بله | کانال ریحانه
عکس پروفایل ریحانهر

ریحانه

۱۶,۹۱۰عضو
عکس پروفایل ریحانهر
۱۶.۹هزار عضو

ریحانه

ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه KHAMENEI.IR
undefinedارتباط با ماundefined ‏@reyhaneh_contact
thumbnail
undefined ١٠٠٠ روز طلاییundefined روایت هایی زنانه درباره‌ی مادرانگی
undefined روزی که فهمیدم، یک کنجد در بطنم زنده است و رشد می‌کند، اضطراب مثلِ جوهر در خونم پخش شد! دوستم که مادر دو بچه بود ‌گفت: «مامان که شدی باید دور همه‌ی کارهات خط قرمز بکشی و بشینی خونه.» من آدمِ خانه‌نشستن نبودم. یا درس می‌خواندم، یا از این کلاس به آن جلسه سرک می‌کشیدم و باقی اوقاتِ روزم پشتِ لپ‌تاپ‌ می‌گذشت.
undefined به‌دنیا که آمد، زردی‌اش که رفع شد، کمی که جان گرفت، خواباندمش روی تخت، خاکِ روی لپ‌تاپم را تکاندم و شروع کردم به نوشتن. به دوستم پیامک زدم: «کار کردن با بچه اصلاً هم سخت نیست!» اما این همه‌ی واقعیت نبود.
undefined دخترک، نوزاد باقی نماند. غلتیدن یاد گرفت، چهاردست‌وپا رفت. نیازهایش قد کشید، شیطنت‌هایش بزرگ شد و در کنارِ همه‌ی این‌ها درکی از خطر نداشت، از ارتفاع، از وسیله‌تیز، از جسم داغ. توی جلسه‌ها حوصله‌اش سر می‌رفت، می‌زد زیرِ گریه. از دیگران می‌ترسید و هرکس به او نزدیک می‌شد، می‌زد زیرِ گریه. تا می‌دید سرم گرم کتاب و نوشتن است، بغ می‌کرد و از دامنم آویزان می‌شد. نوشتن، تقریبا غیرممکن شد و بیرون رفتن‌ دشوار.
undefined تصمیم گرفتم در پیله‌ی تنهایی‌ام بمانم. روانشناس‌های کودک می‌گفتند هر بچه‌ای ١٠٠٠ روز طلایی دارد؛ ٩ ماه بارداری و دو سال اول زندگی. چسبیدم به دو سالِ اولِ زندگی دخترک. اگر فرصتی دست می‌داد، کتابی هم می‌خواندم. اگر با پدرش بازی می‌کرد، چیزکی هم می‌نوشتم. شده بودم همان مادرِ تمام‌وقتی که از آن می‌ترسیدم. سخت نبود؟ گاهی روزها به‌جای ٢٤ ساعت، ٥٠ ساعت می‌شد. کش می‌آمد انگار.
undefined اما زمان همه‌چیز را عوض کرد. اضطراب جدایی‌ دخترک از بین رفت، دیگر از حضور در جمع ابایی نداشت، با اشتیاق به مهدساعتی و خانه‌بازی می‌رفت و یاد گرفت تنهایی بازی کند. من هم دیگر یک مادرِ هراسان نبودم. بلد شده بودم چطور جلسه رفتن را مدیریت کنم. مثلا پفیلا را بریزم توی مشما فریزر که صدا ندهد، به‌جای خیار، سیب ببرم که عطر نداشته باشد. توی خانه زیراندازهای ضدآب پهن کنم تا بتواند با گل سفالگری و رنگ‌انگشتی بازی کند و برای خودم زمان بخرم.
undefined دوستم می‌گوید: «پوستت کلفت شده.» اما من فکر می‌کنم در مادری از خوف و دلهره، به سکون و انزوا و سپس به تعادل رسیده‌ام. شاید موفقیتِ کاریِ چندانی به دست نیاورده باشم، در عوض تلاش کرده‌ام ١٠٠٠ روز طلایی دخترم، واقعا طلایی باشد و این چیز کمی نیست!
undefined *فاطمه دولتی، رسانه «ریحانه»؛*undefined مجموعه‌ روایت «بهشت‌آفرین»
رسانه «ریحانه» را دنبال کنیدundefined @khamenei_reyhaneh

۱۷:۲۳