌ی اتحادیه‌ی عظیم عربی را به سرش راه دهد.» یک سال بعد، در بیست و هفتم سپتامبر ۱۹۲۱، تایمز به تصور کهنه‌ی اداره‌ی عربی از رسالت ویژه‌ی بریتانیا در جهان اسلام تاخت. تایمز، با تشخیص بن‌مایه‌ی مشترکی در بسیاری از قیام‌های مسلمانان خاورمیانه علیه سلطه‌ی مسیحیان اروپایی نوشت که فکر می‌کند «مسئله بزرگ‌تر از آن است که یک دولت اروپایی بتواند به تنهایی از عهده‌اش برآید...».
خطر عمده، به زعم تایمز، در تعهدات اضافی بریتانیا بود، حال آن‌که مشکل اصلی کشور را داخلی و اقتصادی می‌دانست. بریتانیا باید پول‌ش را صرف بازسازی اقتصادی و اجتماعی خودش می‌کرد. اما دولتی که پول ملت را در خاورمیانه به باد می‌داد، موجودیت خود را به خطر انداخته بود. تایمز در شماره‌ی هجدهم ژوئیه‌ی ۱۹۲۱ خود، دولت را بدین سبب محکوم کرد و نوشت: «نزدیک صد و پنجاه میلیون پوند از زمان آتش‌بس تا امروز خرج چادرنشین‌های بین‌النهرین کرده‌اند، آن وقت فقط دویست هزار پوند در سال برای بازسازی محله‌های فقیرنشین خودمان گذاشته اند. به علاوه، مجبور شده‌اند هر نوع تخصیص بودجه برای اجرای قانون آموزش و پرورش سال ۱۹۱۸ را ممنوع کنند.» در حالی که تایمز ادعا می‌کرد خطری که بریتانیا را تهدید می‌کند، از ناحیه‌ی دولت‌مردان خودش است، بسیاری از مقامات کشور هنوز از خطر شوروی برای خاورمیانه دم می‌زدند و این‌که چگونه باید خطر را برطرف کنند.


#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۲
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#بریتانیا #شوروی #خاورمیانه@ketabiyat

۷:۱۲

خشت اول و معمار کج‌بین:
چرچیل علی‌رغم مخالفت ارتشیان بریتانیا، اعلامیه‌ی بالفور را به نفع صهیونیست‌ها اجرا کرد

در سال ۱۹۲۲ چرچیل تصمیمی گرفت که اثر ماندگاری بر جای گذاشت و نشان داد نگرانی‌های اقتصادی عرب‌ها واقعاً بی‌مورد است. امتیاز طرح‌های برق‌آبی دره‌های عوجا و رود اردن را به مهندس یهودی-روسی به نام پینهاس روتنبرگ داد. این طرح‌ها مقدمه‌ی برنامه‌ی پردامنه‌تری بود که با تأمین نیرو و آب، امکان احیای اراضی و توسعه‌ی اقتصادی آن‌ها را، مطابق اصول علمی، فراهم می‌آورد. این نخستین گام بلند در راه اثبات این ادعای صهیونیست‌ها بود که فلسطین می‌تواند نه فقط صدها هزار -چنان‌که سخن‌گویان عرب می‌گفتند- بلکه میلیون‌ها نفر را نان بدهد.
وقتی گفتند هزینه‌ی این طرح به صورت غیرانتفاعی تأمین خواهد شد، چرچیل بیشتر تحت تأثیر قرار گرفت و به مجلس عوام گفت فقط صهیونیست‌ها حاضر به چنین کارهایی هستند:
«می‌گویند عرب‌ها خودشان این کار را می‌کردند. چه کسی باورش می‌شود؟! اگر عرب‌ها را به حال خودشان بگذاری، تا هزار سال دیگر هم قدمی برای آب‌یاری و برق‌رسانی فلسطین برنمی‌دارند. عرب‌ها جماعتی فلسفه‌باف‌اند و راضی به زندگی در همان بیابان برهوت تفتیده، پس می‌گذارند آب رود اردن، مثل همیشه بدون هیچ سدّ و مانعی به بحرالمیت بریزد.»
چرچیل، مثل روز اول به عرب‌ها هشدار می‌داد که بهتر است با اوضاع بسازند، زیرا بریتانیا مصمم است در هر حال به تعهدات خود عمل کند. در تابستان سال ۱۹۲۱، او در لندن به هیئت بدقلق فلسطینی گفته بود: «دولت بریتانیا می‌خواهد اعلامیه‌ی بالفور را اجرا کند. من این را بارها به شما گفته‌ام، هم در بیت‌المقدس و هم دیروز در مجلس عوام. حالا هم دوباره می‌گویم. می‌خواهند اعلامیه‌ی بالفور را اجرا کنند و می‌کنند.»
اما در فلسطین، انگلیسی‌ها سران عرب را تشویق می‌کردند که برعکس فکر کنند. چرچیل با تأسف حدس می‌زد نود درصد نیروهای ارتش بریتانیا در فلسطین، مخالف سیاست اعلامیه‌ی بالفور باشند. روز بیست و نهم اکتبر ۱۹۲۱، ژنرال والتر نوریس کانگریو، فرمانده‌ی نیروهای بریتانیا در مصر و فلسطین، در اطلاعیه‌ای خطاب به همه‌ی نیروها گفت:
«هر چند فرض بر این است که ارتش در سیاست دخالت نکند، این نیروی نظامی عاری از عاطفه نیست و در مناقشه‌ی فلسطین نیز دل‌ش با عرب‌هاست که تا اینجا -به چشم ناظران بی‌طرف- قربانیان سیاست ناعادلانه‌ی دولت بریتانیا بوده‌اند.»
کانگریو، با اشاره به تفسیر بسیار محدود چرچیل از اعلامیه‌ی بالفور، ابراز امیدواری کرد که دولت بریتانیا هرگز از سیاست آزمندانه‌تر تندروهای صهیونیست حمایت نکند، زیرا هدف آن‌ها تأسیس فلسطینی یهودی است که اعراب در آن صرفاً تحمل خواهند شد.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۳
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#بریتانیا #فلسطین #صهیونیسم@ketabiyat

۸:۰۶

منازعه‌ی ابدی اعراب و صهیونیست‌ها
چگونه منازعه‌ی داخلی بین صهیونیست‌ها با هم، چرخه‌ی منازعه‌ی اعراب و صهونیست‌ها را تشدید کرده است؟
(بخش اول)
در این میان دو رهبر متنفذ صهیونیست‌ها، «داوید بن‌گوریون» و «ولادیمیر یابوتینسکی»، در اهمیت مخالفت عرب‌ها و واکنش انگلیسی‌ها تأمل کردند و مثل اغلب موارد به نتایج متضادی رسیدند.
بن‌گوریون -این رهبر لهستانی جنبش کارگری صهیونیستی- از سال ۱۹۰۶ که بیست سال بیشتر نداشت، در فلسطین کشاورزی کرده بود در آغاز جنگ جهانی اول، سنگ امپراتوری عثمانی را به سینه می‌زد ولی بعد به ارتش بریتانیا پیوست. بن‌گوریون سوسیالیستی بود که اعتقاد داشت فقط میل به کار است که به انسان حق می‌دهد جایی را اشغال کند. وی بر آن بود که یهودیان و عرب‌ها هر دو به یک اندازه حق دارند در فلسطین زندگی و کار کنند. او شورش‌های اعراب در سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۲۱ را کار وحشی‌هایی می‌دانست که دولت انگلیسی فلسطین یادشان داده بود از راه خشونت می‌توانند به اهداف‌شان برسند. سیاست او در مقام رهبر اتحادیه‌های کارگری، سازماندهی کارگران عرب بود؛ زیرا به اعتقاد او، کارگران و کشاورزان چه عرب و چه یهود، در مقابل کارفرمایان و زمین‌داران منافع مشترکی داشتند و هدف او نیز اثبات این نظر به عرب‌ها بود. در فلسطینِ رؤیایی او، جامعه‌ی عرب و جامعه‌ی یهود هر دو خودمختار بودند. بن‌گوریون از آشوب‌های سال‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۲۱ نتیجه گرفت که صهیونیست‌ها کاملاً به عرب‌ها تفهیم نکرده‌اند که قرار نیست کسی به حقوق مذهبی و مدنی آن‌ها تجاوز کند. مثل غالب موارد دیگر، او راه حل را در آموزش و گفت‌وگو می‌دید. گرچه از ابتدا پیش‌بینی کرده بود عرب‌ها ممکن است با مهاجرت و استقرار یهودیان در فلسطین مخالفت کنند، به همین بسنده نکرد و به خود اجازه نداد فکر کند پس قطعاً این اتفاق خواهد افتاد.
برخی مورخان اکنون معتقدند وقتی او می‌گفت به همکاری عرب و یهود اعتقاد دارد، کاملاً راست نمی‌گفت؛ اما تفسیر قانع کننده‌تر این است که بگوییم او سودی در منفی‌بافی نمی‌دید. بن‌گوریون نگاهی سازنده داشت و معتقد بود اگر شما خلاق باشید و کار کنید، آینده خودش مشکل‌ش را حل خواهد کرد. او باور داشت که اعراب نیز از حاصل کار و خلاقیت یهودیان بهره‌مند خواهند شد و سیاستی که در پیش گرفت، همکاری با جامعه‌ی عرب و دولت انگلیسی فلسطین بود.
(ادامه در بخش دوم)
#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۴
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#بریتانیا #فلسطین #صهیونیسم@ketabiyat

۹:۱۸

منازعه‌ی ابدی اعراب و صهیونیست‌ها
چگونه منازعه‌ی داخلی بین صهیونیست‌ها با هم، چرخه‌ی منازعه‌ی اعراب و صهونیست‌ها را تشدید کرده است؟
(بخش دوم)
از سوی دیگر، یابوتینسکی روزنامه‌نگار روسی که «لژیون یهود» آلنبی را تشکیل داده بود، باور داشت که عرب‌ها هرگز آرام نخواهند نشست و اجازه نخواهند داد یهودیان در فلسطین اکثریت پیدا کنند. به تعبیر او، برای محافظت از مهاجران یهود «دیواری آهنین» از نیروی نظامی لازم بود تا آن‌ها بتوانند جامعه‌ی خود را به اکثریت تبدیل کنند. انگلیسی‌ها نشان داده بودند برای حفاظت نمی‌شد به آن‌ها اعتماد کرد. پس یهودیان باید خود برای حفاظت‌شان ارتشی به وجود می‌آوردند. ارزیابی تقریباً نومیدکننده‌ای بود و نظر یابوتینسکی هم موافقان زیادی نداشت.
حکایت عجیبی بود، بن‌گوریون که در جنگ جهانی اول یک فوج یهودی را برای جنگ در کنار عثمانیان بسیج کرده بود، حالا تکیه به دولت بریتانیا داشت و یابوتینسکی که هنگی یهودی را برای جنگ در کنار انگلیسی‌ها سازماندهی کرده بود، اکنون اعتقادی به آنان نداشت. در سال‌های بعد، بن‌گوریون رهبر جناح اصلی جنبش صهیونیستی شد و یابوتینسکی در سراسر دهه‌ی ۱۹۲۰، سرکرده‌ی جناح مخالف رهبری رسمی صهیونیست‌ها باقی ماند. در اواخر دهه‌ی ۱۹۳۰، یابوتینسکی انشعاب کرد و سازمان «تجدیدنظر صهیونیستی» را پی افکند. او با تصمیم سال ۱۹۲۲ چرچیل مبنی بر تفریق ماورای اردن از خاک وطن یهود، به مخالفت برخاست و خواهان تأسیس دولت یهود در هر دو سوی رود اردن شد. این شقاق تا به امروز در سیاست‌های دولت اسرائیل بر جای مانده است: حزب کارگر خود را میراث‌دار بن‌گوریون می‌داند و حزب هروت خود را میراث‌بر یابوتینسکی معرفی می‌کند.نظر دیگری که همچنان در اسرائیل وجود دارد -به‌ویژه در میان اعضای هروت- این است که اردن به فلسطین تعلق دارد و تغییرات چرچیل در حکم قیمومت فلسطین در سال ۱۹۲۲، یعنی جدا کردن ماورای اردن (کشور اردن امروزی) از باقی فلسطین، اقدامی قانونی نبوده است.

#صلحی_که_همه‌ی_صلح‌ها_را_بر_باد_داد#متن_۱۵
نوشته‌ی دیوید فرامکینترجمه‌ی حسن افشار

#بریتانیا #فلسطین #صهیونیسم@ketabiyat

۹:۱۹

بازارسال شده از انرژی گپ
thumnail
undefinedبرگزاری کارگاه آموزشی مصاحبه تاریخ شفاهی صنعت نفت
مدیریت مرکز اسناد و موزه‌های صنعت نفت در نظر دارد با هدف آموزش و توانمندسازی کارکنان علاقه‌مند به میراث و تاریخ صنعت نفت، کارگاه آموزشی ثبت و ضبط تاریخ شفاهی صنعت نفت برگزار نماید. این کارگاه آموزشی فرصتی برای مشارکت در مستندسازی تاریخ شفاهی صنعت نفت را برای علاقه مندان فراهم می‌کند.
همکاران محترم می‌توانند با شرکت در این دوره، مهارت‌های تخصصی مصاحبه را فراگرفته و در ثبت و نگهداری تاریخ ارزشمند صنعت نفت سهیم شوند.

undefinedمرکز اسناد و موزه‌های صنعت نفت
undefinedنشانی ما در پیام‌رسان «ایتا» undefined https://eitaa.com/petromuseum
undefinedنشانی ما در «تلگرام»: undefined https://t.me/petromuseum
undefined نشانی ما در «اینستاگرم» undefinedhttps://www.instagram.com/petromuseum.ir

۸:۴۳