بازارسال شده از کتابخانه امام صادق علیه السلام شهراهل
۱۶:۳۰
بازارسال شده از کتابخانه شهید غلامحسین زارعی
۱۸:۴۲
بازارسال شده از کتابخانه شهید غلامحسین زارعی
۱۸:۴۲
بازارسال شده از کتابخانه شهید غلامحسین زارعی
۱۸:۴۲
بازارسال شده از کتابخانه شهید غلامحسین زارعی
۱۸:۴۲
بازارسال شده از کتابخانه شهید غلامحسین زارعی
۱۸:۴۲
بازارسال شده از کتابخانه شهید غلامحسین زارعی
۱۸:۴۲
بازارسال شده از کتابخانه شهید غلامحسین زارعی
۱۸:۴۲
بازارسال شده از کتابخانه شهیدسیداحمدحسینی خیرگو
۱۸:۵۴
بازارسال شده از کتابخانه سومین شهید محرااب
۲۱:۱۱
۹:۲۹
.#حکایت کوتاه#قدردانی
حکایت خربزه شیرین خوردن لقمان از روی قدردانی
لقمان، غلامی دانا و درستکار بود و شب و روز در کار برای ارباب خود تلاش میکرد. ارباب او هم وقتی درستکاری و زیرکی لقمان را می دید، او را عزیز میداشت و به او ارزش زیادی میداد. تا جایی که در مهمانی ها هر گاه غذا می آوردند، ارباب از لقمان میخواست با آنها غذا بخورد و تا لقمان غذا نمی خورد، ارباب هم دست به غذا نمی زد.
روزی برای آنها خربزه ای آوردند. ارباب در حضور میهمانان دستور داد تا لقمان را پیش او بیاورند. سپس از روی علاقه تکه ای از خربزه را برید و به لقمان داد. لقمان قاچ خربزه را از دست ارباب گرفت و با علاقه آن را خورد.وقتی ارباب شور و علاقهی لقمان را در خوردن خربزه دید، تکه های دیگری برید و به او داد تا به هفده تکه رسید. لقمان همچنان تشکر میکرد و با اشتیاق میخورد. عاقبت یک تکه از خربزه باقی ماند و ارباب با خودش گفت: این یک تکه را خودم می خورم تا ببینم چقدر شیرین است که لقمان اینطور با لذت میخورد.
ارباب تکه آخر خربزه را در دهانش گذاشت تا بخورد اما دید آن چنان تلخ است که گلو را میسوزاند.ارباب از لقمان پرسید: چطور توانستی این زهر و تلخی هربزه را تحمل کنی و آن را با این اشتیاق و شادی خوردی و اصلا چرا به روی خودت نیاوردی که تلخ است؟
لقمان گفت: من از دست تو آنقدر میوه های شیرین و غذاهای لذیذ خورده ام که حالا خجالت کشیدم به خاطر خربزه تلخی که یک بار از تو به من رسید، شکایت کنم.
ارباب لبخند پر مهری از روی رضایت بر لبش نقش بست. حاضرین نیز همه لبخند زدند و قدردانی و سپاسگزار بودن لقمان را تحسین کردند.
lamerdpl.ir همراه ما باشید در بله | @lamerdpl.
حکایت خربزه شیرین خوردن لقمان از روی قدردانی
لقمان، غلامی دانا و درستکار بود و شب و روز در کار برای ارباب خود تلاش میکرد. ارباب او هم وقتی درستکاری و زیرکی لقمان را می دید، او را عزیز میداشت و به او ارزش زیادی میداد. تا جایی که در مهمانی ها هر گاه غذا می آوردند، ارباب از لقمان میخواست با آنها غذا بخورد و تا لقمان غذا نمی خورد، ارباب هم دست به غذا نمی زد.
روزی برای آنها خربزه ای آوردند. ارباب در حضور میهمانان دستور داد تا لقمان را پیش او بیاورند. سپس از روی علاقه تکه ای از خربزه را برید و به لقمان داد. لقمان قاچ خربزه را از دست ارباب گرفت و با علاقه آن را خورد.وقتی ارباب شور و علاقهی لقمان را در خوردن خربزه دید، تکه های دیگری برید و به او داد تا به هفده تکه رسید. لقمان همچنان تشکر میکرد و با اشتیاق میخورد. عاقبت یک تکه از خربزه باقی ماند و ارباب با خودش گفت: این یک تکه را خودم می خورم تا ببینم چقدر شیرین است که لقمان اینطور با لذت میخورد.
ارباب تکه آخر خربزه را در دهانش گذاشت تا بخورد اما دید آن چنان تلخ است که گلو را میسوزاند.ارباب از لقمان پرسید: چطور توانستی این زهر و تلخی هربزه را تحمل کنی و آن را با این اشتیاق و شادی خوردی و اصلا چرا به روی خودت نیاوردی که تلخ است؟
لقمان گفت: من از دست تو آنقدر میوه های شیرین و غذاهای لذیذ خورده ام که حالا خجالت کشیدم به خاطر خربزه تلخی که یک بار از تو به من رسید، شکایت کنم.
ارباب لبخند پر مهری از روی رضایت بر لبش نقش بست. حاضرین نیز همه لبخند زدند و قدردانی و سپاسگزار بودن لقمان را تحسین کردند.
lamerdpl.ir همراه ما باشید در بله | @lamerdpl.
۹:۳۶
۱۷:۵۴
بازارسال شده از محمدحسین فیروزی
۱۹:۵۳
بازارسال شده از نهاد کتابخانههای عمومی کشور
۷:۳۶
بازارسال شده از کتابخانههای عمومی استان فارس
۱۱:۱۹
بازارسال شده از کتابخانه امام محمدباقر(ع)
۱۹:۰۲
بازارسال شده از کتابخانه مشکات لامرد
۱۹:۳۱
. شهرستان لامرد بیش از همیشه رنگ و بوی کتاب گرفت.
گزارش اداره کل کتابخانههای فارس از هفته کتاب و کتابخوانی لامرد.
گزارش اداره کل کتابخانههای فارس از هفته کتاب و کتابخوانی لامرد.
۱۱:۰۳
۱۲:۲۶